مه‌بانگ: آیا وجود یک آغاز مستلزم خداست؟
رادنی هولدر/ ترجمه: امیر مسعود جهان‌بین

خداوندگار همه، خود را از میان تمام پراکندگان نگه میدارد و مایه‌ی زندگیِ همه‌ی آن چیزی است که زنده است. طبیعت چیزی نیست جز معلولی که علت آن خداست. او آتش نهان را برمیفروزد که با آن فرایند نیرومند حفظ می‌شود، کسی که نمی‌خوابد، خسته نمی‌شود؛ در نگاه او سالهای دیرین روزهای گذراست، کار او بدون زحمت است، طرح‌های او خللی ندارد، مشقتی پیش رویش نیست و او کسی است که احسانش خستگی ناپذیر است. [۱]

ویلیام کوپر

 

استفان هاوکینگ و آفرینش جهان

همان‌طور که می‌دانید فرد هویل از نظریه‌ی مه‌بانگ متنفر بود؛ زیرا فکر می‌کرد اگر جهان دارای آغازی باشد، نیازمند آفریننده‌ای هم است. نظریه‌ی حالت ماندگار با خداناباوری او سازگارتر تلقی می‌شد.

استفان هاوکینگ کیهان‌شناسی است که اخیرا همین دیدگاه را بیان کرده و مانند هویل، به نظریه‌هایی که آشکارا آغاز زمانی جهان را نفی می‌کنند، پرداخته است. در سپتامبر ۲۰۱۰ روی جلد مجله تایمز ما را با این عنوان شگفت انگیز مواجه ساخت: «هاوکینگ: خدا جهان را نیافریده است». چنین شد که به خاطر این ادعای شورانگیز، من طی چند روز آینده برای ده مصاحبه‌ی رادیویی دعوت شدم؛ از جمله برنامه‌ی ۴ بعد از ظهر رادیو BBC و بخش خبری BBC که تجربه‌ی واقعا خسته‌کننده‌ای بود![۲]

ادعا مبتنی بر چیزی است که استفان هاوکینگ در کتاب مشترک خود با لئونارد ملودینوف می‌گوید که یک هفته پس از آن مقاله منتشر شد و عنوان آن طراحی بزرگ[۳] بود. در میان ادعاهای هاوکینگ و ملودینوف به موارد زیر برمی‌خوریم:

  • برای راه‌اندازی جهان، هیچ نیازی به خدا نیست. در نگاه هاوکینگ این تنها نقش ممکن برای خدا بود.
  • فلسفه مرده است و علم جانشین آن شده است.
  • در نهایت نظریه‌ی M، همان «نظریه‌ی همه‌چیز» در فیزیک است.
  • از آن‌جا که گرانش یا قوانین طبیعت وجود دارد، جهان خود را از هیچ می‌آفریند.
  • یک چندجهان، «تنظیم دقیق» جهان ما را تبیین می‌کند.

من، تمام این عبارات را در زمان خود مورد نقد قرار خواهم دارد. اما اجازه دهید با این عبارت آغاز کنم که فلسفه مرده است. این در صفحه‌ی اول به چشم می‌خورد. با این حال، تنها دو سه صفحه بعدتر، هاوکینگ و ملودینوف می‌گویند «واقع گرایی مبتنی بر مدل» را می‌پذیرند که اگر اساسا چنین چیزی وجود داشته باشد، این خود موضعی فلسفی و مشخصا موضعی عجیب در این باره است. احتمالا می‌توان پرسید واقعیت جهان خارج، چه‌گونه می‌تواند به مدل‌های ریاضی‌ای که از جهان می‌سازیم، وابسته باشد. هاوکینگ و ملودینوف مقصود خود را با گفتن این جمله بیان می‌کنند که «پرسش از این‌که آیا مدلی واقعی است یا نه، بی‌معناست، مگر این‌که گفته شود آیا آن مدل با مشاهدات مطابقت دارد یا نه. اگر دو مدل وجود داشته باشد که هر دو با مشاهده مطابقت داشته باشند، آنگاه نمی‌توان گفت یکی از دیگری واقعی‌تراست.»[۴] در مقابل، موضع فلسفی مشهور به «واقع‌گرایی انتقادی»[۵] می‌گوید در واقع یک جهان واقعی در خارج وجود دارد و نظریه‌های علمی ما فهم‌های همواره محکم‌تری نسبت به آن واقعیت حاصل می‌کنند. مدل‌های ما به هستومندهای واقعی مربوط هستند و ما در حال پیشروی در فهم خود از ساختار و رفتار آن هستومندها هستیم. این دیدگاه افرادی ‌چون جان پوکینگهورن[۶] و آرتور پیکاک[۷] است که سهم عمده‌ای در گفت‌وگوی علم و دین در دهه‌های گذشته دارند. هم‌چنین احتمالا این دیدگاهی فلسفی است که اغلب دانشمندان، اگر درباره‌ی این موضوع اندیشه‌ای کرده باشند، آن را پذیرفته‌اند.

علی‌رغم آن‌چه هاوکینگ و ملودینوف درباره‌ی فلسفه می‌گویند، فلسفه در کتاب آن‌ها نفوذ کرده است و این تنها یکی از اظهارات فلسفی آن‌ها است.

هاوکینگ و قدیس آگوستین

هاوکینگ و ملودینوف در کتاب خود، به‌درستی بیان می‌کنند قدیس آگوستین باور داشت زمان «خاصه ای از جهان است که خدا آفریده است و زمان پیش از آفرینش وجود نداشته است».[۸] با این حال، آن‌ها هم‌گام با واقع‌گرایی مبتنی بر مدل می‌گویند: «آن مدلی محتمل است که کسانی از آن پشتیبانی می‌کنند که باور دارند تبیینی که در سفر پیدایش ارایه شده، ظاهرا درست است». هرچند «نمی‌توان گفت هرکدام از مدل‌ها از دیگر واقعی‌تر باشند»[۹] اما نظریه‌ی مه بانگ «مفیدتر» است. تمام این‌ها عمیقا مورد ابهام و گیج‌کننده است، به‌ویژه به این سبب که:

(a) آگوستین، خود به معنای ظاهری سفر پیدایش اعتنا نمی‌کرد.

(b) دیدگاه آگوستین کاملا با نظریه‌ی مه‌بانگ سازگار است!

براساس نظریه‌ی مه‌بانگ، فضا و زمان با هم در حدود ۱۳.۸ ملیارد سال پیش به وجود آمدند. هاوکینگ و ملودینوف خودشان می‌پذیرند که معلوم نیست بشود زمان را برای پیش از مه‌بانگ نیز در نظر گرفت؛ زیرا در این‌صورت ممکن است قوانین فعلی فیزیک نقض شوند. علی‌رغم موضع ضد دینی آن‌ها، این‌که این نویسندگان دست کم کار اولیه‌ی کشیش کاتولیک رومی جورج لومیتر[۱۰] را در بسط مدل مه‌بانگ ارج می‌نهند، خوب است.

من با هاوکینگ و ملودینوف موافقم که مقایسه‌ی نظریه‌ی مه‌بانگ با آن‌چه کشیشان کاتولیک و الهی‌دانان گذشته درباره‌ی آفرینش می‌گویند، جذاب است. بنابراین، حدود ۲۰۰ سال پس از میلاد، کلمنت اسکندرانی[۱۱] استدلال کرد زمان هم‌راه با مخلوقات به وجود آمد: «و چه‌گونه آفرینش می‌توانست در زمان رخ دهد، با توجه به این‌که زمان هم‌راه با اشیایی که وجود دارند متولد شده است.»[۱۲] این شیوه‌ی مسیحیِ تفسیر متون مقدس هم‌گام با شیوه‌ی یهودی است؛ همان‌گونه که فیلون اسکندرانی[۱۳] (۲۰ سال پیش از میلاد تا ۵۰ سال پس از میلاد) آن را با مثال بیان کرده است. فیلون در مورد سفر پیدایش ۱:۱ نوشت:

«… پیش از جهان زمان هیچ وجودی نداشت. اما یا هم‌زمان با آن آفریده شده است یا پس از آن؛ زیرا از آن‌جا که زمان بازه‌ی حرکت آسمان‌ها است، پیش از آن‌که چیز متحرکی وجود داشته باشد، چیزی تحت عنوان حرکت نمی‌توانسته وجود داشته باشد…»[۱۴]

هاوکینگ و ملودینوف در مورد قدیس آگوستین و زمان درست می‌گویند. او نسبت به کلمنت و فیلون در داشتن چنین باوری درباره‌ی زمان مشهورتر است. اوایل قرن پنجم او این‌گونه نوشت: «و اگر متون مقدس و خطاناپذیر بگویند در آغاز خدا آسمان‌ها و زمین را آفرید… آنگاه مطمئنا جهان نه در زمان بلکه هم‌زمان با زمان آفریده شده است».[۱۵] آگوستین خدا را بیرون یا متعالی از قلمرو فضا-زمان جهانی که آفریده است، می‌دید.

آگوستین جای دیگر می‌گوید: «با حرکت مخلوقات، زمان جریان پیدا کرد. این‌که دنبال زمان پیش از آفرینش برویم، بیهوده است؛ چنان‌که گویی زمان بتواند پیش از زمان یافت شود… بنابراین، ما به جای این‌که بگوییم آفرینش با زمان آغاز شد باید بگوییم زمان با آفرینش شروع شد. اما هر دو از خدا هستند؛ زیرا از او به واسطه‌ی او و در او همگی اشیا هستند».[۱۶]

او ادامه می‌دهد: «او آن را ساخت و به زمان آغاز بخشید، همان‌گونه که او همه چیز را با هم ساخت، آن‌ها را به ترتیبی منظم ساخت که نه براساس بازه‌های زمانی که بر مبنای روابط علی بود، بنابراین، مخلوقاتی که همگی به یک‌باره ساخته شده بودند می‌توانستند به وسیله‌ی تکرار شش گانه‌ی “روز” آفرینش، در کمال خود نشان داده شوند».[۱۷]

بنابراین، هم‌چنین ما می‌توانیم در این‌جا ببینیم که او معنای ظاهری «روزها» را به‌دست نیاورده‌ است اما آفرینش مدیون روابط علی است که در جای دیگری «اصول بذرگونه»[۱۸] نامیده می‌شود؛ به این معنا که خدا آفرینش را در آغاز کاشته است. البته تمام این‌ها کاملا با مه‌بانگ کاملا است! با این حال، چیزی که باید ذکر کنم این است که نکته‌ی اصلی آموزه‌ی مسیحی آفرینش، به معنای اشاره‌ی دقیق به یک لحظه که جهان در آن آغاز شده باشد، نیست؛ بلکه به معنای آن است که جهان تماما در هر لحظه وابسته به خدا است و آن درست خواهد بود حتی اگر جهان دارای گذشته‌ای نامتناهی باشد؛ همان‌گونه که آگوستین بیان می‌کند «جهان در چشم بر هم زدنی می‌میرد اگر خدا دست فرمان‌فرمای خود را از آن بردارد».[۱۹] این نکته‌ی مهمی است که می‌توان پس از بررسی برهان مبتنی بر آغاز زمانی جهان در مه بانگ، به آن پرداخت.

 

برهان کیهانشناختی کلام[۲۰]

خط استدلالی مهمی که در فلسفه پیدا شده است این است که کشف مدرنی که می‌گوید جهان آغازی دارد، نشان می‌دهد بایستی جهان  ۱۳.۸ میلیارد سال پیش آفریده شده باشد. به نظر می‌رسد این‌که خدا مکان و زمان را با هم آفریده است یقینا با دیدگاه آگوستین هماهنگ است؛ این دقیقا از همان‌گونه استدلالی است که پاپ پیوس دوازدهم[۲۱] با اطمینان بسیار بیان کرد و لومیتر را به هراس انداخت.

فیلسوف مسیحی پروتستان ویلیام لین کریگ[۲۲] در سال‌های اخیر به گونه‌ای عالمانه و با قوت، این برهان را  ارایه کرد و هم‌چنین سخن‌گوی کاتولیک رومی روبرت جی. اشپیتزر[۲۳] با همان قوت و نیرو آن را نوشته است.[۲۴]

کریگ می‌پذیرد این برهان شکلی از برهان کیهان‌شناختی است که ریشه‌هایش در اسلام قرون وسطا است. این برهان به برهان «کیهان‌شناختی کلام» مشهور و به قرار زیر است:

  • هر چیزی که آغازی در جهان داشته باشد، علتی دارد.
  • جهان سرآغازی داشته است.
  • در نتیجه، جهان برای وجود خود علتی دارد.

این برهان با چنین بیانی، استدلالی منطقی است. اگر کسی مقدمه‌های ۱ و ۲ را بپذیرد، آنگاه نتیجه‌ی ۳ بر اساس منطق، بی‌برو برگرد اثبات می‌شود.

مقدمه‌ی ۱: این‌که هر چیزی که وجودش آغازی دارد برای وجود خود علتی دارد، ظاهرا بسیار معقول به نظر می‌رسد. کریگ می‌گوید این به‌طور شهودی بدیهی است. اشیا صرفا از هیچ ظاهر نمی‌شوند. حتی اثرات کوانتومی و ذراتی که در خلا کوانتومی پیدا و ناپدید می‌شوند، چیزی نیستند که از هیچ پدید آیند. ما معمولا به خلا به‌عنوان فضای خالی  که هیچ چیز در برندارد، می‌نگریم. اما حتی فضای خالی هم به معنای فلسفیِ «عدم»، عدم نیست و خلا در نظریه‌ی کوانتومی تفاوت زیادی با «عدم» دارد. در واقع پرسش درباره‌ی این پدید می‌آید که چه‌گونه ممکن بوده است هرچیزی از عدم مطلق پدید آید؛ یعنی از نبود هرچیزی پیش از آن.

مقدمه‌ی ۲: به نظر می‌رسد این‌که وجود جهان آغازی داشته است، دقیقا همان چیزی باشد که نظریه‌ی مه‌بانگ می‌گوید؛ جهان ۱۳.۸ ملیارد سال پیش پدید آمد. با این حال، من فکر می‌کنم دلایلی -هم علمی و هم الاهیاتی- وجود دارد که باید مراقب باشیم در این موضوع، نتیجه‌ای در این حد قطعی نگیریم یا دست‌کم دلایلی وجود دارد که باید مراقب باشیم با آن به‌عنوان اثبات قیاسی‌ای برای وجود خدا به جای یک نشانگر میانه‌رو به سوی وجود محتمل او، برخورد نکنیم. این دلایل را در بخش بعدی بررسی خواهیم کرد.

آیا جهان آغازی داشته است؟

در حالی که برای باور به این‌که جهان آغازی در زمان داشته است، از نظر علمی دلایل خوبی وجود دارد، دلایلی هم برای احتیاط وجود دارد. مشکل بزرگ این است که اساسا با پیش‌رفتن در زمان به سوی آغاز، کم‌تر می‌توان به دانش فیزیک اعتماد کرد. ما می‌توانیم در چهارچوب نسبیت عام اینشتین که در آن اثرات کوانتومی نادیده گرفته می‌شوند، تاریخچه‌ی جهان را به سوی آغاز آن در ۱۳.۸ ملیارد سال پیش به عنوان نقطه‌ای با اندازه‌ی صفر و چگالی و دمای بی‌نهایت ردیابی کنیم؛ این به معنای یک «تکینگی»[۲۵] است. زمانی که در فیزیک چنین چیزی رخ می‌دهد، شما معمولا نتیجه می‌گیرید مشکلی وجود دارد. نظریه‌های بسیاری برای پیشنهاد وجود دارند که می‌کوشند این معضل را دور بزنند اما تمام آن‌ها به‌شکل حدس و گمان هستند. از نظر علمی مشکل این است که ما نظریه‌ی واحد مورد اجماعی که نظریه‌ی کوانتومی و نسبیت عام را ترکیب کند، نداریم که این همان چیزی است که برای دانش فیزیک جهان در زمان‌های نخست لازم است.

یکی از نظریه‌های شدیدا حدسی مربوط به استفان هاوکینگ و هم‌کارش جیمز هارتل[۲۶] است. براساس نظریه‌ی هارتل-هاوکینگ همین که به سوی آغاز به عقب می‌رویم، فضا-زمان «در هم منحل می‌شود» و زمان همانند یک بعد مکانی می‌شود. آنگاه زمان، خود، «موهومی» به معنای فنی ریاضیاتی در اعداد مختلط است. هیچ عدد حقیقی‌ای وجود ندارد که اگر در خودش ضرب شود عدد منفی یک (-۱) را بدهد. ریاضی‌دانان، به‌سادگی ریشه‌ی دوم -۱ را با حرف i نشان می‌دهند و آنگاه با ترکیبات i با دیگر اعداد به روش‌های مرسوم جبری کار می‌کنند. مضرب‌های i «اعداد موهومی» و ترکیبات عام‌تر «اعداد مختلط» نامیده می‌شوند. این مفهوم در بسیاری زمینه‌ها به کار می‌آید.

نتیجه‌ی پیشنهاد هارتل–هاوکینگ آن است که در ابتدایی‌ترین زمانی که می‌توانیم از آن سخن بگوییم، سه بعد عادی مکان و یک بعد زمان، به شکل‌ فضایی چهار بعدی در می‌آید که هیچ مرز یا لبه‌ای ندارد. این آن چیزی است که هاوکینگ آن را «پیشنهاد بدون مرز» می‌نامد که در کتاب تاریخچه‌ی مختصر زمان[۲۷] مورد بحث قرار گرفته و بار دیگر در کتاب طرح بزرگ[۲۸] او خود را نشان می‌دهد.

در واقع به نظر می‌رسد هاوکینگ با کریگ موافق است که اگر جهان آغازی داشته باشد –اگر لحظه‌ای بوده باشد که در آن مکان و زمان به وجود آمده‌اند– آنگاه جهان نیازمند خدای آفریننده‌ی آن است. او فکر می‌کند پیشنهاد بدون مرزش کاری با یک سرآغاز ندارد؛ بنابراین، نیازی به خدا ندارد. براساس عباراتی که از تاریخچه‌ی مختصر زمان می‌آوریم، این همان چیزی است که او به آن قایل است:

«ممکن است هیچ تکینگی‌ای وجود نداشته باشد که در آن قوانین علم نقض شوند و هیچ لبه‌ای از فضا-زمان که در آن شخص مجبور به تمسک به خدا یا قانونی جدید باشد تا شرایط مرزی را برای فضا-زمان تنظیم کند. می‌توان گفت: «شرایط مرزی جهان آن است که هیچ مرزی ندارد.» جهان می‌توانسته کاملا خود-شمول باشد و تحت تاثیر چیزی بیرون از خود نباشد. جهان می‌تواند نه آفریده شده و نه نابود شود. جهان فقط هستی دارد».[۲۹]

 

و هم‌چنین:

«مادامی که جهان آغازی داشته باشد ما می‌توانیم فرض کنیم خالقی داشته است. اما اگر جهان واقعا به‌طور کامل و بدون هرگونه مرز یا لبه‌ای خود-شمول باشد، می‌تواند نه آغاز و نه انجامی داشته باشد، صرفا می‌تواند موجود باشد. در این‌صورت چه نیازی به خالق است؟»[۳۰]

هاوکینگ و ملودینوف در کتاب طرح بزرگ همین را می‌گویند: «جهانی بدون هیچ آغازی در زمان، برای آن‌که آن را به راه اندازد، نیازی به خدا ندارد.»[۳۱]

در مورد پیشنهاد هاوکینگ مشکلات جدی علمی و فلسفی وجود دارد. به‌ویژه ایده‌ی زمان موهومی. هاوکینگ در تاریخچه‌ی مختصر زمان گزینه‌های فلسفی برای معنای زمان موهومی و فضای چهار بعدی را مورد بحث قرار داده است که «پیش» از پیدایش زمان واقعی به‌گونه‌ای تردید آمیز آن را دربرگرفته است. این‌ها یا ابزارهای ریاضی مناسبی هستند یا شاید «زمان موهومی» واقعی بوده باشد و «زمان واقعی» ابداع ما باشد.

امکان دیگر که اکنون به نظر می‌رسد موضع مطرح شده‌ی هاوکینگ باشد و با فلسفه‌ی «واقع گرایی مبتنی بر مدل» او سازگار باشد، آن است که پرسش ازاین‌که کدام واقعی است، بی‌معنا است؛ زیرا هر دو تنها در ذهن ما وجود دارند و تنها مطلب مهم این است که کدام یک از این مدل‌ها توصیف مفیدتری هستند. در واقع این کافی است تا زیراب برهان زیبایی‌شناختی هاوکینگ را بزنیم؛ خود او می‌پذیرد زمان موهومی یا صرفا ابزارمحاسباتی مناسبی است یا بی‌معنا است که بپرسیم آیا به معنای هستی‌شناختی واقعیت دارد یا نه. بنابراین، به نظرم می‌رسد ما کاملا مجازیم آن را به‌عنوان امری واقعی رد کنیم.

همچنین اگر زمان واقعا فضا‌گونه -یعنی صرفا یک بعد مکانی چهارم- می‌شد، آنگاه بسیار دشوار بود که بفهمیم چه‌گونه زمان می‌تواند «جریان» داشته باشد و جهان اساسا از فضای چهار بعدی تکامل یابد. ممکن است جهان همان‌گونه که هاوکینگ آن را بیان می‌کند صرفا «موجود باشد». اما جهان چه‌گونه می‌توانسته در «دوره»‌ی زمان مکانی‌شده‌ چیزی دیگر غیر از آن «باشد» که «بوده است»؟ همان‌‌طور که وقتی معادلات ما راه حل‌هایی با چگالی بی‌نهایت و مانند آن به دست‌مان می‌دهند، به همان ترتیب نیز زمانی که آن‌ها زمانی را موهومی می‌کنند، رهیافت معمول آن است که این پدیده را نشانه‌ای برای آن‌که مشکلی وجود دارد، بدانیم. هم‌چنین شخص می‌تواند بگوید معادلات ما، تنها در صورتی که کمیت‌های قابل اندازه‌گیری مقادیر حقیقی به خود بگیرند، می‌توانند واقعیت فیزیکی را توصیف کنند. به نظر می‌رسد خود هاوکینگ در مقالات فنی‌اش همین نکته را به رسمیت شناخته باشد و در آن‌ها جهان هر چه باشد دارای یک آغاز است، حتی اگر از تکینگی پرهیز شود.[۳۲]

مطمئنا ما حتی اگر ریاضیات هاوکینگ را بپذیریم، مجبور نیستیم فلسفه‌ی او را هم قبول کنیم؛ می‌توانیم صرفا زمان واقعی را به معنای ریاضیاتی‌اش به عنوان یک واقعیت هستی‌شناختی، به خوبی بپذیریم و هم‌چنین با کمال خرسندی، آغاز جهان را  نه از یک تکینگی بلکه از سطحی که در آن فضای واقعی سه‌بعدی و زمان واقعی با فضای چهار بعدی تلاقی پیدا می‌کند که در آن زمان، موهومی شده است، می‌پذیریم.

حتی فیلسوف خداناباوری چون کوئنتین اسمیت[۳۳] که در مناظره‌ی خود با ویلیام لین کریگ به نفع خداناباوری استدلال می‌کند، متوجه اشکال وارد بر استدلال هاوکینگ شده است: «این احتمالا بدترین برهان برای خداناباوری در تاریخ اندیشه‌ی غربی است».[۳۴]

هاوکینگ در نشان دادن آن‌که جهان دارای آغازی نبوده است ناکام است و او در این امر تنها نیست. همه‌ی نظریه‌های عمده‌ای که در کیهان‌شناسی جدید مطرح‌اند نیز در فرار از آغاز داشتن جهان ناموفق‌اند. این‌ها شامل مدل‌های تورمی ابدی و آشوبناک آندره لینده[۳۵] و مدل اکپیروتیک نیل توروک[۳۶] و پل اشتینهارت[۳۷] است. در مدل‌های تورمی، مه‌‌بانگ منفردی وجود ندارد بلکه تعداد متعددی جهان متفاوت وجود دارد که از یک فضای پس زمینه‌ای سر بر می‌آورند (تورم آشوبناک) یا جهان‌های جوانه‌زننده در آینده که از جریان‌های موجود منشعب می‌شوند (تورم ابدی). در مدل اکپیروتیک، جهان ما از برخورد جهان‌های «غشایی» با ابعاد بالاتر پدید می‌آید. با وجود این، در هر موردی کل فرآیند، هم‌چنان به یک تکینگی منتهی می‌شوند، لحظه‌ی نخستینی که در آن تمام فضا-زمان به‌صورت نقطه‌ی بی‌نهایت چگال با اندازه‌ی صفر منقبض می‌شود. این موضوع به دلیل قضیه‌ی قدرتمند آروین بورده[۳۸] و الکساندر ویلنکین[۳۹] است که براساس آن تحت شرایط نسبتا عمومی، چنان تکینگی‌ای باید در زمانی متناهی در گذشته وجود داشته باشد. مقاله‌ی اولیه‌ی بورده و ویلنکین در ۱۹۹۴ به مدل‌های تورمی اعمال شد؛[۴۰] اصلاح بعدی را بورده، ویلنکین و آلن گوث در ۲۰۰۱ انجام دادند و آن را در ۲۰۰۳ و به‌روزرسانی کردند که شامل کیهان‌شناسی‌های غشائی بود.[۴۱]

الکساندر ویلنکین نتایج قضایای خود را در ملاقاتی در کمبریج در اوایل ۲۰۱۲، به‌طعنه بازتایید کرد؛ جلسه‌ای که به گزارشی که لیزا گراسمن در مجله‌ی نیوساینتیست داده است، برای هفتادمین سالگرد تولد استفان هاوکینگ برگزار شده بود.[۴۲] متاسفانه خود هاوکینگ به علت بیماری، نتوانست در آن مراسم حضور یابد. اما در پیامی از پیش ضبط شده، هم‌گام با اظهارات اولیه‌اش این مطلب را بیان کرده بود: «نقطه‌ی آفرینش، می‌تواند مکانی باشد که در آن علم نقض می‌شود. شخص ممکن است به دین و دست خدا چنگ زند.» اما نتایج ویلنکین نشان می‌دهد مدل‌هایی با یک مه‌‌بانگ منفرد، جهان‌های چرخشی با مه‌بانگ‌های متعدد و مه‌رمب‌ها، مدل‌های تورمی ابدی و مدل‌های اکپیروتیک همه آغازی در ‌زمانی متناهی در گذشته داشته‌اند؛ نقطه‌ای که در آن علم واقعا «نقض می‌شود».

برهان در برابر جهانی که دارای تعداد نامتناهی چرخه است، نتیجه‌ی سرراست قانون دوم ترمودینامیک است. جهان از وضعیتی با نظم بالا به نظم پایین‌تر می‌رود و پس از زمان نامتناهی، اکنون باید در وضعیتی با بی‌نظمی بیشینه باشد؛ یعنی یکنواخت و بدون جنبه‌ی خاصی. این به‌وضوح در تقابل با مشاهده است؛ زیرا فارغ از هرگونه ملاحظه‌ی دیگری با وجود خودمان در تناقض است! از ویلنکین نقل شده است که می‌گوید: «تمام شواهدی که در دست داریم می‌گوید جهان دارای آغازی است.»[۴۳]

 پیتر بوسی[۴۴] فیزیک‌دان مسیحی‌ای که به‌دقت و بی‌طرفانه برهان کلامی را در پرتو قضایای ویلنکین مورد بررسی قرار داده، معتقد است «اگر خلاصه‌ی موضع کنونی ویلنکین و دیگران درست باشد، کیهان‌شناسی‌هایی با تاریخچه‌ی نامتناهی در گذشته به‌سادگی در زمان حاضر امکان‌پذیر نیستند و بنابراین، جهان «احتمالا» دارای آغازی بوده است. در نتیجه، به نظر می‌رسد برهان کلامی برقرار باشد.»[۴۵] بوسی می‌گوید در این‌صورت آن‌چه برهان کلام نشان می‌دهد، آن است که نهایتا علت نخستین غیرزمانی و غیرفیزیکی برای جهان غیرقابل اجتناب است.

دست‌آخر این‌که یک اعتراض الهیاتی‌ به هاوکینگ وجود دارد و در واقع این اعتراض به تمام استدلال‌هایی که بر اساس فقدان یک آغاز به سوی خداناباوری نشانه می‌روند، وارد است. این مطلب ما را به سوی بحث بیش‌تر درباره‌ی آموزه‌ی آفرینش در مسیحیت سوق می‌دهد.

 

منبع:

Rodney D. Holder, Big Bang, Big God: a Universe Designed for Life?, 2013, chapter 3

 

 

[۱]William Cowper, The Task: A Poem, in Six Books, Book VI, “The Winter Walk at Noon” (۱۷۸۵), lines 221–۳۰.

[۲] من همچنین دعوت شدم مقاله‌ای بنویسم که برخی از آ‌ن‌چه در ادامه‌ی متن اصلی می‌آید، مبتنی بر آن است: بنگرید به رادنی هولدر (۲۰۱۱)، «خدا و چندجهان: پاسخی به استفان هاوکینگ»، ایمان و اندیشه ۵۱ (۲۰۱۱): ۳-۱۷

[۳] Stephen Hawking and Leonard Mlodinow, The Grand Design: New Answers to the Ultimate Questions of Life (London: Bantam Press, 2010).

[۴] Hawking and Mlodinow, Grand Design, ۴۶.

[۵] critical realism

[۶] John Polkinghorne

[۷] Arthur Peacocke

[۸] Hawking and Mlodinow, Grand Design, ۵۰.

[۹] Hawking and Mlodinow, Grand Design, ۵۰–۵۱.

[۱۰] Georges Lemaître

[۱۱] Clement of Alexandria

[۱۲] Clement of Alexandria, Stromata, Book VI, ch. XVI (Gnostic Exposition of the Decalogue, The Fourth Commandment), in Ante-Nicene Fathers, vol. 2, Alexander Roberts and James Donaldson (Peabody, MA: Hendrickson.1994) .513

[۱۳] Philo of Alexandria

[۱۴] Philo of Alexandria, “On the Creation”, VII (26), in The Works of Philo,new updated edition, trans. C. D. Yonge (Peabody, MA: Hendrickson, 1993) ,5

[۱۵] St Augustine, The City of God (De Civitate Dei) XI.6, in Nicene and Post-Nicene Fathers, First Series, Vol. 2, ed. Philip Schaff (Peabody, MA Hendrickson, 1994), 208

[۱۶] St Augustine, The Literal Meaning of Genesis (De Genesi AD Litteram),Ancient Christian Writers, vols 1 and 2, translated and annotated by John. Hammond Taylor SJ (New York and Mahwah, NJ: Paulist Press, 1982), V, 5,12, 153–۵۴

[۱۷] Augustine, Literal Meaning of Genesis, V, 5, 12, 154.

[۱۸] seed-like principles

[۱۹] Augustine, Literal Meaning of Genesis, IV, 12, 22, 117.

[۲۰] Kalām Cosmological Argument

[۲۱] Pope Pius XII

[۲۲] William Lane Craig

[۲۳] Robert J. Spitzer

[۲۴] Robert J. Spitzer, New Proofs of the Existence of God: Contributions of Cntemporary Physics and Philosophy (Grand Rapids, MI and CambridgeoUK: Eerdmans), 2010

[۲۵] singularity

[۲۶] James Hartle

[۲۷] A Brief History of Time

[۲۸] The Grand Design

[۲۹] Stephen Hawking, A Brief History of Time (London: Bantam, 1988), 136.

[۳۰] Hawking, Brief History of Time, ۱۴۰–۴۱.

[۳۱] Hawking and Mlodinow, Grand Design, ۱۳۴, ۱۸۰.م

[۳۲] See the somewhat more technical discussion in Rodney D. Holder, God,the Multiverse, and Everything: Modern Cosmology and the Argument from Design (Aldershot and Burlington, VT: Ashgate, 2004), 60–۶۱; and in Quentin Smith, “The Wave Function of a Godless Universe”, in William Lane Craig and Quentin Smith, Theism, Atheism, and Big Bang Cosmology (Oxford. Oxford University Press, 1993), 301–۳۷ (۳۱۵–۲۱)

[۳۳] Quentin Smith

[۳۴] Quentin Smith, “Wave Function of a Godless Universe”, ۳۲۲.

[۳۵] André Linde

[۳۶] Neil Turok

[۳۷] Paul Steinhardt

[۳۸] Arvind Borde

[۳۹] Alexander Vilenkin

[۴۰]  Arvind Borde and Alexander Vilenkin, “Eternal Inflation and the Initial Singularity”, Physical Review Letters ۷۲, no. 21 (1994): 3305–۰۸.

[۴۱] Arvind Borde, Alan H. Guth, and Alexander Vilenkin, “Inflationary  Spacetimes Are Incomplete in Past Directions”, Physical Review Letters ۹۰

[۴۲] Lisa Grossman, “Death of the Eternal Cosmos”, New Scientist ۲۱۳, no.2847 (January 2012): 6–۷

[۴۳] Grossman, “Death of the Eternal Cosmos”, ۷.

[۴۴] Peter Bussey

[۴۵] Peter J. Bussey, “God as First Cause – a Review of the Kalām Argument”,Science and Christian Belief ۲۵, no. 1 (2013): 17–۳۵

مطالب مرتبط

‫۲ دیدگاه ها

  1. سفر نزولی از بر ترین حالت ملکوتی یعنی از امکان اشرف به سمت نازلترین حالت ملکوتی یعنی امکان اخس صورت می پذیرد و این سفر یکنواخت و پیوسته نیست بلکه مقطع و پله ای بر اثر نوسانات متوالی انقباض و انبساط کیهانی رخ میدهد و به وقوع می پیوندد. پس از پایان نیم سفر نزولی آنگاه نیم سفر صعودی آغاز خواهد شد و به همان ترتیب بر اثر نوسانات قبض و بسط کیهانی از حالت امکان اخس به سوی امکان اشرف یا برترین سطح و حالت ملکوتی اول باز خواهد گشت. این سفر یک سفر کلی است و جزئیات همیشه همراه کل بوده و خواهند بود و هرگز قادر نخواهند بود که جدا و مستقل از کل نزول و صعود یابند. انسان به همراه خداوند در قالب واقعیت یعنی طبیعت و کیهان نزول یافته است و دوباره به همراه خداوند در قالب واقعیت یعنی طبیعت و کیهان دوباره صعود خواهد یافت. جهان ها از لحاظ تعداد بیشمار اند و هرکدام دارای یک مکان سه بعدی مجرد می باشند که محیط آن نه از جنس ماده است و نه از جنس روح بلکه از جنس صِوَر ذهنی و یا سطوح دوبعدی محض هندسی. با این وجود مطلقا در خود بسته اند و در مقابل ایاب و ذهاب یا رفت و آمد ذرات نور و ماده از درون به بیرون و یا بر عکس از بیرون به درون کاملا نفوذ ناپذیر اند. چنین مکان های مجردی مشمول حال گذر زمان و تغییر و تحول و انبساط و انقباض و جابجایی از سر جای خود نیستند و در پهنه لایه تناهی سکون مطلق بر آنها حکم فرماست. فقط محتوای آنها مشمول حال انبساط و انقباض و تغییر و تحول و تکامل و گذر زمان است. جهان ها با وجود بیشماری دو نوع اند، یکی نزولی – ازلی و دیگری صعودی – ابدی . طول عمر جهان های ازلی و موجودات زنده درون آنها توسط لحظه ازل و طول عمر جهان های ابدی توسط لحظه ابد رقم زده می شوند و طول این دو لحظه هرکدام برابر است با طول زمان لحظه حال که توسط فیزیکدان آلمانی به نام ماکس پلانک محاسبه و تعیین گردیده است که برابر است با ۱۰ بتوان منهای ۴۳ ثانیه. لحظات ازل و ابد تجلی قدرت نامتناهی خداوند اند که از طریق گذر لحظه به لحظه آنها محتوای کلیه جهان ها در پهنه بیکرانی بطور مطلقا همزمان هرکدام به سمت آینده خویش حرکت داده میشود. حتا کلیه اموات در لحظه حال به همراه خداوند می باشند، البته خفته و خسپیده در خواب مرگ. در این حرکت حتا یک ذره نور یا یک ذره اتمی در گذشته رها شده به حال خود باقی گذاشته نمی شوند و هیچ ذره ای هم قادر نخواهد بود جدا و مستقل از کل و زود تر از وی پا به عرصه آینده بگذارد. حقیقت برتری که تاکنون دین و علم نتوانسته به آن دست یابند، این است که انسان تنها دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی نبوده بلکه خداوند متعال در مشیت اولیه برای انسان پنج نوع سرنوشت جنسی و عشقی تعیین نموده است. گرچه این سرنوشت ها پنج نوع می باشند، اما برای ساری و جاری شدن و رقم خوردن و تجربه گردیدن به هفت نظم و سامان طبیعی و کیهانی می باشند. لذا انسان بر طبق جهان بینی دینی و علمی نوین دارای هفت زندگانی می باشد و نه یک نوع زمینی و یک نوع برزخی و یک نوع اخروی بر طبق ادیان ابراهیمی بخصوص دین اسلام. هرکدام از این حیات های هفتگانه به همراه یک نظم و سامان طبیعی و کیهانی با یک نظم و ترتیب خارق العاده و شگفت انگیز در چهار چوب طرح مطلق خلقت و آفرینش پشت سر هم بر اثر نوسانات متوالی انبساط و انقباض کیهانی به امر خداوند به ظهور می رسند و تجربه میگردند. هرکدام در زیر سقف یک آسمان و بر روی یک کره زمین. لذا هفت آسمان دینی بطور همزمان و طبقه بر طبقه و بصورت محیط و محاط وجود ندارند بلکه پشت سر هم آفریده میشوند. در نیم سفر نزولی زندگی انسان از برترین سطح به سوی پایین تر سطح ملکوتی آغاز میگردد و پس از اتمام نیم سفر نزولی همان جهان هایی که این نیم سفر ها در آنها صورت میگیرد، در سر جای خود به جهان های ابدی تبدیل میشوند و نیم سفر دوم یا صعودی آغاز میگردد. امیدوارم که پژوهش گران ارجمند فارسی زبان که همزمان به دین و علم علاقهمند اند به این افکار کودکانه عطف توجه نمایند.‌ عظمت خداوند و خلقت و آفرینش بسیار عظیم تر است از آن عظمت ناچیزی که تاکنون توسط ادیان به خورد انسان داده شده است. خداوند متعال بی نیاز مطلق است و جهت هدایت بشر نیازی به انتخاب و اعزام و ارسال پیامبران را نداشته و ندارد و در گوش سر هیچ انسانی هم چیزی را زمزمه نکرده است چه بطور مستقیم و بدون واسطه و چه بطور غیر مستقیم و با واسطه. این حقیر امیدوار است که بخاطر بیان این جملات مورد ملامت و سرزنش از سوی دینداران بزرگوار و موئمن قرار نگیرد.

    1. اعزام و ارسال پیامبران جهت هدایت بشری از سر نیاز مخلوق است و نه خالق.
      چگونه ارسال پیامبران موجب نیازمندی خداوند خواهد شد؟؟؟؟
      پروردگار چگونه بشر را هدایت میکند؟
      عقل، اینگونه که باز هم خداوند نیازمند خواهد بود
      هر آنچه که بگوییم خبر از نیازمندی خدا خواهد داد
      مگر اینکه اصلا هدایت بشر با انحاء گوناگون خبر از نیازمندی مخلوق میدهد و نه خالق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا