ذهن وصف ناشدنی خداوندکیتی فرگوسن/ ترجمه: ریحانه بیآزاران
درون هر جستجوگر حقیقی طبیعت نوعی احترام مذهبی وجود دارد؛ وجود چنین حالت احترامآمیزی به این خاطر است که او به موضوعات بسیار دقیقی دست یافته است که ادراکاتش را به هم مرتبط میکند و تصور اینکه او اولین شخصی است که به این موضوعات دستیافته برایش غیرقابل باور است. جنبهی مبهم شناخت، به محقق احساسی را منتقل میکند شبیه به احساس کودکی که تلاش دارد مهارتهای بزرگسالان را کسب کند.[۱]
آلبرت اینشتین[۱]
ما دربارهی موضوع منشا هستی، به نظریههای فیزیکی اجازهی ارایهی پنج فرضیه را دادهایم؛ وجود خداوند در هیچ یک از پنج فرضیه ثابت نشده است. در عوض برای مقابله با «نخستین علت»[۲] بودن خداوند دو گزینه یافتهایم و برای تعیین یک رای علمی میان سه گزینهی موجود، هیچ راهی پیدا نکردهایم. چرا که هیچ انسانی روی کرهی زمین وجود ندارد که بتواند حتی با دانشی فراتر از دانش کنونیمان تصمیمی تماما علمی دربارهی سه گزینهی موجود بگیرد. برای چنین تصمیمگیریای حتما باید اجازه دهیم موضوعات پنهان و یا نه چندان پنهان روی تصمیم ما اثر بگذارند. اگر اجازه بدهید از موجود فضاییای که هرگز سیارهی ما را ندیده، دعوت کنیم گزینههایمان را بررسی کند؛ آیا این موجود فضایی میتواند خودش را با روشهای علمی، مفروضات انسانی و منطقی که به آن عمل میکنیم تطبیق دهد، سپس به تمام یافتههای علمی، فرضیهها و بحثهای ما بنگرد و چنین تصمیم بگیرد که علت اولیهی جهان ما خداوند است؟ قطعا اینطور نیست. عقل، در هیچ کجای علم، واضح و روشن به ما نگفته است: «دستی که جهان را ساخته الهی است». آیا این موجود فضایی میتواند تصمیم بگیرد علت اولیه، خود جهان یا ساختاری ریاضیاتی و منطقی است؟ باز هم، قطعا اینطور نیست؛ هر سه گزینهی موجود غیرقابل اثبات هستند و در عین حال نمیشود آنها را رد کرد.
موجود فضایی ممکن است بگوید: « هرچند توضیحات علمی برای اثبات یا رد کافی نیستند اما برای این باور که جهان وجود دارد یا ساختار ریاضیاتی و منطقیای وجود دارد، شرایط مناسبی ایجاد کردهاند. اما آیا برای گزینهی وجود خدا هم چنین امکانی هست؟ چیزی فراتر از استدلالِ «تکذیبپذیر بودن خدا» وجود دارد؟»
پرسش عادلانهای است. ما میتوانیم بارها و بارها در مورد نارسایی علم در ارایهی دیدگاهی تماما علمی از واقعیت نهایی (وجود داشتن هر چیز همانگونه که هست) صحبت کنیم و بگوییم علم از ارایهی دیدگاهی ورای هر نقطهنظر و پسزمینهای ناتوان است. میتوانیم بگوییم فرضیههایی همچون طرح «بدون مرز»[۳]، برای ارایهی پاسخی محکم بیش از حد نظری هستند. اما حتی اگر این نظری بودن را مشکل ندانیم، کماکان این مسئله مطرح است که «آیا این تنها فرضیهی منشا[۴] مبتنی بر ریاضیات و منطق است؟» میتوانیم بر این واقعیت که همه چیز را دربارهی ریاضیات نمیدانیم، پافشاری کنیم. نمیدانیم آیا ریاضیات بهخودی خود کاملا منطبق با منطق است یا خیر و چنین بحث کنیم که در ریاضیات تناقضهای منطقی وجود دارد. میتوانیم از گودل[۵] و دیگران نقل قول کنیم که حقیقت ورای اثباتپذیر بودن است. حتی میتوانیم بپرسیم: «چه کسی گفته است ما باید صرفا همین ساختار ریاضیاتی و این منطق را داشته باشیم و ساختار دیگری نداشته باشیم؟» اینها دلایلی هستند که توضیحات علمی را به عنوان تمام واقعیت قابل بحث نپذیریم. اما اینها دلایل مثبتی برای باور به خداوند نیستند.
آیا تا به امروز شواهدی دیدهایم که به وجود خداوند اشاره کنند؟ ما علیرغم این استدلال که کشفیات علمی ذاتا دارای محتویات اخلاقی نیستند، شاهد بودهایم جهتگیری درونی انسانها و نه فقط دانشمندان، همواره از اشتباه به سمت حقیقت و از جهل به سمت دانش و از حیرانی به سمت عقلانیت بوده است. این در حالی است که این جهتگیریها بار ارزشی دارند؛ به این معنا که همواره حرکت از جهل به سمت دانش برای انسانها ارزش مثبت و حرکت از دانش به سمت جهل، ارزش منفی دارد. چه کسی یا چه چیزی این قطب نما را درون انسان قرار داده است؟ چه کسی یا چه چیزی تصمیم گرفته است اصلا چنین جهتگیریای وجود داشته باشد؟ همچنین مشاهده کردهایم جهان در تمام سطوح، حاکی از طراحی و عقلانیت بوده و سایر توضیحات در مقایسه با این نتیجهگیری که فکری در کار است ساختگی به نظر میرسد. اینها استدلالهایی برای وجود خدا هستند. اما با هیچ معنایی قطعی نیستند. برای خارج کردن سایر گزینههای از این گردونه، استدلالهای قویتری احتیاج داریم.
تا اینجا میتوانیم بگوییم خداوند را در این علم پیدا نکردهایم. اما با علم کنونیمان هم نمیتوانیم احتمال وجود خداوند را صفر بدانیم. در این نقطه تنها با علم یا ایمان به خدا میتوان گفت بین علل اولیه کدامیک نخستین علت است.
ممکن است تصور کنید در تلاش برای دست یافتن به حقیقت نهایی، نسبت به دریافتمان از فصل اول کتاب تا کنون پیشرفت چندانی نداشتهایم؛ آیا فهم اینکه علم میتواند به پرسش «آیا خدایی وجود دارد؟» پاسخ دهد پیشرفت محسوب نمیشود؟ لئون لدرمان[۶]، فیزیکدان برندهی جایزه نوبل، در ابتدای کتاب خود به نام ذرات خدایی[۷]، مینویسد: «هر زمان که دربارهی خلقت جهان چیزی میخوانید یا میشنوید، کسی آن را از خودش ساخته است.[۲] اگر سفر پیدایش[۸] نوشتهای تخیلی است، پس بخش اعظم فصل هشتم کتاب تاریخ تولد جهان[۹] نیز تخیلی است.
خوشبختانه لزومی ندارد -در تحقیق ما- بحث اینجا پایان یابد. زمان آن فرا رسیده است که نگاهمان به مذهب را تغییر دهیم؛ نگاهی که میگوید تنها چیزی که مذهب از ما میخواهد این است که بپذیریم خدایی وجود دارد و آن خدا نخستین علت جهان است. در صفحات بعد باورهای دیگری را دربارهی خدا در کنار یافتههای علمی اوایل قرن بیست و یکم خواهیم گذاشت. آیا میتوانیم از صمیم قلب و بدون هیچ مصالحهای هم به این علم و هم به این خدا باور داشته باشیم؟ یا چنین باور همزمانی غیرمنطقی و فکری نسنجیده خواهد بود؟ آیا تناقضی وجود دارد؟ و اگر وجود دارد این تناقض دقیقا کجا است؟
خدا به عنوان تجسم قوانین فیزیک
هنگامی که مصاحبهگر تلویزیونی از هاوکینگ[۱۰] پرسید آیا به خدا اعتقاد دارد، او گفت: «ترجیح میدهد واژهی خداوند را به عنوان تجسم قوانین فیزیک به کار ببرد». [۳]بریس دیویت[۱۱] فیزیکدان آمریکایی به من گفت: «تصور میکنم بسیاری از ما فیزیکدانان نگاهی اینچنینی داریم».
اگر خداوند «تجسم قوانین فیزیک» تفسیر شود، آیا به این معنا است که «خداوند» تنها برای فیزیکدانها قابل دسترس است؟ من این موضوع را با عدهای از فیزیکدانان دانشگاه کمبریج مطرح کردم. عکسالعمل آنها در پاسخ این بود که اگر این طور باشد، چنین خدایی، خدای ناتوانی خواهد بود. شاید وانمود میکردند متواضعاند. در هر صورت، آن چه یافتم این بود که اکثر فیزیکدانان، فارغ از میزان تاکید ما، خودشان را کشیشهای عالی رتبه نمیدانند.
از آن جایی که هاوکینگ کلماتش را تصادفی انتخاب نمیکند، اگر بپرسیم «تجسم» در این جا به چه چیز اشاره دارد، پرسش چندان موشکافانهای نکردهایم. مطمئنا منظور هاوکینگ تناسخ واقعی قوانین فیزیک در یک فرد نیست. گفتهی او میتواند به این معنا باشد که زمانی که اغلب مردم دربارهی خدا صحبت میکنند، در واقع تنها برای قوانین فیزیک جنبهی انسانی قایل میشوند یا ممکن است منظورش این باشد که قوانین، دارای حیات یا نیرویی از خودشان هستند. باور به خداوند به عنوان «تجسم قوانین فیزیک» بدون شک برای افراد متفاوت معانی متفاوتی دارد. احتمالا اغلب بیانگر این نقطهنظر است: هر آن چه میتوانم دربارهی نیروی محرک جهان بدانم، آن چیزی است که در قوانین فیزیک پیدا میکنم. پس باید همین جا (در محدودهی علم) رهایش کنم؛ چرا که یافتن هر هدف کاربردیای با حدس و گمان بیمورد همراه است. «خداوند» نامی است که ما روی قوانین و طرح اصلی جهان گذاشتهایم.
قطعا میان ایدهی «خدا به عنوان تجسم قوانین فیزیک» و «ایمان به علم» هیچ تناقضی وجود ندارد. اگرچه . . .
حضوری در پس حرکت
فرض کنید فردی به خداوند، نه به عنوان تجسمی از قوانین فیزیک، بلکه به عنوان سرچشمهی آنها باور داشته باشد؛ خدایی در پس و فراتر از قوانین یا حتی بنیادیتر از آن، خدایی که خالق زمینهای است که چنین قوانینی ناگزیر از آن بر میآید و جهانی را شکل میدهد. نیازی نیست این خدا انسان باشد؛ شاید نوعی ذهن باشد اما نباید انتظار واژه یا مفهومی را داشته باشیم که با آن خدا متناسب باشد. اینشتین با احترام عمیق خود چنین نوشت: «عقلانیت آشکارا در هستی وجود دارد» و در ارتباط با دسترسی و فهم این عقلانیت گفت: «فهم عظمت عقلانیت متجسم در هستی از نگاه فروتنانهی ذهن انسان، دور از دسترس است». او در ادامه میگوید: «به نظر من این نگرش در بالاترین معنای کلمه، همان مذهبی بودن است».[۴]
یادداشتها:
- Quoted in A. Moszokowski, Conversations with Einstein (New York: Horizon, 1970).
- The God Particle: If the Universe is the Answer, What is the Question? (New York: Houghton Mifflin Company, 1993): 1.
- ‘Master of the Universe’, BBC broadcast, 1989.
- From an essay by Albert Einstein written in 1939 and reprinted in his Out of My Later Years and in Ferris, World Treasury of Physics, Astronomy, and Mathematics: 835.
منبع:
The Fire in the Equations, Kitty Ferguson, Templeton foundation press, 2004, 143-146
[۱] Albert Einstein
[۲] First Cause
[۳] no-boundary proposal
[۴] origin theory
[۵] godel
[۶] Leon Ledermann
[۷] The God Particle
[۸] Genesis
[۹] A Brief History of Time
[۱۰] Howking
[۱۱] Bryce DeWitt