تاریخچهای کوتاه از تجربههای نزدیک به مرگمارک فاکس/ ترجمه: فروغ کیانزاده
کشف تجربهی نزدیک به مرگ
وقتی میمیریم چه اتفاقی میافتد؟ و اگر پس از آن چیزی در کار باشد، آن چیز چیست؟ از ربع پایانی قرن بیستم، بر اساس اظهارات کسانی که پیش از بههوش آمدن، دچار مرگ شده بودند پژوهشهای جدیدی شکل گرفت که بسیاری را قانع کرد که سرانجام میتوان برای آن پرسشها پاسخی یافت، زیرا این افراد اغلب این ادعاهای مهم را داشتند که به جهانهای دیگری رفتهاند، دوستان و اقوام درگذشتهی خود را دیدهاند و دشت و نهرهای بهشتی را از نظر گذراندهاند و پس از آن از سوی «وجودی نورانی» و ملکوتی و پر از عشق مورد قضاوت ظریف اما بخشایندهای قرار گرفتهاند. داستانهای آنان به شدت تکاندهنده و بسیار بیتناقض بود و به نظر میرسید پزشکان و دانشمندان را حیرتزده میکرد. باید گفت بسیاری از این اظهارات جالبتوجه را خود پزشکان و دانشمندان مورد بررسی قرار میدادند و منتشر میشد. آیا بهواقع میشود حقیقت داشته باشد؟ آیا علوم پزشکی قرن بیستم سرانجام توانست راز مرگ را آشکار کند؟ و آیا در پایان معلوم شد که روح آدمی میتواند پس از فنای جسم، به زندگی ادامه دهد؟
این تجربیات را بیدرنگ «تجربههای نزدیک به مرگ»[sta_anchor id=”1″][1][/sta_anchor] یا NDEs نامیدند. البته اکنون اتفاق نظر وسیعی بر این هست که اگر آن پزشک امریکاییِ دانشآموختهی فلسفه، دکتر ریموند مودی جونیور[sta_anchor id=”2″][2][/sta_anchor] کتاب بیسابقهاش را ننوشته بود، این حوزهی جالب توجه در دنیای پژوهش دربارهی بقای روح پس از مرگ پدید نمیآمد. نخستین کتاب او با نام زندگی پس از زندگی[sta_anchor id=”3″][3][/sta_anchor] در سال ۱۹۷۵ عرضه شد و تا سالهای پس ازآن حدود چهارده میلیون نسخه از آن به فروش رفت. در این میان، نویسندهی کتاب هر چه گستردهتر و عمومیتر به عنوان پدر بنیانگذاری آنچه که اکنون «مطالعات نزدیک به مرگ» مینامیم، شناخته شد. برای نمونه، او بارها به عنوان «پیشگام تمام جنبش تجربهی نزدیک به مرگ» (بلکمور، ۶ :۱۹۹۳)، «پدربزرگ مطالعات دربارهی تجربههای نزدیک به مرگ در قرن بیست و یکم» (بِیلی و یتس، ۲۵ :۱۹۹۶) و یکی از کسانی توصیف شد که «پردهی تاریکی را از چیزی که تا آن زمان نمیشد از آن سخن گفت، یعنی تجربهی نزدیک به مرگ، کنار زد» (اِبون، ۲۵ :۱۹۷۷). البته یکی از مفسران دربارهی جایگاه او در حوزهی پژوهشهای نزدیک به مرگ، تا آن جا پیش رفت که میگوید دربارهی مودی «میتوان همان چیزی را که زمانی درباره امانوئل کانت بزرگ گفته شده است تکرار کرد: میتوان یا موافق با او فکر کرد یا مخالفش، اما بدون او، نه.» (زالسکی،۱۰۳ :۱۹۸۷). از زمان اولین انتشار کتاب زندگی پس از زندگی، بسیاری افراد از ادیان و فرهنگهای گوناگون غربی و غیرغربی یا تجربیاتی مشابه با کتاب را مطرح کردند یا بررسیهای خود را در این حوزه عرضه کردند که همه تاییدگر بسیاری از یافتههای وی بود. دو سال پس از ظهور کتاب زندگی پس از زندگی، نهادی بینالمللی با عنوان انجمن بینالمللی مطالعات نزدیک به مرگ[sta_anchor id=”4″][4][/sta_anchor] (IANDS)، بنیانگذاری شد تا توجهات و پژوهشهای بیشتری را به موضوع تجربههای نزدیک به مرگ جلب کند. نهاد IANDS اکنون علاوه بر انتشار مجلهی مطالعات نزدیک به مرگ[sta_anchor id=”5″][5][/sta_anchor]، کنفرانس برگزار میکند، برای کسانی که تجربهی نزدیک به مرگ داشتهاند گروههای حمایتی منطقهای تشکیل میدهد و فعالیتهای دیگری را نیز در سطح جهانی به اجرا درمیآورد. پژوهشهای اکادمیک نیز در حوزههای متنوعی پیرامون تجربهی نزدیک به مرگ، پدید آمدهاند؛ در درجهی نخست عصبشناسی و البته شاخههای دیگر روانشناسی و همچنین رشتههای دیگری مانند جامعهشناسی و مطالعات ادیان. باز هم باید بگوییم هیچکدام از اینگونه پژوهشها تا پیش از سال ۱۹۷۵ انجام نمیشد. در پرتو این توضیحات معلوم میشود که هر جور بخواهیم دربارهی مبحث تجربهی نزدیک به مرگ تاریخچهای بگوییم، که چه بسا هدف این فصل هم چنین است، باز باید با همان کتاب مودی آغاز کنیم. او که بود؟ و تا چه حد درست است که مانند ناشران اصلی آثارش، او را نخستین شخصی بدانیم که موفق به کشف «روایتهایی واقعی که معلوم میکند زندگی پس از مرگ ادامه دارد» شد؟
ریموند مودی، به گفتهی خودش، ابتدا در اواخر دههی ۱۹۶۰ و اوایل دههی ۱۹۷۰ بود که علاقه خاصی به چنین تجاربی پیدا کرد. او هنگام انتشار کتاب نخستش نزدیک به ۱۵۰ مورد از چنان ماجراهایی را از آشنایان و دانشجویانش گردآوری کرد و شورانگیزترین یافتههای کتابش بر اساس همین دادهها شکل گرفت. البته کتاب زندگی پس از زندگی تقدیمیهی رازآلودی دارد؛ «به دکتر جورج ریچیِ[sta_anchor id=”6″][6][/sta_anchor] پزشک و از کسی که او پیشنهاد داده است». نوعی ارجاع به شخصی که تجربهی نزدیک به مرگش در زمان جنگ، مودی را به شدت تحت تأثیر قرار داد و باعث شد بعدها خود آن تجربه نیز به چاپ رسید. البته مودی پیش از مجذوب شدن به ادعاهای مربوط به بازگشت از مرگ، از دانشگاه ویرجینیا در رشتهی فلسفه مدرک لیسانس گرفته بود و سپس تا دکتری فلسفه و پزشکی نیز در همان دانشگاه ادامه داده بود. در سال ۱۹۶۹ او در آن دانشگاه استادیار فلسفه شد و یکی از دروسی که باید تدریس میکرد فایدون[sta_anchor id=”7″][7][/sta_anchor] افلاطون بود که شامل مبحثی دربارهی ماهیت روح و جاودانگی آن نیز میشد. بنا به گفتهی مودی، در این هنگام بود که تعدادی از دانشجویان به سراغش آمدند و اظهار کردند تجربیاتی داشتهاند که از جاودانگی روح مطمئنشان کرده است؛ بیشتر این تجربیات زمانی رخ داده بود که از لحاظ پزشکی مرده تلقی میشدند و معمولا بر اثر حادثهای بود. بدینگونه علاقهی مودی به موضوع بیدار شد و شروع کرد به گردآوری موارد مشابه و تا زمانی که در سال ۱۹۷۲ برای گرفتن مدرک پزشکی وارد دانشکده پزشکی جورجیا شد و بعد از آن نیز برای تخصص در روانپزشکی پزشک مستقر در مرکز پزشکی دانشگاه ویرجینیا شد، به این کار ادامه داد. مودی تا سال ۱۹۷۲، به برآورد خودش، تنها «حدود دوازده مورد» گردآوری کرده بود اما در سال ۱۹۷۳ شروع کرد به ارایه سخنرانیهایی عمومی درباره آنها و درسال ۱۹۷۴ که مجموعهاش به حدود ۱۵۰ مورد رسید، کتاب زندگی پس از زندگی را به پایان رساند. این موارد عمده اظهاراتی را ارایه میکردند که تشکیل دهندهی برجستهترین فصل کتابش بودند. کتاب او سال بعد منتشر شد.
زندگی پس از زندگی
فصل اصلی کتاب زندگی پس از زندگی، هم به لحاظ حجم و هم به لحاظ تمرکز بر فکر اصلی کار، فصل دوم کتاب با عنوان «تجربهی مرگ» است. مودی در این فصل بیشتر مواردی را که جمعآوری کرده بود به طور فشرده بیان میکند و آنها را زیر چند عنوان مرتب کرده و ارایه میدهد. او این عناوین را از بررسیهایی به دست آورد که حکایت از وجود ویژگیهای مشترکی داشتند که پای ثابت بسیاری از گزارشهای مجموعهاش بودند. در زمان نگارش زندگی پس از زندگی، این عناوین تا پانزده رسید:
۱- وصف ناپذیری
۲- شنیدن خبرها
۳- احساس آرامش و آسودگی
۴- صدا
۵- تونل تاریک
۶- خروج از جسم
۷- دیدار دیگران
۸- وجود نورانی
۹- مرور
۱۰- مرز یا محدوده
۱۱- بازگشتن
۱۲- به دیگران گفتن
۱۳- تأثیر بر زندگی
۱۴ – نگرشهای تازه به مرگ
۱۵- تایید و گواه داشتن
ادعای اصلی مودی در کتاب زندگی پس از زندگی این بود که روایت افرادی که تجربهای را گزارش میکردند از انسجامی مشترک و «واقعی» برخوردار بود، نه هرج و مرجی آشفته از نوع رویای «محض». او در تایید این موضوع، در طولانیترین فصل کتابش، چند چکیده از اظهاراتی را که گواه برجستهتری بودند، نقل کرده بود و بررسی دقیق برخی از همین موارد به محبوبیت کتابش منجر شده بود. در واقع این گزارشها کتاب را آکنده از حسی ملموس و داستانوار کرده بودند. برای نمونه، اظهارات یکی از راویان دربارهی لحظهی خروج از جسمش که بعد از تصادفی تجربه کرده بود، به نقل از مودی چنین بود:
گویی نزدیک به پنج فوت بالاتر از کف خیابان معلق مانده بودم، میتوانم بگویم پنج یارد دورتر از خودرو بودم و محو شدن طنین صدای برخورد تصادف را میشنیدم. میدیدم مردم دوان دوان میآمدند و دور ماشین جمع شدند و دوستم را دیدم که به شدت حیرت زده از ماشین پیاده شد. تن خودم را از لابلای مردم زیر آهنپارهها دیدم و میدیدم که دارند سعی میکنند مرا بیرون بیاورند. پاهایم کامل پیچیده بودند و همه جا پر از خون بود. (مودی، ۳۷ :۱۹۷۵) مودی
سفر یکی از راویان در میان «تونل تاریک» که در آن صدایی را میشنید که مودی آن را «صدای مزاحم» توصیف کردهاست، به همان اندازه عجیب بود:
یک روز عصر حالم خیلی بد شد و به سرعت مرا به بیمارستان رساندند. وقتی رسیدم تصمیم گرفتند مرا بخواباننداما چون خیلی کم سن بودم دلیلش را نفهمیدم. در آن زمان از اتر استفاده میشد. آنها با گذاشتن یک دستمال روی بینیام مرا خواباندند. بعدها به من گفتند وقتی آن کار را کرده بودند، قلبم از تپش ایستاده بود. آن زمان نمیدانستم که برایم دقیقا چه اتفاقی افتاده است اما به هر حال وقتی چنین اتفاقی رخ داد من حالت خاصی را تجربه کردم. خوب، اولین چیزی که اتفاق افتاد- میخواهم درست همانطور که بود، توضیحش بدهم- اولین چیز آن بود که صدای زنگ مانندی را مثل برررررررنگ، برررررررنگ، برررررررنگ، کاملا با ریتم حس کردم. بعد داشتم از میان چیزی حرکت میکردم -شاید فکر کنید خیلی عجیب باشد- از میان جایی طولانی و تاریک. چیزی مانند مجرای فاضلاب. واقعا نمیتوانم آن را برایتان توضیح بدهم. داشتم حرکت میکردم و تمام مدت با آن صدا، همان صدای زنگ مانند، ضرب میگرفتم. (مودی، ۳۱ :۱۹۷۵)
ویژگی دیگری نیز شگفتانگیز بود که بعدها بحثهای بسیاری به خود اختصاص داد: موضوع «وجود نورانی» که به نظر میرسید حامل حضوری لطیف و بسیار مهربان باشد:
من خیلی ضعیف شدم و افتادم. شروع کردم به نوعی احساس رانده شدن، حرکت وجود واقعی خودم به درون و بیرون از تنم و شنیدن موسیقیای بسیار زیبا. من همچنان معلق در طول راهرو میرفتم و از در هم بیرون رفتم تا به ایوان پردهپوش آنجا رسیدم. در آنجا تقریبا میشد گفت ابرهایی همچون غباری صورتی رنگ دور من جمع شدند و من سپس مستقیم از میان پرده عبور کردم انگار که اصلا وجود نداشت و به سوی نوری کاملا درخشان و شفاف، نوری سفید و فروزان بالا رفتم. بسیار زیبا، روشن و تابناک بود اما چشمهایم را نمیآزرد. شبیه هیچ نوری که بر زمین میبینیم نبود. من واقعا کسی را در چنین نوری ندیدم ولی با این وجود هویت مشخصی داشت ومطمئن هستم که داشت. این نوری از درک کامل و عشق کامل است. (مودی، ۶۳-۶۲ :۱۹۷۵)
البته این وضوح و این یکپارچگی در تجربهای که بیان شد، با برگزیده شدن و ارایه به عنوان یک «مدل» از سوی مودی بیشتر مورد تاکید قرار گرفت، زیرا ترکیبی است از عناصری که در گزارشهای بسیار زیادی مشترکند. یکی از این تجربهه در اینجا به طور کامل بازگو میشود:
مردی در حال مرگ است و هنگامی که به شدیدترین حالت بههمریختگی فیزیکی میرسد، خودش میشنود که پزشکش مرگش را اعلام میکند. او شروع میکند به شنیدن صدایی آزاردهنده، بلند و زنگ مانند یا وز وز گونه و همزمان حس میکند بهسرعت در طول تونلی بلند و تاریک به حرکت درآمده است. بعد از این ناگهان خود را بیرون جسم فیزیکی خود مییابد در حالی که هنوز در محیطی فیزیکی به سر میبرد و جسم خودش را میبیند که از او فاصله دارد چنان که گویی تماشاگر خودش است. او از این زاویه دید نامتعارف و برتر شاهد تلاش برای احیا است و در غوغای هیجاناتش به سر میبرد.
او پس از مدتی خود را جمع و جور میکند و کمی با وضعیت عجیبش خو میگیرد. سپس متوجه می شود که هنوز هم «جسمی» دارد اما با ماهیتی کاملاً متفاوت و با قدرتهایی که متفاوت از آن جسم فیزیکی سابقش است. به زودی اتفاقهای دیگری نیز رخ میدهد. افراد دیگری برای دیدار و یاری دادن به او میآیند. او چشمش به روحهای خویشاوندان و دوستان درگذشتهاش میافتد و روحی بسیار مهربان و گرم که تا کنون هرگز ندیده است -وجودی نورانی- در برابرش آشکار میشود. این وجود بی هیچ کلامی از او چیزی میپرسد تا او خود زندگیاش را ارزیابی کند و برای کمک به او رویدادهای مهم زندگیاش را در تصاویری پی در پی، مانند پخش مجدد فیلمی از آغاز تا پایان، از پیش چشمانش میگذراند. مرد در مرحلهای نیز متوجه میشود که با نوعی مانع یا مرز روبهرو است که واضح است بیانگر مرز بین زندگی زمینی و زندگی بعدی است. با این حال او درمییابد که باید به زمین بازگردد و هنوز زمان مرگش فرا نرسیده است. در این مرحله او مقاومت میکند زیرادر این زمان به واسطهی تجربهی جهان بعدی بالا کشیده شده است و دیگر مایل نیست بازگردد. او مشعوف از احساس لذت، عشق و آرامش است با این حال به رغم این تلقیاش، باز هم به گونهای با جسم فیزیکیاش یکپارچه میشود و به زندگی ادامه میدهد.
بعد از آن سعی میکند برای دیگران تعریف کند اما در این کار به مشکل برمیخورد. نخست آنکه برای بیان این ماجراهای غیرزمینی واژگان مناسبی پیدا نمیکند. او همچنین متوجه میشود دیگران او را جدی نمیگیرند و برای همین از این تجربه دیگر با کسی سخن نمیگوید. هنوز، این تجربه اثر عمیقی بر زندگی او گذاشته است؛ به ویژه نگاه او نسبت به مرگ و رابطه آن با زندگی. (مودی، ۲۳-۲۱ :۱۹۷۵)
آنچه در اینجا بدیهی مینماید، آن است که مودی این به اصطلاح پانزده عنصر تکراری را برداشته است و آنها را در قالب ماجرایی به هم وصل کرده تا مدلی داستانوار از یک تجربهی نزدیک به مرگ «معمول» ساخته باشد نه اینکه صرفا عناصر مشترک را در فهرستی ساده بچیند. البته نمیتوان بهسادگی اهمیت مدلش را دست کم گرفت چرا که این مدل در اساس تبدیل به تعریف اصلی «تجربهی نزدیک به مرگ» شد که مورد قبول بسیاری افراد قرار گرفت و از آن پس محبوبیت و برتری کتاب اصلی مودی را تضمین کرد. چنان که خواهیم دید، حتی در مطالعات دیگری که بعدها خواستند از مسیر او منحرف شوند، اغلب پیدا بود که یا میخواهند با گردآوری موردهای متفاوت باز به مدل او برسند یا سعی داشتند ثابت کنند که آن مدل اشتباه است. البته چنان که خواهیم دید، برخی پژوهشگران معتقد بودند که این تجربهی معمولی باید مورد بررسی علم عصبشناسی قرار میگرفت تا بازآزموده و توضیح داده شود، زیرا گزارشهای مشترک، خوشساختار و یکسانِ کسانی که نزدیکی مرگ را تجربه کرده بودند، خبر از تجربهای قوی و واضح میداد و این احتمال را بیشتر میکرد که این نه رویا است، نه هذیان و نه توهم، بلکه چیزی بسیار واقعیتر از اینها. همانگونه که خود مودی آن را زندگی پس از زندگی نامید:
عقیدهی من این است که هر کس به شکل سازمان یافتهای به تجربههای نزدیک به مرگ نگاه کند، به احتمال زیاد او نیز چنین گواهی میدهد. دست کم باور دارم آنقدر شواهد خواهد دید که بیندیشد اگر تجربههای نزدیک به مرگ با رؤیا بسیار متفاوتند، آیا ممکن است به مقولهی متفاوتی تعلق داشته باشند. (مودی، ۱۷۷-۱۷۶ :۱۹۷۵)
با وجود پدید آمدن مطالعات دیگری در این حوزه که تاییدگر بسیاری از استنتاجهای اولیه مودی بودند، جا دارد در آغاز نگاهی داشته باشیم به چند مورد پرسش برانگیز در روش کار او با مطالبی که مبنای مدل او بودند. برای نمونه، در فصل نخست از زندگی پس از زندگی، او اعتراف میکند که از میان ۱۵۰ موردی که روایت کرده است، «هیچ دو موردی . . . دقیقا یکسان نبودهاند» (مودی، ۲۳ :۱۹۷۵). او همچنین میگوید که «من هیچ شخصی را ندیدم که تنها یک مولفه از مجموع مولفههای این تجربه را گزارش دهد»(مودی، ۲۳ :۱۹۷۵). این موضوع از نظراتش دربارهی این مدل پیدا بود زیرا هیچ گزارشی با آن انطباق کامل نداشت و تنها حدود نیمی از آن ویژگیها (هشت مورد) را «موارد بسیار زیادی» از راویان گزارش کردهاند و «عدهی اندکی» بیش از دوازده عنصر را گزارش دادهاند. بار دیگر مودی اذعان داشت که هیچ عنصری از مجموعه عناصر این تجربه را همهی راویان مورد مطالعهاش بیان نکردهاند و عناصری که فقط در یک گزارش بیان شدند، در آن چکیده گنجانده نشده و همچنین ترتیب عناصر تجربهی نزدیک به مرگ، دست کم در چند مورد متفاوت بود. بدینگونه، از طرفی او مجبور بود چنین نتیجه گیری کند که:
ترتیب مراحلی که شخص در حال مرگ از آنها عبور میکند . . . میتواند متفاوت با آنچه در «مدل نظری»ام گفتهام، باشد. برای نمونه، افراد گوناگونی از دیدن «وجود نورانی» قبل از ترک جسم فیزیکی خود یا همزمان با آن سخن گفتهاند که با مدلی که بعد از ترک بدن تعریف شده است، همسان نیست. (مودی،۲۴ :۱۹۷۵)
حتی این یادآوری مختصر ضعفهای بالقوه در روش استفاده مودی از مطالبش برای دستیابی به آن مدل، دستکم شاید باعث شود عدهای از خود بپرسند آیا این مدل «نشان دهندهی» نوعی یکپارچگی زیربنایی در گزارشها است یا «تحمیلکنندهی» نوعی یکپارچگی ساختگی بر چیزهایی است که در واقع مجموعهای از روایتهای بسیار ناهمسان هستند. همچنین جا دارد بدانیم چهگونه هر عنصر «منفردی» مانند «تونل تاریک» وارد فهرست ویژگیهای مشترک میشده است. چنانکه دیدیم، مودی در مدل داستانیاش به این موضوع به عنوان یکی از جنبههایی اشاره کرد که راویان تجربهی نزدیک به مرگ بهطور معمول تجربهاش میکردند، به این صورت که شخص «احساس میکند در حال حرکت درون تونلی طولانی و تاریک است» اما بررسی دقیق گزیدههایی از مجموعه ماجراهایی که در کتاب زندگی پس از زندگی آمده است، نشان میدهد که این تاریکی همیشه هم تونل مانند توصیف نشده است. برای مثال یکی از تجربهکنندگان نزدیک مرگ از «تونل تاریک» چنین تعبیر کرده است:
«احساس میکردم سوار قطار سورتمهایِ چرخان شهربازی هستم و با سرعت وحشتناکی این تونل را طی میکنم» (مودی،۳۲ :۱۹۷۵)
البته در جای دیگری از کتاب مودی، راویان این تجربهشان را به شکلهای گوناگون دیگری نیز توصیف کردهاند. یکی آن را «درست مانند معلق و غلتان بودن در فضا» توصیف کرده و دیگران از «حرکت در درهای ژرف و بسیار تاریک» یا «وارد شدن با سر در گذرگاهی تنگ و بسیار بسیار تاریک» سخن گفتهاند. همچنین کسی توضیح داده است:
در فضای خالی تاریک و سیاهی بودم. توضیحش بسیار سخت است اما احساس میکردم در دل سیاهی مطلق در مَکِشی حرکت میکنم. با اوجود این کاملا هشیار بودم. درست مانند آن بود که در استوانهای باشم که هیچ هوایی در آن نیست. احساس بلاتکلیفی داشتم، نیمی اینجا ونیمی جایی دیگر. (مودی،۳۲ :۱۹۷۵)
یکی دیگر از راویان مودی حس کرده بود برای بیان شایسته تجربهاش باید متوسل شود به استفادهی نادرست از یکی از تعبیرهای انجیل:
ناگاه در درهای بسیار تاریک و به شدت عمیق بودم. گویی مسیری، چیزی مانند جادهای، از میان آن دره میگذشت و من در طول این مسیر میرفتم . . . بعدها، وقتی حالم خوب شد، این فکر به ذهنم رسید که: «آری، اکنون درمییابم که منظور انجیل از ”درهی سایهی مرگ” چیست چون خودم زمانی آنجا بودم. (مودی، ۳۴-۳۳ :۱۹۷۵)
وقتی میبینیم توصیفهایی به این گوناگونی برای بیان این تجربه به کار رفتهاند، به سختی میتوان فهمید چرا «تونل» بیشتر جذابیت داشتهاست یا حتی چهگونه است که تجربهی یکسانی اینقدر متنوع توصیف شده است. چنان که مودی بار دیگر تصدیق میکند که:
واژههای متفاوت بسیاری برای توصیف این فضا استفاده شدهاند. شنیدهام که آن را به عنوان غار، مکِش، خلأ، مجرا، دره و استوانه وصف کردهاند. با آنکه افراد در این رابطه اصطلاحات متفاوتی به کار میبرند، واضح است که همه سعی دارند یک مفهوم را برسانند (مودی، ۳۱-۳۰ :۱۹۷۵).
این دسته پرسشهایی که مرتبط با کارآمدی روششناسی مودی- و نیز تردیدهایی که نسبت به ادعای مکرر شباهت بارز بین گزارشهای افراد از تجارب نزدیک به مرگشان وجود دارد- از جنبهی مهمی گیج کنندهاست زیرا اگر چنین کم و کاستیهایی در برخورد او با دادههای اولیهاش وجود میداشت، پس چرا از این کتاب آن همه استقبال شد و محبوبیت و نفوذ پیدا کرد؟ حتی اگر هم این ضعفها را در نظر بگیریم، چهگونه میتوان محبوبیت یکسان زندگی پس از زندگی را نزد پژوهشگرانِ تجارب نزدیک به مرگ و مردم عادی توضیح داد؟
تودهای از پرسشهای پیچیده پیشرو داریم. برای شروع، به روشنی میدانیم که کار مودی مخاطب آکادمیک نداشت و شاید همین دلیلی برای محبوبیت عمومی و گستردهاش باشد. بیشک، زندگی پس از زندگی غیرتخصصی است و با حسی گرم و دوستانه مورد پسند همگان قرار میگیرد. مارتین اِبون[sta_anchor id=”8″][8][/sta_anchor] نویسنده، مودی را مردی توصیف میکند که هماهنگی خوبی با سطح ارزش کتابش، زندگی پس از زندگی، دارد و در این باره چنین مینویسد:
«دکتر مودی حس اطمینان سریعی را القا میکند.نوعی خلوص دارد که مردان و زنان را تشویق میکند به او اطمینان کنند به حدی که شاید در تمام عمر خود هرگز به کسی تا این حد اطمینان نکرده باشند (اِبون، ۲۵ :۱۹۷۷).
بیتردید بررسی علتجویانهی کتاب زندگی پس از زندگی، روش کار سهلگیرانه و راحتی را نشان میدهد که در جای دیگری بار دیگر ابون آن را «عامیانه . . . اما عامیانهی پیشرفته» توصیف میکند (ابون، ۲۶ :۱۹۷۷). مودی از همان آغاز نسبت به پیشفرضها، محتوا و نتایج تحقیقش، بیطرف و خنثی بود و به این ترتیب تاثیری که بر مخاطب میگذاشت هم غیرتحمیلی بود و هم گیرا. برای نمونه، او در آغاز کتاب زندگی پس از زندگی مینویسد: «این کتاب که انسانی آن را نگاشته شده است، به شیوهای طبیعی بازتاب پسزمینهها، نظرات و تعصبات نگارندهاش است» (مودی، ۳ :۱۹۷۵). او بعدها اعلام کرد که تربیت مذهبی داشته اما «نه دقیقا مطابق با مکتب معینی، بلکه بیشتر با اعتقاد به مکاتب، آموزهها و پرسشهای معنوی و دینی» (مودی،۴ :۱۹۷۵). این نگرش برای تعداد زیادی از غربیانی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ دیگر خشکمذهب بودن دیگر برایشان هر چه بیشتر ناشدنی میشد، خوشایند بود. همچنین موضوعی که به طور ضمنی در سراسر زندگی پس از زندگی وجود داشت و حاکی از آن بود که در حال حاضر هیچگونه توضیح مشخص علمی برای تجربههای نزدیک به مرگ وجود ندارد که بتواند توضیح قابل قبولی دربارهی هر یک از آن عناصر بدهد. این موضوع بر گیرایی کتاب افزود زیرا چنین برداشت میشد که چیزی در حال وقوع است که گویا علم از توضیح آن درمانده است. اینکه چنین اعترافی از جانب یک دانشمند- ودر واقع از جانب یک فیزیکدان- انجام شد، باعث میشد برداشت شود که نتیجهی کار چیزی است که قشر تحصیلکردهی غربی با اطمینان آن را میپذیرند. البته مودی با ارایهی چنین معمای کنجکاویبرانگیزی به زبان علم، به شکل غیرمستقیمی تضمین میکرد که کاوشهای علمی و دقیق دیگری که در زمینهی تجارب نزدیک به مرگ انجام شود، نمیتواند با نتایج او چندان متفاوت باشند.چنان که دیری نپایید که چنین کاوشهایی پا به عرصهی کاوشهای علمی گذاشتند.
یادداشتها:
۱- توضیحات دقیقتر سوابق او را میتوانید در اینجا ببینید:
Immanuel Hunt (۲۰۰۰), Conversation with Raymond Moody , http://www.spiritual-endeavours.org/basic/r-m.htm
منابع:
۱. Blackmore, S. (۱۹۹۳) Dying to Live: Science and the Near-Death Experience, London: Grafton.
۲. Bailey, L. and Yates, J. (eds) (۱۹۹۶) The Near-Death Experience: A Reader, London: Routledge.
۳. Ebon, M. (۱۹۷۷) The Evidence For Life After Death, New York: Signet.
۴. Zaleski, C. (۱۹۸۷) Otherworld Journeys: Accounts of Near-Death Experiences in Medieval and Modern Times, Oxford: OUP.
۵. Moody, R. (۱۹۷۵) Life After Life, Atlanta: Mockingbird
[sta_anchor id=”1f”][۱][/sta_anchor] Near-death experiences
[sta_anchor id=”2f”][۲][/sta_anchor] Raymond Moody Junior
[sta_anchor id=”3f”][۳][/sta_anchor] Life After Life
[sta_anchor id=”4f”][۴][/sta_anchor] International Association of Near-Death Studies (IANDS)
[sta_anchor id=”5f”][۵][/sta_anchor] Journal of Near-Death Studies
[sta_anchor id=”6f”][۶][/sta_anchor] George Ritchie
[sta_anchor id=”8f”][۸][/sta_anchor] Martin Ebon
منبع: Mark Fox, Through the valley of the shadow of death, Routledge, London, ۲۰۰۳, pp ۱۳-۲۳
از سایت بسیار خوبتان سپاسگزارم
ممنونیم از همراهی تون