نظریه‌ی داروین مسئله‌ی شر را حل نمی‌کند
گفت‌وگو با الیوت سوبر/ ترجمه: ریحانه بی‌آزاران

الیوت سوبر[۱]، فیلسوف آمریکایی و استاد گروه فلسفه‌ی دانشگاه ویسکانسین- مدیسن[۲] است. شهرت سوبر اغلب برای مطالعاتش در زمینه‌ی فلسفه‌ی زیست‌شناسی و فلسفه‌ی علم عمومی است. همچنین او به مدت یک سال استاد دانشگاه استنفورد[۳] بوده و در حال حاضر یکی از اساتید مدعو ثابت در دانشکده‌ی اقتصاد لندن است.

سوبر مدرک دکتری خود را در رشته‌ی فلسفه از دانشگاه هاروارد[۴] زیر نظر هیلاری پاتنام[۵] دریافت کرد. علاوه بر تاثیراتی که سوبر از پاتنم گرفته است مطالعات او به شدت تحت تاثیر ریچارد لیوونتین[۶]زیست‌شناس بوده و با دیوید اسلون ویلسن[۷] زیست‌شناس نیز همکاری داشته است. در تمام این مدت، سوبر یکی از منتقدان برجسته‌ی نظریه‌ی طراحی هوشمندانه بوده است.

سوبر همچنین به عنوان رییس بخش مرکزی انجمن فلسفه‌ی آمریکا[۸] و انجمن فلسفه‌ی علم[۹] و در سمت ریاست اتحادیه‌ی بین‌المللی تاریخ و فلسفه‌ی علم[۱۰] (بخش منطق، روش‌شناسی و فلسفه علم) نیز فعالیت داشته است. یکی از موضوعات کلیدی در مطالعات سوبر، مبحث سادگی[۱۱]یا صرفه‌جویی[۱۲]در ارتباط با سنجش نظریه در فلسفه‌ی علم است. به همین منظور، او کتاب بازسازی گذشته: صرفه جویی، فرگشت و استنتاج[۱۳] (۱۹۸۸) و به دنبال آن مقالات موثری در مجلات شناخته‌شده‌ی فلسفی منتشر کرد. در عین حال، سوبر به مبحث نوع‌دوستی[۱۴]، هم به مفهومی که در زیست‌شناسی فرگشتی به کار می‌رود و هم به آن معنا که در ارتباط با روان‌شناسی انسان است، علاقه‌مند بوده است. جدیدترین آثار سوبر در مورد مفهوم شواهد[۱۵]و مجموعه‌‌ مقالاتی در مورد نظریه فرگشت داروین است.

 

مایلم این گفتوگو را با اشاره به برخی ادعاهای مطرح شده در فصل اول کتاب شما با نام آیا داروین «منشا انواع» خود را وارونه نوشته است؟[۱۶](۲۰۱۱) شروع کنم. در این فصل شما برای نظریهی فرگشتی داروین دو عنصر اساسی  قایل میشوید: مفهوم «انتخاب طبیعی»[۱۷] و فرضیه‌های «نسب مشترک»[۱۸]. بعد هم به بحث بسیار عمیقی در مورد روابط بین این دو مفهوم می‌پردازید؛ هم روابط علّی و هم روابط مشهود. با توجه به چنین تحلیلی، چرا معتقدید که در توصیف نظریهی داروین به عنوان «فرگشت از طریق انتخاب طبیعی» موضوع به درستی بیان نمی‌شود؟ نقش فرضیه‌های نسب مشترک در دکترین فرگشتی داروین چیست؟

عبارت «فرگشت از طریق انتخاب طبیعی» چیزی در مورد فرضیه‌ی داروین که طبق آن تمام موجودات زنده امروزی به یک یا چند «نیای نخستین»[۱۹] بازمی‌گردند، نمی‌گوید. ایده‌ی نسب مشترک بخش بسیار مهمی ‌از نظریه‌ی او است. در واقع، من تصور می‌کنم این ایده، آشکارا از ایده‌ی او مبنی بر این‌که انتخاب طبیعی «علت اصلی و اما نه انحصاری» تنوع زندگی است، بنیادی‌تر است. داروین شواهد خود را برای نسب مشترک با کنار گذاشتن صفات سازشی[۲۰] بسط می‌دهد. او سپس بر پایه‌ی وجود فرضیه‌ی‌ نسب مشترک، گزارش‌های دقیقی از چه‌گونگی تغییر تبار[۲۱] از طریق انتخاب طبیعی که منتهی به فاصله گرفتن اولاد از ویژگی‌های اجداد می‌شود، ارایه می‌دهد. فرضیه‌ی نسب مشترک بنیادی بود که داروین نظریه‌ی انتخاب طبیعی خود را بر آن بنا کرد.

به چه معنا کتاب منشا انواع وارونه نوشته شده (یا نشده) است؟

داروین تصور می‌کرد انتخاب طبیعی باعث می‌شود تاریخ حیات منطبق با نوعی الگوی درختی باشد. این انتخاب طبیعی است که به برخی تبارها تداوم می‌بخشد وگاهی، همزمان که تبارهای دیگر را منقرض می‌کند، نسل‌های متعددی از یک تبار را به وجود می‌آورد. بنابراین، از نظر علّی تصور می‌کنم داروین حق داشته که در نحوه‌ی ارایه‌ی ایده‌هایش در کتاب منشا انواع انتخاب طبیعی را در صدر مباحثش قرار دهد. اما از نظر شواهد، وضعیت وارونه است. ترتیب شواهد بیانگر تقدم نسب مشترک و تاخر انتخاب طبیعی است. شاید داروین می‌خواسته آن‌چه را که از نظر علّی اساسی می‌دانست، در کتاب خود ذکر کند.

فصل دوم کتاب شما به موضوع واحدهای انتخاب می‌پردازد که از دهه‌ی ۱۹۶۰ به بعد کانون بحث و جدل‌های زیادی در مباحث زیست‌شناسی و فلسفهی زیست‌شناسی بوده است. موضع داروین در این زمینه چه بود؟ در حال حاضر وضعیت این مسئله را چهگونه می‌بینید؟

بسیاری از مفسران، داروین را مخالف ایده‌ی انتخاب گروهی می‌دانند. من با این نظر مخالفم. داروین معتقد بود که انتخاب گروهی علت اصلی برخی رویدادهای فرگشتی محسوب می‌شود. با این حال، او معتقد نبود که تمام خصایص موجودات زیستی در اثر سازگاری گروهی پدید آمده‌اند. مشهورترین مثال از توسل داروین به انتخاب گروهی به بحث او درباره‌ی اخلاق انسانی مربوط می‌شود. گذشته از این، داروین با کمک انتخاب گروهی بود که توانست وجود کارگران عقیم در بین حشرات اجتماعی را توضیح دهد یا دلیلی برای این واقعیت داشته باشد که چرا برخی زنبورهای عسل و زنبورهای بدون عسل نیش خاردار دارند.

ایده‌ی انتخاب گروهی هنوز در زیست‌شناسی فرگشتی بحث‌برانگیز است. در دهه‌ی۱۹۶۰ این ایده مورد انتقاد قرار گرفت و بسیاری از زیست‌شناسان هنوز در موردش تردید دارند. آن‌ها معتقدند انتخاب گروهی نه تنها طبق واقعیت اشتباه است، بلکه از نظر مفهومی‌گیج‌کننده است و در درک این مسئله که انتخاب طبیعی منطقا شامل کدام موجودات می‌شود، کمکی نمی‌کند. با این حال، بسیاری از زیست‌شناسان دیگر هستند که مسایل را به نحو متفاوتی می‌بینند. آن‌ها معتقدند ایده‌ی انتخاب گروهی گیج‌کننده ‌نیست و بسیاری از سازگاری‌های جالب به دلیل وجود انتخاب گروهی فرگشت یافته‌اند. به همین خاطر است که در مورد این مسئله هنوز هم اختلاف‌نظر وجود دارد.

یکی دیگر از موضوعات بسیار مورد بحث در این رابطه، مسئله‌ی نسبت جنسیت[۲۲] است. فصل سوم کتاب آیا داروین «منشا انواع» خود را وارونه نوشته است؟به این موضوع بسیار جذاب اختصاص دارد. نسبت جنسی و مسئله‌ی واحدهای انتخاب چه ارتباطی با یک‌دیگر دارند؟ چهگونه شواهد در مورد نسبت‌های جنسی مشاهده‌شده به ترتیب بر آموزه‌ی آفرینش خاص و زیست‌شناسی فرگشتی تاثیر می‌گذارد؟

جورج ویلیامز[۲۳] در کتاب خود به نام سازگاری و انتخاب طبیعی[۲۴] که در سال ۱۹۶۶ منتشر کرد، بیان می‌کند که نسبت جنسی آزمونی برای ایده‌ی انتخاب گروهی است. ویلیامز استدلال کرد که اگر نسبت جنسی با انتخاب فردی فرگشت یابد، پس نسبت‌های جنسی در گونه‌های مختلف باید برابر باشند. اما اگر انتخاب گروهی بر فرگشتِ نسبت جنسی تاثیر می‌گذارد، باید گونه‌هایی را مشاهده کنیم که نسبت‌های جنسی نابرابر دارند. ویلیامز سپس ادعا می‌کند که نسبت‌های جنسی که ما در طبیعت مشاهده می‌کنیم تقریبا برابر هستند. او این مسئله را شاهد تجربی نیرومندی علیه انتخاب گروهی می‌داند.

ظاهرا ویلیامز نمی‌دانست که گونه‌های بسیاری در طبیعت وجود دارند که نسبت‌های جنسی ماده[۲۵] دارند. بنابراین می‌توان انتظار داشت که اصلاح تصویر ویلیامز از لحاظ تجربی، زیست‌شناسان را در دهه‌ی ۱۹۶۰ به این نتیجه برساند که انتخاب گروهی عامل مهمی ‌برای فرگشت نسبت جنسی است. اما این آن چیزی نیست که رخ داد. در سال ۱۹۶۷، ویلیام همیلتون[۲۶] مقاله‌ای منتشر کرد که در آن توضیح می‌داد چه‌گونه انتخاب طبیعی می‌تواند باعث فرگشت نسبت‌های جنسی نابرابر شود. اکثر زیست‌شناسانی که مقاله را مطالعه کردند، تصور کردند همیلتون در مورد انتخاب فردی صحبت می‌کند نه انتخاب گروهی. بعدها بود که مشخص شد نظریه‌ی همیلتون در واقع شامل انتخاب گروهی می‌شود.

باید اشاره کنم که فصلی که من در آن به موضوع نسبت جنسی پرداخته‌ام، با توضیحات قرن هجدهم در مورد نسبت جنسی آغاز می‌شود که طراحی هوشمندانه را به دنبال دارد. داروین حتی قبل از این‌که نظریه‌ی فرگشت خود را مطرح کند از این ایده‌ها آگاهی داشت و آن‌ها بر نحوه اندیشه‌ی او در مورد نسبت جنسی در کتابش با نام تبار انسان[۲۷] تاثیر گذاشتند. در چاپ اول این کتاب، داروین نظریه‌ای را در مورد چه‌گونگی تاثیر انتخاب طبیعی بر فرگشت نسبت جنسی مطرح می‌کند اما در ویرایش دوم بدون هیچ توضیحی، پیشنهاد خود را پس می‌گیرد. من در مورد این‌که چرا داروین نظر خود را در خصوص این موضوع جالب تغییر داد، حدس‌هایی زده‌ام و در کتابم آن‌ها را طرح کرده‌ام.

چرا دیدگاهش را تغییر داد؟

در ویرایش اول، نظریه داروین این است که الگوی جفت‌گیری در یک جمعیت منجر به فرگشت نسبت جنسی می‌شود. اگر تک‌همسری وجود داشته باشد، انتخاب طبیعی به سود فرگشتِ برابر نسبت جنسی خواهد بود. در حالی که اگر چند‌همسری (گروه‌های جفت‌گیری با یک نر و چند ماده) وجود داشته باشد، انتخاب طبیعی به نفع نسبت جنسی ماده خواهد بود. یکی از دلایل تردید داروین ممکن است این باشد که او معتقد بود انسان‌ها و اجدادشان مدت‌ها قبل از ظهور تک‌همسری، نسبت جنسی برابر داشته‌اند.

قصد دارم به دو نوع مختلف از طبیعت‌گرایی بپردازم که شما در کتابتان در مورد نظریهی فرگشتی و سایر نظریه‌های علمی‌ مطرح کردهاید. شما معتقدید که هرچند نظریه‌ی فرگشت از صورت تلطیف شده‌ای از طبیعت‌گرایی روش‌شناختی پیروی می‌کند که ادعایی در مورد وجود خدای ماورالطبیعی ندارد اما نسبت به طبیعت‌گرایی متافیزیکی بی‌طرف است و در نتیجه منکر وجود چنین خدایی نیز نمی‌شود. در این مورد، به نظر می‌رسد که شما و سایر فلاسفه یا زیست‌شناسانی مانند مایکل روس[۲۸] یا فرانسیس آیالا[۲۹] با فرگشت‌گرایانی چون ریچارد داوکینز[۳۰] یا دنیل دنت[۳۱] و آفرینش‌گرایان خاص که در تلاش‌اند تا نشان دهند نمی‌توان فرگشت و یک خدای آینده‌نگرِ مداخله‌گر را به درستی در کنار هم تصور کرد، مخالف هستید. در واقع، شما پیش‌تر از این دفاع می‌کنید که با یک تعریف مناسب می‌توان ادعا کرد که نظریهی فرگشت وجود خدای آینده‌نگر (و نه صرفا نوعی الوهیت دئیستی) را که در فرآیند فرگشت مداخله می‌کند، دست‌کم تا زمانی که داده‌ها قادر به حذف متغیرهای پنهان نباشند، رد نمی‌کند. از این بابت شاید بتوانیم با خیال راحت نتیجه بگیریم که ممکن است در درک ما از فرگشت جایی برای خدای مداخله‌گر وجود داشته باشد، مشروط بر این‌که این نظریه از لحاظ علّی کامل نباشد. علاوه بر این، حتی ممکن است بتوانیم بگوییم این اشتباه است که نظریه‌های علمی در اصول‌شان وجود ماهیات ماورالطبیعی را مسلم فرض نمی‌کنند چون بسیاری از شاخه‌های علم از وجود اعداد سربرآوردهاند. یا این‌ اشتباه است که تمام ادعاها در مورد ماهیات ماورالطبیعی آزمون‌ناپذیر هستند چون برخی ادعاها به وضوح اینگونه نیستند. حتی این ‌که استناد به وجود خدای آینده‌نگر همواره دانشمندان را از انجام تحقیقات علمی‌خوب باز داشته است به دلیل این که بسیاری از موارد تاریخی خلاف این امر گواهی میدهند، نادرست است. در این زمینه پرسش من این است که چرا دانشمندان در فعالیت‌های علمی باید ‌بر اساس طبیعت‌گرایی روش‌شناختی عمل کنند و الهیات یا خداشناسی خود را کنار بگذارند؟

پاسخ من ساده و عملی است. علم در کمک به ما در توضیح و پیش‌بینی آن‌چه در طبیعت می‌گذرد، آن هم بدون پیش‌کشیدن ادعای وجود خدایان ماورالطبیعی، کار قابل‌توجه‌ای انجام داده است. این‌که بخواهیم ببینیم ترک این سنت چه‌گونه علم را بهبود می‌بخشد، کار بسیار دشواری است و به راحتی می‌توان فهمید که ترک طبیعت‌گرایی روش‌شناختی چه‌گونه می‌تواند علم را تضعیف یا نابود کند. بنابراین، پیشنهاد من این است: چرا سری را که درد نمی‌کند دستمال ببندیم؟

در همین راستا، نظر شما دربارهی برخی تلاش‌های اخیر فرانسیسکو آیالا (۲۰۰۷) در تطبیق باورهای درونی خداباوری و زیست‌‌شناسی فرگشتی چیست؟

به خاطر دارم فرانسیسکو آیالا استدلال می‌کرد که نظریه‌ی داروین خبر خوبی برای دین است چرا که می‌تواند مسئله‌ی شر را حل کند. داروین نشان داد در جهان موجودات زنده فرآیندی در حال کار است (انتخاب طبیعی) که منجر به رنج و مرگ بسیاری می‌شود. به تعبیر آیالا، این بدان معناست که عامل این حجم از رنج و مرگ خداوند نیست. اما این برای من مسئله‌ی شر را حل نمی‌کند، چون این پرسش باقی می‌ماند که اصلا چرا خدا اجازه می‌دهد انتخاب طبیعی فرآیندی باشد که منجر به تنوع موجودات زنده شود.

رواج تفکر احتمالاتی در زیست‌شناسی فرگشتی تا چه اندازه چالشی برای دیدگاه فرضی- قیاسی[۳۲] مرسوم در نظریه‌های علمی‌ (که فیلسوفانی نظیر پوپر[۳۳] آن را گسترش دادهاند) محسوب می‌شود؟

مدل فرضی- قیاسی علم می‌گوید که پیش‌‌بینی‌ها را می‌توان از نظریه‌ها استنتاج کرد (شاید فقط در صورت نیاز، «فرض‌های کمکی» به نظریه‌‌ها اضافه شود). با این حال، برای بسیاری از نظریه‌های علمی چنین رابطه‌ی قیاسی‌ای وجود ندارد، بلکه نظریه‌ها (به اضافه‌ی مفروضات کمکی) احتمال‌هایی را در مورد مشاهدات مطرح می‌کنند. این موضوع دست‌کم دو پیامد مهم برای فلسفه‌ی علم دارد. اولا، ابطال‌پذیری نمی‌تواند معیار درستی برای جداسازی علم از غیرعلم باشد. ثانیا، به این معنا است که آزمایش در علم باید مقایسه‌ای باشد. نباید بپرسیم آیا یک مشاهده به تنهایی دلیلی له یا علیه یک نظریه محسوب می‌شود یا خیر. در عوض، پرسش مناسب‌تر این است که بپرسیم آیا یک مشاهده  نظریه‌ای را بر نظریه‌ی دیگر ارجح می‌کند یا خیر.

به‌طور کلی‌تر، به نظر شما، برجسته‌ترین مشکلاتی که تفکر زیست ‌شناسی معاصر در وهله‌ی اول برای فلسفهی علم و در وهله‌ی دوم برای سایر رشته‌‌های فلسفی ایجاد کرده است، چیست؟

این پرسش بسیار مهمی است! من برای هر کدام مثالی می‌زنم. در مورد فلسفه‌ی علم، تصور می‌کنم نظریه‌ی فرگشتی ایده‌های جالبی در مورد تفسیر نظریه‌ی احتمال ارایه می‌دهد. فلاسفه‌ای که معتقد به نظریه‌ی احتمال هستند، تفسیرهای عینی و ذهنی متعددی از این نظریه را شرح داده‌اند. جالب است که ببینیم این تفاسیر در مورد ایده‌های احتمالاتی که زیست‌‌شناسان هنگام نظریه‌‌پردازی در مورد انتخاب طبیعی و رانش ژنتیکی تصادفی[۳۴] استفاده می‌کنند، چه نظری دارند. در مورد سایر رشته‌های فلسفی، تعدادی از فیلسوفان استدلال کرده‌اند که نظریه‌ی فرگشتی، واقع‌گرایی اخلاقی را مورد تردید قرار می‌دهد. واقع‌گرایی اخلاقی دیدگاهی است که در آن برخی گزاره‌ها درباره‌ی خیر و شر واقعی هستند و اگر بخواهیم به شیوه‌ی خاصی این گزاره‌ها را مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که فارغ از آن‌چه باعث شده به آن‌ها باور داشته باشیم، خود گزاره‌ها ذاتا خیر یا شر‌ هستند. این استدلال‌ها که نظریه‌ی فرگشتی را به واقع‌گرایی اخلاقی مرتبط می‌کنند باید به دقت بررسی شوند.

منبع:

Ludus Vitalis Magazine, Vol.21 No. 40 January 2013

 

[۱] Elliott Sober

[۲] University of Wisconsin–Madison

[۳] Stanford Universit

[۴] Harvard University

[۵] Hilary Putnam

[۶] Richard Lewontin

[۷] David Sloan Wilson

[۸] the American Philosophical Association

[۹] the Philosophy of Science Association

[۱۰] the International Union of History and Philosophy of Science

[۱۱] simplicity

[۱۲] parsimony

[۱۳] Reconstructing the Past: Parsimony, Evolution and Inference

[۱۴] altruism

[۱۵] evidence

[۱۶] Did Darwin write the Origin Backwards? (۲۰۱۱)

[۱۷] natural selection (NS)

[۱۸] common ancestry (CA)

[۱۹] original progenitors

[۲۰] – adaptive traits، صفات سازشی آن دسته از صفاتی است که موجب سازگاری بیشتر ارگان‌های زیستی با محیط پیرامون می‌شود.

[۲۱] lineages

[۲۲] – sex ratio، نسبت جنسی به نسبت میان نرها به ماده‌ها در یک جمعیت گفته می‌شود. برپایه‌ی نظر داروین، فراوانی کنونی جنس‌ها نسبت به یکدیگر، بر نسبت جنسی فرزندان اثر می‌گذارد. برای نمونه، اگر میزان نرها در یک جمعیت کم باشد، شانس جفت‌یابی برای ماده‌ها کاهش می‌یابد و در نتیجه، شانس بقای ماده‌ها کاهش یافته و والدین نسبت جنسی را به سود نرها افزایش خواهند داد.

[۲۳] George Williams

[۲۴] Adaptation and Natural Selection (۱۹۶۶)

[۲۵] female-biased sex ratios

[۲۶] William Hamilton

[۲۷] The Descent of Man

[۲۸] M.Ruse

[۲۹] F. J. Ayala

[۳۰] R. Dawkins

[۳۱] D. Dennet

[۳۲] hypothetico-deductive

[۳۳] Popper

[۳۴] – random genetic drift، رانش ژنتیکی تغییرات ایجاد شده در بسامد نسبی اشکال مختلف یک ژن در یک جمعیت، به واسطه‌ی احتمال و نمونه‌گیری تصادفی است. به معنای دیگر احتمال می‌تواند در بقای افراد و تولیدمثل آن‌ها نقش داشته باشد و رانش ژنتیکی یک فرایند مهم فرگشتی است که با گذشت زمان، توان تغییر بسامد نسبی اشکال مختلف یک ژن در یک جمعیت را دارد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا