فیزیک، ایمان و تنظیم دقیق
گفت‌وگو با باربارا دروسل/ ترجمه: حمیرا افشار

christianevidene.org

چهارم جولای ۲۰۱۶

باربارا دروسل، استاد فیزیک‌نظری دانشگاه دارمستات[۱] آلمان می‌گوید: «خدا موضوع یک تحقیق علمی و یا اثبات ریاضی نیست، بنابراین ما نمی‌توانیم وجود او را اثبات کنیم. اما فکر می‌کنم دلایل خوبی برای اعتقاد داشتن به خدا وجود دارد.» او با نایجل بووی[۲] درباره‌ی زندگی علمی خود و باورهای مسیحی‌اش و اعمال آن در قوانین فیزیک، مانند مه‌بانگ و جهان دقیق تنظیم‌شده صحبت کرده است.

 

فیزیک نظری چیست؟

منظور از فیزیک نظری آن بخشی از فیزیک است که از طریق کاغذ و مداد و کامپیوتر انجام می‌شود نه از طریق نتایج آزمایشگاهی. این حوزه بیش‌تر روی تحلیل‌های ریاضی و محاسباتی تمرکز دارد تا بتواند تشریح کند رخدادها چرا و چه‌گونه صورت می‌گیرند.

چه شد که تصمیم گرفتید به مطالعهی علم بپردازید؟

حدودا ۱۳ ساله بودم که تصمیم گرفتم دانشمند شوم. در آن سن شروع کردم -یا حداقل تلاش کردم- تا درباره‌ی قانون نسبیت انیشتین چیزی بخوانم. از مطالعه‌ی داستان‌های علمی تخیلی لذت می‌بردم و یک معلم زن برای درس ریاضی و فیزیک داشتم که الگوی من بود. علم برای من بسیار هیجان انگیز بود. درک و مطالعه‌ی طبیعت بسیار ارزشمند است و آرزوی من این است که بتوانم آن را درک کنم.

به عنوان یک دانشمند شما با قوانین طبیعت کار میکنید. این قوانین از کجا آمدهاند؟

آن‌ها از مبدأ آغاز جهان وجود داشته‌اند.

این قوانین تا چه حد بدون تغییر هستند؟

قوانین فیزیک، انعکاس کامل و بسیار دقیقی از طبیعت نیستند. قوانین فیزیک نوعی ایده‌آل‌سازی هستند؛ تقریب‌هایی هستند که به خوبی کار می‌کنند اما محدودیت‌هایی هم دارند. برای مثال، قوانین نیوتن در فضای جهان کوانتومی یا در ارتباط با سرعت نسبی یا در مسافت‌های کیهانی با محدودیت‌هایی روبه‌رو هستند اما برای مقاصد روزمره به خوبی پاسخ‌گو هستند. به همین خاطر از آن‌جا که قوانین طبیعت در بهترین حالت تخمینی هستند، باید در بناکردن دیدگاه‌های جهانی بر پایه‌ی آن‌ها محتاط باشیم. نباید در محدوده‌هایی که فراتر از توانایی‌شان است سرمایه‌گذاری کنیم. برای مثال، مردم بر مبنای قوانین نیوتن دیدگاه‌های ماده‌گرایانه‌ای پیدا می‌کنند و می‌گویند که همه چیز با قطعیت پیش می‌رود. پیدایش مکانیک کوانتوم و نظریه‌ی بی‌نظمی نشان داد که طبیعت بیش‌تر از این‌ها غیرقابل پیش‌بینی است.

آیا این موضوع به این معنا است که مسیحیان نباید الهیات خود را برمبنای یک نظریهی علمی بنا کنند؟

ما باید بتوانیم بین نتایج علمی و تفاسیر فلسفی تفاوت قایل شویم. افراد زیادی معتقدند این ادعا که «خدا وجود ندارد» نتیجه‌گیری‌ای علمی است یا اگر فلان ایده‌ی علمی صحیح باشد هیچ خدایی وجود ندارد. در چنین اظهاراتی صداقت به چشم نمی‌خورد. این آن چیزی نیست که علم تلاش دارد بگوید، بلکه این‌ها تعابیری فلسفی هستند.

مدل شما از آغاز جهان چیست؟

مه‌بانگ، که سیزده میلیارد سال قبل با انفجار ادامه یافت و به تشکیل اتم‌های هیدروژن، ستاره‌ها و کهکشان‌ها انجامیده است. این یک توضیح علمی است. به عنوان یک مسیحی معتقدم که خدا جهان را به وجود آورده است و قوانین طبیعت از او نشأت می‌گیرند. او منشأ نهایی است.

برخی دانشمندان با نگاه به جهان نتیجه میگیرند که برای آن که حیات روی زمین امکانپذیر باشد، جهان باید بسیار دقیق تنظیم شده باشد. برای مثال مارتین ریس[۳] اخترشناس انجمن سلطتنی بریتانیا، میگوید جهان به دلیل شش پارامتر عددی از قوانین طبیعت است که به این صورت شکل گرفته است. برخی معتقدند اگر جهان دقیقا تنظیم شده باشد، باید یک تنظیم‌‌کنندهی دقیق وجود داشته باشد که  همان خدا است. آیا این نتیجهگیری قانعکننده است؟

در خصوص این موضوع، فرد هویل[۴] که اخترشناس بی‌دینی بوده است، می‌گوید این‌طور به نظر می‌رسد که شرایط این کار از قبل در نظر گرفته شده است. برای من این طبیعی‌ترین توضیح است؛ این‌که خدا جهان را این‌گونه می‌خواسته تا حیات و بشر وجود داشته باشند، بنابراین شرایط را طوری به وجود آورده است تا چنین چیزی اتفاق بیفتد.

علم میگوید که المانهای شیمیایی که حیات را تشکیل میدهند در ستارهها شکل گرفتهاند. مه‌بانگ میلیاردها سال پیش اتفاق افتاده است و حیات انسانی روی زمین در یک بازهی زمانی کوچکتری تشکیل شده است. چرا این زمان اینقدر طول کشیده است؟

خدا زمان زیادی در اختیار دارد. درحقیقت او فراتر از زمان است. فرآیندهایی که او ترتیب داده، به گونه‌ای است که میلیاردها سال زمان می‌برد تا یک ستاره تمام هیدروژن خود را بسوزاند و سپس نسل دیگری از ستاره‌ها تشکیل شود و حتی شاید نسل سومی پدید بیاورد.

آیا میتوانیم از استدلال تنظیم دقیق نتیجه بگیریم که خدایی وجود دارد؟

نه. استدلال تنظیم‌دقیق اثبات به حساب نمی‌آید. این روش علمی نیست که نتیجه بگیریم چون به نظر می‌رسد جهان بسیار دقیق تنظیم شده است، پس خدا وجود دارد. اما این برداشت، تعبیر فلسفی قانع‌کننده‌ای از مشاهده‌ی تنظیم دقیق است.

دانشمندان خداناباور تاچه حد میتوانند از اندیشه‌ی جهان‌های موازی برای تبیین حضور حیات روی زمین استفاده کنند؟ با توجه به این که آنها احتمال حضور یک خالق را در نظر نمیگیرند.

اگر شما با این فرض که خدایی وجود ندارد شروع کنید، در این صورت ماده و قوانین طبیعت واقعیت نهایی هستند. در این صورت این غیرطبیعی نیست که نتیجه بگیرید یک چندجهانی (جهان‌های موازی) وجود دارد.  نسبت‌دادن انگیزه‌ها به افراد همیشه خطرناک بوده اما فکر می‌کنم که بیش‌تر مردم جهان‌های موازی را به عنوان جایگزینی برای خدا می‌پذیرند.

من نمی‌توانم فرضیه‌ی وجود چندجهانی را کاملا رد کنم، اما فکر نمی‌کنم ایده‌ی چندان موجهی باشد. اصولا دلیلی نمی‌بینم که باید فرض کنیم حتما چنین فرضیه‌ای وجود دارد.

خداناباوران جدید ادعا میکنند که نه تنها قوانین طبیعت واقعیت نهایی هستند، بلکه تنها حقایق موجودند و بر این اساس نتیجه میگیرند که خدایی وجود ندارد. آیا این نتیجهگیری صحیح است؟

خداناباوران جدید می‌گویند گزاره‌های علمی تنها گزاره‌های معتبر هستند. اما چنین ادعایی نمی‌تواند به صورت علمی ثابت شود. آن‌ها نمی‌توانند از روش‌های علمی برای راستی‌آزمایی این ایده استفاده کنند و این خود یک تناقض است. به‌علاوه، شاید آن‌ها دیدگاه بسیار ساده‌ای از علم دارند.

پدیدهی مه‌بانگ تا چه حد نیازمند بک «مه‌بانگساز» بوده است؟

به لحاظ علمی، لزوما این طور نیست. احتمالات منطقی دیگری هم وجود دارد که برخی از آن‌ها فراتر از علم است. ما صرفا می‌توانیم بگوییم این اتفاق افتاده است و نمی‌دانیم چرا. می‌توانیم بگوییم که «کسی» سبب شده این اتفاق بیفتد. می‌توانیم بگوییم لایه‌هایی مانند خلاء کوانتومی وجود دارد که باعث ایجاد مه‌بانگ در سراسر فضا شده است. می‌توانیم بگوییم یک چرخه‌ی ادامه دار از مه‌بانگ‌ها رخ داده است. زمانی که نظریه‌ی مه‌بانگ اولین بار ارایه شد، بسیاری از دانشمندان آن را رد کردند، چرا که فکر می‌کردند جهان ازلی بوده است، فکر می‌کردند که هیچ خدایی نیست و قوانین فیزیک جاودانه بوده و هستند؛ همان نظریه‌ی حالت پایدار.

به عنوان یک فیزیکدان نظری، شما میتوانید گزارههای ریاضی را اثبات کنید. جهانهای موازی نظریه‌ای است که هنوز باید اثبات شود. آیا میتوانید ثابت کنید که خدا وجود دارد؟

فیزیک یک رویکرد  تجربی به جهان است. تنها چیزهایی در محدوده‌ی فیزیک قرار می‌گیرند که می‌توانند مورد آزمایش قرار بگیرند و به صورت تجربی اثبات شوند. تنها زمینه‌ای که شما می‌توانید از اثبات استفاده کنید، شاخه‌ای از ریاضیات است مانند منطق، چرا که استفاده از اثبات به این معنا است که شما چیزی را از یک فرض اولیه نتیجه بگیرید. برای مثال، در ریاضیات اصول هندسه وجود دارد. زمانی که این اصول را بپذیرید، می‌توانید چیزهای زیادی را با استنباط منطقی اثبات کنید، به این صورت که اجزای پاسخ‌ها درون فرضیات اولیه نهفته بوده‌اند. خدا موضوع یک تحقیق علمی یا اثبات ریاضی نیست، بنابراین ما نمی‌توانیم او را ثابت کنیم.

اگر نه اثبات قاطع، اما آیا شواهد کافی برای اثبات خدا دارید؟

فکر می‌کنم دلایل زیادی برای اعتقاد به خدا وجود دارد. از دیدگاه فلسفی، فیزیک از سه طریق پرسش‌های عمیق‌تری را مطرح می‌کند. اول این‌که چرا قوانین طبیعت، یعنی این اصول بنیادین، وجود دارند؟ توضیح طبیعی این است که یک قانون‌دهنده[۵] وجود دارد. دوم این‌که چرا ذهن‌های ما می‌تواند این قوانین را درک کند؟ برای من پاسخ قابل قبول و متقاعدکننده این است که خدا این طور خواسته تا ما تفکراتش را درک کنیم. سوم این‌که چرا جهان به صورتی است که حیات می‌تواند روی آن شکل بگیرد؟ ما می‌دانیم که مقدار هر پارامتر بنیادی باید دقیقا همان میزانی باشد که هست، در غیر این صورت همه چیز از بین می‌رود. یک تبیین ماده‌گرایانه این است که جهان ما یکی از چندین جهانی است که نسبت‌هایش با نسبت‌های موجود در جهان‌های دیگر متفاوت است. به نظر من خداشناسی نظریه‌ی موجه‌تری برای توضیح این پدیده است.

علم به ما میگوید که بخش زیادی از جهان ما با سازوکاری نادیدنی عمل می‌کند. آیا این که از کسی بخواهیم تا به آفریننده‌ای نادیدنی باور داشته باشد مانند این است که از آن‌‌ها بخواهیم تا به نیروی  غیرقابل رویت الکتریسیته باور داشته باشند؟

میان این دو شباهت‌ها و تفاوت‌های بنیادینی وجود دارد. چیزهایی که به روش‌های علمی بررسی می‌شوند، با پرسش‌هایی که در مورد خدا طرح می‌شوند از نظر کیفی متفاوت هستند. سی اس لوییس[۶] زمانی گفت که او به خدا همان‌طور اعتقاد دارد که به خورشیدی که طلوع می‌کند، نه فقط برای این‌که او می‌تواند خورشید را ببیند، بلکه به خاطر نور خورشید که به کمک آن می‌تواند باقی اجسام را ببیند. اعتقاد به وجود خدا به چیزهای زیادی معنا می‌دهد.

زمینهی تحقیقاتی شما فیزیک آماری است. آیا ما از طریق طراحی به وجود آمدهایم یا محصول یک تصادف اتفاقی هستیم؟

از نطر علمی، فرآیندی که با تصادف و قوانین بسیاری درگیر است معمولا نتایج بسیار دقیقی به دست می‌دهد، در حقیقت تصادف و قانون‌هایی پشت الگو‌های موجود در طبیعت وجود دارند و ما می‌توانیم این الگو‌ها را پیش‌بینی کنیم. حتی با این‌که این فرآیندهای تکاملی بی‌نظمی زیادی دارند، نمی‌توانیم لزوما بگوییم که نتیجه ممکن بود خیلی متفاوت باشد. خیلی چیزها هستند که ملتزم شده‌اند حتما اتفاق بیفتند. اگر یک رویداد تصادفی رخ می‌دهد، به این معنا نیست که خدا نمی‌خواسته این اتفاق به این صورت رخ دهد؛ این رویکرد سطح دیگری از تبیین مسئله است.

پس تصادف و هدف الهی با هم مرتبط نیستند؟

تصادف در فرآیندهای بیولوژیک دخیل است، مثل همین‌که تخمک و یک اسپرم خاص من را به وجود آورده و نه خواهر من را. به مفهوم دیگر این تصادف است که چرا ما همین هستیم و نه کسی دیگر. به هرحال این به آن معنا نیست که خدا ما را نمی‌خواسته است. او بشر را به عنوان یک تمامیت می‌خواسته و به هرکدام این بشریت جداگانه عشق می‌ورزد. ما به عنوان افرادی اجتماعی آفریده شده‌ایم که می‌توانیم عشق بورزیم، ارزش‌ها را می‌دانیم و به دنبال معنا هستیم. درون ما اشتیاقی برای معنا و جاودانگی وجود دارد.

استفان هاوکینگ[۷] روی « نظریهی همهچیز» کار میکرد. نظریه‌ای که میتواند چهار قانون بنیادین طبیعت را با یک‌دیگر متحد کند. اگر زمانی چنین نظریهای ارایه شود، آیا میتواند به این مفهوم باشد که علم پاسخ همه چیز را می‌داند؟

«نظریه‌ی همه جیز» ممکن است بگوید که برهم‌کنش بین ذرات می‌تواند هرچیزی را که در جهان رخ می‌دهد در سطح مادی توضیح دهد  اما این بدان معنا نیست که خدا وجود ندارد، بلکه به این معنا است که اگر یک خدای شخصی وجود دارد یا باید بتواند با ذرات و نیروها تعامل کند و به گونه‌ای نیروهای جدید معرفی کند یا باید بتواند تمام اقدامات آینده‌ی خود را برمبنای حالت اولیه‌ی جهان برنامه‌ریزی کند. من فکر نمی‌کنم که چنین نظریه‌ای پیدا شود.

این نظریه یک دیدگاه بسیار تقلیل‌گرایانه است. چرا ذرات و نیروهای بنیادی الکترومغناطیسی و جاذبه باید مهم‌ترین حقایق باشند؟ اگر جهان تقارن نداشت یا قانون بقا یا درجه‌ی آزادی به این صورت نبود این ذرات آن چیزی که امروز هستند نمی‌بودند. شما می‌توانید بگویید این کلیت است که جزییات را مشخص می‌کند و نه جز‌ییات کلیت را. بنابراین من دیدگاه متفاوتی به علم دارم.

در فیلم «نظریهی همهچیز» شخصیت هاوکینگ میگوید که کیهان‌شناسی مذهب متفکران بیدین است. آیا این طور است؟

هر نظریه‌ی علمی می‌تواند به یک مذهب تبدیل شود. این فقط به کیهان‌شناسی محدود نمی‌شود، بلکه به نظریه‌ی پیچیدگی هم می‌تواند مرتبط باشد. چرا که یک بعد معنوی به جهان دارد که حسی از حیرت و سرگشتگی به دنبال دارد. اما به این معنا نیست که حتما باید تضادی بین علم و اعتقاد به خدا وجود داشته باشد. پرسش از وجود خدا، پرسش از واقعیت نهایی و پایه‌ی همه چیز، کاملا بیرون از نظریه‌پردازی‌های علمی قرار می‌گیرد.

خداناباوران جدید  استدلال میکنند که تکامل براساس تعریف، مفهومی خداناباورانه است و با نیاز به داشتن یک خالق سازگار نیست.

این دیدگاه علمی نیست، یک برداشت از علم است. تکامل‌گرایی است. علم می‌گوید تمام حیات موجود منشأ مشترکی دارد که طی یک فرآیند طولانی پیشرفت کرده است. نظریه‌ی تکامل با مکانیزم‌هایی در ارتباط است که توضیح می‌دهد هر گونه‌ای طی زمان چه تغییراتی داشته است. چرا این موضوع باید با باور به وجود خدا ناسازگار باشد؟

 

 

[۱] University of Darmstadt

[۲] Nigel Bovey

[۳] Martin Rees

[۴] Fred Hoyle

[۵] lawgiver

[۶] C.S. Lewis

[۷] Stephen Hawking

مطالب مرتبط

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا