چرا چیزی هست؟ چرا «این» جهان؟دِرِک پارفیت/ ترجمه: اعظم خرام
چرا این جهان هستی وجود دارد؟ در این پرسش دو سوال نهفته است. اول اینکه اصولا چرا جهان هستی وجود دارد؟ شاید درستش این باشد که اصلا هیچ چیز وجود نداشته باشد: هیچ موجود زندهای، هیچ ستارهای، هیچ اتمی و نه حتی زمان یا مکان. وقتی به چنین امکانی فکر میکنیم، وجود هر چیزی میتواند حیرتانگیز به نظر برسد. سوال دوم این که از بین تمام جهانهایی که میتوانستند وجود داشته باشند، چرا این جهانی که میشناسیم، وجود دارد؟ هر چیزی میتواند به طرق بی شماری، متفاوت از چیزی که هست وجود داشته باشد. پس چرا جهان هستی به همین شکلی است که هست؟
برخی معتقدند این پرسشها میتوانند پاسخهای علّی داشته باشند. ابتدا فرض کنید که جهان هستی همیشه وجود داشته است. برخی بر این باورند که اگر رویدادهای قبلی علت هر یک از رویدادی بعدی باشند، همه چیز توضیح داده می شود. اما اینطور نیست. حتی زنجیرهی بینهایتی از رویدادها نیز نمیتوانند علت پیدایش خود را توضیح دهند، چون میتوانیم بپرسیم از بین تمام رویدادها چرا اینها رخ دادهاند و نه مجموعه رویدادهای دیگری؟ یا اصلا چرا رخ دادهاند؟ از میان هواداران نظریهی حالت پایدار[۱]، عدهای از چیزی که پیامدهای الحادی این نظریه میپنداشتند، استقبال کردند. آنها فرض کردند که اگرجهان هستی آغازی نداشته باشد، در اثبات وجود خالق نیز چیزی برای توضیح وجود ندارد. اما حتی در این حالت هم یک جهان ازلی وجود دارد که باید توضیح داده شود.
حالا فرض کنید که چون قبل از بیگ بنگ[۲] چیزی وجود نداشته، جهان هستی ازلی نیست. برخی فیزیکدانان معتقدند اولین رویداد ممکن است از قوانین مکانیک کوانتومی پیروی کرده باشد و به دلیل وجود یک نوسان تصادفی در خلاء روی داده باشد. آنها می گویند چنین امکانی به طور علّی نحوهی پیدایش جهان هستی از هیچ را توضیح می دهد. اما چیزی که فیزیکدانان آن را خلاء می نامند، واقعا معادل «هیچ» نیست. پس میتوانیم بپرسیم چرا وجود دارد و چرا از پتانسیلهایی که دارد، برخوردار است. به گفتهی هاوکینگ، «چه چیزی آتش را در این معادلات دمیده است؟»
اظهارات مشابهی در مورد تمام پیشنهادهایی از این دست، مطرح است. هیچ توضیح علّیای در مورد اینکه چرا جهان هستی وجود دارد، چرا قوانینی در طبیعت وجود دارند، یا چرا این قوانین اینگونهاند و طور دیگری نیستند، نمیتواند وجود داشته باشد. حتی اگر خدایی وجود داشته باشد که باعث شده بقیهی جهان به وجود بیاید، باز هم فرقی نمیکند و نمیتوان برای چرایی وجود خدا توضیحی علّی ارایه کرد.
بسیاری از مردم فرض را بر این گذاشتهاند که چون این پرسشها نمی توانند پاسخ علّی داشته باشند، پس هیچ پاسخی ندارند. بنابراین، برخی چنین پرسشهایی را رد میکنند و معتقدند ارزش بررسی کردن ندارند. برخی دیگر نتیجه میگیرند که چنین پرسشهایی بیمعنیاند. آنها تصور میکنند همانطور که ویتگنشتاین[۳] نوشته است، «شک فقط در جایی می تواند ایجاد شود که پرسشی وجود دارد، پرسش نیز فقط جایی میتواند مطرح شود، که پاسخی وجود داشته باشد.»
به اعتقاد من، تمام این فرضیات اشتباه هستند. حتی اگر چنین پرسشهایی نتوانند پاسخی داشته باشند، باز هم معنادارهستند و باز هم ارزش بررسی کردن دارند. در اینجا مقولهی زیباییشناختی متعالی[۴] را خاطرنشان میکنم که در مورد رفیعترین قلهها، اقیانوسهای خروشان، آسمان شب، فضای داخلی برخی کلیساها و چیزهای دیگر مافوق بشری که با شکوه و بیحد و حصرهستند، به کار میرود. هیچ پرسشی متعالیتر از این نیست که چرا جهان هستی وجود دارد: چرا به جای «هیچ»، «چیزی» وجود دارد. همچنین نباید فرض کنیم که پاسخ به چنین پرسشی باید علّی باشد. حتی اگر واقعیت را نتوان به طور کامل توضیح داد، باز هم میتوان به پیشرفتهایی نایل شد. زیرا چیزی که غیرقابل توضیح است ممکن است کمتر از آنچه اکنون به نظر میرسد، گیجکننده باشد.
اخیرا حقیقت آشکاری در مورد واقعیت جهان هستی بسیار مورد بحث قرار گرفته است. اغلب فیزیکدانان بر این باورند که برای امکانپذیر شدن حیات، مشخصههای گوناگون کیهان باید دقیقا همانگونه باشند که هستند. مثلا، میتوانیم شرایط اولیه در مهبانگ را در نظر بگیریم. این فیزیکدانان ادعا می کنند که اگر این شرایط فقط اندکی با چیزی که هست متفاوت میبود، جهان هستی از پیچیدگیهایی که به موجودات زنده اجازهی حیات میدهد، برخوردار نبود. چرا این شرایط دقیقا درست و مناسب هستند؟
برخی در پاسخ می گویند: «اگر این شرایط درست نبودند، ما الان اینجا نبودیم که حتی بتوانیم چنین پرسشی را مطرح کنیم.» اما پاسخ، این نیست. چنین پاسخی مثل این است که بگوییم: گیج کننده است که چهگونه از یک تصادف جان سالم به در بردهایم، تصادفی که اگر از آن جان سالم به در نبرده بودیم، الان زنده نبودیم که بتوانیم حتی گیج شویم[۵].
برخی دیگر میگویند: «حتما شرایط اولیهای وجود داشته و شرایطی که حیات را ممکن ساخته نیز به اندازهی سایر شرایط، محتمل بوده است. بنابراین، چیزی برای توضیح وجود ندارد.» برای اینکه ببینیم این پاسخ چه اشکالی دارد، باید بین دو بخش آن تمایز قایل شویم. ابتدا زمانی را مجسم کنید که تلسکوپ رادیویی اکثر نقاط فضا را هدف قرار داده و دنبالهای تصادفی از امواج ورودی را ثبت کرده است. تا این مرحله ممکن است چیزی وجود نداشته باشد که نیاز به توضیح داشته باشد. حالا فرض کنید وقتی تلسکوپ یک سمت را هدف گرفته، دنبالهای از امواج را ثبت میکند که پالسهای(ضربان) آن با عدد π، در نماد دودویی، تا ده هزار رقم اول مطابقت دارند. این عدد خاص، از یک جهت درست به اندازهی هر عدد دیگری محتمل است اما در اینجا چیزی وجود دارد که باید توضیح داده شود. گرچه هر عدد طولانیای منحصر به فرد است، اما فقط تعداد بسیار معدودی از اعداد مانند π از نظر ریاضی خاص هستند. آنچه باید توضیح داده شود این است که چرا این دنباله از امواج دقیقا با چنین عدد خاصی مطابقت دارد. گرچه چنین تطابقی ممکن است یک همرویدادی باشد که به طور تصادفی رخ داده است،اما بسیار نامحتمل است. در واقع آنقدر بعید است که تقریبا میتوانیم مطمئن باشیم این امواج را نوعی هوش تولید کرده است.
با توجه به دیدگاهی که اکنون در نظر میگیریم، چون تحقق هر دنبالهای از امواج به اندازهی سایر امواج محتمل است، چیزی برای توضیح دادن وجود ندارد. اگر ما چنین دیدگاهی را بپذیریم، موجودات هوشمند در جای دیگری از فضا نمیتوانند با ما ارتباط برقرار کنند زیرا ما پیام های آنها را نادیده میگیریم. خدا نیز نمیتوانست پرده از وجود خویش بردارد. فرض کنید با یک تلسکوپ نوری، الگویی از ستارگان دوردست را مشاهده کنیم که بیانگر متن عبری فصل اول کتاب سفر پیدایش[۶] است. طبق این دیدگاه، چنین الگویی از ستارگان نیازی به توضیح ندارد. بدیهی است که این دیدگاه، دیدگاه غلطی است.
در اینجا تشبیه دیگری را مطرح میکنیم. ابتدا فرض کنید از هزار نفری که با مرگ روبه رو هستند، فقط یک نفر را بتوان نجات داد. اگر برای انتخاب این یک نفر قرعه کشی انجام شود و من برنده شوم، بسیار خوش شانس خواهم بود. اما میتوان گفت اینجا چیزی برای توضیح دادن وجود ندارد. یک نفر باید برنده می شد و چرا آن یک نفر من نباشم؟ قرعه کشی دیگری را در نظر بگیرید. من فقط در صورتی تیرباران خواهم شد که زندانبان من بلندترین قطعه چوب را از بین هزار قطعه چوب بردارد، در غیر اینصورت تیرباران نخواهم شد. حالا اگر زندانبان من دقیقا همان چوب را انتخاب کند، اینجا چیزی برای توضیح دادن وجود دارد. کافی نیست که بگوییم: «این انتخاب به اندازهی هر انتخاب دیگری محتمل بود.» در قرعه کشی اول اتفاق خاصی نیفتاده بود: نتیجه هر چه باشد، جان یک نفر نجات می یابد. اما نتیجهی قرعه کشی دوم، نتیجهی خاصی است. زیرا از هزاران نتیجهی ممکن، فقط یک انتخاب می تواند جان یک نفر را بگیرد و در بقیهی موارد جان او حفظ خواهد شد. چرا دقیقا همان نتیجهی خاص اتفاق افتاده است؟ گرچه این نیز ممکن است تصادفی باشد، اما احتمال آن فقط یک در هزار است. تقریبا میتوانیم مطمئن باشم که مانند اعدام ساختگی داستایوفسکی، در این قرعهکشی تقلب شده است.
ظاهرا بیگ بنگ چیزی مثل دومین قرعه کشی است. برای اینکه پیدایش حیات امکانپذیر شود، باید شرایط اولیه با دقت خارق العادهای انتخاب شده باشند. این تنظیم دقیق، یا به گفتهی برخی ار افراد که آن را صرفا تنظیم دقیق ظاهری مینامند، نیاز به توضیح دارد.
ممکن است ایراد گرفته شود که اگر شرایط اولیه را به دلیل اینکه حیات را امکانپذیر کردهاند، خاص بدانیم، به طورغیرقابل توجیهی خودمان را مهم فرض کردهایم. اما واقعیت این است که حیات، خاص است، حتی اگر فقط به دلیل پیچیدگیاش آن را خاص بدانیم. مغز یک کرم خاکی، از یک کهکشان بیحیات پیچیدهتر است. فقط حیات نیست که به چنین تنظیم دقیقی نیاز دارد. اگر شرایط اولیهی بیگ بنگ دقیقا همان نبود که میدانیم، جهان هستی یا فورا دوباره فرو میریخت یا آنقدر سریع منبسط میشد و ذرات آن به شکل بسیار رقیقی گسترش مییافتند که حتی ستارهها یا عناصر سنگین هم نمیتوانستند تشکیل شوند. همین کافی است تا این شرایط را بسیار خاص کند.
ممکن است اشکال بعدی این باشد که نمیتوان ادعای کرد شرایط اولیه غیرمحتمل هستند، زیرا چنین ادعایی مستلزم داشتن مبنایی آماری است در حالی که ما فقط یک جهان داریم. اگر تمام جهانهای قابل تصور را در نظر میگرفتیم، قضاوت در مورد احتمالات آماری واقعاً غیرممکن بود. اما پرسش ما بسیار محدودتر است. پرسش ما این است که اگر با قوانین طبیعی یکسان، شرایط اولیه متفاوت بود، چه اتفاقی میافتاد؟ چنین پرسشی مبنایی برای قضاوت آماری فراهم می کند. طیفی از مقادیر وجود دارد که شرایط آغازین میتوانند هر یک از آنها را داشته باشند. فیزیکدانان میتوانند تعیین کنند که کیهان حاصله در چه نسبتی از این محدوده میتواند ستاره، عناصر سنگین و حیات داشته باشد.
ادعا میشود که این نسبت، فوقالعاده ناچیز است. از طیف شرایط اولیهی ممکن، چیزی کمتر از یک در یک میلیارد میلیارد میتواند کیهانی را با پیچیدگیهایی ایجاد کند که امکان حیات را فراهم می کند. اگر این ادعا درست باشد، همانطور که در اینجا فرض خواهم کرد، پس چیزی وجود دارد که باید توضیح داده شود. چرا یکی از این مجموعهی بسیار کوچک، دقیقا همانی است که محقق شده است؟
از یک منظر، این یک تصادف محض است و قابل تصور است، زیرا همرویدادیها اتفاق میافتند. اما اعتقاد به این دیدگاه، کار دشواری است، زیرا اگرچنین ادعایی درست باشد، احتمال وقوع این همرویدادی کمتر از یک در یک میلیارد میلیارد است.
برخی معتقدند:«بیگ بنگ به دقت تنظیم شده است. خداوند در آفرینش جهان هستی، تصمیم گرفت حیات را ممکن سازد.» خداناباوران ممکن است این پاسخ را رد کنند چون فکر میکنند وجود خدا نامحتمل است. اما احتمال وجود خدا به ناچیزیِ احتمالی در حد یک در یک میلیارد میلیارد نیست. بنابراین، حتی خداناباوران هم باید بپذیرند از بین دو پاسخی که برای پرسش ما مطرح میشود، احتمال درست بودن پاسخی که به وجود خدا استناد میکند، بیشتر است.
این استدلال یکی از ادلهی سنتی اعتقاد به خدا را احیا می کند. این استدلال در قویترین شکل خود، به بسیاری از مشخصههای جانوران، مانند چشمها یا بالها، که به نظر میرسند طراحی شدهاند، استناد میکند. استناد پیلی[۷] به چنین ویژگیهایی داروین را در جوانی بسیار تحت تأثیر قرار داد. داروین بعدها این شکل از استدلال را تضعیف کرد چون تکامل میتواند چنین ظواهری از طراحی را توضیح دهد. با این حال تکامل نمیتواند ظاهر تنظیم دقیق مهبانگ را توضیح دهد.
استناد این استدلال به احتمالات را میتوان به روش متفاوتی نیز به چالش کشید. این استدلال با ادعای غیرمحتمل بودن اینکه چنین تنظیم دقیقی صرفا یک همرویدادی تصادفی بوده است، فرض میکند که از بین شرایط اولیهی احتمالی در بیگ بنگ، احتمال تحقق هر یک از آنها یکسان بوده است، در حالی که این فرض ممکن است اشتباه باشد. ممکن است دستیابی به شرایطی که امکان پیدایش پیچیدگی و حیات را فراهم می کنند، در مقایسه با سایر شرایط، بسیار بیشتر بوده باشد. شاید حتی دستیابی به آنها قطعی بوده است.
برای پاسخ به این ایراد، باید نتیجهگیری این استدلال را بسط دهیم. اگر همانگونه که این استدلال ادعا میکند، دستیابی به شرایطی که حیات را امکانپذیر میکنند، بسیار محتمل یا قطعی بود، تصادفی نیست که جهان هستی پیچیدگی و حیات را ممکن ساخته است. اما این تنظیم دقیق ممکن است کار یک ماهیت وجودی نباشد، بلکه کار یک نیروی غیرشخصی یا قانون بنیادین باشد. برخی از خداباوران معتقدند که خدا چنین نیرو یا قانونی است.
روش متفاوت برای توضیح ظاهر تنظیم دقیق منجر به چالش قدرتمندتری برای این استدلال میشود. ابتدا مورد مشابهی را در نظر بگیرید:برای اینکه حیات روی زمین امکان پذیر باشد، بسیاری از مشخصههای زمین باید نزدیک به همین که هستند، باشند. در این صورت شاید بتوان ادعا کرد که برخورداری از چنین ویژگیهایی در زمین اتفاقی نیست و بنابراین باید آن را کار خدا دانست. اما چنین استدلالی ضعیف خواهد بود. ما به طور منطقی میتوانیم بپذیریم که جهان شامل بسیاری از سیارات با شرایط متفاوت است و باید انتظار داشته باشیم که در تعداد معدودی از این سیارات، شرایط برای حیات مناسب باشد. پس تعجبی ندارد که ما روی یکی از این معدود سیارات زندگی کنیم.
ممکن است فرض کنیم همه چیز با ظاهر تنظیم دقیق در مهبانگ متفاوت است. گرچه احتمالا سیارات زیادی وجود دارند، اما فقط یک کیهان وجود دارد. اما این تفاوت ممکن است کمتر از آن چیزی باشد که به نظر می رسد. برخی فیزیکدانان معتقدند جهان قابل مشاهده فقط یکی از جهانهای مختلفی است که همهی آنها به یک اندازه بخشی از واقعیت به شمار میآیند. بر اساس یکی از این دیدگاهها، سایر جهانها به نحوی با جهان ما مرتبط هستند که برخی از اسرار فیزیک کوانتومی را حل می کند. بر اساس دیدگاه متفاوت و سادهتری که به بحث ما مربوط میشود، قوانین طبیعی و بنیادین سایر جهانها مشابه قوانین طبیعی جهان ماست؛ آنها را هم مهبانگهایی ایجاد کردهاند که به طور کلی مشابه هم هستند و فقط شرایط اولیهی متفاوتی داشتهاند.
درفرضیهی جهانهای بسیار[۸]، نیازی به تنظیم دقیق نیست. اگر به اندازهی کافی مهبانگ وجود داشته باشد، باید انتظار داشته باشیم که در تعداد معدودی از این جهانها، شرایط اولیه برای پیدایش پیچیدگی و حیات، مناسب باشد و تعجبی ندارد اگر مهبانگ ما یکی از همان معدود جهانها باشد. برای به تصویر کشیدن این نکته میتوانیم دومین قرعهکشی را که قبلا مثال زدم، بازبینی کنیم. فرض کنید زندانبان من چوبی را به طور تصادفی انتخاب میکند، نه یک بار بلکه چندین بار. این توضیح میدهد که او با یک بار برداشتن چوب، بلندترین چوب را برنداشته، پس نه به همزمانی خارقالعادهای نیاز است و نه در این قرعهکشی تقلب شده است.
در اکثر نسخههای فرضیهی جهانهای بسیار، این جهانهای متعدد، جز از طریق پیدایش، ارتباط علّی ندارند. برخی ایراد میگیرند که چون جهان ما نمیتواند به طور علّی تحت تاثیر چنین جهانهای دیگری قرار گیرد، پس ما نمی توانیم هیچ شولهدی برای وجود آنها داشته باشیم، و بنابراین نمی توانیم دلیلی هم برای باور به آنها داشته باشیم. ولی ما چنین دلیلی در اختیار داریم؛ وجود آنها یکی از مشخصههای مرموز دنیای ما را توضیح میدهد: ظاهر تنظیم دقیق.
کدام یک از این دو روش برای توضیح این ظاهر بهتر است؟ فرضیهی جهانهای بسیار در مقایسه با اعتقاد به خدا، توضیح محتاط تری است، زیرا صرفا ادعا میکند تعداد بیشتری از این نوع واقعیتی که میتوانیم در اطراف خود مشاهده کنیم، وجود دارد. اما ادعا شده است که وجود خدا فی حد ذاته محتملتر از وجود جهانهای بسیار است. به عقیدهی اکثر خداباوران، خداوند ماهیتی است که قادر مطلق، عالِم مطلق و خیرمطلق است. ادعا شده که وجود بیعلت چنین ماهیتی سادهتر و مشروعتر از وجود بیعلت بسیاری از جهانهای فوقالعاده پیچیده است. بسیاری از دانشمندان فرض را بر این میگذارند که احتمال درست بودن فرضیههای ساده تربیشتر است.
با این حال، اگر چنین خدایی وجود داشته باشد، توضیح سایر ویژگیهای جهان ما دشوار میشود. اینکه خداوند تصمیم گرفته حیات را ممکن سازد، شاید تعجبآور نباشد اما قوانین طبیعت میتوانستند متفاوت باشند. بنابراین، جهانهای احتمالیِ فراوانی وجود دارند که میتوانند حاوی حیات باشند. درک اینکه چرا از بین تمام این احتمالات، خداوند تصمیم گرفته جهان ما را خلق کند، دشوار است. آنچه بیش از همه گیج کننده است، مسئلهی شرّ است. به نظر میرسد رنجی وجود دارد که هر شخص خوبی که از حقیقت آگاه است، اگر میتوانست از آن جلوگیری میکرد. اگر چنین رنجی وجود داشته باشد، خدایی که قادر مطلق، عالِم مطلق و خیرمطلق است، نمی تواند وجود داشته باشد.
خداباوران برای حل این مسئله چندین راه حل ارایه کردهاند. برخی معتقدند که خداوند قادر مطلق یا خیّرمطلق نیست. برخی دیگر بر این باورند که رنج ناسزاوار[۹]، آن طور که به نظر میرسد، بد نیست یا اینکه خدا نمیتواند از چنین رنجی جلوگیری کند چون در آن صورت جهان هستی به عنوان یک کل، به خیر بالاتر نایل نمیشد.
ما در اینجا باید این پیشنهادها را نادیده بگیریم، زیرا پرسشهای بزرگتری برای بررسی داریم. من این بحث را با این پرسش آغاز کردم که حالا چرا هر چیزی به همین شکلی است، که هست؟ قبل از بازگشت به این پرسش، باید بپرسیم اوضاع چهگونه است. چیزهای زیادی در مورد جهان ما وجود دارد که ما آنها را کشف نکردهایم. درست همانطور که ممکن است جهانهای دیگری شبیه جهان ما وجود داشته باشد، این نیزممکن است که جهانهای دیگری متفاوت با جهان ما وجود داشته باشند.
این امر به تشخیص دو نوع از احتمالات کمک می کند. احتمالات کیهانی[۱۰] و احتمالات محلی[۱۱]. احتمالات کیهانی تمام چیزهایی را که تا به حال وجود داشتهاند، پوشش میدهند. این احتمالات حالتهای مختلفی هستند که کل واقعیت ممکن است تحقق یکی از آنها باشد. یعنی فقط یکی از این احتمالات می تواند بالفعل یا محقق شده باشد. احتمالات محلی حالتهای مختلفی هستند که بخشی از واقعیت یا جهان محلی میتواند یکی از آنها باشد. اگر جهان محلی وجود داشته باشد، دست ما را برای پرسیدن این سوال باز میگذارد که آیا جهانهای دیگری وجود دارند یا خیر.
یکی از احتمالات کیهانی این است که تمام جهانهای محلی ممکن، وجود دارند. می توانیم این موضوع را «فرضیهی همهی جهانها»[۱۲] بنامیم. احتمال دیگری که ممکن است محقق شده باشد این است که هرگز هیچ چیز وجود نداشته و ندارد. این را میتوانیم احتمال تهی[۱۳] بنامیم. در سایر احتمالات باقی مانده، تعداد جهانهایی که وجود دارند بین همه و هیچ است. تعداد بیشماری از این احتمالات وجود دارد، زیرا ترکیبهای بیشماری از جهانهای محلی احتمالی وجود دارد.
از این احتمالات کیهانی مختلف فقط یکی باید محقق شود و فقط یکی میتواند محقق شود. بنابراین دو پرسش مطرح است: کدام یک محقق میشود و چرا؟ این دو پرسش به هم مرتبط هستند. اگر توضیح برخی از احتمالات آسانتر باشد، برای اعتقاد به اینکه چنین احتمالی محقق خواهد شد، دلیل بیشتری در اختیار داریم. به این ترتیب، به جای اینکه فقط به یک مهبانگ اعتقاد داشته باشیم، دلایل بیشتری در اختیار داریم که باور کنیم تعداد زیادی مهبانگ وجود دارد. اما خواه به یک مهبانگ معتقد داشیم یا بسیاری از مهبانگها، این پرسش مطرح است که چرا مهبانگ رخ داده است. گرچه پرسش دشواری است، اما اینگونه نیست که بگوییم وقوع مهبانگهای فراوان گیج کنندهتراز وقوع فقط یک مهبانگ است.نمونههای فراوانی از اکثر چیزها یا رویدادها وجود دارد.در ضمن، این پرسش نیز مطرح است که چرا در مهبانگی که جهان ما را به وجود آورد، شرایط اولیه به گونهای بود که منجر به پیدایش پیچیدگی و حیات شد. اگر فقط یک مهبانگ وجود داشته باشد، توضیح این واقعیت نیز دشوار خواهد شد، زیرا بعید است این شرایط صرفا به طور اتفاقی درست درآمده باشند. اما در صورتی که مهبانگهای فراوانی رخ داده باشند، توضیح این واقعیت آسان خواهد بود، زیرا مثل این است که بگوییم در میان سیارات بیشمار، برخی از سیارات وجود دارند که شرایط آنها پیدایش حیات را ممکن میسازد. از آنجا که اعتقاد به تعداد فراوانی از مهبانگها موارد توضیح داده نشدهی کمتری را بر جای میگذارد، پس دیدگاه بهتری است.
اگر میزان گیج کنندهبودن برخی احتمالات کیهانی به این دلیل کمتر است چون امکان تحققشان به تبیین کمتری نیاز دارد، پس آیا احتمالی وجود دارد که تحقق آن اصلا گیجکننده نباشد؟
ابتدا احتمال تهی را در نظر بگیرید که در آن هیچ چیز وجود ندارد. برای تصور این احتمال، این نکته میتواند به ما کمک کند که ابتدا فرض کنیم هرآنچه تا به حال وجود داشته یک اتم واحد بوده، سپس تصورکنیم که حتی این اتم نیز هرگز وجود نداشته است.
برخی ادعا کردهاند که اگرهرگز چیزی وجود نداشته، پس چیزی برای توضیح وجود ندارد. اما این طور نیست. وقتی میخواهیم تصور کنیم که اگر هیچ چیز وجود نداشت اوضاع چهگونه میبود، آنچه را نباید تصور کنیم و نادیده بگیریم چیزهایی مانند موجودات زنده، ستارهها و اتمها هستند. اما حتی دراین حالت نیز هنوز حقایق مختلفی وجود دارند، مثلا همین حقیقت که هیچ ستاره یا اتمی وجود نداشته، یا اینکه ۹ بر ۳ بخشپذیر است. میتوانیم بپرسیم چرا این چیزها درست بودهاند و چنین پرسشهایی میتوانند پاسخ داشته باشند. بنابراین میتوانیم توضیح دهیم که چرا، حتی اگر هیچ چیز وجود نداشته، ۹ همچنان بر ۳ بخشپذیر بوده است. هیچ جایگزین قابل تصوری وجود ندارد. میتوان توضیح داد که چرا چیزهایی مانند مادهی غیرمادی یا مکعبهای کروی وجود نداشتهاند؛ چنین چیزهایی از نظر منطقی غیرممکن هستند. اما میتوان پرسید چرا «هیچ چیز» وجود داشته؟ چرا هیچ ستاره یا اتمی، هیچ فیلسوف یا جنگل گُلهای آبی رنگ[۱۴] وجود نداشته است؟
نباید ادعا کنیم که اگر چیزی وجود نداشت، چیزی برای توضیح هم وجود ندارد. ولی میتوانیم کمتر از این را ادعا کنیم و بگوییم از بین تمام احتمالات جهانی، احتمال تهی به کمترین توضیح نیاز دارد. همانطور که لایب نیتس[۱۵] خاطرنشان کرده، امر بسیط، جامع بین وحدت و کثرت است و از این رو درک آن از همه راحتتر است. این گفته ممکن است مبهم به نظر برسد که چه طور چیزها میتوانند بدون اینکه وجود آنها علتی داشته باشد، وجود داشته باشند اما در مورد چرایی وجود کل جهان هستی یا خدا هیچ توضیح علّی وجود نداشته باشد. به هر حال احتمال تهی چنین مشکلی ایجاد نمیکند. اگرهرگزچیزی وجود نداشته، چنین شرایطی نیازی به اقامهی علت ندارد.
اما واقعیت، کمترین حالت گیجکنندگی را به خود نگرفته است. واقعیت این است که جهان هستی به نحوی ازانحا، موفق شده وجود داشته باشد. این چیزی است که می تواند نَفَس آدم را بند بیاورد. همانطور که ویتگنشتاین[۱۶] مینویسد، وجـود جهـان پدیـدهای عرفــــانی اسـت: وجود جهـان امـری عرفـانی و رازآلود است نه چهگونگی آن. یا به گفتهی متفکرغیرعرفانی مانند جک اسمارت[۱۷]: «اصلا اینکه چیزی وجود داشته باشد، به نظر من موضوعی برای ژرفترین حیرتهاست»
فرضیهی «همهی جهانها» را در نظر بگیرید، فرضیهای که در آن تمام جهانهای محلی احتمالی وجود دارند. بر خلاف احتمال تهی، ممکن است اوضاع اینگونه باشد. این وضعیت ممکن است کمترین حالت گیجکنندهی بعدی باشد. این فرضیه با فرضیهی جهانهای چندگانه فرق دارد گرچه آن را شامل میشود. فرضیهی جهانهای چندگانه دیدگاه محتاطانهتری است و معتقد است که عناصر بسیاری از جهانهای دیگر و جهان ما یکسان هستند و هر دو از قوانین بنیادین یکسانی برخوردارند و فقط در ویژگیهایی مانند ثابتها و شرایط اولیهشان با هم تفاوت دارند. فرضیهی همهی جهانها هر نوع جهان قابل تصوری را پوشش میدهد و بیشتر این جهانهای دیگر عناصر و قوانین بسیار متفاوتی دارند.
اگر همهی این جهانها وجود داشته باشند، میتوانیم بپرسیم چرا وجود دارند. اما، در مقایسه با سایر احتمالات کیهانی، فرضیه همهی جهانها میتواند موارد توضیح داده نشدهی کمتری بر جای بگذارد. به عنوان مثال، هر تعداد جهانهای ممکن وجود داشته باشند، میتوانیم بپرسیم «چرا این تعداد؟» اگر تعدادی که وجود داشت معادل هیچ بود، پرسش ما کمتر گیجکننده بود و به نظر می رسد حداقل انتخاب ما این است که همهی این جهانها وجود داشته باشند چون با هر احتمال کیهانی دیگری، ما پرسش دیگری را مطرح میکنیم. اگر جهان ما تنها جهانی باشد که وجود دارد، میتوانیم بپرسیم: «از بین همهی جهانهای ممکن، چرا جهان ما، همان جهانی است که وجود دارد؟ در مورد هر نسخهای از فرضیهی جهانهای چندگانه، پرسش مشابهی مطرح میشود: «از بین همهی جهانهای ممکن، چرا فقط همین جهانها با همین عناصر و قوانین وجود دارند؟» اما، اگر همهی جهانها وجود داشته باشند، دیگر چنین پرسشی مطرح نیست.
منبع:
London Review of Books,Vol. 20 No.2 / 22 January 1998
[۱]Steady State Theory، این نظریه برخلاف نظریهی بیگ بنگ (مهبانگ) است. نظریهی حالت پایدار مدعی است که جهان برای همیشه وجود داشته و هرگز شروعی وجود نداشته است. دانشمندان فکر میکردند که مواد نو برای همیشه در حال شکل گیری بودهاند. این عمل فضای بین کهکشانها را به هنگام انبساط پر کرده است. م
[۲]Big Bang، مه بانگ یا انفجار بزرگ. م
[۳] Wittgenstein
[۴]aesthetic of the sublime، در زیبایی شناسی، منظور از متعالی کیفیت عظمت است، خواه فیزیکی، اخلاقی، فکری، متافیزیکی، زیباییشناختی، معنوی یا هنری. این اصطلاح به ویژه به عظمتی فراتر از هرگونه امکان محاسبه، اندازه گیری یا تقلید اشاره دارد. م
[۵] پروفسوراستفان مهیر این موضوع را با مثال زیبایی مطرح میکند. فرض کنید که یک زندانی از جوخهی اعدام جان سالم به در برده است. جوخهای که در آن هزار تک تیرانداز ماهر به سمت او شلیک کردهاند. این زندانی بعد از اتمام مراسم اعدام متوجه میشود که زنده مانده. حالا در چنین شرایطی مسخره است که با تعجب بگوید چه شانسی آوردم که زنده ماندم و اگر شانس نمیآوردم الان زنده نبودم که اینقدر متعجب باشم!
[۶]Genesis، کتاب پیدایش، نخستین بخش عهد عتیق. م
[۷]Paley، ویلیام پیلی، فیلسوف مسیحی بریتانیایی بود. عمده شهرت او به خاطر تقریرش از برهان نظم با بهکارگیری تمثیل ساعتساز در کتاب الهیات طبیعی است.او نظریاتی هم در مورد تکامل دارد که از آن به عنوان طراحی طبیعی نام میبرد.
[۸] Many Worlds Hypothesis
[۹] undeserved suffering
[۱۰] Cosmic possibilities
[۱۱] Local possibilities
[۱۲] All Worlds Hypothesis
[۱۳] Null Possibility
[۱۴]Bluebell woods، جنگلهایی از گلهای آبی رنگ در تمام نقاط بریتانیا و ایرلند و همچنین در سایر نقاط اروپا یافت میشوند.
[۱۵] Leibniz
[۱۶] Wittgenstein
[۱۷] Jack Smart