درباره‌ی «اصل کیهان‌شناختی انسانی»
رابرت کی. کلیفتون/ ترجمه: امیرمسعود جهان‌بین

رابرت کی. کلیفتون اکنون در دانشگاه کمبریج در دپارتمان تاریخ و فلسفه‌ی علم مشغول پژوهش است. مقاله حاضر نقد و توضیحات او درباره کتاب «اصل کیهان‌شناختی انسانی»،کتابی از جان دی. بارو و فرانک جی. تیپلر، است.

هدف اصلی این نوشته این است که نقش صورت‌های گوناگون اصل انسانی در علم تجربیِ مربوط به سرچشمه‌های حیات را، به‌ویژه در پژوهش جدید کیهان‌شناختی، توضیح دهد. اصل انسانی ضعیف[۱] (اختصارا WAP)، که کم‌ترین مناقشه را برمی‌انگیزد، عبارت است از این حکم که جهان فیزیکی مشاهده‌شده در پیرامون ما، دارای ساختاری است که امکان وجود تکامل‌یافته‌ی ما را به عنوان مشاهده‌گرانی درون آن فراهم می‌کند. WAP برای آن‌که نظریه‌های کیهان‌شناختی‌ای را که نمی‌توانند داده‌های تجربی بنیادی در دسترس ما –حضور زنده‌ی خود ما در کیهان- را تبیین کنند، کنار بگذارد مانند نوعی غربال عمل می‌کند. یک راه آموزنده برای تصور WAP تصور گروهی از جهان‌های ممکنِ جای‌گزین برای جهان خود ما هم‌راه با جای‌گشتی متفاوت است؛ جای‌گشتی متفاوت از مقادیر داده‌های اولیه‌ی کیهان‌شناختی، ثابت بنیادی طبیعت و دارای بعد بودن فضا-زمان که هریک از این جهان‌ها هم‌راه با قوانین ممکن فیزیکی دیگری هستند. WAP زیرمجموعه‌ای از «جهان‌ها» را در این گروه انتخاب می‌کند که با وجود تکامل‌یافته‌ی حیات انسانی سازگار است. یک عضو از این زیرمجموعه به وضوح جهانی واقعی‌ را که ما در آن ساکن هستیم مدل‌سازی می‌کند!

با وجود جامعیت قابل تحسین این کتاب، شگفت‌آور است که نویسندگان آن، مطالعه‌ی نوین منطق موجهات[۲] را، که در استدلال دقیقی شامل تصویرسازی از گروه[۳]«جهان‌های ممکن» موفق بوده است، نادیده می‌گیرند. این ابزار مفهومی می‌تواند برای تحلیل دامنه‌ی گسترده‌ای از مسایل با موفقیت به کار گرفته شود؛ از معنای گزاره‌های خلاف واقع تا اعتبار «اثبات» هستی‌شناختی وجود خدا و به نظر من این برای فهم صحیح اصول انسانی ضروری است. علاوه بر این، هرچند این کتاب دارای فصل‌های مفصلی درباره‌ی برهان مبتنی بر طراحی و اندیشه‌های فرجام‌شناختی در فلسفه و علم است اما نویسندگان، بحث درباره‌ی هرگونه جنبه‌ی غایت‌شناختیِ فهم‌پذیری جهان را به‌شکل ناامیدکننده‌ای حذف کرده‌اند؛ برای مثال، یک دیدگاه این است که یک خالق متعالی جهان را از پیش به‌گونه‌ای که در معرض عقل باشد، قرار داده؛ طوری‌که انسان بتواند با بهره‌وری «زندگی کند و بیاموزد». به این ترتیب، آن‌ها صرفا با بیان این نکته راضی می‌شوند: «نظریه‌های علمی‌ای که نشان می‌دهند بیش‌ترین کارایی را در توصیف جهان فیزیکی دارند، مطلقا ریاضیاتی هستند. این پرسش که چرا وضع کنونی این‌گونه است، اگرچه در این‌جا دغدغه‌ی ما نیست اما پرسش جالبی است(صفحه‌ی ۴۰۸).

فرض اصلی‌ای که سراسر این کتاب وجود دارد این است که تعداد بسیار اندکی از ساختارهای فیزیکی ممکن برای جهان وجود دارد که با وجود ما هم سازگار باشد. برای مثال، با فرض ثابت بودن همه‌ی عوامل دیگر، اگر نسبتِ تعداد فوتون‌ها به پروتون‌ها در جهان، فقط اندکی تغییر می‌کرد، شرایط کیهانی اجازه نمی‌داد حیات مبتنی بر کربن پیدا شود. استدلال نویسندگان غالبا قانع‌کننده است اما ‌گاهی هم چنین نیست؛ برای مثال اگر ما فرض کنیم که ساختار قوانین فیزیک، به ویژه معادله‌ی شرودینگر در جهانی با N بعد فضا ثابت باقی می‌ماند، می‌توان نشان داد هیچ مدار مقید پایداری برای N>۳ در اتم هیدروژن وجود ندارد. آن‌ها چنین نتیجه می‌گیرند: «پس ما می‌بینیم که دارای بعد بودن جهان، دلیلی برای وجود شیمی است و بنابراین، به احتمال زیاد دلیلی برای وجود خود شیمیدان‌ها هم هست»(صفحه‌ی ۲۶۵). اکنون این به یک معنا صحیح است؛ به‌ویژه اگر شخص همان‌طور که نویسندگان چنین ادعایی دارند، مدعی باشد که یک تقلیل‌گرای هستی‌شناختی است (یعنی به جهان این‌گونه می‌نگرد که کاملا قابل تقلیل به ذرات و نیروهایی است که در دانش فیزیک مطالعه می‌شود)(صفحه‌ی ۱۳۸). با وجود این، این گزاره هم تا حدی پرسش‌برانگیز است؛ زیرا اگر قوانین فیزیک مبتنی بر مکانیک کوانتومی نمی‌بودند، ممکن بود حیات مبتنی بر جدول تناوبی عناصری بسیار متفاوت نسبت به آن‌چه اکنون می‌شناسیم -اگرچه نه «انسانی» به آن معنا که ما به آن عادت داریم- پدیدار شود (و به عنوان یک مسیحی، نمی‌پذیریم خدا که به‌وسیله‌ی او همه چیز ممکن است، نمی‌توانسته چنان راه جای‌گزینی را برای آفرینش مخلوفات خود برگزیند).

با وجود این، جالب‌ترین جنبه‌ی این کتاب آن است که مقبولیت این مدعا را می‌افزاید که آفریننده‌ای شرایط را در جهان، تا حد معینی «تنظیم دقیق» کرده‌ است تا پیدایش و تداوم حیات را ممکن سازد. متاسفانه این تفسیر فرجام‌شناختی از اصل انسانی قوی[۴] -که نویسندگان آن را با این گزاره که جهان باید آن ویژگی‌هایی را داشته باشد که امکان حیات را درون آن فراهم کند، تعریف می‌کنند- مورد توجه جدی نویسندگان نیست؛ طوری که آن را در زمره‌ی اندیشه‌هایی که «نه در معرض اثبات هستند و نه رد…» قرار می‌دهند(صفحه‌ی ۲۲). در واقع سرتاسر کتاب، نویسندگان به‌شکل قابل توجهی از هرگونه دلالت فرجام‌شناختی کار خود، به سود پی‌گیری تنها آن اندیشه‌هایی که به لحاظ فیزیکی دارای انگیزه هستند، طفره می‌روند. برای مثال، پس از ذکر ادعای آرتور پیکاک[۵]، که می‌گوید عملکرد مداوم قوانین فیزیکی در جهان تنها با تعهد به شکلی از الهیات کیهانی توجیه می‌شود، بیان می‌کنند «این نوع استدلال چنان کلی است که می‌تواند با هر نتیجه‌ی علمی‌ای سازگار باشد، بنابراین، هرچند جالب، اما کاملا بی‌فایده است»(صفحه‌ی ۱۸۳). گرایش آن‌ها به نگاه الهیاتی با این توضیح خودشان به‌خوبی‌ نشان داده می‌شود: «در حالی‌که به ‌نظر می‌رسد فلاسفه و الهی‌دانان به نظریه‌ها و اندیشه‌های خود نوعی وابستگی عاطفی دارند که آن‌ها را ملزم به باور نظریه‌ها و اندیشه‌های‌شان می‌کند، اما دانشمندان مایل‌اند اندیشه‌های‌شان را به گونه‌ای متفاوت جلوه دهند؛ طوری‌که هرگونه داوری خود درباره‌ی صدق مطلب را به مشاهده واگذار کنند» (صفحه‌ی ۱۵). در این مورد من به نویسندگان توصیه می‌کنم کتاب توماس کوهن[۶] با نام ساختار انقلاب‌های علمی را -که خود آن‌ها نقل قولی طولانی از آن در صفحه‌ی ۱۴۲ دارند!- بخوانند و دوباره مولفه‌های انسانی را در فرایند علمی ارزیابی کنند.

نویسندگان، در عوض یک تفسیر الهیاتی، استدلال می‌کنند که تفسیر چند جهانی[۷] باید به SAP اعمال شود و ادعا می‌کنند بعد از آن این تفسیر قابل آزمون خواهد شد. MWI می‌گوید وقتی یک ویژگی مشاهده‌پذیر از سیستمی کوانتومی اندازه‌گیری می‌شود، همه‌ی مقادیر آن امر مشاهده‌پذیر، هرکدام در جهان واقعی مجزایی- تحقق می‌یابند. هرچند این تفسیر مسئله‌ی پایدار کوانتومی با نام «مسئله‌ی اندازه‌گیری» را حل می‌کند و برخلاف تفسیر سنتی کوپنهاگی مستلزم آن نیست که یک مشاهده‌گر خارج از جهان ویژگی‌های کوانتومی آن را مشاهده کند. MWI تیغ اوکام[۸] را که فیزیک‌دان‌ها گرایش به پرهیز از آن دارند، به‌شکلی افراطی نقض می‌کند. این نویسندگان هم وقتی با کنجکاوی پاسخ می‌دهند تنها «به نظر می‌رسد» تیغ ذکرشده نقض شده باشد، از این امر مستثنی نیستند و MWI در حالی که هستی‌شناسی ما را توسعه می‌دهد، زمان عمل در قوانین فیزیکی صرفه‌جویی می‌کند؛ زیرا در دیدگاه آنان این تفسیر، مسئله‌ی گشوده‌ای را حل می‌کند؛ این مسئله که چرا از بین بی‌شمار شرایط ممکن متعدد، مجموعه‌ی معینی از شرایط اولیه برای جهان ما واقعیت دارند. نویسندگان ادعا می‌کنند درون کیهان‌شناسی کلاسیک، تنها راه برای حل این مسئله این است که شرایط اولیه‌ی جهان خودمان را به موقعیت یک قانون فیزیکی ارتقا بخشیم. اما مطمئنا برچسب «قانون فیزیکی» هیچ ویژگی خاصی ندارد که مستلزم یا شامل تبیینی برای حضور خودش در جهان فیزیکی ما باشد. در بلندمدت، ما هم‌چنان باید برای این‌که چرا میان سایر قوانین ممکن، فقط نوعی قانون خاص واقعیت دارد، تبیینی ارایه دهیم. نویسندگان بدون توجه به این انتقاد، MWI را طوری به تصویر می‌کشند که از چنان قانونی، با کمترین هزینه اجتناب می‌کند. از آن‌جا که هر کدام از شرایط اولیه‌ی ممکن در جهانی واقعی و مجزا رخ می‌دهد، آن‌ها پیروزمندانه نتیجه می‌گیرند «پاسخ این پرسش که چرا این جهان به جای آن جهان وجود دارد، این است که: همه‌ی جهان‌های منطقا ممکن وجود دارند»(صفحه‌ی ۴۹۵). هرچند آن‌ها یک تفسیر الهیاتی را که شرایط اولیه‌ی کیهان شناختی را به نوعی از پیش تقدیرشده، فرض می‌کنند، درنظر نمی‌گیرند؛ به نظر من این در حالی که گستره‌ی قدرت تبیینی آن را در بسیاری از جنبه‌های دیگر حیات در نظر می‌گیرد، به اندازه‌ی کافی با تیغ اوکام هماهنگی دارد. آن‌ها اعتراف می‌کنند اگر کسی بتواند استدلال کند همه‌ی جهان‌های ممکن، غیر از جهان ما، نمی‌تواند محقق شود «آنگاه نتیجه، نسخه‌ای از برهان طراحی خواهد بود که به‌شکل قابل توجهی شبیه به آن چیزی است که پیلی[۹] مطرح کرد» (صفحه‌ی۲۸۹). MWI واضحا به آن‌ها اجازه می‌دهد از توسل به چنان برهانی بگذرند.

به‌طور خلاصه من می‌خواهم ادعا کنم نویسندگان در انگیزه‌ی خود برای پذیرش MWI و در ادعاهای بعدی‌شان که SAP بدون توسل به یک تفسیر الهیاتی قابل آزمون است، به بیراهه رفته‌اند. اولا در این ادعای مکرر خود که گروه جهان‌هایی مربوط به MWI با همه‌ی جهان‌های منطقا ممکن ارتباط دارد، اشتباه می‌کنند؛ زیرا هر جهانی که به آن‌ها مربوط است از قوانین مکانیک کوانتومی پیروی می‌کند؛ طوری که این توصیف را که «هر یک از آن‌ها از لحاظ فیزیکی ممکن است» مناسب‌تر می‌کند. در حالی که مجموعه‌ی جهان‌های منطقا ممکن یا قابل تصور شامل آن «جهان‌هایی» است که از لحاظ بنیادی تابع مکانیک کلاسیک هستند و نظام بطلمیوسی در آن‌ها مبنایی کافی برای نجوم و غیره است. من در این‌جا دیدگاه رایجی را که در آن‌، چیزی که ذاتا خودمتناقض نیست منطقا ممکن است، اتخاذ می‌کنم. اگرچه این نکته صرفا یک حدس است اما زیرآب استنتاج آن‌ها را که می‌گوید جهان‌هایی که به‌ وسیله‌ی MWI فرض شده‌اند، آزادند همه‌ی مقادیر منطقا ممکن را در مورد شرایط اولیه بگیرند، می‌زند. البته این ذاتا غیرقابل تایید است؛ زیرا ما به جهان‌هایی غیر از جهان خودمان هیچ‌گونه دسترسی مشاهده‌ای نداریم. می‌توانیم تصور کنیم آن‌ها یقینا همه‌ی مقادیر ممکن را می‌گیرند اما این صحیح نیست که MWI به‌خودی‌خود این قابلیت را دارد که نه فقط جهان‌های خیالی یا منطقا ممکن، که جهان‌های واقعی هم به موازات جهان ما وجود داشته باشند و چنین حالتی در آن‌ها برقرار است! به بیان دیگر، آن‌چه نویسندگان لازم می‌دانند، گروه بی‌شماری از جهان‌های واقعی است که به‌طور کامل از امکان‌های مختلف برای شرایط اولیه‌ی جهان استفاده می‌کند. اگر گروه همه‌ی جهان‌های منطقا ممکن وجود داشته باشد، آنگاه این گروه کافی خواهد بود. اما این همان گروهی نیست که MWI تقدیم می‌کند، بلکه محدودتر است؛ در واقع همان‌طور که نویسندگان به‌خوبی می‌دانند، MWI اساسا در مورد شرایط اولیه چیزی با معنای کلاسیک نمی‌گوید، زیرا شرایط مرزی چیزی‌ هستند که تابع موج کلی را معین می‌کنند؛ در واقع برای انجام ماموریت شرط مرزی منفرد کافی است!

دوم این‌که، کوشش نویسندگان برای آزمون تجربی این مدعا که همه‌ی جهان‌های واقعی که MWI آن‌ها را فرض می‌کند، «باید» واجد ویژگی‌هایی باشند که امکان به وجود آمدن حیات را فراهم کنند -یعنی همان SAP- مستلزم این خواهد بود که نشان داده شود این جهان‌ها ضرورتا دارای ویژگی‌های ذیل هستند:

P۱) قانون فیزیکی اساسا وابسته به مکانیک کوانتومی است.

P۲) تابع موجی که تکامل فیزیکی جهان را توصیف می‌کند، مقید شده است امکان تکامل حیات را فراهم کند؛ اگر P۱ و P۲ آشکارا خواص ضروری هر یک از جهان‌های واقعی باشند، آنگاه آن‌ها با هم بر این‌که SAP درست است، دلالت می‌کنند. اولین نکته‌ی من در برابر این موضوع، آن است که نویسندگان برای این‌که نشان دهند P۱  باید در همه‌ی جهان‌ها برآورده شود، هیچ تلاشی نمی‌کنند. در واقع این تلاش بیهوده است؛ زیرا باز هم، کاملا قابل تصور است که ممکن بود ما خود را در حال زندگی در جهانی می‌یافتیم که، حتی در حوزه‌ی میکروفیزیک هم، فقط از مکانیک نیوتنی پیروی می‌کرد. بنابراین برای جهان ما منطقا ضرورت ندارد آن‌طور که P۱ را برآورده ساخته، یافت شود –این‌جا من این تعریف استاندارد را می‌پذیرم که می‌گوید یک ادعا اگر و فقط اگر در همه‌ی جهان‌های منطقا ممکن یا قابل تصور صادق باشد، منطقا ضروری است.

هم‌چنین، نویسندگان با اعمال شرط مرزی ریاضی خاصی به تابع موج کلی[۱۰] بررسی می‌کنند که آیا P۲ در چندجهان آن‌ها برآورده شده است یا نه، (بنگرید به معادله‌ی (۷.۵۰) آن‌ها در صفحه ۵۰۳). استدلال آن‌ها این است که این شرط مرزی در همه‌‌ی جهان‌ها اجازه‌ی تکامل ممکن حیات را می‌دهد و از آن‌جا که شرایط مرزی گوناگون به ساختارهای مشاهده‌پذیر مختلف این جهان‌ها منجر می‌شود، می‌توان به‌طور تجربی این را که آیا P۲ برقرار است یا نه، تایید کرد(صفحه‌ی ۵۰۵). به باور آن‌ها، این تاییدی برای SAP به‌وجود می‌آورد. آن‌چه آن‌ها نادیده می‌گیرند این است که حتی اگر نهایتا باید معادله‌ی (۷.۵۰) مورد تایید تجربی قرار بگیرد، ما هنوز نیازمند تبیین این هستیم که چرا شرط مرزی خاصی -یعنی معادله (۷.۵۰)- در همه‌ی جهان‌هایی که به‌وسیله‌ی MWI فرض می‌شود، به جای دیگر شرایط مرزی ممکن واقعیت دارد. بنابراین، همان مسئله در کیهان‌شناسی کلاسیک، که آن‌ها مدعی‌اند انگیزه‌ی پذیرش MWI می‌شود، اکنون دوباره پدیدارشده است و تنها این بار است که به جای شرایط اولیه به شرایط مرزی مربوط است! به نظر من می‌رسد که اگر SAP واقعا صادق باشد، آنگاه یک تفسیر الهیاتی  مبنی بر این که نوعی هدف الهی برای شرایط مرزی وجود دارد، نسبت به MWI برتری دارد. این بدان خاطر است که آن، مبنایی برای باور به این‌که ویژگی‌هایی که در این جهان‌ها یافت می‌شود و به وجود حیات اجازه می‌دهد ضروری یا «اجتناب ناپذیر» (به معنایی که SAP ایجاب می‌کند) بوده اند، فراهم می‌کند. طوری که از پیش به‌شکلی الوهی برگزیده شده‌اند. انگیزه‌ی من برای این انتقاد –که اتفاقا اصلا هم قرار نبوده دوباره الهیات طبیعی را احیا کند– آن است که برای اظهاراتی تردید ایجاد کند که یکی از نویسندگان در همایشی در موسسه‌ی نجوم دانشگاه کمبریج که من هم در آن شرکت داشتم ابراز کرده؛ آن بیان تقریبا این بود که کیهان‌شناسان اکنون قادرند موضوعاتی را کاوش کنند که در گذشته تنها در قلمرو تامل الهیاتی بوده است. به عنوان مثالی نقض، من برای این‌که نشان دهم تاییدپذیری اصولی مانند SAP بیرون از قلمرو دلیل علمی می‌مانند، نمونه‌ی بالا را پیشنهاد می‌کنم.

با انتقاد پیشین، امیدوارم ظرفیت این کتاب را در برانگیختن بحث نشان داده باشم. این کتاب علی رغم اشتباهاتش، به‌شکلی پرهیزناپذیر، استانداردی شناخته شده در رشته‌ی خود خواهد شد و به سهم کلاسیکی در گفت‌وگوی میان علم و الهیات تبدیل خواهد شد. آشکارا می‌گویم: می‌ارزد این کتاب را در کتاب‌خانه‌ی شخصی هر کسی که پیگیر جدی تفکر معاصر است بگنجانیم. هم‌تراز با این توصیه، هشداری هم می‌دهم که به‌طور خاص مربوط به گمانه‌زنی‌ای که فصل پایانی را دربرمی‌گیرد است و در آن بحث مفصلی درباره‌ی اعتبار احتمالی اصل انسانی نهایی (FAP) [11] آمده که ادعا می‌کند حیاتِ هوشمندِ پردازش‌گرِ اطلاعات، باید در جهان به‌وجود بیاید و برای همیشه به وجود خود ادامه دهد. هشدار من به بهترین صورت در بیان لاندائوی[۱۲] فیزیک‌دان جمع بندی شده است: «کیهان‌شناسان به ندرت درست می‌گویند، اما هرگز در تردید نیستند». برای نشان دادن معقولیت این ادعا، من بحث را با یک طرح کلی از فرجام‌شناسی فیزیکی‌ای که نویسندگان مطرح کرده‌اند، به پایان می‌برم:

… اگر حیات در همه‌ی چندجهان در کیهان‌شناسی کوانتومی تکامل یابد و اگر حیات در همه‌ی این جهان‌ها تداوم داشته باشد، آنگاه همه‌ی این جهان که شامل همه‌ی تاریخچه‌های ممکن در میان آن‌ها است، به نقطه‌ی امگا نزدیک خواهند شد؛ در لحظه‌ای که به نقطه‌ی امگا دست پیدا می‌کند، حیات کنترل همه‌ی ماده و نیروها را به دست آورده است، نه فقط در یک جهان منفرد بلکه در همه‌ی جهان‌هایی که وجود آن‌ها منطقا ممکن است؛ حیات، در همه‌ی منطقه‌های مکانی در همه‌ی جهان‌هایی که می‌توانسته‌اند منطقا موجود باشند پراکنده شده است و مقدار نامتناهی‌ای از اطلاعات را شامل همه‌ی قطعه‌های دانش که منطقا می‌توان دانست، ذخیره کرده است و این پایان کار است.


 

[۱] The Weak Anthropic Principle (WAP)

[۲] modal logic

[۳] ensemble

[۴] The Strong Anthropic Principle (WAP) SAP or WAP?

[۵] Arthur Peacock

[۶] Thomas Kuhn

[۷] Many World Interpretation  (MWI)

[۸] تیغ اوکام اصلی منسوب به ویلیام اوکام، منطق‌دان و فیلسوف انگلیسی است. در قرن ۱۴ میلادی ویلیام اوکام اصلی را مطرح کرد که به نام «تیغ اوکام»، «اُستُرهٔ اوکام»، «اصل امساک» یا «اصل اختصار تبیین» شناخته می‌شود. طبق این اصل، هر گاه درباره‌ی علت بروز پدیده‌ای دو توضیح مختلف ارایه شود، در آن توضیحی که پیچیده‌تر باشد احتمال بروز اشتباه بیش‌تر است و بنابراین در شرایط مساوی بودن سایر موارد، احتمال صحیح بودن توضیح ساده‌تر بیشتر است.

[۹] Paley ویلیام پیلی، فیلسوف انگلیسی قرن هجدهم

[۱۰]  عبارت Universal Wavefunction با حروف بزرگ نوشته شده است که نشان دهد در مورد MWI، به طور هم‌زمان قابل اعمال به همه‌ی جهان‌های واقعی فرض شده است.

[۱۱] Final Anthropic Principle

[۱۲] Landau

منبع: John D.Barrow and Frank J.Tipler: The Anthropic Cosmological Principle, Robert K. Clifton, Science and Christian Belief, Vol ۲, No ۱ , ۴۱-۴۶

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا