تضاد ذاتی بین علم و دین وجود نداردگفتوگو با فرانسیس کالینز/ ترجمه: ریحانه بیآزاران
فرانسیس کالینز[۱]، با نام کامل فرانسیس سلرز کالینز[۲] (متولد ۱۴ آوریل ۱۹۵۰، شهر استانتون[۳]، ایالت ویرجینیا، ایالات متحده)، متخصص ژنتیک آمریکایی و کاشف ژنهای عامل بیماریهای ژنتیکی است. او همچنین سرپرستی کنسرسیوم تحقیقات عمومی موسسهی ملی بهداشت ایالات متحده[۴] در پروژهی ژنوم انسانی[۵] را به عهده داشت. در سال ۲۰۰۹ باراک اوباما، رئیس جمهور وقت ایالات متحده، کالینز را به ریاست موسسهی ملی بهداشت منصوب کرد.
کالینز مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه ویرجینیا[۶] دریافت کرد (۱۹۷۰) و سپس تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در دانشگاه ییل[۷] ادامه داد (۱۹۷۴). او سپس در دانشگاه کارولینای شمالی[۸] چپلهیل[۹] مدرک دکتری پزشکی خود را گرفت (۱۹۷۷). در سال ۱۹۸۴ کالینز با درجهی استادیار به دانشگاه میشیگان[۱۰] در اَن آربر[۱۱] پیوست. تحقیقات او در میشیگان باعث شهرت او به عنوان یکی از برجستهترین محققان ژنتیک جهان شد. در سال ۱۹۸۹ او کشف ژنی را اعلام کرد که عامل اختلال فیبروز سیستیک[۱۲] است. سال بعد، گروهی به رهبری کالینز ژنی را کشف کردند که عامل اختلال نوروفیبروماتوز[۱۳] است؛ نوعی اختلال ژنتیکی که موجب رشد تومورها میشود. او همچنین در همکاری با شش آزمایشگاه که در سال ۱۹۹۳ ژن عامل کریا هانتینگتون[۱۴] را کشف کردند، یکی از پیشگامان کشف عامل این بیماری دستگاه عصبی بود.
در سال ۱۹۹۳، کالینز که در آن زمان استاد تمام بود، میشیگان را ترک کرد تا به عنوان رییس موسسهی ملی تحقیقات ژنوم انسانی[۱۵] در موسسهی ملی بهداشت ایالات متحده مشغول به کار شود. این موسسه سه سال قبل کارش روی پروژهی عظیم تعیین ژنوم انسانی با هدف تعیین توالی کل ژنوم انسان آغاز کرده بود.
کالینز مسیحی معتقدی است و به همین خاطر بیپروا از بهت و حیرتی صحبت میکند که به عنوان پیشگام در دانش ژنتیک، در کشف یکی از اسرار حیات تجربه کرده است. او در ۱ اوت ۲۰۰۸، از سمت خود به عنوان رییس موسسهی ملی تحقیقات ژنوم انسانی استعفا داد تا فرصتهای تحقیقاتی گستردهتر و انعطافپذیرتری را دنبال کند. در اکتبر ۲۰۰۹ پاپ بندیکت شانزدهم[۱۶] کالینز را به عضویت آکادمی علوم پاپ[۱۷] (سازمانی با هدف پیشرفت درک مبنایی ما از مسایل علمی و بررسی مسایل اخلاقی و فلسفی مرتبط با علم) منصوب کرد.
برای برخی، میان علم و اعتقاد دینی تضاد ذاتی وجود دارد. در واقع برخی دانشمندان، از جمله زیستشناس تکاملگرای مشهور، ریچارد داوکینز[۱۸]، بر این باورند که به لحاظ منطقی، فهم جهان طبیعی به خداناباوری منجر میشود. اما برای فرانسیس کالینز، رئیس پروژهی ژنوم انسانی که یک مسیحی معتقد است، دانش علمی به جای اینکه در تضاد با اعتقاد به خداوند باشد، مکمل آن است. کالینز در کتاب پرفروش خود در سال ۲۰۰۶ با عنوان زبان خداوند؛ یک دانشمند برای ایمان شواهد ارایه میکند[۱۹]، استدلال میکند که پیشرفتهای علم «فرصتی برای پرستش» است نه کاتالیزوری برای شکاکیت. متن پیش رو مصاحبهی انجمن پیو[۲۰] با فرانسیس کالینز در مورد دیدگاههای او در بارهی علم و دین است.
شما در کتاب خود، زبان خداوند؛ یک دانشمند برای ایمان شواهد ارایه میکند، نوشتهاید که میتوان خداوند را هم در کلیسای جامع و هم در آزمایشگاه پرستش کرد. ممکن است این عبارت را کمی بیشتر برایمان توضیح دهید؟
اگر خداوند را خالق جهان -با تمام پیچیدگی، تنوع و زیبایی شگفتانگیزش- بدانید، علم که ابزاری برای کاوش در طبیعت است، تبدیل میشود به ابزاری برای کشف تواناییهای خلاق خداوند و بنابراین، از نگاه من، به عنوان دانشمندی که در عین حال باور دینی دارد، فعالیتهای پژوهشی که به نظر میرسد علم باشند، فرصتی برای پرستش تلقی شوند.
ما در تاریخمان ماجراهای مشهور زیادی داریم که در آنها مردم علم و ایمان را به جان هم انداختهاند؛ محاکمهی گالیله در برابر دادگاه تفتیش عقاید، کلیسای انگلیکان[۲۱] که چارلز داروین را شدیدا محکوم کرد، نزاعهای پس از انتشار کتاب منشا انواع[۲۲] و محاکمهی اسکوپس[۲۳]. تمامی این ماجراها چنین تصوری را ایجاد کردهاند که میان علم و دین نوعی تضاد ذاتی وجود دارد. شما به وجود چنین تضاد ذاتی معتقدید؟ و اگر معتقد نیستید، به نظرتان چرا چنین تصوری نادرست است؟
من به وجود چنین تضاد ذاتی معتقد نیستم اما بر این باورم که بشر به دلیل ماهیت ناکامل خود، گاهی تضادهایی را متصور میشود که در واقع وجود ندارد. ما وقتی چیزی را میبینیم که دیدگاه شخصیمان را تهدید میکند، تصور میکنیم باید دلیلی برای اشتباه بودن یا حتی شیطانی بودن دیدگاه مقابل وجود داشته باشد.
قبل از هر چیز، بیایید با دقت به تاریخچهی درگیریهای علم و کلیسا نگاهی بیاندازیم و مطمئن شویم که این تضادها به درستی نمایش داده شده باشند. ماجرای گالیله داستان جالبی است. من فکر میکنم شاید منصفانه باشد که بگوییم بزرگترین اشتباه گالیله در نحوهی ارایه دیدگاهش بود. پاپ پیش از آن، تقریبا با نتیجهگیریهای گالیله همسو شده بود اما اندکی غرور در نحوهی بیان دیدگاه، منتهی به اهانت به پاپ شد. اساسا پاپ در این مرحله دیگر نمیتوانست به گالیله اجازه دهد از چنین اهانتی بدون مجازات در برود.
به همین شکل من فکر میکنم زمانی که کتاب منشا انواع منتشر شد، گرچه مخالفتهایی از طرف کلیسا وجود داشت، ولی بخش بزرگی از کلیسا، از جمله برخی الهیدانان محافظهکار مانند کشیش پرسبیتری[۲۴] بنجامین وارفیلد[۲۵]، هم بودند که این دیدگاه جدید در مورد چهگونگی ارتباط موجودات زنده با یکدیگر را به عنوان نوعی اشراف و آگاهی شگفتانگیز در روش خلقت خداوند، میپذیرفتند.
درک اختلاف شدیدی که امروز شاهدش هستیم بسیار دشوار است؛ و دلیل آن شاید این باشد که به هر حال، فرگشت به مدت ۱۵۰ سال در صحنه حضور داشته و دانشی که از نظریهی داروین حمایت میکند طی این دههها قوی و قویتر شده است. امروزه با توجه به توانایی ما در مطالعهی دیانای، این شواهد به شکل منحصر به فردی قوی محسوب میشوند. ما شاهد آن هستیم که مطالعات دیانای، چهگونه به یک شیوهی دیجیتالی شگفتانگیز، نظریهی داروین را پشتیبانی میکند. با این حال، با دو دستگی فزایندهای هم میان دو دیدگاه علم و معنویت هم مواجه هستیم که به نظر من بیشتر کسانی آن را هدایت میکنند که گزینههای جایگزین را تهدیدی برای خودشان تلقی میکنند و تمایلی ندارند تا امکان وجود هماهنگی بین این دو دیدگاه را بررسی کنند.
بیایید کمی بیشتر در مورد مناقشهی فعلی بر سر فرگشت صحبت کنیم. برخی مسیحیان خواهند گفت: «شما نمیتوانید آن بخشهایی از کتاب مقدس را که دوست دارید، انتخاب کنید و بگویید این بخشها تحتاللفظی معنا میشوند. اگر در معنای تحتاللفظی برخی قسمتها تردید میکنید ناخودآگاه در معنای تحتاللفظی تمام کتاب مقدس تردید کردهاید.» شما به عنوان یک دانشمند و یک مسیحی، چهگونه به چنین استدلالی پاسخ میدهید؟
سوال خوبی است و مطمئنا من، به عنوان فرد معتقد، آخرین نفری خواهم بود که بپذیرم ما میتوانیم کتاب مقدس را هر طور بکه خواهیم رقیق و سطحی کنیم تا به خودمان حس بهتری بدهیم. مسلما چنین رویکردی برای ایمان خوب نیست، چون ممکن است به نتیجهای منتهی بشود که هیچ شباهتی به حقایق بزرگ ایمان نداشته نباشد. اما بیایید بپذیریم که طی قرنها، مسیحیان معتقد -مدتها قبل از اینکه امثال کتاب منشا انواع دیدگاه آنها را تهدید کند- در درک معنای بخشهایی از عهد عتیق، بهویژه سفر پیدایش[۲۶]، مشکلات زیادی داشتند. کل حوزهی هرمنوتیک –یعنی تلاش برای خواندن کتاب مقدس به روشی که به بهترین شکل ممکن، نشاندهندهی معنای واقعیای باشد که مقصود اصلی بوده-به پیچیدگی بیشتری نیاز دارد و اینطور نیست که بتوانیم بگوییم تحت اللفظیترین تفسیر هر آیه باید صحیح باشد.
به عنوان مثال، میتوان به آیهی دوم سفر پیدایش نگاه کرد و دید که نه تنها یک، بلکه دو داستان در مورد آفرینش انسان وجود دارد، و این دو داستان خیلی هم با هم سازگار نیستند. این باید به تنهایی دلیل کافی باشد که ما تفسیر تحتاللفظی هر آیهی کتاب مقدس را، جدا از بقیهی آیات، درست ندانیم چون در غیراینصورت، آیات کتاب مقدس با هم متناقض میشوند.
با نگاه کردن به آثار گذشتگان خیلی احساس آرامش میکنم. بهخصوص نوشتههای آگوستین[۲۷] که شیفتهی درک سفر پیدایش بود و دستکم پنج کتاب در مورد آن نوشت. آگوستین در نهایت به این نتیجه رسید که هیچ انسانی واقعا نمیتواند معنای داستان آفرینش را تفسیر کند. اگر آگوستین امروز زندگی می کرد، یقینا تفسیرهای بهشدت تحتاللفظی فعلی را که منجر به «آفرینشگرایی زمین جوان»[۲۸] شده است، لازمهی درک متن کتاب مقدس نمیدانست و به ما هشدار میداد که چنین تفسیر سفت و سختی، صرف نظر از اینکه چه شواهد دیگری در آینده وارد صحنه خواهند شد، میتواند به طور بالقوه برای ایمان بسیار خطرناک باشد، چرا که چنین دیدگاهی مومنان را کوتهفکر و در معرض تمسخر قرار میدهد. این هشدار در درگیریهایی که در حال حاضر داریم به نوعی محقق شده است.
اگر آگوستین، که تاکنون یکی از اندیشمندترین و اصیلترین متفکران در زمینهی تفسیر کتاب مقدس بوده، نتوانسته است هزار و ششصد سال پیش معنای سفر پیدایش را بفهمد، چرا باید اصرار داشته باشیم که ما امروز معنای آن را بفهمیم، آن هم زمانی که تفسیر رایج از کتاب مقدس در تضاد با طیف گستردهای از دادههایی است که خداوند به ما فرصت کشف آنها را از طریق علم داده است.
شما میگویید وقتی مردم از دین یا متون دینی برای توضیح پدیدههای طبیعی، به ویژه آن بخشهایی که ما از جهان طبیعی درنیافتهایم، استفاده میکنند، یکجورهایی دنبال دردسرند؟
قطعا. ما باید متوجه باشیم که درک ما از طبیعت چیزی است که دهه به دهه و قرن به قرن رشد میکند. با این حال هنوز از درک جزییات بخش بزرگی از جهان اطرافمان، فاصلهی زیادی داریم. اینکه در مورد بخش خاصی از طبیعت که از آن درک کاملی نداریم متمرکز شویم و بگوییم خوب، خدا باید در این نقطهی بهخصوص دست به معجزه زده باشد، در واقع، به نظر من، خدا را بیش از اندازه کوچک میکند. اگر خداوند برنامهای برای آفرینش جهانی داشته که بتواند منتهی به موجوداتی شود که دارای هوشمندی، ارادهی آزاد، شناخت حق و باطل و میل برای یافتن خداوند متعال هستند، فکر میکنم برای ما مایهی تاسف باشد که تصور کنیم میتوانیم با اطلاعات ناچیزی که داریم، دقیقا بفهمیم خداوند چهگونه این کار را انجام داده است.
به رغم شواهد ارایهشده مبنی بر اینکه ظهور حیات بر کرهی زمین، از طریق مکانیسم فرگشت از طریق انتخاب طبیعی، صورت گرفته و اکثریت قریب به اتفاق جامعهی علمی هم آن را پذیرفتهاند، نظرسنجیای که مرکز تحقیقات پیو[۲۹] در اوت ۲۰۰۶ انجام داد، نشان داد که در واقع تنها حدود یک چهارم مردم آمریکا فرگشت از طریق انتخاب طبیعی را پذیرفتهاند. چرا دانشمندان نتوانستهاند اکثریت قریب به اتفاق مردم آمریکا را در مورد این موضوع خاص متقاعد کنند؟
من فکر میکنم دستکم سه مشکل علت وضعیت دشوار کنونی است. اول اینکه فرگشت، ذاتا نظریهای غیرشهودی است. برای مثال، این ایده که فرایندی طی صدها میلیون سال میتواند چیزی به پیچیدگی چشم مهرهداران بهوجود آورد، برای کسی که با جزییات این فرایند آشنایی ندارد، طبیعی، عادی یا باورپذیر به نظر نمیرسد. این موضوع به این خاطر است که ذهن ما به سختی میپذیرد چیزی در مدت زمانی چنین طولانی، اینقدر به کندی اتفاق افتاده باشد. به همین خاطر است که استدلالهای جایگزینی که در طرفداری از نظریهی طراحی ماورای طبیعی هستند، برای بسیاری از مردم جذاب میشود. این مسئلهای است که ربطی به دین ندارد. این مسئله به ماهیت نظریهی فرگشت مربوط میشود که در بازهی زمانیای رخ داده است که برای ذهن انسان آشنا نیست و بنابراین پذیرفتن آن برای چنین ذهنی دشوار است.
مشکل دوم این است که متاسفانه ما در صدوپنجاه سال گذشته تلاش نسبتا ضعیفی در سیستم آموزشیمان برای انتقال موثر این مفاهیم به تعداد زیادی از مردم این کشور داشتهایم. در نتیجه، خیلی از افراد واقعا شواهدی در حمایت از فرگشت ندیدهاند. وقتی این مسئله را با مسئلهی بالا کنار هم میگذارید، جای تعجب نیست که مردم عجلهای برای پذیرش نظریهی داروین نداشته باشند. مسئلهی سوم طبیعتا این است که برخی سنتهای دینی، فرگشت را تهدیدی برای ایدهی خلقت خداوند میدانند. البته من فرگشت را به عنوان یک تهدید نمیبینم؛ فرگشت برای من پاسخ به پرسش از «چهگونگی» خلقت است. با این حال، مطمئنا برخی کلیساهای محافظهکار مسیحی با پذیرش چنین نتیجهگیریای مشکل خواهند داشت، چون به نظر میرسد با بخشی از دیدگاههای آنها در مورد چهگونگی پیدایش انسان در تناقض است. بنابراین، مردمی که به طور طبیعی نسبت به روند کلی شک دارند، و آموزش علمی مناسبی از معناداری فرگشت نداشتهاند و در جمعهای مذهبی یا روی منبر شنیدهاند که این نظریه در واقع تهدیدی برای ایمان آنها است، حتی پس از صدوپنجاه سال هم پذیرش این واقعیت که فرگشت درست است، برایشان بسیار دشوار خواهد بود.
چهگونه دانشمندان – به ویژه دانشمندانی که مانند شما معتقد هستند – میتوانند با این افراد ارتباط برقرار کنند و آنها را متقاعد کنند که این یافتهها تهدیدی برای ایمان آنها محسوب نمیشود؟
چالش بسیار دشواری است و من فکر میکنم ما نباید این موضوع را دست کم بگیریم که پذیرش چنین واقعیتی برای کسی که در یک فضای آفرینشگرا بزرگ شده چهقدر تهدیدکننده است. آنها از کودکی، از زمانی که برای اولین بار به کلیسا رفتند، بارها شنیدهاند که دیدگاه آفرینشگرایانه جزء لاینفک ایمان به خداوند است. به آنها گفته شده حتی اگر برای لحظهای احتمال بدهید که فرگشت درست است، در مسیری معین به سمت از دست دادن ایمان خود و احتمالا بدتر از آن، جهنم ابدی قرار خواهید گرفت. برای همین، باید بدانیم که در چنین شرایطی صرفا آوردن یک استدلال منطقی و ارایهی دادهها، آن هم در یک نشست و برخاست برای تغییر نظر کسی کافی نیست. در واقع، به خاطر ترس از آن چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد، مقاومت شدیدی حتی در برابر درنظرگرفتن آن اطلاعات، وجود خواهد داشت.
همچنین من فکر میکنم آن دسته از دانشمندانی که مثل من به دنبال نوعی سازگاری هستند، باید به روشنی راهشان را از جمعیت فعلی خداناباوران به ظاهر عصبانی که از علم به عنوان بخشی از استدلال خود مبنی بر بیربط بودن ایمان استفاده میکنند، جدا کنند. ریچارد داوکینز، سم هریس[۳۰] و کریستوفر هیچنز[۳۱] لزوما نمایانگر وفاق در علم نیستند. چهل درصد از دانشمندان به خدای شخصوار معتقدند. بسیاری دانشمندان دیگر نیز هستند که شاید در مورد این مبحث خیلی احساس راحتی نکنند، اما مطمئنا خودشان را در جبههی این دیدگاه افراطی از الحاد نمیدانند. تا جایی که میتوان به وضوح گفت، حمله به ایمان، که در چند سال اخیر بسیار تند بوده، از حاشیهای فرعی، از یک اقلیت، برآمده و نمایندهی آن چیزی نیست که اغلب دانشمندان به آن باور دارند. این واقعیت میتواند به خنثیکردن لفاظیهای آتشزا کمک کند و شاید منجر به گفتوگویی واقعی در مورد آفرینش شود.
نظرتان در مورد افرادی مانند ریچارد داوکینز که دانشمندی همچون شماست، چیست؟ آنها استدلالهایی ارایه کردهاند که بر اساس آنها نه فقط نمیتوان دلیلی برای «وجود خدا» ارایه کرد، بلکه برعکس، معتقدند میتوان دلیلی برای «عدم وجود خدا» یافت. از دیدگاه شما، آیا این دانشمندان به چیزی رسیدهاند که تاییدکنندهی این استدلالها باشد؟
فکر میکنم خداناباوری افراطی، از آن گونه که ادعا میکند «میدانم خدایی وجود ندارد»، دو اشکال منطقی بزرگ دارد. آگاهی نسبت به این دو اشکال میتواند به خداباورانی که ممکن است به نوعی نگران وجود حقیقتی در سخنان این دانشمندان باشند، اطمینان خاطر دوبارهای ببخشد.
اشکال اول این تصور است که در پرسش از خداوند، هر کس میتواند از علم به عنوان متوقفکنندهی گفتوگو و تمامکنندهی استدلال استفاده کند. اگر خداوند اصلا معنایی داشته باشد، وجود چنین خداوندی دستکم تا حدی خارج از طبیعت است (مگر اینکه پانتئیست[۳۲]باشید). علم از این جهت محدود است که ابزار آن تنها مختص کشف طبیعت است. به همین خاطر است که علم هرگز نمیتواند امکان وجود چیزی خارج از طبیعت را رد کند. انجام این کار یک خطای مقولهای[۳۳] است، به این معنا که اساسا از ابزارهای اشتباه برای طرح پرسش استفاده میشود.
خطای منطقی دومی که خداناباوران افراطی مرتکب میشوند همان چیزی است که نویسندهی انگلیسی، جی.کی. چسترتون[۳۴]، آن را جسورانهترین جزمگرایی مینامد زیرا، به تعبیر او، مدعی یک «نفی جهانشمول»[۳۵] است. من اغلب از یک تشبیه بصری برای توضیح این نکته استفاده میکنم. فرض کنید از شما خواسته شده دایرهای بکشید که حاوی تمام اطلاعات و دانشی باشد که در داخل یا خارج از کیهان وجود دارد یا همیشه وجود خواهد داشت. مسلم است که چنین دایرهای بسیار بزرگ خواهد بود. اکنون فرض کنید از شما خواسته شود دایرهای بکشید که حاوی آن چیزهایی باشد که شما در حال حاضر میدانید. در این صورت، حتی پر ادعاترین فرد هم، در مقایسه با دایرهی نخست، دایرهی نسبتا کوچکی ترسیم خواهد کرد. حالا فرض کنید دانشی که نشان میدهد خدا وجود دارد، خارج از دایرهی کوچک شما باشد. چنین چیزی، آن هم با توجه به مقیاس نسبی این دو دایره، بسیار محتمل به نظر میرسد، اینطور نیست؟ پس -با توجه به این استدلال- چهگونه برای هر شخصی معقول خواهد بود که بگوید «میدانم خدایی وجود ندارد»؟ چنین ادعایی به وضوح بدون شواهد است.
پیشبینی میکنید این اختلاف به زودی برطرف شود یا فکر میکنید دستکم تا مدتها ادامه خواهد یافت؟
خوب، به زودی که برطرف نمیشود. اما من خوشبین هستم. امروز عدهی کمی هستند که اصرار دارند خورشید باید به دور زمین بچرخد تا انتظارات آنها را از آنچه کتاب مقدس میگوید برآورده کند. من بر این باورم که طی چند دههی آینده، این اختلاف هم به همین اندازه غیرضروری تلقی خواهد شد و همه خواهند پذیرفت که هم فرگشت درست است و هم وجود خداوند. این اساسا همان چیزی است که من سعی کردم در کتابم در موردش توضیح دهم؛ اینکه تمامی این جنگ محصول مجموعهای از سوءتفاهمها است که متاسفانه آن را افراد به شدت افراطی تشدید کردهاند. مردم بسیاری از این هیاهو متحیرند و امیدوارند بتوانند سازگاری میان این جهانبینیها را درک کنند.
من رؤیایی دارم، رؤیایی که عدهای از ما واقعا به دنبال تحقق آن هستیم. رؤیای من این است که دانشمندان برجستهی آزاداندیش، الهیدانان پیشرو آزاداندیشی و کشیشهای مطرحی را که تاثیر زیادی بر پیروان خود دارند، گرد هم بیاورم. هدف این خواهد بود که از نبرد ناموفق کنونی عقبنشینی کنیم و الهیات جدیدی پایهگذاری کنیم؛ الهیاتی در ستایش آنچه خداوند آفریده و در ستایش چهگونگی آفرینش او. من فکر میکنم این هدفی امکانپذیر است، گرچه کسانی که سخت بر سر مواضع خود ایستادهاند و مجالی برای گفتوگو باقی نمیگذارند، رسیدن به چنین هدفی را دشوار میکنند.
زمان زیادی را صرف بحث در مورد فرگشت کردیم چون، دستکم از منظر درگیری هواداران علم و ایمان، یک نقطهی کانونی به نظر میرسد. از نظر شما آیا مباحث دیگری وجود دارد که درگیری این چنینی بههمراه داشته باشد؟
من فکر میکنم فرگشت احتمالا مهمترین مبحث بالقوهی درگیری است اما به نظرم ممکن است برخی از مباحثی که در علوم اعصاب درحال رخ دادن است وجه تشابهی در ایجاد درگیری داشته باشند. فکر میکنم این درگیری واکنش خوبی بهدنبال داشته است. عدهای معتقدند معنویت صرفا تابعی از فعالیت انتقالدهندههای عصبی[۳۶] است و امروزه میتوان آن را با آزمایشهای تصویربرداری روی مغز نشان داد. به عقیدهی من این واقعیت که مغز توانایی عملکردی در پشتیبانی از تجربهی معنوی را دارد، که به نظر میرسد مسئلهی اصلی همین باشد، به هیچ وجه نافی معنای آن تجربهی معنوی نیست. اگر معنویت بخشی از برنامهی خداوند برای ما است؛ یعنی این موجودات خارقالعاده که در ذهن خداوند خلق شدهاند (منظورم مخلوقات ذهنی است چون فکر نمیکنم خداوند بدن فیزیکی داشته باشد)، آیا خداوند نباید به شکلی برنامهریزی کند که آن تجربیات معنویت به لحاظ آناتومی به نحوی پشتیبانی شوند که بتوانند امکانی واقعی برای کسانی باشند که در جستوجوی او هستند؟
به نظرم علم بار دیگر کاری را انجام میدهد که واقعا در انجام آن ماهر است، و آن این است که در مورد «چهگونگی» به ما توضیح میدهد و چیز زیادی در مورد «چرایی» به ما نمیگوید. اینکه تجربیات معنوی چهگونه از نورونها و انتقالدهندههای عصبی مختلف متاثر میشوند، یک پرسش علمی است اما در وهلهی اول باید پرسید اصولا چرا چنین اتفاقی رخ میدهد؟ این پرسشی بسیار دشوار برای علم است.
منبع:
www.pewresearch.org, April 17, 2008
[۱] Francis Collins
[۲] Francis Sellers Collins
[۴] the U.S. National Institutes of Health (NIH)
[۵] the Human Genome Project (HGP)
[۶] the University of Virginia
[۸] the University of North Carolina
[۱۰] the University of Michigan
cystic fibrosis[۱۲]، فیبروز سیستیک نوعی بیماری است که بر اثر آن ترشحات در بخشهایی از بدن سفت و چسبنده میشود. این بیماری یکی از شایعترین اختلالات ژنتیکی است که بیشتر در سفیدپوستان شمال اروپا شیوع دارد و از هر دو تا سه هزار تولد یک نوزاد را مبتلا میکند. فیلم سینمایی Five Feet Apart دربارهی این بیماری ساخته شده است. م.
neurofibromatosis[۱۳]، نوروفیبروماتوز یک بیماری ژنتیکی است که اعصاب و پوست را گرفتار میکند. در این بیماری تومورهای غیر سرطانی در مسیر اعصاب رشد میکنند که موجب بروز مشکلات متعددی در سیستم عصبی، استخوانها و پوست میشود. م
Huntington chorea[۱۴]، بیماری هانتینگتون یا کریا هانتینگتون یک اختلال زوال عصبی ژنتیکی است. در این بیماری ساختار یا عملکرد یاختههای عصبی به مرور از بین میروند که در نهایت منتهی به کاهش تواناییهای کنترل ذهنی و بدنی میشود. م
[۱۵] the National Human Genome Research Institute (NHGRI)
[۱۷] the Pontifical Academy of Sciences
[۱۸] Richard Dawkins
[۱۹] The Language of God: A Scientist Presents Evidence for Belief
[۲۰] the Pew Forum
[۲۱] the Anglican Church
[۲۲] On the Origin of Species
the Scopes trial[۲۳]، «محاکمهی اسکوپس» یا «محاکمهی میمون» (که به نظریهی فرگشت داروین اشاره دارد) نام یکی از پروندههای مشهور دادگاه ایالات متحده است. ماجرای این محاکمه که در بازهی زمانی دهم تا بیستویکم ژوئیهی ۱۹۲۵ برگزار شد بر پایهی قانونی بود که در ایالت تنسی وجود داشت؛ قانونی با نام «فرمان اجرایی جان واشینگتن باتلر» یا «The Butler Act». طبق این قانون، معلمان از انکار کردن آفرینشگرایی کتاب انجیل منع شده بودند و آموزش نظریهی فرگشت انسان در تمامی مدارس ایالتی ممنوع بود. در این محاکمه معلمی به نام جان تی. اسکوپس به اتهام تدریس فرگشت به دانشآموزان دبیرستانی به پرداخت صد دلار (چیزی معادل هزار و پانصد دلار در سال ۲۰۲۱) جریمه شد. اتهامی که بعدها مشخص شد در اصل ساختگی بوده و اهالی شهر دیتونِ تنسی که آن زمان شهری کوچک محسوب میشد، صرفا برای دیده شدن و جذب اذهان عمومی دست به چنین ادعایی زدهاند. اسکوپس حتی ملزم به پرداخت غرامت صد دلاری هم نشد زیرا حکم به دلایل فنی لغو شده بود. به هر حال، این محاکمه، به دلیل تبلیغات گستردهی صورت گرفته، تاثیر چشمگیری در روند منازعات آفرینشگرایان و تکاملگرایان داشت. م
Presbyterian[۲۴]، «پرسبیترینیسم» یا «مسیحیت مشایخی» شاخهای از مسیحیت کالونی در پروتستانیسم است که به جزایر بریتانیا بازمیگردد. ریشهی نام کلیساهای پرسبیتری از روش مدیریت مشایخی کلیسا گرفته شده است؛ روشی که در آن کلیسا را مجامعی اداره میکنند که نمایندهی ریشسفیداناند. شمار زیادی از کلیساهای کالونی به این صورت سازمانیافتهاند ولی واژهی پرسبیتری به طور خاص تنها به کلیساهایی گفته میشود که ریشهشان را به مشایخیان اسکاتلندی و انگلیسی و گروههای سیاسی متعددی میرسانند که حین جنگهای داخلی انگلستان تشکیل شدند. تاکید باور پرسبیتری غالبا بر ملکوت خداوند، مرجعیت متون مسیحی و لزوم فیض از طریق ایمان به حضرت مسیح (ع) است. م
[۲۵] Benjamin Warfield
[۲۶] Genesis
[۲۷] Augustine
[۲۸] young earth creationism
[۲۹] the Pew Research Center
[۳۰] Sam Harris
[۳۱] Christopher Hitchens
[۳۲]Pantheist، پانتئیستها، یا همهخداباوران، خدای شخصوار را به رسمیت نمیشناسند و بر این باورند که خدا همهچیز است و همهچیز خداست.
[۳۳] category error
[۳۴] G.K. Chesterton
[۳۵] the universal negative
[۳۶] neurotransmitters