فیزیک‌دان نظری: یگانگی انسان حقیقتی انکارناپذیر است
دنیس اولری/ ترجمه: مریم درودیان

۱۶ سپتامبر ۲۰۲۳

دیروز به کتاب جدید فیلیپ گاف[۱]، استاد فلسفه‌‌ی دانشگاه دورهام[۲] تحت عنوان چرا؟ هدف جهان[۳] (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۲۰۲۳) اشاره کردم. گاف برخلاف موضوعی که انتخاب کرده است، یک پان‌سایکیست[۴] است، نه یک نظریه‌پرداز طراحی هوشمند. او در ابتدا تلاش کرد با تکیه بر شواهد گسترده‌ی تنظیم دقیق جهان، این فرض را مطرح کند که باید تعداد بسیار زیادی از جهان‌های شکست خورده در جایی وجود داشته باشد (نظریه‌‌ی چندجهانی). اما بعد دریافت که این فرض پایه و اساس تجربی ندارد. ما هیچ مدرکی دال بر وجود یا شرایط حاکم بر هیچ جهان دیگری در اختیار نداریم. بنابراین اکنون او با این فرض کار می‌کند که جهان، به نوعی، خودآگاه است.

نکته‌ی جالب اینجاست که با وجود ورود گاف به حوزه‌ای بسیار حساس و جنجالی در نگارش علمی، همچنان با احترام مورد توجه قرار گرفته است. احتمالا دلیلش این است که تصور «جهان بی‌هدف» دیگر به عنوان توضیحی برای پدیده‌ی تنظیم دقیق چندان کارآمد نیست. از یک سو شواهد مربوط به تنظیم دقیق هر روز بیشتر می‌شود و از سوی دیگر هیچ توضیح ماتریالیستی روشنی برای آن وجود ندارد… شاید قاعده به‌تدریج در حال تغییر باشد: «تا زمانی که پای طراحی هوشمندانه در میان نباشد…»

در همین رابطه جالب است بدانید که مارسلو گلیزر[۵]، فیزیک‌دان نظری کالج دارتموث[۶] نیز در کتاب جدیدش با عنوان طلوع یک جهان آگاه: مانیفستی برای آینده‌‌ی بشریت[۷] (انتشارات هارپر وان، ۲۰۲۳) به پرسش‌های مشابهی پرداخته است. او در نوشتار جدیدی در وب‌سایت بیگ‌تینک[۸] -که برگرفته از کتاب خودش است- دیدگاه‌های غیرمنتظره‌ای درباره‌‌ی ماهیت حیات مطرح می‌کند: تفاوت حیات با ماده بی‌جان در این است که «ماده‌‌ی زنده صرفا دستخوش دگرگونی‌های منفعلانه نمی‌شود. حیات ماده‌‌ی «متحرک» است؛ ماده‌‌ی هدفمند، با هدف بقا.»

هدف؟ در کیهانی بی‌هدف؟ سپس او درباره‌ی انسان‌ها می‌گوید:

«اما حیوانات، هرقدر هم احساسات عمیقی داشته باشند، به معنای وجودشان نمی‌اندیشند. آن‌ها نه میل به روایت داستان‌هایی درباره‌‌ی خود دارند و نه درباره‌ی ریشه‌هایشان تامل می‌‌کنند. در حالی که ما این کارها را انجام می‌دهیم.»[۹]

همه‌ی این‌ها برای بسیاری از ما چیزی بیش از نوعی «عقل سلیم متفکرانه» جلوه نمی‌کند. اما برای مدت طولانی، این ایده که انسان واقعا موجودی منحصربه‌فرد است، در نوشتارهای علمی خط قرمز تلقی می‌شده است. روایت رایج چنین بود که: هرچه دانش ما بیشتر شود، بیشتر خواهیم دید که تفاوت چندانی با شامپانزه‌ها نداریم. اکنون اما منبعی معتبر به تفاوت‌هایی اشاره می‌کند که هرچند آشکارند، برای بسیاری ناخوشایند و حتی آزاردهنده‌اند.

و البته، از آن‌جا که ما صرفا حیوان نیستیم، گلایزر می‌گوید که ما «گناه کرده‌ایم» و از شکوه و جلال فرو افتاده‌ایم… اما از چه جلالی؟!

«ما از آموزه‌های نیاکان و فرهنگ‌های بومی خود روی برگردانده‌ایم؛ همان کسانی که زمین را همچون مادر خویش و حیوانات را به عنوان همتایان خود می‌ستودند. ما توانسته‌ایم بسیاری از آنچه روزگاری از آن هراس داشتیم -از آتش گرفته تا شیر- رام کنیم، و این قدرت ما را سرمست ساخته است. اما همان‌طور که نیاکان‌مان می‌دانستند و ما نیز می‌دانیم، طبیعت رام‌شدنی نیست… ما پیوند خود را با ریشه‌های تکاملی‌مان، با خاستگاه‌های وحشی خود، از دست داده‌ایم و فراموش کرده‌ایم که چه‌کسی هستیم و از کجا آمده‌ایم. به زمینی که مایه‌ی بقا و پشتیبان ماست هتک حرمت کرده‌ایم و با جهان همچون دارایی شخصی خود رفتار کرده‌ایم.»[۱۰]

اما انسان در مواجهه با تقبیح کتاب مقدس، وسوسه می‌شود که بپرسد: «در برابر چه کسی گناه کرده‌ایم؟» آیا طبیعت در نهایت یک الهه است؟

با این حال، تمرکز بر این بخش موجب نادیده گرفتن اعتراف ضمنی و مهم گلایزر می‌شود: ما صرفا حیوان نیستیم. ذهن اهمیت دارد و ما توانایی انتخاب داریم. اما به محض آن که وجود تفکر انتزاعی و اراده‌ی آگاهانه پذیرفته شود، وجود جهانی غیرمادی نیز اجتناب‌ناپذیر خواهد بود و به همین دلیل است که منحصربه‌فرد بودن انسان، موضوعی غیرقابل انکار است.

البته گلایزر، به سرعت به حاشیه‌ی امن بازمی‌گردد و می‌گوید: «زمان انسان‌های تازه فرا رسیده است؛ انسان‌هایی که درک می‌کنند همه‌‌ی اشکال حیات به هم وابسته‌اند، و آن‌قدر فروتن‌اند که خود را هم‌ردیف دیگر موجودات زنده بدانند، نه فراتر از آ‌ن‌ها.»

صبر کنید. اگر قرار است شبیه عهد عتیق سخن بگوییم، باید به قوانین بنیادین آن پایبند بمانیم. نخست آن‌که انسان‌ها با دیگر موجودات تفاوت دارند. ما می‌توانیم چیزهایی را درک کنیم که سایر اشکال حیات توانایی درکشان را ندارند، از جمله مفاهیم انتزاعی‌ای چون «فروتنی». و البته، مسئله در اصل این نیست که ما «جایگاه» خود را چگونه تعریف کنیم. انسان بودن ذاتا متفاوت است، چه بخواهیم بپذیریم، چه نه. ما می‌توانیم کتاب گلایزر را بخوانیم و آن را بفهمیم، در حالی که گونه‌های در معرض انقراض چنین توانی ندارند. همین تمایز است که همه‌چیز را دگرگون می‌کند.

حال پرسش این است: آیا زیست‌محوری یک فلسفه است یا نوعی باور؟ یا شاید هر دو؟

گلایزر، برخلاف گاف، یک پان‌سایکیست نیست؛ او یک زیست‌محور[۱۱] است. زیست‌محوری به عنوان یک فلسفه در جنبش‌های زیست محیطی اواخر قرن بیستم شکل گرفت:

«اصل بنیادین دیدگاه زیست‌محوری این است که سیاره‌ای که حیات در آن وجود دارد، مقدس است. و آنچه مقدس است باید مورد احترام و محافظت قرار گیرد. سیاره‌ای که حیات را در خود جای داده است، به طرز عمیقی با شمار بی‌شماری از جهان‌های بدون حیات پراکنده در گستره‌ی کیهان متفاوت است، هرچند که آن جهان‌ها شگفت‌انگیز باشند. سیاره‌ای که حیات را در خود جای داده، سیاره‌ای زنده است، و سیاره‌‌ی زنده جایی است که کیهان و حیات یکدیگر را در آغوش گرفته و یک کلیت تقلیل‌ناپذیر را می‌آفرینند. و از میان تمام سیاره‌هایی که ممکن است در این کهکشان یا دیگر کهکشان‌ها حیات داشته باشند، سیاره‌‌ی ما چراغ امیدی است برای جای دادن گونه‌ای از داستان‌سرایان.»[۱۲]

وقتی گفته می‌شود: «تبدیل زمین به یکی از همسایگان بدون ‌حیات منظومه‌‌ی شمسی، بزرگ ترین جنایتی است که بشر می‌تواند علیه خود، علیه تمام حیات، و علیه کیهان مرتکب شود»، این امر شبیه یک دین نوپا به نظر می‌رسد. اما آیا کیهان موجودی است که بتوان علیه آن جنایت کرد؟ چنین جنایتی چه تفاوتی با مفهوم سنتی گناه دارد؟

او بار دیگر با احتیاط به مفهوم غیرقابل‌انکار خاص بودن انسان نزدیک می‌شود: «این [زیست محوری] فراتر از استثناگرایی انسانی پیش از کوپرنیک (ما مرکز همه‌‌ی آفرینش هستیم) و نیهیلیسم کوپرنیک (ما در گستره‌ی کیهان هیچ نیستیم) قرار می‌گیرد، چرا که نوع بشر را در تار و پود شبکه‌‌ی حیات می‌بافد؛ تمامیتی تقلیل‌ناپذیر که سیاره را پاس می‌دارد.»

گلایزر از برخی جهات خود را در دایره‌‌ی امن‌تری قرار داده است، زیرا موضوع را در بستر اکولوژی[۱۳] بررسی می‌کند: دقیقا به این دلیل که ما چیزی فراتر از حیوانات هستیم، به تنهایی می‌توانیم سیاره را نجات دهیم. اگر این واقعیت را نادیده بگیریم، این سیاره محکوم به فنا است! اما اگر بهای نجات سیاره‌‌ی ما در کیهان زیست‌محور، اعتراف ضمنی به منحصربه‌فرد بودن انسان‌ها باشد، گلایزر در واقع از منطقه‌‌ی امن فراتر رفته است: انسان‌ها تنها زمانی می‌توانند منحصربه‌فرد و مسئول اعمال خویش باشند که دنیای غیرمادی واقعی باشد.

اما ما اینجا نیستیم که گلایزر یا گاف را نسبت به این حقیقت آگاه کنیم…

همچنین شاید مایل باشید این مطلب را بخوانید: اگر اکنون پان‌سایکیسم جریان اصلی شده است، آیا تنظیم دقیق گام بعدی خواهد بود؟ فیلیپ گاف پان‌سایکیست در کتاب جدید خود از تنظیم دقیق جهان و مفهوم هدف کیهانی دفاع می‌کند. آیا گاف می‌تواند نگهبانان علم را تنها با نقد مذهب سنتی قانع کند تا تنظیم دقیق را بپذیرند؟ اگر چنین شود، مطمئنا خواهیم دانست که اوضاع در حال تغییر است.

منبع:

https://mindmatters.ai/2023/09/theoretical-physicist-admits-that-humans-are-unique/

 

[۱] Philip Goff

[۲] Durham University

[۳] Why? The Purpose of the Universe

[۴]  پان‌سایکیسم (Panpsychism): دیدگاهی در فلسفه‌ی ذهن که بر اساس آن، آگاهی یا نوعی ویژگی ذهنی در سطح بنیادین در تمام اجزای جهان وجود دارد. یعنی حتی ذرات بنیادی هم به نوعی حامل «کیفیت ذهنی» هستند. این نظریه برخلاف رویکردهای مادی‌گرایانه‌ی کلاسیک، آگاهی را چیزی فرعی یا صرفا محصول مغز نمی‌داند. م

[۵] Marcelo Gleiser

[۶] Dartmouth College

[۷] The Dawn of a Mindful Universe: A Manifesto for Humanity’s Future

[۸] Big Think

[۹]  مارسلو گلایزر، «زیست‌محوری: پاسخی علمی به معنای زندگی»، بیگ‌تینک، ۲۷ آگوست ۲۰۲۳

[۱۰]  همان

[۱۱] biocentrism

[۱۲]  مارسلو گلایزر، «زیست‌محوری: پاسخی علمی به معنای زندگی»، بیگ‌تینک، ۲۷ آگوست ۲۰۲۳

[۱۳] ecology

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا