چرا چیزی هست به جای آنکه هیچ چیز نباشد؟تامس دیکسون
علم نمیتواند به ما بگوید که چرا چیزی هست به جای آنکه هیچ چیز نباشد. شاید نظریههای کیهانشناختی بتوانند توضیح دهند چیزی که هست چهگونه کار میکند . . . اما علوم طبیعی نمیتوانند از این فراتر بروند و به این پرسش پاسخ دهند که آنچه ماده، انرژی یا قوانین طبیعت مینامیم چرا اصلا بهوجود آمده است. در اینجا با حفرهای پرناشدنی در دانش علمی خود طرفیم که همهی خداباوران معتقدند با خدا پر میشود
خداناباوران پاسخ میدهند حتی اگر فرض کنیم عالم خالق یا طراحی دارد، این سوال همچنان بیپاسخ میماند که خالق آن خالق یا طراح آن طراح کیست. این درست است، اما چندان تعجبآور نیست. هر سفری که در پی کشف علتها انجام میشود به هر حال نقطهی پایانی دارد. آن نقطهی پایان ممکن است ماده یا راز یا ضرورت مابعدالطبیعی باشد. ممکن است علت اولیای بیشکل یا ممکن است خدا باشد. در هر نقطهای که شخص میخواهد این سفر را به پایان ببرد، همیشه باز هم میشود پرسید «چرا؟» یا «علتش چه بود؟». پاسخ در همهی موارد –خواه مذهبی و خواه غیر مذهبی این است که فلان چیز صرفا هست. مشکل بسیار جدیتر برای خداباوران این است که چهگونه میشود بین قایل شدن به یک علت اولی برای عالم از یک سو و یکیپنداشتن آن علت ناشناخته با خدای متشخص یهودیت، مسیحیت و اسلام یا هر دین و آیین دیگری پل زد و این شکاف عمیق را پر کرد.
تامس دیکسون، علم و دین، ترجمهی محمد دهقانی، نشر ماهی، تهران، ۱۳۹۴ ، ص ۷۶