داروین در برابر طراحی‌هوشمندانه
الن اور/ ترجمه: حسنا ارشدی

اول مطمئن شوید که انتهای درست طناب را در دست دارید، بعد گره را محکم کنید.

ویتگنشتاین[۱][۱]

این مجله[۲]، معمولا عادت ندارد به نقد مطالب آفرینش‌گرایان بپردازد. هرچه باشد مطالب آفرینش‌گرایان، اغلب مثل غذای فکری کم‌ارزشی هستند که با هدفی مشخصا دینی عرضه می‌شوند. اما هر از گاهی، دانشمندی مشهور یا حتی معتبر، یورشی به نظریه‌ی تکامل می‌برد. این حملات، به‌طور بالقوه مهم‌اند و نظریاتی هستند که درست یا غلط، همیشه مورد توجه قرار می‌گیرند. برای مثال، یک نسل پیش، فرد هویلِ[۳] منجم اعلام کرد «نظریه‌ی انتخاب طبیعی»[۴] به‌شکلی عمیق دارای اشکال بوده و هیچ‌گاه نخواهد توانست وجود ارگانیسم‌های پیچیده (همچون من و شما) را توضیح دهد. ایرادات هویل که به‌شکل واضحی احمقانه بود، در واقع برخاسته از یک کژفهمی شرم‌آور از منطق داروینی بود. اگر به گذشته نگاهی بیندازیم، تنها دلیلی که می‌توان برای توجه به این ایراد احمقانه پیدا کرد، این است: «هویل یک فیزیک‌‌دان بود» و همه، حتی زیست‌شناسان، می‌دانستند که فیزیک‌دانان از بقیه‌ی ما باهوش‌ترند.

اما از روزهایی که زیست‌شناسان از حسادت به فیزیک‌دانان رنج می‌بردند، مدت‌ها گذشته است. ما زیست‌شناسان ساختار DNA را کشف کرده‌ایم، کد ژنتیک را شکسته‌ایم، توالی کامل ژنوم[۵] برخی موجودات را به‌دست آورده‌ایم و از همه مهم‌تر، فهمیده‌ایم چه‌گونه تخمکی کوچک تبدیل به انسانی بزرگ می‌شود (این آخری را در دهه‌ای فهمیده‌ایم که برای‌مان سراسر هیجان بود). اگر امروز شخصی مانند هویل ادعا می‌کرد زیست‌شناسان کاملا درباره‌ی انتخاب طبیعی یا عصب‌زیست‌شناسی [۶] گیج شده‌اند، کسی به این ادعا توجه نمی‌کرد. امروزه برای آن‌که احساسات زیست‌شناسان را تحریک کنیم، تنها یک راه وجود دارد؛ حمله باید از درون باشد.

بسیار خوب، اگر پرسیدید، باید جوابش را هم بگیرید. مایکل جی بیهی[۷]، زیست‌شناسی در دانشگاه لیهای[۸]، حمله‌ای از درون و (ظاهرا) موشکافانه بر داروین‌گرایی منتشر کرده است. کتاب او، جعبهی سیاه داروین[۹]،  که به قلمی عالی نگاشته شده، استدلال‌های زیرکانه‌ای دارد و کاملا از اطلاعات زیست‌شناسانه بهره‌مند است. کسی نمی‌تواند منکر فهم بیهی از زیست‌شیمی بشود. برخلاف تعدادی از «زیست‌شناسان» پیشین که داروین را نشانه رفته‌اند، حمله‌ی بیهی واقعی است: دانشمندی محقق، کسی که تجربه می‌کند، امتیاز می‌گیرد و مقاله منتشر می‌کند. کار بیهی را می‌توان در ربع قرن اخیر پیچیده‌ترین و وسوسه‌کننده‌ترین حمله‌ی آفرینش‌گرایان به تکامل دانست. البته بیهی از لحاظ مهمی، با همکاران خود که از موشکافی کم‌تری برخودارند، تفاوت دارد؛ او تکامل را به‌طور کامل انکار نمی‌کند و هیچ مشکلی با داستان‌ حشراتی که از رنگ‌‌های تیره به وجود می‌آیند تا روی درختان آلوده یا از آنتی‌بیوتیک‌های زرنگ استرپتوکوک[۱۰] پنهان شوند، ندارد. همچنین، فرضیه‌ی نیای مشترک[۱۱] را نیز انکار نمی‌کند؛ این باور که منشا تمام گونه‌های موجودات، حتی انسان‌ها، یک یا تعداد محدودی اجداد مشترک است. البته ادعای اصلی بیهی به‌شکلی عمیقْ انقلابی است: او می‌گوید تکامل نمی‌تواند وجود سلول (یعنی بنیاد اولیه‌ی حیات) را توضیح دهد. در عوض سلول، نشان دهنده‌ی آثار صریح طراحی به دست عاملی هوشمند است.

جای تعجب نیست که بیهی اندکی مورد توجه قرار گرفته است. هر چه باشد کتاب او آرزوی هر آفرینش‌گرایی است که به واقعیت تبدیل شده است. رقابتش با داروین در هفته‌نامه‌ی نیوزویک[۱۲]، مجله‌ی یو اس نیوز اند ورلد ریپورت[۱۳]، مجله‌ی نیویورک تایمز[۱۴] و مجله‌ی نشنال ریویو[۱۵] مورد بحث قرار گرفت. حتی قاضی بورک[۱۶] نیز به صدا در آمده و اظهار کرده است: «بیهی نشان داده داروین‌گرایی نمی‌تواند حیات را به آن شکلی که ما می‌شناسیم تبیین کند»[۱] (از آن جایی که بیهی در این کتاب از مهارت و تخصص‌اش در میکروب‌شناسی استفاده کرده است، بورک او را به ‌اشتباه «میکروب‌شناس» معرفی می‌کند، نه زیست‌شیمی‌دان). روشن است که طیف راست مسیحی[۱۷] و متحدین محافظه‌کارشان، هیاهوی زیادی درباره‌ی کتاب او به راه انداخته‌اند (چه بیهی این همراهی را می‌خواسته و چه نمی‌خواسته). حال دیگر سلاح کاملا نو و جدیدی در مهمات آفرینش‌گرایان وجود دارد: «یک زیست‌شناس واقعی می‌گوید حق با ما است!».

بیهی با وجود این‌که احساسات دینی خود را مطرح می‌کند، (و این نکته را بیان می‌کند که اصول مسیحیت کاتولیک او به دلیل خصومتی که میان علم و دین است آسیب دیده و به شکل غیرمستقیم اما کاملا واضحی از ناخداباوری ریچارد داوکنیزِ زیست‌شناس رنجیده است) هیچ‌گاه خود را مستقیما در دسته‌ی آفرینش‌گرایان قرار نمی‌دهد[۲]. او مدعی است موقعیتش کاملا علمی است و داده‌ها بودند که ناگزیر او را به سوی چنین دیدگاهی کشیده‌اند. او گویی بخواهد محدودیت علمی‌اش را اثبات کند، حتی از گمانه‌زنی بر ماهیت «طراح» هم خود داری می‌کند. هرچند در فصل آخر کتابش اشاره‌های زیادی به الوهویت طراح می‌کند اما همچنان تا حدودی راه را برای فرضیات دیگر مثل مداخله‌ی آدم‌فضایی‌ها باز می‌گذارد (هرچند می‌توان پرسید این آدم‌فضایی‌ها را چه کسی طراحی کرده است). بسیار دشوار است بگوییم عدم تمایل بیهی برای گفتن این‌که «خدا این را انجام داده» از سر زیرکی است یا از سر صداقت. از سویی، آفرینش‌گرایان از مدت‌ها پیش این را فهمیده‌اند که درباره‌ی انگیزه‌ی مذهبی محتاط باشند از سویی دیگر، بیهی آن‌قدر خبره به نظر می‌رسد که بداند داروین‌گرایی کسی را تهدید نکرده، مگر افرادی که به شدت خشک مذهب هستند (اخیرا شاهد بودیم که حتی پاپ ژان پل دوم[۱۸] به شکل حیرت‌انگیزی سیر تکاملی را به عنوان «چیزی فراتر از فرضیه‌ای ساده» پذیرفت)[۳].

در هر صورت، من به حرف بیهی پی خواهم برد. بحث او، همان‌طور که در خواست کرده است، باید از پسِ مبانی علمی بر بیاید. در نهایت بیهی یا درست فکر می‌کند یا اشتباه و من متقاعد شده‌ام او کاملا اشتباه فکر می‌کند.

پیچیدگیکاهشناپذیر

ما تا همین اواخر، خبری از این‌که چه اتفاقی درون سلول می‌افتد، نداشتیم. با وجود این‌که علم زیست‌شناسی گام‌های بلندی در راستای آناتومی و فیزیولوژی برداشته بود اما سلول همچنان به عنوان جعبه‌ی سیاه در بسته‌ای باقی مانده بود. بیهی بر این باور است که تکامل‌گرایان این جعبه‌ی سیاه را بسیار راحت‌تر از آن چه که باید پذیرفته‌اند. برای مثال تکامل‌گرایان بر این باورند که زیست‌شناسان در توضیح سیر تکاملی چشم، می‌توانند داستان خود را با یک سلول حساس به نور آغاز کنند؛ سلولی از نوع تراز کننده‌ی شبکیه‌ی چشم. تکامل‌گرایان از این نقطه به بعد دیگر به راحتی می‌توانند توضیح دهند که چه‌گونه پیکربندی عظیم چشم (شبکیه‌ی منحنی و لنزی با شکلی بسیار دقیق) تکامل یافته است. هیچ‌کس این داستان‌ها را با مطرح‌کردن این پرسش‌ قطع نکرد که «آخر شما سلول حساس به نور اولیه را از کجا به دست می‌آورید؟» بیهی می‌گوید این پرسش به این دلیل مطرح نشد؛ زیرا همه تصور می‌کردند فعالیت‌های درونی سلول احتمالا به شدت ساده است و مسلما چیزی نیست که بتواند زیر پای «داروین‌گرایی» را خالی کند.

اما اوایل دهه‌ی ۱۹۵۰، قهرمان‌های کتاب بیهی، که همان زیست‌شیمی‌دان‌ها بودند، شروع به کاوش برای بازکردن جعبه‌ی سیاه و کشف ساختار و کارکرد مولکول‌های مستقر در سلول کردند. چند دهه پژوهش در این باب باعث شد دو یافته‌ای که بیهی ادعا می‌کند از اهمیت ویژه‌ای برای تکامل برخوردار هستند، از زیر خاک بیرون کشیده شود. نخست آن‌که، سلول به شکل وحشتناکی پیچیده است. در واقع، بیهی در یک‌سوم کتاب خود می‌کوشد شما را متقاعد کند سلول چه‌قدر پیچیده است. سیستم لخته‌شدن خون، نقل و انتقالات درون سلولی یا مقاومت ایمنی سلول (که به هرکدام یک فصل اختصاص داده شده است) را در نظر بگیرید؛ همه‌ی آن‌ها مانند ماشین‌های روب گلد برگ[۱۹] هستند که به‌شکل سرگیجه‌آوری پیچیده‌اند.

همان‌طور که بیهی اشاره می‌کند، پیچیدگی سلول به عنوان شگفتی بزرگی مطرح شده است. اما من فکر می‌کنم نمایش و تظاهر به شگفت‌زده‌شدن و شوکه‌شدن او، اندکی غیر صادقانه، ریاکارانه و تمایلی برای ساختن فضایی بحرانی و حساس باشد. برای تمام آن‌هایی که در طول قرن گذشته توجه کرده‌اند، فاش‌کردن موضوع پیچیدگی، به هیچ عنوان آشکارسازی نبوده است. به عنوان مثال، ژنتیک‌شناسان، به مدت شصت‌سال می‌دانستند یک کرم میوه‌ی ساده، نشان دهنده‌ی دست‌کم پنج‌هزار ژن است. پس سلول چه‌طور می‌تواند پیچیده نباشد؟ شما برای این‌که بدانید نمایش‌نامه‌ای که پنج‌هزار نقش سخن‌گو دارد، اندکی پیچیده است، نیازی به دانستن تمام متن نمایش‌نامه ندارید. به علاوه، تمام تکامل‌گرایان می‌دانند از زمانی که زمین شکل گرفت، سه‌میلیارد سال طول کشید تا نخستین سلول واقعی تکامل پیدا کند. اما این فقط نصف زمانی بود که طول کشید تا بشر از این سلول به وجود آید و همه‌ی ما این موضوع را به یک شکل تفسیر می‌کنیم: تکامل یک سلول دشوارتر از دادن یک سلول آماده به بشر است. این کشفیات حیرت‌انگیز باشد یا نه، استدلال بیهی درباره‌ی پیچیدگی چیزی کاملا جدا از این بحث است. همان‌طور که او به‌خوبی می‌داند، داروین‌گرایی برای توضیح پیچیدگی محض مشکلی ندارد: چهار میلیارد سال، برای پیچیده‌شدن موجودات، زمان طولانیِ غیر قابل تصوری است.

نکته‌ی دوم بیهی به‌مراتب مهم‌تر است؛ او ادعا می‌کند زیست‌شیمی نه‌تنها پیچیدگی، بلکه نوع خاصی از پیچیدگی را آشکار کرده است: بسیاری از سیستم‌های مربوط به زیست‌شیمی، دارای پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر هستند. از آن‌جایی که این موضوع بیان‌کننده‌ی بحث اصلی کتابش است –و کلید حمله‌ی بیهی به داروین‌گرایی است– واجب است بدانیم منظور بیهی در این‌جا چیست:

 «منظور من از “به‌طور کاهش‌ناپذیری پیچیده‌بودن”، سیستم واحدی است که از چند بخش که به‌خوبی به یک‌دیگر متصل شده‌اند و متقابلا روی هم اثر دارند، تشکیل شده است؛ طوری که در کارکرد پایه همکاری می‌کنند؛ به این معنا که حذف هر یک از بخش‌ها منجر به این می‌شود که کارکرد سیستم به‌طور موثری متوقف شود».

مثال مورد علاقه‌ی بیهی را در نظر بگیرید؛ همان تله‌‌موش. تله‌موش کارکرد واضح و روشنی دارد (له‌کردن موش) و از بخش‌های گوناگونی تشکیل شده است (تخته‌ی تله، فنر و میله‌ای که وظیفه‌اش له‌کردن است). اگر هر یک از این بخش‌ها حذف شود، تله‌موش کار نمی‌کند. از این رو، تله‌موش به‌شکل پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر است. این مثال، متفاوت با چیزی مانند اتومبیل است که حتی اگر چراغ‌های جلوِ آن بسوزد یا شمع جرقه‌ی موتور آن نسوزد، باز به کار خود ادامه خواهد داد.

یکی از اهداف بیهی این است که نشان دهد پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر محدود به جهان بی‌جان نیست؛ برخی سیستم‌های مربوط به زیست‌شیمی نیز به‌شکل پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر هستند. در همین نقطه است که او موفق می‌شود؛ سیستم‌های مشخص زیست‌شیمیایی دقیقا نشان‌دهنده‌ی ویژگی‌هایی است که بیهی به آن‌ها نسبت می‌دهد. تفسیر او از توالی اعجاب‌انگیزِ واکنش‌هایی که هنگام لخته‌شدن خون اتفاق می‌افتند، به‌شکل ویژه‌ای متقاعدکننده است: ترومبین[۲۰]، کاتالیزور را که به کمک عامل استوارت[۲۱]، پروترومبین[۲۲] را می‌شکافد، به کار می‌اندازد؛ ترومبین به‌دست‌آمده، فیبرینوژن[۲۳] را می‌شکافد و باعث ایجاد فیبرین[۲۴] و . . . می‌شود. حذف هر یک از این مراحل بی‌شمار، منجر به خون‌ریزی موجود زنده یا لخته‌شدن خونْ در حد مرگ می‌شوند.

به باور بیهی، پشت سر پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر، نتیجه‌گیری غیر عادی‌ای وجود دارد؛ داروین‌گرایی نمی‌تواند چنین سیستمی را توضیح دهد. او می‌گوید «دلیل آن واضح است: سیستمی که به‌طور پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر است، نمی‌تواند مستقیما با اصلاحات ناچیز و پی‌درپی‌ از یک سیستم اولیه به وجود آید؛ زیرا هر مرحله‌ی اولیه برای سیستمی که به‌طور پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر است به معنای از دست دادن بخشی از سیستم است، و چنین چیزی بر اساس تعریف، غیر کارآمد است». به بیانی دیگر شما نمی‌توانید یک تله‌موش را تنها با اضافه‌کردن بخشی و سپس بخشی دیگر، به‌تدریج پیشرفته سازید. کارکرد تله‌ای که تنها نیمی از بخش‌هایش را دارد، نصف کارکرد یک تله‌ی واقعی نیست؛ بلکه اصلا کار نمی‌کند. بنابراین، مشکل داروین‌گرایی روشن است: در سیر تکاملی یک سیستم، هر مرحله باید کارکردی و قابل تطبیق باشد. در نتیجه، زیست‌شیمی توانست شکاف عمیق غیر قابل عبوری پیدا کند؛ سیر تکاملی نمی‌تواند از آن‌جا به این‌جا برسد. در واقع داروین‌گرایی، پیش از انتشار نظریه‌ی پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر، آن قدر مهم تلقی می‌شد که بیهی احساس می‌کند مجبور شده عقیده‌ای را احیا کند که از زمان داروین، میان تمام تابوهای زیستی، بزرگ‌ترین آن‌ها بوده است و آن چیزی نیست جز طراحی‌هوشمندانه[۴].

بنابراین، پرسشی که زیست‌شناسان با آن روبه‌رو هستند، روشن است: «آیا سیستمی با پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر، نشان‌دهنده‌ی شکاف تکاملی غیر قابل عبوری است؟» اگر چنین است، داروین‌گرایی در مسیر بدی قرار گرفته و بیهی کشف حیرت‌انگیزی داشته است. اگر چنین نباشد، پرونده‌ی بیهی بسته می‌شود و تنها موفقیت او، موفقیت در منحرف‌کردن عده‌ی زیادی افراد است. بیهی بدون هیچ تواضعی حکم خود را داده و به ما اطمینان می‌دهد کشف طراحی «چنان برجسته و مهم است که باید به عنوان یکی از مهم‌ترین موفقیت‌ها در تاریخ علم رتبه‌بندی شود؛ چیزی شبیه «کارهای نیوتن، اینشتین، لاوازیه، شرودینگر، پاستور و داروین».

پیچیدگیکاهشپذیر

نخستین چیزی که لازم است درباره‌ی بحث بیهی بدانید این است که بحث او به‌شکلی آشکار اشتباه است. موضوع این نیست که او یک‌سری حقایق پراکنده را درباره‌ی سیر تکاملی به هم وصله‌پینه کرده است یا این‌که زیست‌شیمی خود را نمی‌داند. بلکه موضوع این است که بحث او -به عنوان موضوعی قابل بحث- به‌شکل اجتناب‌ناپذیری خدشه‌دار و همراه با عیب و کاستی است. برای فهمیدن این موضوع ابتدا نیاز داریم به‌شکلی روشن درک کنیم داروین‌گرایی چه راه‌حل‌هایی را در قبال پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر نمی‌پذیرد.

نخست آن‌که، اگر بگوییم تمام اجزای مورد نیاز خط‌سیرهای زیست‌شیمیایی را جهش به وجود آورده است، هیچ فایده‌ای ندارد. محصول این «راه حل»، سقوط یک سیستم کارکردی‌ است، و جدای از آن، آن‌قدر ناامیدکننده‌ و تا حدودی غیر محتمل است که هیچ داروین‌گرایی آن را جدی نمی‌گیرد. همان‌طور که بیهی به‌شکل درستی می‌گوید به واسطه‌ی جای‌گزین‌کردن مسئله با معجزه، چیزی عاید ما نمی‌شود. دوم آن‌که ممکن است این‌طور فکر کنیم که برخی بخش‌های سیستم پیچیده‌ی کاهش‌ناپذیر، گام به گام برای برخی اهداف تحول یافته‌اند، سپس یک‌جا نیروی خود را بازیافته‌اند و کارکرد جدید تقویت‌یافته‌ای پیدا کرده‌اند. اما این نیز همچنان غیر محتمل است. شما ممکن است آرزو کنید نیمی از ترانسمیشن[۲۵] ماشین‌تان به‌طور ناگهانی در بخش کیسه‌ی هوا به کمک شما بیاید. احتمال وقوع چنین چیزهایی بسیار بسیار کم است و به‌طور قطع، راه‌حل‌ کلی‌ای برای پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر به شما نخواهند داد.

اشتباه بسیار بزرگ بیهی این است که با ردکردن این احتمال‌ها، نتیجه می‌گیرد هیچ راه‌حل داروینی‌ای باقی نمی‌ماند. اما در واقع، یکی راه‌حل باقی می‌ماند و آن این است: سیستم پیچیده‌ی کاهش‌ناپذیر می‌تواند به‌تدریج و با اضافه‌کردن بخش‌های گوناگون ساخته شود؛ بخش‌هایی که در آغاز صرفا مفید هستند و با تغییرات بعدی ضروری نیز می‌شوند. منطق بسیار ساده است؛ برخی بخش‌ها (بخش‌های الف) از آغاز یک‌سری از کارها را انجام می‌دهند (البته احتمالا نه‌چندان خوب) و برخی دیگر از بخش‌ها (بخش‌های ب) بعدا اضافه می‌شوند؛ زیرا به بخش‌های الف کمک می‌کنند. این بخش‌های جدید ضروری نیستند، بلکه فقط کارکرد سایر بخش‌ها را بهتر می‌کنند. اما ممکن است پس از آن، بخش الف (یا چیز دیگر) در جهتی تغییر کند که از آن به بعد بخش ب ضروری شود. این روند تا جایی ادامه می‌یابد که بخش‌های بیش‌تری به سیستم آمیخته شوند و در نهایت ممکن است بسیاری از بخش‌ها مورد نیاز واقع شوند.

نکته این است که هیچ ضمانتی وجود ندارد که پیشرفت‌ها صرفا پیشرفت باقی بمانند. در واقع، درست به همین دلیل ‌که تغییرات بعدی، بر پایه‌ی تغییرات گذشته ساخته‌شده‌اند، اصلاحات اولیه ضروری می‌شوند. دگرگونی کیسه‌های هوا در شش‌ها که به حیوانات اجازه می‌داد اکسیژن هوایی را تنفس کنند، ابتدا فقط مفید و به‌صرفه بودند؛ چنین حیواناتی می‌توانستند مکان‌های باز (مانند زمین خشک) را سیاحت کنند (کاری که برای هم‌نوعان بدون شش‌شان ناممکن بود). اما هنگامی که سیر تکاملی این سازواری را به وجود آورد (برای مثال، تغییر اندام پا برای راه‌رفتن) ما کاملا زمینی و خاکی رشد کردیم و در نتیجه از آن به بعد شش‌ها دیگر عضوی مجلل و لوکس نبودند؛ بلکه تبدیل به عضوی ضروری شدند. من فکر می‌کنم مَخلص کلام روشن است: با وجود این‌که این روند کاملا داروینی است، ما گاهی با سیستم‌هایی سروکار داریم که به‌شکل پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر هستند. به نظر من این‌جا مجالی برای توافق و مصالحه نیست؛ ادعای اصلی بیهی که «تمام اجزای سیستمی که به‌طور پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر است باید از ابتدا این‌چنین بوده باشد» کاملا نادرست است.

باید به این نکته نیز توجه شود که سناریوِ ما نه فرضی است و نه محدود به جهان معمول برگشت‌ناپذیر تاریخ زیست‌شناسی. در واقع، این تجربه‌ی رایج برنامه‌ریزان کامپیوتر است. هر کس برنامه‌ریزی می‌کند می‌داند چه‌قدر راحت می‌توان میان راه گیر افتاد؛ ممکن است تغییری که کسی به وجود می‌آورد تا بتواند کارایی را بهبود بخشد، پس از تغییرات بیش‌تری لازم‌الاجرا و ضروری شود. ممکن است پیشرفت‌ها، خطی از کدها را در یک زمان بسازند اما با وجود این، برنامه در تمام مراحل، کار خود را انجام می‌دهد و در نهایت تمام کدها مورد نیاز هستند. این مقایسه‌ی برنامه‌نویسی باعث می‌شود نکته‌ی مهم دیگری دستگیر ما شود: اگر مجبور می‌شدم برنامه‌ی نهایی را به شما تحویل دهم، احتمال داشت شما نتوانید گذشته‌ی آن را از نو بسازید؛ این‌که به‌طور مثال این خط در نهایت اضافه شده است و در نسخه‌ی قبلی برخی خطوط میان این دو قرار داشتند. در واقع، ممکن است به این دلیل که چک‌کردن دوباره‌ی برنامه، مسیری به سوی نابودکردن شواهد و نشانه‌های گذشته و تاریخچه‌ی آن است، منجر به این شود که بازسازی مسیر پیموده‌شده ناممکن شود. به‌طور مشابه هیچ تضمینی وجود ندارد که نشان دهد ما می‌توانیم خط سیر مربوط به تاریخچه‌ی زیست‌شیمی را بازسازی کنیم. اما حتی اگر نتوانیم این کار را انجام دهیم، پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیری که در این خط سیر وجود دارد، چیزی بر علیه سیر تکامل محسوب نمی‌شود؛ همان طور که پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر یک برنامه کامپیوتری، ضد روند تکاملی آن برنامه محسوب نمی‌شود.

ای‌کاش می‌توانستم ادعا کنم این مدل داروینی از پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر را من کشف کردم اما متاسفانه هشتاد سال تاخیر داشته‌ام. این سناریو را ابتدا ژنتیک‌شناسی به نام اچ. جی. مولر[۲۶] در سال ۱۹۱۸ مورد توجه قرار داد و سال ۱۹۳۹ به برخی جزییات آن پی برد[۵]. در واقع، مولر برای ژن‌هایی که کارکردهای پیشرفته‌ی آن‌ها بتواند به مرور تبدیل به بخش‌هایی حیاتی از سیر تکاملی شوند، دلایلی ارایه داد. بنابراین، سیر تکامل تدریجی یک سیستم پیچیده‌ی کاهش‌ناپذیر نه‌تنها ممکن است، بلکه مورد انتظار نیز هست. بگذارید خیال شمایی را که زیست‌شناس نیستید این‌گونه راحت کنم؛ این طور نیست که من این اطلاعات را از مطالعات یک دانشمند تازه‌کار به شما ارایه داده باشم. مولر (که سال ۱۹۴۶ جایزه‌ی نوبل را از آن خود کرد) شخصیت برجسته‌ای در بحث سیر تکاملی و ژنتیک بود.

با وجود این‌که مقاله‌ی مولر آن‌طور که باید مشهور نیست، خلاصه‌ی ایده‌ی او در زیست‌شناسی تکاملی، دانسته‌ی متعارفی است. یکی از کاربردهای مهم ایده‌ی او این است: سیر تکاملی مولکولی نشان داده است برخی ژن‌ها، تکثیری از ژن‌های دیگر هستند. به زبانی دیگر، در لحظه‌ای از زمان، نسخه‌ی رونوشت دیگری از یک ژن به وجود می‌آید. این نسخه ضروری نیست؛ به‌طوری که سازواره به‌شکل آشکار بدون آن نیز به‌خوبی به کار خود ادامه خواهد داد. اما در خلال زمان این نسخه‌ی رونوشت تغییر می‌کند و کارکرد جدید و معمولا مرتبطی به عهده می‌گیرد. در ادامه‌ی سیر تکامل، این ژن تکثیرشده ضروری خواهد شد (ما مملو از ژن‌های تکثیرشده‌ای هستیم که لازم و ضروری هستند: برای مثال میوگلوبین[۲۷] یا همان پروتیین محتوی آهن قرمز در عضله که اکسیژن را به عضلات حمل می‌کند، مرتبط با هموگلوبین[۲۸] است که اکسیژن را در خون حمل می‌کند. در حال حاضر هر دوِ آن‌ها ضروری هستند). داستان تکثیر ژن که می‌توان آن را در بسیاری از متون سیر تکاملی یافت، تنها نمونه‌ی ویژه‌ای از نظریه‌ی مولر است. اما این نمونه، موردی بسیار مهم است: زیرا توضیح می‌دهد ژن‌های جدید چه‌گونه به وجود می‌آیند و از این رو، سرانجام سیر زیست‌شیمی چه‌گونه ساخته می‌شود.

حال بیهی این ژن‌های تکثیرشده را چه‌گونه توضیح می‌دهد؟ توضیح نمی‌دهد. او از سر ناچاری ادعا می‌کند ژن‌های متفاوت معمولا توالی‌های مشابهی دارند. او حتی تصدیق می‌کند برخی ژن‌ها در سیر مورد علاقه‌اش (لخته‌شدن خون) یک‌سان هستند[۶]. اما از این‌که نتیجه‌ی روشنی بگیرد، خودداری می‌کند: «برخی ژن‌ها، نسخه‌ی رونوشت سایر ژن‌ها هستند». آیا بیهی فکر می‌کند شباهت آن‌ها تصادفی است؟ یعنی آن‌ها به‌طور اتفاقی شبیه به هم هستند؟ به نظر من این‌که چرا بیهی نمی‌تواند با ژن‌های تکثیرشده روبه‌رو شود، روشن است؛ اگر بیهی ادعا می‌کرد یک ژن، نسخه‌ی رونوشت ژن دیگری است، باید این را نیز ادعا می‌کرد که نسخه‌ی رونوشت در لحظه‌ای از زمان ساخته شده است و از این رو، سازواره زمانی بدون آن سازگار بوده است. اما این مطلب اشاره بر این دارد که چنین سیستم‌هایی می‌توانند گام به گام به وجود بیایند. بیهی صرفا با یک بهانه‌ی محض از چنین نتیجه‌گیری‌ای طفره می‌رود؛ او خاطر نشان می‌کند تکثیر ژن «فرضیه» است، شباهت ژن‌های مورد علاقه‌ی خود را بدون توضیح باقی می‌گذارد و خیلی سریع به سوی قلمرویی مطمئن‌تر حرکت می‌کند.

سردرگمی کاهشناپذیر

کار ما دیگر تمام شده. مخالفت اصلی بیهی با داروینیسم بی‌شک نادرست است و او بدون این مخالفت، حرف زیادی برای گفتن ندارد. اما اگر سراغ گفته‌های دیگرش بروید، با جریان بی‌تناسب و غیر عادی‌ای از سردرگمی و تناقضات مواجه خواهید شد. برای مثال، آن‌جایی که ادعا می‌کند شواهد برای طراحی نیازمند علم جدید زیست‌شیمی است، توضیح نمی‌دهد چه چیزی باعث شده زیست‌شیمی را چنین متمایز از سایر علوم بداند. درست است که مولکول‌ها مثال‌های جالب و زیبایی از پیچیدگی کاهش‌ناپذیر ارایه می‌کنند اما چرا نمی‌توانیم چنین پیچیدگی‌ای را در سطوح دیگر نیز پیدا کنیم؟ پاسخ این است که اتفاقا می‌توانیم. برای مثال، قلب. قلب انسان از یک پمپ و تعدادی دریچه تشکیل شده است که اگر هر یک را حذف کنیم، قلب از کار می‌افتد و انسان می‌میرد. اما به نظر می‌آید بیهی درباره‌ی مجاز بودن چنین مثال‌های غیرمولکولی‌ای بسیار گنگ و مبهم رفتار می‌کند. او یک‌بار می‌گوید «سیستم‌های مولکولی ادله‌ی مناسبی برای شواهد طراحی هستند»، سپس در جایی دیگر به‌ضرس‌قاطع بیان می‌کند «توصیف ویلیام پیلیِ نظریه‌پرداز از قلب که اعتقاد داشت قلب به‌شکل کاهش‌ناپذیری پیچیده است، درست است». بالاخره کدام‌یک درست است؟ اگر مثال پیلی «کاملا درست» است پس اصلا چه نیازی بود در انتظار علم زیست‌شیمی باشیم؟ این مسئله‌ی بی‌اهمیت و ناچیزی نیست؛ زیرا اگر آناتومی نمی‌تواند داروینیسم را سرنگون کند (که اتفاقا به نظر می‌آید که نتوانسته) زیست‌شیمی چه‌طور می تواند آن را سرنگون کند؟

تنها تلاش بیهی برای توضیح این‌که چه چیزی درباره‌ی مولکول‌ها تا این حد ویژه است، فقط ما را به سوی سردرگمی بیش‌تر می‌کشاند. او معتقد است مثال‌های مرتبط با زیست‌شیمی از آن جایی بهترین هستند که ساده‌تر و واضح‌تر هستند. اما من یکی نمی‌توانم به‌راحتی این ادعای او را بپذیرم چرا که با سخن اصلی او مبنی بر پیچیدگی بسیارِ زیست‌شیمی مطابقت ندارد. گمان می‌کنم دلیل اصلی‌ای که بیهی زیست‌شیمی را این‌قدر ویژه می‌داند این است که او دو معنای «کاهش‌پذیر»[۲۹] را با هم اشتباه گرفته است. پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر ویژگی تفصیلی‌ای از یک سیستم است و هیچ ربطی به مقیاس فیزیکی ندارد. شما ممکن است بگویید در یک سیستم اگر تمام بخش‌ها مورد نیاز و ضروری هستند، پس نمی‌توانیم کارکرد سیستم را به بخش‌های آن «کاهش» دهیم. اما اگر بخواهیم، همیشه می‌توانیم چنین سیستمی را به خرده‌ها و تکه‌های مولکولی آن «کاهش» دهیم (قلب از میوزین[۳۰] تشکیل شده . . . و بسیاری مثال‌های دیگر). زمانی که بیهی به این می‌اندیشد که سازواره‌ی آناتومی از بسیاری از مولکول‌های متفاوت تشکیل شده است و دشوار است که بدانیم این سازواره‌ها به‌طور پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر است یا نه، در واقع دارد این دو مفهوم کاهش‌پذیر را با یک‌دیگر اشتباه می‌گیرد. مطلقا دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در مقیاس «بسیار کوچک»[۳۱] به پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر واقعی‌تری دست می‌یابیم تا در مقیاس «بسیار بزرگ»[۳۲]. این موضوع به‌درستی با مثال خود بیهی روشن شده است؛ برای این‌که بدانیم تله‌موش به‌طور پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر است، لازم نیست در علم شیمی به چنین نتیجه‌ای برسیم! تله‌موش چه از یک مدل مولکول و چه از یک میلیون مدل مولکول تشکیل شده باشد، به‌طور پیچیده‌ای کاهش‌ناپذیر است. نتیجه این است ‌که ادعای بزرگ بیهی که می‌گوید «زیست‌شیمی از نظر کیفی چالش‌های جدیدی را به داروین‌گرایی وارد می‌کند»، بی‌معنا است و مفهومی ندارد. پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر در تمام مقیاس‌ها وجود دارد.

با وجود این، بیهی تناقض دیگری تقدیم ما می‌کند و آن، زمانی است که نشات گرفتن نیای تمام گونه‌ها از نسب مشترک را «به‌شکل روشنی متقاعد‌کننده» می‌داند اما از سویی دیگر درباره‌ی تکامل درشت[۳۳] (درشت فرگشت) چندان هم مطمئن نیست[۷]. تکامل درشت روندی است از این‌که منشا گونه‌ها را از نسب مشترک بدانیم؛ شما نمی‌توانید به یکی اعتقاد داشته باشید و به دیگری اعتقاد نداشته باشید؛ همان‌طور که نمی‌توانید به آب‌جو اعتقاد داشته باشید اما به تخمیرکردن آن اعتقاد نداشته باشید. نکته‌ی عجیب این است که به نظر می‌رسد بیهی معنای هر دو واژه را می‌داند. او حرف‌های معناداری درباره‌ی نیای مشترک و سپس درباره‌ی تکامل درشت می‌زند. او صرفا متوجه این نکته نیست که اعتقاد به هر دوِ این مدعاها، به‌طور محض متناقض هستند.

در نهایت، بیهی در یکی از عجیب‌ترین بخش‌های کتابش، چنین ادعا می‌کند که طراحی که سلول اولیه را خلق کرده، آن را با تمام ژن‌هایی خلق کرده که سازواره‌های مدرن نیازمندشان هستند (به این معنا که نخستین باکتری، حامل همان ژن‌هایی است که در مراکز گفتار انسان به‌کار می‌رود). اگر تباری نیاز به برخی از ژن‌ها نمی‌داشت، آن‌ها گم یا خاموش می‌شدند. چنین باوری به قدری سیر تکاملی مولکولی را برای ما مبهم باقی می‌گذارد که نمی‌دانیم از کجا شروع کنیم. در این‌جا فقط یک مسئله وجود دارد: با وجود این‌که برخی ژن‌ها طی زمانْ کشته یا خاموش می‌شوند (شبه‌ژن[۳۴]های غیر کاربردی تولید می‌کنند)، چرا ما تنها شبه‌ژن‌هایی را حمل می‌کنیم که نسخه‌های رونوشت خرابی از ژن‌های اصلی ما هستند. به زبانی دیگر، چرا من شبه‌ژن‌هایی را که برای کلوروفیل یا ساختار گل است، حمل نمی‌کنم؟ چرا گل آزالیا شبه‌ژن‌هایی را که برای سلول‌های مغز است حمل نمی‌کند؟ فرضیه‌ی بیهی که می‌گوید «از روز اول تمام آن‌ها وجود داشتند»، با استناد به این موضوع و سایر الگوهای شناخته‌شده در سیر تکاملی مولکولی، کاملا باطل است.

من تصدیق می‌کنم که این مغالطات، از بین‌برنده‌ی استدلال اصلی بیهی نیستند، اما با این وجود نشانگر سردرگمی قابل توجهی هستند. این مغالطات حتی می‌توانند بدتر از سردرگمی، در ما میل شدیدی به وجود آورند تا بخواهیم به منظور او پی ببریم؛ آن قدر شدید که تناقضات را نادیده بگیریم. به هر جهت، رشته‌های چنین تناقضاتی استدلال بیهی را فرسوده می‌کنند و در نهایت، باور به این که رقیبی بر علیه داروین وارد گود مبارزه شده را دشوار می‌کند.

دشمنت را بشناس

یکی از جذاب‌ترین پرسش‌ها درباره‌ی کتاب بیهی این است که چرا او خود را به‌طور ویژه‌ای شایسته‌ی انتقادکردن از داروین‌گرایی می‌داند (نه‌تنها خرده‌گیری بی‌مورد به جزییات، بلکه اعلام این موضوع که «داروین‌گرایی علم نیست»؛ ادعایی که اخیرا در مجله‌ی کامنتری[۳۵] منتشر کرده است). به دید یک مورخ یا یک متخصص برق، مسلما بیهی شایسته‌ی مطرح کردن چنین انتقادی به نظر می‌رسد. او زیست‌شناس است. اما اگر جاها عوض شود، این ادعا دیگر آن‌قدرها هم آسان به نظر نمی‌رسد. اگر من به عنوان زیست‌شناس تکاملی اعلام می‌کردم زیست‌شیمی شدیدا دارای کاستی است (برای مثال، نشان می‌دادم آنزیم‌ها کاتالیزور[۳۶] نیستند)، بعید می‌دانم شنونده‌ای پیدا می‌کردم و مسلما برای انتشار این حرف‌ها هیچ ناشری پیدا نمی‌کردم و هیچ حقوق‌دانی به اندیشه‌های بیهوده‌‌ام توجهی نشان نمی‌داد. اما بیهی چهره‌ی شناخته‌شده‌ای در مناظرات عمومی است، ناشر برجسته‌ای آثار او را چاپ می‌کند (انتشارات فری پرس[۳۷] که بخشی از انتشارات سایمون اند شوستر است)[۳۸] و مخاطبینی همچون قاضی بورک دارد. چرا زمانی که موضوع داروین‌گرایی مطرح است، هر کس شاهدی متخصص است اما هنگامی که موضوع زیست‌شیمی مطرح می‌شود، این طور نیست؟

پاسخ این پرسش پیچیده است اما یک‌سری از موارد روشن و واضح است. نخست این‌که داروین‌گرایی اهمیت دارد. بسیاری از مردم از آن جایی که به داروین‌گرایی فکر می‌کنند، لاجرم پرسش‌هایی درباره‌ی داروین‌گرایی دارند. اگر بخواهم مقایسه کنم، بعید می‌دانم کلاس‌های دینی روز یکشنبه[۳۹]، از مبحث سینتیک آنزیمی[۴۰] دلخور شوند. دوم این‌که (این مورد بیش‌تر در رابطه با حمله‌هایی است که از سوی دانشمندانی همچون بیهی انجام می‌گیرد) در دانشگاه‌های آمریکا عدم تقارن قابل ملاحظه‌ای در تدریس مطالب مرتبط با دانش مولکولی و دانش تکاملی وجود دارد. بسیاری از محصلین در هر شاخه‌ای از علوم و تمام محصلین زیست‌شناسی ملزم به گذراندن دوره‌ها و واحدهای مولکولی هستند اما واحد تکامل (حتی مقدمه‌ی تکامل) یک واحد اختیاری است. دلیل آن ساده است. علم زیست‌شیمی و زیست‌شناسی سلولی، در سال‌های مقدماتی در دانشکده‌های پزشکی جای دارد اما این موضوع درباره‌ی تکامل صدق نمی‌کند. در نتیجه، بسیاری از دانشمندان متخصص به‌طور باورنکردنی‌ای اطلاعات ناچیزی درباره‌ی تکامل دارند.

در حال حاضر ادعا نمی‌کنم که آگاه به جزییات آموزش بیهی هستم اما این را می‌دانم که او در رابطه با ادبیات فنی تکاملی اطلاعات چندانی ندارد. کتاب او نشان می‌دهد که فهمش از تکامل، عموما از ادبیات عامه (گولد[۴۱] و داوکینز که نمونه‌های خوب اما ناکافی هستند) و سرچ‌های اینترنتی درباره‌ی متون علمی نشات می‌گیرد؛ اطلاعاتی که به‌شکل عجیبی آن‌ها را بزرگ‌نمایی می‌کند. من با این‌که به زیست‌شیمی بیهی اعتماد کامل دارم، در این زمینه که آیا او می‌تواند درباره‌ی مفاهیمی همچون گزینش معتدل[۴۲] یا ضامن چرخ‌دنده‌ی مولر[۴۳] یا برهان بنیادین انتخاب طبیعی[۴۴] (که تمام آن‌ها بخش‌های اصلی زیست‌شناسی تکاملی هستند) توضیح دهد، اعتماد کمتری دارم. مسلما آسان است که در این باره سخت تحت تاثیر قرار بگیریم و می‌خواهم تاکید کنم منظورم این نیست که بیگانگان (یعنی افراد علوم دیگر) نمی‌توانند هیچ‌چیز با ارزشی (در مورد نظریه‌ی ‌تکامل) ارایه دهند (لازم است به یاد بیاوریم خود داروین نیز ابتدا به عنوان زمین‌شناس تعلیم دیده بود و نه زیست‌شناس). من فقط می‌خواهم بگویم هر کس که به گمان خود منتقد داروین‌گرایی است، باید به همان اندازه که هر منتقدِ به زیست‌شیمی درباره‌ی مولکول‌ها شناخت دارد، درباره‌ی سیر تکاملی شناخت داشته باشد. (این نکته‌ای است که ظاهرا برای انتشارات فری پرس اهمیت چندانی ندارد؛ انتشاراتی که حتی ممکن است در آثار بعدی خود مطالبی در مورد مطالعات گیاه‌شناسانه به نفع نظریه‌ی زمین تخت منتشر کند.)

در نهایت، ممکن است بیهی و دیگران در نقد داورین، الزامی احساس کنند؛ چرا که زیست‌شناسان تکاملی هیچ‌گاه دست به چنین کاری نخواهند زد. تکامل‌گرایان در همه جا، به عنوان نظریه‌پردازانی شناخته شده‌اند که دست به انتقاد نمی‌زنند و صرفا به دنبال برطرف کردن شبهات سیر تکاملی هستند. یافتن منشا چنین باوری آسان است؛ هر چه باشد تکامل‌گرایان اغلب زندگی خود را در حمایت از داروین در برابر بازیافته‌های بی‌پایان مباحث آفرینش‌گرایان می‌گذرانند. پس مسلم است که ما در منظر سایرین عده‌ای مرتجع کوته‌فکر به نظر برسیم (اگر نظریه‌ی جاذبه نیز هر چند سال یک‌بار به دادگاه کشیده می‌شد، فیزیک‌دانان هم این‌طور به نظر می‌رسیدند). اما من فکر می‌کنم حقیقت کاملا متفاوت است؛ انکار این موضوع که دانشمندان می‌توانند از نظر عقلی محافظه‌کار یا متمایل به پرستش قهرمان باشند، احمقانه خواهد بود و به همان اندازه نامعقول است که ادعا کنیم تکامل‌گرایانْ تمام مسایل عمده‌ای را که با آن روبه‌رو هستیم، برطرف کرده‌اند؛ بسیاری از مسایل همچنان باقی مانده است. اما حقیقت، همان‌طور که در هر علمی وجود دارد، این است که تکامل‌گرایان معمولا به‌شکل صریحی مخالفت می‌کنند و همان‌طور که در هر علمی وجود دارد، این مخالفت‌ها بعضی اوقات مرتبط با اصول بنیادی است. برای مثال در دهه‌ی ۱۹۳۰، سوال رایت[۴۵] از نقش «حرکت تدریجی ژنتیک» در سیر تکاملی پشتیبانی کرد. برخلاف تصور رایج، او استدلال کرد که منشا تفاوت‌های بسیاری است که ما میان انواع گونه‌ها می‌بینیم، تغییرات تصادفی در ترکیبات ژنتیکی جمعیت‌ها است (منظور انتخاب طبیعی نیست). اخیرا موتو کیمورا[۴۶] از نظریه‌ای به نام نظریه‌ی‌ بی‌طرفانه[۴۷] دفاع کرد؛ او چنین استدلال کرد که تکامل‌های بسیاری در سطح مولکولی، لزوما منتج به انتخاب طبیعی نمی‌شود. در این‌جا تلاش‌های آشکاری برای محدود و مشخص‌کردن نقش انتخاب وجود داشت و این تلاش‌ها شدیدا موفق بودند؛ کسی بیانات رایت و کیمورا را حذف و آن‌ها را محدود نکرد. در عوض ما امروزه شاهدیم که حرکت تدریجی ژنتیک و نظریه‌ی بی‌طرفانه ]در تکامل مولکولی[ در هر مطلب تکاملی‌ای گرامی داشته می‌شود.

بنابراین، هر زمان طیف راست مسیحی تلاش کرد به شما بگوید که تکامل‌گرایان همیشه به‌طور غیر ارادی در برابر خطرات خارجی از خود دفاع می‌کنند و به کسی اجازه‌ی نقد وضعیت موجود داروین‌گرایی را نمی‌دهند، شما باید از خود بپرسید چرا انتقاد رایت و کیمورا بر خلاف انتقاد بیهی پذیرفته شد. من فکر می‌کنم پاسخ سر راست است؛ رایت و کیمورا می‌دانستند درباره‌ی چه چیزی صحبت می‌کنند.

یادداشت ها:

  1. Notebooks, 1914–۱۶, ed. G. H. von Wright and G. E. M. Anscombe (Oxford: Blackwell, 1961), p. 47.
  2. Robert H. Bork, Slouching Towards Gomorrah: Modern Liberalism and American Decline (New York: Regan Books, 1996), p. 294.
  1. همچنین رجوع شود به مقاله‌ی بیهی در مجله‌ی نیویورک تایمز (۲۶ اکتبر، ۱۹۹۶)، جایی که او به‌طور صریح‌تری درباره‌ی دین خود سخن می‌گوید.
  2. New York Times, October 25, 1996, p. A1.
  3. در این‌جا بیهی اندکی این‌دست و آن‌دست می‌کند. برای نمونه او ادعا می‌کند سیستم‌هایی که به‌طور کاهش‌ناپذیری پیچیده‌اند، «نمی‌توانند» به وسیله‌ی انتخاب طبیعی (یعنی همان‌طور که تمام اجزا مجبور هستند) از اول آن‌جا بوده باشند. اما او یکی دو بار با اظهار این موضوع که تعریف داروین‌گرایان ممکن «به نظر می‌رسد»، این ادعا‌های قوی را رد می‌کند. چنین صحبت‌های متناقضی در صفحه‌ی مقابل سرمقاله‌ی او در نیویورک تایمز نیز به چشم می‌خورد؛ جایی که او با شهامت بسیار بیان می‌کند ما درباره‌ی «هیچ سازوکار دیگری (از جمله سازوکار داروینی) که چنین پیچیدگی‌هایی را تولید می‌کند» چیزی نمی‌دانیم و «چنین سیستمی احتمالا نمی‌تواند با رفتار داروینی سر هم شود». برای مقصود فعلی ما تمایز این دو آن‌چنان مورد توجه نیست؛ خواهیم دید که پروراندن تدریجی پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر نه غیر ممکن و نه دشوار است.
  4. H. J. Muller, “Reversibility in Evolution Considered from the Standpoint of Genetics,” Biological Reviews 14 (۱۹۳۹): ۲۶۱–۸۰.

البته مسلما مولر از لفظِ «پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر» بیهی استفاده نمی‌کند. بلکه بیش‌تر از الفاظ برگشت‌ناپذیری سخن به میان می‌آورد: شما می‌توانید چیزی بیش‌تر اضافه کنید؛ زیرا آن‌چیز همین‌قدر سودمند و مفید است. اما زمانی که تبدیل به چیز ضروری شود، نمی‌توانید آن را حذف کنید. پیچیدگی‌کاهش‌ناپذیر به این معنا است که سیر تکامل برگشت‌پذیر نیست.

  1. وضعیت، اندکی پیچیده‌تر از این امر است. برخی اوقات فقط بخش‌هایی از ژن‌ها تکثیر می‌شوند. اما مسئله باقی می‌ماند؛ بخش‌هایی از برخی از ژن‌ها در سیر لخته‌شدن خون، نسخه‌ها و رونوشت‌هایی از بخش‌هایی از سایر ژن‌ها هستند. برای بحث پیرامون تکثیر «ژن‌های بخشی» در تقابل با «ژن‌های کامل» و سیر تکامل کارکرد جدید ژن، رجوع شود به

W.-H. Li and D. Graur, Fundamentals of Molecular Evolution (Sunderland, MA: Sinauer, 1991)

  1. رجوع شود به

A. Coyne, “God in the Details,” Nature 383 (۱۹۹۶): ۲۲۷–۲۸.

کوین همچنین تاکید می‌کند نظریه‌ی بیهی ابطال‌ناپذیر است؛ از آن‌جایی که بیهی ادعا می‌کند، هم تکامل و هم طراحی، سیر تدریجی دارند، نمی‌توان نظریه‌اش را ابطال کرد. او همیشه می‌تواند ادعا کند سیرهای دیگری طراحی شده‌اند.

 

منبع:

http://bostonreview.net/archives/BR21.6/orr.html

 

[۱] Wittgenstein

[۲] bostonreview

[۳] Sir Fred Hoyle

[۴] Natural Selection Theory

[۵] – Genome ، همه‌ی کروموزوم‌های گوناگون که در هسته‌ی سلول‌های یک گونه‌ی معین یافت می‌شوند.

[۶] neurobiology

[۷] Michael J. Behe

[۸] Lehigh University

[۹] Darwin’s Black Box

[۱۰] streptococci

[۱۱] common descent

[۱۲] Newsweek

[۱۳] U.S. News & World Report

[۱۴] New York Times

[۱۵] National Review

[۱۶] Judge Bork

[۱۷] Christian Right

[۱۸] Pope John Paul II

[۱۹] – Rube Goldberg ، او کاریکاتوریست آمریکایی‌ای بود که بیش‌تر برای سری کارتون‌های ماشینهای روب گلد برگ شناخته می‌شود. ماشین‌های پیچیده و جالبی که با نوعی هنرمندی مبتکرانه برای انجام عملیاتی ساده طراحی شده‌اند.

[۲۰] Thrombin، ترومبین یا همان لخته‌ساز، نام آنزیمی است که موجب انعقاد خون می‌شود.

[۲۱] Stuart factor، نوعی فاکتور انعقادی خون.

[۲۲] Prothrombin، نوعی فاکتور ضروری برای انعقاد خون.

[۲۳] Fibrinogen، پروتیین محلول در خون است که به آن تار لخته‌زا نیز می‌گویند.

[۲۴] Fibrin، نوعی ماده‌ی پروتیینی رشته‌مانند.

[۲۵]– اسبابی که به وسیله‌ی آن نیروی موتور اتومبیل به چرخ‌ها منتقل می‌شود.

[۲۶] H. J. Muller

[۲۷] myoglobin

[۲۸] hemoglobin

[۲۹] reducible

[۳۰] myosin

[۳۱] micro

[۳۲] macro

[۳۳] macroevolution

[۳۴] pseudogenes

[۳۵] Commentary

[۳۶]  catalysts، عامل فعل و انفعالات اجسام شیمیایی در اثر مجاورت.

[۳۷] Free Press

[۳۸] Simon & Schuster

[۳۹] Sunday school

[۴۰] enzyme kinetics

[۴۱] Gould

[۴۲] soft selection

[۴۳] Muller’s ratchet

[۴۴]Fundamental Theorem of Natural Selection، فرایندی که طی نسل‌های پیاپی، سبب شیوع آن‌دسته از صفات ارثی می‌شود که احتمال زنده‌ماندن و موفقیت زاد و ولد یک ارگانیسم را در یک جمعیت افزایش می‌دهد.

[۴۵] Sewall Wright

[۴۶] Motoo Kimura

[۴۷] the neutral theory

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا