درباره‌ی خشم
لوسیوس آنائوس سنکا/ ترجمه: مریم درودیان

۱) نواتوس[۱]، تو من را تحت فشار قرار دادی تا روشی برای تسکین خشم تجویز کنم؛ از این‌جا استنباط می‌کنم که به‌درستی از این سرکشی نفسانی، به‌ویژه و مهم‌تر از همه به عنوان پدیده‌ای کثیف و سرسام‌آور، ترسیده‌ای. همه‌ی احساسات دیگر چیزی آرام و بی‌صدا در خود دارند. اما این یکی کاملا شامل حمله‌ی برانگیخته‌شده است. با میل غیرانسانی برای رنج‌دادن در جنگ و ریختن خون در مجازات، خروشان است؛ برای خود هیچ ارزشی قائل نیست، به شرطی که بتواند به دیگری آسیب برساند: خود را بر روی همان سلاح‌هایی که علیه او بلند شده است، می‌اندازد؛ زیرا تشنه‌ی انتقامی است که باعث سقوط انتقام‌گیرنده نیز می‌شود. (۲) بر این اساس، برخی خردمندان گفته‌اند که خشم یک جنون کوتاه است؛ زیرا خشم نیز مانند جنون، فاقد خویشتن‌داری است، نجابت را از یاد می‌برد، از توجه به روابط شخصی غافل می‌ماند، در رسیدن به هدف خود بی‌امان است، از تدبر عقلانی بی‌بهره است، بدون ‌دلیلی موجه برانگیخته می‌شود و توان تشخیص عدالت و حقیقت را ندارد؛ همان‌گونه که ساختمانی فروریخته، حتی در حالی که هر چه را در زیر باشد خرد می‌کند، خود نیز به آوار تبدیل می‌شود. (۳) علاوه بر این، می‌توانید با در نظر گرفتن رفتار افرادی که خشم، آن‌ها را فرا می‌گیرد، متوجه شوید که عاقل نیستند. همان‌طور که دیوانه‌ها علایم خاصی از خود نشان می‌دهند -یک حالت جسورانه و تهدید‌آمیز، یک ابروی گره‌کرده، مجموعه‌ای از ویژگی‌های خشن، تند تند قدم‌زدن، دستان بی‌قرار، تغییر رنگ چهره، آه‌های مکرر و بسیار شدید- افراد عصبانی نیز علایم مشابهی را نشان می‌دهند: (۴) چشمان‌شان می‌سوزد و سوسو می‌زند، وقتی خون از اعماق قلب بالا می‌رود، چهره‌های‌شان عمیقا برافروخته می‌شود، لب‌های‌شان می‌لرزد و دندان‌های‌شان به هم ساییده می‌شوند، موهای‌شان سیخ می‌شود، نفس‌های‌شان نامنظم و ناهموار می‌شود، مفاصل‌شان طوری می‌لرزد که گویی در حال بازشدن از یک‌دیگر هستند، ناله می‌کنند و فریاد می‌زنند، گفتارشان نامفهوم است و گاهی متوقف می‌شود، مکررا دست‌های خود را به هم و پاهای‌شان را به زمین می‌کوبند، تمام بدن‌شان در حالی که «تهدید عظیم خشم را به نمایش می‌گذارند»، برانگیخته می‌شود. آن‌ها ویژگی‌های افرادی را دارند که بدریخت و بادکرده هستند -سخت است بگوییم که آیا این رذیلت، نفرت‌انگیزتر است یا زشت‌کننده‌‌تر. (۵) همه‌ی احساسات دیگر را می‌توانید پنهان کنید و در خفا با آن‌ها دست به گریبان شوید اما خشم، خود را به جلو می‌اندازد و در چهره‌ی شما نمایان می‌شود و هرچه بیش‌تر رشد کند، آشکارتر می‌جوشد. مطمئنا شما با رفتار همه‌ی حیوانات آشنا هستید؛ این‌که چه‌گونه وقتی برای آسیب‌رساندن به یک‌دیگر برانگیخته می‌شوند، علایمی را نشان می‌دهند، چنان‌که تمام بدن‌شان از حالت عادی و آرام خود خارج می‌شود و خشونت طبیعی‌شان را تشدید می‌کند. (۶) گرازها از دهان‌شان کف خارج می‌کنند و عاج‌های خود را می‌سایند تا آن‌ها را تیز کنند، گاوهای نر شاخ‌های خود را در هوا پرتاب می‌کنند و شن‌ها را با سُم‌های کوبنده‌ی خود پراکنده می‌کنند، شیرها غرش می‌کنند، مارها وقتی تحریک می‌شوند گردن خود را تاب می‌دهند و سگ‌های هار با خشم خیره نگاه می‌کنند. هیچ حیوانی به‌طور طبیعی آن‌قدر ترسناک و خطرناک نیست، اما زمانی که خشم به او حمله کند، درندگی‌اش به‌وضوح افزایش می‌یابد. (۷) البته از این موضوع غافل نیستم که پنهان‌کردن بقیه‌ی احساسات نیز دشوار است؛ شهوت، ترس و بی‌پروایی حضور خود را نشان می‌دهند و و می‌توان آن‌ها را از پیش شناخت. هرگونه مزاحمت غیرعادی و شدید ناگزیر باعث ایجاد آشفتگی در بیان فرد می‌شود. پس چه فرقی میان این‌ها وجود دارد؟ تمایلاتِ دیگر قابل‌مشاهده هستند اما خشم، خود را آشکار می‌کند.

۲) در مورد اثرات مخرب آن: هیچ آفتی برای نوع بشر خسارت‌بارتر از خشم نبوده است؛ قتل‌عام و کشتار، منازعه‌ها و دعواهای ادامه‌دار، شهرهای ویران‌شده، ملت‌های از بین رفته، شهروندان فروخته‌شده در حراجی‌ها، خانه‌هایی که به آتش کشیده شده‌اند، و سپس آتشی که با دیوارهای شهر مهار نشد و گستره‌ی وسیع زمین را با شعله‌ی مهاجمش روشن کرد. (۲) شهرهایی را در نظر بگیرید که شهرت زیادی داشتند و اکنون سنگ‌بنای‌شان را به‌سختی می‌توان تشخیص داد: خشم این شهرها را زیر و رو کرده است. زمین‌های بایر را در نظر بگیرید که متروکه و بدون سکنه هستند، خشم آن‌ها را خالی از انسان کرد. بسیاری از رهبران که تاریخ می‌شناسد، نمونه‌هایی از سرنوشت شوم هستند: خشم یکی را در رخت‌خوابش با کارد به کشتن داد، دیگری را بر سر میز ضیافت شام از پای درآورد، دیگری را در پیشاپیش تالاری شلوغ از مردمان تکه‌پاره کرد، خشم باعث شد یکی خون خود را به عنوان قربانی پسرش بریزد، دیگری گلوی سلطنتی خود را در معرض دست مسلح برده‌ای قرار دهد، و بندبند دست و پای دیگری بر روی صلیب از هم بگسلد. (۳) و من هنوز در مورد مجازات‌هایی صحبت می‌کنم که شکنجه‌ی افراد است. حال، کسانی را که با خشم شدید به یک نفر حمله می‌کردند، کنار بگذارید و در عوض، جمعیت‌هایی را که به‌طور کامل دریده شده‌اند، مردم عادی را وقتی لشکری ​​بر سرشان فرود آمد سلاخی شدند، و تمام مردم محکوم به کشتار بی‌رحمانه را در نظر بگیرید * * * (۳ الف) خشم همه ‌چیز را از بهترین و درست‌ترین چیز به عکسِ آن تبدیل می‌کند. باعث می‌شود هر که در چنگال آن آمده است، وظیفه‌ی خود را فراموش کند: پدری را عصبانی کن، او دشمن است. پسری را عصبانی کن، او یک جنایت‌کار است. خشم، مادر را نامادری، همشهری را دشمن خارجی و پادشاه را ظالم می‌کند (مارتین، کشیش اهل  براگا، درباره‌ی خشم، فصل ۲)[۲]. (۳ ب) خشم، میل به انتقام‌گرفتن از یک اشتباه، یا هما‌ن‌طور که پوزیدونیوس[۳] می‌گوید، میل به تنبیه شخصی است که تصور می‌شود به ناحق آسیب رسانیده است. برخی آن را این گونه تعریف کرده‌اند: خشم برانگیختگی ذهن برای آسیب‌رساندن به کسی است که یا به شخص آسیب رسانده یا قصد انجام این کار را داشته است (لاکتانتیوس، درباره‌ی خشم خدا 17.۱۳)[۴]. (۴)
* * * گویی که آن‌ها نسبت به ما توجهی نشان نمی‌دهند یا اقتدار ما را تحقیر می‌کنند. در غیر این‌صورت، چرا مردم نسبت به گلادیاتورها عصبانی می‌شوند و آن‌قدر ناعادلانه فکر می‌کنند این یک جرم است که آن‌ها از مردن خوش‌حال نیستند؟ جمعیت قضاوت می‌کند که با تحقیر با آن‌ها رفتار شده است و از نظر ظاهری و حرکات و اشتیاق، از تماشاگر به حریف تغییر می‌کند. (۵) این نوع واکنش هرچه که باشد، خشم نیست، بلکه شبه‌خشم است، مانند کودکانی که اگر زمین بخورند، می‌خواهند زمین را بزنند و اغلب حتی نمی‌دانند چرا عصبانی هستند؛ آن‌ها فقط خشمگین هستند، بدون دلیل و بدون این‌که مورد ظلم واقع شده باشند -اما فاقد این احساس که به آن‌ها ظلم شده، نیستند و تمایل به انتقام دارند. بر این اساس، خود را با ضربات ساختگی فریب می‌دهند و هنگامی که مردم با تظاهری آمیخته به اشک از آن‌ها طلب بخشش می‌کنند، آرام می‌گیرند؛ شکایت آن‌ها که شکایتی واقعی نیست، با انتقامی که انتقام حقیقی نیست، برطرف می‌شود.

۳) اعتراض: «ما اغلب نه نسبت به کسانی که به ما آسیب رسانده‌اند، بلکه در قبال کسانی که قصد آسیب‌رساندن به ما را دارند، عصبانی می‌شویم؛ از این‌جا مشخص می‌شود که خشم محصول اشتباهی نیست». درست است که ما از کسانی که قصد آسیب‌رساندن به ما را دارند، عصبانی می‌شویم، اما آن‌ها با همین نیت به ما آسیب می‌رسانند؛ کسی که قصد انجام خطایی را دارد، از قبل آن را مرتکب شده است. (۲) اعتراض دیگر: «روشن است که خشم میل به انتقام نیست؛ زیرا اغلب ضعیف‌ترین افراد از قدرتمندترین‌ها خشمگین می‌شوند: آن‌ها خواهان انتقام نیستند و امیدی به دستیابی به آن ندارند». در وهله‌ی اول، من گفتم که خشم میل به انتقام است، نه توانایی انجام آن.  مردم حتی چیزهایی را آرزو می‌کنند که نمی‌توانند به دست آورند. در وهله‌ی دوم، هیچ‌کس آن‌قدر فرودست نیست که نتواند امیدوار باشد حتی بلندپایه‌ترین افراد را به کیفر برساند؛ همه‌ی ما در موضوع آسیب‌رساندن کاملا توانا هستیم. (۳) تعریف ارسطو[۵] با تعریف ما تفاوت چندانی ندارد: او می‌گوید خشم، همان میل شدید به نشاندن درد به جای درد است (تفاوت تعریف او و تعریف ما را نمی‌توان به‌اختصار توضیح داد). در برابر هر دو تعریف، این اعتراض وجود دارد که حیوانات وحشی خشمگین می‌شوند، اما نه به این خاطر که بر آنان ستمی شده باشد و نه به قصد انتقام یا ایجاد دردی دیگر؛ حتی اگر نتیجه‌ی رفتارشان چنین باشد، هدف‌شان این نیست. (۴) اما باید گفت حیوانات وحشی -و همه‌ی مخلوقات، به جز انسان- بدون خشم هستند: گرچه خشم دشمن عقل است، اما فقط در جایی پدید می‌آید که عقل نیز ساکن باشد. حیوانات وحشی انگیزه‌هایی دارند -دیوانگی، وحشی‌گری، پرخاشگری- اما خشم‌شان بیش‌تر از میل به لذت‌جویی نیست، حتی اگر در مورد برخی  لذت‌ها، نسبت به انسان‌ها کنترل کم‌تری داشته باشند. (۵) دلیلی وجود ندارد کسی را باور کنیم که می‌گوید: گراز خشمگین‌شدن را فراموش می‌کند، گوزن فراموش می‌کند به گله اعتماد کند، خرس فراموش می‌کند به رمه‌های شلوغ حمله کند. منظور او از «خشمگین‌شدن»، «تحریک‌شدن» و «برانگیختگی» است. آ‌ن‌ها همان اندازه که «خشمگین‌شدن» را نمی‌دانند، «بخشیدن» را نیز نمی‌دانند. (۶) حیواناتی که قادر به تکلم نیستند، فاقد عواطف انسانی‌اند، هرچند انگیزه‌های خاصی دارند که شبیه عواطف هستند؛ اگر چنین نبود، چنان‌چه حب و بغض را می‌شناختند، دوستی و دشمنی و اختلاف و هماهنگی را نیز می‌شناختند. گرچه نشانه‌هایی از این امور حتی در حیوانات نیز وجود دارد، اما مالکیت واقعی آن‌ها -چه برای خوبی و چه برای بدی- به قلب انسان تعلق دارد. (۷) تنها انسان است که از حکمت عملی، آینده‌نگری، دقت نظر و تدبیر برخوردار شده است: حیوانات نه‌تنها از فضایل انسانی، بلکه از رذایل انسانی نیز منع شده‌اند. سرشت درونی و بیرونی آنان با انسان متفاوت است: اصل حاکم بر آن‌ها به‌گونه‌ای متفاوت شکل یافته است. همان‌طور که صدایی دارند -اما صدایی نامفهوم، گیج‌کننده و ناتوان در ساختن واژه‌ها- و همان‌گونه که زبان دارند -اما زبانی که به‌شدت محدود است و در ادای اصوات مختلف آزاد نیست- اصل حاکم بر آن‌ها نیز زمخت و پالایش‌نشده است. بر این اساس، آن‌چه را در برابر چشمان‌شان قرار می‌گیرد و رفتارِ تکانه‌ای‌شان را برمی‌انگیزد، درمی‌یابند، اما به‌شکلی مبهم و گیج‌کننده. (۸) در نتیجه، حملات و هشدارهای حیوانات شدید است، اما از ترس و اضطراب و اندوه و خشم نیستند؛ بلکه صرفا حالات خاصی شبیه آن احساسات‌اند. به همین دلیل، این امیال به‌سرعت از بین می‌روند و به متضاد خود تبدیل می‌شوند: حیواناتی که همین چند لحظه‌ی پیش در خشم و وحشت بوده‌اند، اکنون بی‌سروصدا می‌چرند؛ و خوابی آرام بلافاصله پس از ازدحام و نزاع فرا می‌رسد.

۴) این‌که خشم چیست، به اندازه‌ی کافی توضیح داده شده و تفاوت آن با «غضب‌آلودگی» روشن است؛ همان‌طور که «مست»‌بودن با «دایم‌الخمر»بودن فرق می‌کند و «ترسیدن» با «ترسو»بودن تفاوت دارد. کسی که «خشمگین» است، لزوما « غضب‌آلود» نیست و کسی که «غضب‌آلود» است، امکان دارد گاهی «خشمگین» نباشد. (۲) همه‌ی دسته‌های دیگری که انواع مختلف خشم را با اصطلاحات متفاوت در زبان یونانی متمایز می‌کنند، فاقد برچسب‌های خاص خود در لاتین هستند، بنابراین من از آن‌ها عبور می‌کنم -گرچه درست است که ما از اصطلاحات «تلخ»[۶] و «تند»[۷] استفاده می‌کنیم و همچنین اصطلاحات «کج‌خلق»[۸] و «آشفته»[۹] و «یاوه‌گو»[۱۰] و «بدقلق»[۱۱] و «تفرقه‌انداز»[۱۲] را به کار می‌بریم که همگی اشکال مختلف خشم هستند. همچنین، شما می‌توانید در میان این موارد، تندمزاج[۱۳] را نیز بگنجانید که نوعی خشم ناشی از حساسیت بیش از حد است. (۳) در واقع، اشکال خاصی از خشم وجود دارند که بدون فریاد فرو می‌نشینند، برخی دیگر همیشگی‌اند و مواجهه با آن‌ها دشوار است، برخی به‌طور وحشیانه‌ای فیزیکی هستند و چندان کلامی نیستند، برخی در سیلی از توهین‌های تلخ و نفرین رها می‌شوند؛ برخی از اشکال خشم فراتر از شکایت و کج‌خلقی نمی‌روند برخی عمیق و سنگین و درون‌گرایانه هستند. هزاران گونه‌ی دیگر از این شرّ چندریخت وجود دارد.

۵) تا این‌جا بررسی کرده‌ایم که خشم چیست، آیا جز انسان به حیوانات هم می‌رسد، تفاوتش با غضب‌آلودگی چیست و چند نوع از آن وجود دارد. اکنون، بیایید بررسی کنیم که آیا خشم با طبیعت سازگار است یا نه، و آیا مفید است و تا حدودی باید آن را حفظ کرد یا خیر. (۲) این‌که آیا خشم با طبیعت سازگار است یا نه، با نگاهی دقیق به سرشت انسان روشن می‌شود. وقتی وضعیت روانی انسان پریشان نباشد، چه چیزی از او ملایم‌تر است؟ از سوی دیگر، چه چیزی ظالمانه‌تر از خشم است؟ چه موجودی بیش‌تر از یک انسان تمایل به دوست‌داشتن دیگران دارد؟ و چه چیزی خصمانه‌تر از خشم است؟ انسان برای اعطا و دریافت کمک آفریده شده است -و خشم برای از بین بردن. انسان می‌خواهد جامعه‌ای تشکیل دهد، خشم به دنبال جدایی است. انسان می‌خواهد منفعت داشته باشد، خشم می‌خواهد آسیب برساند. انسان می‌خواهد حتی به غریبه‌ها کمک کند، خشم حتی به نزدیک‌ترین و عزیزترین‌ها حمله کند. انسان‌ها حتی حاضرند خود را فدای منافع دیگران کنند. خشم آماده‌ی غوطه‌ورشدن در خطر است، به شرط این‌که دیگری را به پایین بکشاند. (۳) پس آیا کسی را می‌توان یافت که نادانی‌اش نسبت به ماهیت چیزها بیش‌تر از کسی باشد که این رذیلت وحشیانه و ویرانگر را به بهترین و صیقلی‌ترین خلقت طبیعت نسبت می‌دهد؟ خشم (همان‌طور که گفتم) تشنه‌ی انتقام است. وجود این شهوت در سینه‌ی کاملا آرام انسان به‌هیچ‌وجه با طبیعت سازگار نیست. زندگی انسان بر پایه‌ی تبادل هماهنگ منافع بنا شده است و نه از روی ترس، بلکه با محبت متقابل، در پیمانی از همیاری محکم می‌شود.

۶) اعتراض: «مطمئنا گاهی به سرزنش نیاز است، نه؟» البته! اما سرزنش منطقی و بدون خشم؛ زیرا هدف آسیب‌رساندن نیست، بلکه درمان آسیب است. همان‌طور که چند میله‌ی فلزی پیچ‌خورده را گرم می‌کنیم تا آن‌ها را صاف کنیم، و از گوه‌ها برای اعمال فشار استفاده می‌کنیم نه برای شکستن آن‌ها بلکه برای از بین بردن ناصافی‌ها، به همین ترتیب خصلت‌های انسان را که به سبب رذیلت منحرف شده‌اند، با درد جسمی و ناراحتی روحی راست و اصلاح می‌کنیم. (۲) مطمئنا، یک پزشک، هنگامی که با اختلالات خفیف مواجه می‌شود، ابتدا سعی می‌کند با کمی تغییر در رژیم غذایی روزانه، بیماری را درمان کند: او نظمی نوین را در غذا، نوشیدنی و ورزش اعمال می‌کند و از این طریق می‌کوشد سلامتی فرد را تقویت کند. شیوه‌ی زندگی چنین فردی منسجم است. نکته‌ی بعدی این است که اعتدال باید تا حدی مفید باشد. اگر اعتدال و نظم فایده‌ای نداشته باشد، پزشک برخی عناصر رژیم را حذف می‌کند. اگر بیمار باز هم واکنش نشان نداد، پزشک او را از غذاخوردن بازمی‌دارد و سعی می‌کند بدنش را با روزه‌دادن سبک کند. اگر این اقدامات ملایم به جایی نرسد، پزشک به حجامت و فصد متوسل می‌شود و اگر برخی اندام‌ها به سبب پیوستگی‌شان به بدن باعث گسترش بیماری می‌شوند، قطع عضو راه چاره است. هیچ درمانی که نتیجه‌ی سالمی داشته باشد، خشن تلقی نمی‌شود. (۳) به همین ترتیب، شایسته است شخصی که قوانین را اجرا و جامعه‌ی مدنی را هدایت می‌کند، شخصیت افراد را تا جایی که ممکن است با سخنان خود -و آن هم سخنان ملایم- درمان کند تا به سمت رفتار درست ترغیب شوند و در ذهن‌شان میل به آن‌چه شریف و عادلانه است، بدمد؛ به‌طوری که از رذیلت‌های اخلاقی متنفر شوند و به فضیلت ارج نهند. در مرحله‌ی بعد، این شخص باید شیوه‌ی بیان شدیداللحن‌تری را در پیش بگیرد، اما همچنان فقط به هشدار و سرزنش بسنده کند. در نهایت، باید به مجازات‌هایی متوسل شود، از نوعی که هنوز نسبتا خفیف و غیرقطعی هستند؛ باید بدترین مجازات‌ها را برای بدترین جنایات اعمال کند، بر طبق این اصل که هیچ‌کس نباید بمیرد مگر در مواردی که مرگ حتی به نفع خود فرد در حال مرگ است (۴) از این جهت، او با پزشکان فرق می‌کند: پزشکان وقتی که نمی‌توانند جان بیماری را نجات دهند، راه فرار آسانی (مرگی راحت) را برای آن بیمار فراهم می‌کنند، اما او (قانون‌گذار) محکوم را مجبور می‌کند که به‌شکل تحقیرآمیز و با خواری، از زندگی خارج شود، نه به این دلیل که از مجازات کسی لذت می‌برد -این حیوان‌صفتیِ غیرانسانی، از منش خردمندان به دور است- بلکه برای این‌که درس عبرتی برای همه باشد؛ زیرا جامعه از مرگ کسانی بهره می‌برد که در زمان حیات خود، نخواستند به آن سود برسانند. پس ذات انسان به دنبال انتقام نیست؛ و از این رو نتیجه می‌گیریم که خودِ خشم با طبیعت سازگار نیست، چون خشم به دنبال انتقام است. (۵) همچنین، من استدلالی از افلاطون[۱۴] خواهم آورد -استفاده از تالیفات دیگران چه ضرری می‌تواند داشته باشد، هنگامی که آن‌ها با آن‌چه متعلق به ما است، هم‌پوشانی دارند؟- که می‌گوید: «انسان نیک به کسی آسیب نمی‌رساند». اما انتقام آسیب می‌زند؛ بنابراین، انتقام برای یک انسان نیک شایسته نیست و به همین دلیل، خشم نیز برازنده‌ی او نیست. اگر انسان نیک از انتقام لذت نبرد، نمی‌تواند از احساسی (خشم) هم لذت ببرد که خودش عاشق انتقام است. بنابراین، خشم ذاتی نیست.

۷) «آیا عجیب نیست که ما باید خشم را به عنوان متحد خویش بپذیریم -هرچند طبیعی نیست- چون اغلب مفید بوده است؟ خشم روحیه‌‌مان را بالا می‌برد و ما را تحریک می‌کند. بدون خشم، شجاعت هیچ کار بزرگ و درخشانی در جنگ انجام نمی‌دهد؛ شجاعت به آن شعله‌ای نیاز دارد که برافروخته شود، به نیرویی نیاز دارد تا جسوران را برانگیزد و آن‌ها را به دلِ خطر بفرستد. به همین دلیل است که برخی مردم فکر می‌کنند  بهترین کار، کنترل خشم است، نه ریشه‌کن‌کردن آن؛ و این‌که باید با از بین بردن مقدار اضافی آن و حفظ عنصری که از ضعیف‌شدن عمل و تحلیل‌رفتن انرژی زنده‌ی ذهن جلوگیری می‌کند، خشم را به یک دستاویز سالم تقلیل دهند. (۲) در وهله‌ی نخست، دورنگه‌داشتن عوامل مضر و عدم پذیرش آن‌ها آسان‌تر از هدایت و کنترل‌شان پس از پذیرش است؛ زیرا زمانی که این عوامل در ذهن ما جا بگیرند، قدرتمندتر از کسی می‌شوند که بر آن‌ها حکومت می‌کند و هیچ کاهش یا محدودیتی را تحمل نمی‌کنند. (۳) در وهله‌ی دوم، خود عقل که افسار کارها به آن سپرده شده است، تنها تا زمانی که از احساسات جدا نگه داشته شود، بر خویشتن کنترل دارد. اما همین که با آن احساسات درآمیخت و آلوده شد، دیگر نمی‌تواند آ‌ن‌ها را مهار کند، گرچه شاید می‌توانست پیش از ورودشان آن‌ها را بیرون نگه دارد. اندیشه، به محض این‌که منحرف و از جایگاه مناسب خود خارج شود، برده‌ی همان چیزی می‌شود که آن را به پیش می‌راند. (۴) برخی چیزها در ابتدا تحت کنترل ما هستند، اما مراحل بعدی با نیرویی مختص خود، ما را با خودشان می‌برند و راه بازگشتی برای‌مان باقی نمی‌گذارند. کسانی که از صخره پایین می‌پرند، دیگر هیچ قضاوت مستقلی (قدرت تصمیم‌گیری) ندارند و نمی‌توانند در برابر سقوط‌آزاد خود مقاومت کنند یا سرعت فرود بدن خود را کاهش دهند؛ این جهشِ غیرقابل‌برگشت هر گونه تامل و پشیمانی را از بین می‌برد و آن‌ها ناچارند به نتیجه‌ای برسند که در آغاز می‌توانستند آن را رد کنند. به همین ترتیب، هنگامی که ذهن تسلیم خشم، عشق و دیگر احساسات شد، اجازه ندارد هجوم آن‌ها بر خود را مهار کند: سنگینی خودِ این احساسات و ماهیت رو به‌ پایین رذایل، ناگزیر -ناگزیر- ذهن را با خود می‌کِشد و به سمت پایین سوق می‌دهد.

۸) بهترین راه این است که فورا وسوسه‌های اولیه‌ی خشم را رد کنید، با اولین جرقه‌های آن بجنگید و برای تسلیم‌نشدن در برابر آن تلاش کنید. هنگامی که خشم ما را از مسیر خارج ‌کند، بازگشت به نقطه‌ی امن دشوار می‌شود؛ زیرا پس از آن‌که این احساس به درون ما راه یابد و با اراده‌ی خود، اختیاری هرچند اندک به آن بدهیم، دیگر ذره‌ای منطق باقی نمی‌ماند: از آن پس، خشم نه آن‌چه شما اجازه می‌دهید، بلکه آن‌چه را خودش می‌خواهد، انجام خواهد داد. (۲) دشمن -من بر این نکته تاکید می‌کنم- باید در اولین مرز متوقف شود. وقتی وارد شد و از دروازه‌ها عبور کرد، از کسانی که به اسارت گرفته، هیچ محدودیتی نمی‌پذیرد. در واقع، ذهن محصور نیست که شهوات را به عنوان چیزهای بیرونی و جدا از یک‌دیگر زیر نظر داشته باشد تا بتواند  مانع از تجاوز آن‌ها از حد مجاز شود؛ بلکه خود ذهن به هوس و اشتیاق تبدیل می‌شود: به همین دلیل است که وقتی فریب خورد و تضعیف شد، دیگر نمی‌تواند نیروی مفید و سالم خود را پس بگیرد. (۳) همان‌طور که گفتم، عقل و هوس محل سکونت مجزا و مشخصی ندارند، بلکه در حال تبدیل ذهن به وضعیتی بهتر و بدتر هستند. پس چه‌گونه عقلی که گرفتار رذایل شده و شر بر آن غلبه کرده است، پس از تسلیم در مقابل خشم، دوباره خود را زنده می‌کند؟ یا چه‌گونه خود را از حالت تاریکی که در آن، آمیختگیِ عناصر پست غالب است، رها می‌کند؟ (۴) اعتراض: «اما برخی مردم وقتی عصبانی هستند، خود را کنترل می‌کنند». آیا در این حالت، آن‌ها هیچ کاری را که خشم دیکته می‌کند، انجام نمی‌دهند، یا این‌که بخشی از آن را انجام می‌دهند؟ اگر هیچ، پس روشن است که برای انجام کارها به خشم نیازی نیست -همان دلیلی که برای آن از خشم کمک خواستید، گویی توانایی بیش‌تری نسبت به عقل داشت. (۵) در مرحله‌ی بعد، این پرسش را مطرح می‌کنم: «آیا خشم قوی‌تر از عقل است یا ضعیف‌تر؟» اگر قوی‌تر باشد، عقل چه‌گونه می‌تواند محدودیتی برای آن تعیین کند، در حالی که قاعدتا تنها موجودات ضعیف‌تر مطیع هستند؟ اگر ضعیف‌تر باشد، عقل به‌خودی‌خود برای انجام کارها کافی است -بدون نیاز به خشم- و به دنبال کمک‌گرفتن‌ از نیروی ضعیف‌تر نخواهد بود. (۶) «اما برخی مردم، هنگامی که خشمگین هستند، رفتاری سنجیده دارند و خود را کنترل می‌کنند». چه زمانی؟ زمانی که خشم در آستانه‌ی ناپدیدشدن است و به میل خود کنار می‌رود، نه وقتی که در واقع در اوج جوشش است؛ زیرا در آن زمان خشم قوی‌تر است. (۷) «اما یقینا گاهی مردم حتی در اوج خشم، کسانی را که از آن‌ها متنفرند، بی‌آن‌که آسیبی ببینند، رها می‌کنند و خود را از آزاردادن بازمی‌دارند». آن‌ها این کار را انجام می‌دهند: چه زمانی؟ زمانی که یک شور و هیجان با علاقه‌ای دیگر برخورد ‌کند و ترس یا میل بر خشم چیره شود. در چنین حالتی، خشم نه به لطف عقل، بلکه به سبب شرارت خیانتکارانه‌ی احساسات، فروکش کرده است.

۹) از طرف دیگر، خشم هیچ فایده‌ای ندارد و ذهن را به کارهای هجومی ترغیب نمی‌کند. فضیلت هرگز نباید با رذیلت همراه شود، بلکه به‌خودی‌خود کافی است. هرگاه نیاز به اقدام تهاجمی باشد، فضیلت خشمگین نمی‌شود، بلکه برمی‌خیزد و تنها به اندازه‌ای که لازم بداند، تحریک می‌شود. سپس آرام می‌گیرد، درست مانند موشک‌هایی که با منجنیق به پرواز درمی‌آیند و در کنترل توپ‌خانه‌هایی هستند که سرعت و قدرت منجنیق‌ها را تنظیم می‌کنند. (۲) ارسطو می‌گوید: «خشم لازم است و هیچ مبارزه‌ای بدون آن به پیروزی نمی‌رسد. خشم باید ذهن را پُر و روح را روشن کند، اما همچنین باید به عنوان یک سرباز پیاده به کار گرفته شود، نه یک ژنرال». این اشتباه است: اگر خشم به عقل گوش دهد و به هر کجا که عقل هدایتش کند برود، دیگر خشم نیست؛ زیرا سرپیچی ویژگی تعیین‌کننده‌ی آن است. اما اگر خشم با عقل بجنگد،  وقتی به آن دستور توقف داده می‌شود آرام نگیرد و با میل وحشیانه به پیش برود، آن‌گاه مانند سربازی که از علامت عقب‌نشینی چشم‌پوشی می‌کند، بی‌فایده است. (۳) از این رو، اگر خشم اجازه ‌دهد که محدودش کنند، باید نام دیگری به آن داد: دیگر خشم نیست، که من آن را لجام‌گسیخته و رام‌نشدنی می‌دانم. از طرف دیگر، اگر محدودیت را تحمل نکند، مخرب است و نباید آن را در زمره‌ی عوامل کمکی به حساب آورد. بنابراین آن احساس، یا خشم نیست یا بی‌فایده است. (۴) زیرا اگر کسی مجازاتی اعمال کند، نه به این دلیل که مشتاق مجازات است، بلکه به این خاطر که کار درستی است، نباید او را در زمره‌ی خشمگینان به حساب آورد. یک سرباز کارآمد می‌داند که چه‌گونه مطابق با راهبرد جنگ عمل کند. احساسات نیز چه به عنوان سرباز و چه به عنوان ژنرال به یک اندازه بد هستند.

۱۰) بر این اساس، عقل هرگز انگیزه‌های نابخردانه و خشونت‌آمیز را به زرادخانه‌‌ی خود اضافه نمی‌کند؛ زیرا بر چنین انگیزه‌هایی هیچ اقتداری ندارد و هرگز نمی‌تواند آن‌ها را مهار کند؛ مگر با ایجاد انگیزه‌های متقابلِ مشابه؛ مثلا ترس در برابر خشم، خشم در برابر سستی و میل در برابر ترس. (۲) فضیلت باید از این پلیدی که عقل روزی مجبور شود به رذیلت پناه برد، دور باشد! ذهن در این حالت -که با شکست‌های خود محافظت می‌شود و نمی‌تواند شجاع باشد مگر هنگام خشم، یا پرانرژی باشد جز هنگام اشتیاق، یا آرام باشد مگر هنگام ترس- هرگز به آرامشی قابل‌اعتماد دست نمی‌یابد. ذهنی که برده‌ی شور و هوس می‌شود، گویی در قلمرو یک ظالم زندگی می‌کند. آیا شرم‌آور نیست که فضایل را به حمایت رذایل وابسته کنیم؟ (۳) علاوه بر این، اگر عقل بدون هیجان نتواند کاری از پیش ببرد، دیگر قادر به انجام هیچ کاری نخواهد بود؛ در این‌صورت، عقل به همزاد و همتای هیجان تبدیل می‌شود. چه فرقی می‌کند اگر هیجان بدون عقل، به همان اندازه نسنجیده باشد که عقل بدون هیجان ناتوان است؟ این دو در جایی که یکی بدون دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد، برابرند. با این حال، چه کسی می‌تواند تحمل کند که هیجان با عقل یکسان شمرده شود؟ (۴) یک ادعا: «هیجان مفید است اگر و تنها اگر میانه‌رو ​​باشد». نه، درست این است: اگر و تنها اگر ذاتا مفید باشد. اما اگر هیجان از دستورات عقل چشم‌پوشی کند، «اعتدال» آن تنها یک نتیجه خواهد داشت: «هرچه کم‌تر باشد، ضرر کم‌تری خواهد داشت». هیجان میانه‌رو به‌سادگیِ یک شرّ میانه‌رو ​​است.

۱۱) یک ادعا: «اما هنگامی که ما با دشمن روبه‌رو می‌شویم، نیاز به خشم داریم»؛ در هیچ‌کجا به اندازه‌ی این‌جا به خشم نیاز نداریم: آن وقت است که اقدامات تهاجمی ما باید کنترل شود و مطیع دستورات باشد، نه این‌که به دست یک بازی آزادانه سپرده شود. به عنوان مثال: در میان وحشی‌هایی که از نظر جسمی بسیار قوی‌تر هستند و به رنج و سختی عادت کرده‌اند، جز خشم که بدترین دشمن خود است، چه برمی‌آید؟ گلادیاتورها نیز همین‌گونه هستند -مهارت‌شان از آن‌ها محافظت می‌کند اما خشم، آن‌ها را در معرض خطر قرار می‌دهد. (۲) از طرف دیگر، وقتی عقل به همان غایت می‌رسد، چه نیازی به خشم است؟ آیا تصور می‌کنید که یک شکارچی نسبت به حیوانات وحشی احساس خشم می‌کند؟ با این حال، هم در برابر حمله‌ی حیوانات می‌ایستد و هم وقتی فرار می‌کنند، آن‌ها را تعقیب می‌کند؛ و عقل تمام این کارها را بدون خشم انجام می‌دهد. وقتی هزاران سیمبری و توتانی[۱۵] بر فراز آلپ[۱۶] سرازیر شدند، چه چیزی آن‌ها را ویران کرد -چنان‌که اقوام‌شان در خانه فقط اخبار شایعه را دریافتند؛ زیرا حتی یک پیام‌آور هم جان سالم به در نبرد- چه چیزی آن‌ها را نابود کرد جز این‌که به جای فضیلت، خشم داشتند؟ و همان‌طور که گاهی دیده شده خشم باعث ایجاد انگیزه می‌شود و موانعی را که در سر راه خود قرار می‌دهند پایین می‌آورد، بسیار بیش‌تر اتفاق افتاده که خشم خود-ویرانگر بوده است. (۳) آیا چیزی پرشورتر از ژرمن‌ها[۱۷] وجود دارد؟ چیزی بااشتیاق‌تر در حمله؟ آیا قومی را سراغ دارید که تا این حد مشتاق سلاح و جنگ باشد، همان چیزی که از بدو تولد با آن آشنا هستند، آن را پرورش می‌دهند و نگه‌داری می‌کنند، چیزی که تنها شور و عشق‌شان به شمار می‌رود، تا جایی که از هر چیز دیگر روی برمی‌گردانند؟ آیا چیزی سخت‌کوش‌تر از آن‌ها در تحمل شرایط دشوار وجود دارد، با توجه به این واقعیت که آن‌ها اغلب بدن خود را بدون پوشش رها می‌کنند و از آب‌وهوای یخبندان بی‌پایان خود به چیزی پناه نمی‌برند؟ (۴) با این حال، اسپانیایی‌ها[۱۸] و گال‌ها[۱۹] و مردان آسیا[۲۰] و سوریه[۲۱] (و عملا زنان در جنگ) آن‌ها (ژرمن‌ها) را پیش از این‌که حتی یکی از لژیون‌های ما در معرض دید قرار گیرد، نابود می‌کنند؛ درست زمانی که تمایل ژرمن‌ها به خشم -و نه هیچ‌چیز دیگر- آن‌ها را به طعمه‌هایی آسان تبدیل می‌کند. تصور کنید که به آن بدن‌ها و ذهن‌هایی که نوازش، تجمل، ثروت را نمی‌شناسند، عقل و انضباط اضافه کنیم: دست‌کم باید بگوییم که در آن‌صورت مجبور خواهیم بود روش‌های قدیمی رومی خود را احیا کنیم! (۵) فابیوس[۲۲] چه‌گونه توانست نیروهای متزلزل تحت سلطه‌ی ما را بازگرداند، جز از این طریق که می‌دانست چه‌گونه وقت خود را صرف کند، کارها را به تعویق بیندازد و همه‌ی کارهایی را که افراد خشمگین از انجام‌دادن‌شان ناتوان هستند، اجرایی کند؟ اگر فابیوس جرات می‌کرد که هر آن‌چه را خشم فرمان می‌داد انجام دهد، سلطه‌ی ما از بین می‌رفت: او به فکر سرنوشت مشترک ما افتاد و -چون قدرت ما را به‌گونه‌ای دید که هر شکستی به معنای نابودی کامل بود- احساس نارضایتی و میل خود برای انتقام را کنار گذاشت و صرفا بر فرصت‌های مصلحت‌آمیز متمرکز شد. فابیوس پیش از این‌که هانیبال[۲۳] را شکست دهد، خشم خود را از بین برد. (۶) در مورد سی‌پیو[۲۴] چه‌طور؟ آیا او هانیبال، ارتش کارتاژینی[۲۵] و همه چیزهایی را که باید خشمش را برمی‌انگیخت، پشت سر نگذاشت و جنگ را به آفریقا نبرد و وقت خود را به‌گونه‌ای صرف نکرد که دشمنانش آن را دلیلی بر تنبلی خودپسندانه بدانند؟ (۷) در مورد سی‌پیوی دوم چه‌طور؟ آیا او نومانتیا[۲۶] را برای مدت بسیار طولانی در محاصره نگه نداشت، در حالی که با آرامش، این خشم و کینه -هم خشم خود و هم خشم جامعه‌ی مشترک‌المنافع- را تحمل می‌کرد؛ خشم ناشی از این‌که فتح نومانتیا بیش‌تر از فتح کارتاژ طول کشیده است؟ او در حالی که دشمن را با سازه‌های محاصره‌ای خود به دام انداخته بود، آنان را به سقوط روی شمشیرهای‌ خودشان سوق داد. (۸) بنابراین، می‌بینید که خشم حتی در جنگ‌ها و نزاع‌ها مفید نیست: خشم عجول است و میل آن برای به خطر انداختن دیگران باعث می‌شود از خود غافل شود. فضیلت است که بیش‌ترین اطمینان را دارد، برای مدت طولانی با دقت همه چیز را بررسی می‌کند، بر خودکنترلی تاکید دارد و به‌آرامی به سوی یک هدف معین پیش می‌رود.

منبع:

گزیده‌ای از صفحات ۱۴ تا ۲۴ کتاب خشم، رحمت، انتقام، اثر لوسیوس آنائوس سنکا، ترجمه‌ی رابرت کاستر و مارتا نوسبام، از سوی انتشارات دانشگاه شیکاگو منتشر شده است.

[۱]. Novatus

[۲]. Martin of Braga, On Anger 2

[۳]. Posidonius

[۴]. Lactantius, On the Anger of God 17.۱۳

[۵]. Aristotle

[۶]. amarus

[۷]. acerbus.

[۸]. stomachosus

[۹]. rabiosus

[۱۰]. clamosus

[۱۱]. difficilis

[۱۲]. asper

[۱۳]. morosus

[۱۴]. Plato

[۱۵]Cimbri and Teutoni -، نام نژادهای قدیمی ساکن اروپا که در آلمان کنونی می زیستند. م.

[۱۶]. Alps

[۱۷]. Germans

[۱۸]. Spaniards

[۱۹]. Gauls

[۲۰]. Asia

[۲۱]. Syria

[۲۲]. Fabius

[۲۳]. Hannibal

[۲۴]. Scipio

[۲۵]. Carthaginian army

[۲۶]. Numantia

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا