فیزیک و ذهن خداپل دیویس/ ترجمه: امیر مسعود جهانبین
پل دیویس(-۱۹۴۶)، فیزیکدان برجستهی انگلیسی و استاد دانشگاه ایالتی آریزونا است. او پیشتر به عنوان استاد فیزیک نظری دانشگاه نیوکاسل لندن و مدرس فلسفهی طبیعی دانشگاه آدلاید استرالیا فعالیت داشته است. دیویس عضو ارشد پروژهی ستی است و تاکنون بیش از بیست و پنج کتاب تخصصی و پرخواننده منتشر کرده است آثار او به بیش از بیست زبان ترجمه شدهاند.
باعث افتخار و نیز خرسندی من است که در صومعهای با شهرت جهانی و با فاصلهی کمی از پیکر ایزاک نیوتن [sta_anchor id=”1″][1][/sta_anchor] سخن بگویم. نیوتن، همچون اینشتین و داروین، یکی از معدود دانشمندانی است که برای هر عضوی از جامعه شناخته شده است؛ او یکی از قهرمانان بزرگ رشتهی من فیزیک است، هرچند چندان هم کارمند خوبی برای دولت نبود.
نیوتن، گالیله و معاصران آنها سه قرن پیش علم تجربی را آنگونه که امروز میشناسیم، آفریدند. ما امروزه روش تحقیق علمی را چنان واضح فرض میکنیم که افراد اندکی برای تفکر در مورد شگفتانگیزی عملکرد علم، درنگ میکنند.
هنگامی که فهمیدم یکی از داوران جایزهی تمپلتون، بارونس تاچر [sta_anchor id=”2″][2][/sta_anchor] بوده است، ذوقزده شدم. این دومین بار است که او جایزهای به من اهدا میکند. بار اول سال ۱۹۶۲ بود؛ او در روز سخنرانیِ مدرسهی گرامر وودهاوس [sta_anchor id=”3″][3][/sta_anchor] در نورث فینچلی [sta_anchor id=”4″][4][/sta_anchor]، نسخهای از اطلس ستارهی نورتون [sta_anchor id=”5″][5][/sta_anchor] را برای عملکرد خوبم در امتحانات سطح O به من داد. مطمئن نیستم بانو تاچر آن رویارویی را به یاد بیاورد، اما به خاطر دارم بخشی از تصمیم من برای دانشمندشدن به آن رویداد باز میگردد.
من هم مانند سایر دانشآموزان، علم را به عنوان مجموعهای از شیوهها که چهگونگی کار طبیعت را آشکار میکند، آموختم. اما هرگز نپرسیدم چرا ما میتوانیم کاری به نام علم را تا اینحد موفقیتآمیز انجام دهیم. پس از مدتی طولانی اشتغال به پژوهش و تحقیق فهمیدم معرفت علمی چهقدر عمیق است و چهگونه بهشکلی باورنکردنی دارای این امتیاز هستیم که بتوانیم راز و رمزهای طبیعت را به روشی اینچنین قدرتمند بگشاییم.
یقینا علم همانطور شستهورُفته و آماده به ذهن نیوتن و همکارانش پرتاب نشد؛ آنها بهسختی تحت تاثیر دو سنت دیرپا که در تفکر اروپایی نفوذ کرده بود، بودند؛ اولی فلسفهی یونان بود. بیشتر فرهنگهای کهن آگاه بودند که نه تنها جهان آشفته و بوالهوس نیست؛ بلکه نظمی آشکار در طبیعت وجود دارد. یونانیان باور داشتند این نظم تا حدودی با عقل انسانی قابل فهم است. آنها معتقد بودند وجود فیزیکی پوچ نیست، بلکه عقلانی و منطقی است و به همین دلیل اساسا برای ما قابل فهم است. آنها کشف کردند برخی فرایندهای فیزیکی مبنای ریاضیاتی پنهانی دارند و میخواستند مدلی از واقعیت را مبتنی بر اصول ریاضیاتی و هندسی بسازند.
دومین سنت بزرگ، جهانبینی یهودی [sta_anchor id=”#6″][6][/sta_anchor] بود، که مطابق آن خدا در گذشته و در لحظهای معین جهان را آفریده و براساس مجموعهای ثابت از قوانین به آن نظم بخشیده است. یهودیان میآموختند جهان در دنبالهای تکجهتی –آنچه اکنون آن را زمان خطی مینامیم– برابر با فرایند تاریخی تعیینشدهای تجلی مییابد؛ آفرینش، تکامل و انحلال. این مفهوم زمان خطی، که در آن داستان جهان، آغاز، میانه و پایان دارد، در تعارض آشکار با مفهوم چرخهای بودن کیهان قرار میگیرد؛ یعنی اسطورهشناسی حاکم بر تمام فرهنگهای کهن. زمان چرخهای -اسطورهی بازگشت ابدی– از رابطهی نزدیک انسان با چرخهها و ضربآهنگ طبیعت برمیخیزد و به عنوان عنصر کلیدی در نظام باور بسیاری از فرهنگهای امروزی باقی میماند. همچنین در لایهی زیرین ذهن غربی پنهان است و هر ازگاهی سرش را بیرون میآورد تا به هنر، فولکلور و ادبیات ما انگیزه ببخشد.
اسلام و مسیحیت جهانی را که خدا از سر اختیار آفریده و آن را به شیوهای خاص و متناسب در آغاز زمان خطی نظم داده، واضح فرض میکنند و مجموعهای محکم از باورها را میسازد. یکی از عناصر اساسی این نظام، باور این است که لازم نیست جهان آنگونه که هست باشد؛ جهان میتوانسته به گونهای دیگر باشد. اینشتین یک بار گفت اینکه آیا خدا اختیاری در آفرینش خود داشته است یا نه، موضوعی است که بیش از هر موضوع دیگری به آن علاقهمند است؛ طبق سنت یهودی- اسلامی- مسیحی، پاسخ «بله»ای آشکار است.
هرچند اینشتین براساس آداب و رسوم، متدین نبود اما معمولا از خدا سخن میگفت و بخشی از احساسش را بروز میداد که به باور من بسیاری دانشمندان از جمله خداناباورانِ خودخوانده هم در آن احساس با او سهیم بودند و آن احساسی است که بهترین تعریف از آن، احترام به طبیعت و تکریم آن و احساس شیفتگی عمیق به نظم طبیعی کیهان است. اگر جهان مجبور نبود، به قول اینشتین با ویژگی ضرورت، آنگونه که هست باشد، پس خدا انتخاب داشته است و در آنصورت اینکه طبیعت اینچنین بارور است که جهان اینقدر غنی و پر از تنوع و تازگی است، واقعیتی بسیار مهم است.
برخی دانشمندان کوشیدهاند استدلال کنند اگر ما دربارهی قوانین فیزیک به اندازهی کافی آگاه باشیم و اگر قرار باشد این نظریهی نهایی را که همهی نیروها و ذرات بنیادی طبیعت را در چهارچوب ریاضیاتی واحدی متحد سازد، کشف کنیم، آنگاه درمییابیم این ابرقانون یا نظریهی همهچیز [sta_anchor id=”7″][7][/sta_anchor]، تنها جهان منطقا سازگار را توصیف خواهد کرد. به بیان دیگر، ماهیت جهان فیزیکی تماما دنبالهای از ضرورت ریاضی و منطقی است و هیچ انتخابی در مورد آن وجود نخواهد داشت. فکر میکنم میتوان نادرستی این نظریه را اثبات کرد؛ زیرا شواهدی برای اینکه ثابت کند وجود جهان منطقا ضروری بوده است، وجود ندارد. به عنوان یک فیزیکدان نظری، این را که جهانهای دیگری را تصور کنیم که منطقا سازگار هستند، نسبتا آسان میدانم. بنابراین، همهی آن جهانها به یک اندازه برای تحقق رقابت میکنند.
از خمیرمایهی عقلانیای که به کمک ادغام فلسفهی یونانی و اندیشهی یهودی-اسلامی-مسیحی، پدیدآمده بود، علم جدید با زمان خطی یکجهتهاش، با پافشاریاش بر عقلانیت طبیعت و تاکیدش بر اصول ریاضی پدیدار شد. همهی دانشمندان جدید مانند نیوتن، بهنوعی دیندار بودند؛ آنها علم خود را وسیلهای برای پردهبرداری از ردپای صنع خدا در جهان مییافتند؛ یعنی آنچه آنها به عنوان آفرینش مجرد خدا تلقی میکردند و ما امروز آن را «قوانین فیزیک» مینامیم؛ اصطلاحا اندیشههایی در ذهن خداوند. بنابراین آنها میپنداشتند در فعالیت علمی، شخص میتواند نگاهی به ذهن خدا بیندازد و این ادعایی هیجانانگیز و بیباکانه بود.
سیصد سال بعد، بُعد الهیاتی علم کمرنگ شد. مردم این را امری واضح میدانند که جهان فیزیکی، هم منظم و هم قابل فهم است. همچنین نظم موجود در طبیعت و قوانین فیزیک به عنوان واقعیاتی پایه پذیرفته شدهاند. هیچ کس نمیپرسد آنها از کجا آمدهاند؛ دستکم آنها در مجامع مبادی آداب چنین نمیکنند. با این حال، حتی خداناباورترین دانشمندان هم این را به عنوان کنشی ایمانی میپذیرند که جهان پوچ نیست و مبنایی عقلانی برای وجود فیزیکی وجود دارد که بهصورت نظمی قانونمانند در طبیعت تجلی پیدا کرده است و دست کم تا حدی برای ما قابل فهم است. بنابراین، علم میتواند پیشرفت کند تنها اگر یک جهانبینی اصالتا الهیاتی را بپذیرد.
در برخی مجامع این استدلال که علم نهایتا امری ساختگی است، متداول شده است. به باور من این دیدگاه که ما دانشمندان نظم را از طبیعت استنباط نمیکنیم، بلکه آن را به عنوان معنایی به طبیعت میافزاییم و اینکه قوانین فیزیک قوانین ما هستند، نه قوانین طبیعت، مطلقا بیمعنا است. برای اینکه یک فیزیکدان را قانع کنید قانون عکس مجذور نیوتن دربارهی گرانش، یک معجون فرهنگی خالص است، مشقت زیادی خواهید داشت. به بیان من قوانین فیزیک واقعا در جهان خارج وجود دارند و وظیفهی دانشمند، نه اختراع آنها، بلکه کشف و پردهبرداری از آنها است، درست است که قوانینی که شما در زمانهای مختلف در متون درسی میخوانید موقت و تقریبی هستند، اما آنها، هرچند به طور ناقص، نظم «واقعا موجود» در جهان فیزیکی را منعکس میکنند. یقینا بسیاری از دانشمندان درک نمیکنند زمانیکه واقعیت نظم در طبیعت (وجود قوانین در «جهان خارج») را میپذیرند، در واقع یک جهانبینی الهیاتی را هم پذیرفتهاند. به زبان طعنهآمیز، یکی از وفادارترین مدافعان واقعیتداشتن قوانین فیزیک، فیزیکدان آمریکایی استیون واینبرگ [sta_anchor id=”8″][8][/sta_anchor] است؛ خداناباورِ دفاعیهنویسی که هرچند میتوانست دربارهی شکوه ریاضی طبیعت به زیبایی داد سخن سر دهد اما احساس کرد مجبور است این کلمات مشهور به بدنامی را قلمی کند: «جهان، هرچه بیشتر قابل فهم به نظر برسد، بیمعناتر به نظر میرسد.»
اجازه دهید بپذیریم طبیعت واقعا نظمی ریاضیوار دارد؛ همانطور که گالیله گفت: «کتاب طبیعت به زبان ریاضی نوشته شده است». اگر این چنین باشد، حتی تصور یک جهان منظم که با وجود این به خاطر پیچیدگی و ظرافت آن مطلقا فراتر از فهم بشر باقی میماند، آسان است. از نظر من، جادوی علم آن است که ما میتوانیم دست کم بخشی از طبیعت و –حتی شاید همهی آن- را با روش تحقیق علمی درک کنیم. اینکه ما انسانها میتوانیم این کار را انجام دهیم، واقعا شگفتانگیز است؛ چرا باید قوانینی که جهان بر مبنای آنها کار میکند، در دسترس ما انسانها باشد؟
حتی زمانیکه شخصیت مرموز قوانین طبیعت را در نظر میگیریم، این راز بزرگتر میشود. هنگامی که نیوتن افتادن سیب را دید، در واقع او یک سیب در حال افتادن را دید، نه مجموعهای از معادلات دیفرانسیل که حرکت سیب را به حرکت ماه ربط میدهند. قوانین ریاضی که در دل پدیدههای فیزیکی قرار دارند با مشاهدهی مستقیم برای ما آشکار نمیشوند؛ آنها به زحمت و با کاربرد فرایندهای رازآلود تجربهی آزمایشگاهی و نظریهی ریاضیاتی از طبیعت استنباط میشوند. قوانین طبیعت از چشم ما پوشیدهاند و تنها پس از کار بسیار آشکار میشوند. هاینز پجلز [sta_anchor id=”9″][9][/sta_anchor] فقید، دیگر فیلسوف خداناباور، این مطلب را با این گفته که «قوانین طبیعت به صورت نوعی رمز کیهانی نوشته شده است» توصیف کرد و گفت وظیفهی دانشمند گشودن رمز و آشکارسازی پیام است؛ این بسته به انتخاب شما پیام طبیعت یا پیام خدا است؛ اما پیام «ما» نیست . موضوع شگفتانگیز آن است که انسانها چنین رمزی را تکامل بخشیدهاند و این استعدادی مهم است. این شگفتی و شکوه علم است که ما میتوانیم آن را برای رمزگشایی از طبیعت و کشف قوانین رازآلودی استفاده کنیم که جهان از آنها پیروی میکند.
بسیاری از افراد میخواهند خدا را در آفرینش جهان و در مهبانگ که سرآغاز همهی جهان است، بیابند. آنها اَبَرموجودی را که از ازل مراقب است و دکمهی متافیزیک را میفشارد و انفجاری عظیم تولید میکند، تصور میکنند. من معتقدم این تصویر کاملا نادرست است. اینشتین به ما نشان داد فضا و زمان بخشی از جهان فیزیکی هستند، نه عرصهی از پیشموجودی که در آن جهان روی میدهد. کیهانشناسان قانع شدهاند که مهبانگ نه برای ماده و انرژی، بلکه برای فضا و زمان هم پا به عرصهی هستی نهادن، بود. زمان هم خود با مهبانگ آغاز شد. اگرچه این گیجکننده به نظر میرسد اما اصلا جدید نیست؛ در قرن پنجم، قدیس آگوستین [sta_anchor id=”10″][10][/sta_anchor] اعلام کرد «جهان با زمان ساخته شده است، نه در زمان». از نظر جیمز هارتل [sta_anchor id=”11″][11][/sta_anchor] و استفان هاوکینگ [sta_anchor id=”12″][12][/sta_anchor]، لازم نیست این پا به عرصهی هستی نهادنِ جهان فرایندی فراطبیعی باشد، بلکه میتواند کاملا طبیعی و مطابق با قوانین فیزیک کوانتومی که اجازه میدهند رویدادها واقعا خودبهخودی روی دهند، رخ داده باشد.
با این حال، منشا جهان مطمئنا پایان داستان نیست. شواهد نشان میدهند جهان در مرحلهی نخستین خود در وضعیتی بسیار ساده و تقریبا بدون ویژگی قرار داشت، شاید سوپی یکنواخت از ذرات زیراتمی، یا حتی فقط فضایی خالی و در حال گسترش. تمام غنا و تنوع ماده و انرژی که امروزه مشاهده میکنیم، از آغاز طی دنبالهی طولانی و پیچیدهای از فرایندهای فیزیکیِ خودتنظیم پدیدار شده است. قوانین فیزیک نهتنها اجازه میدهند جهان بهصورت خودبهخودی پدید آید، بلکه آن را به سازماندهی و پیچیدهکردن خود ترغیب میکنند تا نقطهای که موجودات آگاهی پدید آیند که میتوانند نگاهی به نمایش عظیم کیهانی بیندازند و دربارهی معنای تمام آن تامل کنند.
اکنون ممکن است تصور کنید من کاملا خدا را از صحنه حذف کردهام. وقتی قوانین فیزیک میتوانند این وظیفه را تا اینحد عالی به دوش کشند، دیگر چه کسی نیازمند خداوند است؟ اما ما مجبوریم به آن پرسشهای داغ بازگردیم؛ قوانین فیزیک از کجا میآیند و چرا به جای مجموعهای دیگر از قوانین، قوانین کنونی وجود دارند؟ از همه خاصتر اینکه چرا این مجموعه از قوانین وجود دارند تا گازهای آتشینِ بیخاصیتِ برآمده از مهبانگ را به سوی حیات، آگاهی، هوشمندی و فعالیتهای فرهنگی مانند دین، هنر، ریاضیات و علم برانند؟
اگر معنا یا هدفی برای هستی وجود داشته باشد (که البته به باور من اینچنین است)، اینکه بیش از اندازه روی رویداد آغازین درنگ کنیم، نادرست است. مهبانگ گاهی به عنوان «خلقت» مورد ارجاع قرار میگیرد، اما در واقع طبیعت هرگز از خلاقبودن باز نایستاده است. این خلاقیت مداوم، که خود را در پیدایش خودبهخودی تازگی و پیچیدگی و سازماندهی سیستمهای فیزیکی متجلی میکند، با قوانین ریاضیِ بسترساز، ممکن و هدایت میشود؛ قوانینی که دانشمندان مشغول کشف آنها هستند.
اکنون قوانینی که من دربارهی آنها صحبت میکنم، برخلاف وضعیتهای فیزیکی جهان که مدام تغییر میکنند و چیزهای کاملا جدیدی پدید میآورند، شرایط حقایق جاودانه و بیزمان را دارند. بنابراین ما در دانش فیزیک با نمود دوبارهی قدیمیترین مناقشات الهیاتی و فلسفی، یعنی ربط متناقضنمای حادث و قدیم رو بهرو میشویم. نخستین متفکران مسیحی با مسئلهی زمان و اینکه آیا خدا درون جریان زمان است یا بیرون از آن، درگیر بودند. خدایی که واقعا بیزمان است چهگونه با موجوداتی مانند ما که حادث هستیم، ربط پیدا میکند و در مقابل، خدایی که با جهان متغیر در ارتباط است، چهگونه میتواند جاودانه و نامتغیر باشد؟
دانش فیزیک اختلافات خاص خود را در این موضوع داشته است. در قرن ما، اینشتین نشان داد زمان تنها به عنوان پشت صحنهای مطلق و عام برای وجود، «تحقق خارجی» ندارد؛ بلکه با فضا و ماده از نزدیک درهمتنیده است. همانطور که قبلا گفتم، اینکه زمان به عنوان یک جزء جداییناپذیر از جهان فیزیکی است، آشکار شده است و میتوان آن را با حرکت و گرانش درهمتنید. واضح است که چیزی که میتواند به این روش تغییر کند، مطلق نیست، بلکه بخشی حادث از جهان فیزیکی است.
در قلمروی پژوهشی خود من، که گرانش کوانتومی نام دارد، به کشف چهگونگی پیدایش خود زمان در مهبانگ، توجه بسیاری شده است. ما میدانیم فرایندهای کوانتومی میتوانند ماده را پدید آورند؛ اکنون میان فیزیکدانها و کیهانشناسان اجماعی عمومی وجود دارد که میگوید فضا-زمان نیز میتواند طی فرآیندی کوانتومی پدیدار شود. مطابق با آخرین اندیشهها، زمان بههیچوجه نمیتواند مفهومی ابتدایی باشد، بلکه چیزی است که از خمیرمایهی کوانتومیِ مهبانگ، «منجمد» [sta_anchor id=”13″][13][/sta_anchor] شده است، اصطلاحا پسماندی از وضعیتی خاص که از تولد آتشین جهان، بهصورت منجمد درآمد.
اگر زمان، نه دنبالهای ضروری از هستی، بلکه خاصیتی حادث و ممکن از جهان فیزیکی باشد، آنگاه به نظر میرسد هرگونه تلاش برای بازگرداندن هدف غایی یا طراحی طبیعت به یک موجود یا اصل موقت، محکوم به شکست است. درحالیکه من مایل نیستم ادعا کنم دانش فیزیک –زبانم لال!– معمای زمان را حل کرده است، معتقدم فهم علمی پیشروندهی ما از زمان، آن مناقشهی دیرین الهیاتی را به شیوههایی مهم روشن کرده است. این موضوع را تنها به عنوان یک مثال از گفتوگوی زندهای که میان علم و الهیات ادامه دارد، مطرح کردم.
بسیاری از افراد مخالف علم هستند؛ زیرا علم از طبیعت اسطورهزدایی میکند. آنها راز را ترجیح میدهند و مایلاند نسبت به چهگونگی عملکرد جهان و جایگاه ما در آن، در جهل زندگی کنند. از نگاه من، زیبایی علم دقیقا در همین اسطورهزدایی آن است، زیرا علم این را که جهان فیزیکی حقیقتا چهقدر شگفتانگیزاست، به دقت آشکار میکند. غیرممکن است دانشمند باشیم و در جبههی مقدم علم کار کنیم، بدون آنکه از شکوه و هماهنگی نظم قانونمانند در طبیعت شگفتزده شویم. من در تلاشهایم برای معرفی علم به عامه مردم، این انگیزه و اشتیاق را داشتم که احساس شکوه و هیجان خود را با جامعهی گستردهتری سهیم شوم؛ دوست دارم به مردم خبرهای خوب بدهم. به نظرم، این واقعیت که ما میتوانیم به علم بپردازیم و قوانین پنهان طبیعت را دریابیم، هدیهی بسیار مهمی است. اگر علم به شایستگی هدایت شود، نهادی فوقالعاده غنابخش و تمدنساز است. من نمیتوانم بپذیرم که کاربرد موهبتی به نام علم -البته کاربرد عاقلانهی آن- نادرست باشد. خوب است این را بدانیم.
به این ترتیب، خداوند کجای این داستان قرار دارد؟ نه بهشکلی خاص در مهبانگ که سرآغاز جهان است وجود دارد و نه بهطور نامنظم در فرایندهای فیزیکیای که حیات و آگاهی را پدید میآورند، دخالت میکند. ترجیح میدهم طبیعت بتواند از خود مراقبت کند. اندیشهی خدایی که صرفا نیرویی دیگر یا عامل دستاندرکار دیگری در طبیعت باشد، بهطوری که در رقابت با نیروهای فیزیکی، اتمها را اینجا و آنجا حرکت دهد، اصلا الهامبخش نیست. در نگاه من معجزهی حقیقی طبیعت آن است که در قانونمندی کاستیناپذیر و زیرکانهی کیهان یافته شود، قانونمندیای که اجازه میدهد نظم پیچیده از آشفتگی پدید آید، حیات از مادهی بیجان پیدا شود و آگاهی، بدون نیاز به انگیزشی گهگاه و فراطبیعی، از حیات سر برآورد؛ قانونمندیای که موجوداتی را تولید میکند که نه فقط پرسشهای بزرگی دربارهی وجود دارند، بلکه حتی از راه علم و دیگر روشهای تحقیق، به یافتن پاسخ هم اقدام میکنند.
ممکن است شما دوست داشته باشید فرض کنید هر بستهی درهمبرهم از قوانین میتواند نوعی جهان پیچیده را همراه با ساکنان وابسته به آن که خاصبودن خود را پذیرفتهاند، تولید کند؛ اینگونه نیست. در نهایت، قوانینی که بهطور تصادفی انتخاب میشوند، بهناچار به آشفتگی همیشگی یا به سادگی ملالآور و بیحادثه منجر میشوند. جهان خود ما میان این گزینههای ناخوشایند، با لطافت به تعادل رسیده است؛ در حالی که آمیزهای نیرومند از آزادی و نظم یعنی نوعی خلاقیت مهارشده را متجلی میکند. قوانین، دست و پای سیستمهای فیزیکی را آن قدر محکم نمیبندند که آنها آزادی عمل اندکی داشته باشند، اما آنها دستورالعملی برای هرج و مرج نیز نیستند، در عوض ماده و انرژی را تشویق میکنند که در مسیر تکامل حرکتکنند؛ مسیری که به تنوعی بدیع منجر میشود –آنچه فریمن دایسون [sta_anchor id=”14″][14][/sta_anchor] آن را اصل تنوع بیشینه [sta_anchor id=”15″][15][/sta_anchor] نامیده است؛ به این معنا که ما در جالبترین جهان ممکن زندگی میکنیم.
اخیرا دانشمندان الگویی به نام «لبهی آشفتگی» را تشخیص دادهاند؛ توصیفی که مطمئنا ویژگی ارگانیسمهای زنده را وصف میکند، جایی که نوآوری و تازگی با انسجام و تعاون پیوند میخورد. لبهی آشفتگی به نظر میرسد دلالت بر نوعی از آزادی قانونمند داشته باشد که پیشتر توصیفکردم. مطالعات ریاضی میگویند برای مهندسیِ چنان وضعیت اموری، قوانینی با شکل بسیار خاص مورد نیاز است. اگر بتوانیم دکمهای را دستکاری کنیم و قوانین موجود را حتی بسیار اندک تغییر دهیم، احتمالا جهان کنونی به قهقرای آشفتگی میرود. مطمئنا وجود حیات -آنگونه که میشناسیم- و حتی وجود سیستمهایی با پیچیدگی کمتر -مانند ستارگان پایدار- میتواند صرفاً با کوچکترین تغییر در قدرت نیروهای بنیادی تهدید گردد. به نظر میرسد قوانینی که جهان واقعی ما را توصیف میکنند، برخلاف تعداد بیشمار جهانهای ممکنِ جایگزین، تقریبا با تدبیر طراحی شدهاند و حتی برخی مفسران ادعا میکنند آنها، طوری که حیات و آگاهی ممکن است پدید آید، تنظیم دقیق شدهاند. باز از دایسون نقل میکنم: «تقریبا چنان است که گویی “جهان میدانسته ما در حال آمدنیم”». نمیتوانم برایتان اثبات کنم این به معنای طراحی است اما هرچه که هست مطمئنا بسیار هوشمندانه است.
اکنون برخی همکاران، همان واقعیتهای علمی را که من میپذیرم، در آغوش میگیرند اما هرگونه معنای عمیقتر را انکار میکنند. آنها با بیاعتنایی از کنار نبوغ هیجانانگیز قوانین فیزیک، تناسب فوقالعادهی طبیعت و فهمپذیریِ شگفتانگیز جهان فیزیکی میگذرند، در حالی که این چیزها را تنها به عنوان بستهای از عجایب که از سر اتفاق موجود شدهاند، میپذیرند اما من نمیتوانم چنین کنم. به نظر من، ماهیت طراحیشدهی هستی فیزیکی بیش از اندازه برای من جالب است که نمیتوانم آن را صرفا به عنوان امری «مفروض» در نظر بگیرم. اینها قویا به معنای عمیقتر بنیادیای برای هستی اشاره دارد. برخی آن را غایت [sta_anchor id=”16″][16][/sta_anchor] مینامند و برخی دیگر طراحی [sta_anchor id=”17″][17][/sta_anchor]. این واژگان باردار، که از مقولات انسانی مشتق میشوند، تنها بهشکلی ناقص میتوانند بیانگر چیزی باشند که در مورد جهان صادق است. اما مطلقا تردیدی ندارم که این واژگان از چیزی حکایت میکنند.
ما انسانها کجای این طرح عظیم کیهانی قرار داریم؟ آیا میتوانیم آنگونه که نیاکان دور ما خیره میشدند، به کیهان خیره شویم و اعلام کنیم: «خداوند همهی اینها را برای ما آفریده است»؟ من فکر میکنم نمیتوانیم. در آن صورت، آیا ما چیزی غیر از یک تصادف طبیعت و پیامد عجیب نیروهای کور و بدون هدف هستیم، که به عنوان محصولاتِ جانبیِ تصادفیِ جهانی ماشینی و بدون ذهن پدید آمده است؟ این را هم رد میکنم؛ معتقدم پیدایش حیات و آگاهی به روشی بسیار بنیادی در قوانین جهان ثبت شدهاند. حقیقتا، صورت واقعی فیزیکی و ترکیب ذهنی عام نوع انسانی دارای ویژگیهای تصادفیِ بسیاری بدون معنای خاص است. اگر جهان برای بار دوم اجرا میشد، هیچ منظومهی شمسی، زمین و حتی هیچ جمعیتی وجود نداشت اما به باور من قوانین مبنایی طبیعت، پیدایش حیات و آگاهی در مکان و زمانی در کیهان را تضمین میکنند. منشا حیات و آگاهی معجزات مداخلهجویانه نبوده است؛ اما تصادفهای غیرمحتملِ عجیب هم نبوده است. به باور من آنها بخشی از عملکرد جدی قوانین طبیعت بودهاند و وجود ما به عنوان موجودات ذاتا جویای آگاهی نهایتا از بستر وجود فیزیکی، یعنی همان قوانین مناسب و هوشمندانه، برمیخیزد. معنایی که من بر مبنای آن کتاب ذهن خدا را نوشتم این است: « ما واقعا با هدفی اینجا هستیم.» منظورم از «ما»، موجودات آگاه است نه نوع انسانی به طور خاص. بنابراین، هر چند ما در مرکز جهان قرار نداریم اما وجود انسانی مطمئنا دارای معنای قدرتمند و گستردهتری است. جهان به عنوان یک کل، به هرچه که بخواهد مربوط باشد، گواه علمی بیان میدارد ما به روشی محدود اما همچنان نهایتا عمیق، جز جداییناپذیر غایت آن هستیم.
چهطور میتوانیم این ایدهها را بهشکل معناداری بیازماییم؟ یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی علم، فهم ماهیت آگاهی بهطور کلی و آگاهی انسانی به طور خاص است. ما هنوز دربارهی اینکه ذهن و ماده چهگونه با هم ارتباط دارند و یا چه فرایندی در وهلهی اول به پیدایش ذهن از ماده منجر شد، هیچ سرنخی در دست نداریم. این موضوعی برای پژوهش است که در حال حاضر توجه قابل ملاحظهای را به خود جلب کرده است. من به نوبهی خود قصد دارم پژوهشم را در این رشته دنبال کنم. انتظار دارم زمانیکه موفق شویم بفهمیم آگاهی چهگونه در جهان فیزیکی محقق میشود، این ادعای من که ذهن یک پدیدار و در اصل محصول قابل پیشبینیِ قوانینِ جهانِ است، اثبات خواهد شد.
علاوه براین، اگر من درست گفته باشم که جهان اساسا به گونهای مداوم و فراگیر خلاق است و قوانین طبیعت ماده و انرژی را به «خودساماندهی» و «خودپیچیدهسازی» تشویق میکنند تا حیات و آگاهی بهطور طبیعی پدیدار شوند، آنگاه یک روند یا جهتگیری عمومی به سوی پیدایش پیچیدگی و تنوع عظیم وجود خواهد داشت. در آنصورت ممکن است توقع داشته باشیم حیات و آگاهی در سرتاسر جهان وجود داشته باشند. به همین خاطر است که من برای پژوهش دربارهی ارگانیسمهای فرازمینی، اینقدر اهمیت قایلم؛ خواه باکتریهایی روی مریخ باشند خواه جوامعی با فناوری پیشرفته در سوی دیگر کهکشان. این پژوهش ممکن است نا امیدکننده باشد؛ زیرا مطمئنا فاصلهها و اعداد وحشت آورند. اما جستوجویی بسیار زیبا است. اگر ما در جهان تنها باشیم و اگر زمین تنها سیارهی حامل حیات در میان بیشمار سیارهی دیگر باشد، آنگاه انتخاب سخت است. یا ما محصول یک رویداد منحصر به فرد فراطبیعی در جهانی با تدارک بیش از حد و ولخرجانه هستیم، یا تصادفی از امری غیرمحتمل و نامربوط هستیم که ذهن را بیحس و سست میکند. از سوی دیگر، اگر حیات و ذهن، پدیدههایی فراگیر باشند و در عمیقترین سطح جهان ثبت شده باشند، آنگاه استدلال به نفع داشتن هدفی غایی برای هستی قانعکننده خواهد بود.
معمولا میگویند مردم بهطور فزایندهای از ادیان رایج، برمیگردند. با این حال، مانند همیشه این نکته صادق است که مردان و زنان عادی در آروزی یافتن معناهای عمیقتری برای زندگیهایشان هستند؛ چیزی که گاهی با مسامحه به آن جنبهی «معنوی» اطلاق میشود. عصر سکولار ما باعث شده بسیاری افراد احساس دلسردی و عدم شیفتگی و بیگانگی نسبت به طبیعت پیدا کنند، طوری که وجود خود را معمایی بیمعنا در جهانی بیاهمیت و حتی خصمانه بیابند؛ زندگی هفتاد سالهی بیمعنایی روی سیارهای دور که در میان عظمت کیهان بیپروا سرگردان است. بسیاری از بیماریهای اجتماعی را میتوان برخاسته از جهانبینی «غمافزایی» دانست که سیصد سال اندیشهی ماشینانگارانه را بر ما تحمیل کرده است؛ جهانبینیای که در آن، انسانها به جای آنکه جز جداییناپذیری از نظم طبیعت باشند، به عنوان مشاهدهگرانی خارج از گود طبیعت تلقی میشوند. برخی ممکن است در واقع از این فلسفه برگردند و راحتی را در خِرَد کهن و متون مقدس بیابند که بشر را در قلهی خلقت و مرکز جهان مینشاند. انتخاب عدهای هم این است که به عرفان عصر جدید ایمان بیاورند و یا به آیینهای عجیب و غریب دینی توسل کنند.
دوست دارم یک جایگزین پیشنهاد کنم؛ باید چهارچوبی از ایدهها بیابیم که نسبت به آنچه امروز موجود است، بستر گستردهتری برای زندگی مردم عادی فراهم کند؛ چهارچوبی که آنها را به گونهای معنادار به یکدیگر، به طبیعت و به جهان وسیعتر پیوند میزند، طوری که مجموعهی مشترکی از اصول به دست آنها بدهد و مردم در همهی فرهنگها بتوانند بر محور آن اصول تصمیمات اخلاقی بگیرند و علیرغم معرفت علمی، همچنان درستکار باقی بمانند؛ این چهارچوبی است که به معرفت علمی و سایر بینشها و الهامهای انسانی احترام میگذارد. امکان ندارد نهاد علمی، آنگونه که من آن را ارایه کردم، انسانها را به مرکز عالم بازگرداند. ممکن است مفهوم معجزه را، به غیر از معجزات خود طبیعت، رد کند اما وجود انسانها را بیمعنا و نامربوط نمیداند. جهانی که در آن پیدایش حیات و آگاهی، نه به عنوان مجموعهای دمدمی از رویدادها، بلکه به عنوان بنیانی برای کارکردهای قانونمانند آن دیده شده است، جهانی است که میتواند به درستی، خانهی ما نامیده شود.
معتقدم اگر به اندازهی کافی جرات در آغوش گرفتن علم را داشته باشیم، جریان اصلی آن قابل اعتمادترین راه برای کسب معرفت دربارهی جهان فیزیکی است. مطمئنا مقصودم این نیست که دانشمندان خطاناپذیر هستند و نمیگویم علم باید به دین آخرالزمان تبدیل شود. اما یقینا فکر میکنم اگر قرار باشد دین واقعا پیشرفت کند نمیتواند فرهنگ علمی را نادیده بگیرد و نباید از این کار بترسد؛ زیرا همانطور که استدلال کردم، علم تنها از این که جهان چه امر شگفتانگیزی است، پرده برمیدارد.
اگر قرار باشد دین پیشرفت کند، باید با اندیشهی مدرن علمی مواجه شود. من طی این سالها از مباحثهی مفید دربارهی علم و دین با الهیدانان مذاهب مختلف -پشت درهای بسته- لذت بردهام. آنچه بیش از همه مرا در مورد این رویارویی با الهیدانان تحت تاثیر قرار داده، ذهن باز آنها و اشتیاقشان برای پذیرش نتایج علم مدرن بوده است. در حالی که تفسیر «تبیین علم از جهان» میتواند محل نزاع باشد، تفاهم قابل ملاحظهای روی خود واقعیات علمی وجود دارد. به نظر میرسد مفاهیم پایه مانند نظریهی مهبانگ، منشا حیات و آگاهی به وسیلهی فرایندهای فیزیکی طبیعی و تکامل داروینی برای الاهیدانان اندکی مشکل به وجود آورده است.
میان مردم عادی همچنان این باور گسترده که علم و الهیات برای همیشه دشمن هم هستند و هر کشف علمیای خدا را بیشتر و بیشتر از صحنه بیرون میکند، وجود دارد. واضح است بسیاری از افراد دیندار، همچنان به تصویری از خدای رخنهپوش وفادارند؛ جادوگر کیهانیای که به آن چنگ میزنند تا همهی رازهای طبیعت را توضیح دهد؛ رازهایی که اکنون دانشمندان از پاسخ آن ناتوان ماندهاند. این موضع خطرناک است، زیرا همین که علم پیشرفت کند، خدای رخنهپوش رخت برمیبندد و شاید به بیرون از لبهی فضا و زمان رانده میشود و در زمرهی امور زاید قرار میگیرد. اما موضعی که من امروز به شما نشان دادم کاملا متفاوت است؛ موضعی است که جهان را بازیچهی خدایی هوسباز نمیداند، بلکه به آن به عنوان جلوهای منسجم، عقلانی، شکوهمند و هماهنگ با معنای غایتمند و عمیق مینگرد. به باور من زمان آن رسیده که الهیدانانی که در این نگرش سهیم هستند، به من و همکاران علمیام بپیوندند تا با هم این پیام را به مردم برسانیم.
[sta_anchor id=”isac”][۱][/sta_anchor] Isaac Newton
[sta_anchor id=”baronees”][۲][/sta_anchor] Baroness Thatcher
[sta_anchor id=”woodhouse”][۳][/sta_anchor] Woodhouse Grammar School
[sta_anchor id=”north”][۴][/sta_anchor] North Finchley
[sta_anchor id=”norton”][۵][/sta_anchor] Norton’s Star Atlas
[sta_anchor id=”theory”][۷][/sta_anchor] theory of everything
[sta_anchor id=”steven”][۸][/sta_anchor] Steven Weinberg
[sta_anchor id=”heinz”][۹][/sta_anchor] Heinz Pagels
[sta_anchor id=”10foot”][۱۰][/sta_anchor] St. Augustine
[sta_anchor id=”11foot”][۱۱][/sta_anchor] James Hartle
[sta_anchor id=”12foot”][۱۲][/sta_anchor] Stephen Hawking
[sta_anchor id=”14foot”][۱۴][/sta_anchor] Freeman Dyson
[sta_anchor id=”15foot”][۱۵][/sta_anchor] the principle of maximum diversity
سخنرانی بی نظیری بود. بسیار عالی هم ترجمه شده است. ممنون از مطالب خوبی که منتشر می کنید
ممنون از همراهی شما