نمیتوانیم از همه چیز سردربیاوریمگفتوگو با راسل استانارد/ ترجمه: حمیرا افشار
راسل استانارد[۱] ۲۴ دسامبر ۱۹۳۱ در لندن متولد شد و از دانشگاه کالج لندن[۲] فارغالتحصیل شد؛ جایی که با درجهی عالیرتبهی لیسانس فیزیک را در سال ۱۹۵۳ گرفت و مدال روزا موریسون[۳] را به عنوان درخشانترین دانشجوی سال این دانشگاه کسب کرد. او در سال ۱۹۵۶ مدرک دکتری خود را برای فعالیتهای تحقیقاتی در زمینهی فیزیک پرتوهای کیهانی که در مرکز تحقیقات مونت مارمولادا[۴] در ایتالیا انجام داده بود، دریافت کرد.
استانارد تا سال ۱۹۶۹ در دانشگاه کالج لندن مشغول به تدریس بود و یکی از اولین افراد آکادمیکی بود که به برپایی دانشگاه اوپن[۵] (OU) کمک کرد؛ دانشگاهی که این روزها به عنوان بزرگترین دانشگاه انگلستان با دویست هزار دانشجو تبدیل شده است. او در سال ۱۹۷۱ به کرسی استادی رسید و تا سال ۱۹۹۷ به عنوان رییس بخش فیزیک دانشگاه اوپن مشغول فعالیت بود.
راسل استانارد در پی علاقهای که به دنبال کردن رابطهی بین مذهب و علم داشت، به عضویت مرکز تحقیقات الهیات[۶] در پرینستون درآمد. در سال ۱۹۸۶ جایزهی پروژهی تمپلتون[۷] را برای «مشارکت قابل توجه در زمینهی مفاهیم معنوی و بهطور خاص در زمینهی تلاش برای درک هرچه بهتر ارتباط مذهب و علم» دریافت کرد. در ۱۹۹۸ به دلیل «فعالیت در زمینهی فیزیک، تاسیس دانشگاه اوپن و ایجاد محبوبیت برای علم» به دریافت نشان [۸]OBE از دست ملکه انگلستان نایل شد. او در سال ۲۰۰۰ به عنوان یکی از اعضای دانشگاه کالج لندن انتخاب شد.
نوشتههای او بالغ بر شصت مقاله است که در مجلات گوناگونی منتشر شده است. از میان بیست و پنج کتابی که نوشته است، هجده کتاب برای کودکان نوشته است که به بیست زبان ترجمه شدهاند. این کتابها کاندیدای دریافت جایزههایی مانند جایزه کتاب علمی انگلستان برای کودکان[۹]، جایزهی ویتبرد برای رمان کودکان[۱۰]، مدال کارنیج[۱۱]، مدال کیت گریناوی[۱۲]و جایزهی نوشتههای علمی موسسهی آمریکایی فیزیک[۱۳] بودهاند. برخی از آثار او برای بزرگسالان که به ارتباط میان مذهب و علم میپردازد عبارتند از: علم و نوسازی باور[۱۴]، زمینههایی برای باور معقول[۱۵]، رها شدن از دست خدا؟[۱۶]، علم و شگفتی[۱۷]، خدا در قرن بیست و یکم[۱۸] و تجربهی خداوند[۱۹].
استانارد در سال ۱۹۹۴ با حمایت مالی موسسهی جان تمپلتون دست به کار نوشتن مجموعهای چهارتایی برای ویدیوهای بیست دقیقهای شد که شبکهی بیبیسی با نام «سوال این است که . . .» برای جوانان تهیه میکرد و به ارتباط بین مذهب و علم میپرداخت. تا امروز چهل درصد از تمامی مدارس راهنمایی انگلستان از این مجموعه در کلاسهای دروس مذهبی خود استفاده کردهاند.
در سال ۱۹۹۶، راسل استانارد مجموعهی علم و شگفتی را به صورت پنج برنامهی تلویزیونی چهل و پنج دقیقهای که شبکهی چهار رادیو بیبیسی تهیه میکرد، ارایه کرد. روزنامهی ساندی تایمز[۲۰] این برنامه را به عنوان بهترین برنامهی موفق رادیویی سال برگزید.
منبع : www.giffordlectures.org
این غرور بعضی دانشمندان است که راسل استانارد، پروفسور بازنشستهی فیزیک دانشگاه اوپن، را آزار میدهد. ادعاهایی نظیر آنچه اخیرا دوست فیزیکدان او، استفان هاوکینگ،[۲۱]در خصوص این که ما به ارایهی «نظریهی همهچیز» نزدیک هستیم، مطرح کرده است. ادعایی که با بیاعتنایی مواجه شده است.
استانارد، فیزیکدان هستهای ذرات با انرژی بالا، اعتقاد دارد که ممکن است ما به مرز دانش رسیده باشیم. این پیام کتاب جدید او است که پایان عصر اکتشاف[۲۲] نام دارد. اما این موضوع به این علت نیست که ما همهچیز را کشف کردهایم، بلکه به این دلیل است که ما از کشف همه چیز ناتوان هستیم.
در قرن نوزدهم ادعاهایی به تقلید از نیوتن و ماکسول ذکر میشد با این مضمون که بعید است کشف ویژهی دیگری در زمینههای علمی صورت بگیرد. قطعا چنین ادعایی بسیار زود هنگام بود، اما آیا زمانی خواهد رسید که ادعا کنیم ما دیگر همه چیز را میدانیم؟
به نظر من زمانی میرسد که نوادگان ما هر چیزی را که در سطح فهم ما باشد کشف کرده باشند. اما اینکه آیا آنها درمییابند که به انتهای این مرز رسیدهاند یا خیر بحث دیگری است، چون آنها هم با پرسشهای زیادی روبهرو خواهند بود، چنانچه ما هم امروزه با سوالاتی مواجهیم، و همانطور که ما امیدواریم زمانی بتوانیم تمامی این سوالات را پاسخ دهیم، آنها هم امیدوار خواهند بود. با این حال هیچ راهی وجود ندارد که اثبات کنیم برای یک سوال پاسخی وجود ندارد.
بنابراین گمان نمیکنم که یک نقطهی پیروزی نهایی وجود داشته باشد که همه بگویند: «خوب، همین است، ما همه چیز را حل کردهایم!» به نظر من دانش با یک روند آرام پیش خواهد رفت تا اینکه ناگهان تغییر غیرمنتظرهای در آن رخ دهد. به وضعیتی خواهید رسید که زمانی بسیار بسیار بسیار طولانی میگذرد و هیچ اتفاق جالبی نمیافتد و مردم به این فکر میافتند که دیگر دانشمند پژوهشگر بودن حرفهی مناسبی به نظر نمیآید.
چه محدودیتهای عملی برای دانش ما وجود دارد؟
فیزیکدانان امروزه یک نظریهی مورد علاقه دارند به نام نظریهی ریسمان که با «نظریهی M»[۲۳] که استفان هاوکینگ جدیدا آن را مطرح کرده است، ارتباط دارد و در آن فرض بر این است اجزای تشکیلدهندهی هر ماده تنها ذرات بسیار ریز نیستند، بلکه آنها ریسمانهایی لرزان هستند. این نظریهی بسیار جذابی است. مشکل اینجا است که انتظار میرود این ریسمانها آنچنان ریز باشند که برای دیدن آنها به یک برخورد دهندهی بزرگ هادرون[۲۴] (مانند آنچه در موسسهی CERN در ژنو هست) اما به بزرگی کهکشان نیاز داریم. بنابراین، با هیچ روش عملی نمیتوان نشان داد که این ریسمانها وجود دارند. فرض میشود که این ریسمانها در فضای ده بعدی ارتعاش دارند اما ما فقط برای سه بعد آن شواهد در اختیار داریم.
همچنین نظریهی M بنابر تعریف، وجود جهانهای دیگری را نیز بدیهی میشمارد که قابل به کشف آن نیستید، در غیر این صورت این جهانها بخشی از همین جهان میبودند. بنابراین، این طور به نظر میرسد که ما در یک نظریهی مربوط به همه چیز، خیلی ساده به دلیل ملاحظات عملی، ناکارآمد شدهایم. در صدر این ملاحظات، محدودیتهای مغز انسان را باید درنظر گرفت.
یعنی به نظر شما ما نمیتوانیم پاسخی برای پرسشهای عمیق خود دربارهی جایگاهمان در هستی پیدا کنیم؟
بله، این پرسش انسانهای جستوجوگری بوده است که به دنبال غذا و سرپناه بودهاند، به دنبال یک جفت و انتقال نسل خود. خوب، به نظر میرسد ما از آن وقت تاکنون راه زیادی آمدهایم. دربارهی DNA یا انفجار بزرگ اطلاعات کسب کردهایم که البته لزوما به شما کمک نمیکند تا با آن بتوانید جفت خودتان را پیدا کنید. اما باید بسیار مراقب باشیم که مبادا گمان کنیم ذهن ما قادر به دریافت مطلق همه چیز است.
اما ما از تکنولوژی برخورداریم، ما مسایل را برای حل به رایانهها واگذار میکنیم. آیا همین الان ما با شکلی از تکامل جهت داده شده روبهرو نیستیم؟
مسلما رایانهها قادر هستند تا به ما کمک کنند محاسباتی انجام دهیم که بدون کمک آنها انجام محاسبات بسیار بسیار طولانیتر میشد. اما رایانهها تنها کاری را انجام میدهند که ما و در حقیقت مغز ما از آنها میخواهد. اگر شما روی دانشهای بنیادین کار کنید، چیزی که در تلاش برای انجام آن هستید این است که به تفکرات جدیدی دست پیدا کنید و من نمیتوانم درک کنم که یک رایانه بتواند راههای کاملا جدیدی برای نگرش به چیزهای دیگر پیدا کند، مگر از پیش این طور برنامه ریزی شده باشد.
آیا بعضی از پرسشها فراتر از مرزهای دانش هستند؟
دقیقترین مغزها مدت زیادی تحت فشار سوالاتی در زمینهی آگاهی و اختیار و جبر قرار گرفتهاند اما تاکنون تنها پیشرفت کمی حاصل شده است. چیزی درمورد کیفیت این سوالها وجود دارد که این شبهه را به ذهن میآورد که گویا ما تفکرات اشتباهی را دنبال میکنیم و گویی قرار نیست از این راه به پاسخی برسیم. من نمیتوانم درک کنم که چهطور کیفیتهایی مانند عشق، درد و ترس ممکن است در قالب کمیت تعریف شوند و در یک معادله به کار برده شوند. نمیتوانم بفهمم که چهگونه ممکن است راهی ساده و منحصر به فرد برای نگاه به چیزها بیابید که تا همه چیز را برای ما به عنوان انسان، خلاصه کند.
پس اینکه استفان هاوکینگ نظریهی M را به عنوان «تنها نامزد یک نظریهی کامل برای کائنات» میشناسد، اشتباه است؟
این فلسفهی هاوکینگ دقیقا همان چیزی است که من میخواهم با آن مقابله کنم. دیدگاههای او، چنانچه گزارش شده است، مثال بسیار خوبی از چیزی است که آن را علمزدگی مینامند؛ این که علم تنها راه کشف است و نهایتا ما درک کاملی از همه چیز خواهیم داشت. این مطلب بیمعنا است و به نظر من به طرز خطرناکی بیمعنا است چرا که علم در این نظریه بسیار گستاخ و مغرور خواهد بود. بنابر نظریهی M، میتوان به خوبی نتیجهگیری کرد که جهان نتیجهی یک خلق خودبهخودی است. اما این سوال پیش میآید که خود نظریهی M از کجا آمده است؟ چرا این قوانین فیزیک قابل درک باید وجود داشته باشند؟
پس این تنها پیشنهاد موجود نیست . . .
این موضوع حتی هنوز به شکل فرمول هم درنیامده است. به مردم بگویید: «لطفا معادلهی آن را بنویسید». من میتوانم معادلهی شرودینگر[۲۵] را برای مکانیک کوانتوم بنویسم یا قانون جاذبهی نیوتن را. اما حالا «شما معادلهی نظریهی M را بنویسید.» نمیتوانید، چون هنوز معادلهای برای آن وجود ندارد.
معمولا علم به عنوان تلاشی شناخته میشود که به وجود آن اعتقادی ندارید، مگر آنکه به صورت عملی ثابت شود. شما این نظریه را میتوانید در بین دانشمندان زیادی بیابید که شاید این امر مطلوبی نیست که ما نمیتوانیم نظریههای خود را اثبات کنیم، اما از نظر زیبایی شناسی این روش جالبتری است که بگوییم این نظریه باید درست باشد وسپس تلاش کنیم تا یک استثنا برای آن پیدا کنیم و این ایده را با این اعتقاد وارد علم کنیم که ما درون خود معتقدیم که این نظریه صحیح است. این روش بسیار خودبینانهای است؛ ما اینطور فرض میکنیم، چون اینطور زیباتر است. اما تاریخچهی فیزیک پر از نظریههایی است که در زمان خود بسیار زیبا به نظر میرسیدند و همه انتظار داشتند تا صحت آن اثبات شود و در آخر مشخص شد که اشتباه بودهاند.
اما مسلما علم فیزیک در صد و پنجاه سال گذشته تاریخچهی درخشانی از خود به جا گذاشته است؟
بله، فیزیک دورهای طلایی داشته است و بخش عمدهای از پرسشهای ما پاسخ داده خواهند شد. اما جایی خواهد بود که در آن گیر میافتیم. نباید انتظار داشته باشید که علم توانایی دارد تا با قطعیت تمام همه چیز را توضیح دهد.
آیا شما مذهبی هستید؟
بله. فکر نمیکردم که بحث خدا را در این کتاب بیاورم. در این صورت اگر شما به خدا اعتقاد ندارید، شاید بخواهید این کتاب را بخوانید تا دیدگاه متعادلتری نسبت به این موضوع که دانش شبیه چیست و در گذشته از طریق دانش چه کارهای زیادی صورت گرفته است یا علم به انجام چه اموری توانا است و محدودیتهای آن چیست، پیدا کنید.
۱. Russel Stannard
۲. University College London
۳. Rosa Morrison Medal
۴. Mount Marmolada
۵. Open University
۶. Center of Theological Inquiry
۷. Templeton Project Award
۸- Order of the British Empire، نوعی نشان برتری که از سوی ملکه انگستان به کسانی اهدا میشود که در زمینهی هنر یا علم به موفقیت خاصی نایل شدهاند یا با موسسات رفاهی و یا خیریه مشارکت داشتهاند.
۹. UK Children’s Science Book Prize
۱۰. The Whitbread Children’s Novel
۱۱. The Carnegie Medal
۱۲. The Kate Greenaway Medal
۱۳. Science Writing Award of the American Institute of Physics
۱۴. Science and the Renewal of Belief
۱۵. Grounds for Reasonable Belief
۱۶. Doing Away with God?
۱۷. Science and Wonders
۱۸. God for the ۲۱st Century
۱۹. The God Experiment
۲۰. The Sunday Times
۲۱. Stephen Hawking
۲۲. The End of Discovery
۲۳. M-theory
۲۴. Large Hardon Collider
۲۵. Schrödinger’s equation