چرا چیزی هست به جای این که چیزی وجود نداشته باشد؟جوئل آکنباک/ ترجمه: مجید رشیدی
۱۴ می ۲۰۱۳، واشینگتن پست
اواخر دههی ۱۹۹۰، فهرستی از پنج سوال بزرگ بدون پاسخ در علم تهیه کردم. همه موارد واضح بودند، مانند چگونگی پیدایش حیات در کره زمین و چهگونگی بهوجود آمدن آگاهی از مغز. اما پرسش اول، مهمترین مسئلهی ذهنی یا پرسش غایی، این بود: چرا چیزی هست به جای این که چیزی وجود نداشته باشد؟
در واقع چند سال قبلتر، یعنی در سال ۱۹۹۵، سعی کرده بودم این پرسش را با عنوان «چرا چیزها وجود دارند» طرح کنم اما ویراستار من فکر کرد این سوال برای طرح در ستون روزنامه و رسانهها خیلی نامفهوم و انتزاعی است. پاسخهای مربوط به این سوال باید هنوز جایی لابهلای پروندههای منتشر نشدهی من وجود داشته باشد که ای کاش می توانستم آن را پیدا کنم، چون میخواهم جواب سوال را بدانم. یا حداقل بدانم در سال ۱۹۹۵ چرا چیزی به جای هیچ چیز وجود داشت.
در حال حاضر من در نیمه راه کتاب فوق العادهی جیم هولت[۱] با نام چرا جهان هستی وجود دارد؟[۲] هستم؛ کتابی که کاملا در مورد سوال چیزی/هیچ چیز است. کتابی است ماجراجویانه همراه با غافلگیریای که بسیار سرگرمکننده است. کتاب این تصور را به شما میدهد که هولت تا حد شکستن جمجمهاش در مورد این مسئله فکر کرده است. افرادی که دربارهی وجود حیرتزده میشوند، زیاد نوشیدنی می نوشند اما بیشتر از همه، این یک نشخوار خستگیناپذیر در یک سوال واحد (متاسفانه) بدون پاسخ است. هولت توصیف میکند که چهگونه فیلسوفان ، متکلمان و کیهانشناسان برای هزاران سال تلاش کردهاند تا به این مسئلهی بغرنج نوری بتابانند.
هر تلاشی برای پاسخ به این پرسش باید دیدگاهی روشن در مورد تعریف «هیچ چیز» داشته باشد. توصیف مکانیزمی که در آن یک جهان نوپا ممکن است از طریق یک نوسان کوانتومی به وجود آمده باشد و بعد دچار انبساط و تورم و افزایش پیچیدگی شده باشد تا اینکه سرانجام به کهکشانها و سیارات و دلفینهایی که برای گرفتن یک ماهی از دست مربیشان از استخر بیرون میجهند، تبدیل شده باشد، کافی نیست. به نظر من، این مسئله فقط سوال را به شرایط اولیه برمیگرداند که هنوز نیاز به توضیح دارد. در این سناریو «هیچ» شما هنوز دارای ویژگیهایی است که باعث پیدایش چیزی میشود. این «هیچ»، عدم واقعی نیست. نسخه صفر این متن هیچ دستنویسی ندارد. و اگر میتوانید به من بگویید که جهان های موازی[۳] وجود دارد که جهان ما از آن مثل حبابی بیرون آمده، شما فقط مشکل اساسی وجود را به یک زمینه گستردهتر منتقل کردهاید.
پاسخ هولت به «سوال چرا خداوند وجود دارد؟»
این توضیح خدا را هم در بر میگیرد. اگر خدا علت نهایی جهان است، میخواهم بدانم که چرا خداوند وجود دارد. پاسخ واضح این است: او فقط هست. او همان چیزی است که هولت آن را واقعیت عالی بیرحم می نامد، واقعیتی که خودش، خودش را توضیح می دهد و غیره.
نسخهی سکولار آن، نسخهای که نیازی به خالق عالی ندارد، نحوهی برخورد من با سوال چیزی/هیچ چیز است. برای من این چنین به نظر میرسد که «هیچ چیز»، با وجود سادگی و تقارن و فقدان خودسرانه بودن، یک وضعیت یا شرایط کاملا خیالی است و میتوانیم با اطمینان بگوییم که هرگز وجود نداشته است.
قبل از جهان چه بوده است؟
«هیچ چیز» در دنیای چیزی، در مغز فیلسوفان و . . . در یک سیارهی آبی کوچک که به دور یک ستاره زرد معمولی در یک کهکشان مارپیچی مشخص میچرخد، بهوجودآمدهاست. من تا آنجا پیش نمیروم که بگویم هیچ چیز «از نظر تئوری» نمیتواند «وجود داشته باشد»، اما به نظر من وجود نداشته است. ما هیچ وقت موضوع را اینطور سر راست نکردهایم. ما در جهان هستیای زندگی می کنیم، یا جهان کوچک و مرتب ناشی از بیگ بنگ جهان هستی یا در بیگبنگی که حبابی درون جهانهای موازی آن را پدید آورده، که هر اندازه حذف عناصر و نیروهای این جهان هرگز ما را به وضعیتی کاملا مطلق از هیچ نمیرساند.
حالا، چرا چیزی به جای هیچ چیز وجود دارد؟ فقط وجود دارد. هستی جهان یکی از ویژگیهای جالب آن است. ببخشید اگر راضی کننده نیست. هست چون هست. بیایید ازش بگذریم.
بدیهی است که سوالات عظیم کیهانشناسی مانند سرنوشت جهان همچنان وجود دارد و همهی ما دوست داریم بدانیم قبل از انفجار بزرگ چه اتفاقی افتاده است، اما من کاملا با نکتهی هاوکینگ متقاعد می شوم که زمان خودش از بیگ بنگ جهان هستی شروع میشود و هیچ «قبلی» وجود ندارد. هیچ مرزی وجود ندارد. جهان محدود است، اما بدون مرز، مانند سطح دوبعدی یک کره.
ما وقت زیادی را صرف فکر کردن به وقایع بسیار دور گذشته میکنیم (که می توانیم آن را به صورت تابش زمینهی ریزموج کیهانی تشخیص دهیم) در حالی که نسبت به آیندهی دور کوتاهی می کنیم، آن هم به دلیل عدم توانایی در دانستن چیزهای زیادی در مورد آن. برایان گرین[۴] به شما خواهد گفت که آینده مانند گذشته واقعی است و لحظهی فعلی به هیچ وجه ترجیحی نیست. برای من دشوار است که این ایده را بپذیرم، گرچه باید اعتراف کنم که هر مشاهدهگر در هر زمان همیشه احساس میکند انگار در لحظهی خاصی به نام «حال» قرار دارد. سعی کنید «حال» را در یک معادلهی کیهانشناسی پیدا کنید. پیدایش نمیکنید. چرا اصرار داریم که در این لحظهی بی نظیری که اسمش «حال» زندگی کنیم؟ این هم از جنس همان سوالهای از نوع «چرا» است که زمانی دیگر باید به آن بپردازیم.
منبع:
https://www.washingtonpost.com/news/achenblog/wp/2013/05/14/why-theres-something-rather-than-nothing/
[۱] Jim Holt
[۲] Why Does the World Exist?
[۳] Multiverse
[۴] Brian Greene