سه دلیلی که نشان می‌دهند چرا برای شما خوب است به اراده‌ی آزاد اعتقاد داشته باشید
کنون شلدون/ ترجمه: مریم درودیان

صرف‌نظر از این‌که انسان‌ها اراده‌ی آزاد دارند یا ندارند، تحقیقات روان‌شناختی نشان می‌دهد سودمند است طوری رفتار کنید که گویی اراده‌ی آزاد دارید. در تمام زندگی‌ام با این پرسش درگیر بوده‌ام که آیا انسان‌ها «اراده‌ی آزاد» دارند یا خیر. این پرسش تصمیمم را من برای روان‌شناس‌شدن شتاب داد و تا امروز الهام‌بخش تحقیقات من بوده است، به‌ویژه که این موضوع به انواع اهدافی مربوط است که افراد برای خود تعیین می‌کنند، اهدافی که در شادی و بهزیستی افراد موثر است.

من به این نتیجه رسیده‌ام که مردم حقیقتا اراده‌ی آزاد دارند، دست‌کم زمانی که این اراده به عنوان توانایی انتخاب منطقی از میان احتمالات عملی‌ای که خودمان فکر می‌کنیم، تعریف می‌شود. در واقع، اراده‌ی آزاد یکی از شگفت‌انگیزترین سازگاری‌های تکاملی ما به عنوان گونه‌ا‌ی زیستی است؛ زیرا به ما اجازه می‌دهد با پیچیدگی‌های عمیق و غیرقابل‌پیش‌بینی زندگی‌مان به‌طور انعطاف‌پذیر کنار بیاییم.

می‌دانم بسیاری از فیلسوفان نوعی «جبرگرایی»[۱] را انتخاب می‌کنند. شاید شما هم همین نظر را داشته باشید. جبرگرایی در سطحی عمیق بیان می‌کند که انسان‌ها هیچ انتخاب واقعی‌ای در اموری که انجام می‌دهند، ندارند. در این دیدگاه، رفتار ما را همیشه گذشته‌ی ما یا فرایندهای مغزی ناشناخته‌ی ما یا ژنتیک تغییرناپذیر ما یا ترکیبی از این‌ها است که تعیین می‌کن و خویشتن روانی ما هرگز دخالتی در این امور ندارد.

صرف‌نظر از این‌که چه‌کسی در این بحث درست می‌گوید، پژوهش‌هایم مرا به نتیجه‌ی ثانویه‌ای رسانده است که آن را حتی مهم‌تر از داشتن یا نداشتن اراده می‌دانم. آن نتیجه این است که باور به ظرفیت خودمان برای انتخاب، برای سلامت روان ما حیاتی است. این باور دست‌کم به ما اجازه می‌دهد به‌گونه‌ای عمل کنیم که «انگار» اراده‌ای آزاد داریم؛ موضوعی که بسیار به سود ما است.

من سه دلیل اصلی دارم که نشان می‌دهند چرا اعتقاد به اراده‌ی آزاد مهم و مفید است.

 نخستین دلیل این است که احساس خودمختاری و تعیین سرنوشت – این‌که شما اراده‌ی آزاد دارید – یک نیاز روانی اساسی است و ارضای این نیاز برای سلامت روان شما ضروری است. دهه‌ها تحقیق در زمینه‌ی تاثیر نظریه‌ی خودمختاری بر  اسباب و منابع سلامتی انسان، این موضوع را نشان داده است. از زمان ارایه‌ی این نظریه در دهه‌ی ۱۹۷۰، تمایزی کلیدی میان انگیزه‌ی درونی و بیرونی مطرح شد. انگیزه‌ی درونی زمانی وجود دارد که ما از کاری که انجام می‌دهیم، لذت می‌بریم؛ یعنی نفس انجام‌دادن، خودش پاداش است. این مفهوم ممکن است درباره‌ی من به معنای تلاش برای یادگیری آهنگی جدید با پیانو، سعی در بهبود بازی تنیس یا کوشش برای شکار تصویری از دریاچه‌ی کوهستانی زیبایی با دوربینم باشد. در تمام این موارد، من انتخاب می‌کنم، چیزهای جدید یاد می‌گیرم، مهارت‌هایم را به کار می‌گیرم و در این فرایند اوقات خوشی را سپری می‌کنم.

در مقابل، انگیزه‌ی بیرونی قرار دارد. انگیزه‌ی بیرونی زمانی وجود دارد که ما عمدتا در تلاش برای کسب درآمد یا دیگر پاداش‌های بیرونی هستیم، مانند تلاش برای راضی‌کردن یا تحت تاثیر قرار‌دادن دیگران یا صرفا «هنگام خروج از ناملایمات، آن‌چه را که باید انجام می‌دهیم». در این موقعیت‌ها، واقعا احساس نمی‌کنیم این «ما» هستیم که برای انجام کاری داریم انتخاب کنیم بلکه احساس ما این است که این موقعیت است که باعث رفتار ما شده است؛ یعنی  جبرگرایی را به‌نوعی به‌طور موقت پذیرفته‌ایم.

صدها پژوهش نشان می‌دهند انگیزه‌ی درونی در مقایسه با انگیزه‌ی بیرونی، عملکرد و خلاقیت بهتر، پشتکار و انرژی بیش‌تر و رضایت و اقناع بالاتری ایجاد می‌کند. همچنین، این مطالعات نشان می‌دهند انگیزه‌ی درونی می‌تواند شکننده باشد؛ زمانی که پاداش‌های بیرونی بیش از حد برجسته می‌شوند یا زمانی که احساس می‌کنیم بیش از حد تحت کنترل دیگران هستیم. در چنین مواردی انگیزه‌ی درونی به‌راحتی تضعیف می‌شود. به عنوان مثال، اگر من عمدتا به این دلیل شروع به عکس گرفتن کنم که بابت آن پول دریافت می‌کنم یا به این دلیل که می‌خواهم دوستانم را در رسانه‌های اجتماعی تحت تاثیر قرار دهم، احتمالا انگیزه و لذت درونی من کاهش می‌یابد.

به پرسش خودمان درباره‌ی اراده‌ی آزاد برگردیم: اگر انگیزه‌ی درونی شما (یعنی احساس شما از انجام کارها به دلیل انتخاب شما و لذت‌بردن از آن‌ها) با این احساس جای‌گزین شود که شما تنها یک ماشین فاقد انتخاب هستید که از سوی نیروهایی هدایت می‌شود که نمی‌توانید آن‌ها را کنترل کنید، این احساس برای شما خوشایند نخواهد بود. از دست دادن حس اراده‌ی آزاد ممکن است زندگی شما را از لذت‌بخشی و جذابیت دور کند. به همین دلیل، من شما را تشویق می‌کنم تا سعی کنید انگیزه‌های درونی خود را تا حد امکان پیدا کرده، دنبال کنید و آن‌ها را توسعه دهید.

هر رفتار مهمی البته نمی‌تواند «سرگرم‌کننده» باشد. در طول دهه‌ی ۱۹۸۰، محققانی که روی نظریه‌ی خودمختاری کار می‌کردند، نوع دومی از انگیزه‌ی خودمختارانه را کشف کردند که آن را  انگیزه‌ی هویتی[۲] نامیدند. انگیزه‌ی هویتی زمانی وجود دارد که ما به کاری که انجام می‌دهیم، باور داشته باشیم و با آن یکی شویم، حتی اگر لذت‌بخش نباشد. انگیزه‌ی هویتی به ما کمک می‌کند کارهای مهم انجام دهیم حتی زمانی که آن کارها کسل‌کننده یا نفرت‌انگیز باشند؛ البته بدون این‌که استقلال خود را قربانی کنیم. به عنوان مثال، اگر با حفظ سلامتی کودک خود هم‌ذات‌پنداری کنیم، تعویض پوشک کودک بسیار خوشایندتر و حتی خرسندکننده می‌شود. سال ۲۰۲۰ در تحقیقی روی کوه‌نوردان مسیر پاسیفیک کرست[۳] (که سعی می‌کردند در طول یک تابستان دوهزاروششصدوپنجاه مایل را با کوله‌پشتی پیاده‌روی کنند که سفری سخت اما از نظر شخصی پراهمیت بود)، نشان دادم انگیزه‌ی درونی آن‌ها در طول آن تابستان طولانی و دشوار به‌شدت کاهش یافته است. این یک اثر تضعیف‌کننده‌ی کلاسیک بود. گرچه، انگیزه‌ی هویتی آن‌ها توانسته بود سستی و رخوت را برطرف کند و آن‌ها را قادر ساخته بود مسیر را کامل کنند و با وجود دشواری، رضایت زیادی را تجربه نمایند.

در مقابل، انگیزهی درونی زمانی وجود دارد که شما در حال انجام کاری هستید که تنها نیمی از آن را می‌خواهید انجام دهید. انگیزه‌ی درونی در مقایسه با انگیزه‌ی هویتی، تنها تا حدی درونی می‌شود. به این معنا که شما تا حدودی احساس می‌کنید خودتان بر رفتارتان «کنترل» دارید نه دیگران یا موقعیت. شما برای جلوگیری از احساس گناه، خود را «مجبور» می‌کنید که این کار را انجام دهید. در مطالعه‌ی من در مسیر پاسیفیک کرست، آن دسته از کوه‌نوردانی که به جای انگیزه‌ی هویتی، انگیزه‌ی درونی را تجربه می‌کردند، این انگیزه نیز به آن‌ها کمک کرد مسیر را کامل کنند اما در انتهای مسیر چندان خرسند نبودند. پایان مسیر برای آنان تنها یک تسکین بود، نه موفقیتی معنادار و مورد تایید خود.

در بازگشت به پرسش درباره‌ی اراده‌ی آزاد، باید بگویم: اگر احساس شما از انجام کارهای گاهی ناخوشایند که به دلیل موافقت و انتخاب آن‌ها را برگزیده‌اید با این احساس جای‌گزین شود که باید خود را مجبور به انجام آن‌ها کنید، در این‌صورت رنج خواهید برد. این احساس به این دلیل ایجاد می‌شود که انسان‌ها برای اقناع، نیاز دارند احساس استقلال و تعیین سرنوشت خودشان را داشته باشند؛ یعنی آن‌ها با اراده‌ی آزاد خود عمل کنند. توصیه می‌کنم هر کاری که انجام می‌دهید، به‌طور مثال کار «X»، سعی کنید آن را درونی کنید تا اگر انگیزه‌ی ذاتی ندارید، دست‌کم انگیزه‌ی هویتی داشته باشید. سعی کنید شرایط را بازبینی کنید و دلایل عمیق‌تر خود را برای انجام X بشناسید. اگر نمی‌توانید این کار را انجام دهید، توصیه‌ی من این است X را متوقف کنید و به جای آن کار دیگری انجام دهید!

دلیل دومِ این‌که من اعتقاد به اراده‌ی آزاد را مفید می‌دانم این است که اراده‌ی آزاد از شما انسان بهتری می‌سازد. مطالعات روان‌‌شناسی اجتماعی به‌وضوح نشان می‌دهد که اگر افراد متقاعد شوند که اراده‌ی آزاد ندارند، این دیدگاه می‌تواند اثرات منفی بر رفتار اخلاقی آن‌ها داشته باشد. در این مطالعات، شرکت‌کنندگان معمولا یکی از دو نسخه‌ی خبری‌ را می‌خوانند که تفکر علمی کنونی را توصیف می‌کند: یکی از این دو خبر نتیجه می‌گیرد اراده‌ی آزاد درست و جبرگرایی نادرست است و دیگری نتیجه می‌گیرد اراده‌ی آزاد نادرست بوده و جبرگرایی درست است.

برخلاف وجود یک یا دو نتیجه‌ی متناقض، مطالعات گوناگون به‌طورکلی نشان داده‌اند شرکت‌کنندگانی که نخست به جبرگرایی اعتقاد دارند، زمانی که فکر می‌کنند هیچ‌کس آن‌ها را نمی‌بیند (به‌خصوص اگر خود را باورمند و پذیرای مفاهیم جبرگرایانه ارزیابی کنند)، احتمالا در آزمون تقلب می‌کنند. آن‌ها به احتمال زیاد از دو میان‌وعده‌ی پیشنهادی (مانند چیپس‌سیب‌زمینی و هویج)، گزینه‌ی ناسالم‌تر را انتخاب می‌کنند. آن‌ها منتظر ادعای پاداش‌های بزرگ‌تر نخواهند ماند و در نتیجه پاداش کوچک‌تری دریافت می‌کنند. آن‌ها نمی‌توانند تا زمانی معین، در کاری دشوار دوام بیاورند و احتمال کم‌تری دارد که به‌شیوه‌ی مطلوب اجتماعی -مثلا رفتارهایی مانند کمک به دیگران یا دادن پول به فردی بی‌خانمان- رفتار کنند. افزون بر این، چنین افرادی احتمال کم‌تری دارد که مسئولیت اعمال خود را بپذیرند و به احتمال زیاد دیگران یا شرایط را برای اشتباهات خود مقصر می‌دانند.

تحقیقاتی از این دست نشان می‌دهند اگر به اراده‌ی آزاد خود ایمان دارید، طوری رفتار می‌کنید که گویی انتخاب‌های شما مهم هستند و مزایای زیادی برای شما به ارمغان می‌آورند. از سوی دیگر، اگر به جبرگرایی اعتقاد دارید، آن باور تمایل به تحقق‌یافتن پیدا می‌کند: شما طوری رفتار می‌کنید که گویی کنترلی بر اوضاع ندارید و به طرق گوناگون رنج می‌برید. به همین دلیل است که من شما را تشویق می‌کنم حتی در شرایط بد، همیشه به قدرت خود در انتخاب‌کردن ایمان داشته باشید و بعد سخت‌ترین و مشتاقانه‌ترین تلاش خود را نشان دهید! زندگی بازی احتمالات است و شما هم می‌توانید در آن بازی کنید.

ممکن است فکر کنید چرا با توجه به اثرات منفی بدیهی جبرگرایی، عده‌ای به چنین باوری اعتقاد دارند؟ چند دلیل احتمالی وجود دارد. ممکن است برخی فکر کنند جبرگرایی علمی‌ترین و از نظر فکری پیچیده‌ترین موضع برای اتخاذ است و آن‌ها دوست دارند خود را باهوش‌تر از دیگران احساس کنند. افراد دیگر نیز ممکن است از دعوت جبرگرایی برای فرار از مسئولیت استقبال کنند؛ زیرا اعتراف به تقصیر یا سرزنش خویشتن دردناک است. دیگران ممکن است با این ایده که همه چیز از پیش تعیین شده و به‌طور علّی نظم یافته است، آرامش پیدا کنند، حتی اگر نتوانند آن نظم را درک کنند یا بر آن تاثیر بگذارند. جبرگرایی نوعی پاسخ به عدم قطعیت‌های زندگی ارایه می‌دهد.

مطمئنا پذیرفتن و درک توانایی‌های خود برای انتخاب در زندگی تحسین‌برانگیزتر از انکار یا طفره‌رفتن از آن است. این سومین دلیل مهم من برای سودمند‌بودن اعتقاد به اراده‌ی آزاد است: این رویکرد، شرافتمندانه‌ترین موقعیتی است که شما در آن قرار می‌گیرید، جایگاهی که واجد بیش‌ترین میزان از درست‌کار است.

بر اساس فلسفه‌های اگزیستانسیالیستی (به‌ویژه آثار ژان پل سارتر[۴])، انسان‌ها در قلمرو حیوانات منحصربه‌فرد هستند؛ زیرا نمی‌توانند مانند دیگر حیوانات به غرایز و سازوکار‌های خودکار تکیه کنند. در عوض، انسان‌ها باید خود را از طریق انتخاب‌های آگاهانه‌ای که انجام می‌دهند، شکل دهند. روان‌کاو مشهور، اریش فروم[۵]، در کتاب فرار از آزادی[۶] (۱۹۴۱)، استدلال می‌کند که این مسئولیت می‌تواند چنان وحشتناک باشد که برخی سعی کنند از آن فرار کنند. فروم از این تحلیل برای توضیح ظهور نازیسم[۷] استفاده کرد. امروزه ما می‌توانیم شباهت‌های بسیاری بین دولت‌های خودکامه در سراسر جهان مشاهده کنیم. خودکامگان برای مردم ساختاری به قیمت آزادی آن‌ها فراهم می‌کنند. همچنین، فروم توضیح می‌دهد چرا وقتی در کاری شکست می‌خوریم، وسوسه می‌شویم بهانه بیاوریم: زیرا نمی‌خواهیم مسئولیت آن شکست‌ را بپذیریم.

سعی کنید انتخاب‌های خوبی داشته باشید و سپس مسئولیت کامل آن‌ها را به عهده بگیرید. همان‌طور که ویکتور فرانکل[۸] در کتاب انسان در جستوجوی معنا[۹] (۱۹۴۶) نتیجه‌گیری می‌کند، از آن‌جا که راهی جز انتخاب‌کردن نداریم، باید آن‌چه را که واقعا می‌خواهیم، انتخاب کنیم و آن‌چه را که ارزش‌های‌مان به ما می‌گویند انجام دهیم. این کار باعث می‌شود ارزش‌های ادعاشده‌ی ما واقعی شوند نه این‌که صرفا به شکل ادعا باقی بمانند. مشکل اصلی این نیست که قدرت انتخاب دارید یا ندارید، مشکل این است که آیا می‌توانید خردمندانه انتخاب کنید یا نه. شما هر روز از ظرفیت خود برای انتخاب استفاده می‌کنید. شاید بهتر باشد اراده‌ی آزاد را بپذیرید چون در این صورت بهتر انتخاب خواهید کرد.

منبع:

https://psyche.co/ideas/the-three-reasons-why-its-good-for-you-to-believe-in-free-will

 

[۱]. Determinism

[۲]. identified motivation

[۳]. Pacific Crest Trail

[۴]. Jean-Paul Sartre

[۵]. Erich Fromm

[۶]. Escape from Freedom

[۷]. Nazism

[۸]. Viktor Frankl

[۹]. Man’s Search for Meaning

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا