آیا چندجهانی جایگزینی مناسب برای طراحی است؟رادنی هولدر/ ترجمه: پگاه جمشیدی
تنظیمدقیق و ستایش چندجهانی
یک استنتاج ممکن از دادههای تنظیمدقیق[۱] این است که ثابتهای فیزیکی و شرایط اولیهی مهبانگ را خداوند که میخواست جهانی انسانپرور خلق کند، تثبیت کرده است. یک استراتژی متقابل که آن را اغلب کسانی که میخواهند طراحی را انکار کنند، اتخاذ میکنند، فرض وجود یک چندجهانی است. چند جهانی یعنی مجموعهای از بینهایت جهانها که در آن ضرایب ثابت یا شرایط اولیه، تمام مقادیر ممکن را در بر میگیرند. در نتیجه، نباید از یافتن خود در جهانی با ضرایبی که جهان ما دارد شگفتزده شویم، زیرا ما نمیتوانیم در هیچ جهانی که ضرایب آن، حتی اندکی، با ضرایب جهان ما متفاوت باشد وجود داشتهباشیم و درنتیجه خود را مشاهده کنیم. آن نوع از مخالفان طراحی که من توصیف میکنم معمولا مایل است این موضع را اتخاذ کند که تمام رویدادهای فیزیکی را میتوان صرفا و منحصرا بر حسب سایر رویدادهای فیزیکی توضیح داد؛ موضعی که من آن را «طبیعتگرایی علمی» نامیدهام.
در اینجا من فرضیهی چندجهانی را، به عنوان جایگزینی برای طراحی، نقد خواهم کرد. از جمله مشکلاتی که با این فرضیه مشخص شده این است که:
۱- وجود بینهایت جهان به شدت به انتخاب ضریب[۲] بستگی دارد.
۲- احتمال اینکه هر جهانی در یک مجموعه برای زندگی تنظیم شده باشد، صفر است.
۳- تحقق فیزیکی، هر مجموعهای از بینهایت احتمالات را حذف میکند.
۴- فرضیهی چند جهانی غیر قابل آزمون و غیرعلمی است.
۵- فرضیهی چند جهانی با میزان نظم یافت شده در این جهان و همچنین با تداوم نظم آن سازگار نیست.
اگر این عوامل در نظر گرفته شوند، احتمال پیشینی بسیاری از جهانها کاهش مییابد. در اینجا من فقط بر یک حالت خاص از وجود چندجهانی تمرکز خواهم کرد؛ حالت وجود همزمان بینهایت مناطق (در واقع زیرجهانها[۳] که به اختصار آنها را جهان مینامیم) در یک فضای گسترده. به نظر من این حالت کم مناقشهترین راه برای دستیابی به بسیاری از جهانها است. امروزه جهانها بیشتر بهعنوان دامنههای حبابی[۴] در مدلهای تورمی[۵]در نظر گرفته میشوند.
مشکل جدیای که در کل بحث «تصادفهای انسانمدارانه»[۶] رسوخ کرده، چه تلاش برای توضیح این تصادفها در یک جهان واحد باشد و چه در بستر جهانهای بسیار[۷]، این است که تعیین تعداد ترکیبهای محتمل از ضرایب مستقل و همینطور نسبت آنها که شکلگیری حیات را امکانپذیر میکنند، دشوار است. دنیس سیاما[۸] اشاره میکند که برای تعیین اینکه آیا جهان ما «فوقالعاده خاص» است یا خیر، به یک «نظرییه اندازهگیری هنوز ساخته نشده در فضای مجموعه جهانها» نیاز داریم.[۹] اندازهگیری، یک عمل ریاضی است با ویژگیهای معین، بهویژه با ویژگی افزایشی: احتمال ترکیب دو مجموعهی مجزا مجموع احتمالات تکتک آنها است. احتمال، موردی خاص از اندازهگیری است: احتمال کل فضا I است، در حالی که اندازهگیری به طورکلی از نظر مقدار محدود نیست.
این نظریهی اندازهگیری که سیاما از آن حمایت میکند، با فراهم کردن مبنایی برای تخصیص احتمالات به ضرایبی که جهان ها را توصیف میکنند، قاطعیت استدلالهای معطوف به اصل انسانپرور را تا حد زیادی بهبود میبخشد. پل دیویس در کتاب ذهن خدا[۱۰] نیز به همین نکته اشاره کرده است. اخیرا جان بارو[۱۱] این موضوع را تصدیق میکند که «هر تلاشی برای تعریف دقیق احتمال مشکلات جهانشناختی و دادن پاسخهای عددی به سوالاتی مانند “احتمال اینکه جهان ویژگیهای خاصی داشته باشد که به حیات اجازهی شکلگیری دهد چهقدر است؟” تاکنون با شکست مواجه شده است».[۱۲]
مشکل اندازهگیری ارتباط نزدیکی با اصل مشکل، یعنی تخصیص احتمالات پیشینی بر اساس حداقل اطلاعات، دارد. برای اینکه ببینید مشکل چهگونه آشکار میشود، فرض کنید که یک ضریب خاصی مثل میتواند از نظر تئوری هر جایی در محدوده ۰ تا قرار داشته باشد. اگر فواصل مساوی به یک اندازه محتمل باشند، آنگاه احتمال اینکه بین a و b قرار داشته باشد، با فرض اینکه ۰ a b≤ ، برابر است با (b- a)/ ؛ یعنی این احتمال عبارت است از طول بازهی (b-a) تقسیم بر طول کل بازه . (یا، در اصطلاح نظریهی احتمال، (b-a) ضرب در ، یعنی تابع چگالی احتمال برای به اصطلاح «توزیع یکنواخت»[۱۳]).
واضح است که هرچه مقدار بزرگتر باشد، احتمال اینکه در هر بازهی محدود خاص [a, b] وجود داشته باشد کمتر است. اگر به سمت بینهایت میل کند، سادهلوحانه است اگر انتظار داشته باشیم که احتمال به سمت صفر گرایش پیدا خواهد کرد. در واقع وقتی تمایل به بینهایت دارد مشکلی در مورد گرفتن حد پدید میآید چون تابع چگالی احتمال همچنان تمایل دارد با ۱کامل شود، خاصیتی که به عنوان نرمالسازی شناخته میشود.
این موضوع این سوال را مطرح میکند که «چرا باید چنین توزیع یکنواختی داشته باشیم؟» به نظر میرسد برای پاسخ به این پرسش باید به اصل بیتفاوتی[۱۴] یا چیزی شبیه متوسل شویم، اما چنانکه ثابت شده است، این کار منجر به ناسازگاری میشود. بنابراین، ما میتوانیم هر تابعی از را به همان اندازه انتخاب کنیم و آن را به توزیع یکنواخت یا به هر توزیعی که بخواهیم اختصاص دهیم و پاسخی کاملا متفاوت دریافت کنیم. اینکه توزیع احتمال نرمالشده برای هر یک از ضرایب مورد نظر عملا چه باشد، ناشناخته است.
این شرایط البته این سوال کلیدی را مطرح میکند که آیا تنظیمدقیق عملا غیرمحتمل است یا خیر. این پرسش نسبتا پیچیدهتر از این سوال است که آیا واقعا چیزی برای توضیح وجود دارد یا خیر. اگر نمیدانیم از چه توزیع احتمالی برای مقادیر احتمالی ضرایب استفاده کنیم، چهگونه می توانیم این را ادعا کنیم؟ محدودهی مقادیر ضرایب که به حیات امکان شکلگیری میدهند ممکن است بسیار باریک به نظر برسند، اما اگر ندانیم چهطور میتوان یک بازهی به ظاهر بسیار محدود را به احتمال ترجمه کنیم، کارمان مسلما نامربوط است.
چنین ملاحظاتی برخی از نویسندگان، بهویژه فیلسوف نیل منسون[۱۵] و فیلسوفانی همچون تیموتی[۱۶] و لیدیا مکگرو و ریاضیدان اریک وستروپ[۱۷] را به این نتیجهی نسبتا افراطی سوق داده است که اصولا نمیتوان از تنظیمدقیق استنتاج کرد. دیگر افراد، مانند رابین کالینز[۱۸]، اگرچه از مشکل آگاه هستند، با این حال همچنان بر توزیع یکنواخت روی ضرایب مورد نظر اصرار دارند. برای کالینز این موضوع بیانگر یک اصل محدود از بیتفاوتی است که بر اساس آن باید احتمالات مساوی را به محدودههای مساوی برای ضرایبی که مستقیما با یک بزرگی فیزیکی مطابقت دارند، نسبت داد.
کالینز نیروی گرانش را به عنوان مثال در نظر میگیرد. اجازه دهید نماد را به عنوان مقدار اندازهگیریشدهی قدرت آن در واحدهای بدون بُعد استاندارد نشان دهد. کالینز استدلالهایی ارایه میکند که مدعی است نشان میدهد دامنهی مجاز حیات در محدودهی ۰ تا ۳۰۰۰ است و دامنهای که به طورکلی اجازهی یک جهان را میدهد چیزی در حدود ۰ تا است (مقدار نیروی قوی در همان واحدهای بدون بُعد). بنابراین احتمال تحقق یک جهان تنظیم شده تقریباً ۳ x است. کالینز سپس میگوید همانطور که مکگرو و همکارانش به آن باور دارند، حتی اگر دامنهی مقادیر ممکن برای هر ضریب بینهایت باشد، باز هم احتمال چنین جهانی تغییر نمیکند.
واکنش من به این مشکلِ بدون شک جدی، محتاطانهتر است و اساسا از سه جنبه محتاطانهتر است. نخست اینکه هدف من این است تا آنجا که ممکن است فرایندهای استدلالی خود دانشمندان را دنبال کنم. اکنون دانشمندان به طورکلی فکر میکنند که مقادیر ضرایب تصادفی هستند و میتوانستند چیزی غیر از آن چه اکنون هستند، باشند. همانطور که دیدیم، برخی فکر میکنند ممکن است تنها یک مجموعهی منحصر به فرد از قوانین فیزیکی قائم بالذات[۱۹] با مقادیر ضرایب منحصر به فرد وجود داشته باشد. من استدلال کردهام که این همچنان یک معمای بزرگ باقی میگذارد که چرا تنها این مجموعهی ثابتهای قوانین فیزیکی باید منجر به شکلگیری حیات شوند. با این حال، بسیاری از کیهانشناسان دقیقا به این دلیل سراغ چندجهانی رفتهاند که معتقدند نه تنها مقادیر این ضرایب تصادفی هستند، بلکه از احتمال بسیار کمی برخوردار بودهاند. مطمئنا این موضوع که مقادیر اختیار شده احتمال خیلی کمی داشتهاند، بسیار پذیرفتنی است، حتی اگر روش منحصر به فردی برای تبدیل اندازهگیری (به عنوان مثال، حتی «معیار طبیعی» طول بازه در خط واقعی) به احتمال وجود نداشته باشد. ما در واقع خواهیم دید که چهگونه برای برخی ضرایب این اندازهگیریها صفر است؛ موضوعی که برای فرضیهی جهانهای بسیار[۲۰] مشکلات حادی ایجاد میکند.
این موضوع من را به نکتهی دوم میرساند، یعنی اینکه مسئلهی اندازهگیری برای فرضیهی چندجهانی بدتر از فرضیهی طراحی (خداباوری) است. به این دلیل، برای اینکه استدلال طراحی موفق عمل کند، تنها چیزی که واقعا باید بتوانیم اثبات این گزاره است: احتمال این که مقادیر ضرایب مولد حیات باشند پایین است. در این صورت، سپس طراحی توضیح خواهد داد که چرا آنها همانطور هستند، که هستند. در مقابل، بسیاری از جهانها تنها با ایجاد فرضیات بیشتر در مورد توزیعهای احتمال میتوانند توضیح دهند که چرا آنگونه هستند.
نکته سوم من این است که، اگرچه به طور کلی تعیین احتمالات دشوار است، اما حداقل در یک مورد، تنظیم دقیقی که از آن صحبت میکنیم، به نظر یک احتمال واقعی است؛ احتمال وجود نظمی که در جهان خود مییابیم تقریبا غیرقابل تصور است. علاوه بر این، همانطور که در ادامه خواهیم دید، این احتمال بسیار کمتر از آن چیزی است که در فرضیهی جهانهای بسیار انتظار میرود، اگرچه بر اساس طراحی کاملا قابل انتظار است. در واقع این موضوع ما را در فرضیهی جهانهای بسیار، در مقایسه با طراحی، با یک ضعف بسیار جدی مواجه میکند. تحلیل من بر دو مورد از مهمترین عناصر تنظیمدقیق متمرکز است. هر دو مورد به شرایط اولیه در جهان آغازین مربوط میشوند تا اینکه با ثابت های بنیادی نظریهی فیزیکی مرتبط باشند. این شرایط، چگالی اولیه و همسانگردی جهان هستند. تجزیه و تحلیل نشان میدهد:
۱- وجود مجموعهای نامتناهی به فرضیات بحرانی بستگی دارند که ممکن است محتمل نباشد.
۲- احتمال اینکه هر جهانی در مجموعه تنظیمدقیق شده باشد ممکن است عملا صفر باشد، که در این صورت ارزش تبیینی بیمعنا میشود.
۳- این مجموعه در هر صورت از نظر فیزیکی قابل تحقق نیست.
در ادامه من به طور خلاصه به چهگونگی تاثیر تورم بر این نتیجهگیری اشاره میکنم و سپس به برخی مشکلات کلی دیگر را در ارتباط با فرضیهی بینهایت جهان به عنوان توضیحی برای تنظیمدقیق خواهم پرداخت. این مباحث شامل مواردی همچون چون نوع تبیین ارایه شده، سنجشپذیری آن، و همانطور که در بالا اشاره شد، میزان تنظیم فوقالعاده دقیق این جهان خواهد بود.
چگالی بحرانی
بارو و تیپلر نشان دادهاند که برای اینکه جهان حیاتآفرین باشد، چگالی انرژی P در زمان پلانک، زمانی که جهان ثانیه است، باید برابر چگالی بحرانی Pe و با دقتی بین و باشد. اکنون بررسی میکنیم که چهگونه بارو و تیپلر تلاش میکنند تا با توسل به جهانهای بسیار از این نتیجهگیری که P به گونهای طراحی شده است تا بسیار نزدیک به Pe باشد، فرار کنند.
بارو و تیپلر بیان میکنند: «. . . زیرا در یک جهان نامتناهی احتمال محدودی وجود دارد که اگر شرایط اولیه تصادفی باشد، منطقهای بهطور دلخواه بزرگ که از [این محدودیت] پیروی میکند، در جایی رخ دهد و از این رو انتظار داشته باشیم جهانی با این محدودیت را مشاهده کنیم.»[۲۱]
باید تلاش کنیم تا با یادآوری شرایطی که قبلا در مورد گزارههای احتمال بیان شده بود، معنای این عبارت بسیار مهم را بررسی کنیم. بارو و تیپلر ما را در این زمینه راهنمایی نمیکنند.
در ارزش اسمی، این عبارت به نظر میرسد به این معنا باشد که در چندجهانی که به این شکل تصور میشود، یک احتمال p وجود دارد که دقیقا بین صفر و یک قرار دارد که در آن ناحیهای با آن چگالی که شرایط را برآورده میکند، قرار دارد. اما منظور از «شرایط اولیهی تصادفی» چیست؟ احتمالا این بدان معنا است که p به طور تصادفی انتخاب میشود، اما از کدام توزیع احتمال؟ بارو و تیپلر به ما نمی گویند، بنابراین ما به حال خود ماندهایم. اجازه دهید برخی از احتمالات را امتحان کنیم.
ابتدا فرض کنید که مقدار اولیهی p متغیر تصادفی یکنواختی است که بین صفر و قرار دارد. سپس یک احتمال متناهی از مرتبه وجود خواهد داشت که یک جهان معین با یک مقدار p چگالی لازم را داشته باشد. چهگونگی ارتباط p با این احتمال اخیر مشخص نیست. اگر p بسیار کم باشد، جذابیت برای یک جهان نامتناهی با مناطقی از p ناچیز است.
شاید بتوان ادعای قویتری را انتظار داشت که در یک جهان بینهایت، با توجه به شرایط اولیهی تصادفی، یک منطقهی دلخواه که شرایط نزدیک به همواری را برآورده میکند، ناگزیر شکل خواهد گرفت، یعنی با احتمال ۱ رخ خواهد داد؛ این انگیزهای معمول برای توسل به یک جهان نامتناهی است. اگر بتوان بیش از جهان را مهندسی کرد که هرکدام با مقدار اولیهی p از توزیع بالا انتخاب شده باشند، آنگاه p واقعا به واحد نزدیک میشود.
اما آیا امکان تقسیم فضا به بینهایت مناطق با چگالی تصادفی بین صفر و وجود داشته است؟ اگر وجود داشته در این صورت احتمال وجود چگالیای در محدودهی مورد نیاز عملا ۱ خواهد بود و در نتیجه استدلال انسانگرایانهی بارو و تیپلر درست خواهد بود: ما فقط میتوانیم منطقهای از این نوع را مشاهده کنیم.
اما چرا انتخاب تصادفی p را به محدودهی صفر تامحدود میکنیم؟ ما مقدار p را به صورت تصادفی برای هر منطقه در نظر گرفتهایم. اکنون اجازه دهید چگالی مجموعه را به عنوان یک کل در نظر بگیریم. به نظر می رسد دلیلی برای محدود کردن محدوده (۰,] وجود ندارد.
برای جلوگیری از مشکلات مربوط به محدودهی نامتناهی که در بالا ذکر شد، فرض کنید که دارای حداکثر مقدار قابل تحقق فیزیکی است. اگر وجود سیاهچالههای کلاسیک با چگالی بینهایت را نادیده بگیریم که ممکن است از نظر فیزیکی واقع بینانه باشد، احتمالا چنین خواهد بود که . در این حالت، با این فرض که از توزیع یکنواخت در بازه (۰, ] گرفته شده است، احتمال اینکه بسیار کوچک است. علاوه بر این، اگر باشد، جهان متناهی است. در واقع، با توجه به اینکه به طور تصادفی از میان چنین توزیع یکنواختی انتخاب شده است، بسیار محتمل است که جهان متناهی باشد. اما اگر جهان متناهی باشد، مناطقی با اندازه دلخواه بی نهایت وجود ندارد! در این صورت استدلال از انتخاب تصادفی تا بینهایت جهانها که در آنها مقادیر «درست» برای حیات بهطور خودکار رخ میدهد، از بین میرود. به عبارت دیگر، فرضیهی جهانهای بسیار در حال حاضر مستلزم یک شرایط بسیار خاص (مثلا ) در کل سیستم است.
بگذارید این استدلال را خلاصه کنم. یک جهان نامتناهی را فرض کنید که در آن مناطق به طور دلخواه بزرگ وجود دارند که چگالی آنها به طور تصادفی بین صفر و انتخاب شده است. برای استدلال فرض کنید که این دلالت بر این دارد که با قطعیت منطقهای با p وجود دارد که شرایط نزدیک به همواری را برآورده میکند. در این صور تبیین انسانپرور[۲۲] برای وجود یافتن ما موفق میشود. با این حال، «برای اینکه مناطق بینهایت زیادی وجود داشته باشد، چگالی کلی جهان باید کمتر از باشد.» اما احتمال اینکه در واقع بینهایت مناطق زیادی وجود داشته باشد ممکن است کم باشد، زیرا اگر به طور تصادفی از محدوده صفر تا انتخاب شود، احتمالا جهان متناهی است.
بنابراین، ما تا رد تنظیم دقیق چگالی جهان و پذیرش «تصادف جهانی» فاصله داریم. Pto/Pe برای کل جهان باید کمتر از واحد باشد، و احتمال این ممکن است بسیار کم باشد.
البته میتوان این استدلال را به ما بازگرداند که فرض توزیع یکنواخت برای P تضمینی نبوده است. در واقع ما هیچ ایدهای نداریم که توزیع p باید چهگونه باشد. این موضوع درست است. منظور من این است که بارو و تیپلر هم سرنخی از اینکه این توزیع باید چهگونه باشد، ندارند. آنها با اطمینان به ما نمیگویند، اما فقط به طور مبهم فرض میکنند که یک جهان نامتناهی با انتخابهای تصادفی p به طور خودکار مناطقی را برای حیات مناسب میداند. این فرض متکی بر حالت بحرانی است، اما ظاهرا فرض دلخواه بیشتر این است که Pto برای کل گروه کمتر از Pe است. نکتهی دیگری هم وجود دارد. با توجه به یک جهان نامتناهی، در واقع غیرممکن است که مقدار Ω۰ (مقدار Pto/Pe در زمان کنونی) چهقدر است، و از این رو به مقدار به شدت محدود آن در همان لحظات نخستین جهان اولیه باز میگردد. بنابراین، اعطای یک مقدار به آن، به معنای ایجاد یک فرض «متافیزیکی» است. بدون این فرض متافیزیکی، که طبیعتگرایان علمی آن را تحقیر میکنند، فرضیهی جهان نامتناهی با شکست مواجه میشود.
همسانگردی[۲۳]
میسنر برنامه «کیهانشناسی آشفته»[۲۴] را معرفی کرده بود تا نشان دهد که ساختار مقیاس بزرگ کنونی جهان، از جمله همسانگردی آن، عمدتا مستقل از شرایط اولیه است.[۲۵] این همان چیزی است که مکمولین در کیهانشناسی «اصل بیتفاوتی»[۲۶] مینامد؛ این ایده که هیچ چیز «تصادفی» در مورد جهان وجود ندارد.[۲۷] او با اعمال شرایط اولیهی حاکم بر مهبانگ، ادعا میکند که شرایط اولیه هر چه باشند، جهان به همین شیوه کنونی تکامل مییافت.
مقالهی کالینز و هاوکینگ ضربه مرگباری به کیهانشناسی آشفته وارد کرد. آنها از طبقهبندی استاندارد (بیانچی) برای راه حلهای معادلات نسبیت عام انیشتین استفاده کردند و پایداری این راه حلها را در برابر اختلالات در دادههای اولیه بررسی کردند. در عمل، مدلهای همگن فضایی را میتوان به سه دسته گروهبندی کرد: آنهایی که بسته هستند، «فقط باز» و باز هستند. مدل های گروه اول به اندازهی کافی دوام نمیآورند تا به همسانگردی نزدیک شوند و مدلهای گروه سوم به طورکلی تمایل به همسانگردی ندارند. کالینز و هاوکینگ مینویسند:
مدلهای دستهی دوم که به اندازهی کافی به مدلهای رابرتسون-واکر نزدیک هستند، به طورکلی تمایل به همسانگردی دارند، اما این دسته در فضای همهی مدلهای همگن به اندازهی صفر است. بنابراین، به نظر میرسد که نمیتوان همسانگردی جهان را بدون فرض شرایط اولیهی خاص توضیح داد.[۲۸]
به عبارت دیگر، مجموعه جهانهای همسانگرد مجانبی، کسری ناچیز از مجموعهی کل جهانهای ممکن است. کالینز و هاوکینگ از انتقادات احتمالی دربارهی یافته خود آگاه هستند. واضح است که ما هنوز به زمان بینهایت نرسیدهایم، بنابراین شاید ما در جهانی هستیم که هنوز جوان است. این جهان تاکنون تقریبا همسانگرد بوده است، اما ممکن است هنوز به ناهمسانگردی تمایل داشته باشد. آنها به سادگی از باور این موضوع «ناراضی» هستند و این را محتملتر میدانند که جهان بیشتر در حال تبدیل شدن به همسانگرد است تا ناهمسانگرد. این ادعا به نظر میرسد اشکال دارد. با این حال، فرض کنیم آنها درست میگویند. در این صورت ما لزوما در یک جهان همسانگرد مجانبی هستیم (زیرا فقط در این صورت کهکشانها می توانند وجود داشته باشند) و از منطق موقعیت آنها پیروی میکنیم.
کالینز و هاوکینگ با توسل به فرضیهی دیک[۲۹] و کارتر[۳۰] که «یک جهان وجود ندارد، بلکه مجموعهی بینهایتی از جهانها با تمام شرایط اولیهی ممکن وجود دارد»، بررسی این اندازهگیری مجموعهای از مدلهای جهانشناختی صفر را توجیه میکنند. همانطور که در توجیه تنظیم دقیق چگالی، توسل به چندجهانی نیز بسیار مشکلساز است؛ در واقع بسیار بیشتر مشکلساز است.
دستیازیدن به جهانی که از نظر فضایی بینهایت باشد، به این آسانی کمک نمیکند، زیرا احتمال اینکه هر ناحیهی درون این مجموعه از نظر مجانبگونگی همسانگرد باشد، نه تنها کم نیست، بلکه صفر است (این همان چیزی است که «اندازهگیری صفر» در هر ترجمهی معقولی از اندازه تا احتمال به معنای آن است). این موضوع قدرت تبیینی بینهایت جهان را از بین میبرد.
احتمال صفر ضرب در تعداد نامتناهی از احتمالات، یک کمیت نامشخص از نظر ریاضی است. بنابراین، مطلقا هیچ تضمینی وجود ندارد که یک جهان فضایی نامتناهی بتواند ناحیهای با اندازهی کافی با همسانگردی مجانبی، و در نتیجه «تا حد زیادی» با حیات، فراهم کند. اگر خواص مناطق مختلف جهان نامتناهی تصادفی باشد، تعداد جهانهای مناسب میتواند هر عدد محدود یا صفر باشد.[۳۱]
معمولا با تاکید گفته میشود اگر همهی جهانهای ممکن وجود داشته باشند، احتمال وجود جهانی مانند جهان ما ۱ است و در نتیجه، نباید از زندگیکردن در جهانی مانند جهان خودمان تعجب کنیم، زیرا فقط چنین جهانی قابلمشاهده است. اکنون خواهیم دید که این ادعا نادرست است. هر زیرمجموعهای از جهان ها که ویژگیهای مناسبی برای تولید حیات از خود نشان میدهند، در فضای همه جهانها به اندازهی صفر است، و بنابراین با احتمال صفر رخ میدهد، بنابراین ارزش توضیحی بینهایت را مخدوش میکند. علاوه بر این، ممکن نیست که همهی جهانهای ممکن در کنار هم وجود داشته باشند، حداقل نه به عنوان جهانهای فرعی در یک جهان فراگیر فضا-زمان.
آیا تورم کمکی میکند؟
وجود چندجهانی اغلب به عنوان جایگزینی برای «طراحی» فرض میشود، این استدلال که تنظیم دقیق جهان دلیلی بر این است که ضرایب تعیینکنندهی مورد بحث را خداوند با این قصد صریح که جهان باعث ایجاد حیات شود، انتخاب شدهاند.
استراتژی دیگر برای اجتناب از طراحی این است که نظریهی فیزیکی بهتری دیر یا زود برای توضیح «تصادفهای جهانی» پیدا میشود. تورم قویترین رقیب برای چنین نظریهای است. تورم ظاهرا برخی مشکلات را حل میکند، گرچه تنظیم دقیق را نفی نمیکند، بلکه صرفا ترس ما را از ضرایب تنظیمدقیق شده به نظریهای منتقل میکند که حالا به نظر میرسد دستکم میتواند برخی از همان ضرایب را ایجاد کند!
تورم شاخهای در حال رشد در کیهانشناسی مدرن است و ما در اینجا فقط به ماهیت غیرعادی آن برای علم که تورم باید انجام دهد توجه میکنیم؛ یعنی شرایط اولیه را توضیح دهد (به عبارت دیگر، نه برای مقابله با نارسایی تجربی)؛ و اینکه حتی در شرایط خاص خود مجبور به جهشهای متعدد برای حفظ ثبات شده است. مشکلات شامل این واقعیت است که تورم به نظریههای وحدت بزرگ[۳۲] متکی است که در آزمایشگاه غیرقابل آزمایشاند. از طرفی، درست در جاهایی که این نظریهها رویدادی را پیشبینی میکنند، با آزمایش ناسازگار میشوند و به نظر میرسد به تنظیم دقیق نیاز داشته باشند! بدینگونه شخص عملا به سمت سناریوهای «جهانهای بسیار» سوق داده میشود تا تضمین کند که تورم در جایی اتفاق میافتد!
مشکلات دیگر فرضیهی جهانهای بسیار
با فرض چندجهانی، برخی مشکلات با ماهیت کلیتری – علمی، فلسفی و متافیزیکی – به وجود میآید. این مشکلات از این قرارند:
آزمون پذیری
یکی از مشکلات مرتبط با فرضیهی چندجهانی در اشکال مختلف آن، عدم آزمونپذیری آن است. راستیآزمایی تجربی یا مشاهدهای در قلب روش علمی قرار دارد، با این حال به نظر میرسد در این مورد حتی در اصل آن هم وجود ندارد. در علم، تایید لازم نیست مستقیم باشد. باور بر این است که تایید وجود برخی ذرات عجیب و غریب به دلیل تاثیرات آنها است. برای مثال، پیشبینی میشود که ذرهی هیگز وجود داشته باشد تا به ذرات دیگر جرم بدهد و دلیل وجود آن اثرات قابل اندازهگیری در بسیاری از آزمایشهای پراکندگی انرژی بالا است؛ حتی در جایی که خود ذرهی هیگز تولید نمیشود. گرچه این ذره هنوز به طور مستقیم مشاهده نشده است، اثرات قابل اندازهگیری آن در حال حاضر محدودیتهایی برای اندازهی جرم آن ایجاد کرده است.
در مورد چندجهانی که به عنوان مجموعهای از جهانهای فرعی در یک فضا-زمان نامتناهی تصور میشود، مانند سناریوی الیس-بروندریت[۳۳]، حتی نمیتوان شواهد رصدی غیرمستقیم از وجود جهانهای دیگر داشت. در این مورد مانعی وجود دارد که سرعت محدود نور آن را تحمیل کرده است؛ به این معنا که یک افق طبیعی وجود دارد که سیگنالها از آن سوی آن نمیتوانند به ما برسند. این مشکل به طور یکسان در مورد جهانهای کوچک جدا شدهی ناشی از تورم پرهرجومرج ایجاد میشود و طبق تعریف، یک جهان به طور علّی منقطع نمیتواند هیچ تاثیری در جهان ما ایجاد کند.
همانطور که پوکینگهورن[۳۴] اشاره میکند، این بدان معنا است که وجود بسیاری از جهانها توضیحی نه علمی، بلکه متافیزیکی از تنظیمدقیق این جهان ارایه میدهند. دلیل اینکه او این را میگوید این است که وجود این جهانها به نسبت به هر دادهی تجربی خنثا است؛ چون این جهانها غیرقابل مشاهدهاند. واقعیت این است که در این زمینه، چه بخواهیم و چه نخواهیم، با تبیینهای متافیزیکی جایگزین مواجه هستیم. برای مثال، یا جهان منحصر به فرد و یک واقعیت بیرحم است، یا بینهایت جهان وجود دارد (نوعی از چندجهانی)، یا جهان طراحی شده است (گرچه ما اینها را گزینههای اصلی میدانیم، اما این احتمال منطقی نیز وجود دارد که خداوند یک جهان چندگانه را طراحی و خلق کرده باشد.
ماهیت بسیاری از جهان ها و قابل قبول بودن آنها
ارزش دارد لحظهای بیندیشیم که اگر به چندجهانی باور داشته باشیم، قرار است چه چیزی را بپذیریم. اجازه دهید برای لحظهای مشکل اندازهگیری صفر را نادیده بگیریم و فرض کنیم که کسر مثبتی از جهانها دارای حیات هستند. در این حالت هم هنوز اکثر قریب به اتفاق جهانها کاملا مرده خواهند بود. در این مجموعه از جهانی که نسبت کوچکی به ما شبیه باشد وجود دارد تا جهانی که کاملا مشابه خواهد بود. در برخی از آنها شر و رنج غیرقابلتصور، حتی بیشتر از جهان ما وجود خواهد داشت، برخی شرایط بهشتگونه خواهند داشت، در برخی از آنها واقعا گورگونها یا تک شاخها یا وایورنها وجود دارند و همینطور غیره و غیره. صرف تلاش برای تعمق در بینهایت جهانها باعث میشود متوجه شویم که این فرضیه چهقدر عجیب است.
ایدهی چندجهانی چه نوع تبیینی ارایه میدهد؟
به دلیل فقدان پیامدهای قابل مشاهده، توسل به چندجهانی به جای توضیح علمی، توضیحی متافیزیکی برای زندگی ارایه میدهد. اما این نظریه به معنای دیگری هم غیرعلمی است؛ به این مفهوم که نوعی توضیح کلی ارایه میدهد.
نظریههای چندجهانی من را یاد استدلالی میاندازد که فیلیپ هنری گوس[۳۵]، بنیادگرای مسیحی قرن نوزدهم، برای تطبیق قرائت تحت اللفظی کتاب پیدایش با زمینشناسی ارایه کرد. طبیعت در واقع چرخهای است که خداوند آن را دفعتا در اواسط چرخهاش آفرید؛ آدم ابوالبشر با ناف، درختانی در عدن که به نظر پنجاه ساله میرسند و پرندگان فسیلی با غذای نیمه هضم شده در معدهی خود![۳۶] با این تفسیر، هر چیزی را میتوان توضیح داد و هیچ مشاهدهای نمیتواند با این نظریه مخالفت کند. نظریههای چندجهانی هم به همان اندازه عقیم هستند. آنها همه چیز را با این فرمول ساده توضیح میدهند: «من در این شکل متناسبم میتوانم اتفاق بیفتم، یعنی جایی اتفاق خواهد افتاد، پس تعجب نکنید!». اما این گزارهها را نمیتوان ابطال کرد؛ این گزارهها نسبت به حقایق تجربی خنثا و آزمونتاپذیر هستند. این شرایط با تبیین علمی بسیار فاصله دارد. ریچارد داوکینز[۳۷]، طبیعتشناس علمی باید آن را رد کند، زیرا دقیقا به همین دلیل است که او دین را رد می کند. به عنوان مثال او میگوید: «باور علمی مبتنی بر شواهد قابل بررسی عمومی است. ایمان دینی نه تنها فاقد شواهد است، بلکه استقلالش از شواهد باعث خرسندیاش هم هست و آن را جار میزند . . .».[۳۸] البته، همانطور که دیدیم، فرد باید نوعی موضع متافیزیکی اتخاذ کند، خواه این موضع چندجهانی باشد، خواه تکجهانی و خواه موضع خداباوری.
این موضوع باعث میشود نظریههای چندجهانی مشکل دیگری هم داشته باشند؛ آنها موانعی سر راه کار علمی ایجاد میکنند. اگر هر چیزی را بتوان توضیح داد، آنگاه از هر مشاهدهی ناخوشایندی میتوان به سادگی با این فریاد شادی استقبال کرد که: «ما اتفاقا در جهانی هستیم که این ویژگی را دارد.»
گاه اتهام ایجاد مانع در مسیر کار علمی بر فرضیهی خداباوری زده شده است. این وصله به فرضیهی خداباوری نمیچسبد. فرضیهی خداباوری ممکن است باعث شود تا ما از جهان انتظار دنیایی با ویژگیهای خاص داشته باشیم، مثلا جهانی که در آن هدف و نظم اخلاقی وجود دارد. علاوه بر این، این ایده که جهان آفریدهی خوب خداست، از نظر تاریخی همواره انگیزهای تمام و کمال برای انجام کار علمی بوده است. فرضیهی چندجهانی، به جز این که چنین جهانی باید برای ما مشاهدهپذیر باشد، هیچ انتظاری برای مشاهدهی جهانی با ویژگیهای خاص در ما ایجاد نمیکند.
چهقدر تنظیم دقیق در جهان ما وجود دارد و چرا نظم ادامه دارد؟
اگر قرار است فرضیهی جهانهای بسیار از حوزههای متافیزیک به فیزیک منتقل شود، طبیعتگرای علمی قطعا باید پیامدهای مشاهدهای ناشی از آن را برای ما فراهم آورد. فیزیکدان انگلیسی، دنیس سیاما، پیشنهاد کرده است که بر اساس فرضیهی جهانهای بسیار، «ما نباید انتظار داشته باشیم که جهان ما بیش از چیزی که برای تضمین شکلگیری ما لازم بوده، عضو ویژهتری از مجموعه جهانهای ممکن باشد». در مقابل، «از یک جهان منحصر بهفرد باید انتظار داشت که با شرایط بسیار خاصی مشخص شود».[۳۹] اخیرا، الکساندر ویلنکین، در نمایش دیگری از تمایل کیهانشناسان به اصول بزرگ، این ایدهی نوکوپرنیکی را که جهان ما باید فقط یک عضو معمولی از یک مجموعه باشد، «اصل متوسط بودن» نامیده است.[۴۰] مکس تگمارک هم وقتی از پیشنهاد «مجموعهی نهایی» خود، که در آن تمام ساختارهای ریاضی وجود فیزیکی دارند، صحبت میکند، همین معنا را مد نظر دارد. بر اساس این پیشنهاد، «ساختار ریاضی توصیفکنندهی جهان ما عمومیترین ساختاری است که با مشاهدات ما سازگار است» و «مشاهدات ما عمومیترین ساختارهایی هستند که با وجود ما سازگار هستند».[۴۱] در واقع تگمارک جسورانه اعلام میکند که «هر چیزی که آشکارا نشاندهندهی”تنظیم دقیق“ باشد (که برای وجود زیر ساختارهای خودآگاه[۴۲] ضروری نیست) بلافاصله نظریهی همهچیز[۴۳] را (نظریه ای که در آن تمام ساختارهای ریاضی وجود فیزیکی دارند) رد می کند.»
نسخهی دیگری از این دست پیشنهادها برای توضیح اینکه یک نظریهی چندجهانی چهگونه باید به نظر برسد، از «فرض خود-نمونهبرداری»[۴۴] نیک بوسترومِ فیلسوف نشات میگیرد.[۴۵] بوستروم استدلال میکند که «شخص باید طوری استدلال کند که گویی یک نمونهی تصادفی از مجموعهی همهی ناظران در کلاس مرجع خود است».[۴۶] تعریف «طبقهی مرجع» برای بوستروم مسئلهای دشوار است، اما آنچه واضح است این است که او ناظران را به معنایی عام میپذیرد تا ناظران غیرانسانی را هم در بربگیرد. بنابراین، تفاوت بین بوستروم از یک سو، و اسکیما و ویلنکین از سوی دیگر، این است که برای بوستروم این ناظران هستند که از آنها نمونه برداری میشود، در حالی که برای اسکیما و ویلنکین نمونهگیری مربوط به پیکربندیهای جهان است. به نظر میرسد تگمارک در این موضع با اسکیما و ویلنکین همنظر است، چون او هم در مورد کلیبودن ساختارهای ریاضی و مشاهدات صحبت میکند تا خود ناظران.
ما تفاوت بسیار مهمی بین آنچه بر اساس یک چندجهانی انتظار میرود و آنچه ممکن است بر اساس طراحی انتظار داشته باشیم، شناسایی کردهایم؛ تفاوتی که شامل هیچگونه تماس علّی یا رصد جهانهای دیگر نیست. میتوان انتظار داشت که یک جهان منحصربهفرد فوقالعاده خاص باشد، در حالی که یک عضو تصادفی از مجموعهای از جهانها خاصتر از چیزی که برای وجود ما لازم است، نیست.
متاسفانه برای طبیعت گرایان علمی، اخبار مربوط به این تفاوت مشاهدهای بالقوه بین نظریهها برای هواداران چندجهانی خوب نیست، زیرا راجر پنروز[۴۷] پیشنهاد کرده است که جهان ما واقعا از یک فرضیهی چندجهانی خاصتر است، حداقل از یک جنبهی بسیار مهم خاطرنشان میکند که با توجه به آنتروپی اولیهی جهان، مقدار نظم مورد نیازی که جهان با آن شروع شده است، دقتی به اندازه ۱ در را نیاز داشته است. با این حال، نظم مورد نیاز برای ساخت منظومهی شمسی و ساکنان آن، که صرفا برآمده از برخورد تصادفی ذرات پدید آمده باشد، بسیار کمتر از این مقدار است، گرچه هنوز هم بسیار عظیم است [۴۸]چیزی نزدیک به یک قسمت در . بنابراین، یک چندجهانی به ما توضیح میدهد که چرا یک جهان برای حیات تنظیم شده است، اما تنظیم فوقالعاده دقیقی که جهان ما دارد، واقعیت عریان غیرقابل توضیح است. یکی از راههای ممکن برای حل این مشکل تورم است که قبلا به آن اشاره شد.
مشکل دیگر مربوط به تداوم نظم در این جهان است. احتمالا در مجموعهای از بینهایت از جهانهای ممکن، بسیاری از جهانهای ما، مثلا در لحظهی کنونی یا نیمهشب ۳۱ اکتبر ۲۰۰۸ مشابه هم خواهند بود و سپس در هرج و مرج فرو میروند. سوال این است که «چرا نظمی که جهان ما دارد ادامه دارد؟». این پرسش با این تفکر که ما صرفا انتخابی تصادفی از یک مجموعهی نامحدود از جهانها هستیم هیچ پاسخی دریافت نخواهد کرد.[۴۹]
تصور کنید میمونی برای اعصار ناگفته پشت ماشین تحریر نشسته است. احتمال اینکه حیوان در مرحلهای عبارت «بودن یا نبودن»[۵۰] را تولید کند و سپس در هرج و مرج فرو رود بسیار بیشتر از تولید کل نمایشنامهی هملت[۵۱] است. به طور مشابه، انتخاب تصادفی جهانها از مجموعهای وسیع به احتمال زیاد منظومه شمسی را در هرج و مرج ایجاد میکند، یا یک دورهی تنظیمدقیقشده به دنبال هرج و مرج محتملتر است تا جهانی با نظم، و تداوم آن نظم، که جهان ما در واقع دارای آن است. در مقابل، خداباوری این تبیین را ارایه میدهد که نظم کلی، هم در مکان و هم در زمان، از آفرینش یک خدای خیّر قابل انتظار است.
مقایسهی احتمالاتی فرضیههای تجدید نظر شده
نقدهای طرحشده دلالت بر این دارند که هر مقداری که قبلا برای احتمال وجود چندجهانی و برای احتمال وقوع[۵۲] این فرضیه قایل بودیم، هر دو باید کاهش یابند. اکنون میتوانیم ببینیم که فرضیهی جهانهای بسیار از نظر قدرت تبیینی ناقص است، زیرا احتمال تنظیم دقیق هر جهان در یک مجموعه صفر است. بنابراین، با توجه به این فرضیه، هیچ تضمینی وجود ندارد که جهان با تنظیمدقیق وجود داشته باشد،.
نتیجهگیری
من معتقدم که ملاحظات فوق، روی هم رفته، وضعیتی تجمعی علیه فرضیهی چندجهانی به عنوان جایگزینی برای طراحی ایجاد میکنند زیرا اولا به بینهایت جهانهای متشکل از چندجهان برای توضیح دقیقتنظیم این جهان متوسل شدهاند که البته موفق به انجام این کار هم نمیشوند زیرا: (۱) وجود بینهایت جهانها ممکن است خود غیرمحتمل باشد، (۲) احتمال وقوع تنظیمدقیق در هر جهان یا زیرجهان یک مجموعه صفر به نظر میرسد و (۳) تحقق همهی جهانهای ممکن در یک مجموعه غیرممکن است.
من به عنوان راه گریز به تورم اشاره کردهام اما نشانههای اولیه این است که تورم هم مشکل را حل نمیکند زیرا: (۱) وحشتی که نسبت به شرایط تنظیمدقیقشدهی اولیهی جهان وجود دارد اکنون به نظریهای منتقل میشود که همان اعداد را به طور خودکار تولید میکند، (۲) تورم به هر حال نیاز به تنظیم دقیق دارد و (۳) جهانهای بینهایتی که تورم تولید میکند از مشکلات مشابهی رنج میبرند که در طرح اولیه وجود داشت. در هر صورت، به نظر میرسد فیزیکدانان در سازوکار تورم به جای فیزیک، متافیزیک را دنبال میکنند، زیرا نظریههای وحدت بزرگی[۵۳] که در تورم استفاده میشود، در آزمایشگاه غیرقابل آزمایشاند و به نظر می رسد تورم با برخی مشاهدات اساسی در تناقض است.
این ما را به مشکلات فلسفی بیشتری میرساند که نظریههای چندجهانی از آن رنج میبرند. بسیاری از جهانها قابل مشاهده نیستند، بنابراین فرض وجود آنها از بررسی تجربی مصون است؛ یعنی چندجهانی فرضیهای متافیزیکی است تا علمی.
در نظر گرفتن ماهیت عجیب و غریب جهانها که انتظار میرود بپذیریم در این مجموعه وجود دارند، بر غیرقابل قبول بودن این فرضیه میافزاید. بهعلاوه، این فرضیه بهعنوان نوعی تبیین «همهچیز»، میتواند به طور بالقوه مانع از پیشرفت علمی شود و طبیعت گرایان سرسخت علمی باید وجود آن را انکار کنند.
یک پیشنهاد برای تفاوت بین یک جهان منحصر به فرد و جهانی که عضوی از یک مجموعهی نامتناهی این است که انتظار نمی رود جهان دوم دقیقتر از آنچه برای حیات لازم است تنظیم شود. به نظر میرسد جهان ما بسیار خاصتر است از آنچه لازم است باشد. علاوه بر این، تداوم نظم در جهان ما در فرضیهی چندجهانی غیرقابل توضیح است.
در نهایت، حتی اگر موارد فوق را نادیده بگیریم، ملاحظات سادگی و صرفهجویی باعث میشود که وجود جهانهای بینهایت از احتمال پیشینی بسیار کمی نسبت به وجود خدا برخوردار باشد.
منبع:
Rodney Holder, God, the multiverse and everything, Routledge, 2016, chapter 7
[۱] . Fine-tuning
[۲] . Parameter
[۳] sub- universes
[۴] . bubble domains
[۵] . inflationary models
[۶] . anthropic coincidences
[۷] many universes
[۸](۱۹۲۶-۱۹۹۹)Dennis Sciama، فیزیکدان برجستهی انگلیسی. م
[۹] . اسکیما (۱۹۸۹) ، ص. ۱۱۱.
[۱۰] . Paul Davies, The Mind of God, Simon & Schuster, 1992), pp 204-205.
[۱۱] John Barrow
[۱۲] . Barrow J. D.The Constants Of Nature, Janathan Cape, 2002, pp. 338-339
[۱۳] . Uniform distribution
[۱۴] Principle of indifference
[۱۵] Niel Manson
[۱۶] Timothy and Lydia McGrew
[۱۷] Eric Vestrup
[۱۸] Robin Collins
[۱۹] . self-consistent
[۲۰] many universes hypothesis
[۲۱] . Barrow, J. D., and Tipier, F. J. (1986), The Anthropic Cosmological Principle, Oxford, Oxford
University Press, P. 411
[۲۲] anthropic explanation
[۲۳] Isotropy
[۲۴] . chaotic cosmology
[۲۵] Misner, C. W. (1968), The Isotropy ofthe Universe , Astrophysical JournallSl, pp. 431-457
[۲۶] . indifference principle
[۲۷] . McMullin, E. (1993), ‘Indifference Principle and Anthropic Principle in Cosmology’, Studiesin History and Philosophy of Sciene 24 (۳), pp. 359-389.
[۲۸]. Collins, C. B., and Hawking, S. W. (1973), ‘Why is the Universe Isotropie?’, AstrophysicalJournal ۱۸۰, pp. 317-334
[۲۹] . دیک (۱۹۶۱).
[۳۰] . به نقل از کالینز و هاوکینگ به عنوان بی دی کارتر، پیش چاپ دانشگاه کمبریج (۱۹۶۸)، اما در نهایت به عنوان کارتر (۱۹۷۴) در لانگر(ویرایش) (۱۹۷۴)، صفحات ۲۹۱-۲۹۸ منتشر شد. تجدید چاپ شده در لزلی (ویرایشگر ((1990a)، صفحات ۱۲۵-۱۳۳.
[۳۱] . Kingman, J. F. c., and Taylor, S. J. (1966), Introduction to Measure and Probability, (Cambridge: Cambridge University Press), p. 269
[۳۲] Grand Unified Theories
[۳۳] Ellis-Brundrit scenario
[۳۴] Polkinghorne
[۳۵] Philip Henry Gosse
[۳۶] Ramm, B. (1955), The Christian View ofScience and Scripture (London: Paternoster), PP. 133-134
[۳۷] Richard Dawkins
[۳۸] Dawkins, R. (1989), Daily Telegraph Science Extra (۱۱ September), xi.
[۳۹] Sciarna, D. W. (1989), ‘The Anthropic Principle and the Non-Uniqueness ofthe Universe’, in Bertola, F., and Curi, U. (eds), The Anthropic Principle: Proceedings ofthe Second Venice Conference on Cosmology and Philosophy (November 1988) (Carnbridge: Carnbridge University Press), pp. 109-111.
[۴۰] Vilenkin, A (1995a), ‘Predictions from Quantum Cosmology’, arXiv:gr-qc/9507018 v3 20 November; Lectures at International School of Astrophysics ‘D.Chalonge’, Erice, 1995./ Vilenkin, A (1995b), ‘Quantum Cosmology and the Constants of Nature’, arXiv:grqc/ 9512031 vi 15 December, talk given at the RESCEU International Symposium The
Cosmological Constant and the Evolution olthe Universe.
[۴۱] Tegmark, M. (1998), ‘Is “The Theory ofEverything” Merely the Ultimate Ensemble Theory?’, Annals olPhysics ۲۷۰, pp. 1-51; available on-line as arXiv:gr-qc/9704009 v2 1 December, p. 5
[۴۲]. self-aware substructures
[۴۳] . theory of everything
[۴۴] Self-Sampling Assumption
[۴۵] . Bostrom, N. (2002), Anthropic Bias: Observation Selection Effects in Science and Philosophy (New York and London: Routledge).
[۴۶] . Bostrom, N. (2002), Anthropic Bias: Observation Selection Effects in Science and Philosophy (New York and London: Routledge). P. 57
[۴۷] Roger Penrose
[۴۸] Penrose, R. (1989a), The Emperor ‘s New Mind: Concerning Computers, Minds and the Laws
of Physics (Oxford: Oxford University Press, p 354
[۴۹] . این مشکل را بارو تشخیص داده است. اگرچه او استدلال میکند که تعداد نامتناهی تاریخهای مختلف که در هرج و مرج منحرف میشوند، ممکن است کمتر از آنهایی باشد که مانند قانون باقی میمانند:
Barrow, J. D. (2002), The Constants of Nature: From Alpha to Omega (London: Jonathan Cape). PP. 280-281
[۵۰] . عبارتی از نمایشنامهی هملت اثر ویلبام شکسپیر، نمایشنامهنویس بزرگ انگلیسی.
[۵۱] Hamlet
[۵۲] likelihood
[۵۳] GUTs: Grand Unified Theories