آیا تاژکهای باکتریایی بهطور هوشمندانه طراحی شدهاند؟ نقدی بر جنبش مدرن طراحیهوشمندانههاوارد جی. ونتیل/ ترجمه: فاطمه بوالحسنی

جنبش مدرن طراحیهوشمندانه استدلال میکند که میتواند به سیستمهای زیستی خاصی اشاره کند. این سیستمها آنچه را که نظریهپرداز اصلی طراحیهوشمندانه، ویلیام دمبسکی[۱]، «پیچیدگی مشخص»[۲] مینامد، به نمایش میگذارند. افزون بر این، دمبسکی ادعا میکند که نشان داده است علل طبیعی قادر به تولید این «پیچیدگی مشخص» نیستند و در نتیجه، ساخت این سیستمهای زیستی باید با کمک عاملی غیرطبیعی به نام «طراحیهوشمندانه»[۳] انجام شده باشد. او در کتاب خود به نام نهار مجانی وجود ندارد[۴]، «تاژک باکتریایی»[۵] را به عنوان مثال برجستهای از سیستم زیستی معرفی میکند که به دلیل اینکه هم پیچیده و هم پیچیدگی آن از نوع پیچیدگی «مشخص» است، باید با کمک یک عامل هوشمندِ بدون جسم تحقق یافته باشد. در این مقاله، ما استراتژی بلاغی دمبسکی را به چالش میکشیم و استدلال میکنیم که او نتوانسته است نیاز به عمل غیرطبیعی برای تشکیل «تاژک باکتریایی» را نشان دهد.
کلیدواژهها: طراحیهوشمندانه؛ تاژک باکتریایی؛ داروینیسم
یک نمای کلی از بستر فرهنگی طراحیهوشمندانه
مخالفتهای مذهبی با نظریههای علمی، بهویژه نظریههای مربوط به «تکامل زیستی»[۶]، پدیده جدیدی نیست. با این حال، هم اَشکال مخالفت و هم برچسبهایی که برای نامگذاری دیدگاههای مخالف ابداع شدهاند، با گذشت زمان تغییر میکنند.
برای مثال، «آفرینشگرایی خاص زمین جوان»[۷] در یک یا دو قرن اخیر شکوفا شده است و ریشه در این اعتقاد دارد که در سه فصل نخست کتاب پیدایش[۸]، روایت مختصری از اعمال الهی برای خلق جهان ارایه شده است. اگر با دید یک روایت یا تاریخچه این متن را بخوانیم، به نظر میرسد که بیان میکند خداوند در یک دورهی شش روزهی بیستوچهار ساعته، به مواد متنوعی که در آغاز زمان، تقریبا ششهزار سال پیش، به وجود آورد، شکل داد. از این منظر، تکامل زیستی غیرضروری بود؛ زیرا هر نوع اساسی از موجودات زنده با یک عمل مستقل از خالق شکل داده شده بود. افزون بر این، آفرینشگرایان زمین جوان بهطور کلی تکامل را غیرممکن میدانند، یا به این دلیل که ماده هرگز ظرفیت لازم برای سازماندهی به شکلهای زنده را نداشته است، یا به دلیل زمان ناکافی برای انجام این کار. «آفرینشگرایی خاص زمین کهن»[۹] گاهشماری علمی تاریخ کیهان را میپذیرد اما همچنان بر موضع خود در مورد ضرورت «آفرینش خاص»[۱۰] و غیرممکنبودن تکامل زیستی باقی میماند.
به جای اصطلاح «آفرینش خاص» (که در اصل از این ایده برگرفته شده بود که هر گونه -یا «نوع» کتاب مقدس (انجیل)- با یک عمل خلاقانهی جدید بهطور مستقل محقق شده است)، من اصطلاح «آفرینشگرایی دورهای»[۱۱] را جایگزین میکنم تا توجهات را بهطور کامل به تمایز موجود میان دو روشی که میتوان برای شکلگیری گونههای جدید فرض کرد، جلب کنم: ۱) با دورههای مقطعی مداخلهی الهی که به گونههای خاصی شکل میدهد و ۲) با عمل پیوستهی فرایندهای طبیعی.
شیوهای که آفرینشگرایان دورهای باورشان را ارایه میدهند، بسته به زمینهای که این کار را میکنند، متفاوت است. در جوامع مذهبیِ خودشان، آزادند با استناد به کتاب مقدس یا پیمانهای مذهبیای که دارند، نظراتشان را ارایه دهند. اما تلاشها برای مطرحکردن آفرینشگرایی دورهای در کلاسهای علوم مدارس عمومی (دولتی) نیازمند به کار گیری استراتژی متفاوتی است. رویکردی به نام «آفرینشگرایی علمی»[۱۲]، بدون اشاره به ریشههای مذهبی آن تدوین شد و قرار بود به عنوان جایگزین علمی برای تکامل زیستی عمل کند.
با این حال، «آفرینشگرایی علمی» از نظر علمی نوعی شکست در نظر گرفته میشود. این شکست، به همراه دیگر مفروضات، بیشترِ آفرینشگرایان دورهای را وادار کرد مانع ارایهی «آفرینشگرایی علمی» در کلاسهای علوم مدارس عمومی به عنوان جایگزینی برای نظریهی تکامل شوند.
اما مهم است بدانیم نگرانیهای اساسی مذهبی که نخست به جنبش «آفرینشگرایی علمی» منجر شدند، همچنان بدون تغییر باقی ماندهاند. هنوز شمار زیادی از والدین، بهویژه در آمریکای شمالی، آموزش تکامل را از نظر مذهبی توهینآمیز میدانند. خواه مدرسهی عمومی این قصد را داشته باشد یا نه، آموزش تکامل زیستی بدون ارایهی جایگزینی شبهآفرینشگرایانه، از سوی بسیاری از والدین مذهبی به عنوان نقض بیطرفی مذهبی که دولت موظف به حفظ آن است، تلقی میشود. برای والدینی که به هر نوع «آفرینشگرایی دورهای» متعهد هستند، به نظر میرسد مدرسهی عمومی در حال ترویج دین دشمن -که اغلب داروینیسم[۱۳] نامیده میشود- است.
این والدین در دههی گذشته با افزایش نفوذ و قدرت سیاسی جنبش نسبتا جدیدی که دیدگاه خود را «طراحیهوشمندانه» مینامد، دلگرم شدهاند. منشا این جنبش را در بهترین حالت میتوان انتشار کتاب محاکمهی داروین[۱۴] نوشتهی فیلیپ جانسون[۱۵]، استاد حقوق دانشگاه برکلی[۱۶]، دانست]۱[. در این کتاب محبوب، جانسون روش مبلغان داروینیسم را نکوهش میکند. او معتقد است این مبلغان با پافشاری بر اینکه تکامل زیستی باید به عنوان حقیقتی اثباتشده در مدارس تدریس شود، یر سیستم تحصیلی سکولار تسلط یافتند. به نظر جانسون، داروینیسم محبوب بود، نه به این دلیل که با قدرت شواهد تجربی تایید شده بود بلکه به این دلیل که به ترویج و تبلیغ جهانبینی طبیعتگرایانهی[۱۷] یک نظام علمیِ مستحکم کمک میکرد.
من معتقدم پیشرفت بزرگ بعدی برای جنبش روبهرشد طراحیهوشمندانه، انتشار کتاب جعبهسیاه داروین[۱۸] نوشتهی مایکل بیهی[۱۹]، زیستشیمیدان، بود]۲[. بیهی به تعدادی از سیستمهای زیستی خاص و ساختارهای حیاتی اشاره کرد که از نظرش ویژگیای داشتند؛ او آن را «پیچیدگیکاهشناپذیر»[۲۰] نامید. این سیستمها به اندازهای شگفتانگیز بودند که نمیتوانستند نتیجهی «فرایندهای طبیعی هدایتنشده»[۲۱] باشند. بنابراین، بیهی استدلال کرد که این ساختارها باید بهطور هوشمندانه طراحی شده باشند.
در همین حال، ویلیام دمبسکی که دانشآموختهی فلسفه، ریاضیات و الهیات بود، بر روی یک استراتژی نظری کار میکرد که به نظر او، قدرت تحلیلی کامل منطق صوری، ریاضیات و نظریهی اطلاعات را در اختیار جنبش جدید طراحیهوشمندانه قرار میداد. آثار اخیر او محور توجه ما در این مقاله خواهد بود.
هستهی اصلی استدلال دمبسکی برای طراحیهوشمندانه
دمبسکی در آخرین کتاب خود، نهار مجانی وجود ندارد، بهطور مفصل استدلال میکند که اشیای طبیعیای در جهان وجود دارند که الف) بهطور واضح به عنوان اشیایی که نمیتوانند تنها نتیجهی «فرایندهای طبیعی هدایتنشده» باشند، قابلشناسایی هستند و ب) بنابراین باید محصولات طراحیهوشمندانه باشند]۳[. دمبسکی میگوید این اشیا قابلشناسایی هستند؛ زیرا ویژگیای دارند که بهصورت تجربی قابلتشخیص است؛ ویژگیای که او آن را «پیچیدگی مشخص» مینامد. شکلی از عمل غیرطبیعی لازم است چون به ادعای دمبسکی، «فرایندهای طبیعی هدایتنشده» ذاتا نمیتوانند «پیچیدگی مشخص» تولید کنند.
در بستر فرهنگی بحثهای مربوط به آفرینش و تکامل که عمدتا در آمریکای شمالی جریان دارد، اشیای طبیعی که بیشترین علاقه را برای افراد دارند، سیستمهایی زیستی هستند. مثالی که دمبسکی به آن علاقه دارد، «تاژک باکتریایی» است؛ ماشین مولکولی بسیار قابلتوجهی که به عنوان پیشرانهی پروانهای[۲۲] برای برخی باکتریها مانند ای-کولای[۲۳] عمل میکند. حال اگر سیستمهای زیستی وجود داشته باشند که -به دلیل داشتن پیچیدگی مشخص- نمیتوانستهاند تنها از طریق فرایندهای طبیعی تحقق یابند، پس به ادعای دمبسکی، باید عاملی هوشمند و غیرجسمانی کاری کرده باشد تا این نتیجه را که بهطور طبیعی غیرممکن است، محقق کند. عملی غیرطبیعی که طراحیهوشمندانه نامیده میشود، باید آنچه را که طبیعت، بدون هدایت هر گونه هوش تعاملی، کاملا از انجام آن ناتوان بود، امکانپذیر کرده باشد. این ادعای اصلی دمبسکی است -ادعایی که جنبش طراحیهوشمندانه بر اساس آن یا موفق میشود یا شکست میخورد.
نقش تاژک باکتریایی
علوم طبیعی با تنوع گستردهای از فرایندهای فیزیکی، شیمیایی و زیستی سروکار دارد که سیستم دلخواه را از حالت اولیهی (i) به حالت نهایی (f) تبدیل میکنند. به عنوان مثال، زیستشناسی تکاملی بهطور مفصل به فرایندهایی میپردازد که از طریق آنها موجودات زنده، با به کار گیری قابلیتهای عملکردی و تحولی خود و تعامل با محیطهای فیزیکی و اکولوژیکی، در طول زمان تغییر میکنند.
بخش اعظم استدلالهای دمبسکی در کتاب نهار مجانی وجود ندارد، توجه خواننده را به مفهوم خاصی جلب میکند: «این فرایندهای تحولی در مسیر تحقق خود احتمالا با محدودیتهایی که ملزومات منطقی و ریاضیاتیِ نظریهی اطلاعات ایجاد میکنند، مواجه خواهند شد». از نظر دمبسکی، جامعهی علمی در برخورد با این محدودیتها، بهویژه در مورد «مکانیسم داروینی»[۲۴] برای تکامل، سستی نشان داده است. با فرض اینکه تمام تحولاتی را که زیستشناسی تکاملی به آنها علاقه دارد، میتوان با فرایندهای کاملا طبیعی انجام داد، جامعهی علمی، به گفتهی دمبسکی، نتوانسته است به محدودیتهای علل طبیعی و در نتیجه ضرورت فعالیت عامل هوشمند غیرطبیعی، توجه کافی داشته باشد.
با این حال، گاهی استدلالهای صرفا نظری دمبسکی دربارهی این مسایل، پیچیده و رازآلود و دور از چیزهای واقعی به نظر میرسند که نظریههای علمی قرار است به آنها بپردازند. در این موارد، ارایهی توضیحات مشخص ضروری میشود. بنابر تجربهی من، کلید فهم ویژگی یا کیفیت نظریههای انتزاعی دمبسکی این است که ببینیم او چهگونه آنها را در سیستمهای زیستی خاص به کار میبرد. اینجا است که پروندهی «تاژک باکتریایی» وارد بازی میشود.
از نظر دمبسکی، یک کاربرد ساده از «استدلال نظری طراحی»[۲۵] او بهروشنی نیاز به عمل طراح را نشان میدهد. «توضیحات نظری طراحی در پی تعیین این هستند که آیا یک رویداد، شیئ یا ساختار خاص نشانهای واضحی از هوشمندی را دارد و بنابراین میتوان آن را بهطور مشروع به طراحی نسبت داد یا خیر»]۴[. دمبسکی با تمرکز بر عرصهی تکامل زیستی، معتقد است اکنون در موقعیتی قرار دارد که میتواند بهطور قانعکنندهای نشان دهد «تبدیل هر سیستم زیستی که نمونهای از پیچیدگی مشخص را نشان نمیدهد (برای مثال باکتری بدون تاژک) به سیستمی که چنین پیچیدگیای دارد (بهطور مثال باکتری با تاژک)، نمیتواند صرفا با ابزار طبیعی انجام شود بلکه نیاز به هوش نیز دارد»]۵[. این ادعای خاصی است که ما در ادامهی این مقاله بررسی خواهیم کرد]۶[. اما نخست باید با برنامه و استراتژیهای بلاغی جنبش طراحیهوشمندانه آشنا شویم
هدف طراحیهوشمندانه: شکستدادن طبیعتگرایی[۲۶]
جنبش طراحیهوشمندانه تا حد زیادی واکنشی است به تصور رهبران آن مبنی بر اینکه جهانبینی طبیعتگرایی بهطور موثر بر جهان آموزش عالی و علوم حرفهای غالب شده است و اکنون چهارچوبی مذهبی برای سیستم آموزش عمومی پیش از دانشگاه نیز فراهم میکند. جنبش طراحیهوشمندانه به شکستدادن طبیعتگرایی متعهد است. اما طبیعتگرایی در نسخههای گوناگونی وجود دارد که باید، به باور من، با دقت از یکدیگر متمایز شوند. من این تمایزات را ضروری میدانم.
۱- من از اصطلاح «طبیعتگرایی حداکثری»[۲۷] برای اشاره به جهانبینی جامعی استفاده میکنم که بر این فرض استوار است: طبیعت همهی آن چیزی است که وجود دارد -هیچ موجودیتی از نوعی دیگر، هیچ خدا یا خدایانی وجود ندارد- و هیچ هدف نهاییای برای وجود، ماهیت یا رشد و توسعههای تاریخی آن وجود ندارد]۷[. همچنین، این دیدگاه میتواند با برچسبهایی مانند مادهگرایی[۲۸] (جهان مادی/ فیزیکی تنها چیزی است که وجود دارد) یا بیخدایی[۲۹] (هیچ خدای متعالیای از نوع خدایانی که در مذاهب تصور میشوند، وجود ندارد) شناسایی شود.
۲- من اصطلاح «طبیعتگرایی حداقلی»[۳۰] را برای اشاره به خانوادهای از جهانبینیها به کار میبرم که ایدهی عمل فراطبیعی به وسیلهی هر خدایی را رد میکنند. فرض بر این است که همهی اعمال (فرایندها و رویدادها) در جهان کاملا در دستهی اعمال طبیعی قرار میگیرند؛ اعمالی که اعضای جهان طبیعی بهروشهایی که کاملا با ویژگیها و قابلیتهای خودشان سازگار است، انجام میدهند. گرچه وجود خدا یا خدایان یا هدف در «طبیعتگرایی حداقلی» نه تایید و نه رد میشود، اما ایدهی اینکه هر گونه موجود الهی اعمال فراطبیعی انجام بدهد -یعنی بر اعمال طبیعی اعضای جهان مادی غلبه کند یا جایگزین آنها شود و بدین ترتیب در جریان پدیدههای طبیعی اختلال ایجاد کند- رد شده است.
۳- اصطلاح «طبیعتگرایی روششناختی»[۳۱] اغلب برای اشاره به این ایده به کار میرود که علوم طبیعی فقط صلاحیت تحقیق دربارهی اعمال طبیعی را دارد و باید در مورد هر نوع عمل الهی بیطرف بماند.
۴- «خداباوری طبیعتگرایانه»[۳۲] جهانبینی خود را بر این فرض استوار میکند: «خدایی وجود دارد که بهطور هدفمند و موثر در جهان عمل میکند، گرچه این عمل الهی همیشه اقناعی است و هرگز اجباری نیست». برخلاف «خداباوری فراطبیعی»[۳۳]، «خداباوری طبیعتگرایانه» دخالت فراطبیعی اجباری را رد میکند؛ زیرا چنین دخالتی ماهیت اساسی خدا، جهان و رابطهی خدا و جهان را نقض مینماید.
جنبش طراحیهوشمندانه، همانطور که اشاره شد، به شکستدادن «طبیعتگرایی» متعهد است. اما این جنبش نوک پیکان شعارهایش را به سمت کدام نوع طبیعتگرایی نشانه گرفته است؟ ممکن است در ادبیات طراحیهوشمندانه تنوعی وجود داشته باشد اما به نظر میرسد اجماع بر این است که این مسئله اهمیت چندانی ندارد. از نظر بیشتر طرفداران طراحیهوشمندانه، تمایزاتی که در بالا ترسیم کردیم، عملا بیمعنا هستند؛ زیرا همهی این نسخههای طبیعتگرایی یکی از اصول اساسی جنبش طراحیهوشمندانه را رد میکنند؛ اینکه عمل غیرطبیعی به نام «طراحیهوشمندانه» بهصورت تجربی قابلشناسایی است. به گفتهی دمبسکی، «طراحی قابلتشخیص است؛ ما در واقع آن را شناسایی میکنیم؛ روشهای قابلاعتمادی برای تشخیص آن داریم . . . همانطور که در طول این کتاب استدلال کردهام، طراحی پدیدهای رایج، عقلانی و قابلعینیت است»]۸[. با توجه به این ادعا، هر یک از اشکال طبیعتگرایی ذکرشده در بالا -به دلیل اینکه همگی بهطور یکنواخت عمل الهی را که بهصورت تجربی قابلتشخیص است رد میکنند- هدفی برای مقابله هستند. برای جنبش طراحیهوشمندانه، خدایی که بهطور تجربی قابلتشخیص و شناسایی نباشد، خدایی غیرضروری است و برای شکست طبیعتگرایی فاقد ارزش خواهد بود. طبیعتگرایی همیشه میتواند بهطور ضمنی بگوید:«خدایی که هرگز نتواند کار متفاوتی انجام دهد و ما نتوانیم هیچ دانش قابلاعتمادی از او داشته باشیم، برای ما اهمیتی ندارد»]۹[.
انجام آنچه بهطور طبیعی به وقوع میپیوندد
جنبش طراحیهوشمندانه بهشدت سعی کرده است روشی برای تعیین چهگونگی تحققیافتن چیزها (تجمیع، ترتیبدادن، سازماندهی، ساختن) در طول زمان تنظیم کند. برخلاف نگرانی مذهب -در اصول آفرینش خود- دربارهی اینکه چهگونه هر جهانی در ابتدا به وجود آمده است (هستیاش یا/و خصوصیات خاصش)، جنبش طراحیهوشمندانه به تاریخچهی شکلگیری جهان میپردازد. در نظریات دمبسکی، «طراحی اساسا با چیدمانهای چیزهایی از پیش موجود سروکار دارد که نشانی از هوشمندی دارند»]۱۰[. وقتی به شیئ طبیعیای نگاه میکنیم (هر شیئ که به دست انسان یا جانور درست نشده است، معمولا موجود زنده یا بخشی از یک موجود زنده)، پرسشی که برای طرفداران طراحیهوشمندانه پیش میآید، این است: «آیا این شیئ ممکن است از طریق فرایندهای طبیعی (یا علل طبیعی) ساخته شده باشد؟»]۱۱[.
فرایندهای کاملا طبیعی، فرایندهایی هستند که میتوان شکلگیری آنها را بهطور کامل براساس کنشها و واکنشهای مواد سازندهی شیئ و محیط آن توجیه کرد. اینها فرایندهایی هستند که علوم طبیعی قادر به توصیف آنها در پرتو «مکانیسمهای شناختهشدهی تجربی» هستند؛ مکانسیمهایی که اتمها، مولکولها، سلولها و ارگانیسمها از طریق آنها عمل میکنند، برهمکنش میکنند، سازماندهی میشوند یا خود را تغییر میدهند. این فرایندها اغلب به عنوان «فرایندهای طبیعی هدایتنشده» توصیف میشوند، تا از فرایندهایی متمایز شوند که ممکن است یک عامل (مانند طراح هوشمند) در آنها بهطور عمدی شرکت کند (آنها را بهطور فعال «هدایت» کند) به این منظور که نتیجهای کاملا متفاوت از آنچه بهطور طبیعی اتفاق میافتاد، محقق سازد.
در ادبیات طراحیهوشمندانه تمام فرایندها یا علل طبیعی به یکی از سه دستهی علّی تقسیم میشوند:
۱) اتفاق یا شانس، ۲) ضرورت، یا ۳) اثر مشترک شانس و ضرورت. اشیا یا رویدادهای طبیعی که نتیجهی شانس محض هستند، محصول پدیدههای کاملا تصادفیاند (به عنوان مثال، یک آزمایش تصادفی پرتاب سکه) که هیچ تاثیر الگویافتهای در آنها وجود ندارد و میتوان آنها را به بهترین شکل با اصطلاحات صرفا آماری توصیف کرد. اشیا یا رویدادهای طبیعی که نتیجهی ضرورت هستند، حاصل قوانین قطعی طبیعیاند که در آنها شانس و تصادف هیچ نقش موثری ندارند (به عنوان مثال حرکت مداری سیارات). با این حال، بیشتر اشیای طبیعی نتیجهی کنش مشترک شانس و ضرورت هستند که در آنها قوانین تصادفی، اقتضایی و قطعی هر کدام نقش مهمی ایفا میکنند.
دمبسکی برای اهداف تحلیلی خود در زمینهی «نظریهی طراحی»، ترجیح میدهد هر سه دسته را بهطور همزمان تحت عنوان فرایندهای تصادفی[۳۴] بررسی کند؛ مفهومی که امکان مشارکت متغیرِ هم شانس و هم ضرورت -از تصادفیبودن محض تا قطعیت کامل، و تمامی حالتهای میانی- را در یک چهارچوب راحت از نظر ریاضی فراهم میکند. گرچه خوانندهای که بیدقت باشد ممکن است بهراحتی گیج شود، اما دمبسکی معمولا این طیف کامل از احتمالات علّی را با برچسب «شانس» مشخص می کند. در بیشتر بخشهای کتاب نهار مجانی وجود ندارد، اصطلاحات «فرضیهی شانس»[۳۵] و «توضیح شانس»[۳۶] صرفا به شانس (رویدادها یا فرایندهای تصادفی) اشاره نمیکنند، بلکه باید به معنای «تمام فرضیهها و نظریههای مربوط به علل طبیعی رویدادها» در نظر گرفته شوند.
داروینیسم = تکامل + طبیعتگرایی حداکثری
طرفداران طراحیهوشمندانه در ارزیابیهای خود از دیدگاه اصلی «تکامل زیستی» کاملا با هم موافق نیستند. برخی حامیان طراحیهوشمندانه مایلند مقدار محدودی از تغییر و انتخاب را قبول کنند، اما با وجود این، با ایدهای که میگوید: «همهی اشکال حیات به یک “نیای مشترک” مرتبط هستند»، مخالفاند. تکامل محدود به تغییرات کوچک (خردفرگشت)[۳۷] اغلب پذیرفته میشود، اما ایدهی تداوم تبارشناسی بیوقفه (کلانفرگشت)[۳۸] در میان تمام اشکال حیات در طول میلیاردها سال تاریخ زمین رد میشود. به عنوان مثال، فیلیپ جانسون فرضیهی نیای مشترک (دیدگاه تاریخ شکلدهی حیات) را که سنگبنای داروینیسم است، بهشدت رد میکند.
وقتی اتحاد گروههای ناپیوستهی جهان زنده، در بدن اجداد مشترک، در گذشتهی دور را فرض میگیریم، عمدتا به فرایندی اشاره میکنیم که طی آن، اجداد شکلهای جدیدی به خود گرفتند و اندامهای جدیدی ایجاد کردند . . . ممکن است بحثهایی دربارهی جزییات وجود داشته باشد، اما تمام عناصر اساسی داروینیسم در مفهوم تبار اجدادی نهفته است]۱۲[.
همچنین، طرفداران دیگرِ طراحیهوشمندانه وجود دارند که حاضر به پذیرش فرضیهی نیای مشترک به عنوان یک امکان واقعی هستند اما اصرار دارند تغییراتی که در طول زمان رخ دادهاند، به چیزی بیشتر از فرایندهای طبیعی صرف نیاز داشتهاند. به عنوان مثال، مایکل بیهی میگوید:
من ایدهی نسب مشترک را (اینکه همه ارگانیسمها به یک نیای مشترک برمیگردند) به نسبت، قابلپذیرش میدانم و هیچ دلیل خاصی برای شک به آن ندارم . . . هرچند مکانیسم داروین -اِعمال انتخاب طبیعی بر تغییرات- ممکن است بسیاری از امور را تفسیر کند، اما من باور نمیکنم که حیات مولکولی را بتواند توضیح بدهد]۱۳[.
و دمبسکی نیز توضیح میدهد:
طراحیهوشمندانه شکلی از ضدتکاملگرایی نیست . . . [بلکه برعکس آن] کاملا سازگار با فرگشت در مقیاس بزرگ، در طول تاریخ طبیعی است، تا جایی که زیستشناسان از آن به عنوان «نیای مشترک» یاد میکنند]۱۴[.
اما اینجا جایی است که برنامهی درسی مبتنی بر طراحیهوشمندانه با چهگونگی تدریس کنونی تکامل زیستی تفاوت خواهد داشت -طراحیهوشمندانه تمایل ندارد نیای مشترک را به عنوان نتیجهای از مکانیسم داروینی بپذیرد. مکانیسم داروینی ادعا میکند توانایی تبدیل یک نفر واحد (معروف به آخرین نیای مشترک) را به تنوع کامل حیات که هم در اطرافمان میبینیم و هم در سنگنگاره ثبت شده است، دارد. اگر طراحیهوشمندانه درست باشد، آنگاه مکانیسم داروینیِ انتخاب طبیعی و تغییرات تصادفی فاقد آن توانایی (برای ایجاد تنوع حیات از یک نیای مشترک) است]۱۵[.
آنچه همهی طرفداران طراحیهوشمندانه در آن توافق دارند، این است: «داروینیسم غیرممکن است؛ زیرا مکانیسم داروینی شایستگی کافی را برای انجام تحولات گستردهای که تقریبا تمام زیستشناسان حرفهای امروزی تصور میکنند، ندارد». اما کسی که متون طراحیهوشمندانه را مطالعه میکند، باید با دقت به معانی متنوعی که به این اصطلاحات داده میشود، توجه کند. داروینیسم دستکم مفاهیم تکامل زیستی در مقیاس بزرگ و نسب مشترک را به عنوان پیامدهای «فرایندهای طبیعی هدایتنشده» بیان میکند. اما این اصطلاح معمولا در ادبیات طراحیهوشمندانه، معنایی بیشتری را در خود جای میدهد. «داروینیسم» بهطور معمول برای توصیف تکامل زیستی به عنوان روشی برای محاسبهی تاریخ شکلگیری حیات به کار میرود که هم «کاملا طبیعتگرایانه» و هم «غیرغایتگرایانه»[۳۹] است. اگر اصطلاح «کاملا طبیعتگرایانه» فقط شامل «طبیعتگرایی حداقلی» یا «روششناختی» باشد، تعدادی از دیدگاههای خداشناسی قادر به تطبیق با آن خواهند بود. اما اگر فرض شود داروینیسم «کاملا طبیعتگرایانه» مستلزم «طبیعتگرایی حداکثری» است، داروینیسم عملا عضوی از خانوادهی جهانبینیهای الحادی (آتئیستی) میشود. به باور من، این یکی از رایجترین مغالطههای متون طراحیهوشمندانه است، بهخصوص زمانی که خواننده بر سر دو راهی انتخاب داروینیسم یا طراحی مانده است.
زمانی که داروینیسم به عنوان نظریهی «غیرغایتگرایانه» توصیف میشود، یعنی مفهومی که اشاره به اهداف، مقاصد یا نیتها را حذف میکند، نگرانیهای مشابهی مطرح میشود. اگر این استثنا فقط به رویدادهای منحصربهفرد یا فرایندهای طبیعی، جدا از زمینهی بزرگتر، اشاره داشته باشد، با «طبیعتگرایی حداقلی» سازگار و پذیرای اشکال گوناگون خداباوری خواهد. اما اگر توصیف «غیرغایتگرایانه یا غیرمذهبی» مستلزم رد هدف یا اراده در تمامی سطوح بررسی باشد، آنگاه «داروینیسم» بار دیگر به عنوان برچسبی جایگزین برای «طبیعتگرایی حداکثری» عمل میکند.
مکانیسم داروینی
اصطلاح «مکانیسم داروینی» به مجموعهای از «فرایندهای طبیعی مرتبط» اشاره دارد که گسترهی عظیمی از زیستشناسان فرض میکنند امکان تکامل زیستی و تبار مشترک را فراهم میآورند. در اینجا پرسش اصلی این است: «از نظر طرفداران طراحیهوشمندانه، کدام فرایندهای طبیعی “مرتبط” باید در این لیست قرار گیرند؟» فهرست مکانیسم داروینی دستکم شامل تنوع ژنتیکی و انتخاب طبیعی است. همانطور که دمبسکی میگوید: «مکانیسم داروینی از دو جزء اصلی تشکیل شده است. ۱) تغییرات تصادفی که مواد خام را برای تکامل داروینی فراهم میآورد، ۲) انتخاب طبیعی که این مواد را غربال میکند»]۱۶[.
اما ممکن است بسیاری دیگر از انواع فرایندهای طبیعی وجود داشته باشند که در موفقیت تکامل زیستی در طول تاریخ شکلگیری حیات نقش داشتهاند. آیا طرفداران طراحیهوشمندانه همهی اینها را در دستهی مکانیسم داروینی قرار میدهند؟ ظاهرا خیر. به عنوان مثال، در ارزیابیِ این گزاره که ساختارهای زیستی «پیچیدهیکاهشناپذیر»، مانند تاژک باکتریایی، به کمک این مکانیسم شکل گرفتهاند، هم بیهی و هم دمبسکی برآورد خود را صرفا به فرایندهای تدریجی محدود میکنند؛ فرایندهایی که تنها پیشرفتهای عملکردی جزیی (گاهی بهصورت بسیار محدود به یک تابع) را از نسلی به نسل دیگر به دنبال دارند. از نظر بیهی، پرسش کلیدی این است: «سیستمهای زیستشیمیایی پیچیده چهگونه میتوانند بهتدریج تولید شوند؟»]۱۷[ و در کتاب او به نام جعبهسیاه داروین، در کنار «تکامل داروینی» برای شفافسازی، در پرانتز «تکامل تدریجی» آمده است.
دمبسکی در کتاب نهار مجانی وجود ندارد میگوید: «آنگاه مشکل، هماهنگکردن تکامل تدریجی داروینی موجود زنده با ظهور سیستم پیچیدهیکاهشناپذیر خواهد بود؛ سیستمی که موجود زنده اکنون صاحب آن است اما همواره مالکش نبوده است»]۱۸[. به نظر میرسد آن دسته از فرایندهای دگرگونکننده یا رویدادهایی که خارج از یک رویکرد تدریجی دقیق قرار میگیرند، به عنوان فرایندهای طبیعیِ نامرتبط با ارزیابی طراحیهوشمندانه از مکانیسم داروینی کنار گذاشته میشوند. ایدههایی مانند درشتجهشهای هماهنگ شده[۴۰]، انتقال ژن ثانویه، کنارگذاری سلولها[۴۱] و رویدادهای جهشی نقطهگذاریشده[۴۲] کاملا غیرداروینی هستند]۱۹[. پرسشی که واقعا باید مطرح شود، این است: «آیا این رویدادها و دیگر موارد مشابه، صرفنظر از اینکه در محدودهی تعریف تدریجی دقیق «مکانیسم داروینی» قرار بگیرند یا خیر، به تاریخ شکلگیری حیات روی زمین مرتبط هستند؟»
محدودیت دیگری که دمبسکی بر فهرست «فرایندهای طبیعی مرتبط» به عنوان عوامل موثر در مکانیسم داروینی اعمال میکند، از این الزام ناشی می شود که توضیحات علمی دربارهی فرایندهای تکاملی باید از نظر علیتی مشخص باشند. از دید دمبسکی، «تعیّن علیتی به این معنا است که یک علیت [طبیعی] به اندازهی کافی صریح و معین باشد که بتوان آن را به عنوان توجیهی برای تاثیرگذاری در یک پرسش در نظر گرفت»]۲۰[. همچنین، او میگوید: «فقدان تعیّن علیتی، شخص را بدون ابزاری برای قضاوت دربارهی اینکه آیا یک تحول میتواند انجام شود یا خیر، باقی میگذارد»]۲۱[.
البته هدف کلی از توضیحات علمی، مشخصکردن علتهای کاملِ پدیدارشدن اثر مورد نظر است، اما اغلب رسیدن به چنین هدفی بسیار دشوار است؛ بهویژه در بازسازی تاریخ شکلگیری حیات. این واقعیتی است که در زیستشناسی تکاملی، همچنین در بسیاری از دیگر حوزههای علم، وجود دارد. پس زیستشناسی باید چه کار کند؟ از جستوجوی خود برای علل طبیعی دست بکشد؟ درهایی را برای فرضیههایی دربارهی علل غیرطبیعی باز کند؟ امکان مداخلات گاهبهگاهِ یک عامل هوشمند بدون جسم را مطرح کند؟ دمبسکی میگوید: «بله». در واقع، این پیشنهاد طراحیهوشمندانه است. دمبسکی پس از اشاره به اینکه علم -هنگامی که تحت تاثیر طبیعتگرایی است- تمایل دارد جستوجوی خود برای یافتن توضیحات را به علل کاملا طبیعی محدود نماید، اینگونه استدلال میکند: «اما در نبود تعیّن علیتی، هیچ دلیلی وجود ندارد که اجازه دهیم طبیعتگرایی چنین محدودیتهایی را بر استدلال علمی ما اعمال کند»]۲۲[.
من فکر میکنم بتوان این نکتهی آخر را از نظر فنی درست دانست، اما میتوان به همان اندازه استدلال کرد که دلایل محکمی -علمی، فلسفی و مذهبی- وجود دارد که بیشترِ ما را متقاعد میکند کافیبودن علل طبیعی را ضروری بدانیم. با این حال، زمانی که دمبسکی «تعیّن علیتی» تمام و کمال را شرط لازم برای علل طبیعی میداند که به مکانیسم داروینی کمک میکند، مشکلی جدیای را در تحلیل خود وارد مینماید. بسیاری از فرضیههای علمی دربارهی چهگونگی مشارکت فرایندهای تحولی گوناگون در تحقق برخی ساختارهای زیستی جدید، ممکن است از ویژگی «تعیّن علیتی کامل» برخوردار نباشند -حتی اگر این فرضیهها کاربردهای بسیار قابلقبولی از مکانیسمهایی باشند که دستکم تا حدی درک شدهاند. در آنصورت، رویکرد طراحیهوشمندانه تمایل دارد آنها را فقط به عنوان «مجموعهای از داستانسراییها» بشمارد و از بررسی بیشتر آنها صرفنظر کند]۲۳[. به نظر میرسد تنها آن مکانیسمهایی که در حال حاضر بهطور کامل فهمیده شدهاند، میتوانند در فهرست فرایندهای طبیعی مرتبط با مکانیسم داروینی قرار گیرند.
من بر این باورم که تاثیر نهایی این الزام که تنها توضیحات علّیِ خاص میتوانند به عنوان گزارشهای علمی مرتبط دربارهی چهگونگی تحققیافتن برخی ساختارهای زیستی به حساب آیند، بهطور کامل در را به روی ادعاهای اشتباهی که ما را به توجیهات غیرعلمی نیازمند میکنند، باز میکند. بدون شک، در حال حاضر ساختارهای زیستی متعددی وجود دارند که علم قادر به فرمولبندی توجیهات علّی معین (جزیی و کامل) برای تحققشان نیست. در غیاب تعیّن علیتی کامل (کیفیتی که اتفاقا طراحیهوشمندانه برای توجیهات خودش به آن نیاز ندارد)، جنبش طراحیهوشمندانه در واقع فرصت داشته است که توضیحات طراحی غیرطبیعی و هوشمندانهاش را به عنوان جایگزینهای مجاز منطقی مطرح کند. با این حال، هر بار که یک توضیح معین علّی برای هر کدام از این ساختارهای زیستی توسعه مییابد، توضیحات طراحیهوشمندانه برای تحقق آن، تبدیل به گفتههایی باطل میشوند]۲۴[. این اساسا همان وضعیتی است که در استراتژی آشنای خدای شکافها[۴۳] با آن مواجه میشویم.
معنای «هوشمندانه طراحیشدن» چیست؟
اگر بخواهیم هستهی مرکزی ادعای علمی طراحیهوشمندانه را به مختصرترین شکل ممکن بیان کنیم باید بگوییم: «ما شواهد تجربی محکمی داریم که نشان میدهد سیستم زیستی X بههیچوجه نمیتوانسته صرفا از طریق فرایندهای طبیعی (حداقل برای نخستین بار) تحقق یابد؛ بنابراین، X باید هوشمندانه طراحی شده باشد». برای ارزیابی این ادعا، دو پرسش باید مطرح شود؛ نخست اینکه، بر مبنای چه شواهد و دلایلی طرفداران طراحیهوشمندانه ادعا میکنند X نمیتوانسته از طریق فرایندهای طبیعی صرف محقق شده باشد؟ دوم اینکه، زمانی که طرفداران طراحیهوشمندانه میگویند «X هوشمندانه طراحی شده است»، منظورشان دقیقا چیست؟ به پرسش نخست در تحلیل ادعای دمبسکی دربارهی تاژک باکتریایی (یک مثال خاص از X) پاسخ داده شد. اکنون پرسش دوم کانون توجه ما خواهد بود. اگر فرض کنیم طراحیهوشمندانه نوعی عمل است، چه نوع عملی؟ و به کمک چه نوع عاملی انجام میشود؟
ما امروزه اغلب از چیزهایی که طراحی شدهاند، صحبت میکنیم. ماشینها طراحی میشوند؛ لباسها طراحی میشوند؛ ساختمانها طراحی میشوند. حال، فرض کنید ما وارد دفتر مرکزی یک تولیدکنندهی خودرو میشویم و درخواست مشاهدهی فرایند طراحی خودروها را داریم. آیا ما را به خط مونتاژ میبرند تا کنار هم قرارگرفتن قطعات خودرو به وسیلهی انسان و رباتها را نگاه کنیم؟ مسلما نه، به «مرکز طراحی» منتقل میشویم که در آنجا افراد با ذهن خود کار میکنند (البته با کمک رایانهها و ابزارهای گوناگون مدلسازیِ آنچه ذهنشان تصور میکند) تا ماشینهای جدید در سبکهای گوناگون را برای رسیدن به اهدافشان طراحی کنند. به زبان معاصر، عمل طراحی به کمک ذهنی انجام میشود که آگاهانه چیزی را برای تحقق یک هدف مفهومسازی میکند.
این فعالیتهای شبهذهنی طراحی، بهروشنی از فعالیتهای دستیِ تحققبخشیدن (شامل مونتاژ، چیدمان و ساختن) به چیزی که نخستین بار طراحی شده، متمایز است. به عنوان مثال، در بازدید از مرکز تولید خودرو، ما در تمایز قائلشدن میان کار ذهنیِ انجامشده در مرکز طراحی و کار دستیِ انجامشده در خط مونتاژ، مشکلی نداریم.
اما در تاریخ اندیشه دربارهی اینکه چهگونه موجودات زنده به شکل کنونی خود رسیدهاند، واژهی «طراحی» به عنوان نامی برای یک عمل، اغلب معنای متفاوتی داشته است. به عنوان مثال، دو قرن پیش، ویلیام پیلی[۴۴] بهشیوایی دربارهی چیزهایی مانند چشم صحبت میکرد و معتقد بود که آنها «طراحی» شدهاند، همانطور که میگفت ساعت جیبی «طراحی» شده است. بدون شک، قطعات گوناگون هر ساعت بهطور موثر و هماهنگ کار میکنند تا وظیفهی حفظ و نمایش زمان را انجام دهند. با نگاه به یک ساعت، بدون تردید میگوییم که یک ساعتساز چنین قطعهی زمانیای را طراحی کرده است. بی شک، ساعتساز از ذهن خود برای تجسم کارکرد ساعت به منظور حفظ و نمایش زمان بهره گرفته است.
اما عمل ذهنی بهتنهایی نمیتواند ساعتی کارآمد تولید کند. ساعت باید با عمل دستی نیز تحقق یابد. به عنوان یک صنعتگر، ساعتساز نهتنها باید پیکربندی چرخدندهها و صفحهی سازندهی ساعت را تجسم کند، بلکه باید اجزای گوناگون را شکل دهد و آنها را بهشیوهای که کارکرد داشته باشند، به هم پیوند دهد. در بستر الهیات طبیعی قرن هجدهم، گفتن اینکه چیزی طراحی شده است، به این معنا بود که هم بهصورت هدفمند (با عمل ذهنی) مفهومسازی شده و هم ماهرانه (با عمل دستی) ساخته یا مونتاژ شده است. اساسِ این معنای سنتی از فعالیت طراحی، استعارههای صنعتگران بود. یک صنعتگر، دو عمل انجام میداد -یکی تجسم ذهنی اشیا و دیگری ساخت و یا مونتاژ دستی آنچه که از ابتدا برنامهریزی کرده بود.
حالا منظور از اینکه یک موجود «هوشمندانه طراحی شده است»، دقیقا چیست؟ با توجه به تاکیدِ تقریبا انحصاریِ طراحیهوشمندانه بر این پرسش که «چهگونه چیزها بهشکلی که اکنون هستند، ساخته شدند؟» و همچنین با توجه به تاکید مکررِ این جنبش بر بیکفایتیِ از پیش مفروض فرایندهای طبیعی برای تحقق این ساختارها، روشن است که معنای اصلی «X هوشمندانه طراحی شده» این است که «X با فعالیت شکلدهندهی عاملی غیرطبیعی به نام «طراحیهوشمندانه» تحقق یافته است». طراحیهوشمندانه، به عنوان یک عمل، هم شامل «عمل ذهنی تجسم» و هم «عمل دستی ساخت یا مونتاژ برخی ساختارهای عملکردی» است، با تاکید بسیار قوی بر «طراحی» به عنوان ابزاری برای تحقق آنها.
چه نوع عواملی قابلیت اجرای فعالیتهای پیشنهادی برای طراحیهوشمندانه را دارند؟ اول از همه، آنها باید هوشمند باشند، که در اینجا به معنای توانایی اتخاذ تصمیمهای آگاهانه است. عوامل انسانی قطعا از این نظر هوشمند هستند اما میتوان در مورد توانایی انتخابکردن در برخی جانوران هم سخن گفت. با این حال، همانطور که در بالا گفته شد، عوامل هوشمندی که طراحیهوشمندانه دربارهی آنها صحبت میکند نیز باید بتوانند بر آنچه که ابتدا انتخاب شده، تاثیر بگذارند یا آنچه را که برای نخستین بار تجسم شده است، به واقعیت تبدیل کنند.
هنگامی که دربارهی عوامل هوشمند جسمانی مثل انسانها یا حیوانات حرف میزنیم، ما هیچ مشکلی در تصور اینکه عمل دوگانهی «تجسم» و «واقعیسازی» چهگونه ممکن است انجام شود، نداریم؛ صنعتگر-ساعتسازِ ویلیام پیلی میتواند هم یک ساعت مکانیکی مناسب را در ذهن تصور کند و هم پس از آن، بخشهای گوناگون ساعت را بسازد و آنها را بهصورت یک ساعت کاربردی به هم پیوند دهد. با این حال، هنگامی که طرفداران طراحیهوشمندانه دربارهی سیستمهای زیستی در طبیعت به عنوان محصولات عمل طراحیهوشمندانه صحبت میکنند، در واقع به کنشِ یک عامل از نوع کاملا متفاوت اشاره دارند؛ عامل هوشمند بدون جسمی که میتواند هم بهصورت هدفمند و آگاهانه چیزی را تجسم کند و هم آن مفهوم را در ساختاری مادی/فیزیکی تحقق بخشد. در حال حاضر، فرض کنید این موضوع را که «یک عامل هوشمند بدون جسم چهگونه میتواند در عملیات ذهنی مانند مفهومسازی چیزی، برای مثال یک تاژک باکتریایی، شرکت کند»، کنار بگذاریم. فلاسفه و الهیاتدانان مدت زیادی است که دربارهی این نوع عمل ذهنی پرسش مطرح میکنند و در مورد آن میاندیشند.
به نظر من، مسئلهی دشوارتر زمانی به وجود میآید که طرفداران طراحیهوشمندانه، عامل هوشمند بدون جسم را طوری معرفی میکنند که میتواند بر روی یک ساختار فیزیکی/مادی اثر بگذارد یا آن را تغییر دهد. به عنوان مثال، عامل هوشمند بدون جسم چهگونه میتواند بر روی باکتری بدون تاژک عمل کند و تاژکی را که پیش از این وجود نداشته است، به وجود آورد؟ هوش و آگاهی (که الان به معنای عملکرد عاملیتی بدون جسم است) چهگونه میتواند این کار را انجام دهد؟ آیا عامل بدون جسم بهنوعی اجزای اتمی و مولکولی گوناگون را وادار میکند که در پیکربندی مناسب خود قرار گیرند؟ یک عامل غیرفیزیکی چهگونه نیروی فیزیکی اعمال میکند؟
دمبسکی اعتراف میکند که نمیتواند هیچ مدل علیتی مشخصی برای این عمل ارایه دهد، اما در عین حال معتقد است این موضوع نباید به عنوان یک نقص در طرح پیشنهادی طراحیهوشمندانه تلقی شود. به هر حال، «طراحیهوشمندانه نظریهای ماشینی برای توضیح فیزیکی و قطعی پدیدهها نیست»]۲۵[. بله، اما دمبسکی پیشتر اشاره کرده بود که ممکن است پیشنهاد اساسیتری دربارهی مدل عمل طراح ارایه شود. «نظریهی طراحی از این مسئله که چهطور ممکن است یک هوش طراح، شیئی را تولید کرده باشد، اجتناب نمیکند بلکه صرفا آن را به یک مشکل مجزا تبدیل میکند»]۲۶[. با این حال، به نظر میرسد این «مشکل مجزای» خاص بهطور دایم در پروندهی «راه حل غیرممکن» قرار گرفته است. ادعای دمبسکی مبنی بر اینکه مدلسازی عمل طراحیهوشمندانه هم غیرضروری است و هم در عین حال یک «مشکل مجزا» محسوب میشود، سطحی و سادهانگارانه به نظر میرسد.
اما دمبسکی ادعای دیگری دارد که حفظ یا دفاع از آن حتی دشوارتر است: «فعالیت طراحیهوشمندانه با ارایهی یک معجزه یکسان نیست». همانطور که دمبسکی بهدرستی بیان میکند، او برای «دوری از اتهامات معمول که به معجزات وارد میشود»، یک معجزه را بهشیوهای تعریف میکند که بهطور هدفمند (یعنی آگاهانه و از روی قصد) طراحی شده باشد. «معجزه معمولا بر نقض یا تخطی یا نادیدهگرفتن قوانین طبیعی دلالت میکند»]۲۷[؛ یعنی جایی که یک علت طبیعی قرار بود X را محقق کند، Y به جای آن اتفاق بیفتد. معجزه شکلی از «حقیقت جایگزین» است.
به گفتهی دمبسکی، فعالیت طراحیهوشمندانه لزوما مستلزم نقض یا نادیدهگرفتن قوانین طبیعی نیست:
به عنوان مثال، زمانی که انسانها به عنوان عوامل هوشمند (که جسم دارند) عمل میکنند، دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم هیچ قانون طبیعیای نقض شده است. به همین ترتیب، اگر طراحِ بدون جسمی برای تولید تاژک باکتریایی اقدام کند، در ابتدای کار هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم این طراح مطابق با قوانین طبیعی عمل نکرده است. برای مثال، از نظر منطقی این احتمال وجود دارد که طراحی تاژک باکتریایی از ابتدا در جهان، در لحظهی مهبانگ[۴۵]، برنامهریزی شده باشد و سپس خود را در طول تاریخ طبیعی بهصورت یک موتور بیرونی مینیاتوری در ای-کولای نمایان کرده باشد]۲۸[.
منظور دمبسکی در اینجا از «طراحی تاژک باکتریایی» که ممکن است «در لحظهی مهبانگ در جهان برنامهریزی شده باشد»، چیست؟ در بستری گستردهتر، من به این نتیجه میرسم که «طراحی»، که در این مثال به عنوان اسم به کار رفته است، هم یک طرح را نشان میدهد و هم یک تدبیر؛ یعنی هم طرحی برای تحقق تاژک باکتریایی و هم تدبیری برای فراهمآوردن تمامی شرایط اولیه و قابلیتهای شکلدهی لازم برای اطمینان از اینکه طرح با دقت و جزییات اجرا شود. از پیش بارگذاریکردن یک طرح در جهان برای تحقق برخی ساختارهای زیستی، مانند مجهزکردن کامپیوتر به برنامهای خاص و تمام قابلیتهای محاسباتی برای اطمینان از دستیابی به برخی نتایج خاص به نظر میرسد.
اما در بخش دیگری از کتاب نهار مجانی وجود ندارد، دمبسکی بهروشنی ابراز میکند که دوست ندارد از فرضیهی «آمادهشدن از قبل»[۴۶] پشتیبانی کند. طراح هوشمندِ دمبسکی شخصیتی است که در طول زمان با جهان تعامل میکند. همانطور که خواهیم دید، عمل طراح برای تحققبخشیدن به تاژک باکتریایی، عملی است که مدتها پس از مهبانگ به وقوع میپیوندد. افزون بر این، از آنجا که دمبسکی با قاطعیت ادعا میکند مونتاژ تاژک ای-کولای نمیتوانسته بهصورتطبیعی به وجود آمده باشد، پرسش این است: «این طراح هوشمند چهگونه میتوانسته از طریق تعامل با یک باکتری در طول زمان، بدون نقض یا نادیدهگرفتن قوانین طبیعی، به نتیجهای که بهطور طبیعی غیرممکن است، دست یابد؟»]۲۹[ قوانین طبیعی (که متضمن احتمالات گوناگون برای نتایج مختلف است) قادر به ایجاد یک تاژک نبودند. در عوض، تاژک به عنوان نتیجهی عملکرد طراح هوشمند پدیدار شد. اگر این موضوع معجزه نیست، پس چیست؟ این چهگونه میتواند هر چیزی غیر از یک مداخلهی ماوراءالطبیعی باشد؟
دمبسکی سعی میکند به این پرسش پاسخی بدهد.
جهان فیزیکی دربردارندهی ماهیتهای فیزیکی است و به نظر میرسد برای اینکه طراح بتواند تاثیری در چیدمان مواد فیزیکی داشته باشد، نیاز است که در ماهیتهای فیزیکی دخالت کند یا بهگونهای این ماهیتهای فیزیکی را وادار به رفتاری کند]۳۰[. اما اگر نقش طراح در اصل، جابهجایی ذرات نباشد و صرفا به انتقال اطلاعات بپردازد چه؟ در اینصورت، طبیعت ذرات خود را به حرکت در میآورد؛ اما با وجود این، یک هوش و آگاهی این چیدمان را هدایت میکند]۳۱[.
دمبسکی در پاسخ به نگرانیهایی که من اغلب دربارهی خصوصیات و نوع عمل طراحی بیان کردهام، میگوید:
ون تیل میپرسد: «آیا طراحی، که نظریهپردازان طراحی آن را در سامانههای طبیعی مییابند، صرفا عملی ذهنی[۴۷] است یا علاوه بر آن شبیه مصنوعی دستساز[۴۸] هم است
. . .؟» اما ون تیل گزینهی سوم را نادیده گرفته، اینکه طراحی میتواند همچنین کلامی[۴۹] باشد (برای مثال، انتقال اطلاعات به یک محیط پذیرنده)]۳۲[.
بنابراین، در حالی که سعی میکنیم طراح هوشمند بیجسمی را تصور کنیم که به باکتری ای-کولای یک تاژک اضافه میکند، باید سلول باکتریایی را به عنوان یک «محیط پذیرا»[۵۰] در نظر بگیریم که طراح، بهشیوهای کلامی، اطلاعات مربوط به فرایند تشکیل یک سیستم پیشرانهی دوار را به آن انتقال میدهد. آیا ممکن است درک شیوهی عمل این «سخن-طراح»، بدون نقض یا دورزدن فرایندهای طبیعی، برای ما مشکل باشد؟ بله، البته که دشوار است، اما دمبسکی معتقد است دشواری در درک مسئله در علم، نادر نیست. «ما چهگونگی عملکرد مکانیک کوانتوم را درک نمیکنیم، اما میدانیم کار میکند. به همین ترتیب، ممکن است نتوانیم درک کنیم که چهگونه طراح بیجسم، پیچیدگی مشخص را به جهان منتقل میکند، اما میتوانیم بدانیم که چنین طراحی، پیچیدگی مشخص را به دنیا انتقال میدهد»]۳۳[. باید اعتراف کنم چنین دانشی ندارم، اما بیایید به ارزیابی ادعایی که دمبسکی مطرح میکند، بپردازیم.
نشانههای طراحی
چگونه میتوانیم بدانیم که چیزی بهطور هوشمندانه طراحی شده است؟ دمبسکی میگوید این بسیار ساده است.
در حقیقت، معیار بسیار دقیقی برای تمایز میان اشیایی که بهطور هوشمندانه ایجاد شدهاند و اشیایی که بدون هدایت عامل هوشمند به وجود آمدهاند، وجود دارد . . . من آن را «معیار پیچیدگی مشخص»[۵۱] مینامم. وقتی عوامل هوشمند فعالیت میکنند، یک امضای خاص یا نشانهای به جا میگذارند -که من آن را با عنوان «پیچیدگی مشخص» تعریف میکنم. «معیار پیچیدگی مشخص»، طراحی را از طریق شناسایی این نشان در اشیای طراحیشده، مشخص میکند]۳۴[.
هر گاه که ما به طراحی اشاره میکنیم، باید سه چیز را معین کنیم: احتمال وقوع[۵۲]، پیچیدگی[۵۳] و مشخصبودن[۵۴]]۳۵[.
یک شیئ یا رویداد زمانی محتملالوقوع نامیده میشود که در عین اینکه کاملا با قوانین طبیعی سازگار است، اما بهطور کامل از سوی آنها تعیین نشده باشد و تنها یکی از چندین نتیجهی ممکنِ بهدستآمده از فرایندهای طبیعی را نشان دهد. پیچیدگی با احتمال، رابطهی معکوس دارد. اجسام بسیار پیچیده احتمال کمی دارند که بهطور طبیعی تحقق یابند. دمبسکی به دنبال اشیایی میگردد که احتمال واقعیشدن آنها با ابزار طبیعی کمتر از چیزی است که او « مرز احتمالات جهانی»[۵۵] مینامد؛ مقداری برابر با ۱۵۰-۱۰. برای اینکه پیچیدگی یک رویداد یا شیئ از نوع پیچیدگی «مشخص» تلقی شود، باید الگوی متمایزی را نشان دهد که از خودِ رویداد یا شیئ جدا باشد. به عنوان مثال، یک الگوی قابلجداسازی ممکن است با برخی توالیهای مشتقپذیر از اعداد یا حروف مطابقت داشته باشد که الزاما ارتباطی هم با رویداد یا شیئی که تحت «معیار پیچیدگی مشخص» قرار گرفته است، ندارد. بهطور مثال، اگر پژوهشگران SETI (جستوجوی هوش فرازمینی) سیگنال رادیوییای دریافت کنند که صد عدد اول را نشان دهد، میتوانند نتیجه بگیرند که سیگنال، الگوی قابلجداسازیای را نشان میدهد که هیچ ارتباط ضروری با موجهای الکترومغناطیسی حامل آن، ندارد.
به زبان دمبسکی، اگر رویداد یا شیئی، محتملالوقوع (نه نتیجهی هیچ قانون طبیعی تعیینکننده)، به اندازهی کافی پیچیده (احتمال تحقق طبیعی آن کمتر از ۱۰ به توان منفی ۱۵۰ باشد)، و پیچیدگی آن از نوع پیچیدگی «مشخص» باشد، آنگاه این شیئ یا رویداد پیچیدگی مشخصی را نشان میدهد. بحث اصلی کتاب نهار مجانی وجود ندارد این است که اشیا یا رویدادهایی که پیچیدگی مشخص را نشان میدهند، نمیتوانند تنها از طریق فرایندهای طبیعی محقق شوند و بنابراین باید نتیجهی طراحیهوشمندانه باشند؛ آن هم در معنایی که با همهی اصطلاحات کلیدی قبلی، سازگار باشد. تعیین احتمال وقوع رویداد یا شیئ معمولا موضوع نسبتا سادهای است. با وجود این، همانطور که مطالعهی موردی ما دربارهی تاژک باکتریایی نشان میدهد، اثبات پیچیدگی و مشخصبودن آن، دشوار است (شاید حتی غیرممکن باشد).
ای-کولای و سیستم پیشرانهی دوار آن: گل سرسبد قضیهی دمبسکی برای طراحی
اشریشیا کولای یک گونهی باکتری است که بهطور رایج در دستگاه گوارش انسان یافت میشود و بهطور گسترده برای مطالعات ژنتیک مولکولی به کار گرفته میشود. ژنوم ای-کولای از حدود ۷/۴ میلیون جفت باز تشکیل شده است که حدود چهارهزار ژن را در بر میگیرد. آرایش، ساختار و عملکرد سلول و اجزای تشکیلدهندهی آن، بیانگر اطلاعات کدگذاریشده در توالیهای جفت باز هستند که ژنوم ای-کولای را تشکیل میدهند.
فیلامنت یا رشتهای مومانند که از پروتیین فلاژلین ساخته شده، از دیوارهی سلولی ای-کولای بیرون زده است. پایهی نگهدارندهی این رشته از طریق یک ساختار «قلابمانندِ» خمیده، به یک مکانیسم محرک چرخشی مینیاتوری متصل شده است که در غشای پلاسمایی قرار دارد و از چندین نوع مولکول پروتیینی ساخته شده است. این پیکربندی موتور، قلاب و فیلامنت، سیستم تاژک را تشکیل میدهد.
طرح برشخوردهای از تاژک، همراه با سیستم موتور چرخشی آن، بهطور برجسته بر روی جلد کتاب دمبسکی با عنوان نهار مجانی وجود ندارد، به چشم میخورد. دمبسکی از تاژک باکتریایی به عنوان مثالی بنیادین از یک ساختار زیستی که آگاهانه طراحی شده است، استفاده میکند.
بر اساس دیدگاه داروینی، یک باکتری با تاژک از طریق مکانیسم انتخاب داروینی از یک باکتری بدون تاژک تکامل یافته است. برای اینکه این مکانیسم تاژک را تولید کند، تغییرات تصادفی باید پروتیینهای گوناگون تشکیلدهندهی تاژک را ایجاد کنند؛ سپس فرایند انتخاب طبیعی باید این پروتیینها را حفظ کند، آنها را در محلی مناسب در باکتری گرد هم بیاورد و بهشکل درستی مونتاژ کند]۳۶[.
با توجه به سیستم زیستشیمیایی خاصی مانند تاژک باکتری، طراحیهوشمندانه قاطعانه ادعا میکند که «هیچ فرآیند طبیعی هدایتنشدهای نمیتواند این سیستم را ایجاد کند»]۳۷[.
از دید نظریهپردازان طراحی مانند بیهی و دمبسکی، تاژک باکتریایی، مکانیسم داروینی را با مشکلی حلنشدنی روبهرو میکند. با به کار گیری برخی لغات طراحیهوشمندانه که پیشتر بررسی کردیم، ماهیت مشکل را همانطور که آنها می بینند، میتوان به شرح زیر بیان کرد:
۱) تاژک باکتریایی پیچیدگی مشخص را نشان میدهد؛
۲) پیچیدگی مشخص در سیستمهای زیستی نمیتواند به کمک مکانیسم داروینی، که بر احتمالات اتفاقی (شانس) تکیه دارد، تولید شود؛
۳) بنابراین، تاژک باکتریایی باید بهطور هوشمندانه طراحی شده باشد -بهطوری که بدون مداخلات شکلدهندهی یک عامل هوشمند غیرمادی تحقق آن امکانپذیر نبود.
از آنجایی که کل استنباطهای مبتنی بر طراحی دمبسکی بر پایهی این فرض بنا شده است که پیچیدگی مشخص بهروشنی وجود دارد اما بهطور طبیعی غیرممکن است، اجازه دهید عبارت ۱) را با دقت بیشتری بررسی کنیم.
گفتن اینکه تاژک باکتریایی پیچیدگی مشخص را نشان میدهد، مستلزم آن است که ثابت شود تاژک، هم پیچیده و هم پیچیدگی آن از نوع پیچیدگی «مشخص» است؛ معنای هر یک از این دو اصطلاح باید از توضیحات دمبسکی دربارهی «معیار پیچیدگی مشخص» گرفته شود. به هر یک از این دو شرط، بهصورت جداگانه خواهیم پرداخت و با «پیچیدگی» شروع خواهیم کرد.
آیا تاژک باکتریایی پیچیده است؟ ملاحظات کلی
بر اساس گفتههای دمبسکی، ادعای پیچیدهبودن هر سامانهی زیستی X (مانند تاژک باکتریایی)، به این معنا است که احتمال وقوع آن (یعنی ظاهرشدن یا ساختهشدن آن به عنوان ساختار زیستی مشخص) باید کمتر از «مرز احتمالات جهانی»، یعنی α = ، باشد. بهطور خلاصه، X زمانی پیچیده است که باشد]۳۸[.
بیان معیار دمبسکی برای پیچیدگی، آسان اما به کار گیری آن دشوار (اگر نگوییم غیرممکن) است. دشواری اصلی زمانی پدید میآید که ما دقیقا بررسی کنیم هنگام محاسبهی (یا تخمین) P(X)، یعنی احتمال واقعیشدن X، چه چیزهایی باید در نظر گرفته شوند. دو نکته من را به نتیجهگیری یکسانی دربارهی عواملی که در محاسبات P(X) باید در نظر گرفته شوند، رساند.
نخست اینکه، دمبسکی توجهات را به سمت اهمیت محاسبهی P(X) در زمینهی «تمام منابع احتمالاتیِ در دسترس که تعداد راههای مناسب برای وقوع یک پدیده را شرح میدهند»، جلب میکند]۳۹[. «بنابراین، پرسش مهم این نیست که احتمال وقوع رویداد مورد نظر چهقدر است؟ بلکه این است: پس از در نظر گرفتن تمام منابع احتمالاتی مرتبط، احتمال وقوعش چهقدر خواهد شد؟»]۴۰[ در بستر اِعمال معیار پیچیدگی مشخص، احتمال مرتبط، احتمالی است که X به عنوان نتیجهی فرایندهای طبیعی هدایتنشده به وجود آمده باشد؛ خواه این فرایندها شامل الف) پدیدههای کاملا تصادفی، ب) قوانین تعیینکنندهی طبیعی، یا ج) اثر مشترک شانس و نظم باشند. برای سهولت، اجازه دهید از نماد P(X|N) برای نشاندادن احتمال وقوع X به وسیلهی اثر مشترک همهی فرایندهای طبیعی مرتبط به آن، یعنی N، استفاده کنیم (“N” همان چیزی است که دمبسکی اغلب با اصطلاح «فرضیهی شانس» به آن اشاره میکند). حالا میتوان معیار پیچیدگی را بهروشنی بیان کرد: X پیچیده است اگر P(X|N) < α باشد.
دوم، هنگامی که دمبسکی سیستم ریاضی خود را برای پرداختن به نقش فرایندهای طبیعی در تولید اطلاعات پیچیدهی مشخص (معادل پیچیدگی مشخص) توسعه میدهد، استدلال میکند که «فرایندهای تصادفی (که نمایانگر قوانین طبیعی غیرقطعی و در نتیجه ترکیبی از شانس و ضرورتاند) . . . تشکیلدهندهی جامعترین صورتبندی ریاضیاتی برای بررسیِ همزمان شانس و ضرورت هستند». «علل طبیعی بهدرستی با عملکردهای غیرقطعی (فرایندهای تصادفی) نشان داده میشوند»]۴۱[. با کنارگذاشتن این پرسش که آیا فرایندهای طبیعی میتوانند «پیچیدگی مشخص» ایجاد کنند یا خیر، نکتهی مهمی که در این لحظه باید در نظر بگیریم این است که «توجه داشته باشیم در تعیین پیچیدگی یک پدیده مثل X، همهی علل طبیعی مرتبط -که دمبسکی آنها را اغلب «فرضیهی شانس» یا «اثر مشترک شانس و ضرورت» مینامد- را در نظر بگیریم.
از هر کدام از این دو مسیر که برویم در نهایت به همان نتیجه میرسیم: «برای تعیین اینکه آیا X پیچیده است یا نه (با در نظر گرفتن معنای این اصطلاح از منظر دمبسکی)، باید مقدار P(X|N) را محاسبه کنیم، یعنی احتمال محققشدن X به وسیلهی اثر مشترک همهی فرایندهای طبیعی مرتبط؛ تمام فرصتهای تصادفی خالص، همهی تنظیمگرهایی که تحت قوانین تعیینکننده توصیف میشوند، تمام تاریخهای احتمالی تحت تاثیر الگوریتمهای تکاملی[۵۶] و موارد مشابه. اگر این P(X|N) < α باشد، آنگاه دمبسکی X را به عنوان چیزی با پیچیدگی کافی در نظر میگیرد تا به پرسشی که دربارهی مشخصبودن آن مطرح شده بود، بپردازد.
اما در اینجا مشکل روششناختی روشنی وجود دارد. «در هیچ موردی ما با قطعیت از تمام راههای طبیعی مرتبطی که یک سیستم زیستی ممکن است در طول تاریخ به وسیله آنها محقق شده باشد، آگاه نیستیم». اگر “N” همهی علل طبیعی مرتبط، چه شناختهشده چه ناشناخته، را نشان دهد و اگر حرف کوچک “n” را به عنوان نمادی برای علل طبیعیای که شناسایی شدهاند، به کار ببریم، آنگاه قطعا بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم، محاسبهی P(X|n) است که احتمالا به میزان قابلتوجهی کمتر از P(X|N) خواهد بود.
در برخی موارد، این محدودیت دانش ممکن است بیاثر و بیاهمیت باشد. به عنوان مثال، اگر ما به اندازهی کافی از دانش برخوردار بودیم که میتوانستیم مقدار محاسبهشدهی P(X|n) > α را به دست آوریم، آنگاه بدون نیاز به دانش دقیق دربارهی همهی فرایندهای طبیعی مرتبط با آن نیز پاسخ پرسش معلوم بود (X پیچیده نیست). اما اگر دانش ما برای انجام محاسبات چنین احتمالی کافی نباشد چه؟ به نظر من، تنها کاری که میتوانیم صادقانه انجام دهیم، این است که این را با صراحت اعلام کنیم و بپذیریم که نمیتوان به استنباطهای قطعی دست یافت.
با این حال، میتوان گفت «هرچه بیشتر دربارهی خودسازماندهی و تحولات موفقیتآمیزی که از طریق سامانههای زیستی قابلانجام است یاد بگیریم، احتمال اینکه شرایط پیچیدگی -همانطور که دمبسکی این اصطلاح را در رابطه با «پیچیدگی مشخص» به کار میبرد- برای سیستمهای زیستی اقناعکننده به نظر بیایند، کمتر خواهد بود»]۴۲[. به عنوان مثال، در ارتباط با قدرت الگوریتمهای تکاملی -فرایندهای طبیعی که بهطور موثر به جستوجوی بهبود عملکرد در یک کار هستند- دمبسکی تصدیق میکند «هر الگوریتم تکاملی به عنوان تقویتکنندهی احتمالاتی عمل میکند . . . اما تقویتکنندهی احتمالاتی، در عین حال یک کاهندهی پیچیدگی است»]۴۳[. این موضوع نهتنها برای الگوریتمهای تکاملی، بلکه برای هر علت طبیعی دیگری که عملکردش، کاوش در «فضای احتمالاتی» سیستمهای زیستیِ کارآمد و ثبت دگرگونیهای جدید برای آزمودن زیستپذیری است نیز صدق میکند.
در بسیاری از موارد، دمبسکی عملا بیان میکند «علل طبیعی نمیتوانند پیچیدگی مشخص را تولید کنند». با این حال، با توجه به تعریف پیچیدگی مشخص، چنین اظهاراتی در بهترین حالت تنها بهطور پیش پا افتاده درست هستند. شرط اصلی برای نشاندادن پیچیدگی مشخص این است که برخی ساختارها/سیستمها نتوانند (یا بسیار بعید باشد) از طریق علل طبیعی محقق شوند. اما پرسش این است: «آیا اشیای واقعیای وجود دارند که این ویژگی، یعنی همان پیچیدگی مشخص، را داشته باشند؟ اگر هیچ سامانهی زیستیای وجود نداشته باشد که این ویژگیِ تعریفشده از سوی دمبسکی را از خود نشان دهد، اصلا نیازی به «تولید» آن نخواهیم داشت.
اما دربارهی تاژک باکتریایی بهطور خاص چه میتوان گفت؟ دمبسکی کاملا مطمئن است که نشان داده این ساختار (که مونتاژ آن بهطور طبیعی سخت است) برای اینکه بخش پیچیدگیِ «معیار پیچیدگی مشخص» را برآورده کند، بیش از حدِ کافی پیچیده است. او چهگونه این محاسبه را انجام داده است و نتیجهگیریاش چیست؟
آیا تاژک پیچیده است؟ محاسبهی یک احتمال سرنوشتساز
پس از بیهی، دمبسکی تاژک باکتریایی را به عنوان «سیستم پیچیدهیکاهشناپذیر که از طریق مکانیسم داروینی دستیافتنی نیست»، توصیف میکند]۴۴[. او سپس سعی دارد نشان دهد «چهگونه پیچیدگیکاهشناپذیر، حالتی خاص از پیچیدگی مشخص است و چهگونه میتوان احتمالات مرتبط به آنها را محاسبه و با حذف شانس، راه را برای طراحی چنین سیستمهایی باز کرد. تعیین اینکه آیا سیستم پیچیدهیکاهشناپذیر، پیچیدگی مشخص را نشان میدهد یا نه، مستلزم دو چیز است: نشاندادن اینکه پیچیدگی سیستم، از نوع پیچیدگی «مشخص» است و محاسبهی احتمال آن . . . مشخصبودن، هیچ وقت مشکل بزرگی نیست»]۴۵[. ما بهزودی اظهارنظری دقیق دربارهی مشخصبودن ارایه خواهیم داد، اما در حال حاضر میخواهیم به تلاش دمبسکی برای محاسبهی P(flag|N)، احتمال اینکه تاژک ای-کولای با اثر مشترک همهی فرایندهای طبیعی مرتبط شکل گرفته باشد، نگاهی بیندازیم.
دمبسکی نهتنها هر گونه طرحِ دربردارندهی تدریجگرایی داروینی را که به عقیدهی طرفداران طراحیهوشمندانه ویژگی ضروری مکانیسم داروینی است رد میکند، بلکه عملا نقش اساسی ژنها را در ارایهی دستورالعمل توسعهی ساختارهای سلولی نادیده میگیرد. در عوض، او ادعا میکند احتمال مورد نظر باید با مدلسازی تاژک باکتریایی به عنوان یک شیئ ترکیبی گسستهی تصادفی محاسبه شود. یک شیئ ترکیبی گسسته که بهصورت تصادفی مونتاژ شده[۵۷] (dco)، شیئی است که از انواع خاصی از بلوکهای ساختاری تشکیل شده که ابتدا باید در یک محل جمعآوری و سپس در آرایش خاصی پیکربندی شوند تا شیئ کامل را تشکیل دهند. به عقیدهی دمبسکی، احتمال اینکه چنین شیئی بهطور طبیعی شکل بگیرد، حاصلضرب سه فاکتور احتمالاتی متمایز است؛ P(dco) = P(orig) × P(local) × P(config) که:
P(orig) = احتمال پیدایش[۵۸]= احتمال اینکه بلوکهای ساختاری لازم برای ساختار مورد نظر بهصورت تصادفی ایجاد شوند،
P(local) = احتمال تجمع در یک نقطهی خاص[۵۹]= احتمال اینکه این بلوکهای ساختاری وقتی در دسترس قرار گرفتند و به وجود آمدند، در یک جا جمع شوند،
P(config) = احتمال پیکربندی[۶۰] = احتمال اینکه این بلوکهای ساختاری پس از اینکه در یک جا جمع شدند، در یک ساختار خاص پیکربندی شوند.
دمبسکی بارها به این فاکتورهای احتمالاتی به عنوان «احتمال وقوع موفقیتآمیز یک فرایند (پیدایش، تجمع در یک نقطهی خاص، یا پیکربندی) بهطور تصادفی» اشاره میکند. به یاد داشته باشید در ادبیات طراحیهوشمندانه، اصطلاح «تصادفی» میتواند به معنای «تصادف و شانس محض»[۶۱] یا «از طریق همهی فرایندهای طبیعی مرتبط»[۶۲] باشد، کدامیک از این معانی در اینجا مور نظر است؟ در این متن خاص و با توجه به روش محاسبهی دمبسکی، به نظر میرسد معنای «تصادف و شانس محض»، معنای اولیهای است که مدنظر قرار میگیرد.
بنابراین، از ما خواسته میشود تاژک باکتریاییای را تصور کنیم که از تجمع تقریبا پنجاه نوع پروتیین مناسب (و به نسبت صحیح) با تصادف محض در نقطهای نزدیک به دیوارهی سلولی و غشای پلاسمایی ای-کولای شکل میگیرد؛ و سپس، باز هم بهصورت تصادفی، این پروتیینها بهگونهای کنار هم قرار میگیرند که یک سیستم پیشرانهی دوار عملکردی را برای این سلول باکتریایی تشکیل دهند.
تعجبی ندارد که محاسبات و تخمینهای دمبسکی از سه فاکتور احتمالاتیاش، قاطعانه او را به همان نتیجهای برساند که انتظار میرود: «به عنوان یک شیئ ترکیبی گسسته که باید «بهطور خودبهخودی» از تجمع تصادفی اجزای مولکولی لازم (که خودشان بهشکل تصادفی ساخته شدهاند) مونتاژ شود، احتمال اینکه یک تاژک خود را مونتاژ کند و به غشای سلولی ای-کولای متصل شود، در مقایسه با «مرز احتمالات جهانی» بینهایت کوچکتر است».
با دقت، به آنچه دمبسکی با محاسبهی احتمالات خود انجام داده است، توجه کنید. طبق تعریف خودش از پیچیدگی، مقدار احتمالی که او نیاز دارد، P(flag|N) است؛ یعنی احتمال اینکه تاژک با اثر مشترک همهی علل طبیعی مرتبط شکل گیرد. با این حال، با توجه به محدودیتهای روششناختی که پیشتر اشاره کردیم، بهترین چیزی که دمبسکی ممکن است انجام دهد، محاسبهی P(flag|n) است؛ یعنی احتمال اینکه تاژک از طریق اثر مشترک علل طبیعی شناختهشده تشکیل شود. اما این چیزی نیست که او واقعا محاسبه کند. چیزی که دمبسکی به جای آن محاسبه کرد، P(flag|dco) است؛ احتمال اینکه تاژک بتواند صرفا با شانس محض، بهصورت یک شیئ ترکیبی گسسته شکل گیرد.
البته هیچ زیستشناسی تا به حال تاژک باکتریایی را به عنوان ساختاری در نظر نگرفته است که بهصورت خودسازماندهیشده، آنگونه که دمبسکی توصیف میکند، شکل گرفته باشد. باکتری ای-کولای تاژک دارد، نه به این دلیل که تاژکها خودبهخود مونتاژ میشوند و به غشای سلولی اتصال پیدا میکنند، بلکه به این دلیل که ژنوم ای-کولای در کتابخانهی ژنتیکی خود، دستورالعملهای رمزگذاریشده برای رشد سیستم پیشرانهی تاژکدار را گنجانده است. با این وضعیت، پرسشی که دمبسکی باید به آن میپرداخت، این نبود که «آیا تاژک میتواند به عنوان یک شیئ ترکیبی گسسته خودسازماندهی شود؟» بلکه این است که «آیا آن بخش از ژنوم ای-کولای که مسئول کدگذاری برای تولید تاژک است، میتواند بهصورت طبیعی شکل گیرد؟
اما با بیان این پرسش به این روش، دمبسکی در موقعیتی دشوار قرار میگیرد؛ چرا که او نتوانست به این سوال بنیادی، بهشکلی اساسی پاسخ دهد. دمبسکی با تمرکز بر تلاش برای محاسبهی احتمال ریاضیاتی اینکه یک تاژک باکتریایی از محیطی بسیار نامحتمل از پروتیینهای ویژه بهطور خودبهخودی تشکیل شود، عملا نقش ژنتیک را در شکلگیری سیستمهای زیستی نادیده میگیرد. با توجه به ارتباط ژنتیک با تکامل، این انتخاب عجیبوغریبی است. نتیجهی این انتخاب این است که مقدار احتمالی که او محاسبه کرد، هیچ ارتباط زیستشناختیای با این پرسش که «تاژک باکتریایی ای-کولای در ابتدا چهگونه شکل گرفته است؟» ندارد.
آیا پیچیدگی تاژک باکتریایی از نوع پیچیدگی مشخص است؟
اگر پیچیدگی تاژک باکتریایی با موفقیت به اثبات نرسد، مسئلهی مشخصبودن آن هم احتمالا دیگر چندان قابلاستناد نخواهد بود. با این حال، بیایید نگاه مختصری به توسعهی این بخش از استدلال دمبسکی بیندازیم.
به یاد بیاورید «برای اینکه پیچیدگی یک رویداد یا شیئ از نوع پیچیدگی «مشخص» باشد، باید الگوی متمایزی از خود نشان دهد که از خودِ آن رویداد یا شیئ قابلجداسازی باشد». الگوی قابلجداسازی الگویی است که میتواند از راههای کاملا مستقل به دست آید. در چندین جا از کتاب نهار مجانی وجود ندارد، دمبسکی تلاش میکند ملزومات مشخصبودن و جداییپذیری را با زبانی منطقی، ارایهی نظریه و مواردی از این دست بیان کند. با این حال، وقتی نوبت به این میرسد که از باور خود مبنی بر اینکه پیچیدگی تاژک باکتریایی از نوع پیچیدگی «مشخص» است حمایت کند، رویهی او بهطور چشمگیری سادهتر و تقریبا سطحی میشود. دمبسکی دربارهی مشخصبودن سیستمهای زیستی بهطور کلی بیان میکند:
مشخصبودن زیستی همیشه به عملکرد اشاره دارد. هر ارگانیسم، سیستم عملکردیای است که از چندین زیرسیستم عملکردی تشکیل شده است. این سیستمها به دلیل عملکرد خود، الگوهایی را تجسم میکنند که بهطور عینی وجود دارند و میتوانند مستقل از سیستمی که آنها را ارایه میدهد، شناسایی شوند. از این رو، این سیستمها از نظر مفهوم مورد نیاز برای «معیار پیچیدگی مشخص»، مشخصشده محسوب میشوند]۴۶[.
شالودهی استراتژی کلی دمبسکی برای اعتباربخشی به مشخصبودن سیستمهای زیستی، در این چهار جملهی کوتاه بیان شده است.
در پاسخ به پرسش خاص دربارهی اینکه آیا پیچیدگی تاژک باکتریایی از نوع پیچیدگی «مشخص» است یا خیر، دمبسکی اعلام میکند:
مشخصبودن هرگز یک مسئله نیست. سیستمهای پیچیدهیکاهشناپذیری که در نظر میگیریم، بهویژه در زیستشناسی، همیشه ملزومات عملکردی لازم را بهطور مستقل برآورده میکنند . . . به عنوان مثال، دربارهی تاژک باکتریایی، انسانها موتورهای چرخشی قایقموتوری را پیش از اینکه متوجه شوند تاژک چنین ماشینی است، توسعه دادهاند]۴۷[.
عملکرد تاژک مانند موتور چرخشی قایق است. الگوی موتور قایقموتوری، نمایانگر یک نیاز کاربردی مستقل از سیستمهای زیستی است. بنابراین، دمبسکی نتیجه میگیرد که پیچیدگی تاژک، از نوع پیچیدگی «مشخص» است.
اما فرض کنید ما به این الگو، نه با زبان منعطف عملکرد زیستی، بلکه در عرصهی عینی پیکربندی ساختاری نگاه کنیم. علاوه بر این، پرسش دربارهی الگوی تاژک به چه چیزی بیشتر از کد ژنتیکی میتواند مرتبط باشد؟ در اینصورت، جستوجوی ما برای یک الگوی جداشدنی باید به سمت توالی «جفت باز»[۶۳] در مولکول دنا (DNA) حلقویِ ای-کولای هدایت شود. بدون شک، الگوی قابلشناساییای وجود دارد که کدگذاری ژنتیکی تاژک را مشخص میکند، درست است؟ بله، درست است. اما پرسش حیاتی این است: «آیا این الگو از پدیدهای که در نظر داریم، یعنی به وجود آمدن تاژک ای-کولای، قابلتفکیک است؟
پاسخ به این سوال قطعا خیر است. الگوی موجود در توالی جفت بازهای مرتبط با رویدادِ به وجود آمدن تاژک، تنها و تنها منحصر به همین رویداد است. الگو و رویداد مستقل از یکدیگر نیستند، بلکه رابطهی تنگاتنگی با هم دارند. این الگو مظهر و تجلی «تفکیکناپذیری» است. الگوی توالی جفت باز، مشابه اثر انگشت برای تاژک است. اما این الگو به هیچ عنوان شناخته نخواهد شد مگر اینکه ابتدا زمینهی محیطی مناسب در اختیارش قرار بگیرد و به آن اجازه داده شود که در قالب تشکیل یک زائدهی تاژکدار به سلول باکتریایی خود را بروز دهد. الگوی توالی جفت باز مدنظر، تفکیکناپذیر است و پیچیدگی تاژک، از نظر مفهومی که «معیار پیچیدگی مشخص» دمبسکی نیاز دارد، از نوع پیچیدگی «مشخص» نیست.
آیندهی پیش روی طراحیهوشمندانه
هدف جنبش طراحیهوشمندانه شکست طبیعتگرایی است. مرتبطترین اصل علمیِ جهانبینی طبیعتگرایانه، انکار همزمان «مورد نیاز بودن» و «امکان تشخیص تجربی» فعالیتهای ماوراءالطبیعی است. استراتژی اولیه طراحیهوشمندانه برای دستیابی به این هدف، نشاندادن عدم توانایی فرایندهای طبیعی در تحققبخشیدن به ساختارهای زیستی خاص است و این فرض را مطرح میکند که تنها جایگزین مناسب، تشکیل این ساختارها از طریق مداخلات گاهبهگاه و شکلدهندهی برخی عوامل غیرطبیعی است. طرفداران طراحیهوشمندانه تاژک باکتریایی را به عنوان مثالی برجسته از یک ساختار زیستی مطرح کردند، که خاصیت پیچیدگی مشخص را نشان میدهد. به گفتهی آنها، چنین ساختاری نمیتواند از طریق فرایندهای طبیعی تولید شود مگر اینکه با عمل شکلدهندهی عاملی غیرطبیعی تکمیل شود.
با این حال، تجزیهوتحلیل ارایهشده در بالا نشان میدهد که استدلال طراحیهوشمندانه دربارهی هر دو ویژگی «پیچیدگی» و «مشخصبودن» تاژک باکتریایی (همانطور که این اصطلاحات را نظریهپرداز اصلی طراحیهوشمندانه تعریف کرده است) با انتقادات جدی مواجه است. برای مثال، پیچیدگی تاژک نمیتواند بدون دانش کاملی از همهی فرایندهای طبیعی مربوطه اثبات شود و همچنین مشخصبودن آن را نمیتوان صرفا با اشاره به این موضوع که عملکرد زیستی دارد، مشخص کرد. جنبش طراحیهوشمندانه، به نظر من، هم در به تصویر کشیدن ناتوانی فرایندهای طبیعی و هم دربارهی نیاز به یک فعالیت غیرطبیعی شکلدهنده برای تحقق تاژک باکتریایی، دقیق عمل نکرده است.
این مسئله به هیچ وجه ضرورت بحث در مورد جایگاه ذهن در جهانبینیای را که میخواهد منبع یا شخصیت هستی جهان را درک کند، از بین نمیبرد. اما ادعای جنبش طراحیهوشمندانه مبنی بر اینکه برخی عوامل هوشمند غیرطبیعی در گذشته مداخله کردهاند تا اشکال زیستی خاصی را به جهانی که بهطور طبیعی قادر به واقعیسازی آنها نبوده است اضافه کنند، در آزمون بررسی دقیق، با نقدهای جدی روبهرو است.
یادداشتها
- Phillip E. Johnson, Darwin On Trial (Downers Grove, Ill: InterVarsity Press, 1991).
- Michael J. Behe, Darwin’s Black Box: The Biochemical Challenge to Evolution (New York: The Free Press, 1996).
- William A. Dembski, No Free Lunch: Why Specified Complexity Cannot Be Purchased Without Intelligence (Lanham, MD: Rowman & Littlefield Publishers, Inc., 2002). Future references to this work will be designated simply as NFL, p. xyz.
- NFL, p. 355.
- NFL, pp. 331-332.
۶- این مقاله بر ادعای علمی اصلی جنبش طراحیهوشمندانه و راهبردهای بلاغی که برای حمایت از آن به کار گرفته میشوند، تمرکز دارد. همچنین، من نسبت به برخی پیامدهای مذهبی و الهیاتی مفهوم «کنش خلاق الهی» در طراحیهوشمندانه ابراز نگرانی کردهام. برای نمونههایی از این نقد، به «طراحیهوشمندانه: جشنی از هدایای دریغشده؟» مراجعه کنید که به عنوان فصلی در کتاب آیا داروینیسم شکست خورد؟ بحث جانسون-لاموروکس دربارهی ریشههای زیستشناختی، منتشر شده است، دنیس او. لاموروکس، فیلیپ ای. جانسون و همکاران (ونکوور: انتشارات کالج ریجنت، ۱۹۹۹)؛ «علم و مسیحیت به عنوان شرکای نظریهپردازی»، به عنوان فصلی در کتاب علم و مسیحیت: چهار دیدگاه، منتشر شده است، ریچارد اف. کارلسون، ویرایش.
(Downers Grove, IL: InterVarsity Press, 2000); ‘The Creation: Intelligently Designed or Optimally Equipped?’
منتشرشده در مجلهی تئولوژی تودی، اکتبر ۱۹۹۸، صفحات ۳۶۴-۳۴۴؛ و «آیا طراحیهوشمندانه شانسی دارد؟» منتشرشده در مجلهی Zygon، جلد ۳۴، شمارهی ۴، دسامبر ۱۹۹۹، صفحات ۶۷۵-۶۶۷.
۷- من به دیوید ری گریفین برای اصطلاحات «طبیعتگرایی حداکثری» و «طبیعتگرایی حداقلی» و همچنین برای روشی که این تمایز در بحثهایی از این دست مفید واقع شده است، مدیون هستم. برای توسعهی بیشتر این اصطلاحات و کاربرد آنها در رابطهی علم و دین به کتاب او، دین و طبیعتگرایی علمی: غلبه بر تعارضها (آلبانی: انتشارات SUNY، ۲۰۰۰) مراجعه کنید.
- NFL, p. 367.
- Phillip E. Johnson, Darwin on Trial (Downers Grove, IL: InterVarsity Press, 1991), p. 115.
- NFL, p. 372n4.
۱۱- ارجاعات دمبسکی به اشیای طبیعی که برای شکلگیریشان به نوعی کنش غیرطبیعی نیاز داشتند، به نظر من نامناسب است. اگر تحقق آنها مستلزم کنش غیرطبیعی است، چهگونه میتوان آنها را همچنان به عنوان اشیای «طبیعی» طبقهبندی کرد؟
- Darwin on Trial, p. 150.
- Michael J. Behe, Darwin’s Black Box: The Biochemical Challenge to Evolution (New York: The Free Press, 1996), p. 5.
- NFL, p. 314.
- NFL, pp. 314-315.
- NFL, p. 286.
- Darwin’s Black Box, p. 34.
- NFL, p. 286.
- NFL, p. 287.
- NFL, p. 240.
- NFL, p. 242.
- NFL, p. 244.
۲۳- به گفتهی دمبسکی، «داستانهای داروینی، محتوای علمیتری از داستانهای رودیارد کیپلینگ دربارهی چهگونگی پیدایش خرطوم فیل یا گردن زرافه ندارند».
NFL, p. 368.
۲۴- برای تصدیق این موضوع از سوی دمبسکی، رجوع کنید به ناهار مجانی وجود ندارد، ص. ۳۶۴. «حتی اگر بتوان نشان داد مکانیسم داروینی تمام کارهای طراحی را که نظریهپردازانِ طراحی میخواهند برای آن به علیت هوشمندانه استناد کنند (مثلا برای تاژک باکتریایی و سیستمهایی مانند آن) انجام میدهد، یک چهارچوب نظری طراحی نمیتواند هیچ یافتهی معتبر علمی را از بین ببرد. مطمئنا پس از آن، طراحی به یک جزء عمدتا زاید از این چهارچوب تبدیل میشود . . .»
- NFL, p. 330.
- NFL, p. 112.
- NFL, p. 326.
- NFL, p. 326.
۲۹- دمبسکی در اینجا میتواند استدلال کند که مونتاژ طبیعی نخستین تاژک، کاملا غیرممکن نیست، فقط بسیار غیرمحتمل است. گرچه این موضوع ممکن است از نظر فنی درست باشد، اما کل استدلال دمبسکی به اثبات این نکته اختصاص دارد که عمل غیرطبیعی، عنصری اساسی در مونتاژ نخستین تاژک باکتریایی بوده است. در آن شرایط، تمایز فنی بین «بهطور طبیعی غیرممکن» و «ممکن، اما آنقدر غیرمحتمل که بهطور قطعی از شکلگیری طبیعی جلوگیری میکند»، به نظر من معادل لفظیِ تلاش برای آویزانکردن یک تابلوی نقاشی پانصد پوندی به دیوار با سنجاق خیاطی است.
- NFL, p. 334.
- NFL, p. 335.
- NFL, p. 343
- NFL, p. 343
- NFL, p. 6.
- NFL, p. 8.
- NFL, p. 250.
- NFL, p. 272.
- See NFL, pp. 18-22, for a discussion on the universal probability bound and Dembski’s employ ment of it.
- NFL, p. 19.
- NFL, p. 21.
- NFL, p. 150.
۴۲- دمبسکی در پاسخ خود (پستشده در ۶ سپتامبر ۲۰۰۲، در (www.iscid.org/ubb/ultimatebb.php?ubb=get_topic; f=6;t=000150;p=1 به نسخهی قبلی این مقاله، این ادعا را «آرزواندیشی» میخواند. او استدلال میکند که من اشتباه میکنم اگر بگویم با به کارگیری n (نمایندهی علل طبیعی شناختهشدهی مرتبط با به وجود آمدن X) به جای N (نمایدهی تمام علل طبیعی، چه شناختهشده چه ناشناخته)، احتمال P(X|n) افزایش خواهد یافت. دمبسکی می گوید: «اما احتمالات اینگونه عمل نمیکنند. با افزایش دانش، ممکن است احتمال ثابت بماند یا حتی کاهش یابد.
اما این دمبسکی است که در این مورد اشتباه میکند. بر اساس محاسبات او از P(X|n)، تنها آن دسته از عوامل در«n» مجاز به مشارکت هستند که از نظر محاسباتی «مرتبط» در نظر گرفته میشوند؛ به این معنا که باید توضیح علّی مشخصی با جزییات کافی و کامل وجود داشته باشد که امکان انجام یک محاسبهی واقعی احتمال را فراهم کند. فرضیههایی که ابزار محاسبهی احتمالات را فراهم نمیکنند، نمیتوانند بهP(X|n) کمک کنند. برای مثال، استدلالهای قابلقبول در دستهی «مجموعهای از داستانسراییها» قرار میگیرند؛ آن وقت، دیگر برای کشیدن خط بطلان بر نیاز به فعالیت فراطبیعی «طراحیهوشمندانه» اعتباری نخواهند داشت. دمبسکی می گوید: «علم باید بر اساس شواهد موجود نتیجهگیری کند، نه بر اساس احتمال یا وعدهی شواهد آینده». در نتیجه، کشف یک فرایند شکلگیری که پیشتر ناشناخته بود، الزاما یک سهم مشارکت مثبت به P(X|n) اضافه میکند که جایگزین یک سهم خنثی پیش از کشف میشود. همهی سهمهای احتمالی، همانطور که دمبسکی بهخوبی اطلاع دارد، لزوما مثبت هستند.
دو استثنای بالقوه نیاز به بررسی دارند: ۱) آیا ممکن است کشف سهم جدیدی در “”n به تغییری درP(X|n) منجر نشود؟ شاید، اما آن وقت به نظرم چنین سهمی خارج از دستهبندیای قرار میگیرد که دمبسکی آن را تحت عنوان سهمهای «مرتبط» در شکلگیری X قلمداد میکرد. در اینصورت، احتمالی که تغییری ایجاد نکند، به عنوان احتمالی «نامرتبط» در نظر گرفته میشود. ۲) آیا افزایش دانش دربارهی “n” میتواند به کاهش P(X|n) منجر شود؟ دمبسکی همین نظر را دارد و استدلال میکند که «دانش فزاینده در مورد فرایندهای طبیعی ممکن است فقط احتمالات را کاهش دهد و در نتیجه پیچیدگی را شدیدتر کند». اما، از آنجایی که همهی افزودههای احتمالی مثبت هستند، این مسئله تنها در صورتی میتواند درست باشد که P(X|n) در وهلهی نخست، اشتباه محاسبه شده باشد (با تخمین بیش از حد). «دانش افزایشیافته» که دمبسکی در اینجا به آن اشاره میکند، از کشف فرایندهای ناشناختهی قبلی (که من از ابتدا در ذهن داشتم) به دست نمیآید، بلکه تنها نشاندهندهی تصحیح یک فرض اشتباه دربارهی فرایندی است که قبلا تصور میشد درک کافی از آن وجود دارد تا بتواند امکان محاسبهی P(X|n) را فراهم کند.
بنابراین، هنوز این مسئله باقی است که به عنوان یک قانون کلی، محاسبات دمبسکی از P(X|n)، با برآوردی کمتر از واقعیت P(X|N)، در را به روی بسیاری از نشانههای مثبت کاذب از نیاز به یک فعالیت غیرطبیعی برای تشکیل سیستم زیستی X میگشاید. تمام حرف من در این بخش از مقالهام این است که صرفا نشان دهم آسیبپذیری در برابر نشانههای مثبت کاذبِ نیاز به عاملی غیرطبیعی باید از سوی طرفداران طراحیهوشمندانه صریحا تایید شود و این ادعاهای ناصحیح در مورد ناقصبودن فرایندهای طبیعی و در نتیجه نیاز به فعالیت یک طراح بهطور کامل پس گرفته شود.
- NFL, pp. 182-183.
- NFL, p. 288.
- NFL, p. 289.
- NFL, p. 148.
- NFL, p. 289.
[۱]. William A. Dembski
[۲]. specified complexity
[۳]. intelligent design
[۴]. No Free Lunch
[۵]. bacterial flagella
[۶]. biological evolution
[۷]. Young-earth special creationism
[۸]. Genesis
[۹]. Old-earth special creationism
[۱۰]. special creation
[۱۱]. episodic creationism
[۱۲]. scientific creationism
[۱۳]. Darwinism
[۱۴]. Darwin on Trial
[۱۵]. Phillip E. Johnson
[۱۶]. Berkeley
[۱۷]. naturalistic worldview
[۱۸]. Darwin’s Black Box
[۱۹]. Michael J. Behe
[۲۰] .irreducible complexity
[۲۱]. unguided natural processe
[۲۲]. propeller
[۲۳]. E. coli
[۲۴]. Darwinian mechanism
[۲۵]. design-theoretic reasoning
[۲۶]. Naturalism
[۲۷]. maximal naturalism
[۲۸]. materialism
[۲۹]. atheism
[۳۰]. minimal naturalism
[۳۱]. methodological naturalism
[۳۲]. Naturalistic theism
[۳۳]. supernaturalistic theism
[۳۴]. stochastic processes
[۳۵]. chance hypothesis
[۳۶]. chance explanation
[۳۷]. microevolution
[۳۸]. macroevolution
[۳۹]. nonteleological
[۴۰]. coordinated macromutations
[۴۱]. set-aside cells
[۴۲]. punctuated saltational events
[۴۳]. God-of-the-gaps strategy
[۴۴]. William Paley
[۴۵]. Big Bang
[۴۶]. front-loading
[۴۷]. mind-like
[۴۸]. hand-like
[۴۹]. word-like
[۵۰]. receptive medium
[۵۱]. complexity-specification criterion
[۵۲]. contingency
[۵۳]. complexity
[۵۴]. specification
[۵۵]. universal probability bound
[۵۶]. evolutionary algorithms
[۵۷]. chance-assembled discrete combinatorial object
[۵۸]. the origination probability
[۵۹]. the localisation probability
[۶۰]. the configuration probability
[۶۱]. by pure chance
[۶۲]. by all relevant natural processes
[۶۳]. base-pair