مفاهیم غایتشناسانه و اصل انساننگرکیت گریسون بویسورت/ ترجمه: امیرحسین لطیفی
شاید نیرومندترین جنبهی فرگشت کیهانی پیشنهادش مبنی بر وجود ارتباطی عمیق میان ظهور حیات هوشمند و شکلگیری عالم فیزیکی در میلیاردها سال قبلتر از ظهور چنین حیاتی باشد. در جستوجوی جنین ارتباطی، دانشمندان بسیاری شیفتهی این موضوع شدند که شرایط در ابتدای عالم چهگونه باید «کاملا درست و مناسب» بوده باشد تا بتواند به شکلگیری حیات هوشمند انسان منجر شود. برای مثال، برای آنکه از مولکولهای ساده، مولکولهای آلی پیچیده شکل بگیرد، یک سیاره باید به طور مستمر از یک ستارهی ثابت گرما دریافت کند. در این صورت، جهان باید هم در فضا و هم در زمان خیلی سخاوتمند باشد تا به ستارهها امکان دهد طی چندین نسل تکامل یابند که بتوانند به میزان کافی کربن و سایر عناصر سنگین را پدید آورند. برای وجود چنین شرایطی نسبت قدرتهای نیروهای جهان و سایر قوانین فیزیکی باید به خوبی نتظیم شده باشد. همهی اینها در اولین نانوثانیههای تشکیل عالم به خوبی تنظیم شدهاند. این مقادیر حتی اگر ذرهای متفاوت بودند، حیات، و به مراتب کمتر حیات هوشمند، هرگز شکل نمیگرفت. تعداد زیاد مولفههایی که باید در بهترین چینش خودشان باشند تا حیات شکل بگیرد، از این دیدگاه حمایت میکند که احتمال شکلگیری حیات هوشمند در جهان عملا صفر است.
اواخر قرن بیستم، این «هماهنگی اتفاقات کیهانی»[۱] باعث پیدایش اصل بزرگ جدیدی به نام «اصل کیهانشناسی انساننگر»[۲] در خصوص جهان شد. همانطور که در بسیاری از نوشتهها آمده است، بحث اصل انساننگر به عنوان ایدهای جذاب و معماگونه همواره در بسیاری از محافل علمی و دینی مطرح بوده است. چه دانشمندان دوستش داشته باشند و چه نداشته باشند، حتی آنهایی که عمیقا با نظرات بنیادین آن مخالف بودند، باید تصدیق کنند که این اصل ملاحظات غایتشناسانهی طراحی و هدفمندی را در مرکز بحثهای علمی قرار داده است.
نخستین بار این لورنس هندرسون[۳]، شیمیدان دانشگاه هاروارد بود که در سال ۱۹۱۳ در کتابش باعنوان سازگاری محیط[۴] این ایده را به رسمیت شناخت. او در آنجا نشان داد که خصوصیات ویژهی هیدروژن، کربن و اکسیژن تا حد بسیار زیادی فرگشت موجودات زنده را تسهیل کرده است. در دههی ۱۹۳۰ چشماندازهای کیهانی جهانی وارد صحنه شدند. این اتفاق با کار ادینگتون[۵] و دیراک[۶] به وقوع پیوست. این دو حوادث بسیاری را کشف کردند که بعدها از آنها برداشتهای انساننگرانه شد. یک نمونه از این کشفیات این بود که اندازهی عالم با همان ضریبهایی که نیروی الکترومغناطیسی بر جاذبه اثر میگذارد، بر اندازهی پروتون هم اثر میگذارد. دیراک با اعتقاد بر این که این نسبتها بیشتر از صرفا تصادفی بودن به یکدیگر مرتبطند و این که با گذر زمان یکسان باقی میمانند، چنین استدلال کرد که با رشد جهان، گرانش تضعیف میشود. با وجود این، مقدار این ضعیف شدن طی آزمایشها تایید نشدند. این معضل را بعدا توسط فیزیکدان دانشگاه پرینستون، رابرت دیک[۷] حل کرد. او نشان داد که انسانها جهان را در حالتی مشاهده میکنند که جهان سن یک ستارهی معمولی را دارد؛ سنی که زمان کافی برای ستارهها وجود داشته که تکامل بیابند اما نه آنقدر که بمیرند. دیک محاسبه کرد که جرم و طول عمر ستارهها به نسبت الکترومغناطیس به جاذبه بستگی دارد و جای تعجب نیست که در عصر ما هم این نسبتها با محاسبات دیراک یکساناند.
در دههی ۱۹۵۰ هم اخترفیزیکدان، فرد هویل[۸] دریافت که سنتز هستهایِ عنصر کلیدی حیات، یعنی کربن، در ستارههای غولپیکر قرمزی که سنی از آنها گذشته، فرایندی بسیار نامحتمل است. این که چنین اتفاقی بتواند رخ دهد یا نه، به همزمانیهای اقبالآمیز متعددی بستگی دارد. همجوشی هستهی کربن زمانی بوقوع میپیوندد که سه ذرهی آلفا (هستهی هلیوم) در هم بیامیزند. اما آمیزش همزمان هر سهی آنها با هم امری بسیار نامحتمل است. برای به وقوع پیوستن این رویداد نیاز به یک مرحلهی میانی داریم. طی این مرحله، یک بریلیوم از دو هستهی هلیوم شکل میگیرد و باید به اندازهی کافی باقی بماند تا هلیوم سوم به آن بپیوندد و تشکیل کربن دهد. برای این کار، انرژی کلی برخورد هستهی بریلیوم و هلیوم باید بسیار نزدیک به سطح انرژی (رزونانس) هستهی کربن باشد، که چنین هم هست. برای آن که کربن پایدار بماند، باید واکنشهای همجوشی هلیوم با آن و تبدیل آن به اکسیژن با احتمال کمتری اتفاق بیفتد که در عمل هم همینگونه است. برای هویل چنین بود که انگار شخصی این سطوح رزونانس را درست به اندازهای تنظیم کرده است تا همان مقدار مورد نیازی از اکسیژن و کربن که برای ایجاد حیات لازم است، تولید شود.
مثالهای بسیار دیگری مربوط به تولید عناصر وجود دارد. یک تصادف متقارن مربوط به حیات دیگر، تعادل بین هستهی اتم و نیروهای الکتریکی و هستهای است. نیروی هستهای ضعیفتر مانع ساختهشدن عناصر پایدار فراتر از هیدروژن میشد و در نتیجه ستارهها منبع انرژیشان برای ادامهی عمر درازشان را از دست میدادند و کربن مورد نیاز برای حیات زمینی هرگز تولید نمیشد. نیروی هستهای قویتر با سرعت بیشتری هیدروژنها را در هم میآمیخت و در این صورت عمر ستارهها کوتاهتر میشد و فرگشت آرام حیات هرگز امکان وقوع پیدا نمیکرد. به همین ترتیب یک جاذبهی قویتر، خورشیدهای کوچکتر و سریعسوزتر و عالمی کوچکتر میساخت. مورد دیگر، نرخ برهمکنش نوترینوها است. تفاوت اندک در این نرخ از تولید بهینهی هلیوم در ابتدای عالم جلوگیری میکرد و مانع از این میشد که ستارههای غول پیکر با انفجار خود عناصر سنگین تولیدیشان را به عالم باز گردانند. مثالهای بیشتر شامل تعداد ابعاد، دامنهی نوسانات چگالی در ابتدای عالم، اندازهی کوچک ثابت کیهانی، مقدار مادهی تاریک که بستری مناسب را برای اجتماع مادهی اولیه برای شکلگیری کهکشانها و ستارههای اولیه را فراهم کرد و نیز تعداد کل ذراتی که شکلگیری ستارهها را امکانپذیر کردند، اشاره کرد. بسیاری از دانشمندان از جمله دیویس[۹] (۱۹۸۲)، گرینشتاین[۱۰] (۱۹۸۸)، ریس[۱۱] (۱۹۹۷) و بر[۱۲] (۲۰۰۳) آمار مفصلی از همزمانیهای مقارن با اصل انساننگر را ارایه دادهاند.
در سال ۱۹۷۰، فیزیکدان استرالیایی، براندن کارتر[۱۳]، با شرح نمونههای متعددی از این تنظیمات دقیق و به تصویر کشیدن ساختارمند «اصل انساننگر» به علاقهمندیها به این موضوع دامن زد. اصل انساننگر با به چالش کشیدن اصول کوپرنیکی سنتی مبنی بر این که انسانها جایگاه ویژهای در این جهان ندارند، خاطر نشان میکند که: «جایگاه ما در عالم الزاما ویژه و ممتاز است تا با وجود ما به عنوان ناظران سازگار باشد[۱۴]. کارتر دو شکل از اصل انساننگر را تعریف کرد: اصل انساننگر ضعیف[۱۵] و اصل انساننگر قوی[۱۶]. این اصول را بعدها بارو و تیپلر به شکل روشنتری تعریف کردند:
اصل انساننگر ضعیف (WAP): مقادیر مشاهده شدهی همهی کیفیات فیزیکی و کیهانی به یک اندازه محتمل نیستند اما مقادیری که به خودشان میگیرند براساس دو التزام محدود شده است؛ یکی براساس جایگاه وجودیشان در جایی که حیات کربنمحور بتواند فرگشت یابد و دیگری براساس اینکه جهان برای آنچه تاکنون انجام داده است، به اندازهی کافی از سنش گذشته باشد.
اصل انساننگر قوی (SAP): جهان باید خصوصیاتی داشته باشد که اجازه دهد حیات در برخی از مراحل تاریخچهی وجودیاش، گسترش یابد.[۱۷]
بارو و تیپلر سه تفسیر مجزا و یک بسط اصلی از اصل قوی را مشخص کردند:
۱- یک جهان ممکن وجود دارد که با هدف ایجاد و تداوم ناظران «طراحی» شده است.[۱۸]
این تفسیر همان سنت دینداری طبیعی قرنهای گذشته را دنبال میکند و پیشنهاد میکند که تمام «همزمانیها» را در حقیقت یک طراح به طور هدفمند تنظیم کرده است. بارو و تیپلر به این نکته اشاره کردند که «دیدگاه غایتشناسانه به نظر نمیرسد که روی خوشی به رد یا اثبات شدن نشان دهد و ماهیتا امری مذهبی است. در واقع، دیدگاهی است که در اغلب ادیان به صورت تلویحی یا صریح به آن اشاره شده است.»[۱۹]
دو تفسیر اضافی آنها از اصل قوی با در نظر گرفتن مکانیک کوانتوم حاصل شد. جان ویلر، فیزیکدان، نسخهی زیر را پیشنهاد داد:
۲- اصل انساننگر مشارکتی (PAP)[۲۰]: برای به فعلیت پیوستن جهان، وجود ناظران الزامی است.[۲۱]
با این حال، تفسیر «جهانهای بسیار»[۲۲] مکانیک کوانتوم احتمال دیگری را مطرح میکند:
۳- اثر کلی جهانهای متفاوت دیگر برای حضور جهان ما الزامی است.[۲۳]
با فرض اینکه اصل قوی درست باشد، آن وقت منطقی نیست که حیات به سرعت فرگشت بیابد و بعد بمیرد. در نظر گرفتن چنین فرضیاتی به اصل کلی زیر منتهی میشود:
اصل انساننگر نهایی (FAP)[۲۴]: پردازش اطلاعات هوشمند باید در جهان وجود پیدا کنند و وقتی یکبار وجود پیدا کردند دیگر هرگز نخواهند مُرد.[۲۵]
اصل انساننگر یکی از مناقشهبرانگیزترین نظریههای علمی در پنجاه سال اخیر است. واکنشهای دانشمندان از بیزاری، خصومت و تمسخر تا علاقه و حمایت شدید را در برمیگیرد. مخالفتها حول چند مضمون اصلی میگردد: این که اصل انساننگر غیرعلمی و مبتذل است و از هرگونه توضیح «واقعی» اجتناب میکند و اینکه بسیار مذهبی و بحثبرانگیز و خطرناک است. گرچه برخی از مخالفان سرسخت پیشین اکنون از این ایده به عنوان ضمیمهای مفید بر نظریهی چند جهانی و چند حوزهای حمایت میکنند. براهین حمایتکنندهی دیگر بر ظرفیت این ایده در برانگیختن طرز فکر علمی جدید، طرح پرسشهای عمیقتر در مورد معماهای بنیادین و ساخت یک الگوی پسا کوپرنیکی که احتمال ارتباطی چشمگیر میان حیات و عالم را در هم میآمیزد، تمرکز دارند. برخی از این موارد تلویحا به مقولهی غایتشناسانهای میپردازند که از یک چشمانداز مدرن به سوی مفهوم یک طراحی بزرگ[۲۶] و واکاوی ماهیت طراح[۲۷] آن پیش میروند.
منتقدان خاطر نشان میکنند که اصل انساننگر ضعیف صرفا گزارهای خالی و بیهوده – یک حشو زاید – است که چه بسا حتی شایستهی بررسی نیز نباشد. این اصل تنها توجهات را معطوف یک اثر انتخابی بدیهی میکند. انسانها نمیتوانند هیچگونه جهان دیگری را غیر از آن که برای تولید ما مناسب باشد، مشاهده کنند. فرم قویتر این اصل – این که عالم باید ما را بسازد – غیرعلمی است. این کاملا خلاف آن فرایند شایستهی احترام علم است که چهار قرن پیش خودش را از این نوع توضیحات غایتشناسانه در مورد علل غایی یا یک طراحی بزرگ جدا کرد. این نظریه منطق عادی علت و معلول را با ساخت یک گزارهی پسینی نقض میکند؛ این که پیشنهاد میکند چیزی که به طریقی با موفقیت رویداد دیگری را رقم زده است در واقع علت آن است. میخ آخر را هم منتقدان چنین میکوبند که این اصل به دلیل اینکه به هیچ وجه پیشبینی پذیر نیست، از روندهای علمی پیروی نمیکند و در نتیجه ابطالپذیر نیست و نمیتوان درستی یا نادرستی آن را تعیین کرد.[۲۸] منتقدان ادعا میکنند از آنجا که اصل انساننگر پیشبینیپذیر نیست، در نتیجه اصلی عقیم و نابارور و «یکی از بزرگترین فریبها در فیزیک است»[۲۹] که نه یافتهی علمیای را فاش کرده است و نه حقیقت چشمگیری را آشکار میکند. با این حال به نظر میرسد این ایده به کمک نظریههایی که دست به دامان جهانهای دیگر شدهاند زنده نگه داشته شده است. نظریهی جند جهانی راهحلی است که نه تنها اقناعکننده نیست بلکه تنها فرایندی بیفایده و اضافی است. پل دیویس به این نکته اشاره میکند که «. . . این نظریه برای آن که قاعدههای تنها یک جهان را توضیح دهد، پیچیدگیهای گسترده (و در واقع بیپایانی) را معرفی کند که البته به طور کامل خلاف اصل تیغ اوکام است. این رویکرد که به عقیدهی من ”دستوپاچلفتی“ است برای توضیح خاصبودن جهان ما از نظر علمی مورد تردید است.»[۳۰]. دیگران هم آن را پوچ و بیهدف قلمداد کردند، چرا که از نظر آنها راهی نیست که به توان با چنین جهانهایی برهمکنش برقرار کرد یا اعتبار آنها را آزمایش کرد.
یک استدلال دیگر علیه علتیابی انساننگر این است که برای همهی تصادفهای متقارن کیهانی توضیحات فیزیکی معمولیای وجود دارد یا پیدا خواهد شد. در مثال روشنگری که پیشتر بحثش شد، دیک در نهایت با محاسبات دقیق نسبت نیروها و مقیاس زمانی ستارهای، تعداد زیادی از رویدادهای تصادفیای را که دیراک مطرح کرده بود، توضیح داد. به همین ترتیب، هویل به طرز خیلی خوبی در سال ۱۹۴۰ همخوانی اکسیژن و کربن را به روش نظری طبیعی تبیین کرد. در سطحی بنیادیتر، اگر جستوجوی یک نظریهی واحد برای همه چیز به موفقیت برسد، همهی قوانین و مقادیر ثابتها، بدون این که حضور ما در نظر گرفته شود، از اصول فیزیک مشتق میشوند.
استناد به دلایل انساننگرانه ممکن است از جستوجو برای دلایل حقیقی همزمانیهای مشاهده شده جلوگیری کند یا آن را به تعویق اندازد. فریس مثالی میزند از زمانی که استیون هاوکینگ[۳۱] و بری کولینز[۳۲] پیشنهاد دادند که عدم تغییر دما یا ایزوتروپی تشعشعات پسزمینهی کیهانی دلیلی انساننگرانه دارند چون چنین چیزی برای شکلگیری ستارهها، سیارهها و حیات ضروری بوده است. با این حال، چند سال بعد، نظریهی تورم این همسانی را «به روشی بسیار طبیعیتر و ظریفتر» توضیح داد. این مثال نشان میدهد که «چهطور گاهی دانشمندان ”محدود کردن“ یک پدیده را با ”توضیح دادن“ آن اشتباه میگیرند. اگر آنها فکر میکردند که با گفتن این که این وضعیت برای حیات ضروری است، مسئله را تبیین کردهاند، از تلاش برای یافتن یک توضیح سازنده و عمیقتر دلسرد میشدند.»[۳۳]
ممکن است برای این همزمانیها دلایل «غیرانساننگرانهی» بسیار بیشتری وجود داشته باشد. برخی از این دلایل ممکن است زمانی که منشا حیات و ملزوماتش بهتر درک شدند، نمودار شوند. در حال حاضر شاید تصور ما از آنچه که سازندهی حیات است بسیار محدود باشد. برخی منتقدان ترجیح میدهند که بر سازگاری حیات با جهان تاکید کنند تا عکس آن. شاید اگر ظرفیتهای سازشی حقیقی جهان را کشف کنیم، آن وقت تصویر واضحتری از این موضوع به دست بیاوریم. سیگن[۳۴] همهی اعتراضات بالا را در یک جمله میآورد و میگوید که اصل انساننگر نمایانگر «یک ناکامی در تخیل» است.[۳۵]. از سوی دیگر اما او اعتقاد راسخ دارد که همزمانیها، به طور خلاصه، اتفاقاتی شانسی هستند که نیازی به توضیح ندارند.
اصلیترین انتقاد به اصل انساننگر این است که زیادی مذهبی و ماورایی است. برخی بر این عقیدهاند که حتی نسخهی ضعیف این اصل هم وقتی برای توضیح این موضوع به کار میرود که چرا جایگاه موضعی ما در این عالم چند جهانی یکی از معدود جاهای دارای شرایط مناسب برای حیات است، رنگ و بوی طراحی و سرنوشت به خود میگیرد. دیگران معتقدند که نسخهی ضعیف زیادی محافظهکارانه است و در حقیقت مسئلهی اصلی را دور میزند. فرم قوی اما در سوی دیگر، به طور مستقیم به مسئلهی اصلی میپردازد اما به طریقی غیرقابل اعتبارسنجی و به گونهای که از نظر علمی بسیار بحثبرانگیز است. تنها پشتیبان علمی این نظریه یکی از تفاسیر مکانیککوانتوم است، اما بنیانهای اصلی این تفسیر و خود مکانیککوانتوم هم غیرقابل اعتبارسنجی و محل بحثاند.[۳۶]
برخی دانشمندان واکنشهای شدیدی علیه استدلالهای مذهبی و انسانمحورانهی نظریهی انساننگر نشان میدهند و آن را خطرناک در نظر میگیرند. گرینشتاین زمانی که متقاعد شد همزمانیها را نمیتوان به عنوان پدیدههای تصادفی توضیح داد، احساساتش را این چنین بیان کرد:
این یک تحول عظیم بود و گاهی ماهیتی کاملا فیزیکی داشت. من جدا از ناراحتی به خودم میپیچیدم. این فکر که سازگاری کیهان برای حیات ممکن است معمایی باشد که نیاز به حل شدن دارد، برایم بسیار مضحک و احمقانه بود. برایم سخت بود که این نظر را بدون در هم پیچیدن ناشی از نفرت بپذیرم و تقریبا برایم امکان نداشت که بدون عذرخواهی این موضوع را برای دوستانم ذکر کنم. اعتراف به دانشمندان همکارم در مورد این که من به این مسئله علاقهمند بودهام برای من مثل اعتراف به یک بیکفایتی شخصی ننگآور بود.[۳۷]
بیتفاوتی ظاهری دانشمندان نسبت به ایدههای انساننگرانه تنها «پوششی برای خصومت شدیدشان» بود. انساننگریای که در آن زمان ارایه شده بود، ضربهی احساسی منفی عمیقی به روش علمی مدرنی زد که به قصد تلاش برای سرنگونی دیدگاه دینی و آزادسازی ذهن جستوجوگر از چنگالهای مذهب زاده شده بود.
لئونارد ساسکیند[۳۸] هم با این ایده هم رای است. اصل انساننگر تا این اواخر مفهومی بود «که بیشتر دانشمندان از آن متنفر بودند . . . یک نظریهی گمراهکنندهی مضحک، ساختهی یک کیهانشناس مست که از ایدههای عرفانی خودش سرمست بود . . . برای برخی این ایده بوی مخلوقات افسانهای ماوراءالطبیعی، مذهب و طراحی هوشمندانه را میدهد».[۳۹] اما اینجا مشکلی اساسی برای دانشمندان وجود دارد. این که این موضوع پرسش در مورد خدا را بار دیگر در کانون بحثهای علمی قرار میدهد؛ جایی که چنین بحثهایی به آن تعلق ندارند و بر آتش برخوردهای محافل علمی و مذهبی بنزین میریزد. اصل انساننگر و همزمانیها به راحتی میتواند از سوی تندروهای مذهبی به خدمت گرفته شوند و برای پیشبرد اهداف خودشان مورد استفاده قرار گیرند. ساسکیند مثالهای متعددی از نوشتههای علمی ارایه میدهد که مورد سو استفاده قرار گرفتهاند.[۴۰]
برخلاف این مخالفتها، با این حال تعدادی از دانشمندان از اصل انساننگر حمایت کردند. یک گروه بزرگ و در حال رشد دانشمندان اذعان میکنند اگر همانطور که بسیاری از فرضیههای حال حاضر پیشنهاد میکنند جهانهای مجزای بسیاری درون یک «چند جهانی» بزرگتر وجود داشته باشد، آن وقت برای توضیح موجودیت ما، چیزی مانند اصل انساننگر ضروری است. در این صورت انواع متفاوت بیشماری از قوانین فیزیکی و مقادیر ثابتهای فیزیکی وجود خواهد داشت که ما تنها در یکی از نواحی یا عوالم بسیار معدودی زندگی میکنیم که در آن شرایط برای توسعهی حیات مناسب بوده است. برای بسیاری از دانشمندان، این رویکرد مزیت خرسندکنندهی به چالش کشیدن یا دستکم اجتناب از مفاهیم ناخوشایند طراحی را به همراه دارد. این دیدگاه تفکرات انساننگرانه را با چهارچوبهای علمی سنتی در هم میآمیزد و امکان ارایهی استدلالهای احتمالی را فراهم میآورد. بدین ترتیب این رویکرد از غایتگرایی اجتناب میکند و نیاز به ارایهی یک طرح کلی و بزرگ را از بین میبرد.
سناریوهای چندجهانی متعددی اکنون چشمانداز کیهانشناسی را پر میکنند. در نظریهی تورمی آشفته[۴۱]، یک «چندجهانی» پیوسته و لایتناهی، «حفرهها»[۴۲] و حبابهای متورم شوندهای را میسازد که هر کدام از این حبابها به جهان جداگانهای رشد میکنند. در سناریوی جهان بسته، چرخههای متوالی متعددی ممکن است رخ دهد که هر کدام از این چرخهها، سیمرغوار، از رمبش ویرانگر قبلی زاییده میشود. در یک فرضیهی نظری دیگر، جهانها ممکن است از درون سیاهچالهها زاییده شوند[۴۳]، یا جهانهای موازی بسیاری مانند «ریسمانهای سه بعدی» در قلمرو یک بعد بالاتر شناور باشند.[۴۴] با وجود این، یک نسخهی دیگر از این نظریهها از تفسیر «جهانهای بسیار» ایوِرت[۴۵] از مکانیک کوانتوم ظهور پیدا کرده است. هر گاه عدم قطعیت کوانتومی امکان نتایج احتمالی متفاوت را در یک سیستم بدهد، در حقیقت همهی آنها به عنوان جهانهای در حال انشعاب و مجزا در نظر گرفته میشوند. پیشرفتهای اخیر در نظریهی ریسمان پیشنهاد میکنند «چشماندازی» بینهایت حیرتانگیز از محیطها یا خلأهای احتمالی امکانپذیر است. در این موارد، پارامترهای اصلی خلأ – قوانین فیزیک، ثابتهای طبیعی، انواع ذرات و غیره – در هر کدام از جهانها میتوانند با جهان دیگر متفاوت باشد. در نتیجه، این که حداقل یکی از این پیکربندیهای نامشخص خصوصیات درستی برای زایش حیات و آگاهی داشته باشد، اصلا رویداد استثنایی و چشمگیری نیست. در این صورت، اصل انساننگر ضعیف برای شرح موجودیت ما اصلی ضروری میشود. یعنی، ما تنها در یکی از چند جهانی که پارامترهای صحیح برای فرگشت حیات و آگاهی را داشته، زندگی میکنیم. حتی شکل قوی اصل هم بدین نحو پشتیبانی میشود؛ با تعداد نامشخصی از احتمالات، تنها بر اساس قوانین شانس، حیات باید در جایی فرگشت مییافت. در حالی که بسیاری بیفایده بودن چند جهانی را مورد نقد قرار میدهند، برخی نیز از ابطالپذیری و قابل سنجش بودن این نسخه دفاع میکنند.
اصل انساننگر قوی در مکتب فلسفی پوزیتیویسم (که مطابق آن تنها آنچه که قابل تجربه است، حقیقی است) هم حامیانی یافت. گزارهی مشابهی از یکی از تفاسیر مکانیک کوانتوم هم در تایید آن به دست میآید؛ این که «خود مشاهده به جهان فیزیکی موجودیت میبخشد»[۴۶]. این که موجودات ذیشعوری که در پردهی آخر تاریخ جهان بر صحنه میآیند، چهگونه با هر دلیلی میتوانند بر همزمانیهای دورههای اولیه این تاریخ اثر گذاشته باشند، معمای سرگیجهآوری به نظر میرسد اما از نظر هواداران این فرضیه، این ایده از دیدگاه نظریهی مدرن منتفی نیست. این فرض بنیانهای اصل انساننگر مشارکتی و طرح «جهان همزیست» گرینشتاین را شکل میدهد. هر دو اینها مفاهیم «مورد مشاهده» و «مشاهدهگر» را در مکانیک کوانتوم سنتی باز تعریف میکنند. «مورد مشاهده» نیازی نیست که یک پدیدهی در سطح اتمی باشد بلکه میتواند یک ساختار بزرگتر یا کل عالم باشد و «مشاهدهگر» باید یک ذهن آگاه باشد نه یک دستگاه. همانطور که گرینشتاین توضیح میدهد « صرف بودن جهان به معماگونهترین پدیدهی عالم یعنی آگاهی وابسته است و بدین ترتیب این همزیستی، این وحدت بین جهان فیزیکی و ذهن، به بزرگترین رقص متافیزیکی بدل میشود، به طوری که وجود هر کدام وابسته به دیگری است.»[۴۷] گرچه گرینشتاین از این که خودش را از انسانمحوری دور میکند عمیقا در رنج است، با وجود این، او از اصل «انساننگر» استقبال میکند. این اصل رابطهای عمیق و «وحدتی عظیم و همزیستانه»ای ارایه میدهد که طی آن جهان، حیات و ذهن را در هم میآمیزد.
این توضیحات در ظاهر عرفانی از همزمانیهای انساننگرانه گامی واضح به سوی متافیزیک است اما همان دیدگاه غایتشناسانهی قدیمی نیست که میگوید خداوند جهان را به طور مستقیم آفریده است. این متافیزیکی است که مستقیما از نظریهی کوانتوم مشتق شده است و بر مسئلهی فلسفیای تمرکز دارد که از همین نظریه برخاسته است: پرسشهایی در باب ماهیت نهایی وجود و رابطهی ذهن و واقعیت. این طرح مطمئنا طرحی آزمایشی است، زیرا درک کاملی از شالودههای فلسفی مکانیک کوانتوم همچنان هم از دست دانشمندان و هم از دست فلاسفه میگریزد.
هواداران اصل انساننگر استدلال میکنند که این اصل میتواند به عنوان محرکی برای نظریههای جدید ارزشمند باشد. این اصل اگرچه نمیتواند جایگزین آزمونهای موشکافانهی قوانین فیزیک با دادهها آماری شود اما میتواند با هدایت شهودها دانشمندان را به درک صحیح رهنمون کند. مثالی از این دست، روشی است که دیک از مفروضات انساننگر بهره برد تا دلایل فیزیکی زیربنایی برای یک همزمانی به ظاهر قابل توجه را کشف کند. بارو و تیپلر مثالهای متعددی از این دست را در کتابشان ارایه میدهند و این بحث را پیش میکشند که این اصل مفهومی بارور است که «بینشهای مختلف را گرد هم میآورد تا تحسین ما را نسبت به وحدت طبیعت عمیقتر کند.»[۴۸] به علاوه، در آزمودن مفاهیم اصل انساننگر، دانشمندان باید در این باره هم پرسشگری کنند که چه چیزی در جهانهای دیگر میتواند متفاوت باشد و چه چیزهایی واقعا برای حیات الزامیاند و آن وقت شاید درک بهتری از قوانینی که بر جهان ما حکمرانی میکنند به دست آوریم و به ارتباط آن قوانین با جهان زنده پی ببریم. به گفتهی دیویس، تحقیق در مورد میل ظاهری کیهان به پیچیدگی ممکن است ما را به مفاهیم جدیدی رهنمون کند که «مکمل قوانین فیزیک باشند».[۴۹]
برپایهی این ایدهگاه، کندوکاو در باب همزمانیهای انساننگرانه میتواند پرسشهای بنیادین و عمیقتری ایجاد کند و به درستی بحث را به متافیزیک نزدیکتر کند. حتی اگر قوانین فیزیک همهی مثالهایی را که در مورد تنظیمات دقیق در طبیعت زده میشود، توضیح دهد، باز هم این پرسش سر جای خود باقی میماند که چرا خود قوانین فیزیک این قدر دقیق برای حیات تنظیم شدهاند؟ به همین ترتیب، حتی اگر یک نظریهی واحد از همه چیز، مانند نظریهی اَبَرریسمان[۵۰]، بتواند همهی قوانین و مقادیر ثابتها را با موفقیت تعیین کند، باز باید پرسیده شود که چرا چهارچوب ابرریسمان تنها گزینهای است که هم برای جهان و هم برای حیات کار میکند و اگر نیست، چه چیزی نوع چهارچوبهایی را تعیین میکند که ممکن است عالم و موجودات زنده را تولید کرده باشد؟ با شکلگیری پرسشهایی از این دست که «چرا»یی هستند و در حوزهی علم غیرقابل پاسخگوییاند، اصل انساننگر میتواند گفتوگو و پژوهشی مشترک را میان دانشمندان، فیلسوفان و الهیاتدانان دراندازد. موضعی قویتر به سود اصل انساننگر بیان میکند که این اصل در حقیقت دارای اهمیتی واقعی است. این تطابقها را نمیتوان به سادگی نادیده گرفت. فرد هویل بعد از کشف این تطابقات در هستهزایی کربن بود که اظهار کرد:
آیا این هم یک کار مصنوعی پیشنهادی دیگر است؟ من که بدم نمیآید چنین باشد. یک تفسیر عقلانی از این حقایق پیشنهاد میکند که یک هوش ماورایی با فیزیک و شیمی و زیستشناسی مسخرهبازی در آورده است و این که هیچ نیروی نابینایی وجود ندارد که ارزش سخن گفتن از آن در طبیعت وجود داشته باشد. اعدادی که یک نفر میتواند از این حقایق محاسبه کند، به نظرم چنان مبهوتکننده میآیند که این نتیجهگیری جای هیچ تردیدی را برایم باقی نمیگذارد.[۵۱]
بسیاری دیگر هم بر این موضوع توافق نظر دارند که این تطابقات ارتباطی مهم بین حیات و جهان را آشکار کردهاند که معنایی جدید برای حیات ما پیشنهاد میدهد. برای گرینشتاین، زیستپذیری جهان به مثابه «رویدادی بسیار مهم بود که همچون رازی سربسته و بزرگ باقی مانده است»[۵۲] و دایسون[۵۳] هم در عبارت مشهور خودش مینویسد: «جهان به نوعی میدانست ما قرار است بیاییم».[۵۴] پل دیویس در نتیجهگیری کتابش به نام نقشهی راه کیهانی[۵۵] ایدهی مشابهی را مطرح میکند:
خود این حقیقت که عالم آفریننده است و قوانینی دارد که اجازه میدهد ساختارهای پیچیده ظهور و توسعه یابند تا به نقطهی آگاهی برسند، برای من مدرک قدرتمندی است حاکی از این که در پس همهی اینها «چیزی در جریان» است. مقاومت در برابر ظاهر فریبندهی ایدهی طراحی کار سختی است. علم ممکن است همهی فرایندهایی که به واسطهی آنها عالم سرنوشت خودش را نمو داده است توضیح دهد، اما همچنان فضاهایی برای معنایی ورای موجودیت ما خالی میماند.[۵۶]
این که بدانیم حضور انسان امری تصادفی نیست «بنیانی عمیق و رضایتبخش برای عظمت انسان» فراهم میکند.[۵۷] این موضع ما را به طور مستقیم با مفاهیم غایتشناسانهی اصل انساننگر مواجه میکند و تاییدی است بر این که احتمالا طرحی وجود دارد. در هر صورت انکار وجود یک طرح کلی چندان هم از اجازه به حضورش علمیتر نیست. گرچه مفهوم طراحی بزرگ الزاما پرسش در مورد خدا را به ذهن متبادر میکند، و گرچه این موضوع برای مورد بحث قرار گرفتن در علم اصلا مناسب نیست، با این حال خود علم حالا در صدد تحقیق در قلمروهای نامریی و رازگونهای است که پیشتر تنها از سوی الهیاتدانان و فیلسوفان مطرح میشدند. درست مانند پرسشهای متافیزیکی ابتدایی و پرسشهای «چرایی» که در بالا مطرح شدند، تحقیقات علمی بار دیگر خودش یک همپوشانی اجتنابناپذیر و نیازی مبرم به تحقیقات و گفتوگو میان این دو طرف ایجاد کرده است.
برخی دانشمندان به این نکته اشاره میکنند که ارزش ذاتی اصل انساننگر هر چه که باشد، تغییری خوشایند در جهت دور شدن از ماتریالیسم و کوپرنیکانیسم افراطی ایجاد کرده است. گرچه هنوز تطابقات انساننگرانهی حلناشدهای وجود دارد، ماتریالیستها دیگر نمیتوانند ادعا کنند این که جهان با هدف حیات و هوش طراحی شده است، موضوعی کاملا بیربط است. این ایده که انسان ممکن است نقطهی مرکزی وجود جهان باشد، عقبگردی ناگهانی در یک روند پنج قرنی است که تلاش میکرد جایگاه فیزیکی انسان در جهان را هر چه بیشتر بیاهمیت جلوه دهد. مفاهیم چندجهانی اخیر جهشی حتی بزرگتر در مسیر کوپرنیکیها ایجاد کرده است، اما حالا خود آنها هم همکاری با اصل انساننگر را برای توضیح موجودیت ما ضروری یافتهاند. بنابراین، این آونگ ممکن است در نهایت به عقب برگردد و انسان باز هم وضعیتی مرکزی در جهان کسب کند.
این که چه چیزی ممکن است جایگزین دیدگاه کوپرنیکی شود، هنوز معلوم نیست اما تعدادی از دانشمندان در مسیرهای جدیدی پیش میروند که اهمیت تنظیم دقیق جهان را میپذیرد و به دنبال راههایی برای توضیح آنها فراتر از شرایط مادی صرف میگردند. آنها نه طراحی را به طور کامل رد میکنند و نه از آن نسخهی قدیمی «ساعتساز» را که در محافل علمی و مذهبی زمان داروین رواج داشت، استقبال میکنند. تجلی یک الگوی جدید در اندیشهی بسیاری از دانشمندان از جمله دیویس، یونگ[۵۸]، گرینشتاین و الیس منعکس شده است.
آن تصور اولیه و مهم قدیمی که یک طراح همهی ساختارهای خاص را مستقیما طراحی کرده است حالا جای خودش را به یک طراح قوانین و فرایندها داده است. طراحی یک نقشهی صلب نیست که ساختارها را مجبور کند دقیقا به روشی از پیش تعیین شده توسعه یابند بلکه یک «الگوی رشدی»[۵۹] کلی است که زمینه را برای قوانین و ثابتهای مسئول حیات مهیا میکند. این یک فرایند خلاقانه است که طی آن جهان خودآگاهی خودش را سازماندهی میکند؛ انگار که به برخی انگیزشها به سمت پیچیدگی و آگاهی پاسخ میدهد.[۶۰] لوییز یونگ به خوبی این موضوع را بیان میکند:
وقتی ما ماهیت جستوجوگرانهی این فرایند را در نظر میگیریم، کاملا بدیهی به نظر میآید که شاهد انجام یک طرح دقیق از پیش تعیین شده نیستیم. هنری برگسون[۶۱] مشاهده کرد که «برنامه اصطلاحی است که به کاری معین اطلاق میشود: برنامه، راه آینده را بر شکلی که تعیین میکند میبندد. در عوض پیش از فرگشت حیات، مدخلهای آینده کاملا باز بودند» این فرایند تغییر، همهی نشانههای یک آفرینش در حال اجرا را دارد، به وجود آوردن چیزی که پیش از این هرگز وجود نداشت.[۶۲]
فرایندهای آفرینشی که دیویس و یونگ مطرح میکنند، میتوانند با اثرات متقابل همزیستی ذهن و جهانی که گرینشتاین و اصل انساننگر مشارکتی هم مطرح میکنند، در ارتباط باشد. قیاسی که یونگ با خلقت هنری انجام میدهد عناصر مشابهی را برجسته میکند. خلق هنر هم میل و انگیزه و هم ایدهی هدایتکننده را دخیل میکند اما در ابتدا به انتخاب جزییات نمیپردازد. به طور مشابه، فرایندهای کوانتومی مجموعهای از احتمالات را، مانند ایدههایی که در ذهن هنرمند میچرخند، دخیل میکنند اما هیچ پیشبینی دقیقی نمیتوان از نتایج داشت. در همهی این مفاهیم، این رشد فرایندی[۶۳] است که شامل غیرمترقبه بودن و عدم قطعیت میشود اما در عین حال آشکار شدن تدریجی یک کل در یک چهارچوب کلی شامل هم شانس و هم طراحی دقیق میشود.
برای برخی، دستیابی به پاسخی رضایتبخش برای پرسشهای انساننگرانه نیاز به چهارچوب تحقیقاتی جدیدی فراتر از روشهای معمول علمی دارد. یک رویکرد گستردهتر احتمالی – یک فرایند علمی بسطیافته – را الیس ارایه کرده است. این رویکرد اصول منطقی خودش را دارد اما به ملزومات علمی معمول برای اعتبار سنجی سفت و سخت با دادههای فیزیکی عینی احتیاج ندارد. او معتقد است که علم به تنهایی هرگز نمیتواند به مسایل انساننگر پاسخی دهد، زیرا فرایندهای تحقیقاتیاش به مطالعهی خصوصیات قابل مشاهدهی اشیای فیزیکی محدود شده است در حالی که مسایل انساننگر شامل پرسشهای متافیزیکیای هستند که ورای این حوزه قرار میگیرند؛ مسایلی مانند «چرا اصولا باید چیزی وجود داشته باشد» و «زیر بنای قوانین فیزیکی چیست و چه چیزی ماهیت یا کارآمدی آنها را تعیین میکند». این سوالات عمیقتر ریشههای علم هستند اما فراتر از ظرفیت علم برای پاسخگویی قرار دارند.
این کیهانشناسی گستردهتری که الیس ارایه میدهد، شجاعانه به دل این پرسش میرود که چرا جهان کاملا بیعیب و نقص تنظیم شده است تا نه تنها وجود فیزیکی ما که عمق وجودی ما از جمله بنیانهای اخلاقی و معنایی ما را تولید کند.[۶۴] الیس معتقد است که علم باید با چنین پدیدهای کنار بیاید و «در سنتزی بزرگتر، از این چهارچوب منطق و اثبات و میل دستنیافتنیاش برای جهانبینیای کاملا قابل اعتبارسنجی، دست بردارد. با استفاده از یک روش تحقیقی بسط یافته، این کیهانشناسی گستردهتر باید به کندوکاو در این باره بپردازد که جستوجوی کیهانی انسان در مورد حقیقت، معنا، زیبایی و اخلاقیات چهگونه در خود طراحیِ چهارچوبِ فرگشتی گنجانده شده است. همچنین علم باید یافتههای شخصیتهای برجستهی مذهبی اعصار مختلف را به عنوان مدرک بپذیرد و بپذیرد که سطحی متعالی از واقعیت وجود دارد و این که ایثارگری داوطلبانه و عشق حقیقی به دیگران از جایگاه والایی برخوردار است.
الیس با استفاده از این دورنما، برای تجزیه و تحلیل اصل انساننگر و توضیح تطابقات انساننگرانه، خطوط کلی خصوصیات فیزیکیای که جهان باید داشته باشد تا امکان رشد و توسعهی اخلاقی و معنوی را بدهد، چنین دستهبندی کرد: نظمی مشخص از قوانین فیزیکی، شرایطی برای رشد موجودات مطابق میلشان و غیاب ظاهری فعالیتهای الهی قابل سنجش تا پاسخهای آزادانه امکانپذیر باشد. او سپس پیشنهاد میکند که از میان همهی تبیینهایی که برای بهینهسازیهای دقیق عالم پیشنهاد شدهاند، فقط مفهوم طراحیای که در محدودهی مذهب تعریف شده است میتواند به این پرسش پاسخی درخور بدهد که چرا جهان نه تنها برای حضور فیزیکی ما بلکه برای همهی سطوح خصوصیات معنوی ما شرایط مطلوب دارد. او این پاسخ مناقشهبرانگیز را چنین به تصویر میکشد: «جهان به ترتیبی وجود دارد که نوع بشر (یا حداقل موجود دارای خودآگاهی اخلاقی) بتواند وجود داشته باشد . . . این اتفاق افتاده است تا عشق و سخاوت سرلوحهی آنها شود، هدفی که به طور آشکارا و بدیهی هدف باارزشی است.»[۶۵]
منبع:
Religion and the Physical Sciences, Kate Grayson Boisvert, Greenwood Press, 2008, 118-128
منابع مقاله:
- Barrow, John, and Frank Tipler. 1988. The Anthropic Cosmological Principle. Oxford:Oxford University Press (paperback
- Tyson, Neil deGrasse, and Donald Goldsmith. 2004. Origins: Fourteen Billion Years of Cosmic Evolution. New York: W. W. Norton & Company.
- Thuan, Trinh Xuan. 1995. The Secret Melody: And Man Created the Universe. Translated by Storm Dunlop. New York: Oxford University Press.
- Silk, Joseph, 2005. On the Shores of the Unknown: A Short History of the Universe. Cambridge UK: Cambridge University Press.,
- Davies, P. C. W, 1992. The Mind of God: The Scientific Basis for a Rational World. New York Simon and Schuster.:
- Ferris, Timothy. 1997. The Whole She-Bang: A State of the Universe(s), Report. New York: Simon and Schuster, 1997.
- Sagan, Carl and Ann Druyan, eds. 2006. The Varieties of Scientific Experience: A Personal View of the Search for God. New York: Penguin Press.
- Ellis, George. 1993a. Before the Beginning: Cosmology Explained. London: Boyars Bowerdean/
- Greenstein, George. 1988. The Symbiotic Universe: Life and Mind in the Cosmos. New York: William Morrow and Company, Inc.
- Susskind, Leonard. 2006. The Cosmic Landscape: String Theory and the Illusion of Intelligent Design. New York: Little, Brownand Company.
- Davies, P. C. W, 1988. The Cosmic Blueprint: New Discoveries in Nature’s Creative Ability to Order the Universe. New York Simon and Schuster.:
- Young, Louise. 1986. The Unfinished Universe: A Radical New View that the Universe Is Perfecting Itself. New York: Simon and Schuster.
یادداشتها:
[۱] cosmic coincidences
[۲] the anthropic cosmological principle
[۳] Lawrence Henderson
[۴] Fitness of the Environment
[۵] Eddington
[۶] Dirac
[۷] Robert Dicke
[۸] Fred Hoyle
[۹] Davies
[۱۰] Greenstein
[۱۱] Rees
[۱۲] Barr
[۱۳] Brandon Carter
[۱۴] Barrow and Tipler, 1988, 1
[۱۵] Weak Anthropic Principle (WAP)
[۱۶] Strong Anthropic Principle (SAP)
[۱۷] Barrow and Tipler, 1988, 20
[۱۸] Barrow and Tipler, 1988, 21
[۱۹] Barrow and Tipler, 1988, 22
[۲۰] Participatory Anthropic Principle
[۲۱] Barrow and Tipler, 1988, 22
[۲۲] many-worlds
[۲۳] Barrow and Tipler, 1988, 22
[۲۴] Final Anthropic Principle
[۲۵] Barrow and Tipler, 1988, 22-23
[۲۶] Grand Design
[۲۷] Designer
[۲۸] Tyson and Goldsmith, 2004/ Thuan, 1995/ Silk, 2005
[۲۹] Silk, 2005, 83
[۳۰] Davies 1992, 218–۱۹
[۳۱] Stephen Hawking
[۳۲] Barry Collins
[۳۳] Ferris 1997,300
[۳۴] Sagan
[۳۵] Sagan, 2006, 57
[۳۶] Ellis 1993a, 93
[۳۷] Greenstein 1988, 25
[۳۸] Leonard Susskind
[۳۹] Susskind 2006, 14, 21
[۴۰] Susskind 2006, 7-8
[۴۱] chaotic inflation theory
[۴۲] pockets
[۴۳] Smolin, 1997
[۴۴] Steinhardt and Turok, 2007
[۴۵] Everett’s many worlds
[۴۶] Greenstein 1988, 222
[۴۷] Greenstein 1988, 238
[۴۸] Barrow and Tipler, 1988, 17
[۴۹] Davies, 1992, 203
[۵۰] superstring theory
[۵۱] Hoyle, 1981, 12
[۵۲] Greenstein, 21
[۵۳] Dyson
[۵۴] Davies 1995, 128
[۵۵] Cosmic Blueprint
[۵۶] Davies 1988, 203
[۵۷] Davies 1988, 203
[۵۸] Louise Young
[۵۹] pattern of development
[۶۰] Davies 1988, 203
[۶۱] Henri Bergson
[۶۲] Young 1986, 201–۲
[۶۳] the developmental process
[۶۴] Ellis 1993a, 125
[۶۵] Ellis 1993a, 127