حفرهای به شکل خدا در مرکز وجود ماگفتوگو با جان اف. هات/ ترجمه: حمیرا افشار
جان اف. هات[۱] استاد برجستهی برنامههای لنداگر[۲] الهیات در دانشگاه جورجتاون[۳] که زمینهی تخصصی او الهیات سیستماتیک است و البته علاقهی خاصی به مسایل وابسته به علم، کیهانشناسی، زیستبومشناختی و مذهب دارد. از مهمترین آثار او میتوان به خدا پس از داروین: نظریهی تکامل(۲۰۰۰)، علم و دین: از تقابل تا گفتوگو(۱۹۹۵)، طبیعت و غایت(۱۹۸۰) اشاره کرد. جان هات معمولا کنفرانسهایی در موضوعات مربوط به علم، الهیات و زیستبومشناسی برگزار میکند. او به تازگی مرکز تحقیقات علم و دین را در دانشگاه جورجتاون پایهگذاری کرده است.
شما در سخنرانی اخیرتان در کنفرانس متانکسوس[۴] ۲۰۰۶ به فرمول داروین برای تکامل که براساس آن «رویدادهای تصادفی به علاوهی انتخاب طبیعی به علاوهی زمان زیاد برابر است با تکامل» اشاره کردهاید و گفتهاید این تبیین کافی نیست. میتوانید بگویید چرا؟
از نقطه نظر علمی، فرمول داروینی ممکن است کافی باشد، زیرا وقتی شما یک دانشمند هستید، سوالی دربارهی جهان یا ارزش چیزها نمیکنید. شما درمورد هدف نمیپرسید، درمورد ایدهی فردیت یا ایدهی وجود خدا سوال نمیکنید. از ابتدای عصر مدرن، دانشمندان تصمیم گرفتند که این چیزها را از فرضیات جدا کنند و صرفا روی چیزهای فیزیکی و علل مادی وجودی پدیدهها تمرکز کنند. این رویه کاملا صحیح است و روشی علمی است.
سوال اینجا است که آیا ما به علت این تمرکز روی محدودهای خاص، چیزی را از دست دادهایم یا نه؟ در واقع بیشتر مردم، حتی دانشمندان معتقدند که چیزی از قلم افتاده است. بیشتر این افراد موافقاند که علم برای هیچ چیز توضیح نهایی و غایی ارایه نمیدهد و این مهمترین دلیل است که براساس آن من معتقدم فرمول داروینی، از آنجا که بخشی از علم است، برای توضیح کافی نیست. هرگونه توضیح علمی برای ارایهی درکی عمیق از پدیدهها ناکارآمد است.
حالا ممکن است بگویید که این نظر شخص من است. از جهاتی اینطور است، اما این اعتقاد که علم تنها راه برای کشف حقیقت است هم همینطور است. پس چیزی که ما اینجا داریم دو سیستم اعتقادی مختلف است. اولی این است که علم تنها راه حقیقت است، که به عنوان علمگرایی[۵] شناخته میشود. علمگرایی به سمت این دید جهانی پیش میرود که من از آن با نام طبیعتگرایی علمی یاد میکنم و از این قرار است که چون علم تنها درمورد طبیعت میتواند صحبت کند، پس تنها چیزی که در این دیدگاه وجود دارد طبیعت است. اگر معتقدید که علم تنها راهی است که به حقیقت میانجامد، بنابراین تنها چیزی که از طریق علم به آن میرسید، طبیعت خواهد بود.
نظام اعتقادی دیگر این است که طبیعت به طرزی پایان ناپذیر عمیق است. این بدان معنا است که طبیعت یک بعد عمق دارد. طبیعت تمام آن چیزی نیست که وجود دارد؛ قطعا بیشتر از آن است. طبیعت در دل راز و رمزی بزرگ قرار گرفته است و ما هر از گاهی از این اسرار اشاراتی را درمییابیم؛ به ویژه در زمینهی تجربههای دینی. اما حتی زمانی که کارهای روزمره انجام میدهیم، در مقابل آن چیزی قرار میگیریم که ممکن است تجارب محدود و سوالات محدود خوانده شود. این سوالات هستند که ما را به سمت این معما پیش میبرند و بهترین پاسخ برای این پرسشها، مذهب است.
چیزی که شما میگویید من را یاد این گفتهی سنت آگوستین میاندازد که بشریت تمایلی درونی برای ابدیت دارد. آیا میتوانید حس خود را درمورد این ابدیت توضیح دهید و اینکه چهگونه این حس از حس ابدیت مادی متمایز میشود؟
گاهی مردم میپرسند که «چه شواهدی برای وجود ابدیت در دست داریم؟». برای آگوستین و برای افراد مذهبی بسیاری در هر سن و سالی، بهترین مدرک برای آن خستگی ناپذیری مطلق روح انسان است. شما میتوانید این را به خستگی ناپذیری درک و آگاهی تعمیم دهید. همهی ما تشخیص میدهیم که جدا از اینکه چهقدر میدانیم، همیشه چیزهای بیشتری برای یادگرفتن وجود دارد؛ همهی ما تشخیص میدهیم که صرف نظر از اینکه در زندگی چه چیزهایی بهدست آوردهایم و چهقدر تملک داریم، هیچگاه با اینها قانع نمیشویم. این میل گویی، به یک معنا، مانند حفرهای است که خدا در روح نوع انسان قرار داده است. این چیزی است که آگوستین میگفت، روح ما خستگی ناپذیر است تا زمانی که ما در ابدیت آرام بگیریم.
راهی که از طریق آن به این ابدیت آگاه شدهایم، خیلی از طریق شناخت آن نبوده است، بلکه بیشتر خود را در معرض آن قرار دادهایم تا ما را به خود جلب کند. این رخداد معمولا بدون اینکه مردم متوجه آن بشوند اتفاق میافتد. برای مثال، حتی دانشمند با کشف ارزش یک حقیقت به آن جلب میشود و زندگی خود را به این اختصاص میدهد که آن حقیقت را پیگیری کند. چه این افراد به صراحت این موضوع را عنوان کنند یا نکنند. فکر میکنم دانشمندان زیادی، اگر نگویم بیشتر آنها، تعهدی به چیزی بزرگتر از خودشان دارند که پایانناپذیر است. آنها میفهمند که صرف نظر از اینکه چهقدر تلاش کنند، افقها همیشه در حال دور شدن هستند. من این را با آن چیزی که الهیات از آن به عنوان تجربهی دینی یاد میکند، بسیار نزدیک میبینم. پس ما با این افق پایانناپذیر – که آگوستین آن را خدا مینامد- در ارتباطیم، آن هم به صورتی زیرکانه که گاهی حتی از آن آگاه نیستیم. مذهب به سادگی تلاش میکند تا ما را صریحا و هرچه بیشتر از این موضوع آگاه کند و خصوصا سعی میکند تا ما را نسبت به آن قدردان کند؛ نسبت به افقی که در عمق و در آیندهای پایان ناپذیر وجود دارد، افقی برای یک زیبایی پایانناپذیر و حقیقتی که ما را به خود فرا میخواند، مدام ما را هدایت میکند و مدام ما را به سوی خود دعوت میکند. و در ازای این کار به ما نیروی حیاتی، زندگی و معنا میبخشد.
بنابراین یک اتفاق مذهبی در حال وقوع است، حتی در کارهای علمی. نه در خود اطلاعات علمی، بلکه در تعهد به این نظر که جهان قابل درک است و حقیقت ارزش آن را دارد که به دنبال آن بگردیم. اینها اعتقادات محکم دینی هستند. شما نمیتوانید از نظر علمی اثبات کنید که حقیقت ارزش جستوجو را دارد، اما این عقیده وجود دارد که اگر چیزی بتواند تمام علم خوب را حمایت کند، ارزش جستوجو را دارد. مذهب این مسئله را مطرح کرده و آن را روشنتر میکند و به شکلی نمادین اسمش را میگذارد ژرفا، حقیقت و معنا. و در الهیات غربی از آن با نام خدا یا الله نام میبرد و در الهیات شرقی با نام برهمن یا تائو. مردم همیشه برای این حس مطلق در فرهنگهای مختلف، اسمهای مختلفی داشتهاند که به زندگی آنها معنا میبخشد. شواهد وجود این بُعد، مانند شواهد علمی نیستند اما من این طور فکر نمیکنم که دین صرفا قدمی در تاریکی است. چیزی قابل لمس آشکارا زندگی افراد مذهبی را دربرمیگیرد. میتوانیم آن را «رمز و راز» بخوانیم تا به آن نامی عمومی داده باشیم.
شما به گونهای شاعرانه گفتید که در روح ما «حفرهای خدادادی» وجود دارد. آیا شما حس میکنید که این حفره درحال تغییر یا رشد است؟ به عبارت دیگر آیا شما فکر میکنید حس ما از خدا در حال پیشرفت است؟
اوه، بله. فضیلت ظهور علم درک متفاوتی از جهان و از خودمان به ما میدهد. برای مثال تکامل داروینیسم درک عمیقتری از خود ما به ما میدهد که این حس خستگی ناپذیری را که در مورد آن صحبت کردم تغییر میدهد. ایدهی حفرهی خدادادی تنها نظر من نیست، در مورد آن بسیار صحبت شده است. خستگی ناپذیری خود یک پارامتر است که تغییرات، پارامترهای نمادین آن هستند. ایدههای خداشناسی و فلسفی، به اندازهی ایدههای فرهنگی و علمی، روی حس ما در مورد این حفره تاثیر میگذارد. هر نسلی به آن به گونهای متفاوت نگاه میکند.
برای مثال پیر تیلهارد دو شاردین[۶]، کشیش و باستان شناس فرانسوی ، معتقد است که امروز سه راه متفاوت برای مذهبی بودن وجود دارد. یکی راهی است که او ارتباط با خدا مینامد، که راهی سنتی است و بهترین راه برای جدا کردن خودمان از این دنیا و تلاش برای تماس با جهانی دیگر در ماورای این جهان است.
برداشت دوم از مذهب چیزی است که او آن را ارتباط با زمین مینامد. او به طبیعتگرایی علمی یا طبیعتگرایی مذهبی اشاره میکند و این نگرش را دارد که طبیعت برای پرکردن روح ما کافی است. بسیاری از مردم معتقدند که جهان فیزیکی با پیشرفتهایی که در زمینهی زیستشناسی تکاملی و زمینشناسی و کیهان شناسی و اخترفیزیک داشته، بسیار ارزشمند و جذاب شده است، به طوری که طبیعت برای اشباع کردن روح ما کافی است. این مفهوم متفاوتی از برداشت مذهب سنتی است.
تیلهارد شخصا راه سومی را در مورد مذهبی بودن ارایه میکند که آن را ارتباط با خدا از طریق زمین مینامد، به این معنا که ما میخواهیم حس جاودانه بودن خود را حفظ کنیم، حس الهی خود را، حتی اینگونه به یاد میآوریم که راهی که ما با واقعیت الهی در تماس بودهایم تنها از طریق واقعیت طبیعی یا از طریق چیزهایی بوده است که تجربههایی بیواسطه از آنها داریم. ما نمیتوانیم تجربهای عریان (بیواسطه) از الوهیت داشته باشیم، بلکه همیشه این تجربه از طریق خلقت، از طریق طبیعت، فرهنگ، تاریخ و مانند آن بیان شده است. فایدهی این روش این است که به ما اجازه میدهد تا در مسایل زمینی درگیر باشیم، اما به روشی که دریابیم همیشه چیز بیشتری وجود دارد و جدا از اینکه چهقدر طبیعت را دوست داریم و طبیعت چهقدر ما را سرشار میکند، همیشه افقی بینهایت فراتر و عمیقتر از طبیعت وجود دارد که به ما آیندهای را نوید میدهد. به عبارتی این تضمین را میدهد که طبیعت هم سرانجامی معنادار دارد.
در واقعیت مشکل طبیعتگرایی محض، که روش دوم است، این است که این راه تضمین نمیکند که پیروزی قاطعی بر بیمعنا بودن وجود دارد. اگر طبیعت تمام آن چیزی باشد که وجود دارد، از آنجا که به طور قطع میدانیم طبیعت به دلیل رشد انتروپی (بینظمی) سرانجام روزی به مرگ انرژتیک خواهد رسید، در آن صورت نکتهی مفیدی در این نظریه، که درآن همه چیز در نهایت به یک چاه بیمعنایی کشیده میشود، وجود ندارد. روش سوم پیشنهادی تیلهارد به این معنا نیست که ما از طبیعت فرار میکنیم، بلکه در این روش ما به همراه طبیعت به سوی بینهایت سفر میکنیم. میتوان گفت که طبیعت یک همسفر است در سفری به سوی مفهوم غایی وجود ما. مسیر خستگیناپذیر ما همان تکامل کیهان است. اما زمانی که درمورد خودمان و مقصدمان فکر میکنیم، نمیتوانیم آنها را از هدف کل جهان جدا بدانیم. این روش نسبت به دو روش دیگر برای افراد مذهبی حساس، گستردهتر و عمیقتر است.
این دیدگاه سوم تیلهارد همچنین پیشنهاد میکند که تکامل در حال پیشرفت است و برخلاف این نظریه است که ما به نقطهی پایانی در تکامل انسانها رسیدهایم.
چون میتوان گفت قبل از ظهور ما در این دنیا، چهارده میلیارد سال زمان وجود داشته است، خیلی محتمل است بگوییم: «خوب. پس طبیعت با خلق ما نهایتا به هدف خود رسیده است.» اما دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم ما جایی در نزدیکی نقطهی پایانی سفر کیهانی خود قرار داریم. من با تیلهارد موافقم که ما هدف نیستیم، هدف «وجود بیشتر» است.
جهان گرایشی دارد که شاید بررسی آن برای ما احمقانه به نظر بیاید. از همان ابتدا جهان در فرآیند وجود بیشتر، یا چنانچه تیلهارد میگوید، در فرآیند به وجود آوردن چیزهای بیشتری با درجهی ارزش بالاتر است. در استاندارد همهی افراد، تفاوتی حقیقی بین مغز انسان و فرهنگ انسانی با تابشهای اولیهای که جهان با آن به وجود آمده است، وجود دارد. چیزی در این جهان درحال کار است. اما چه چیزی؟ این پدیده حداقل میتواند فرآیند هرچه بیشتر پیچیده شدن نظام شکلگیری جهان باشد. اما در سطحی بالاتر از آن، این پدیده تلاش برای تولید درجات بالاتری از آگاهی، از ادراک، از احساسات، از لذات، و به طور خاص از هوشیاری و آزادی بوده است. اما هرکسی که روی این سیاره زندگی میکند، میداند که ما هنوز کاملا آگاه نشدهایم، هنوز کاملا رها نشدهایم. ما هنوز در احساسات خود گم میشویم و حسهایمان ضعیف میشود. به عبارت دیگر، ما در جهانی کامل نشده زندگی میکنیم و اگر جهان تمام نشده باشد، به این معنا است که آیندهای در پی دارد. ما دقیقا نمیدانیم که این آینده چیست اما ما را وا میدارد تا به طور مثال برای محیط زیست این جهان اهمیت قایل شویم، تا این امکان را داشته باشد که آیندهای درپی داشته باشد.
این روزها کاری که همهی ما انجام میدهیم، از بین بردن تمامی نظامهای حیاتی روی سیاره است و دلیل آن این است که ما تصور کردهایم همهی موجودات زمینی هستیم و تمام داستان همین است و این انتهای سفر است. اما اگر به این فکر کنیم که ما تنها همسفران طبیعت هستیم و نه همهی آن، آنوقت فکر میکنم میتوانیم مراقب طبیعت باشیم و بگذاریم طبیعت به مقصدی که خدا برای آن درنظر داشته و ما به آن آگاه نیستیم، برسد. ما باید خودمان را در معرض آن بگذاریم. نمیتوانیم پیشرفتهای تکامل را در آیندهی جهان با دقت خوبی پیشبینی کنیم یا توضیح دهیم، اما ممکن است این پیشرفتها از آگاهی و آزادی عمیقتری، از عشق و احساس عمیقتری و مانند آنها نسرچشمه بگیرند. ما دستکم باید خودمان را پذیرای این احتمالات قرار دهیم.
۳۱ جولای ۲۰۱۲/ amyedelstein.com/evolutionary-spirituality-john-haught