کیهانشناس پل دیویس: آیا روح، پس از مرگ باقی میماند؟دنیس اولیری

۸ دسامبر ۲۰۲۴[۱]
دیویس[۲] معتقد است ما در مرکز توجه خدایی که بهطور خاص نگران ما باشد نیستیم و وجود خدا لزوما پیامدی برای روح ندارد. این همان پرسشی است که رابرت لارنس کوهن[۳] ژانویهی گذشته در برنامهی نزدیکتر به حقیقت[۴] از کیهانشناس پل دیویس پرسید.[۵]
آیا روح وجود دارد؟ آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟ این دو پرسش احتمالا به هم مرتبطاند. اگر روحی نباشد، زندگی پس از مرگی هم در کار نخواهد بود. آیا شواهدی برای هرکدام وجود دارد؟ استدلالی هست؟ با این حال، ممکن است این دو پرسش (دربارهی روح و زندگی پس از مرگ) ارتباطی با هم نداشته باشند: روحی باشد اما آخرتی نباشد؟ یا آخرتی باشد اما روحی در کار نباشد؟ از دیدگاه علم، هیچکدام ممکن نیست. اما آیا علم حرف آخر را میزند؟
پل دیویس فیزیکدان نظری، کیهانشناس و زیستاخترفیزیکدان است و کتابهای متعددی نوشته، از جمله چه چیزی جهان را میخورد؟[۶] (۲۰۲۱) و معمای گلدیلاکس[۷] (۲۰۰۶). دیویس با دفاع از دئیسم[۸] آغاز میکند؛ یعنی خدا وجود دارد اما دخالت نمیکند.
کوهن [۴:۵۱]: به نظر میرسد شما با این ایده راحت هستید که جهان معنا و هدف دارد، حتی اگر خدا همهی ظرافت و شکوه را فقط در قوانین اولیهی آن قرار داده باشد. قوانینی که پس از آفرینش، بهاصطلاح، خودشان مسیر جهان را بدون دخالت مستقیم خدا پیش میبرند.
دیویس [۵:۱۳]: بله، بگذارید رک بگویم، چون این موضوع خیلی در گفتوگوها مطرح میشود. فرض کنید من موجودی باشم که قادر مطلق[۹] است و میتوانم هر جهانی که بخواهم داشته باشم. در این صورت با خودم فکر میکنم: خب، عالی شد، جهانی شبیه این میخواهم؛ چند سیاره در آن باشد، اقیانوس هم داشته باشد. دستم را تکان میدهم، اقیانوس پدید میآید. بیایید موجودات زنده هم داشته باشیم. نه، این درست نشد؛ پاکش میکنم و از نو شروع میکنم. اگر قادر مطلق باشم، خیلی راحت میتوانم همهچیز را به وجود بیاورم. اما من نمیتوانم برای چنین موجود قادر مطلقی احترام قائل شوم، چون در این کار هیچ نبوغی نیست.
حالا این چالش را تصور کنید: به من گفته میشود باید اصول عمیق ریاضیای ابداع کنم… و باید بگذارم جهان خودش حیات، خودآگاهی و همهچیز را پدید آورد؛ بگذارم همهچیز خودسامان و خودپیچیده شود، و اجازه ندارم دخالت کنم، دستکاری کنم یا صرفا با قدرت محض کاری را بهزور پیش ببرم. چنین کاری به مراتب سختتر است.
پس وقتی به جهان بهعنوان چیزی خودزاینده[۱۰]، خودناظر[۱۱] و خودپیچیده[۱۲] نگاه میکنم، به نظر من این فوقالعاده هوشمندانه و مبتکرانه است؛ در حالی که یک «جادوگر کیهانی» برایم صرفا یک شعبدهباز است، و من نمیتوانم احترام چندانی برای چنین موجودی قائل شوم. و حالا دربارهی روح؟
کوهن [۶:۲۸]: اما در این فرایند، آیا چیزی را از دست نمیدهید؟ آیا آن چشمانداز بزرگ خداباورانهی خدایی شخصی را که از زندگی انسان، ، مشکلات، رنجها، تسلی دادنها و حتی زندگی آینده (آخرت و رستاخیز) آگاه است، از دست نمیدهید؟
دیویس [۶:۴۹]: بله، آن را از دست میدهید. باید بگویم آنچه من دربارهاش صحبت میکنم چیزی انتزاعی است که فراتر از امور روزمرهی انسانی قرار دارد؛ چیزی که در آن، حیات انسان در مرکز کارکردهای کیهان نیست. انسان بخشی از تکامل کلی حیات و ذهن در جهان است. از این منظر، حیات انسان اهمیت دارد، اما ما مرکز جهان نیستیم. همچنین ما در کانون توجه خدایی نیستیم که بهطور خاص فقط نگران انسانها باشد، نه کل جهان.
کوهن [۷:۲۰]: در این صورت هیچ دلالتی برای زندگی پس از مرگ وجود نخواهد داشت…
دیویس [۷:۲۳]: فکر میکنم هیچ دلالتی وجود نخواهد داشت. همیشه برایم عجیب بوده که زندگی پس از مرگ اینقدر به خدا گره خورده است. ]از لحاظ منطقی[ میتوانیم زندگی پس از مرگی بدون خدا تصور کنیم و میتوانیم خدایی بدون زندگی پس از مرگ تصور کنیم. در بیشتر ادیان جهان این دو با هم میآیند، اما هیچ ارتباط منطقیای میانشان وجود ندارد. بنابراین، به نظر من از نظر اصولی میتوان نوعی زندگی پس از مرگ را تصور کرد. این از نظر منطقی ممکن است، چه خدایی وجود داشته باشد چه نداشته باشد.
کوهن [۷:۴۶]: اما این یعنی شما در جهان خود معنا و هدف دارید، حتی بدون خدایی شخصی؛ در حالی که بیشتر فیزیکدانان بنیادین کل این ماجرا را بیمعنا میدانند.
دیویس [۸:۰۳]: بهنظرم اینکه بیشتر فیزیکدانان با نگاه به همان واقعیتهایی که من به آنها نگاه میکنم میگویند نمیتوانند هیچ معنا، هدف یا مقصودی در کل این ماجرا تشخیص دهند، درست است. و حرف بهجایی است. در نهایت، مسئله به این برمیگردد که نیمهپر لیوان را نگاه کنیم یا نیمهخالی؟ چون همهی ما بر سر واقعیتها توافق داریم و اختلافمان بر سر تفسیری است که از آنها ارائه میدهیم. تفسیر من همیشه این بوده که نوعی طرح منسجم در کار است که شبیه هدفمندی است، اما باید خیلی مراقب باشیم که منظورمان از این واژهها چیست.
بد نیست در اینجا به چند نکته توجه کنیم؛ خداوند به عنوان موجودی قادر مطلق، نویسندهی ریاضیاتِ زیربنای جهان است، نه تابعی از آن. بنابراین، دستکم از نظر اصولی، قطعا نیازی به دستکاری ]قوانین[ ندارد. البته ممکن است برای اهدفی دست به چنین کاری بزند؛ مثلا وقتی اجازه میدهد انسانها خودشان یاد بگیرند، بهجای آنکه اطاعت یا کمال را به آنها تحمیل کند.
ایدهی روح نامیرا به خدا گره خورده است، زیرا تواناییِ حتی اندیشیدن به خدا، نشاندهندهی نکتهی مهمی است: ذهن (یا روح) انسان موجودیتش به نوعی است که میتواند به امور غیرمادی آگاهی داشته باشد. این امر از غیرمادی بودن آن ناشی میشود، و امور غیرمادی ذاتا فانی نیستند.
تعالیم اکثر سنتهای دینی مبنی بر اینکه روح با مرگ بدن نابود نمیشود (باید توجه داشت) بیشتر بهعنوان یک واقعیت ساده مطرح میشود تا صرفا مایهی تسلی. در برخی سنتها، این باور میتواند به این معنا باشد که آتش دوزخ یا تولدهای بیشمار در انتظار کسی است که چنان زندگی میکند گویی تنها موجود مهم عالم خود اوست.
همچنین، تنظیم دقیق جهان برای حیات یک واقعیت است، نه یک نظریه. ادعای برخی فیزیکدانان مبنی بر اینکه نمیتوانند در جهان معنا یا هدفی تشخیص دهند، اغلب شبیه یک ژست مُد روز یا ژستی از سر مصلحت به نظر میرسد. چنین نگاهی این واقعیت را نادیده میگیرد که در هر موقعیت انسانی، وقتی تنظیم دقیق چشمگیری میبینیم، بهطور طبیعی، از آن، معنا و هدف را استنباط میکنیم؛ حتی اگر ندانیم، و شاید هرگز نتوانیم بدانیم، آن معنا یا هدف دقیقا چیست.
دیدگاههای دیویس به روشن شدن این کمک میکند که دئیسم دقیقا چه میگوید و چه نمیگوید.
منبع:
[۱] این متن با کمک هوش مصنوعی (GPT-5) ترجمه و سپس تحریریهی سایت آن را بازبینی و نهایی کرده است.
[۲] Paul Davies
[۴] Closer to Truth
[۵] ۲ ژانویهی ۲۰۲۴، دقیقهی ۹:۵۴
[۶] What’s Eating the Universe?
[۷] – The Goldilocks Engima، ترجمهی این کتاب به زودی به همت انتشارات پارسیک منتشر میشود.
[۸] deism
[۹] omnipotent
[۱۰] self-generating
[۱۱] self-observing
[۱۲] self-complexifying



