اصل انساننگررابرت راسل/ ترجمه: سید مهدی محمدی
اصطلاح اصل انساننگر[۱] (AP) را [که گاهی به اصل انسانی یا اصل انسان پرور هم ترجمه شده] ننخستین بار برندون کارتر[۲] در سال ۱۹۷۴ به کار برد تا همزمانیها و تقارنهای بسیاری را دربارهی جهان که در طول قرن به آنها توجه گستردهای شده بود، گرد هم آورَد. گرچه AP در اشکال مختلفی صورتبندی شد، در قویترین شکل خود این پرسش را مطرح میکند: چهگونه میتوانیم این حقیقت را توضیح دهیم که مقدار ثابتهای بنیادی طبیعت (برای مثال، سرعت نور، ثابت پلانک و غیره) و فرم قوانین بنیادی فیزیک دقیقا همانطوری است که اگر تکامل حیات بخواهد ممکن شود به آنها نیاز است؟ تخمین این است که اگر مقدار ثابتهای طبیعی بهاندازهی یک واحد در میلیون متفاوت میبودند، غیرممکن بود حیات در جهان شکل بگیرد.
بنابراین، برای برخی بهنظر میرسد جهان برای حیات تنظیمدقیق[۳] شده است و این مسئله نسخهای کیهانشناختی از برهان طراحی[۴] برای اثبات وجود خدا از نظر علمی پیشنهاد میدهد. مخالفان اما نسخههای متنوعی از استدلال جهانهای بسیار[۵] را گسترش دادهاند. شاید جهانهای بسیاری وجود دارد، بهعنوان قلمروهای متمایز یک جهان بالفعل یا بهعنوان جهانهایی بالفعل که از یکدیگر متمایزند، که در هر کدام مقدار ثابتهای طبیعی متفاوت است؛ شاید حتی قوانین فیزیکیشان نیز با هم نفاوت دارد. بنابراین، اینکه بگوییم ما در همان جهان مخصوصی تکاملیافتهایم که شرایطش پیشنیاز حیات است یک همانگویی[۶] است.
دیدگاهها و واکنشهای مختلف در برابر AP
الف) دربارهی برهان طراحی: جان بارو[۷] و فرنک تیپلر[۸] مطالعهای گسترده منتشر کردند دربارهیAP بهعنوان برهان طراحی، شامل پیشزمینهی تاریخی و توسعهی فلسفیِ آن و رابطهاش با قوانین اخترفیزیک، علم مکانیک کوانتومی و رشته زیستشیمی. آنها همچنین برخی تاثیرات نظریِ برهان را برای حیات در جهان، بهویژه در آیندهای دور، مطرح کردند که تیپلر بعدها با جزییات در موردشان بحث کرد. جان لسلی[۹] اَشکال بسیار زیادی از این برهان را جمعآوری و تحلیل کرده است. ارزیابی کلی او این است که «علیرغم اینکه فرضیهی جهانهای بسیار بهنحو تاثیرگذاری بهنظرم قوی میرسند، فرضیه خداوند بدیلی حیاتی برای آن است . . . متفکران مذهبی معاصر اغلب چنین فرض میکنند که برهان طراحی مطلقا قوتی ندارد. من امیدوارم نشان داده باشم که فلسفه چنین چیزی را اثبات نمیکند.» لسلی سپس تصویری نوافلاطونی از خدا بهعنوان اصلی زیباییشناختی/اخلاقی اختیار میکند. اگرچه ارنان مکمولین[۱۰]، بعد از اشاره به رابطهی بین بحثهای مربوط به امکان[۱۱] در قرن چهاردهم و AP، بر مشکلات ناشی از این ادعا تاکید میکند که AP یک تبیین است که حتی در زمینهی پیشفرضهای مسیحی، غایتانگاریِ استدلال بر مبنای AP و آسیبپذیری AP بهخاطر تغییر-در-نظریهها در علم تجربی هم کار میکند.
مارک ورثینگ[۱۲]پس از خوانش دقیق استدلالات اقامهشده، هشدار میدهد که حتی با پذیرش شواهد کیهانشناختی، طراحِ جهان لازم نیست حتما خدای خالقی باشد که ادیان معرفی میکنند؛ او میتواند هم آفریدگار الهی[۱۳] باشد، شامل خود جهان فینفسه (چنان که داوکینز[۱۴] پیشنهاد میدهد) و هم میتواند تکوینی الهی[۱۵] باشد، آنچنان که مدل بارو/تیپلر مستلزم آن است. هر دو این برداشتها شواهد تجربیِ مؤید طراحی را توضیح میدهند. اساسا استدلالِ بدونکمک چیزهای دیگر، رویکردی محدود به وجود خداست. طبق عقیدهی باربور[۱۶]، اثرات الهیاتیِ AP بهعنوان یک استدلال جدید مؤید طراحی، حداقلی است: «. . . حتی اگر این استدلالها پذیرفته شوند، ما را به خدای متشخص فعال کتاب مقدس هدایت نمیکنند . . . بلکه فقط دلالت بر یک طراحِ هوشمند دارند که از جهان جدا است . . . الهیات طبیعی میتواند نشان دهد فرضیه وجود خدا، پذیرفتنی است، اما این بسیار دور است از زندگیِ واقعی یک جامعهی مذهبی.»
ب) دربارهی جهانهای بسیار: هرچند برهان بیل استوگر[۱۷] فینفسه به سود دیدگاه طراحی محسوب نمیشود، اما او علیه آن نوع استنتاجات ریاضی که ضمانت تجربی هم ندارند و در حمایت از دیدگاه جهانهای بسیار استفاده میشوند، استدلال کرده است. در حقیقت، ساختار ریاضیِ فیزیک نظری و کیهانشناسی فیزیک، میتوانند توصیف کنندهی مجموعهای از جهانها فرض شوند و نه فقط یک جهان. با اینحال، این حقیقت که چنین استنتاجاتی بهلحاظ ریاضی ممکن است، مستلزم این نیست که این جهانها ضرورتا وجود داشته باشند، مگر اینکه افلاطونی باشیم. گزارهی استدلال استروگر این است که تاثیر طبیعت در خود طبیعت نهفته است، نه در قوانینی که میگوییم طبیعت آنها را میپذیرد (یعنی علم توصیفی است و نه تجویزی). نهایتا این که مشکل وجود جهان از جانب علم غیرقابل پاسخ است.
ج) دربارهی AP در الهیات: از زمانی که پیکاک[۱۸] در میان بحثش دربارهی آموزهی خلقت، به AP نقشی غیرمستقیم اما بااهمیت داد، استفاده از استعارهی خداوند زنگ تغییراتی را بهصدا درآورد. جورج الیس[۱۹] دربارهی چیزی کاوش کرد که خود آن را اصل انساننگرِ مسیحی نامید؛ ترکیب دیدگاه طراحی با الهیاتی مبتنی بر خدای قادر مطلق و متعال و برگرفته از ویلیام تمپل[۲۰]. تنظیمدقیق شاهدی برای خدا فراهم نمیکند؛ بلکه همچون پیامدی دیده میشود از آنچه ما از خداوند بهعنوان خالق حیات وکسی که هدفش دریافت پاسخی آزادانه از سر عشق و ایثار از اشخاص آزاد است، انتظار داریم.
این رویکرد پنج تاثیر مختلف میگذارد: منظم بودن جهان که ارادهی آزاد را ممکن میکند، خودمحدودگری خداوند در مداخلاتش، امکان و ماهیت وحی، وجود درد و شر و اختفای خداوند در جهانی که استلزام آن بیطرفی قوانین طبیعتش است. نانسی مورفی[۲۱] با برنهادهی (تز) الیس بهمثابه استدلالی برای وجود خداوند رفتار میکند. او مقالهی الیس را با استفاده از ساختار لاکاتوشی بازسازی میکند تا نشان دهد الهیات میتواند بهمثابه علم (science) دیده شود و تنظیمدقیق کیهانشناختی میتواند همچون فرضیهای کمکی بهکار برنامهی الهیاتی بیاید. حقیقت لاکاتوشی جدید در رویکر تمپل-الیس این است که خداوند جهان را طراحی کرده تا جهان هم هدایت شده با قوانین باشد و هم تنظیمدقیق شده؛ ایدهی اول، که با تمپل بیارتباط است، بهسختی میتوان گفت ایدهای جدید است. الیس در نوشتههای دیگرش استدلال میکند که علم طراحی نشده تا بتواند به علیت نهایی پاسخ دهد، در مقابل، ما باید هم دیدگاه علمی و هم دیدگاههای وسیعتر را استفاده کنیم.
AP و تقویت خداباوری
ریچارد سویینبرن[۲۲] از AP برای تقویت خداباوری[۲۳] استفاده می کند. جمعبندی او این است که «من معتقدم این شاهد و شواهد دیگر وجود خداوند را بهطرز قابلملاحظهای محتملتر از عدم وجود او میکنند.» جان پوکینگهورن[۲۴] معتقد است AP با اشاره به تنظیم دقیق ظاهرشده در قوانین طبیعی و قادر ساختن جهان به رسیدن به باروری و حیات، گشودگی عمیقی برای الهیات طبیعی ایجاد میکند . . . AP همچنین سرزمینی امیدوارکننده است برای برهمکنش میان جهانهای مذهبی گوناگون.
در دیدگاه من، AP اولا مبنایی برای استدلال به سود وجود خدا قرار نمیگیرد. در حقیقت، یک شخص میتواند هم عناصر امکانی و هم عناصر ضروری را در هر دو سمت منازعهی طراحی/ جهانهای بسیار مشاهده کند و به سطوح دیگری از نظرورزی هدایت شده و به پیشنهادهای دیگری دربارهی طراحی و جهانهای بسیار برسد. البته AP اگر با الهیات برساختی[۲۵] آمیخته شود میتواند نقشی موثر بازی کند؛ معنای درونیاش را توضیح داده و پیشنهادهایی مطرح کند دربارهی رابطهی بین موضوعات الهیاتیای که در غیاب آن نمیتوانستیم آنها را درک کنیم. برای مثال، به ما کمک میکند تاثیر ظریف حکم مشهور پاننبرگ[۲۶] برای ما مشخصتر شود؛ این که جهان بهمثابه یک کل و در همهی اجزایش امکانی است. AP همچنین باعث میشود ثابت پلانک در ساختار کلی مختص جهان نقشی کلیدی بازی کند، نقشی که الهیات برای توضیح «نظریه خلق از عدم» نیاز دارد آن را جدی بگیرد. این ثابت ممکن است عاملی تعیینکننده برای بحث سازگارگرایی در ارادهی آزاد و بنابراین برای انسانشناسی الهیاتی باشد: یعنی برای اینکه ما عمل کنیم، طبیعت باید در سطح فیزیکی نامتعین باشد. این مسئله همینطور در بعضی از رویکردهای غیرمداخلهگرایانه به فعل الهی در زمینهی تکامل خداباورانه نقشی اساسی دارد.
منبع:
https://counterbalance.org/rjr/bthea-body.html
[۱] Anthropic principle
[۲] Brandon Carter
[۳] Fine-Tuned
[۴] Design argument
[۵] many worlds arguments
[۶] tautology
[۷] John Barrow
[۸] Frank Tipler
[۹] John Leslie
[۱۰] Ernan McMullin
[۱۱] contingency
[۱۲] Mark Worthing
[۱۳] Divine demiurge
[۱۴] Dawkins
[۱۵] Emerging divine
[۱۶] Barbour
[۱۷] Bill Stoeger
[۱۸] Peacocke
[۱۹] George Ellis
[۲۰] William Temple
[۲۱] Nancey Murphy
[۲۲] Richard Swinburne
[۲۳] theism
[۲۴] John Polkinghorne
[۲۵] Constuctive theology
[۲۶] Pannenberg