زمانی‌که زمان موجودیت نداشت
ویلم دریس/ ترجمه: حسنا ارشدی

روزگاری بود

که هنوز زمان و زمانه‌ای وجود نداشت،

هنگامی‌که هنوز، زمان موجودیت نداشت.

انسان‌های گذشته، خورشید، ماه، سیاره‌ها و ستاره‌ها را دیده بودند. تلسکوپ که سال ۱۶۰۸، در میدلبورگ[۱] هلند اختراع شد، جزییات جدیدی را از درون منظومه‌ی شمسی ما، مانند حفره‌های ماه و قمرهای مشتری آشکار کرد. هم‌چنین تلسکوپ، جهان ما را وسیع‌تر کرد؛ ما آمده‌ایم در جهان ستارگانی زندگی کنیم که خورشید در میان آن‌ها تنها یکی از آن همه ستاره است.

صدها سال پیش، افق ما عقب تر رفت و به گذشته برگشت؛ ستارگانی که دیده می‌شدند، با هم یک کهکشان را تشکیل دادند؛ صفحه‌ای با ستارگان که شاخه های مارپیچی را شکل دادند. جهان ما منحصر به فرد نبود، بلکه تنها یکی از میلیون‌ها کهکشانی بود که هر کدام از آن‌ها میلیون‌ها ستاره داشتند. اکنون تکنولوژی‌های جدید، افق را به عقب و عقب‌تر بازگردانده است. هر بار به عقب‌تر نگاه می‌کنیم، جهان از تصور قبلى‌مان بزرگ‌تر به نظر می‌رسد.

 اُله رٌمر[۲]، سال ۱۶۷۶ سرعت نور را با بررسی دقیق زمانی که قمرهای مشتری از جلوی سیاره و یا طرف دورتر آن عبور می‌کنند، اندازه گرفت. وی نتیجه گرفت نور با سرعتی بی‌نهایت حرکت می‌کند. سرعت نور  (حدودا ۳۰۰،۰۰۰ کیلومتر در ثانیه)  برای ما سرعت بسیار زیادی است اما فاصله‌های جهان نیز بسیار زیاد هستند؛ هشت دقیقه طول می‌کشد نور از خورشید به زمین برسد و چند سال طول می‌کشد نور از نزدیک‌ترین ستاره‌ی بعدی به ما برسد.

منجمان، در ۲۳ فوریه‌ی ۱۹۸۷ در کهکشانی به نام ابر ماژلانی بزرگ[۳] که در همین نزدیکی است، انفجار ستاره‌ای را دیدند. این انفجار حدود ۲۰۰،۰۰۰ سال پیش اتفاق افتاده بود و خبری قدیمی به حساب می‌آمد. اما حتی بیش‌تر از این مقدار طول می‌کشد تا نور از کهکشان‌های دیگر به ما برسد. تکنولوژی معاصر به ما اجازه می‌دهد  متوجه چیزهایی بسیار دور بشویم؛ چیزهایی که بیلیون‌ها سال طول کشیده است نور آن‌ها به ما برسد و ما جهان را آن‌طور که در گذشته بوده است، می‌بینیم.

جهانی ابدی؟

آیا ما همیشه به فراتر نگاه خواهیم کرد یا حد و اندازه‌ای برای این کار وجود دارد؟ آیا ما به گذشته هم نگاه خواهیم کرد؟ این که تا کجا می‌توانیم بنگریم، به تکنولوژی ما بستگی دارد. اما آیا در «اصول» حد و اندازه‌ای وجود دارد و آیا هرگز فراتر از هر افق، کهکشان‌های بیش‌تری وجود خواهد داشت؟

امروزه گمان می شود آدم همیشه نمی‌تواند به فراتر بنگرد. برای تایید این عقیده، فرد به تلسکوپ نیاز ندارد؛ کافی است به این که شب‌ها هوا تاریک است، آگاه باشد. تصور کنید فردی در جنگل است، برخی درختان نزدیکش هستند و برخی دیگر دور. ما به درختی که جلوی دید ما را می گیرد، نزدیک هستیم. اگر جنگل کوچکی با درختان کم وجود داشته باشد، ممکن است بتوانیم دشتی را از درون جنگل ببینیم. اما اگر جنگل بزرگ باشد، کسی نمی‌تواند آن سویش را ببیند؛ فرد به هر جهتی بنگرد تنها درختان را می‌بیند. مشابه همین مثال، اگر جهان به اندازه‌ی کافی بزرگ باشد و در آن پر از کهکشان باشد، احتمالا کهکشان‌ها در همه‌ی جهات در خط دید ما قرار می‌گیرند. از این رو، آسمان باید به روشنی سطح ستارگان باشد و شب و روز به روشنی خورشید. اما آسمان، شب‌ها تاریک است و به همین دلیل، جهان نمی‌تواند پر از ستاره باشد؛ مگر تا ابدیت. این استدلال که به آن پارادوکس اولبرس[۴] می‌گویند اواخر قرن هفدهم به وجود آمد. تاریکیِ هر شبه ثابت می‌کند جهان نمی‌تواند بی‌نهایت قدیمی و دنباله‌دار باشد.

[۵]تئوری بیگ‌بنگ این نوع نگاه به جهان را تایید می‌کند. بر اساس مشاهدات و تئوری‌هایی که به‌خوبی محک زده شده‌اند، کیهان‌شناسی از تاریخ جهان ما نمونه‌ای بازسازی کرده است. این پیشینه حدود پانزده هزار میلیون سال می‌شود. البته این عدد چندان ارزشمند نیست؛ زیرا در این جهان، مطمئن‌بودن درباره‌ی فاصله‌ها بسیار دشوار است. به هر حال، چه دوازده و چه بیست بیلیون سال، دانش فعلی این است که جهان با تمام کهکشان‌هایی که می‌بینیم، بیلیون‌ها سال پیش شروع شده و سپس توسعه یافته است. در بخش‌های بعد، به بحث توسعه‌ی جهان باز می‌گردیم. اما این‌جا به این نظریه از «آغاز» فکر خواهیم کرد.

آغازی در زمان؟

ممکن است کسی، همان‌طور که راجع به آغاز یک کار هنری فکر می کند، به آغاز جهان نیز بی‌اندیشد؛ این که جهان ابتدا «در زمانی» ساخته شده بود.

ممکن است زمان را همان تیک‌تاک ساعت تصور کنیم؛ امتداد بی‌نهایتی از لحظه‌ها. زندگی من، بیش از هزار میلیون ثانیه پیش، در یکی از آن لحظه‌ها آغاز شد و زمین بسیار پیش‌تر از آن شکل گرفته بود. پس دوباره باز گردیم به آغاز جهان؛ در لحظه‌های اولیه _حدود پانزده هزار میلیون سال پیش _ جهان آغاز شد.

اگر جهان در نقطه‌ای از زمان آغاز شد، چه چیزی مقدم بر آن بود؟ این پرسش به‌طور طبیعی بر اساس چنین نگرشی مطرح شد؛ قبل از کار هنری، هنرمند و مصالح آن وجود داشته است. قبل از بارداری و لقاح من، والدین من بوده‌اند. اما قبل از جهان چه چیزی بوده است؟

پیش از این، در روزگار قدیم، این پرسش در فرمی متفاوت به وجود آمد؛ آگوستین[۶]، یکی از بزرگ‌ترین خداشناسان ابتدای مسیحیت، حدود سال ۴۰۰ میلادی این پرسش را که «خدا پیش از این که جهان را بسازد، چه می‌کرده است»، مطرح کرد. اگر آفرینش را آغاز جهان ببینیم، فرد ازلی، یعنی خداوند، در سال‌های ابدیت، پیش از آن که جهانی وجود داشته باشد، چه می‌کرده است؟ آگوستین ابتدا به ‌شوخی و به‌شکلی موثر می‌گوید: «آن هنگام خداوند برای کسانی که چنین پرسش‌هایی دارند، جهنم را آفرید». اما سپس او تلاش می‌کند به‌طور جدی با این پرسش دست و پنجه نرم کند.

آگوستین استدلال می‌کند این پرسش به شکل نادرستی مطرح شده است. این پرسش که «خدا “پیش از” آفرینش جهان چه می‌کرده» فرض می‌کند هرکس می‌تواند به‌طور معناداری درباره‌ی «گذشته» صحبت کند؛ حتی زمانی‌که هیچ جهانی وجود ندارد. این پرسش فرض می‌کند زمان با وجود جهان، بی‌ارتباط است. اما جهان مرتبط با حرکت است؛ پاندول ساعت، چرخش زمین، فرکانس نوسان اتمی. اگر چرخش زمین و تیک‌تاک ساعت وجود ندارد، پس چه‌گونه می‌توانیم بگوییم زمان می‌گذرد؟ زمان حرکت را می پذیرد و به همین دلیل است که اهمیت دارد. آگوستین، برای استفاده از شرایط مذهبی، زمان را به عنوان بعدی از آفرینش درک می‌کند، نه به عنوان نشانی از خدا. اگر زمین و بهشت هنوز وجود ندارند، زمان مفهومی بی‌معنی است. بنابراین، آگوستین اضافه می‌کند: «اگر هیچ زمانی قبل از بهشت و زمین وجود نداشته است، چرا می‌پرسیم، تو آن موقع چه می‌کردی؟» زیرا زمانی که زمان وجود ندارد، هیچ «آنگاهی» نیز وجود ندارد.

آغازی از زمان؟

آگوستین اندیشه‌ی آفرینش «در زمان» را رد می‌کند؛ زمان چیزی بود که «با آفرینش» به وجود آمد. این نوعی از راه حل است که کیهان‌شناسان معاصر، درست همان‌طور که نظریه‌ی «جهان به عنوان یک کل»[۷] را گسترش می‌دهند، در جست‌وجوی آن هستند. زمان اندیشه‌ای است که به فرایندهای مادی وابسته است. فرایندها در جهان آغازین متفاوت بودند. از این رو، نگرش به زمان نیز متفاوت بود. احتمالا زمانی‌که ما به «آغاز زمان» نزدیک می‌شویم، «زمان» اندیشه‌ی واضح و روشنی نیست. ممکن است زمانی‌که فشار آغازین وارد شده است، به جای داشتن مرزی دقیق، غیر واضح بوده باشد، درست مانند گذار از روز به شب و هوای گرگ و میش.

ممکن است واقعیت چیز دیگری بوده باشد؛ یا این‌که به خاطر ناتوانایی ما در توصیف درست موقعیت، مشکل از خودمان باشد. استفان هاوکینگ[۸] که کیهان شناس است از عکس‌های قطب شمال برای سنجش استفاده می‌کند. هر کس می‌تواند از هر نقطه‌ای روی زمین به «شمال» اشاره کند. مگر زمانی‌که روی قطب شمال ایستاده باشد که در آن‌جا، تمام جهت‌ها، «جنوب» محسوب می‌شود و یا حتی «بالا» و «پایین». اما منظور ما از «شمال»، «بالا سر» نیست. در نقشه‌های قدیمی، قطب شمال به جای یک نقطه، یک خط است (مرز بالایی نقشه). با این وجود، قطب شمال نقطه‌ای معین در زمین است و آن‌جا نیز افق، در تمام جهات، پیرامون ما است. زمین در همه جا انحنای بسیار کمی دارد. تصور ما «شمال» است که در آن‌جا باطل است. هاوکینگ استدلال می‌کند زمانی‌که ما دنبال توصیف جهان اولیه هستیم، «زمان» مفهموم چندان مفیدی نیست. این یک تراژدی نیست و پیشنهاد نمی‌کند «طرف دیگری» هم وجود دارد؛ این از محدودیت‌های زبان ما است؛ لازم نیست مفهومی که برای بسیاری از مقصودها مفید است، همه جا کاربردی باشد.

البته، دیدگاه‌های متفاوت دیگری هم وجود دارد که همه‌ی آن‌ها با مفهوم «زمان» سر و کله می‌زنند. هرچند این موضوع در زندگی روزمره مشکلی ایجاد نمی‌کند. مشکل وقتی به وجود می‌آید که کسی از گذشته نتیجه‌گیری  می‌کند؛ به عنوان مثال در بستر مدل بیگ‌بنگ، تا حدود ۰.۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱ ثانیه از آغاز زمان، به عقب باز می‌گردد. تصور این بوده است که مدل بیگ‌بنگ، جهان ما را، چنان‌که از حالت آغازین چگالی و دمای بی‌نهایت گسترش یافته است، توصیف می‌کند. اما این مدل تنها در حوزه‌ای که نظریه‌های فیزیکی فرضی به‌خوبی گسترش یافته و در آزمایشگاه امتحان شده باشند، قابل اعتماد است.

کیهان‌شناسان، درست مانند تاریخ‌دانان یا باستان‌شناسان، در پی درک گذشته هستند. آن‌ها از زمان و مکان ما به عقب باز می‌گردند و جایی وارد خواهند شد که زمینه‌ی آن، کم‌تر ترسیم شده باشد. هر چه به حالت اولیه نزدیک‌تر شویم، بیش‌تر به وضعیت مورد نظر رسیده‌ایم. در آن معنی، نظریه‌ی بیگ‌بنگ درباره‌ی بیگ‌بنگ نیست؛ بلکه درباره‌ی گسترش جهان از لحظه‌ای عقب‌تر است.

برای این که این حوزه را بیش‌تر ادامه دهیم، باید نظریه‌هایی درباره‌ی ماده (فیزیک کوانتوم)، فضا، زمان و جاذبه (نظریه‌ی عمومی نسبیت)، تلفیق شوند. با وجود این‌که ایده‌ها و طرح‌های متفاوتی وجود دارد، اما این نوع تلفیق‌ها هنوز به دست نیامده‌اند. برخی نظریه‌های نظری، جهان را با مرزهای بی‌شماری توصیف می‌کنند. برخی دیگر از نظریه‌ها اظهار می‌کنند جهان ما از واقعیت پیشین متفاوتی به وجود آمده است. آزمون این نوع نظریه‌ها دشوار است؛ ما نمی‌توانیم شرایط جهان اولیه را دوباره در آزمایشگاه به وجود آوریم اما این ایده‌ها می‌توانند به‌ شکلی مورد آزمایش قرار گیرند؛ یک نظریه‌ی خوب باید بتواند گسترش جهان ما را توضیح دهد.

احتمالا محدودیت‌های دانش ما به گذشته‌ی دور بر می‌گردد و احتمالا تمام این تفکرات و نظریه‌ها در چند دهه‌ی دیگر، غیر قابل دفاع بشوند و تنها یک نظریه‌ی پذیرفته‌شده راجع به اولین بخش از باقی‌مانده‌های بعدی، باقی بماند. راهی که اکنون به نظر می‌رسد این‌گونه باشد _ متناقض با چیزی که به نظر می‌رسد _ این است که ما باید با «زمانی که هنوز زمان موجودیت نداشت» پیش برویم، مرحله‌ای از جهان، که اندیشه‌ی ما درباره‌ی «زمان» کاربردی نبود و اگر هنوز «زمان» کاربردی نبود، ما با آغازی مواجه هستیم که احتمالا آغاز و ابتدا نبوده است؛ اولین بخش ثانیه که احتمالا نباید اولین بخش ثانیه به حساب بیاید.

مفهوم برآمده از حقیقت -با وجود این‌که درک جدیدی از زمان ساخته خواهد شد تا بتوان «آغاز» را فهمید- برای تمام لحظه‌ها به کار خواهد رفت. بنابراین، درک ما را نسبت به زمان و تاریخ، عمیق‌تر خواهد کرد. کیهان‌شناسی، ما را به چالش می‌کشد تا دیدگاه‌های متفاوتی از زمان و واقعیت را بررسی کنیم و در نتیجه، خود را از روش تفکری که به‌طور طبیعی به سمت ما می‌آید، آزاد کنیم؛ یعنی دیدگاهی که می‌گوید «همه چیز در زمان اتفاق می افتد».

 

منبع:

Willem B. Drees, Creation : from nothing until now, Routledge, 2002, 9-13

 

[۱] Middelburg

[۲] Ole Rmer

[۳] the Great Magellanic Cloud

[۴] Olber’s paradox

[۵] the Big Bang theory

[۶] Augustine

[۷] the universe as a whole

[۸] Stephen Hawking

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا