طراحی در زیست‌شناسی؟
جان پوکینگهورن/ ترجمه: سولماز عبدی

جان پولکینگهورن (    -۱۹۳۰)، فیزیک‌دان نظری و الهی‌دان انگلیسی است. او در سال ۱۹۵۵ دکتری خود را در فیزیک دریافت کرد و از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۹ استاد ریاضی فیزیک دانشگاه کمبریج بود. در سال ۱۹۷۹ کرسی دانشگاه را در سودای روحانیت انگلیکان ترک کرد و در سال ۱۹۸۲ کشیش انگلیکان شد. از سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۶ به عنوان رییس کالج کویین در کمبریج خدمت کرد. او آثار زیادی در زمینه‌ی فیزیک و رابطه‌ی علم و دین نوشته است. پولکینگهورن سال ۱۹۹۷ به مقام شوالیه رسید و در سال ۲۰۰۲ برنده‌ی جایزه بنیاد تمپلتون شد.

در عهد عتیق، در کتاب امثال سلیمان می‌خوانیم: «سه چیز است که برای من زیاده عجیب است، بلکه چهار چیز که آ‌ن‌ها را نتوانم فهمید: طریق عقاب در هوا و طریق مار بر صخره و راه کشتی در میان دریا و راه مرد با دختر باکره.» (امثال سلیمان، ۱۸-۱۹/۳۰).  در پس فهرست متنوعی از شگفتی‌ها، هم طبیعی و هم انسانی، به وضوح در جهانی که خدا ساخته است، حس وحشتی وجود دارد. هنگامی که خداوند به واسطه گردباد با ایوب سخن می‌‌‌گوید، نیایش مشابهی از شگفتی مرموز خلقت ساخته می‌شود (ایوب، ۴۱-۳۸). یهودیان باستان به چیزی که ما آن را طبیعت می‌نامیم احترام می‌گذاشتند، اما علمی در مورد آن نداشتند. نگاه دقیق تاریخ‌نویسان الهیات طبیعی، بیش‌ترین چیزی بود که آ‌ن‌ها می توانستند مدیریت کنند. زمانی که علم مدرن به صحنه‌ی ظهور رسید، اکتشافات آن، به ویژه آ‌ن‌هایی که از طریق اختراع میکروسکوپ آشکار شده بودند، برای ترویج نیاز مشتاقانه به استدلالی برای وجود خالق بر اساس شکل مسلم خلقت به خدمت گرفته شدند. اگرچه این فعالیت اغلب «الهیات-فیزیک» نامیده می شد، اما در حقیقت بیش‌تر موضوعی زیست‌شناختی بود. فیلسوفانی نظیر دیوید هیوم و امانوئل کانت احتمالا مخالفت خود را به این صورت بیان خواهند کرد: نقص‌هایی در طبیعت وجود دارد که ممکن است خدایان متعددی در پیدایش آن‌ها دست داشته باشند؛ که در بهترین حالت یک طراح قدرتمند، اما نه لزوما لایتناهی را نشان می‌دهد؛ و این‌که همه چیز در نوع خودش بسیار تضاد داشته است. با این حال از جان ری[۱] گرفته تا ویلیام پالی[۲] و نویسندگان رسالههای بریج واتر، ادعاهای این نوع از الهیات طبیعی شدیدا تایید شد و به نظر می‌رسید همه‌ی آ‌ن‌ها از نظر خیلی ها بسیار محتمل بودند.

چارلز داروین به همه آن مباحث پایان داد. انتخاب طبیعی که در دراز مدت عمل می کند، فهمی جایگزین ارایه داد. در واقع مخلوقاتی که طراحی‌شده به نظر می‌رسیدند می‌توانستند بدون نیاز به دخالت مستقیم خالق الهی، به طور طبیعی تکامل پیدا می کنند. بینش علمی بعدی به آن‌چه که نقد فلسفی نتوانسته بود انجام دهد، دست یافت. در قرن بیستم، متابیولوژی دیگر شکارگاه شگفت‌انگیز استدلال خداگرایانه نبود، بلکه به ضایعات آتئیستی که از آن بی‌معنایی اساسی فرآیند عالم هستی اعلان می شد، تبدیل شده بود.[۳]

با نگاهی به گذشته، می‌توان دریافت که دو اشتباه الهیاتی رخ داده است. یکی از آ‌ن‌ها تلاش برای رقابت با علم در زمینه‌ای است که خود علم مسئول تبیین آن است. ما انتظار داریم از فیزیک برای فهم «چه‌گونگی شناور شدن یک کشتی روی آب» استفاده کنیم. به همان اندازه باید انتظار داشته باشیم تا جایی که می‌توانیم بینش‌های بیولوژیکی را برای درک تاریخ زندگی روی زمین به کار گیریم. خطای دوم، تنگ‌نظری بیش از حد در خصوص ابزار خداوند برای آفرینش بود؛ گویی فرمان ناپیوستگی به پیوستگی نهان انجام قوانین مقدر الهی در طبیعت، ارجحیت دشت. آفرینش «پیوسته» یک مفهوم مناسب برای متخصص الهیات است که باید آن را در نظر بگیرد.

الهیات مکمل علم است و نه جایگزین آن. بر این اساس، متخصصان معاصر الهیات طبیعی از استدلال در مورد نتایج فرآیندهای طبیعی به زمینه‌ای استوارتر که با در نظر گرفتن قوانین طبیعت میسر می‌شود، روی آوردند. بر این اساس، آن قوانین نقطه‌ی مفروض شروع علم خواهند شد گرچه قابل درک است که این قوانین نمی‌توانند  به گونه‌ای خود را تبیین کنند که در نظر گرفتن آن به عنوان یک واقعیت عینی به لحاظ عقلانی رضایت‌بخش باشد.  کیهان‌شناسی و فیزیک اکنون به مرکز صحنه حرکت کرده‌اند. توجه کنید تمرکز روی اصل انسانی[۴] که به مفهوم به رسمیت شناختن ویژگی شگفت‌انگیز جهان است، مستلزم این است که اگر قرار باشد جهانی به حیات مبتنی بر کربن منتهی شود باید قوانین بنیادی فیزیکی خاصی داشته باشد. پس آیا باروری جهان واقعی ما، رویداد خوشایندی است و نشان‌دهنده‌ی‌ آن است که ما بخشی تنها یک کیهان در میان گروه گسترده‌ای از جهان‌های مختلف هستیم؟ آیا نشانه‌ای از استعداد توانایی درونی آفریدگار برای آفرینش است؟ بررسی دقیق چنین پاسخ‌های متنوع قابل‌تصوری نشانه‌ی ویژگی متواضع و جست‌وجوگر تفکر معاصر در الهیات طبیعی است. پیشرفت‌های شگفت‌آور اخیر، باعث ورود دوباره‌ی برخی زیست‌شناسان به مباحث الهیاتی شده است. این بحث احیا شده در سه سطح متفاوت انجام شده است. اولین مورد گسترش نوعی استدلال در مورد قانون فیزیکی است که فیزیکدانان در پیوند با خصوصیت انسان‌گرا بودن جهان از آن استفاده می‌کنند. به عنوان مثال، می‌توان ویژگی‌های آب را در نظر گرفت، ویژگی‌هایی که این مایع فوق‌العاده را برای گسترش حیات (دست‌کم حیات از آن گونه که ما در سطح زمینی آن می شناسیم) ضروری و موثر کرده است. یک مثال آشنا، کاهش غیرعادی چگالی آب در نزدیکی نقطه انجماد است، به این معنا که دریاچه‌ها از سمت بالا به پایین یخ می‌زنند و به توده های عظیم یخ تبدیل نمی‌شوند تا موجودات زنده‌ای را که در آب‌هایشان هستند از بین ببرند. بسیاری از خواص غیرمعمول آب پیامدهایی برای زندگی دارند، برای مثال:۱- گرمای نهان بسیار بالای انجماد و تبخیر (که باعث تعدیل تغییرات اقلیمی؛ ارایه‌ی‌ یک مکانیزم خنک‌کننده‌ی موثر برای حیوانات خونگرم می‌شود.)۲- گرمای ویژه‌ی بالا (باعث می‌شود اقیانوس‌ها تغییرات فصلی دما را در حد قابل قبولی کنترل کنند)۳- هدایت حرارتی بسیار بالا در حالت مایع (انتقال گرمای کارآمد در موجودات زنده)۴- هدایت حرارتی بسیار کم یخ و برف (عایق حفاظتی در اقلیم‌های سرد)۵- توانایی حل کردن تقریبا تمام مواد شیمیایی، در حداقل درجه تا یک درجه‌ی بسیار ناچیز اما قابل تشخیص (امکان پذیر کردن حیات از طریق انتقال مواد معدنی ضروری از زمین به دریا، جایی که رشد زندگی با استفاده از این مواد آغاز شد).این‌ها فقط منتخبی از خواص حیاتی آب هستند. لارنس هندرسون[۵] و مایکل دنتون[۶] بحث‌های جامع‌تری از نقش‌های حیاتی آب را در ارتباط با زندگی ارایه کرده‌اند. مایکل دنتون تا آن‌جا ادامه می‌دهد که نمونه‌های بسیار بیش‌تری از خواص جهان فیزیکی را که به نیازهای زندگی مرتبط هستند ارایه می‌دهد. برای مثال، تابش خورشید فقط در فرکانس‌هایی که برای القای واکنش‌های فتوشیمیایی مناسب هستند بالا می‌رود  و بدین‌گونه به راحتی فتوسنتز و بسیاری دیگر از فرآیندهای بیوشیمی مهم را تسهیل می‌کند. طیف جذب اتمسفر، دریچه‌ای ایجاد می‌کند که اجازه‌ی تابش نور در فرکانس‌های مفید بیولوژیکی را می‌دهد (شامل اثرات لایه ازون زمین) و همچنین مانع تابش پرتوهای مضر ماورای بنفش می‌شود. شیمی زندگی، شیمی کربن است که پیوندهای شیمیایی قوی (کووالانسی) آن باعث تشکیل مولکول‌های پیچیده‌ی بنیادی برای حیات می‌شود و اثربخشی آن در دمایی که آب در آن دما به صورت مایع وجود دارد، حداکثر است. پیوند شیمیایی ضعیف کربن (غیر کووالانسی)، ساختارهای سه بعدی پیچیده‌ای پدید می‌آورند که شکل آ‌ن‌ها نقش حیاتی در عملکرد پروتئین‌ها و DNA در سلول زنده ایفا می‌کند. این ارتباطات مفید بستگی به انطباق‌هایی بین فرآیندهای فیزیکی دارد که ظاهرا هیچ رابطه‌ی متقابل ذاتی ندارند. البته انتخاب طبیعی از این انطباق‌ها بهره می‌برد (احتمالا فتوسنتز به گونه‌ای رخ داد که از منبع انرژی موجود استفاده‌ی بهینه را کرد)، اما در ابتدا باید در ساختار فیزیکی حضور داشته باشند تا این امر امکان‌پذیر باشد. انواع گوناگون این استدلال در این‌جا در حال بررسی است. خواص ماده، مانند خصوصیات فیزیکی آب، اساسا از طبیعت و قدرت تعاملات الکترومغناطیسی ناشی می‌شود که وضعیت ماده‌ی متراکم را تعیین می‌کند. پیوندهای شیمیایی در اصل همان الکترومغناطیس هستند. استدلال های مربوط به این مسایل شبیه به آ‌ن‌هایی است که اخترفیزیکدانان، وقتی که تولید نیروی عناصر درون ستارگان را به خواص بنیادی نیروهای هسته ای پیوند می‌دهند، به کار می‌گیرند. تنها تفاوت واقعی این است که آ‌ن‌ها به خاطر دشواری بیش‌تر در درک جزییات وضعیت سیستم‌های پیچیده، مثل مولکول‌های بزرگ، تا حدودی شفافیت کم‌تری دارند. از آن‌جا که این خواص در هر سیاره‌ای مشابه هستند، اهمیت جهانی دارند. در مقابل، استدلال مربوط به انطباق طیف تابش خورشید با نفوذ اتمسفری و راندمان فتوشیمیایی در چنین کلیتی ثبات ندارد. این خاصیت به‌طور ویژه‌ای محیطی است (سیاره‌ی خاص ما به طور اتفاقی نزدیک به یک ستاره خاص واقع می‌شود). ملاحظات بسیار دیگری از این نوع خاص وجود دارد. برای مثال، تصور می‌شود که داشتن یک ماهواره‌ی بزرگ (ماه)، زمین را از طریق پدیده‌های مفیدی مثل عمل شستن با جذر و مدهای قدرتمند و اثر تثبیت کننده‌ی ماه بر چرخش زمین، این سیاره را به عنوان مکانی برای گسترش زندگی مطلوب کرده است. حتی وجود سیاره‌ی عظیم مشتری، تاثیری بر زندگی زمینی داشته که به عنوان بازدارنده‌ای طرفدار زمین، مانع برخورد شهاب‌ها و ستاره‌های دنباله‌دار خطرناک به زمین عمل می‌شود. به این جنبه‌های مساعد از مکان ما نباید اهمیت خیلی زیادی داد. به احتمال زیاد سیستم‌های سیاره‌ای بسیار زیادی در جهان وجود دارد، بنابراین خیلی تعجب‌آور نیست اگر بسیاری از شرایط خاص مطلوب به صورت اتفاقی در جایی رخ دهند.مرحله اول بحث، همان‌طور که اشاره شد، به آن‌چه که ممکن است قوانین زمین بازی زندگی[۷] نامیده شود، مربوط می‌شود. مرحله دوم به این سوال ارتباط دارد که آیا بازی واقعی زندگی –حداقل تا میزان خاصی- ممکن است به مجموعه‌ای از حرکات اجباری محدود شود یا خیر. آیا اکتشافات درهم تاریخ تکامل با رویکرد سازگاری بقا – به عنوان تنها عامل کنترل کننده- صرفا تصادفی است (همان‌گونه که نظریه نو داروینی اعلان می کند)، یا این داستان شامل اثرات گرایش‌های مشخصی است که تحولات را به جهت‌های از پیش تعیین شده‌ی مشخصی هدایت می‌کنند؟ معتقدان حقیقی داروین به‌طور قابل توجهی در مقابل این پیشنهاد که نظریه‌‌شان ممکن است از طریق در نظرگرفتن احتمال نوعی شهود بهره‌مند شده‌باشد، مقاوم هستند. ممکن است گمان رود که پیش‌داوری‌های متافیزیکی زمینه‌ساز بسیاری از این مقاومت‌ها هستند (باور افراطی به تصادفی بودن عامل دست یازیدن به چنین مقاومتی است)، اما مطمئنا این یک پرسش علمی است که در اولین نمونه مطرح می‌شود. در حقیقت، برخی منابع مستقل وجود دارد که باعث ترغیب به پذیرفتن جدی چنین گرایش‌هایی می‌شوند. استوارت کافمن[۸] پیشنهاد کرده است که نظم ویژگی‌های تولیدمثل سیستم‌های پیچیده ممکن است برای زیست‌شناسی بسیار مهم باشند و بسیاری از ساختارهای بنیادین موجود در موجودات زنده ممکن است به جای بازمانده‌های احتمالی تاریخی، پیامدهای اجتناب‌ناپذیر غیرتاریخی باشند. این ادعا، این اظهار تکراری را که هر بار تداوم تکامل بیولوژیکی(که احتمالی است) می‌تواند منجر به عواقب «اساسا» متفاوتی شود، به چالش می‌کشد. البته در آن‌چه که رخ داده است احتمالات تارخی وجود دارد، اما آن‌چه که گفته می‌شود این است که این احتمال تاریخی بیش‌تر جزییات نمونه‌های حاصله را در بر دارد تا کلیات آ‌ن‌ها را.

کریستین دو دوو، برنده‌ی جایزه نوبل برای فعالیتش بر تشکیلات ساختاری و عملکردی سلول زنده، از این دیدگاه حمایت می کند. او می نویسد:

دلایل من برای دیدن جهان به عنوان یک دنیای معنادار، آنچه را که من به عنوان نیازهای درونی‌اش درک می کنم، شامل می شود. مونود بر غیرمحتمل بودن زندگی و ذهن و نقش عمده‌ی شانس در ظهورشان، یعنی نبودن طراحی در جهان، یعنی پوچ و بی معنا بودنش تاکید کرد. برداشت من از خوانش حقایق مشابه، متفاوت است. این خوانش همان نقش را به تصادف می‌دهد اما کنش این تصادف را در مجموعه‌ی دقیقی از محدودیت‌ها که در جهت تولید اجباری زندگی و ذهن است، آن هم نه یک بار بلکه چندین بار، تعریف می‌کند. در پاسخ به جمله‌ی معروف مونود که می‌گوید «جهان نه آبستن زندگی بود نه زیست کره‌ی بشر» باید بگویم: «اشتباه می کنی. جهان چنین بود».[۹]

دنتون حتی مطمئن تر است:من معتقدم شواهد به شدت نشان می دهد که کیهان بطور منحصر به فردی فقط برای یک نوع از زیست‌شناسی مناسب است و پدیده‌ی زندگی را نمی‌توان در هر شیمی عجیب و غریب دیگری یا دسته اشکال مادی تعریف کرد. حتی به‌طور اساسی‌تر، بر این باورم که شمار قابل توجهی از شواهد وجود دارد تا باور کنیم جهان به‌طور منحصر به فردی برای تنها یک نوع از زندگی پیشرفته‌ی هوشمند -موجوداتی با طراحی و زیست‌شناسی بسیار مشابه با گونه‌های خودمان- مناسب است.[۱۰] در این‌جا باید به چندین ملاحظه درباره‌ی سطح‌ دوم بحث در مورد مسایل مربوط به طراحی در زیست شناسی اشاره شود:۱- هیچ‌کس نقش احتمال تاریخی را انکار نمی‌کند، با این حال ممکن است جهان آبستن پیدایش انسان باشد، گرچه به لحاظ ویژگی‌های آناتومیکی و فیزیولوژیکی بشر، منحصرا مقدر نبوده که انسان تولید شود. قوی‌ترین ادعایی که بیان می‌شود این است که تحقق موجوداتی که از لحاظ پیچیدگی و توانایی«شبیه» ما باشند، بالقوه امکان‌پذیر بوده، این امکان از آغاز حضور داشته و انتظار می‌رفته در جایی تکامل یابد.۲- به ادعاهایی که زده می شود و البته به هرگونه نفی آن ادعاها به ناچار باید تردیدهای زیادی وارد شود. درک ما از طبیعت و وضعیت سیستم های پیچیده، ناقص است. دیدگاه‌های ما در مسیرهایی که زندگی در زمین با آ‌ن‌ها پیشرفت کرده، بحث برانگیز و نامطمئن است؛ مشکلات درک کامل از عملکرد حتی یک تک سلول، بسیار زیاد است. وقتی دنتون در مورد این‌ بحث می‌کند که آیا قانون ژنتیک زمینی به‌طور منحصر به فردی برای زندگی مناسب است یا خیر، باید اعتراف کند که «این حوزه‌ا‌ی گیج کننده است و در حال حاضر هیچ پاسخ صریحی نمی‌توان به آن داد»[۱۱]. بیش‌ترین چیزی که کسی می‌تواند بگوید این است که سوالات بسیار جالبی در خصوص برنامه‌ی بیولوژیکی قرار گرفته است، از نوع پرسش‌هایی که ممکن است زمانی از آن مستثنا بوده باشند. وضعیت این بحث از وضعیتی که فیزیک‌دانان را در بحث «اصل انسانی» درگیر خود کرده بود، بسیار متفاوت است. در این مورد اخیر، تمام دانشمندان کارآمد در مورد مسایل علمی توافق دارند و تنها پیامدهای متافیزیکی محتمل‌ترشان است که موضوعات موردبحث هستند. از نظر متخصصان زیست‌شناسی، بسیاری از مسایل علمی همواره خودشان را در رقابت باقی می‌گذارند.۳- اگر نویسندگان ذکر شده در بالا ثابت کنند که در این استدلال موفق‌تر هستند، آن‌چه که به دست خواهد آمد، به رسمیت شناختن گرایش‌های غایت شناسی در فرایند گسترش حیات درون طبیعت خواهد بود. این شناخت با یک گزارش صرفا طبیعت‌گرایانه سازگار هست، هرچند شهود درون آن با روایت سطحی نو داروینی قابل مقایسه است. البته این میزان قابل توجه از عاملیت بالقوه در ساختار جهان، قابل سازگاری با درک خداباورانه نیز خواهد بود که به نوعی باروری ذاتی اراده‌ی خالقی را نشان می دهد که جهان را در بودن نگه می‌دارد و  ماهیتش را مقدر می‌کند. در حقیقت ممکن است چنین دیدگاهی را، هرچند نه با جبر ضرورت منطقی، پیش برد. در تمام مباحث متافیزیک، همواره این پرسش مطرح است که تا چه حد کسی تمایل دارد جست‌وجو برای ارایه‌ی یک تبیین روشنفکرانه را با فشار پیش ببرد.  آیا کافی نیست تا با واقعیت بی‌قاعده‌ی قانون طبیعت راضی بمانیم یا باید نگاهی دقیق‌تر به عاملی داشته باشیم که مشیت تغییرناپذیرش، شالوده‌ی نظم و قواعد مشاهده شده در طبیعت و دستاوردهای سودمند آن است. نویسندگانی که به مرحله‌ی دوم بحث فراخوانده شده‌‌اند، درجات مثبت باور غایت‌شناسانه را بیان می کنند، اما آ‌ن‌ها برای برداشتن گام بعدی به سمت تعبیری خداباورانه احتیاط می‌کنند. (خدا در شاخص دنتون وجود ندارد.)مرحله سوم بحث هنوز به ادعاهای خیلی قوی‌تر مربوط می‌شود.  مایکل بیهی[۱۲] معتقد است که زیست‌شیمی مسایلی را مطرح می‌کند که داروینیسم عمومی قادر به حل آ‌ن‌ها نیست. ایده اصلی‌ او «پیچیدگی کاهش ناپذیر»[۱۳] است که او آن را این گونه تعریف می‌کند: «یک سیستم واحد متشکل از چند بخش تعاملی هماهنگ که به عملکرد اصلی کمک می‌‌کند، به طوری که حذف هر یک از بخش‌ها باعث می‌شود عملکرد سیستم به طور موثری مختل شود.»[۱۴] مایکل بیهی پنج نمونه‌ی زیست‌شناختی از آن‌چه که معتقد است چنین سیستم‌های پیچیده‌ی کاهش‌ناپذیری هستند، توصیف می‌کند: مژه‌هایی که اجازه می‌دهند برخی سلول ها شناور شوند؛ سیستم لخته شدن خون؛ انتقال درون سلولی پروتئین‌ها؛ آنتی بادی‌ها؛ سنتز حیات بیوشیمیایی که AMP آن را معنا می‌کند (که نیازمند سیزده مرحله است و فعالیت دوازده آنزیم را شامل می شود). این نمونه‌ها، مشکلی تکاملی را نشان می‌دهند زیرا اگر به راستی غیرقابل‌کاهش تشخیص داده شوند، خصوصیت همه یا هیچ بودن‌شان به این معنا خواهد بود که ما نمی‌توانیم تکامل گام به گام تدریجی آ‌ن‌ها را به  شیوه‌ی کلاسیک داروینی انتظار داشته باشیم.در رابطه با چنین ساختارهای بزرگی، مانند اندام‌های بدن، خود داروین اعتراف کرده بود که «اگر بتوان ثابت کرد که اندام پیچیده‌ای وجود دارد که احتمالا نمی‌توانسته از طریق تعداد زیادی تغییرات جزیی متوالی شکل گیرد، در این صورت نظریه‌ی من شکست خورده‌ است».[۱۵] بیهی معتقد است که او فقط چنین مواردی را در مقیاس کوچک بیوشیمی نشان داده است و البته اگر این نمونه‌ها صحیح باشند، به همان اندازه برای داروینیسم عمومی مصیبت بار خواهد بود. بیهی این نمونه‌ها را به عنوان شواهد سازنده برای آن‌چه که او «طراحی هوشمندانه»[۱۶] می نامد، به معنای «آرایش هدفمند بخش‌ها»[۱۷] لحاظ می‌کند.[۱۸] با این حال او در تعریف آن‌چه که طراح فرضی می‌گوید، محتاط است. کلمه «design» هرگز با حرف «D» بزرگ نوشته نمی‌شود و در این‌جا هم خبری از شاخص «خدا» نیست. با این حال، کسانی که با شور و شوق از کتاب جعبه سیاه داروین او استقبال کرده‌اند، اغلب چنین وسواسی نداشته‌اند. این کتاب به شکل گسترده به عنوان اثری خوانده شده است. که از نوعی خلقت‌گرایی دخالت‌گر[۱۹] (دخالت خداوند در آفرینش) حمایت می‌کند؛ دخالت مستقیم و معجزه‌گونه‌ی الهی، نه به عنوان مشیتی ملایم که درون فرایند طبیعی تعبیه شده باشد.؛ تعبیری که «تکامل‌گرایان خداباور»[۲۰] مایلند آن را به کار گیرند.  پرسش‌هایی که بیهی ​​مطرح می‌کند، همتای میکروسکوپی پرسش‌های ماکروسکوپی مشابه است که هنگام انتشار منشأ انواع مطرح شده بود. خود داروین در شیوه دقیق و موشکافانه‌اش، درباره‌ی این‌که چه‌گونه تکامل تدریجی بسیار پیچیده و یکپارچه‌ی سیستمی مانند چشم انسان می‌توانست رخ دهد، دچار اشتباه شد. اغلب نظریه‌پردازان تکاملی معاصر معتقدند که می‌توانند راه‌های نظری اما باورپذیری را پیشنهاد دهند که ممکن است باعث رخ دادن این تکامل بوده باشد. این ادعا با در نظر گرفتن این‌که به نظر می‌رسد چشم‌ها مستقلا در طول تاریخ حیات چند بار تکامل یافته‌اند تقویت می‌شود.شاید عقلانی‌ترین نتیجه‌گیری‌ها در مورد احیای مسایل غایت‌شناسی در زیست شناسی این باشد که این مسایل باید به عنوان خطوط محتاطانه‌ای در کنار دانش زیست‌شناختی دیده شوند. اکنون پرسش‌های مهم و قابل توجهی مطرح شده است. یک طبیعت‌گرایی متروک و تقلیل‌گرا، حتی در سطح علمی، تنها گزینه‌ی خوب روشنفکرانه محسوب نمی‌شود. خداباوران می‌توانند به آن امید ببندند اما در حال حاضر تلاش برای بیش از حد تکیه دادن به آن در یک بنیان نامشخص، مدبرانه نخواهند بود.

منبع:

John Polkinghorne, Faith, Science & Understanding, Yale University Press, 2000, 66-77

  1. John Ray
  2. William Paley
  3. J. Monod, Chance and Necessity (Collins, 1972).
  4. Anthropic Principle
  5. L. J. Henderson, The Fitness of the Environment (Beacon Press, 1958), (First published in 1912.
  6. M. J. Denton, Nature’s Destiny (Free Press, 1998).
  7. Game of Life
  8. S. A. Kauffman, The Origins of Order (Oxford University Press, 1993).
  9. C. de Duve, Vital Dust (Basic Books, 1995).
  10. Denton, Destiny, xiii.
  11. Ibid., 161.
  12. M. J. Behe, Darwin’s Black Box (Free Press, 1996).
  13. irreducible complexity
  14. Ibid., 39.
  15. Quoted, ibid.
  16. intelligent design
  17. the purposeful arrangement of parts
  18. Ibid., 193.
  19. creationist interventionism
  20. theistic evolutionists

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا