انقلاب داروینیفرانسیسکو آیالا/ ترجمه: ریحانه بیآزاران
فرانسیسکو جی. آیالا[۱] (۱۹۳۴) استاد زیستشناسی موسسهی دونالد برن[۲] و استاد فلسفهی دانشگاه کالیفرنیا، در شهر ایروین[۳] است. آیالا عضو هیئت رییسهی «کمیتهی مشاوران علم و تکنولوژی»[۴] است. او همچنین رییس و صاحب کرسی ا«نجمن آمریکایی پیشرفت علم»[۵] نیز بوده است.
چاپ کتاب منشاء انواع داروین در سال ۱۸۵۹، سرآغاز دورهی جدیدی در تاریخ اندیشهی بشر بود. اعتبار نظریهی تکامل زیستی به درستی به داروین نسبت داده شده است: او مجموعه شواهدی را مبنی بر تکامل موجودات زنده طی روند انتخاب طبیعی ارایه داد. اما تاثیر حقیقی دستاوردهای داروین در تکمیل انقلاب کوپرنیکی[۶] است؛ نظریهای که سه قرن پیش از او ارایه شده بود. به همین خاطر است که نظریهی داروین تصور ما دربارهی جهان و جایگاه نوع انسان را در آن بهطور اساسی تغییر داد.
کشفیات کوپرنیک، کپلر، گالیله و نیوتن در قرن شانزدهم و هفدهم، منجر به آغاز درک این مفهوم شد که میتوان با دلایل انسانی، کارکرد این جهان را توضیح داد. نشان داده شد که زمین مرکز جهان نیست، زمین سیارهی کوچکی است که به دور ستارهای متوسط میچرخد، جهان در فضا و زمان بیکران است و حرکت سیارات را به دور خورشید میتوان با قوانین سادهی حرکت اجسام فیزیکی روی زمین توضیح داد. این موضوعات و کشفیات دیگر موجب گسترش دانش بشری شد. اما انقلاب فکری که این دانشمندان به همراه آوردند بنیادیتر از این حرفها بود؛ تعهد به این ادعا که اعتبار پدیدههای طبیعی وابسته به پیروی جهان از قوانین ثابت است. این باور، عملکرد جهان را وارد حوزهی علم کرد؛ توضیح با قوانین طبیعی. پدیدههای فیزیکی تنها در صورتی معتبر شناخته میشوند که برایشان دلایل کافی وجود داشته باشد.
داروین انقلاب کوپرنیکی را با ارایهی مفهومی از طبیعت که برای زیستشناسی ترسیم کرده بود، کامل کرد. در این مفهوم طبیعت بهعنوان سیستم قانونمند ماده در حرکت بود. حالا میشد با یک فرایند قاعدهمند از تغییراتی که به کمک قوانین طبیعت هدایت میشد، سازگاری و تنوع موجودات زنده، اصل بدیع و فوقالعادهی نظم اشکال و حتی منشا خود انسانها را توضیح داد.
تا قبل از داروین، منشا موجودات زنده و سازگاری شگفتانگیزشان یا بدون توضیح رها میشد یا به تدبیر یک خالق عالِم مطلق نسبت داده میشد. خداوند پرندگان و زنبورها ، ماهیها و مرجانها، درختان در جنگل و بالاتر از همه، انسان را آفریده بود. این خدا بود که به ما چشم داده تا ببینیم و به ماهیها آبشش تا در آب تنفس کنند. فلاسفه و الهیون چنین استدلال کردهاند که طراحی موثر موجودات زنده بیانگر وجود یک خالق عالم است. هر جا طرحی باشد، طراحی هم هست؛ وجود یک ساعت، نشان دهندهی وجود یک ساعتساز است.
متکلم انگلیسی، ویلیام پالی[۷] در کتاب الهیات طبیعی[۸] (۱۸۰۲) استدلال طراحی را نمایشی قدرتمندانه از وجود یک خالق بیان میکند. پالی اینگونه استدلال میکند که طراحی موثر چشم انسان، دلیل قاطعی بر وجود آفرینندهای عالم است. بسیار نامعقول است که تصور کنیم چشم انسان صرف بر اثر تصادف «اولا شامل تعدادی عدسی شفاف است . . . ثانیا پشت این عدسیها پارچهی سیاهی پهن شده است تا بتواند با مدادهای نوری که روی آن کشیده میشود تصویرهای شکل گرفته را با فاصله هندسی دقیقش، به شکل یک تصویر واضح دریافت کند . . . و ثالثا یک ارتباط عظیم عصبی بین این پرده و مغز وجود داشته باشد.» رسالههای بریج واتر[۹] که بین سالهای ۱۸۳۳ و ۱۸۴۰ چاپ شد، به دست دانشمندان و فلاسفه برجستهای نوشته شد تا «قدرت، علم و خیریت آشکار خداوند را در خلقت» تبیین کنند. برای مثال، ساختار و مکانیزم دست انسان، شاهدی مسلم است از اینکه دست نیز با همان قدرت عالِمی که جهان را خلق کرده، طراحی شده است.
به همین خاطر بود که درک بشر از جهان، با پیشرفتهای علوم فیزیکی، به سمت یک وضعیت چند هویتی رفت؛ باوری که افراد تا نیمهی قرن نوزدهم نیز به آن اصرار داشتند. براساس این وضعیت، تبیینهای علمی که برآمده از قوانین طبیعت بودند، همانطور که روی زمین حاکمیت داشتند، بر جهان مادهی بیجان و همچنین در آسمانها نیز جاری بودند اما تبیینهای فراطبیعی که متکی بر افعال غیرقابل درک خالق بودند، برای تبیین منشا و شکلگیری موجودات زنده -که متنوع ترین، پیچیدهترین و جالبترین واقعیات جهان بودند- روایت میشدند. این تنها نبوغ داروین بود که چنین تصورات جنون آمیزی را مرتفع کرد.
منبع: http://www.counterbalance.org/evolution/revo-body.html
[۹] The Bridgewater Treatises