هیچ تصادفی در جهان واقعی وجود ندارد
گفت‌وگو با فرانک تیپلر/ ترجمه: ریحانه بی‌آزاران

فرانک جنینگز تیپلر[۱] متولد اول فوریه‌‌ی۱۹۴۷ در شهر آندالوسیای ایالت آلابامای ایالات متحده است. او  ریاضی‌فیزیک‌دان و کیهان‌شناس است که هم‌زمان در گروه ریاضی و گروه فیزیک دانشگاه تولین[۲] تدریس می‌کند. تیپلر مدرک کارشناسی فیزیک خود را از دانشگاه ام‌آی‌تی[۳] و دکتری خود را از دانشگاه مریلند[۴] دریافت کرده است.

تیپلر در سال ۱۹۸۱ دانشیار ریاضی فیزیک و در سال ۱۹۸۷ به عنوان استاد تمام در دانشگاه تولین مشغول به تدریس شد. او از آن زمان تاکنون عضو هیئت علمی دانشگاه تولین است. فرانک تیپلر علاوه بر انتشار مقالاتش در مجلات معتبری مانند فیزیکال ریویو لِترز[۵]، نیچر[۶] و ساینس[۷] کتاب‌‌های زیادی منتشر هم منتشر کرده است که از آن میان می‌‌توان به فیزیک مسیحیت[۸]، فیزیک جاودانگی[۹] و اصل کیهان شناسی انسان‌مداری[۱۰] اشاره کرد.

می‌توانید کمی بیش‌‌تر درباره‌‌ی نظریه‌ی شبه‌فوتون[۱۱] توضیح بدهید و به ما بگویید که امیدوارید مطالعات شما به کجا منتهی بشوند؟

نظریه‌ی شبه‌فوتون پژوهشی است در مورد چه‌‌گونگی آغاز جهان؛ البته با این ‌پیش‌فرض که در واقعیت مدل استاندارد فیزیک ذرات و گرانش کوانتومی استاندارد همان «نظریه‌ی همه چیز»[۱۲] باشد. اگر این طور باشد، در این صورت می‌توانیم با استفاده از این نظریه در مورد آینده‌ی نهایی صحبت کنیم اما قبل از آن که سراغ آینده برویم، باید بدانیم که مدل صحیح کدام است. همان‌‌طور که می‌دانید مدل استاندارد بسیار موفقیت‌آمیز بوده است. سال گذشته[۱۳]، ذره‌ی بوزون هیگز[۱۴] کشف شد، آخرین ذره‌ای که مدل استاندارد نتوانسته بود کشف کند و تا آن‌‌جا که آزمایش‌ها نشان می‌دهد، ذره‌ی کشف شده شبیه بوزون هیگز مدل استاندارد است. هیچ نشانه‌ای از فیزیک فراتر از مدل استاندارد وجود ندارد.

مدل استاندارد چه‌‌گونه ایده‌ی وجود خداوند را تقویت می‌کند؟

این مطالعات، نظریه‌ی من در مورد چه‌‌گونگی آغاز جهان را تایید خواهد کرد. پژوهش حاضر نشان خواهد داد که در تمام طول مسیر، مدل استاندارد صادق است. مدل استاندارد به این معنا است که ما در کیهان‌شناسی برای توضیح هیچ‌چیز نیازی به فیزیک جدید نداریم وهمه چیز را توضیح می‌دهد. توضیح برای این که انرژی تاریک چیست، ماده تاریک چیست، چه‌‌گونه ماده به جای پادماده ایجاد شده است و چرا جهان همگن و دارای خواص فیزیکی مشابه است. به عبارت دیگر، با فرض درست بودن مدل استاندارد، توضیح کاملی برای همه چیز داریم. تمام نظریه‌های دیگر فرض را بر این می‌گیرند که در کنار مدل استاندارد، نظریه‌ی فیزیکی دیگری هم وجود دارد. در واقع، اگر متن کمیته‌ی جایزه‌ی نوبل اعطایی به هیگز و انگلرت[۱۵] را بخوانید، ادعا می‌کند که ما در مدل استاندارد توضیحی برای ماده‌ی تاریک و انرژی تاریک نداریم و بنابراین باید چیزی فراتر از مدل استاندارد وجود داشته باشد. من با این ادعا مخالفم و پژوهش من خواهد گفت که آیا چنین ادعایی صحت دارد یا این که فرض من درست است و مدل استاندارد نظریه‌ی نهایی است. من معتقدم مدل استاندارد به علاوه‌ی نظریه‌ی گرانش کوانتومی کلاسیک همان نظریه‌ی همه چیز است.

علاوه بر تلاش برای توضیح منشا جهان و این پرسش که آیا نیروی برتری وجود دارد، مطالعات شما چه ارتباطی با حوزه‌ی معرفت‌شناسی پیدا می‌کند؟

علم، وابسته به ارزش‌ها است. ارزش‌ها و علم در هم تنیده‌اند. من ادعای آن دو هیولای تباهی فلسفی، دیوید هیوم[۱۶] و امانوئل کانت[۱۷]،  را که امور واقعی و امور ارزشی را ماهیت‌هایی کاملا مجزا می‌دانستند تماما رد می‌کنم. به عکس، معتقدم که این دو کاملا یکپارچه هستند. به عنوان مثال، حدود یک سال پیش در نیچر، برجسته‌ترین مجله‌ی علمی بریتانیا، یکی از حقیقتا ناراحت‌کننده‌ترین مطالب در مورد علوم جدید، منتشر شد. نیچر گزارش داد که نزدیک به نود درصد از تمامی تحقیقات دانشگاهی نادرست است. «نادرست»[۱۸] واژه‌ای است که نویسندگان نیچر استفاده کردند. من واژه‌ی قوی‌تر از «نادرست» را به کار می‌برم. من می‌گویم نود درصد تحقیقات دانشگاهی تقلبی است. این را به این دلیل می‌گویم که آزمایش‌‌گرها باید می‌دانستند که ادعاهای تجربی‌شان نادرست است. حال معلوم است که تقلب عمدی، علم را غیرممکن می‌کند. تصور می‌کنم این یک پرسش معرفت‌شناسی واقعا مهم است، چرا که شما باید مطمئن باشید که آزمایش‌‌گرها تمام تلاش خود را می‌کنند تا در حد امکان دقیق و صادق باشند. «شهادت به دروغ نده»[۱۹] یک حکم ارزشی است و اگر این ارزش علم را کنترل نکند هیچ واقعیت علمی وجود نخواهد داشت. درست به همان شکل که «قتل نکن»[۲۰] به معنای ممنوع بودن کشتن رقبای علمی، یا زندانی کردن آن‌ها است (همان‌طور که در دهه‌ی ۱۶۰۰ برای گالیله و در دهه‌ی ۱۹۶۰ برای یوان لیکودیس[۲۱] اتفاق افتاد). این دو ارزش که در تعیین واقعیت وجودشان برای علم ضروری است، البته که بخشی از ده فرمان[۲۲] است. بنابراین، این ادعا که واقعیت‌ها و ارزش‌ها دو چیز کاملا متفاوت هستند تماما بی‌معنا است. به همین اندازه، ادعای جدایی بین واقعیت‌ها و نظریه‌ها بی‌معنا است. این کاری بود که پوزیتیویست‌های منطقی انجام دادند، اما معرفت‌شناسان دریافتند که پوزیتیویست‌های منطقی در این مورد اشتباه کرده‌اند. به نظر می‌رسد معرفت‌شناسان کماکان تصور می‌کنند که دوگانگی ارزش- واقعیت واقعی است، در حالی که این درست نیست. با توجه به تقلب بزرگی که اکنون «دانشمندان» در حال مرتکب شدن هستند، من پژوهش خود را طوری طراحی کرده‌ام که تکرار آن آسان و کم‌هزینه باشد. بنابراین، اگر کسی در نتیجه‌ی مطالعات شک داشت، فقط می‌گویم: «اگر من را باور ندارید، خودتان آزمایش کنید.» این روشی است که تمام علوم باید طبق آن انجام شود. «حرف هیچ‌‌کس را قبول نکن»[۲۳] شعار انجمن سلطنتی[۲۴] است و این عقیده همان چیزی است که استیو فولر[۲۵] آن را «علم پروتستانی»[۲۶] می‌نامد. با این حرف او موافقم. .

اگر نتایج نظریه‌ی شبه فوتون مثبت باشد، می‌‌تواند مدل استاندارد کیهان‌شناسی را به گونه‌‌ای تایید ‌کند که این نظریه نشان‌دهنده‌ی شواهد تقریبا غیرقابل انکاری برای وجود یک موجود یگانه‌ی متعالی و واجب‌الوجود خارج از فضا-زمان و یادآور محرک نامتحرک ارسطو[۲۷] باشد. آیا این درست است؟

تکینگی اولیه[۲۸]، بخشی از تکینگی کیهانی، چیزی است که فرد هویل[۲۹] از آن وحشت داشت، زیرا همان‌طور که هویل بیان می‌کند: «اگر تکینگی وجود داشته باشد، پس تکینگی نه تنها فراتر از قانون فیزیکی شناخته شده، بلکه مطلقا فراتر از هر قانون فیزیکی ممکن است.» اگر به گذشته برگردید می‌بینید که هر چیزی علتی دارد. تکینگی علت همه چیز است اما تکینگی، خودش علتی ندارد. به عبارت دیگر، تکینگی، علت نخستینِ بدون علت است که به گفته توماس آکویناس[۳۰] و ابن‌میمون[۳۱]، بنا به تعریف خدا است.

کورت گودل[۳۲] هم برای گفتن چیزی شبیه به همین تلاش نکرده بود؟

او در تلاش بود تا دلیلی برای وجود خداوند پیدا کند اما متاسفانه همان‌طور که می‌دانید نتوانست این کار را انجام دهد چون تعریف درستی از خدا نداشت. بهتر بود گودل همان تعاریفی از خدا را بپذیرد که الهی‌دانان بزرگ ارایه کرده‌اند، همان‌طور که من می‌پذیرم. علم مبتنی بر دلیل تجربی است، خب این هم دلیل. تنها دلیلی که در علم می‌پذیریم، دلیل تجربی است، به همین خاطر هم من دارم این پژوهش را انجام می‌دهم.

تحقیقات قبلی‌تان چه‌‌گونه شما را به این پژوهش سوق داده است؟

فکر می‌کنم همکاران من که درگیر نظریه‌ی ابر ریسمان[۳۳] و نظریه‌ی گرانش کوانتومی حلقه‌ای[۳۴] هستند، از آن جایی که می‌خواهند بدون هیچ کمکی از تجربه، دست به ابداع نظریه‌ای بزنند، مرتکب اشتباه بزرگی می‌شوند. فیزیک‌دانان در گذشته سعی کرده‌اند صرفا با شهود محض به یک نظریه‌ی صحیح برسند (من این کار را خودشیفتگی می‌نامم) و همیشه هم شکست خورده‌اند. دلایل تجربی «همواره» به ابداع نظریه‌های صحیح فیزیکی کمک کرده‌اند. آخرین فصل کتاب من در مورد اصل انسان‌نگر[۳۵]، که آن را مشترکا همراه با جان بارو[۳۶] نوشتم، به این پرسش می‌پردازد که آیا حیات روی زمین، آن‌طور که داروین می‌گوید، تصادفی در جهان است، یا هدفی برای حیات هوشمند در جهان وجود دارد. درست در همان زمانی که من و جان شروع به نوشتن کتاب کردیم، مقاله‌ی معروف فریمن دایسون[۳۷] در مورد جریان همیشگی حیات منتشر شد. دایسون فرض را بر این می‌گرفت که حیات تنها در جهانی می‌تواند وجود داشته باشد که تا ابد در حال انبساط باشد اما ایده‌ی او در مورد این که حیات در آینده‌ی نهایی چه سرانجامی خواهد داشت، برای من کمی خسته‌کننده به نظر می‌رسید. در عین حال، من از پیروان اینشتین هستم که معتقد بود جهان باید از نظر فضایی بسته باشد. استاد من، جان ویلر[۳۸]، هم به بسته بودن فضایی اعتقاد داشت. این‌‌طوری بود که ویلر و اینشتین من را متقاعد کردند. من متخصص نسبیت عام بوده و هستم، بنابراین به طور خودکار در بزرگ‌‌ترین مقیاس ممکن به جهان نگاه کرده‌ام. پرسش من این بوده که آیا ممکن است حیات در یک جهان بسته برای همیشه ادامه یابد؟ اگر قرار بود حیات برای همیشه در یک جهان بسته ادامه داشته باشد، زیست‌‌کره باید به سمت بیرون منبسط شده و تمامی جهان را احاطه کند، کنترل کل کیهان را به دست ‌گیرد و در حالی که به سمت تکینگی نهایی در حرکت است، جهان را هدایت ‌کند. من محاسبه کردم که اگر قرار باشد حیات در آخر به تکینگی نهایی برسد، این تکینگی نهایی باید یک نقطه‌ی واحد در توپولوژی مرزc  پنروز[۳۹] باشد و به همین خاطر این تکینگی نهایی را «نقطه‌ی امگا»[۴۰] نامیدم. به یاد آوردم که تیلار دو شاردن[۴۱] معتقد بود نقطه‌ی امگا در پایان زمان، خدا خواهد بود. این‌‌طوری بود که با خودم فکر کردم شاید این‌‌جا، در فیزیک، چیزی برای دین وجود داشته باشد!

پس یک تکینگی نخستین و یک تکینگی نهایی وجود دارد و هر دو خدا هستند؟

در واقع «سه» تکینگی وجود دارد که می‌توان نشان داد جنبه‌هایی از یک تکینگی کیهانی واحد هستند. اگر بخواهیم به زبان مسیحیت بگوییم، یعنی سه شخص در یک خدا. واقعیت در نهایت، امری قطعی است. بنا به گفته‌ی مشهور اینشتین، «خدا تاس‌‌بازی نمی‌کند.» به عکس، داروین (در آخرین فصل کتابش، تنوع حیوانات و گیاهان بومی[۴۲]) ادعا می‌کند که خدا تاس بازی می‌کند و اگر به خدای تاس‌باز اعتقاد ندارید، باید نظریه‌ی فرگشت داروین را رد کنید. من هم همین کار را کردم. شما بین اینشتین و داروین حق انتخاب دارید و من انیشتین را انتخاب کردم. هیچ تصادفی در واقعیت وجود ندارد و جهان به صورت هوشمند طراحی شده است و اکنون به شکل هوشمندانه‌ای هدایت می‌شود. هیچ تصادفی در واقعیت وجود ندارد و خداوند جهان را به طرز هوشمندانه‌ای طراحی کرده است؛ خداوندی که همان تکینگی است.

 

منبع:

www.uncommondescent.com

 

[۱] Frank Jennings Tipler

[۲] Tulane University

[۳] MIT

[۴] University of Maryland

[۵] Physical Review Letters

[۶] Nature

[۷] Science

[۸] The Physics of Christianity

[۹] The Physics of Immortality

[۱۰] The Anthropic Cosmological Principle

[۱۱] the pseudo-photon theory

[۱۲] the Theory of Everything

[۱۳] این گفت‌‌وگو در سال ۲۰۱۳ انجام شده است.

[۱۴] Higgs boson

[۱۵] Englert

[۱۶] David Hume

[۱۷] Emmanuel Kant

[۱۸] false

[۱۹]thou shalt not bear false witnes، یکی از فرمان‌‌هاب ده‌گانه‌ی دین یهود و مسیحیت که در فراز شانزدهم سِفر خروج کتاب مقدس آمده است. م

[۲۰]thou shalt not kill، یکی دیگر از فرمان‌‌های ده‌گانه که در فراز سیزدهم سِفر خروج کتاب مقدس ذکر شده است. م

[۲۱] John Lykoudis

[۲۲]«ده فرمان» یا «فرمان‌‌های ده‌گانه» فهرستی از دستورات مذهبی است که در باور یهودیان و مسیحیان در کوه سینا به حضرت موسی (ع) وحی شده.

[۲۳] Nullius in Verba—by no one’s word

[۲۴] the Royal Society

[۲۵] Steve Fuller

[۲۶] Protestant science

[۲۷]Aristotle’s unmoved mover، ارسطو در تعریف «محرک نامتحرک» یا «محرک نخستین» معتقد است چون هر متحرکی نیازمند محرک است پس باید در جهان یک محرک نخستین و آغازینی وجود داشته باشد که خودش ثابت و غیرمتحرک باشد. م

[۲۸] The initial singularity

[۲۹] Fred Hoyle

[۳۰] Saint Thomas Aquinas

[۳۱] Moses Maimonides

[۳۲] Kurt Godel

[۳۳] superstring theory

[۳۴] quantum loop gravity theory

[۳۵] the Anthropic Principle

[۳۶] John Barrow

[۳۷] Freeman Dyson

[۳۸] John Wheeler

[۳۹] Penrose c-boundary topology,

 در فیزیک نظری، نمودار پنروز (به نام راجر پنروز ریاضی فیزیک‌دان بریتانیایی) نموداری دو بُعدی برای به تصویر کشیدن روابط علّی بین نقاط مختلف در فضا‌-زمان است. این نمودار بسط یافته‌ی نمودار مینکوفسکی است که در آن محور عمودی شاخص زمان و محور افقی شاخص بُعد فضایی است. در این نمودار، هر پرتو نور مسیری مجزا با زاویه‌ی ۴۵ درجه دارد. مسیر زاویه‌‌ی ۴۵ درجه همان c یا سرعت نور است که در نمودار مساوی با ۱ می‌شود. تفاوت بارز نمودار پنروز با نمودار مینکوفسکی در این است که در نمودار پنروز فضای متریک معادل همسان فضای متریک واقعی در فضا-زمان است و عامل این همسانی بی‌نهایت بودن مرزهای نمودار پنروز است. به همین خاطر شاید به زبان دیگر و با اغماض بتواند گفت که توپولوژی مرز c  پنروز، همان بی‌نهایت است. م

[۴۰] Omega Point

[۴۱] Teilhard de Chardin

[۴۲] The Variation of Animals and Plants Under Domestication

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا