آیا علوم اعصاب «ثابت کرده است» که ذهن فقط مغز است؟
مایکل اگنور/ ترجمه: پگاه جمشیدی

استیون نوولا[۱]، عصب‌شناس ماده‌گرای آمریکایی، نوامبر ۲۰۲۰ در پستی در وبلاگ نورولوژیکا[۲] ادعای نسبتا عجیبی مطرح کرد: ادعای او این است که مطالعه‌ی یادگیری و تصمیم‌گیری در موش‌ها نشان داده شده است که ذهن انسان صرفا نتیجه‌ی عملی است که مغز انسان انجام می‌دهد.  این ادعا در مورد موش‌ها به دفعات به اثبات رسیده است.

در این مقاله آورده شده که موش‌ها برای انتخاب سوراخ‌هایی که از آن‌ها غذا تهیه می‌کنند، آموزش دیده‌اند. زمانی که موش‌ها برای یادگیری و تصمیم‌گیری آموزش می‌دیدند که کدام سوراخ‌ها بهترین هستند، فعالیت مغز آن‌ها اندازه‌گیری می‌شد. این تحقیق به طور خاص به تصمیم‌گیری سریع و شهودی در مقابل تصمیم‌گیری کندتر که مستلزم تجزیه و تحلیل موقعیت است، می پردازد. محققان دریافتند که در موش‌ها تصمیماتی که مبتنی بر تجزیه و تحلیل است شامل فعالیت مغز در قشر کمربندی قُدامی است که موقعیت آن در مغز ناحیه‌ای در شکاف بین نیم‌کره‌ها است.

موضوعی که این پژوهش به آن می‌پردازد از نظر درک رابطه‌ی ذهن و مغز، قابل توجه نیست، زیرا شکی نیست که تفکر معمولا به نوعی فعالیت مغز را شامل می‌شود. دوگانه‌گرایان (که فکر می‌کنند ذهن انسان از مغز استفاده می‌کند اما با آن یکسان نیست) و ماده‌گرایان (که فکر می‌کنند ذهن همان کاری است که مغز انجام می‌دهد) درباره‌ی این موضوع اختلاف نظر ندارند. در اصل، این مقاله به جزییات همبستگی فعالیت مغزی در موش‌ها می‌پردازد که دانستن آن جالب است. اما دکتر نوولا از این بررسی معمولی نتیجه‌ای مضحک می‌گیرد:

احساس می‌کنم موظف هستم به این نکته اشاره کنم که پژوهش‌هایی مانند این پژوهش، هرگونه تصور ما از دوگانگی را مبنی بر این‌که عملکرد ذهنی به نحوی خارج از عملکرد بیولوژیکی مغز یا جدا از آن وجود دارد، کاملا از بین می‌برد. تاکنون، فرضیه‌ی «علوم اعصاب»، به این شرح که کنش ذهنی همان کنش مغز است، بسیار خوب عمل کرده است. مغز یک کامپیوتر بیولوژیکی پیچیده است و ما می‌توانیم با مطالعه‌ی آن بفهمیم که چه‌گونه کار می کند. حتی پیچیده‌ترین فرایندهای شناختی، مانند تصمیم‌گیری تحلیلی، به وضوح در مغز اتفاق می‌افتند. علاوه بر این، نه تنها هیچ مَدرَکی برای فرضیه‌ی دوگانه‌گرایی وجود ندارد، بلکه فرضیه‌ی دوگانه‌گرا کاملا غیرضروری  است. در ساحت علم، این فرضیه با سرنوشتی بدتر از سرنوشتی اشتباه روبه‌رو است.[۳]

بی معنی است. نوولا بیش از یک دهه است که سعی کرده ایدئولوژی ماده گرایانهی خود را زیر پوشش مجموعه علوم اعصاب قرار دهد. این تنها آخرین مورد ادعای او در بین تعداد زیادی از ادعاهای عجیب‌وغریبش است. نوولا در سال ۲۰۰۸ هم این ادعای عجیب را مطرح کرد: «فرضیه‌ی ماتریالیستی –این که مغز باعث آگاهی می‌شود- چندین پیش بینی انجام داده است که تک تک آن‌ها تایید شده‌اند.»

این نمونه‌ی زیبایی از «اثر دانینگ-کروگر»[۴] است. در علوم اعصاب، ماده‌گرایی تنها زمانی پاسخ مناسب است که  پرسش را درک نکنید. در این‌جا به برخی از آن پرسش‌ها اشاره می‌کنم:

مورد اول، موضوعات فلسفی است. منصفانه است که بگوییم مشکل ذهن-مغز، فعال‌ترین و بحث‌برانگیزترین زمینه‌ی پژوهش فلسفی در دوران مدرن است. دیوید چالمرز[۵]، دانشمند علوم شناختی و فیلسوف استرالیایی، این معما را این‌طور خلاصه کرده است: دو نوع مسئله در درک چه‌گونگی ارتباط ذهن با مغز وجود دارد: مسایل آسان[۶] و مسایل سخت[۷].

مسایل ساده، سؤالات علمی معمولی هستند که علوم اعصاب به آن‌ها پرداخته است، مانند این که «وقتی من فکر می‌کنم چه بخشی از مغز فعال است؟» یا «وقتی من احساس اضطراب می‌کنم چه انتقال دهنده‌های عصبی ترشح می‌شوند؟» این علم ممکن است دشوار باشد اما مسایل آن قابل حل اند. پژوهش‌های علمی ابزارهایی برای رسیدگی به این «مسایل آسان» در اختیار دارد.

«مسایل سخت» به کلی موضوع دیگری است: حالات مادی مغز چه‌گونه با حالات ذهنی مطابقت دارد؟ چه‌گونه غلظت خاصی از مواد شیمیایی در مغز من باعث می‌شود که حساب دیفرانسیل و انتگرال انجام دهم؟ چه‌گونه یک گرادیان الکتروشیمیایی خاص در مغز من می‌تواند باعث ناراحتی من شود؟ پیوند آن‌ها با هم چه‌گونه است؟

چالمرز می‌گوید، پاسخ این است: ما نمی‌دانیم  حالت‌های مغز چه‌گونه می‌توانند باعث ایجاد افکار ما شوند. مطمئنا علم درباره‌ی این موضوع هیچ تبیینی ارایه نکرده است؛ هیچ فرمول ریاضی وجود ندارد که نورون ها را به افکار مرتبط کند و دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در آینده چنین فرمولی پیدا خواهد شد یا اصلا بتواند پیدا بشود. مغزها مادی هستند و افکار غیرمادی هستند و هیچ راهی برای تبیین یکی براساس دیگری قابل تصور نیست. به همین دلیل است که این نوع مسایل، مسایل سخت (خود چالمرز این اصطلاح را در سال ۱۹۹۵ ابداع کرد) نامیده می‌شوند. علم اعصاب نمی‌تواند این مسایل را رام کند چه رسد به این‌که آن‌ها را حل کند.

فیلسوفان دیگر از اصطلاحات مختلفی برای تببین مسئله‌ی سخت استفاده کرده‌اند. جوزف لوین[۸]، فیلسوف آمریکایی دانشگاه ماساچوست، آن را شکاف تبیینی[۹]می‌نامد. به هر حال، با وجوداصطلاحات متفاوت، مسئله همان مسئله است؛ هیچ تبیینی فیزیکی برای ذهن وجود ندارد، هیچ تبیین فیزیکی یا شیمیایی نمی‌تواند تفکر را توضیح دهد.

موضوعی که در آن جای هیچ شکی نیست این است که افکار ما تا حدودی با فعالیت مغز «مرتبط» هستند. در این سطح، دوگانه‌گرایان و ماده‌گرایان اتفاق نظر دارند. همچنین چیزی که در آن جای هیچ شکی نیست این است که برای ذهن هیچ تبیین ماده‌گرایانه‌ای وجود ندارد و نمی‌تواند تبیینی ماتریالیستی برای ذهن وجود داشته باشد.

دو روش کلی غیرماده‌گرایانه برای درک رابطه‌ی ذهن و مغز وجود دارد. در روش ایده‌آلیسم، «واقعیت خودش شکلی از اندیشه است و اندیشه انسان در آن مشارکت دارد». این یک دیدگاه متافیزیکی عمیق است که هم به‌عنوان نظریه‌ی ذهن و هم به‌عنوان پایه‌ای متافیزیکی برای علم می‌تواند مورد توجه زیادی قرار گیرد، گرچه در دوران مدرن (متاسفانه) این دیدگاه مرسوم نیست.

در روش دیگر، انواع مختلفی از ثنویت وجود دارد که توصیفات منسجم و علمی از ذهن و مغز ارایه می‌کنند، مانند دوگانه‌انگاری جوهری[۱۰]، دوگانه‌گرایی ویژگی‌ها[۱۱]و دوگانه‌انگاری تومیستی[۱۲]. دیدگاه  من دوگانه انگاری تومیستی است اما تصدیق می‌کنم که ایده‌آلیسم و انواع دیگر دو گانه‌گرایی نقاط قوت غیرقابل انکاری دارند.

شواهد علوم اعصاب برای تایید دوگانگی بسیار قوی است. بسیاری از بزرگ‌ترین عصب شناسان قرن گذشته مانند چارلز شرینگتون[۱۳]، رامون و کاخال[۱۴]، وایلدر پنفیلد[۱۵]، بنجامین لیبت[۱۶]، راجر اسپری[۱۷] و جان اکلس[۱۸] دوگانه‌گرا یا ایده‌آلیست بوده اند. تحقیقات وایلدر پنفیلد در جراحی مغز و اعصاب برای صرع قویا از دوگانگی حمایت می‌کند. پژوهشی که بنجامین لیبت در مورد ارتباط بین فعالیت مغز و اراده انجام داده است، از تفسیر دوگانه‌ای از اراده‌ی آزاد پشتیبانی می‌کند. (لیبت خودش دوگانه‌گرا از نظر ویژگی‌ها بود.)

جایزه نوبل راجر اسپری که به خاطر تحقیقات او در زمینه‌ی بیماران دوشاخه مغز[۱۹] به وضوح از دیدگاه غیرماده‌گرایانه پشتیبانی می‌کند. اسپری، که من فلسفه‌اش را ایده‌آلیستی توصیف می‌کنم، ماتریالیسم رایج میان عصب‌شناسان را رد می‌کند:

من «دیدگاه مکانیکی، مادی‌گرایانه، رفتارگرایانه، سرنوشت‌گرایانه، تقلیل‌گرایانه‌ی» رایج در آن زمان درباره‌ی «طبیعت ذهن و روان » را رد کردم. به همین مناسبت بود که آشکارا همسویی خود را از ماتریالیسم رفتارگرا به ذهن‌گرایی ضد مکانیستی و غیرتقلیل‌دهنده تغییر دادم…[۲۰]

علم نوظهور تجربیات نزدیک به مرگ[۲۱]، و همچنین فعالیت ذهنی حتی در عمیق‌ترین حالت‌ کما، شواهدی قوی بر توانایی ذهن در عملکرد حداقل تا حدودی مستقل از بدن، ارایه می‌دهد. می‌توان استدلال کرد که حتی شباهت شدید بین مغز میمون و مغز انسان دلیلی بر دوگانگی است، زیرا تفاوت عمیق بین ذهن انسان و ذهن میمون را نمی‌توان به راحتی بر اساس روش مادی توضیح داد.

حالا به موضوع استیون نوولا و موش‌ها برگردیم:

ادعای دکتر نوولا مبنی بر بررسی و تحلیل فعالیت مغز در موش‌های آموزش‌دیده که «هرگونه تصور از دوگانگی را کاملا از بین می‌برد» بی‌معنا است. نوولا پاسخ‌ها را اشتباه در نظر می‌گیرد زیرا پرسش‌ها را درک نمی‌کند. ماتریالیسم روشی غم‌انگیز برای درک واقعیت است و به وضوح به عنوان چارچوبی برای علوم اعصاب ناکافی است. به تعبیر راجر اسکروتون[۲۲]، فیلسوف انگلیسی، علوم اعصاب ماتریالیستی نوولا، شامل مجموعه‌ی وسیعی از پاسخ‌ها است که هیچ خاطره‌ای از پرسش‌ها ندارد.

منبع:

Has Neuroscience “Proved” That the Mind Is Just the Brain?

[۱]. Steven Novella

[۲]. Neurologica

[۳] Steven Novella, “How the Brain Predicts Outcomes” at Neurologica Blog (November 6, 2020)

[۴] Dunning-Kruger effect، براساس اثر دانینگ-کروگر، افراد نقش و کارایی خود را بر موقعیتی که درک نمی‌کنند، دست بالا می‌گیرند.

[۵] David Chalmers

[۶] easy problems

[۷] hard problems

[۸] .Joseph Levine

[۹]. Explanatory Gap

[۱۰]. substance dualism

[۱۱]. property dualism

[۱۲] Thomistic dualism

[۱۳]. Charles Sherrington

[۱۴]. Ramon y Cajal

[۱۵]. Wilder Penfield

[۱۶]. Benjamin Libet

[۱۷]. Roger Sperry

[۱۸]. John Eccles

[۱۹]. split-brain

[۲۰] “Mind-Brain Interaction: Mentalism, YES; Dualism, NO” in Neuroscience Vol. 5. p.196

[۲۱] . near-death experiences

[۲۲]. Roger Scruton

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا