چه بر سر روح آمد؟
مالکوم جیوس/ ترجمه: فروغ کیان زاده

مالکوم جیوس ( -۱۹۲۶)، استاد انگلیسی روان‌شناسی دانشگاه سنت اندروز و رییس رسمی جامعه‌ی سلطنتی ایدنبورگ است. پژوهش‌های او با محوریت روان‌شناسی شناختی و عصب‌شناسی است. جیوس دکتری خود را از دانشگاه کمبریج دریافت کرد و سپس در سال ۱۹۵۵ به عضویت هیئت علمی دانشگاه هاروارد درآمد. او تا سال ۱۹۶۹ در دانشگاه‌های لیوز، ادلاید و سنت اندروز به تدریس مشغول بود و از سال ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹ رییس جامعه‌ی سلطنتی ایدنبورگ شد. جیوس پنج عنوان کتاب در زمینه‌ی روان‌شناسی و ده جلد کتاب در حوزه‌ی علم و باور مسیحی منتشر کرده است.

فرنسیس کریک[sta_anchor id=”1″][1][/sta_anchor]، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، می‌نویسد: «تو و لذتها و دردهایت چیزی نیستید مگر مشتی سلول عصبی و مولکولهای مرتبط با آنها». کریک معتقد بود: «این ایده که انسان روحی جدا از تن دارد، به همان اندازه بیهوده است که آن اندیشهی کهنه دربارهی وجود نیروی حیات.» و از دید او این نگاه «در تضاد مستقیم با عقیدهی مذهبی میلیاردها انسانی است که اکنون در این جهان زندگی میکنند.» به تازگی مجلهی نیچر نوروساینس[sta_anchor id=”2″][2][/sta_anchor] در سرمقالهای نوشت: «پیشرفتهای سریع عصب شناسی به همراه خود  . . .  مفاهیم ضمنی عمیق و شاید دردسرسازی دارد.»؛ یافتههای این علم «به تفسیر برخی، مهماتی تازه برای روایت مادی انگارانهی طبیعت انسان تهیه میکند و از این رو حملهای به نظام باورهای سنتی است.»

   تنها تعداد اندکی از عصبشناسان هنوز معتقدند که انسانها از دو بخش متمایز و جداشدنی به نام مغز و ذهن یا جسم و روح تشکیل شدهاند. با هر پیشرفتی در عصبشناسی، پیوند جدانشدنی مغز و ذهن بیشتر تایید میشود. در مجلهی دکارتز ارور، عصبشناس، آنتونیو داماسیو[sta_anchor id=”3″][3][/sta_anchor] اظهار میکند که تمایز گذاشتن میان بیماری «مغز» و «ذهن» میراث فرهنگی شومی است که گویای عظمت ما از رابطهی واقعی مغز/ذهن است.

   اما پس روح چه؟ در حقیقت هنوز افراد معتقد زیادی هست که با این پندار صحبت میکنند و بانگ برمیآورند که ماهیت انسانی ما شامل چیزی به نام روح نیز هست که با جسم ما در همکنش دارد اما هنگام مرگ از ما جدا میشود. این دوگانه انگاری[sta_anchor id=”4″][4][/sta_anchor] جسم/روح -میراث افلاطون، سنت اگوستین[sta_anchor id=”5″][5][/sta_anchor] و رنه دکارت[sta_anchor id=”6″][6][/sta_anchor]– را نمیتوان بر پایهی دلایل علمی رد کرد. مانند نوبل لاریت، سر جان اکلس[sta_anchor id=”7″][7][/sta_anchor]  نیز معتقد بود ذهن و روح بیشک وجودهایی غیرمادی هستند که با جسم فیزیکی در کنشاند. برخی هواداران مذهب عصر جدید[sta_anchor id=”8″][8][/sta_anchor] و هواداران فراروانشناسی نیز نظر مشابهی دارند.

    البته من به عنوان عصبشناس و مسیحی احساس نمیکنم که علم یا اعتقادم مرا به سمتی کشیده که باور داشته باشم از دو وجود مجزا، جسم و روح، تشکیل شدهام. اتفاقا معتقدم موجود زندهی‌‌ (که یکی از معادلهای واژهی «روح است» که در نسخههای جدید انجیل یافت میشود) یکپارچه ای هستم با جنبههای فیزیکی و روانی. اهمیت بعد روانی وجودم به اندازهی اهمیت بُعد فیزیکی جسم/مغزی است که به آن وابستگی دارد. البته شواهد علمی جدید با آن نوع روانشناسی که به اصطلاح انقلاب شناختی نامیده می شود، به جنبهی روانی و جنبه فیزیکی ما وزن یکسانی می دهد. همان گونه که قرن گذشتهی سرشار از روشنفکری یهودی و مسیحی به ما یادآور میشود، «روح مندی[sta_anchor id=”9″][9][/sta_anchor]» خود را میتوانیم به مثابه مرتبط بودنمان با خدا، دیگر انسانها و تمام آفرینش بدانیم. این عقیدهی برخاسته از کتب مقدس شباهت زیادی به این نگاه عصبشناسی دارد که میگوید ما واحدهایی روانتنی هستیم، نه بستههایی شامل دو قلم جنس. من «دارای» روح نیستم، من یک موجود زنده یا روح «هستم.» پس بهتر است افراد مذهبی برای دفاع از باورهایشان در برابر آنچه که به چشمشان جدیدترین تلاشهای علم برای تقلیل همه چیز به توضیحی فیزیکی است، پیش از هرگونه شتافتن اندکی درنگ کنند.

       اما حیوانات چه؟ اگرانسانها «چیز» جداگانهای به اسم روح یا ذهن ندارند، آیا هیچ تفاوتی بین انسان و دیگر جانوران نیست؟ ۹۸ درصد از DNA ما و گوریلها شبیه هم است. همانطور که بسیاری از برنامه‌ها متمرکز بر «ذهن جانوران»[sta_anchor id=”10″][10][/sta_anchor] به ما گوشزد میکنند که حیوانات میتوانند فکر کنند و مسئله حل کنند. آیا آنها هم «روحمند» هستند؟

    تأیید چنین ایدهای از منبعی غیرمنتظره به دست میآید. فصلهای آغازین نوشتههای مقدس عبری و مسیحی به انسان و حیوان، هر دو، اشاره دارند. با این همه، شواهدی که روانشناسان بهدست آوردهاند، نشان میدهد که حیوانات از لحاظ «روحمندی» تفاوتهای زیادی با انسانها دارند؛ آنقدر که این تفاوت دیگرجنبهی کیفی پیدا میکند. بیشک همین که بین شامپانزهها خبری از این همه کتابخانه، رصدخانه، آزمایشگاه دانش هستهای و تشکیلات فوق صنعتی پزشکی نیست، گواهی بر این امر است.

      شاید بهتر باشد تشبیهی بیاورم. وقتی مواد اولیهی یکسانی با نسبتهای متفاوتی ترکیب شوند، رفتار متفاوتی نشان خواهند داد. ترکیب ضعیفی از گاز و هوا احتمالا همان مولکولهایی را دارد که ترکیبی غلیط و قابل اشتعال خواهد داشت. پایین تر از حد مشخصی از غلظت، این ترکیب دیگر اشتعالپذیر نیست. به همین سان، مغز پیچیدهی انسان دربردارندهی ویژگیهایی روانی و معنوی خواهد بود که در حیوانات یافت نمیشوند. میتوان گفت انسانها دارای ظرفیتهای لازم برای داشتن نسبت شخصی با هم، زبان پیچیده، صورتبندی «نظریهی ذهن»، حافظهی تاریخی و تجسم آینده هستند. چنین «روحمندی» پیشرفتهای انسانها را بینظیر میکند و به عقیدهی من، او را از ظرفیتی برای رابطهی شخصی با خدا برخوردار میکند.

برای دفاع از شأن انسان لازم نیست سر برعقیدهی پیش از میلاد مسیح افلاطون دربارهی روح جاودان بگذاریم یا حیوانات را خوار بشماریم. انسانها و حیوانات هر دو بخشی از آفرینش کسی هستند که حتی میداند کی گنجشکی فرو میافتد.


[sta_anchor id=”1f”][۱][/sta_anchor] Noble Laureate Francis Crick

[sta_anchor id=”10f”][۱۰][/sta_anchor] animal minds

منبع: Malcolm Jeeves, Whatever Became of the Soul?,Russell Stannard (ed), God for the ۲۱st Century, Templeton Foundation Press, Radnor, Pennsylvania, ۲۰۰۰, ۱۳۱-۱۳۳

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا