نقشهی روحمایکل اگنور/ ترجمه: مجید رشیدی
۲۹ ژوئن ۲۰۱۷
-«این چه صداییه، دکتر؟»
با شنیدن این صدا تکان خوردم. درحال عمل جراحی مغز زنی با توموری نزدیک بخش کنترلکنندهی تکلم بودم. داشتم بیشتر لوب پیشانی زن را برای برداشتن تومور تخلیه میکردم. برای تعیین محل ناحیهی تکلم که با کاوشگر الکتریکی انجام میشد، به هوشیار بودن بیمار نیاز داشتم. به همین خاطر جراحی را به صورت بیهوشی موضعی انجام دادم. خود مغزدردی را حس نمیکند.
چند لحظه طول کشید تا متوجه شدم کسی که از زیر پردههای جراحی با من صحبت میکند بیمار است و نه پرستار. سربسته جواب دادم: «صدای وسایل جراحیه.» صدا در واقع مربوط به بخش بزرگی از لوب پیشانی او بود که به وسیلهی مکنده به ظرفی کشیده میشد.
بیمار با خندهای نصف و نیمه که ناشی از اضطراب و بیهوشی بود، گفت: «خیلی بلنده.» و ادامه داد: «عمل چهطور پیش میره؟»
– «خوبه. همه چیز خوب پیش میره. تو چه طوری؟»
– «خوبم. خواب آلودم. درد نداره.»
ما در حین عمل با هم صحبت میکردیم. او خوابآلوده بود ولی کاملا منسجم. به خوبی مراحل ریکاوری را طی کرد. تومور او خوشخیم و احتمال بهبودش هم خوب بود.
فرانسیس کریک[۱]، متخصص مغز و یکی از کاشفان ساختار مارپیچ دیانای، دیدگاه فراگیری را که میگوید ذهن ناشی از عملکرد ماده است، اینگونه توضیح میدهد: «فعالیتهای ذهنی یک شخص، کاملا ناشی از رفتار سلولهای عصبی، سلولهای گلیال و اتمها، یونها و مولکولهایی است که آن سلولها را میسازند و بر آنها تاثیر میگذارند.» اما چهطور میتوان با کسی که بخش بزرگی از ناحیهی مربوط به تفکر و تعقل مغزش در حال تخلیه است، سخن گفت؟
من متخصص مغز و استاد جراحی مغز هستم. مسئلهی رابطه ذهن و جسم ما را به خود مشغول کردهاست. جراحان مغز روزانه در حال کار و تغییر روی مغز هستند و چیزی که ما مییابیم با این عقیدهی غالب که مغز مثل سختافزاری است که نرمافزار ذهن را اجرا میکند، در تضاد است.
من بیمارانی را ثبت کردهام که بخش بزرگی از مغزشان را از دست دادهاند ولی هنوز کاملا ذهن خوبی دارند. بیماری دارم که با فقدان دو سوم مغزش به دنیا آمدهاست. او هماکنون دختر طبیعی دبیرستانی است که عاشق فوتبال بازی کردن است. بیمار دیگری همینمقدار از مغزش را از دست داده و هم اکنون موسیقی دان قابلی است و مدرک کارشناسی ارشد زبان انگلیسی دارد.
اما این چهگونه امکانپذیر است؟ این موضوع برایم سوال برانگیز بود تا این که توماس آکویناس[۲] را خواندم و کمکم مسئله را متوجه شدم. آکونیاس با رجوع به یکی از متفکران قدیمیتر شروع کرد. او به پیروی از ارسطو این موضوع را مطرح کرد که روح انسان سه گونه توانایی دارد: تواناییهای نباتی که در خدمت عملگرهای فیزیولوژیکی از قبیل ضربان قلب، تنفس و متابولیسم است. توانایی حسی، مثل احساسات، ادراک، حافظه، اشتهایحساس و تحرک. تواناییهای نباتی و حسی به طور کاملا فیزیکی تمحصول ماده هستند.
اما روح انسان دارای خرد و اراده هم هست که تواناییهایی از نوعی کاملا متفاوتاند. ما با خرد خود میتوانیم به مفاهیم جهانی مانند رحمت و عدالت و ریاضیات انتزاعی فکر کنیم. با ارادهی خود میتوانیم براساس اصول انتزاعی عمل کنیم. آکویناس استدلال کرد، از آنجا که تفکر در مورد مفاهیم انتزاعی، شامل افکاری جداشده از چیزهای منحصر به فرداند، خرد نمیتواند یک امر مادی باشد و در نتیجه خرد و اراده قدرتهای غیرمادی هستند.
آکویناس به ما آموخت که ماده تواناییهای غیرمادی روح ما را صرفا تسهیل میکند نه اینکه علت آنها باشد. به عبارت دیگر، همبستگی و ارتباط میان آنها ضعیف است. بینش او یافتههای خاصی از علوم اعصاب مدرن را پیشبینی کردهاست.
وایلدر پنفیلد[۳]، جراح مغز اوایل قرن بیستم که جراحی حملات عصبی (تشنج) را پایهگذاری کرد، به این نکته اشاره کرد که هنگام تحریک مغزی بیماران هوشیار، هیچگاه موفق به تحریک خود ذهن (حس من بودن) نشده و تنها احساسات پراکنده، تصورات و حرکات و خاطرات را توانسته است تحریک کند. هستهی اصلی هویت ما با تحریک فیزیکی مغز، نه برانگیخته میشود و نه تغییر مییابد.
به طور مشابه، پنفیلد مشاهده کرد که تخلیههای الکتریکی خودبهخودی در مغز باعث بروز احساسات و حرکات غیر ارادی و حتی شور و هیجان میشوند اما هرگز بر استدلال یا محاسبهی انتزاعی تاثیری ندارند. چیزی به نام تشنج در «محاسبه» یا «اخلاقیات» وجود ندارد که باعث ایجاد احساس ثانویه (ناشی از احساسی اولیه) یا تاملی عمیق دربارهی رحمت شود.
مشاهداتی مشابه در مطالعات مشهور راجر اسپری[۴]، در مورد بیمارانی که تحت عمل جراحی برای قطع اتصال نیمکرههای مغز قرار گرفته اند، پدیدار شد. این کار برای جلوگیری از تشنج انجام شد. بیماران بعد از عمل تغییرات ادراکی و رفتاری عجیبی را تجربه کردند اما آنها وحدت هویت شخصی خود را حفظ کرده بودند؛ وحدت عقل و اراده. تغییراتی که اسپری در تحقیقات خود کشف کرد (و برای آن برندهی جایزه نوبل شد) آنقدر دقیق بودند که نتوان آنها را در زندگی روزمره مورد بیتوجهی قرار داد.
در دههی گذشته، آدریان اوون[۵]، پژوهشگر بریتانیایی، با استفاده از تصویربرداری fMRI دریافت برخی بیماران که دچار آسیب مغزی بسیار شدید شدهاند و به نظر میرسید در حالت زندگی نباتی دایمی هستند، واقعا قادر به تفکر پیچیدهاند. اسکن مغزی بیماران کمایی در پاسخ به سوالات یک معاینهکننده، نشان میدهد که این بیماران در واقع هم فکر میکنند و هم قدرت تصورکردن دارند.
زنی که روی میز جراحی بود و من هنگام تخلیهی لوب پیشانیاش با او صحبت میکردم، دارای قدرت ذهنی مادی و غیرمادی بود. عملگرهای متعالیتر مغز ما، نگاشت دقیق بر بافت مغز را نادیده میگیرند، زیرا برخلاف عملگرهای سطح پایینتر مغز، این عملگرها را بافت مغز تولید نمیکند.
ماتریالیسم، با این دیدگاه که فقط ماده وجود دارد، پیش فرض امروزی دربارهی ماهیت وجود انسان است اما شواهد حاصل از آزمایشگاه، اتاق عمل و تجارب کلینیکال به سمت نتیجهای کمتر مشهور اشاره دارند: حقیقت انسان بر دو اقلیم مادی و غیرمادی بنا شده است.
اگر بپذیریم که حقیقت انسان قابلیتهایی فراتر از تفسیر فروکاهشی ماتریالیستی دارد، آنگاه میتوانیم علم و پزشکی بهتری داشتهباشیم. در این قرن با پیشرفت بیسابقه در تحقیقات مغزی، بسیار جالب است که عمیقترین بینش از پارادایمی باستانی میآید: از نقشهی روح توماس آکویناس.
منبع:
https://www.firstthings.com/web-exclusives/2017/06/a-map-of-the-soul
[۱] Francis Crick
[۲] Thomas Aquinas
[۳] Wilder Penfield
[۴] Roger Sperry
[۵] Adrian Owen