دین و کنترل اجتماعیچارلز الوود/ ترجمه: امیرحسین لطیفی
چارلز الوود (۱۹۴۶-۱۸۷۳) جامعه شناس برجستهی آمریکایی است که به خاطر تلاشهایش در ایجاد جامعهشناسی روانشناختی علمی شهرت دارد. پژوهشهای او اغلب با محوریت مفاهیم اجتماعی همچون «مدارا»، «ارتباطات» و «تکامل» صورت گرفته است. یکی از اصلیترین ادعاهای الوود الزام نقشآفرینی «جامعهشناسی» در هدایت فرگشت فرهنگی، از طریق آموزش جامعه است.
این روزها دین روزگار بدی دارد و تمدن روزگاری بدتر. در تفکر علمی سطحینگرانه شاید به نظر برسد که میان وضعیت دین و وضعیت آشفتهی حال حاضر جهان ارتباطی وجود ندارد. مگر نه این که در اغلب موارد به نام علم به ما اطمینان داده شده است که تمام ادیان نادرست و برای پیشرفت جامعه مضرند؟ «عقلگرایان» خودخوانده مکررا تاکید میکنند که علم چیزی غیر از خرافه، خطا یا «ارادهی معطوف به قدرت» در باورهای دینی برخی طبقات ممتاز پیدا نمیکند. از سوی دیگر، نمایندگان دینی نیز کم پیش نیامده که ادعا کردهاند دین خارج از حیطهی علم است و نسبت به برخی مطالعات علمی چنان اظهار تنفر کردهاند که گویی این مطالعات «توهین به مقدسات» بودهاند. هر دو این گرایشها درک واقعا منطقی، علمی و بدون غرضورزی از دین را به عنوان پدیدهای اجتماعی دشوار کردهاند.
اما پرسش دین نه با تاریکاندیشی دینی پایین کشیده میشود نه با تاریکاندیشی علمی. انسانهای بیشتر و بیشتری به پرسش در مورد معنای دین در زندگی انسان میپردازند. آنها میپرسند آیا جامعهی متمدن میتواند از عهدهی ابطال دین برآید؟ یا دین چیزی است که الزاما در تار و پود جامعه وارد میشود؟ در بازسازی تمدنی که با آن مواجهیم زمان آن رسیده است که اندیشمندان علمی آرای مشخصی برای پاسخ به چنین پرسشهایی فراهم آورند، چون اگر دین عنصری حیاتی برای تمدن است، هیچ چیز نمیتواند احمقانهتر و کوتهبینانهتر از غفلت و بیتفاوتی نسبت به اَشکال و کارکردهای آن باشد.
با این حال علم واقعی در جستوجوی درک دین به عنوان حقیقتی اجتماعی، به جای بیاعتبار کردن آموزهی خاصی، از اتخاذ رویهای خصمانه یا بیتفاوت نسبت به دین دوری میکند. بیغرضترین انسانشناسان و جامعهشناسان احتمالا با پروفسور هابهوس[۱]، یکی از محتاطترین اندیشمندان اجتماعی، موافقاند که میگوید:
عنصر دین در تمام اشکال جوامع رایج است . . . به عنوان عنصری که خودش را در آگاهی اجتماعی دخیل کرده و به عنوان عاملی که تسلط خود را بر ذهن انسانها تقویت میکند.[۲]
اگر این چنین است و اگر وجود علم برای خدمت به بشریت است، آنگاه زمان آن است که جهان علم نقشی را که دین در زندگی اجتماعی بازی میکند، به ویژه به عنوان راهی برای کنترل اجتماعی را درک کند.
اما تمدن چیست و دین چیست و چرا این دو باید پیوندی حیاتی با یکدیگر داشته باشند؟ تمدن، همان طور که دیدهایم[۳]، مجموعهای از عادات کسب شده است. تمدن امری ذاتی در انسان نیست، بلکه هر نسل باید انبوهی از عادات و سنتهایی که تمدن را میسازند کسب کند. اما این عادات و سنتها نمیتوانند در جامعهی انسانی بدون محدودیتهای اجتماعی سنگین یا روشهای کنترل اجتماعی مناسب به طور موفق از نسلی به نسلی دیگرمنتقل شوند؛ برای بسیاری از آنها فرد باید تمایلات حیوانی خودش را سرکوب کند یا حتی خودش را برای خیر جمعی قربانی کند. در نتیجه، ارزشهای اجتماعی که این عادات و سنتها نمایان میکنند به طور خاص آنهایی که نیازمند قربانی کردن تمایلات فردی برای تمایلات گروه است، باید به شدیدترین روشها به آگاهی فرد آورده شوند، در غیر این صورت تنظیمات اجتماعی و عادات مناسب حاصل نخواهد شد. بدینگونه، ارزشهای اجتماعی ابزارهای کنترل اجتماعی را توسعه میدهند؛ قوانین و دولت را به مثابه رفتارهای خارجی فرد و اخلاقیات و دین را به عنوان انگیزهها و باورهای درونی فرد. کهنترین روش کنترل اجتماعی احتمالا دین است. به محض این که عادات هر گروه بدوی در ارتباط با رفاه گروه بازتاب مییافت این عادات ناگزیر به عناصر «بخت و اقبال»، شانس خوب یا بد، امنیت یا خطر برای گروه و به طور خلاصه با قدرتهای رمزآلود و شگفتانگیز طبیعت همبسته میشد. بنابراین، محدودیتهای فراانسانی با عاداتی که امن به نظر میرسیدند ضمیمه شدند تا هدایتگر رفاه گروه باشند. به عبارت دیگر، آنها به «آداب و رسوم» گروه بدل گشتند و این «آداب و رسوم» با قرار گرفتن ذیل فرمانهای دینی تبدیل به قدرت مطلقه شدند. به این ترتیب، از دل این آداب و رسوم تمام سازمانهای کنترل اجتماعی دیگر توسعه یافتند. به این دلیل است که علم و هنر و همین طور حکومت، قوانین، اخلاقیات و تحصیل اولیه همگی همبسته با دین بودند؛ یا در واقع اغلب غیرقابل تمییز از دین بودند. بنابراین، کنترل اجتماعی در آغاز کنترل دینی بود و طی تمام قرنهای بعدی دین هستهی مرکزی کنترل اجتماعی بود چون در قلب استانداردها، ارزشها و «آداب و رسوم» هر تمدنی بوده است. ما در واقع تمدن دیرپایی نمیشناسیم که زمینهی دینی برای آداب و رسومش نداشته باشد؛ هیچ کدام از این تمدنهای دیرپا هم بعد از این زمینهها مضمحل نشدند. زمانی که دستورات دینی فرو میریزند و از هم گسیخته میشوند آداب و رسوم هم لزوم حیاتیاش را برای فرد از دست میدهد، به خصوص برای آن رسوم اخلاقیای که نیازمند خویشتنداری و از خودگذشتگی هستند. بدینگونه در ادامه این تمدنها از هم فرو میپاشند و از بین میروند. در ادامه دلیل این که چرا چنین اتفاقی میافتد روشتتر میشود.
در این صورت دین چیست و چرا چنین تاثیر عجیبی بر رسوم اخلاقی دارد؟ اساسا دین از منظر اخلاقی سنجهی انسان از جهان خودش به خصوص بخش ناشناختهای است که با تجربیات روزمرهاش پوشیده نشده است. دین بهطورکلی تجسم ارزشهای فردی و اجتماعی انسان در برابر جهان است. انسان باید راهی برای مواجهه با هر بحرانی در زندگی داشته باشد و زندگی با بحرانها محاصره شده است. او الزاما باید بتواند خودش را با شناختهها و ناشناختهها تطبیق دهد و در مورد تمام این انطباقهایی که انجام میدهد باورهایی داشته باشد؛ چون از باورها و ارزشها است که انطباقها و گرایشها حاصل میشود. بنابراین، او باید در مورد هر حوزهی تجربه نوعی گرایش ارزشگذاری داشته باشد. به این ترتیب دین تنها گرایش ارزشگذاری نسبت به قدرتهای ناشناختهای است که در ورای پدیدههای این جهان وجود دارند و تمایلی است برای برقراری ارتباط صحیح با این نیروهای ناشناخته. اهمیت خاصی ندارد که کدام تعریف رسمی از دین را بپذیریم. شاید با تعریف پروفسور فریزر[۴] هم رای باشیم: «دین نوعی دلجویی یا مصالحه با نیروهایی مافوقی است که انسان معتقد است میتوانند خط مشی طبیعت یا مسیر زندگی انسان را تعیین کنند».[۵] یا ممکن است تعریف متاخرتری را بپذیریم که بر اساس آن: «دین گرایش انسان به جهان است که به عنوان نیرویی اجتماعی و اخلاقی در نظر گرفته میشود».[۶] آنچه ضروری است این است که هر وقت انسان تلاش میکند تا یک مرامنامهی ارزشگذاری نسبت به جهان خودش اتخاذ کند، فارغ از این که تا چه حد ممکن است این جهان برای او کوچک یا جدی باشد، میبینیم که سر و کلهی دین در آن پیدا میشود. برخی از انواع منشهای دینی، تا وقتی که انسان به طورکلی و با در نظر گرفتن جهان، فکر و احساس کند و نخواهد مثل کبک سرش را در برف فرو کند و از مواجهه با واقعیتی که در آن زندگی و حرکت میکند و هستیاش در آن جریان دارد امتناع ورزد، ضروری هستند.
برای ترسیم ارزشهای فردی و اجتماعی برای جهانیان، دین این ارزشها را جهانشمول و قطعی میکند. در واقع، همانطور که فرایندهای عقلانیت دنیایی از ایدههای جهانشمول به انسان میدهد، فرایندهای دینی هم به انسان دنیایی از ارزشهای جهانشمول میدهند. این فرایندها در حقیقت چیزی غیر از فرایندهای استدلال عقلی نیستند با این تفاوت که به جای کار بر ادراکات انسان، بر غرایز و احساسات او میکنند. انسان، به دلیل توانایی انتزاع و استدلالاش که او را قادر میسازد ارزشهایش را جهانشمول کند، تنها جانور دیندار است. آنچه که علم در مورد ایدهها انجام میدهد، دین در مورد احساسات انجام میدهد؛ آنها را جهانشمول میکند و در این کار آنها را به یک هارمونی با واقعیت کلی در میآورد. بدین ترتیب دین جنبهی ارادی و احساسی انسان را با جهان هماهنگ میکند. از این رو آثار فردی دین قابل توجه مینماید. دین دشمن بدبینی و ناامیدی و مشوق امید است و در میانهی نبرد زندگی، چه به آن انسان وحشی بدوی و چه به انسان متمدن قوت قلب میبخشد و به این خاطر قادر به انجام چنین کاری است، چون احساسات حیاتی ما را تقویت میکند. روانشناسی به ما میگوید که تقویت احساسات حیاتی به این خاطر صورت میگیرد چون دین یک فرایند انطباقی است که در آن تمام مراکز پاییندست حیات به کار گرفته میشوند تا مراکز بالادست تقویت شوند. به عبارت دیگر، عمومیت بخشیدن ارزشها، به اصطلاح روان-تنی، به معنای این است که مراکز عصبی پاییندستی انرژی خودشان را در مراکز عصبی بالادستی میریزند و بدین ترتیب بازدهی حیاتی را از جنبهی درونی هماهنگ میکند و عمر آن را به حداکثر میرساند. به این دلیل است که دین سطح جدیدی از انرژی را به جریان میاندازد، به فرد و جهان او قدرت و اطمینان میدهد و انسان را اغلب قادر میسازد تا کارهایی انجام دهد که معمولا فراتر از چیزی است که به عنوان توانایی طبیعی انسان در نظر گرفته میشود.[۷]
این حقیقت که دین انرژیهای فرد را در برهههای بحران به طور کامل آزاد میکند، احساسات حیاتی فرد را تقویت میکند و به او کمک میکند تا با مسایل زندگی و مرگ با اطمینان به خودش و دنیای خودش مواجه شود، از اهمیت اجتماعی بسزایی برخوردار است، چون زندگی اجتماعی بدون بحران که نیاز به از جان گذشتگی و ایثار در بُعد فردی نباشد ناشناخته و احتمالا غیرممکن است. رؤیایی که فلاسفهی لذتگرای[۸] قرن نوزدهم در مورد «اقتصاد لذت» داشتند، نظمی اجتماعی بود که در آن نیازی به ایثار در بُعد فردی نبود چون بر تمام دشواریها و اهریمنهای زندگی غلبه میشد. این رؤیا در حال حاضر به طرز مفتضحانهای شکست خورده است. جنگ جهانی نشان داد که در جهان، همچنان مانند گذشته نیاز بسیاری به ایمان، وفاداری، ایثار و از خود گذشتگی وجود دارد و با افزایش پیچیدگی زندگی اجتماعی انسان در آینده شاید به اندازهی نسلهای پیشین به شجاعت، فداکاری و از خود گذشتگی نیاز داشته باشیم. به عبارت دیگر، انسانها همواره نیازمند زندگی ارزشمند و کارآمد هستند که بتواند تواناییهای انطباقی خود را تحت کنترل داشته باشد و در این میان دو موردی که بالاتر از همه شانه به شانهی یکدیگر میایستند یکی تواناییهای عقلی است و دیگر تواناییهای احساسی؛ با این حال در این روزها اغلب شاهد هستیم به طرزی عجیب دین و خرد به دشمنی هم برخاستهاند. با این حال مشکل اصلیای که دغدغهی ما است انرژی بخشیدن به زندگی از طریق احساسات و باورهای دینی نیست، بلکه حفظ نظم اجتماعی است.
دین از ابتدا روشی قدرتمند برای کنترل اجتماعی بوده است، یعنی کنترل گروهی زندگی افراد به سود حیات بزرگتر گروه. همانطور که دیدیم دین برای جهانیسازی ارزشها و مطلقسازی آنها از طریق روانشناختی عمل میکند و بدین ترتیب این ارزشها با شدیدترین حالت ممکن وارد آگاهی فرد میشوند. اما این ارزشهایی که بدین ترتیب جهانشمول و مطلق میشوند تقریبا همواره آنهایی هستند که از طریق سنت گروه به فرد میرسند. به عبارت دیگر، اینها ارزشهایی هستند که از طریق زندگی معمولی ساخته شدهاند و از نسلی به نسل دیگر به این خاطر منتقل شدهاند که در ارتباط با زندگی گروه هستند و در واقع ارزشهای اجتماعیاند. بار دیگر یادآوری میکنم که در وهلهی اول این جهان انسانی است که فرد باید خودش را با آن وفق دهد. از این رو، ارزشها و احساسات باید در جهت محیط اجتماعی جهانی و مطلق شوند؛ چون در مورد آن محیط است که حتمیترین نیاز به انطباق وجود دارد. زندگی گروه باید یک واحد کار واقعی باشد. گروه در مقابله با محیطش و در برابر دشمنان بسیاری که در آنجا یافت میشود باید یکپارچگی عملکردی داشته باشد. به همین دلیل در میان اعضای گروه باید یکپارچگی احساسی و ارزشی وجود داشته باشد. گروه بهطورکلی اگر بخواهد تمام انرژی و فداکاری بیپایان اعضا را تحت کنترل داشته باشد، نیازمند هماهنگی درونی از بُعد احساسی است. ارزشها، تاکید بر معنای زندگی و خدمت و فداکاری باید با پرشورترین راهها به سطح فردی آورده شوند؛ کاری که نیازمند دستوراتی مطلق است که تنها از عهدهی دین بر میآید. از این رو، گروه اگر گروه بخواهد زندگی کامل و کارآمد داشته باشد، باید همانند افراد تحت یک الزام روانشناختی برای جهانشمولیت ارزشها باشد. در نتیجه، به عنوان بخشی از مجموعهی فرهنگی هر گروه، کار دین این است که ارزشهای مورد تایید گروه را عمومیت بخشد. از دید سختگیرانهتر میتوان گفت که دین از آغاز امری اجتماعی بوده و از تلاشها برای ضمیمه کردن فرمانهای فراانسانی به ارزشها، باورها یا اعمالی که مورد تایید جامعه نبوده، همواره به نامهای «جادوی سیاه»، «خرافه» یا «کفر» یاد شده است.
همانطور که اشاره کردیم، میان عرف و آداب و رسوم گروه و دین –دین از منظر اجتماعی آن- رابطهی نزدیکی وجود دارد. در واقع دین به عنوان یک حقیقت اجتماعی جدا از استانداردهای جامعه و عرف نیست و همین است که به آن «قداست» میبخشد. اگر سختگیرانه بخواهیم صحبت کنیم، چیزی به عنوان دین غیراخلاقی وجود ندارد. ما برخی از ادیان را غیراخلاقی میدانیم چون آداب و رسوم آن با آنچه که مورد تایید ما به عنوان استانداردهای یک تمدن عالی مرتبهتر است مغایر است. با این حال، همه ادیان اخلاقی هستند، به این معنا که بدون استثنا الزاما از اخلاق عرفی حمایت می کنند، زیرا ارزشهایی که نگرش دینی آنها را عمومیت میبخشد و مطلق می کند، ارزشهای اجتماعی هستند. بدین ترتیب وظایف اجتماعی در همان ابتدا به وظایف دینی بدل شدند.بدین گونه دین به ابزار اصلی حفظ عرف و عادتهایی بدل شد که اجتماع آنها را امن یا هدایت کننده به رفاه حال جامعه مییابد.
دین، به عنوان حافظ عرف و سنتها، مجموعه اعمال ممنوعه و «تابویی» را وضع کرد که مورد تایید گروه یا طبقهی غالب نبود. بنابراین میتواند نظم اجتماعی خاصی را پس از زمان لازم آن یا حتی زمانی که تبدیل به مانعی برای پیشرفت جامعه شده است، حفظ کند. به همین دلیل ممکن است طبقهی غالب از این نظم در راستای علایق خودش بهرهبرداری کند. در واقع از این طریق است که دین اغلب به مانعی برای پیشرفت و ابزار سرکوب طبقاتی تبدیل میشود. این بُعد محافظهکار اجتماعی دین به خوبی شناخته شده است و از سوی برخی نویسندگان آن قدر مورد تاکید قرار گرفته که شاید نیاز چندانی به ذکر آن نباشد. این جنبه از دین منشا اصلی سوء استفادهها از آن شده است و در دنیای مدرن دلیل اصلی دشمنیای است که دین در میان طبقهی خاصی از اندیشمندان که چیزی غیر از جنبههای منفی و محافظهکارانه در آن نمیبینند، برای خودش بهوجود آورده است.
هدف ما بزرگنمایی این جنبهی منفی و محافظهکارانهی دین نیست بلکه هدف بحث پیرامون نقش آن در کنترل اجتماعی از منظری بالاتر است. با این حال باید در خاطر داشته باشیم که نظمْ زیربنای جداییناپذیر پیشرفت اجتماعی است و دین صرفا به عنوان حافظ ارزشها و معیارهای اجتماعی مرسوم کارکرد بسزایی دارد. دین به عنوان نوعی «متعادلکننده» یا پایدارکنندهی نهادهای اجتماعی عمل میکند و از رفتارهای خودسرانه در فرد جلوگیری میکند و به حفظ آن سنخ از همنوایی با همنوع و آن شباهتِ باوری و رفتاری که لازمهی اتحاد اجتماعی است، کمک میکند. همانطور که وارد[۹] میگوید، دین در زندگی اجتماعی درست همانگونه عمل میکند که غریزه در دنیای حیوانات. دین نظم اجتماعی را بیمه میکند و شالودهی پیشرفت اجتماعی را بنا مینهد.
با این حال هیچ الزامی وجود ندارد که کنترل اجتماعیای که دین ارایه میدهد از نوع غیرمترقی باشد. ارزشهایی که دین به آنها عمومیت میبخشد و آنها را مطلق میکند میتوانند به راحتی ایستا بودن، مترقیانه هم باشند. در یک جامعهی ایستا که تاکید بر ممنوعیتها است و هدف صرفا حفظ عادات و رسوم است، دین نیز بهطور طبیعی بر همین موارد تاکید میکند؛ اما در جوامع ترقیخواه دین به راحتی میتواند فرمانهایش را به ایدهآلها و استانداردهایی که به خوبی درک شدهاند و آنهایی که فراتر از نظم موجود هستند، ضمیمه کند. با این حال، چنین دین ایدهآلیستیای هم این اشکال را دارد که به جای آن که برای تمایلات محافظهکارانه و واکنشی طبیعتِ انسان جذاب باشد به تمایلات ایدهآلگرایانه و ترقیخواهانهی آن متوسل میشود. این دین همچنین لزوما در جامعه با قوت بیشتری مورد پذیرش طبقاتی که روشنفکرترند و پیشرفت جامعه را رهبری میکنند، قرار میگیرد تا آنهایی که به شرایط موجود خو گرفتهاند. دلیل اصلی این که چرا ادیان ترقیخواهانه به طورکلی به طرز فوقالعادهای در تاریخ بشر نادرند و تنها در مراحل آخر تکامل فرهنگی جذابیت پیدا کردهاند، بیشک همین است.
با این حال دلایل خوبی در دست هست تا باور کنیم که دینِ همراستا با بشردوستی از تکاملی ناگزیر برخوردار است و همچنین بپذیریم که رابطهای صمیمی میان ایدهآلگرایی اجتماعی و ادیان عالیمرتبهتر وجود دارد. دو دلیل برای این تعمیمبخشی وجود دارد؛ نخست اینکه زندگی اجتماعی با هر مرحلهی موفقیتآمیز رو به توسعه پیچیدهتر میشود و در این شرایط گروهها اگر بخواهند یکپارچگی و کارآمدی خود را حفظ کنند نیاز بیشتری به تحکیم سرسپردگی بیدریغ اعضای خود دارند. در نتیجه، دین طی تکامل خود تاکید بیشتر و بیشتری در زمانهای بحران بر از خودگذشتگی فردی برای گروه داشته است. در واقع هر چه پیچیدگی زندگی اجتماعی بیشتر میشود این بحرانها هم افزایش مییابند به طوری که گروه باید از اعضای خود درخواست خدمت و وفاداری بی حد و حصر داشته باشد. بنابراین، دین در سیر تکامل خود به طور فزایندهای اجتماعی میشود تا این که در نهایت تاکیدی بیحدوحصر بر زندگی در راستای خدمت و فداکاری برای گروه میکند. با گسترش گروه از حالت قومی و قبیلهای به بشریت، دین نیز الزاما کمتر طایفهای و بیشتر بشردوستانه میشود تا این که در نهایت هدف والای سرسپردگیای که القا میکند شامل کل بشریت شود. دلیل دیگر این است که ادیان در اغلب موارد و در مراحل نهایی فرهنگ، پس از آن که از برههی پرستش باستانی گذر کردند، آرمانهای خود را از زندگی خانوادگی گرفتهاند و جامعهشناسی نشان میدهد که آرمانهای اجتماعی و اخلاقی تمدنهای سطح بالاتر بهطورکلی از اَشکال ابتدایی نهادهای اجتماعی مانند خانواده حاصل شده است.[۱۰] از طرفی، ایدهآلیسم اجتماعی تلاشی است برای درک حیات اجتماعی گستردهتر این آرمانهای اولیه که از گروههای بدوی گرفته شدهاند و چون ادیان اخلاقی سطح بالاتر آرمانهای خود را از منابع مشابهی میگیرند، اهداف مشابهی هم دارند. بدین ترتیب ادیان سطح بالاتر یا همان ادیان «اخلاقی» چیزی جز آرمانگرایی اجتماعی نهفته در احساسات مذهبی و همراه با محدودیتهای کم و بیش رسمی دینی نیستند.
البته یک مطالعهی دقیقتر در زمینهی توسعهی دینی نیاز است تا بر ضرورت، جهانشمولیت و عملکرد دین بر جامعهی انسانی پرتو بیافکند.
همانطور که به درستی گفته شده که بدون درک زبانهایی غیر از زبان خود، نمیتوان زبان را درک کرد، دین را هم بدون درک ادیان دیگر غیر از دین خود، نمیتوان درک کرد. مارت[۱۱] میگوید دانشجویان علوم دینی باید بدانند که یک «روح حقیقت» در تمام ادیان هست.[۱۲] در هر صورت، هیچ دینی در انزوای کامل از سایر ادیان قرار ندارد، و از پیشرفتهترین تا ابتداییترین مذاهب سرنخهای تفکری هستند که به گذشته باز میگردند و برای درک مناسبات دین با تمدن بسیار ارزشمند هستند. بنابراین، اجازه دهید به طور خلاصه نگاهی به سیر تحول دین بیندازیم.
اگر هفت مرحلهی تکاملی پذیرفته شدهی دین را بپذیریم یعنی، پیش از آنیمیسم[۱۳]، آنیمیسم[۱۴]، توتمیسم[۱۵]، پرستش باستانی[۱۶]، چندخداباوری[۱۷]، تکخداگزینی (هنوتیسم)[۱۸] و یکتاپرستی[۱۹]، آنگاه دشوار نیست که ببینیم این ادیان نه فقط تجسم ارزشگذاری انسان از جهان خود هستند، بلکه بازتاب ارزشهای اجتماعی عصری هستند که نمایندگی آن را بر عهده دارند. بنابراین، در مرحلهی پیش از آنیمیسم همهی دلایل لازم برای باور به مفهوم «مقدس» را در اختیار داریم. برای مثال، مفهوم «مانا» در تصور مالنزیاییها[۲۰]چنین معنایی دارد. مالنزیاییها از این کلمه برای اشاره به قدرت یا تاثیری نامریی استفاده میکردند که به روشهای ماوراء الطبیعی خودشان را در ارتباط با افراد و اشیای طبیعی نشان میدادند.[۲۱] ترس و احترام همواره متضمن افراد و اشیایی بود که «مانا» را آشکار میساختند و به همین دلیل چنین افراد و اشیایی «تابو» محسوب میشدند و به نظر میرسد که بر پایهی همین دیدگاه در مورد تابو کل مفهوم «مقدس» به عنوان راهی برای کنترل اجتماعی ساخته شد. به عبارت دیگر، جهان مملو بود از یک انرژی مرموز و معجزهآسا که منشا تمام موفقیتها، شانسها و خوش اقبالیها بود و برای این که آثاری مطلوب برای فرد و نیز برای جامعه دریافت میکردیم، باید با آن با روشی مشخص رفتار کرد. سرخپوستان آمریکایی کلماتی چون «مانیتو»[۲۲] و «واکاندا[۲۳]» داشتند که تا حد زیادی مفهومی مشابه مفهوم مانا داشت. در تمام مردمان اولیه چنین مفاهیمی را به موازات آن چه که گفته شد میتوان مشاهده کرد. در این مرحله هیچ چیز مهمتر از آن نبود که فرد یا جامعه رابطهی مناسبی با این قدرت رمزآلود معجزهآسا برقرار کند تا از بخت خوب یا بد خود اطمینان حاصل کند. از این رو، گرچه تا آن زمان چیزی به نام «خدا» هنوز در کار نبود، اما تمام ذهنیت و ابزارآلات اجتماعی دین در مورد آداب و رسوم به شیوهای که در آغاز این مقاله توصیف کردیم، وجود داشت.
مرحلهی دوم دین زمانی آغاز شد که این نیروی رمزآلود معجزهآسا به عنوان یک «جفت» یا یک «روح» که در انسان، حیوانات و اشیا سکنی دارد در نظر گرفته شد. این مرحله به عنوان «آنیمیسم» شناخته میشود. فرض میشد این نیروی رمزآلود معجزهآسا قادر است جدای از بدنی که در آن اسکان دارد هم وجود داشته باشد. بنابراین، در این مرحله مفهوم «روح» زاده شد، مفهومی که قرار بود با قدرت انتزاعسازی انسان به دست بیاید اما به واسطهی تجربیات وی از جهان رؤیاهایش درک آن آسانتر شد. خارج از دوگانههای امور عادی و خارقالعاده یا طبیعی و ماوراء الطبیعی، دوگانهی دیگر فیزیکی و روحی نیز شروع به رشد کرد و نیروهای رمزآلود یا عجیبوغریب به عنوان موجوداتی روحانی شناخته شدند؛ موجوداتی که به عنوان «روح» یا «جفت» انسان، حیوانات و اشیا تعریف میشدند. گام بعدی در پیشرفت دین در آنیمیسم به نمایش در آمد، چون انسان در این مرحله جهان خودش را از منظر خودش، خواستههایش و ارزشهایش به طور قطعیتری تفسیر میکرد. این مرحله، دین را برای پیشرفت و تاکید بر عنصر ذهنی آماده کرد و آن را به عنصر اصلی در کنترل اجتماعی بدل ساخت.
مرحلهی سوم پیشرفت دین «توتمیسم» بود که در آن جانوران و گیاهان به اشیای اصلی پرستش دینی بدل شدند. این مرحلهی توتمی زادهی خلف آنیمیسم بود و نشانگر رشد دانش بشر در مورد جهان خودش بود. این مرحله مصادف بود با مرحلهی شکارگری در رشد اقتصادی. در این مرحله انسان با حیوانات احاطه شده بود، آنها را شکار میکرد، روی آنها زندگی، به زبان آنها فکر میکرد و بدین ترتیب عملا حیوانات را میپرستید. این مرحله، مرحلهای از دین بود که خدایان به شکل حیوانات مجسم میشدند. نیروی رمزآلود معجزهآسا گیاه و جانور بودند که با تکریم و احترام دینی با آنها رفتار میشد و روابط رمزآلودی با گروههایی داشتند که معمولا نام آنها را بر خود نهاده بودند. خویشاوندی و دین اکنون به طور قطع با هم متحد شدهاند و از این رو می توان گفت که این اولین مرحلهای بود که دین کنترل سازمان یافتهای بر تمام اَشکال و روابط زندگی اجتماعی داشت. هنر، تحصیل و گردآوری غذا هم در این زمان به طور مشخصی تحت کنترل دین در آمده بود.
چهارمین مرحله از پیشرفت دین، مرحلهی پرستش قهرمانان باستانی بود. این مرحله تا زمانی که خانوادهی پدرسالار و گلهداری شکل نگرفته بود، تشکیل نشد. همچنین در آن زمان قدرت رییس جنگ بر عنصر انسانی تاکید میکرد. بدین ترتیب مرحلهی انسانشناسانهی تکامل دین از راه رسیده بود. نیروهای رمزآلود معجزهآسا در این زمان روحهای قهرمانان یا اجدادی که پیشتر در گذشته بودند فرض میشدند. هر خانوادهای خدایان و عبادتگاههای خانگی خودش را داشت. این مرحله، پیشرفت فضایل خانگی را تقویت کرد و بر همین اساس آرمانهای اجتماعی نشأت گرفته از این ارزشهای خانگی نیز تقویت شدند. اما این مرحله یک ایراد بزرگ داشت و آن ایراد این بود که با تکریم بیش از حد نیاکان، تاکید بیش از حدی بر ارزشهای گذشته داشت. دین ماهیتی فوق محافظهکار به خود گرفت و تمدنهای ایستایی شکل داد. برای مثال، چین برای قرنها مصداق بارز این ایستایی بود. سوء استفاده از دین از نقطه نظر اجتماعی از این جا شروع به شکلگیری کرد.
زمانی که گروههای کوچک اجدادپرست در هم ادغام شدند و دولت-شهرها[۲۴] یا جوامع کوچک را تشکیل دادند، خدایان این گروههای مختلف، که نه فقط شامل اجداد قهرمان گذشته بلکه دربرگیرندهی ارواح طبیعتی که از دوران حیوانپرستی بر جای مانده بودند هم میشدند، نیز با هم تشکیل یک «پانتئون»[۲۵] دادند. در این جا با مرحلهای مواجهایم که با «چندخدایی» شناخته میشود. در این مرحله خدایان دارای طبقهبندی هستند. نه این که هر علف هرزی خدایی داشته باشد اما احتمالا یک خدای چمنزاری وجود دارد. همین طور هر انسانی خدایی نداشت، اما برای هر فعالیت اجتماعی مشخص خدایی وجود داشت؛ خدای جنگ، خدای عشق و غیره. همهی این خدایان به شدت شخصیتپردازی شده بودند و جامعهی خدایان کموبیش شبیه مجامع انسانی تصور میشد، با این تفاوت که اغلب آرمانی شده بودند. این مرحله، واقعا مرحلهی گذار بود و نشانهی آن اختلاط مفاهیم و ارزشهای اخلاقی و دینی بود. بنابراین، این مرحله فرصتی بود برای فرمان دادن به انواع اعمال و سوء استفاده از دین؛ برای مثال در انواع مناسک بتپرستی نشو و نما میکرد.
از دل مرحلهی چندخدایی، به آرامی مرحلهی واسط دیگری از دینشکل گرفت که به نام «هنوتئیسم» شناخته میشود. در این مرحله، مردم از میان خدایان پانتئون یکی را به عنوان خدای خاص ملی خود انتخاب میکردند و همزمان وجود سایر خدایان را در وهلهی اول انکار نمیکردند. به تدریج خدایان دیگر به عنوان «خدایان دروغین» قلمداد شدند و خدایان ملی به عنوان خدایان حقیقی. تمام افراد تکخدایی از این مرحلهی هنوتئیسم گذر کردهاند، با این حال دانشجویان الهیات اغلب از شناخت آن عاجزند. برای مثال، یهودیان اولیه پیش از پیامبران متاخر بیشک و تردید هنوتئیست بودند. این مرحلهی ملی دین[۲۶] خدمت بزرگی به یکپارچه سازی مردم در گروههای ملیگرایانهی قدرتمند کرد. پرسش جدی این است که آیا تمدن ما در حال حاضر در این مرحله از دین نیست؟ دین در این مرحله بهطور خام انسانگرایانه شده و خدا بهعنوان شخصیت ملیِ مردم با ویژگیهای انسانی بهطور بسیار مشخصی تصور میشود.
یکتاپرستی حقیقی زمانی محقق میشود که ذهن انسان درک کند یک هستی جهانی وجود دارد که همه چیز از جمله ذهن خود او از آن سرچشمه گرفته است و همگی بخشی از آن هستند. به عبارت دیگر، یکتاپرستی به رسمیت شناختن خدا به عنوان یک هستی ازلی و ابدی و انرژی بینهایتی است که همه چیز از او است و در نهایت هم به او باز خواهد گشت. در تمدن ما تمایل بر این بوده که چنین مفهومی را به عنوان شکلی از خداباوری اخلاقی در نظر بگیرند و احتمالا به درستی این کار را میکردند چون «انرژیسم» صرف نه میتواند احساسات انسان را اقناع و ارضا کند و نه خرد انسان را. در واقع تنها کمک متمایزی که علم مدرن قادر بوده از منظر الهیاتی به اندیشهی دینی بکند، شناخت حقیقت «تکامل آفرینشگر» بوده که مطابق آن انرژی جهان «یک انرژی صعودی است». بنابراین، از دیدگاه خداباوری اخلاقی، عالیترین ارزشهای اجتماعی به راحتی به فرمانهای دینی تبدیل شدند؛ یعنی عمومیت یافتند یا به کل جهان عرضه شدند. از این رو ایدهآلیسم اجتماعی با یکتاپرستی به گونهای تحریک شد که در تاریخ تمدن سابقه نداشت.
این طرح کلی از رشد و پیشرفت دین با وضوح کافی نشان میدهد که دین با حیات اجتماعی و ذهنی بشر تکامل یافته است و این که دین با کل مجموعهی فرهنگیای که ما «تمدن» میخوانیم تغییر میکند و نیز تغییرات در دین به طورکلی ارتباط تنگاتنگی با تغییرات در زیست اجتماعی و فرهنگی انسان داشته است. همچنین به اندازهی کافی واضح است که تاریخ انسان از یک منظر کنکاشی برای دستیابی به یک دین اجتماعی منطقی و راستین بوده است. دینی که تمام تجربیات زیستهی انسان را در تعامل با عالم به گونهای ارزشگذاری کند که با منطق انسان همخوانی داشته باشد و در عین حال ارزشهای اجتماعی او را نیز تقویت کند. تنها یک شکگرای مطلق میتواند انقلابهای بزرگ دینی را چیزی غیر از مراحل پیشرفت اجتماعی و فرهنگی در نظر بگیرد. اما انقلاب بعدی در دین چه چیزی به ارمغان خواهد آورد. آیا این انقلاب همان «آتئیسمی» نیست که خیلیها از آن صحبت میکنند؟
نیاز چندانی نیست تا به دانشجویانی که به مطالعهی تمدن میپردازند خاطر نشان کنیم که ما هنوز برای دستیابی به یک یکتاپرستی اخلاقی راستین راه زیادی در پیش داریم و این که گویی همین دیروز بود که هنوتئیسم را پشت سر گذاشتیم و مردم دنیا همچنان مستعد آن هستند تا بار دیگر به سوی آن رجعت کنند. یکتاپرستی اخلاقی در واقع شاید نوعی از آگاهی دینی باشد که تودهی مردم هرگز به آن دست نیابند، گرچه اگر پیشرفتهای فرهنگی تداوم پیدا کند و اگر بتوانیم بر مبنای تاریخ گذشته قضاوت کنیم، به نظر میرسد دین باید در این جهت رشد کند. یکتاپرستی هنوز رشد نکرده است و ما هنوز یکتاپرست نشدهایم. ما به شکلی از یکتاپرستی احتیاج داریم که از نوع صرفا الهیاتی و متافیزیکی آن اجتماعیتر و اخلاقیتر باشد. به عبارت دیگر، انقلاب دینیای که اکنون در مقابل ما است به گذار از یکتاپرستی الهیاتی به یکتاپرستی اخلاقی و از یک دین متافیزیکی به یک مفهوم اجتماعی میپردازد.
اما ممکن است پرسیده شود که چرا ارزشهای اجتماعی باید به صورت دینی بیان شوند؟ آیا این حقیقت استوار نیست که این ارزشها که ارزشهایی اجتماعی هستند، برساخته از تجربیات خود ابنای بشر هستند و بدون ضمیمه کردن تفکرات الهیاتی و اسطورهشناختی برقرار هستند؟ این نوع پرسشها نشان دهندهی درک نادرست از موضوع هستند. اعطای فرمان دینی به ارزشهای اجتماعی الزاما به مفهوم ضمیمهکردن این ارزشها به تفکرات دینی نیست؛ بلکه تنها به معنای عمومیت بخشیدن و قطعی کردن آنها است. تاریخ تکامل دین گواه مسلم این امر است؛ چون تفکرات الهیاتی به طور مدام تغییر کردهاند اما دین همواره باقی مانده است، هرچند حداقلی از الهیات و متافیزیک وجود دارد که در تمام ادیان باقی میماند و برای آن ضروری است. اما همین گفته در مورد علم هم صدق میکند. دین از نفی جهان، انکار حقیقت هستی یا حیات یا ذهن امتناع میورزد. اما علم هم همین کار را انجام میدهد. دین نمیتواند خودش را با این امتناع ورزیدنها بسازد، اما علم و هنر و تحصیلات و هیچ کدام از سایر فعالیتهای تجربی اجتماعی بشر هم نمیتوانند چنین کاری کنند. تمام فعالیتهای اجتماعی تجربی الزاما بر عقل سلیم و تلقی سازنده از «نظام اشیا» مبتنی هستند. البته دین تصور میکند که نظام اشیا چیز بیگانهای برای ما نیست. در مجموع ما نمیتوانیم الهیات را از دین حذف کنیم، همان قدر که نمیتوانیم متافیزیک را از علم حذف کنیم. اما در چند نسل گذشته در پرداختن به جایگاه الهیات در دین بیش از حد غلو شده است و این مانع اصلی دستیابی تمدن ما به یک دین عقلانی و بشردوستانه بوده است. بدین ترتیب، به رسمیت شناختن این موضوع که دین چیزی مستقل از آموزههای قطعی الهیاتی است امری ضروری برای پیشرفت آزادانهی علم است. اما بیشتر از هر چیز باید در نظر داشت که این گزاره نباید به این معنا تفسیر شود که ما میتوانیم با نگرش منفی نسبت به زندگی، ذهن یا جهان به طور کلی یک دین بسازیم.
بنابراین مشکل با دین صرفا مشکل تداوم دین در زندگی انسان نیست. با دلایلی که دیدیم شاید حتی چنین مشکلی اصولا وجود نداشته باشد؛ چون اگر ما یک دین اخلاقی و عقلانی نداشته باشیم، ذهن بشر به گونهای است که گرفتار ادیان غیرعقلانی و غیراخلاقی میشود؛ یعنی اگر دینی نباشد که به ترقی و پیشرفت جامعه بینجامد، آن گاه انسانها به دینی میگرایند که به هبوط جامعه و بربریت میانجامد. مسئلهی دینی عصر ما همان مسئلهای است که در تمام اعصار وجود داشته است، یعنی اتخاذ دینی سازگار با نیازمندیهای زندگی اجتماعی حال حاضر ما. اما نیازمندیهای زندگی اجتماعی در حال حاضر بسیار پیچیدهتر از هر برههی دیگری در تاریخ بشر است و احتیاج به یک دین اجتماعی برتر داریم. انسان مدرن در جهانی پیچیدهتر زندگی میکند؛ جهانی که دشواریهای سازگاری با آن به حدی زیاد است که نویسندگان بدبین معمولا به ما میگویند که بشریت به مرزهای سازگاری خود رسیده است. همزمان پیشرفتهای فکری باعث شده است که اگر انسان مدرن بخواهد خودش را به شکلی موفقیتآمیز با چیزها سازگار کند، ضرورت بیشتری وجود دارد که معنایی ورای ظواهر صرف ببینید. در نهایت، روابط ظریف میان تمام اجزای تمدن ما الزام بیشتری برای یک خیرخواهی قویتر و جهانیتری فراهم میکند تا مغلوب فجایع اجتماعی نشویم. هیچ زمانی در تاریخ جهان نیاز نبوده که ارزشهای اجتماعی تا این اندازه در قالب دستورات دینی بیان شوند، چون پیش از این هرگز نیاز نبوده که آنها به شکلی شدیدتر وارد آگاهی فرد شود. البته بشر هنوز به محدودیتهای سازگاری نرسیده است؛ در حقیقت هیچ کس نمیتواند به طور علمی محدودیتی برای امکان سازگاری انسان تعریف کند. اما در این جهان جدید و پیچیده که ما اکنون در آن زندگی میکنیم، وابستگی انسان به انسان به نهایت خود رسیده است؛ ما نیاز به رهنمونهایی بیشتر از خرد و همزمان انگیزههایی قویتر برای ایجاد سازگاریهای اجتماعی پیچیدهتر داریم. به عبارت دیگر، در حالی که به علم نیاز داریم، به همان اندازه هم محتاج اطمینان به جهان و اطمینان از خیرخواهی جهانی نسبت به انسان داریم. این یعنی برای این که بتوانیم در کنار هم از پس مشکلات پیچیدهتر انسان برآییم نیاز ما به دین نسبت به علم اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. کسانی که به رشد و توسعهی زندگی اجتماعی هماهنگ و سازگار برای بشریت علاقهمندند، با غفلت از دین به عنوان یکی از راههای کنترل اجتماعی، از پس این کار برنخواهند آمد، چون همانطور که تلاش کردیم نشان دهیم، هر چه زندگی اجتماعی پیچیدهتر میشود، در غیاب دین اجتماعی عمیقا توسعهیافته، داشتن اخلاقیات اجتماعی شایسته غیرممکنتر میشود.
بدیهی است که تنها راه نجات جهان از آشفتگیِ ظاهرا بیپایان کشمکشهای طبقاتی، اجتماعی و نژادی آن، زایش دوبارهی اخلاقیات بشردوستانه است. اما اخلاقیات بشردوستانه به فداکاری و از خودگذشتگی فردی بیشتری نسبت به اخلاقیات طبقاتی، طایفهای یا ملی نیاز دارد. اخلاقیات بشردوستانه در میان تمام سیستمهای اخلاقی کمترین جذابیت را برای خودپرستی طبیعی افراد دارد زیرا دغدغهی بزرگترین گروه انسانی ممکن را دارد، به فکر رفاه افراد بسیاری است که یک فرد عادی از طریق تجربهی مستقیم هیچ چیز در مورد آنها نمیداند و تنها از طریق انجام سرزندهترین خیالپردازیها میتواند ایدهی ملموسی از آنها به دست آورد. به عبارت دیگر، اگر اخلاقیات بشردوستانه بخواهد موفق باشد، باید پشتیبانی دینی را همراه خود داشته باشد که بتواند نوعدوستیای به وسعت تمام بشریت در فرد برانگیزد. باید پشتیبانی دین انسانیت را با خود داشته باشد. آنگاه اهمیت اجتماعی تلاش برای گسترش مراحل عالیتر تکامل اجتماعی و فرهنگی دین بشردوستانه، دینی که عشق و خدمت به بشریت را به عنوان عالیترین مظاهر دین برای انسان به ارمغان بیاورد، چیزی کمتر از فرایندی که طی آن تکامل اجتماعی تلاش میکند از اخلاقیات فردی، طبقاتی، قبیلهای و ملی فراتر رود و آنها را با اخلاقیات اجتماعی، بینالمللی و بشردوستانه جایگزین کند، ندارد. این اهمیت مسایل دینی و جنبشهای واقعا مترقی زمانهی ما است.
اما در همین حال تمایلات واپسگرایانه در زندگی دینی تمدن غربی عرضه اندام کردهاند؛ تمایلاتی که تکامل دین به سوی نوع بشردوستانهاش را تهدید به شکست میکنند. در این صورت چه کاری باید انجام داد؟ ساختن و بنا نهادن یک دین جدید تحت این شرایط پیچیدهی زندگی مدرن که امری تقریبا محال است، چون شانس کمی وجود دارد که چنین امر مخاطرهآمیزی بتواند خدماتی را که برای کنترل تمدن جهانگستر ما مورد نیاز است با موفقیت به انجام برساند. از طرفی چنین مخاطرهای اصلا لازم نیست؛ تنها لازم است پیشوایان دینی زمانهی ما به اهمیت اجتماعی دین در تمدن ما چنگ بزنند و به آن رویهی بشردوستانهی مثبتی را که شرایط طلب میکند بدهند. خوشبختانه مترقیترین ادیان زمانهی ما کموبیش به طور رسمی خودشان را به اخلاقیات بشردوستانه متصل کردهاند. این مخصوصا در مورد مترقیترین فرقههای مسیحی صدق میکند. بنابراین، تمام آن چه مورد نیاز است این است که کلیساها از مجادلات الهیاتی دست بکشند و این را به رسمیت بشناسند که کار ضروری تداوم و اشاعهی ارزشهای اجتماعی منطقی است و به صورت شفاف آموزش دهند که تنها خدمت ممکن در راه خدا شامل خدمت به انسان فارغ از طبقه، نژاد یا ملیت او است. با این کار کلیساها نه تنها تفاوتهای سنتی خود را فراموش میکنند، بلکه شاید در جلب حمایت بخش بسیار بزرگی از مخالفان فعال خود از هم سبقت بگیرند.
به عبارت دیگر، اجازه دهید تمام تمرکز بشر بر بنیان شناخته شدهی معاشرت ادیان متمرکز شود و آنگاه عناصر غیرمنطقی، غیراجتماعی و غیرمترقی در زندگی دینی ما به خودیخود حذف میشوند. در این صورت ما باید یک دین سازگار با نیازهای زندگی اجتماعیمان داشته باشیم و بنیادی برای کنترل اجتماعی مناسبِ عالی مرتبهترین تمدن. در سالهای اخیر جنب و جوشهای زیادی در این جهت در حلقههای دینی اتفاق افتاده است اما همگی فاصلهی زیادی تا مثمر ثمر بودن دارند. با این حال امید است پس از پایان این جنگ[۲۷]، حتی قبل از آن، بازسازی زندگی دینی خود را در راستای بشردوستی در دست بگیریم، زیرا یک دین بشردوستانه که با جان و دل درک شده باشد و به اخلاقیات بشردوستانه فرمان دهد و اجبار کند، مطمئنترین تضمین ما برای بنیان گذاردن عدالت اجتماعی خیرخواهانهی آتی در میان طبقات، ملل و نژادها خواهد بود و نیز مطمئنترین راه برای پیشگیری از وقوع دوبارهی فجایعی مانند جنگی که در حال حاضر تجربه میکنیم.
منبع:
The Scientific Monthly , Oct., 1918, Vol. 7, No. 4 (Oct., 1918), pp. 335-348
[۱] Habhouse
[۲] Social Evolution and Political Theory, p. 128.
[۳] The Scientific Monthly, November, 1917, p. 439.
[۴] Frazer
[۵] The Golden Bough, second ed., Vol. I., p. 63.
[۶] Barton, The Religions of the World, p. 3. VOL. vii.-22.
[۷] جزییات روانشناسانهی این حقایق را میتوانید در اثر کلاسیک ویلیام جیمز با نام تنوع تجربهی دینی ملاحظه کنید.
[۸] Hedonistic
[۹] Ward
[۱۰] Cooley, Social Organization, Chap. IV.
[۱۱] Marett
[۱۲] Anthropology, Chap. VIII
[۱۳] pre-animism
[۱۴] animism
[۱۵] totemism
[۱۶] ancestor worship
[۱۷] polytheism
[۱۸] henothism
[۱۹] monotheism
[۲۰] Melanesians
[۲۱] Codrington,The Melanesians, p. 118 f.
[۲۲] Manitou
[۲۳] Wakanda
[۲۴] City-states
[۲۵]pantheon
[۲۶] وجود برخی اصطلاحات مانند «هنوتئیسم» برای مشخصکردن قدرتمند مرحلهی «ملی» تکامل دینی یقینا ضرورت دارد.
[۲۷] منظور جنگ جهانی اول است. م