بهترین شواهد برای طراحی هوشمندانهکیسی لاسکین/ ترجمه: ریحانه بیآزاران
مقالهی پیش رو، بخشی از کتاب کشف طراحی هوشمندانه[۱] نوشتهی کیسی لاسکین[۲] است. این کتاب در کنار کتابهای امضای سلول[۳] و شک داروین[۴] استفن مِیر[۵] از مهمترین منابع در زمینهی شواهد علمی نظریهی طراحی هوشمندانه محسوب میشود. شواهد علمی موید این نظریه در طبیعت بسیار زیاد است و ذکر تمامی آنها (بالاخص در غالب یک مقالهی اینترنتی) در این مقال نمیگنجد. به همین جهت شش دلیل برجستهی علمی در این کتاب را انتخاب کردیم تا به دیدگان ارزشمند شما برسانیم. قابل ذکر است که انتشارات پارسیک به دنبال استقبال شما خوانندگان عزیز از مطالب مرتبط با نظریهی طراحی هوشمندانه در نظر دارد کتابی با عنوان «آشنایی با طراحی هوشمندانه» منتشر کند. در آینده خبر انتشار این کتاب را در سایت «ما و جهان» به اطلاعتان خواهیم رساند.
۱- خاستگاه جهان
برهان مشهور کیهان شناختی کلام[۶]، برهانی سه بخشی در اثبات نیازمند بودن جهان به یک علت اولیه است. همان طور که از نام آن بر میآید، این برهان ریشه در اندیشهی اسلامی دارد.
- هر چیزی که حادث[۷] است علتی دارد
- جهان حادث است
- در نتیجه، جهان یک علت اولیه دارد
در این استدلال، مرحلهای که علم میتواند به آن بپردازد، مرحلهی میانی است: یعنی یافتن شواهدی مبنی بر آغاز داشتن جهان. این شواهد را دو پدیده تایید میکند: (الف) سرخگرایی و اثر داپلر[۸]، (ب) کشف تابش زمینهی کیهانی[۹].
در سال ۱۹۲۷، ستاره شناس بلژیکی ژرژ لومتر[۱۰]، نظریهای ارایه داد که بر مبنای آن جهان در اثر تک انفجاری که در یک وضعیت فشردهی متراکم رخ داده، آغاز شده است. آن انفجار متراکم در نهایت به بیگبنگ یا مهبانگ[۱۱] معروف شد.
مهبانگ مدلی برای تبیین خاستگاه جهان است که در آن اندازه و سن جهان محدود است. بر اساس این نظریه، جهان (از جمله تمام فضا و زمان) از یک رویداد انبساط قدرتمند واحد نشات گرفته و هنوز در حال منبسط شدن است.
دو سال پس از انتشار نظریهی لومتر، اخترشناسی به نام ادوین هابل[۱۲] پژوهشی در تایید این نظریه منتشر کرد. پژوهش هابل نشان میداد که تمام کهکشانها در حال دور شدن از یکدیگرند و جهان واقعا در حال انبساط است. اما هابل چهگونه به چنین کشفی رسید؟
وقتی آمبولانسی آژیرکشان از کنارتان عبور میکند، به صدای آژیر آن دقت کنید. با نزدیک شدن آمبولانس صدا اوج میگیرد اما به محض اینکه آمبولانس از کنارتان عبور کرد، صدا ناگهان کاهش پیدا میکند. این پدیده را اثر داپلر[۱۳] میخوانند.
اثر داپلر بیان میکند که وقتی منبع صدا به سمت شما حرکت میکند، امواج صوتی با فرکانس بالاتری شنیده میشوند اما زمانی که منبع صدا از شما دور میشود، فرکانس آن کمتر میشود. گرچه امواج نور نسبت به امواج صوت عملکردی متفاوت دارند، اما اثر مشابهی رخ میدهد که به آن نیز اثر داپلر میگویند.
امواج نوری که از یک جسم در حال نزدیک شدن میرسد، فرکانسش به سمت انتهای آبی طیف نور مریی میرود. به همین میزان، امواج نوری که از یک جسم در حال دور شدن میآیند، به فرکانس پایینتری کشیده میشوند و به سمت انتهای قرمز طیف میرود: پدیدهای به نام سرخگرایی یا انتقال به سرخ[۱۴].
تحقیقات هابل این نکته را تایید میکرد که کهکشانها از یکدیگر دور میشوند و این به دلیل کشف نور قرمزی بود که تقریبا از تمامیکهکشانها ساطع میشود؛ نوری که طول موجش به شکل غیرعادی بالا است. در نتیجه، اگر هر کهکشان قابل مشاهدهای در حال دور شدن از کهکشان دیگری باشد، جهان در حال انبساط است.
تایید نهایی مدل مهبانگ زمانی رخ داد که دانشمندان تابش زمینه کیهانی[۱۵] را که از این رویداد انفجاری عظیم به جا مانده بود، عینا به همان میزانِ پیشبینی شده، کشف کردند.
در سال ۱۹۴۸، فیزیکدانی به نام جرج گاموف[۱۶] راه حلی ارایه داد تا جدال بین نظریههای مهبانگ و حالت پایدار[۱۷] را فیصله دهد. فرضیهی او و دیگر کیهانشناسان این بود که اگر جهان با یک مهبانگ آغاز شده باشد، باید تشعشعاتی از این رویداد انفجاری باقی مانده باشد.
این تشعشعات در دههی ۱۹۶۰ کشف شد. با این حال، جدال بین دو نظریه ادامه یافت زیرا اندازهگیریها با استفاده از ابزارهایی انجام شده بود که محدود به کرهی زمین بودند و در نتیجه دقت محدودی داشتند.
سرانجام، اوایل دههی ۱۹۹۰، اندازهگیریهای دقیقی که از طریق کاوشگر کوبه[۱۸] ناسا انجام شد، نشان داد که جهان پر از تشعشعاتی است که نظریهی مهبانگ ویژگیهای آن را بهطور دقیق پیشبینی کرده است.
اندازهگیریهای کوبه تایید کرد که تمامی مادهی جهان اولیه حاصل انفجار یک حالت متراکم فشرده است. حالا دیگر دانشمندان دلیل قاطعی داشتند که جهان آغازی داشته است. همانطور که اخترفیزیکدان، نیل کامینز[۱۹]، توضیح داد:
دلیل اصلی ستارهشناسان در پذیرش مهبانگ به عنوان یک نظریهی صحیح کیهانشناسی، کشف تابش زمینه کیهانی بود.
تمام اینها به مفهوم وجود شواهدی بسیار قوی در آغاز داشتن جهان است. اما اگر جهان آغازی داشته باشد، پس علت اولیهای هم داشته است و اگر علت اولیه داشته باشد، منطقی است که بپرسیم چه نوع علت اولیهای لازمهی توضیح خاستگاه جهان است. این علت اولیه باید:
– خارج از جهان باشد
– توانایی به وجود آوردن تمام ماده و انرژی در جهان را داشته باشد
– توانایی به وجود آوردن تمام نظمی را که در جهان میبینیم، داشته باشد (به این موضوع خواهیم پرداخت).
یک شرح وظایف کامل! چیزی که به نظر میرسد هیچ علت مادی شناخته شده یا مجموعهای از علل مادی قادر به انجام آن نباشند. نیاز به چنین علت اولیهی قدرتمند و هوشمندانهای به شدت حاکی از وجود یک طرح هدفمند در پس خاستگاه جهان است.
۲– تنظیم دقیق جهان
اصطلاح «مهبانگ» برای ما تصاویری از یک انفجار را تداعی میکند، و معمولا زمانی که به یک انفجار فکر میکنیم، یک رویداد تصادفی و بسیار آشفته را تصور میکنیم که به جای ایجاد یا حفظ نظم، هر نظم موجودی را از بین میبرد. مهبانگ چنین «انفجاری» نبوده است. فهم درستتر از مهبانگ این است که آن را به عنوان «رویدادی انبساطی که به دقت تنظیم شده است» ببینیم؛ رویدادی که در آن تمام ماده و انرژی جهان از یک سطح انرژی که به شکل غیرقابل تصوری بالا است، منبسط میشوند. در عین حال تطبیق، کنترل و هدایت چنین انرژی بالایی از طریق قوانین طبیعیای رخ داده که برای به وجود آوردن جهانی قابل سکونت و خانهای برای زیست طراحی شدهاند.
برخی عوامل تنظیم شدهی دقیقی را در نظر بگیرید که جهان ما را ممکن کردهاند:
– اگر نیروی هستهای قوی اندکی بیشتر میبود، هیدروژنی که عنصر ضروری برای حیات است، وجود نمیداشت؛ و اگر اندکی کمتر میبود، هیدروژن تنها عنصر موجود در جهان میشد.
– اگر نیروی هستهای ضعیف اندکی متفاوت میبود، یا هلیوم کافی برای تولید عناصر سنگین در ستارگان وجود نمیداشت یا ستارگان خیلی سریع میسوختند و انفجارهای ابرنواختری نمیتوانستند عناصر سنگین را در سراسر جهان پراکنده کنند.
– اگر نیروی الکترومغناطیسی کمی قویتر یا ضعیفتر میبود، پیوندهای اتمی، و در نتیجه مولکولهای پیچیده، نمیتوانستند تشکیل شوند.
– اگر مقدار ثابت گرانشی کمی بیشتر میبود، ستارگان بیش از حد داغ میشدند و خیلی سریع میسوختند و اگر مقدارش کمتر میبود، ستارهها هرگز نمیسوختند و عناصر سنگین تولید نمیشد.
تنظیم دقیق قوانین و ثابتهای کیهانی، نمونههایی از پیچیدگی مشخص[۲۰] در طبیعت هستند. «پیچیده» بودن آنها از این جهت است که مقادیر و تنظیمات آنها به شدت نامحتمل است و «مشخص» بودن آنها به این دلیل است که با الزامات خاص مورد نیاز برای حیات مطابقت دارند.
موارد زیر نشان دهندهی میزان تنظیم دقیقی است که باید در برخی از این مقادیر لحاظ شود تا یک جهان زیستپذیر به وجود آید:
ثابت گرانشی: ۱ در ۳۴^۱۰
نسبت نیروی الکترومغناطیسی به نیروی گرانش: ۱ در ۳۷^۱۰
ثابت کیهانی: ۱ در ۱۲۰^۱۰
چگالی جرمی جهان: ۱ در ۵۹^۱۰
نرخ انبساط جهان: ۱ در ۵۵^۱۰
آنتروپی اولیه: ۱ در (۱۲۳^۱۰) ^ ۱۰
آخرین مورد -آنتروپی اولیهی جهان- نشان دهندهی میزان حیرتانگیزی از تنظیم دقیق است. نکتهای که از تمامی اینها بر میآید توجه و برنامهریزی خارقالعاده، هدفمند و در حد نجومی دقیق است که منجر به ساخت قوانین و ثابتهای جهان شده است. چنین چیزی بیتردید به طراحی هوشمندانه اشاره دارد. همانطور که چارلز تاونز[۲۱] برندهی جایزه نوبل فیزیک بیان میکند:
طراحی هوشمندانه، از منظر علمی، کاملا واقعی به نظر میرسد. این یک جهان بسیار خاص است؛ این که جهان درست به همین شکل پدید آمده است، شگفتانگیز است. اگر قوانین فیزیک درست همینطور که هستند نبودند، ما اصولا نمیتوانستیم اینجا باشیم. خورشید نمیتوانست آنجا باشد، قوانین گرانش، قوانین هستهای، نظریهی مغناطیسی، مکانیک کوانتومی و غیره باید دقیقا به همین شکلی باشند که هستند تا ما بتوانیم اینجا باشیم.
برخی دانشمندان چنین پاسخ میدهند، «خب، احتمال دارد تعداد بسیار زیادی جهان وجود داشته باشد که هر یک از دیگری کمی متفاوت است و از قضا تنها این یک جهان اتفاقا درست از آب درآمده است.»
اما این یک فرض است. فرضی بسیار جالب. فرض بر این است که واقعا تعداد بسیار زیادی از جهانها وجود دارد و قوانین میتواند برای هر یک از آنها متفاوت باشد. ممکن است این فراوانی محصول ماشین تولید جهان باشد. احتمال دیگر این است که جهان ما برنامهریزی شده است و به همین دلیل اینچنین خاص ظاهر شده است.
۳- خاستگاه اطلاعات دیانای و خاستگاه حیات
قوانین جهان برای وجود حیات «ضروری» است اما برای توضیح چهگونگی پیدایش «حیات کافی» نیستند. خاستگاه حیات مستلزم تزریق حجم عظیمی از اطلاعات است که تنها با طراحی هوشمندانه قابل توضیح است. کتاب امضای سلول نوشتهی استفن مِیر به بهترین شکل این نکته را بیان میکند:
ایراداتی که هیوم به استدلال طراحی کلاسیک وارد کرده است به چند دلیل به استدلال این کتاب وارد نیست. نخست این که ما امروز میدانیم موجودات زنده از موجودات زنده به وجود میآیند. این بدان جهت است که موجودات زنده مولکولهای بزرگِ غنی از اطلاعات دارند و یک سیستم پیچیدهی غنی از اطلاعات کار پردازش و تکثیر اطلاعات ذخیره شده در مولکولها را انجام میدهد. به همین خاطر، استدلال هیوم مبنی بر این که تجربهی یکنواخت[۲۲] نشان میدهد که موجودات زنده لزوما از تسلسل بینهایتی از موجودات اولیه (یا یک موجود اولیهی ابدی که وجودش تنها وابسته به خود است) به وجود میآیند، شکست میخورد. تجربهی مکرر در مورد خاستگاه سیستمهای غنی از اطلاعات به ما دو احتمال را نشان میدهد، نه یک احتمال؛ این که سیستمهای غنی از اطلاعات یا از طریق مکانیزم تکرار، از سیستمهای اطلاعاتی که از قبل موجود بودهاند به وجود میآیند، یا از ذهنها. ما آزمایشهای مکرری از هر دو احتمال را در اختیار داریم. با این حال، تجربهی ما نیز تایید میکند که (بر اساس نمونههایی که در آنها علت به وجود آمدن سیستمها را میدانیم) سیستمهایی که قادر به کپی و پردازش اطلاعات دیگر هستند در نهایت از طراحی هوشمندانه ناشی میشوند. هر چه باشد، آن سختافزار کامپیوتری که بتواند اطلاعات را در نرم افزار کپی و پردازش کند، ابتدا از ذهن یک مهندس نشات گرفته است.
علاوه بر این، با بالا رفتن درک ما از تکامل سیارهای و کیهانی، این احتمال که حیات زیستی، چه روی زمین و چه در کیهان، همواره وجود داشته است، رد میشود. زمانی در گذشتهای دور، شرایط روی زمین و در تمامیکیهان کاملا با حیات ناسازگار بوده است. نظریهی مهبانگ به تنهایی دلالت بر این دارد که خود کیهان هم متناهی است. بنابراین، معمولا اهل علم در پی نشان دادن این که حیات زیستی همواره وجود داشته یا حتی همواره روی زمین وجود داشته، نیستند. پرسش این است که آیا حیات از فرایند مادی کاملا هدایت نشدهای سرچشمه گرفته یا ذهنی هم در پیدایش حیات نقش داشته است؟ بین این دو گزینه، تجربهی یکنواخت تنها مورد دوم را به عنوان دلیل کافی برای سیستمهای غنی از اطلاعات که قادر به پردازش و کپی اطلاعات هستند، تایید میکند. از آنجا که میدانیم موجودات قادر به تولید مثل سیستمهای غنی از اطلاعات محسوب میشوند، توسل هیوم به تجربهی یکنواخت برای توضیح خاستگاه حیات نخستین، در واقع نشان دهندهی طراحی هوشمندانه است نه فرایندهای هدایت نشده.
نکتهی دوم این که نمونهی معاصر در اثبات طراحی هوشمندانه (مانند نمونهای که در این کتاب ارایه شده است) استدلالی قیاسی نیست، اگرچه شباهتهای جالب بسیاری بین موجودات زنده و تکنولوژی اطلاعات انسان وجود دارد. اگر همانطور که بیل گیتس[۲۳] میگوید دیانای مانند یک برنامه کامپیوتری باشد، به دلایل مشابه منطقی است که استنباط کنیم دیانای نیز منشایی هوشمند دارد. البته هرچند اطلاعات رمزگذاری شده دیجیتالی در دیانای مشابه اطلاعات موجود در یک برنامه کامپیوتری است، استدلال طراحی که اینجا ارایه شده فقط بر پایهی شباهت نیست. زیرا:
استدلالهای طراحی کلاسیک در زیستشناسی معمولا به دنبال ترسیم قیاسهایی بین موجودات زنده و ماشینها بر اساس ویژگیهای مشابه موجود در هر دو سیستم هستند تا با این کار از معلولهای مشابه، علل مشابه را نتیجهگیری کنند. این استدلالها کمیشبیه به آن مسایل ریاضی کلاس ششم هستند. مسایلی که در آنها نسبتی از مقادیر معلوم در یک طرف معادله و نسبت یک مجهول به معلوم در طرف دیگر به دانش آموزان داده میشد و سپس از آنها خواسته میشد که «x» یعنی کمیت مجهول را به دست آورند. در استدلالهای قیاسی برای اثبات طراحی، دو معلول مشابه با هم مقایسه میشوند. در یک مورد علت اثر مشخص و در مورد دیگر علت ناشناخته است اما به دلیل شباهت مفروض میان دو معلول، آن علت ناشناخته هم مشخص فرض میشود. استدلال قیاسی که در مسئلهی ریاضی «x» را به دست میآورد، در این مورد، علت ناشناخته را به دست میآورد.
استدلالهای طراحی این چنینی به طور اجتنابناپذیری وابسته به درجهی شباهت سیستمها هستند. اگر دو اثر بسیار شبیه هم باشند، نتیجهگیری علت مشابه موجهتر از زمانی است که دو اثر کمتر شبیه هم باشند. در مورد استدلالهای طراحی کلاسیک، مدافعان این استدلالها همان قدر که به شباهتهای بین موجودات زنده و مصنوعات انسانی اذعان دارند به همان میزان نیز به تفاوتهای این دو واقفاند. به همین خاطر وضعیت استدلال قیاسی طراحی همیشه نامشخص بوده است. مدافعان این استدلال معتقدند که شباهتهای بین موجودات زنده و ماشینها برتفاوتهای آنها برتری دارد. منتقدان خلاف این ادعا را دارند.
اما استدلال «دیانای به طراحی»[۲۴] صورت قیاسی ندارد بلکه بر اساس استنتاج از راه بهترین تبیین است. چنین استدلالی به دنبال مقایسهی درجات تشابه بین دو اثر مختلف نیست، بلکه قدرت تبیین علل رقیب را نسبت به یک نوع معلول واحد مقایسه میکند.
همانطور که اشاره شد، اطلاعات زیستی، مانند آنچه در دیانای و پروتیینها مییابیم، شامل دو ویژگی پیچیدگی و خاص بودن در عملکرد هستند. کدهای کامپیوتری و متون زبانشناسی هم نشاندهندهی این دو ویژگی («پیچیدگی» و «خاص بودن») هستند. گرچه یک برنامهی کامپیوتری ممکن است از بسیاری جهات شبیه به دیانای و از جهات دیگر متفاوت باشد، مادامی که هر دو از پیچیدگی یا اطلاعات مشخص برخوردار باشند، نشان دهندهی هویت به خصوصی از دیانای هستند.
بر این اساس، استدلال طراحی که در اینجا توضیح دادیم، متکی بر مقایسهی معلولهای مشابه نیست، بلکه بر وجود یک نوع معلول (اطلاعات مشخص) و ارزیابی توانایی علل رقیب در ایجاد آن معلول تکیه دارد. این استدلال وابسته به شباهت دیانای به یک برنامه کامپیوتری یا زبان انسانی نیست، بلکه وابسته به وجود ویژگی یکسانی است که هم در دیانای و هم درکدها، زبانها و مصنوعات طراحی شده هوشمندانه وجود دارد. میدانیم که عاملهای هوشمند توانایی تولید توالیهایی از نمادها و چینشهایی از ماده را دارند که دارای پیچیدگی و خاص بودن در عملکرد هستند. به همین خاطر است که عاملهای هوشمند، توضیح علّی کافیای برای منشا این اثر محسوب میشوند. به علاوه، از آنجا که نظریههای مادهگرایانه در توضیح منشا چنین اطلاعاتی به طورکلی ناکافی هستند، طراحی هوشمندانه تنها نظریهای باقی میماند که میتواند این ویژگی سیستمهای زنده را به شکل علّی تبیین کند. بنابراین، وجود این ویژگی در سیستمهای زنده، اشاره به طراحی هوشمندانه به عنوان بهترین تبیین دارد، فارغ از این که سیستمهای زنده به مصنوعات انسانی شباهت داشته باشند یا نداشته باشند. (امضای سلول، ص ۳۸۴-۳۸۶)
۴- خاستگاه ماشینهای مولکولی پیچیدهی کاهشناپذیر
ماشینهای مولکولی مدرک قانع کنندهی دیگری برای طراحی هوشمندانه محسوب میشوند زیرا به جز طراحی هوشمندانه هیچ علت شناخته شدهای وجود ندارد که بتواند ساختارهای ماشین مانندی ایجاد کند که چندین بخش در تعامل باهم داشته باشد. رییس سابق آکادمی ملی علوم ایالات متحده، بروس آلبرتز[۲۵]، در مقالهی معروف خود در سال ۱۹۹۸ در مجله سل[۲۶]، ماهیت شگفتانگیز ماشینهای مولکولی را شرح میدهد:
کل سلول را میتوان بهعنوان کارخانهای دید که شامل شبکهی پیچیدهای از خطوط مونتاژ به هم پیوسته است؛ خطوطی که هر یک از مجموعهای از ماشینهای پروتیینی بزرگ تشکیل شدهاند . . . چرا مجموعههای پروتیینی بزرگی را که زیربنای عملکرد سلولی هستند ماشینهای پروتیینی مینامیم؟ دقیقا به این خاطر که مانند ماشینهایی که انسان برای برخورد موثر با دنیا اختراع کرده است، این مجموعههای پروتیینی هم حاوی قطعات متحرک بسیار هماهنگ هستند.
در زیستشناسی ماشینهای مولکولی متعددی شناخته شده است (مقالهی آلبرتز چهل مورد از آنها را توضیح میدهد). به شرحی از دو ماشین مولکولی مشهور از کتاب کشف طراحی هوشمندانه[۲۷] توجه کنید:
الف- ریبوزوم[۲۸]: ریبوزوم ماشینی چند بخشی است که مسئول ترجمهی دستورالعملهای ژنتیکی در زمان مونتاژ پروتئینها است. به گفتهی زیست شناس مشهور، کرگ ونتر[۲۹]، ریبوزوم «موجودی پیچیده و فوقالعاده زیبا» است که دست کم به ۵۳ پروتیین نیاز دارد. سلولهای باکتریایی ممکن است تا ۱۰۰۰۰۰ ریبوزوم داشته باشند و سلولهای انسانی ممکن است حاوی میلیونها ریبوزوم باشند. بنابر مشاهدات آدا یوناث[۳۰]، زیستشناس، که به خاطر پژوهشهایش بر ریبوزومها برندهی جایزه نوبل شد، ریبوزومها «به طرزی هوشمندانه برای عملکردشان طراحی شدهاند.»
ب- ATP سنتاز[۳۱]: ATP (آدنوزین تری فسفات) مولکول اولیهی حامل انرژی در تمام سلولها است. در بسیاری از موجودات زنده، این مولکول را ماشین مولکولیای مبتنی بر پروتیین به نام «ATP سنتاز» تولید میکند. این دستگاه از دو موتور چرخشی در حال چرخش که با یک محور به هم متصل شدهاند، تشکیل شده است. در حین چرخش، برجستگیهای روی محور، زیرواحدهای پروتیین دیگر را باز و انرژی مکانیکی مورد نیاز را برای تولید ATP فراهم میکنند. به گفتهی دیوید گودسل[۳۲]، زیست شناس سلولی، «ATP سنتاز یکی از شگفتیهای دنیای مولکولی است.»
اما آیا ماشینهای مولکولی میتوانند از طریق مکانیزمهای داروینی تکامل یافته باشند؟ کتاب کشف طراحی هوشمندانه توضیح میدهد که چرا این رخداد به دلیل ماهیت پیچیدگیکاهشناپذیر خیلی از ماشینهای مولکولی بسیار غیرممکن است؛ بسیاری از ویژگیهای سلولی، مانند ماشینهای مولکولی، در عمل به چندین بخش که با هم در تعامل باشند، نیاز دارند. مایکل بیهی[۳۳] توانایی داروینیسم را در توضیح این ساختارهای چند بخشی بررسی کرده است.
بیهی در کتاب خود، جعبهی سیاه داروین[۳۴]، اصطلاح پیچیدگیکاهشناپذیر را برای توصیف سیستمیکه در آزمون تکامل داروین شکست خورده است، ابداع کرد:
کدام نوع سیستم زیستی است که نمیتواند با «تغییرات جزیی متوالی متعدد» به وجود آید؟ خب، برای شروع سیستمیکه به شکل کاهشناپذیری پیچیده است. منظور من از پیچیدگیکاهشناپذیر سیستم واحدی است که از چندین بخش متقابل تشکیل شده است که به عملکرد اصلی کمک میکنند، و حذف هر یک از بخش ها باعث میشود که سیستم عملا از کار بیفتد.
همانطور که قبلا مطرح شد، لازمهی داروینیسم این است که ساختارها در هر مرحلهی کوچک از تکامل، عملکردشان را حفظ کنند. این در حالی است که ساختارهایی با پیچیدگی کاهشناپذیر نمیتوانند به صورت مرحله به مرحله تکامل یابند، زیرا تا زمانی که تمام اجزایشان حاضر و مشغول کار نباشد، ]کل ساختار[ عمل نمیکند. در چنین ساختارهایی وجود اجزای مختلفی که هر کدام به جهشهای متعدد نیاز دارند، برای به دست آوردن هر عملکردی ضروری است؛ رویدادی که بسیار بعید است به طور تصادفی رخ دهد.
یکی از نمونههای مشهور ماشینهای مولکولی با پیچیدگیکاهشناپذیر، تاژک باکتریایی است. تاژک مجموعهای از پروانههای ریز مولکولی[۳۵] است که یک موتور چرخشی آن را هدایت میکند و باکتری را به سمت غذا یا محیط زیست مطلوب پیش میراند. انواع مختلفی از تاژکها وجود دارد اما تمام آنها مانند همان موتورهای دواری عمل میکند که ساختهی دست بشر است؛ درست به همان شکل که در برخی از موتورهای اتومبیل و قایق یافت میشود.
تاژکها شامل بخشهای زیادی هستند که هریک برای مهندسان ما آشنا هستند، از جمله روتور، استاتور، محور محرک، اتصال U و پروانه. همانطور که یکی از زیست شناسان مولکولی در مجله سل نوشته است: «تاژک باکتریایی بیش از سایر موتورها موتور به نظر میرسد؛ ماشینی که گویی انسان آن را طراحی کرده است».
آزمایشهای حذف ژنتیک که اسکات مینیچ[۳۶] میکروبیولوژیست انجام داده است، نشان میدهد اگر در تاژک باکتریایی تنها یکی از تقریبا ۳۵ ژن حذف شود، قسمتهای تاژک به خوبی روی هم سوار نمیشوند و تاژک نمیتواند به درستی عمل کند. در این بازی همه یا هیچ، جهشها نمیتوانند مرحله به مرحله پیچیدگی لازم را برای تکامل یک تاژک ایجاد کنند. از این رو، شانس این که تمام بخشهای تاژک در یک جهش بزرگ کنارهم قرار بگیرند به شکل وحشتناکی کم است.
ممکن است اعتراض شود که ماشینهای مولکولی میتوانند از طریق ترکیب قطعات و اجزای از پیش موجود تکامل یابند. باز هم، کتاب کشف طراحی هوشمندانه توضیح میدهد که چرا این گزاره با شکست مواجه میشود، و چرا ماشینهای مولکولی نشاندهندهی طراحی هستند:
از آن جا که ساختارهای پیچیدهی کاهشناپذیر دارای سطوح بالایی از پیچیدگی مشخص هستند، اشاره به طراحی دارند. این بدان معنا است که در این ساختارها، قطعات از چنان چیدمان بعیدی برخوردارند که برای دستیابی به یک عملکرد خاص وجود همگیشان ضروری است.
منتقدان طراحی هوشمندانه این نقد را مطرح میکنند که چنین ساختارهایی میتوانند از مشارکت* قطعات سلول در وظایف مختلف به وجود آمده باشند.
مشارکت[۳۷]: سهیم شدن و همکاری برای هدف دیگر. در زیستشناسیتکاملی، «مشارکت» مکانیزمی فرضی است که در آن فرایندهای کور و هدایت نشده منجر به استفاده و قرضگرفتهشدن قطعات زیستی برای هدف دیگری میشوند.
اما مشکلات متعددی وجود دارد که با فرضیهی مشارکت حل نمیشود. نخست این که، چنین نیست که تمام قطعات در جای دیگر موجود باشند. بسیاری از این قطعات منحصر به فرد هستند. در واقع، بیشتر قسمتهای تاژک فقط در تاژک یافت میشوند.
دیگر این که، تعویض قطعات ماشین لزوما کار راحتی نیست. چرخدستی فروشگاه و موتورسیکلت هر دو چرخ دارند اما نمیتوان چرخ یکی را از دیگری قرض گرفت و بدون ایجاد تغییرات قابل توجه، انتظار همان عملکرد را داشت. در سطح مولکولی، جایی که کوچکترین تغییرات میتواند از تعامل دو پروتیین جلوگیری کند، این مشکل اساسیتر است.
سوم این که سرهم کردن ساختارهای پیچیده تقریبا همیشه لازمهی ترتیب خاصی است. هنگام ساختن خانه، قبل از دیوارها، باید فونداسیون اجرا شود، تا زمانی که دیوارها وجود نداشته باشند، نمیتوان پنجرهها را نصب کرد و تا زمانی که اسکلت کامل نشود، سقف را نمیتوان اضافه کرد. اگر در مثال دیگری بخواهم بگویم، میتوانیم قطعات کامپیوتر را در جعبهای بریزیم و هزاران سال آن را تکان دهیم اما از این تکانها هرگز یک کامپیوتر به درد بخور ساخته نمیشود.
بنابراین، برای ساختن یک سیستم پیچیده، صرف وجود قطعات مورد نیا، کافی نیست زیرا باید دستورالعملهای مونتاژ خاصی دنبال شود. سلولها از دستورالعملهای مونتاژ پیچیده در دیانای استفاده میکنند تا نحوهی تعامل و ترکیب قطعات برای تشکیل ماشینهای مولکولی را هدایت کنند. طرفداران نظریهی مشارکت هرگز توضیح نمیدهند که این دستورالعملها چهگونه بهوجود میآیند.
منتقدان طراحی هوشمندانه در تلاش برای توضیح پیچیدگیکاهشناپذیر، اغلب به دنبال ترویج داستانهای به شدت فرضی دربارهی مشارکت هستند اما نظریهپردازان طراحی هوشمندانه، ویلیام دمبسکی[۳۸] و جاناتان ویت[۳۹]، معتقدند که در تجربهی واقعی ما، تنها یک علت شناخته شده وجود دارد که میتواند قطعات ماشین را تغییر داده و به سیستمهای جدید تبدیل کند:
«در تجربهی ما چه چیزی وجود دارد که ماشینهای پیچیدهیکاهشناپذیر را تغییر داده و از قطعات آنها برای ساختن یک ماشین جدید و پیچیدهتر استفاده میکند؟ فاعلان هوشمند.»
۵- خاستگاه حیوانات
استفن مِیِر در کتاب خود به نام شک داروین، به ماهیت حیوانات و آنچه لازمهی وجود حیوان است میپردازد. در نتیجهگیری او تنها طراحی هوشمندانه است که میتواند منشا ظهور ناگهانی حیات حیوانات را در فسیلها را توضیح دهد و اطلاعات جدید مورد نیاز برای ساختن ماهیت یکپارچهی اعضا و سیستمهایی که طرحهای بدن حیوانات را تشکیل میدهند، فراهم آورد. مِیِر میگوید طراحی هوشمندانه بهترین توضیح برای بسیاری از جنبههای منشا حیواناتی است که در انفجار کامبرین[۴۰] شاهد آن هستیم. همانطور که در ظهور ناگهانی حیوانات در پیشینهی فسیلی دوران کامبرین مشاهده میشود، عاملهای هوشمند توانایی به وجود آوردن صورتی جدید را دارند:
فاعلان هوشمند آیندهنگری دارند. چنین عاملهایی میتوانند اهداف عملی را قبل از اینکه به صورت فیزیکی نمونهسازی شوند، تعیین یا انتخاب کنند. آنها میتوانند ابزارهای مادی را برای دستیابی به آن اهداف از میان مجموعهای از احتمالات ابداع یا انتخاب و سپس آن اهداف را مطابق با یک الگوی از پیش طراحی شده یا مجموعه ای از الزامات عملکردی تحقق بخشند. عاملهای عقلانی با در نظر گرفتن ذهنی نتایج غنی از اطلاعات میتوانند محیط بینظم یک ترکیب را مقید به محدودیتهایی کنند. (شک داروین، ص ۳۶۲-۳۶۳)
گاهی عاملهای هوشمند (مانند مجسمهسازی که در طول زمان به مجسمهای شکل میدهد) طی مجموعهای از تغییرات تدریجی، موجودیتهای مادی را خلق میکنند. با این حال عاملهای هوشمند این ظرفیت را نیز دارند که سیستمهای فنی پیچیده را در شکل کاملا نهایی به جهان معرفی کنند. چنین سیستمهایی اغلب هیچ شباهتی به سیستم های فناوری قبلی ندارند و اختراع آنها بدون هیچ ارتباط مادی با فناوریهای ابتداییتر قبلی اتفاق میافتد. زمانی که رادیو برای اولین بار اختراع شد، به هیچ چیز قبلی، حتی سایر اشکال فناوری ارتباطی، شباهتی نداشت. به همین دلیل، گرچه عاملهای هوشمند نیازی به تولید ناگهانی ساختارهای جدید ندارند، میتوانند این کار را انجام دهند. بنابراین، استناد به فعالیت ذهن میتواند توضیح مناسبی برای الگوی ظهور ناگهانی در پیشینهی فسیلی کامبرین باشد. (ص ۳۷۳ و ۳۷۵)
عاملهای هوشمند میتوانند الگوهای ظهور از کل به جزء[۴۱] ایجاد کنند؛ الگوهایی که در طرح های بدن حیوانات شاهد آن هستیم.
علیت «از کل به جز» ابتدا از یک معماری، طرح اولیه یا طرح آغاز میشود و سپس با مونتاژ قطعات منطبق با آن طرح ادامه پیدا میکند. طرح اولیه از لحاظ علّی جایگاهی قبل از مونتاژ و چیدمان قطعات دارد. اما چنین طرحی از کجا میتواند نشات گرفته باشد؟ یک احتمال این است که طرح ناشی از علیت ذهنی باشد. عاملهای هوشمند قبل از نمونهسازی مادی، اغلب طرحهایی را تصور میکنند؛ یعنی طراحی از پیش تعیین شدهی یک طرح اولیه، اغلب مقدم بر مونتاژ قطعات مطابق با آن است. ناظری که در حال بازدید از بخش قطعات کارخانهی جنرال موتورز است، هیچ مدرک مستقیمی از طراحی اولیهی مدلهای جدید جنرال موتورز نخواهد دید، اما انتهای خط مونتاژ، با مشاهدهی محصول نهایی، بلافاصله به طرح اصلی پی میبرد. سیستمهای طراحیشده، اعم از خودرو، هواپیما یا رایانه، همواره نشان دهندهی طرحی هستند که قبل از اولین نمونهی مادی وجود داشته است. به همین خاطر وجود اجزا نیست که کل را به وجود میآورد، بلکه آن ایدهای از کل است که مونتاژ قطعات را هدایت میکند. (صفحات ۳۷۱-۳۷۲)
عاملهای هوشمند میتوانند سیر یکپارچهی پیچیدهای را که برای تکامل حیوانات ضروری هستند، بسازند و اصلاح کنند:
مدارهای یکپارچهی الکترونیکی، سیستمهایی هستند که از اجزای عملی جداگانه مانند ترانزیستورها، مقاومتها و خازنها تشکیل میشوند و برای انجام عملکرد نهایی به یکدیگر متصل میشوند . . . طبق تجربه، مدارهای یکپارچهی پیچیده (و به طور کل یکپارچهکردن عملی قطعات در سیستمهای پیچیده) ساختهی عاملهای هوشمند و به خصوص ساختهی مهندسان هستند. علاوه بر این، هوش تنها علت شناخته شده چنین اثراتی است. از آنجا که حیوانات در حال تکامل از نوعی سیر یکپارچه، و مسلما از سیری که نشاندهندهی سیستمی کاملا یکپارچه و عملی از اعضا و زیرسیستمها است، بهره میبرند، و از آنجا که هوش تنها علت شناخته شدهی این ویژگی ها است، به نظر میرسد وجود ضروری این ویژگیها در حیوانات در حال تکامل دوران کامبرین نشان دهندهی این است که عامل هوشمند در منشا آنها نقش داشته است. (ص۳۶۴)
عاملهای هوشمند اطلاعات دیجیتالی جدیدی تولید میکنند که ما در دیانای شاهدش هستیم:
عاملهای هوشمند، به واسطهی عقلانیت و آگاهی، میتوانند اطلاعات مشخص یا اطلاعات عملی تولید کنند و این کار را با ترتیب بهخصوصی از ویژگیها به شکل خطی و پشت سر هم انجام میدهند. اَشکال دیجیتالی و الفبایی اطلاعات، بهطورمعمول از عاملهای هوشمند ناشی میشوند. کاربر رایانهای که اطلاعات روی صفحه را تا منبع آن ردیابی میکند، همواره به یک ذهن میرسد: ذهن مهندس نرم افزار یا فرد برنامه نویس. اطلاعات یک کتاب یا کتیبه در نهایت از یک نویسنده یا کاتب ناشی میشود. دانش مبتنی بر تجربهی ما از جریان اطلاعات، تایید میکند که سیستمهایی با مقادیر زیادی اطلاعات مشخص یا اطلاعات عملی همواره از یک منبع هوشمند سرچشمه میگیرند. تولید اطلاعات عملی «به طور معمول با فعالیت آگاهانه مرتبط است.» تجربهی یکنواخت ما این حقیقت آشکار را تایید میکند. (ص۳۶۰)
عاملهای منطقی به واسطهی اهداف درازمدت میتوانند هم ماده و هم نمادها را در ذهن خود ترتیب دهند. آنها «مشکل فراوانی ترکیبات»[۴۲] را از سر عادت برطرف میکنند. ذهن انسان در استفاده از زبان برای انتقال ایدهای خاص یا از پیش ساخته شده، معمولا توالیهای زبانی بسیار غیرمحتمل را «پیدا» یا تولید میکند. در فرایند تفکر، اهداف عملی دست به کار میشوند و از مجموعهی وسیعی از ترکیبهای ممکن بیمعنا، بیصدا یا بدون نماد، آن کلمات، صداها و نمادهایی را انتخاب میکنند که برای تولید توالیهای کاربردی (و معنیادار) لازم است. به طور مشابه، ساخت اشیا و محصولات فناوری پیچیده، مانند پلها، بُردهای مدار، موتورها و نرم افزارها از اعمال محدودیتهای هدفمند ناشی میشوند. در واقع، در تمام سیستمهای پیچیده با یکپارچگی عملی، در جایی که علت به واسطهی تجربه یا مشاهده شناخته میشود، مهندسان طراح یا سایر عاملهای هوشمند، محدودیتهایی را در ترتیبات ممکن ماده اعمال میکنند. آنها امکانها را محدود میکنند تا بدین وسیله بتوانند شکلها، توالیها یا ساختارهای غیرمحتمل ایجاد کنند. عاملهای منطقی بارها و بارها توانایی محدود کردن نتایج ممکن را برای به فعلیت رساندن عملکردهای غیرمحتمل نشان دادهاند؛ عملکردهایی که در ابتدا تحقق نیافتنی به نظر میرسیدند اما در آینده محقق شدند. تجربیات مکرر تایید میکند که عاملهای (ذهن) هوشمند به طور منحصر به فرد دارای چنین قدرت علّیای هستند. (ص ۳۶۲)
عاملهای هوشمند میتوانند اطلاعات ساختاری (اپی ژنتیک) جدیدی تولید کنند و لایههای اطلاعاتی یکپارچه و سازمانیافتهی عملی بسازند، همانطور که در طرحهای بدن حیوانات شاهدش هستیم:
ترتیبهای بسیار مشخص، کاملا یکپارچه و سلسله مراتبی اجزا و سیستمهای مولکولی در طرحهای بدن حیوانات نیز نشان دهندهی طراحی هوشمندانه است. این نیز برپایهی تجربهی ما از ویژگیها و سیستمهایی است که عاملهای هوشمند (و فقط عاملهای هوشمند) تولید میکنند. در واقع، بر اساس تجربه میدانیم که عاملهای انسانی هوشمند این ظرفیت را دارند تا ترتیبهای پیچیده و عملی خاص از ماده را ایجاد کنند؛ این یعنی ایجاد پیچیدگی مشخص یا اطلاعات مشخص. علاوه بر این، عوامل انسانی اغلب سلسلهمراتبی غنی از اطلاعات را طراحی میکنند که در آن هم واحدهای مجزا و هم چینش آن واحدها نشان دهندهی پیچیدگی و خاص بودن است. ترانزیستورها، مقاومتها و خازنهای مجزا در یک مدار یکپارچه، به شکل قابل توجهی نشان دهندهی پیچیدگی و خاص بودن طراحی است. با این حال، در سطح بالاتری از ساختار، آرایش و اتصال خاص این اجزا در یک مدار یکپارچه نیاز به اطلاعات بیشتر دارد و نشان دهندهی طراحی گستردهتر است.
عاملهای آگاه و منطقی، به عنوان بخشی از قدرت هوش هدفمند خود، این ظرفیت را دارند که بخشهای غنی از اطلاعات را طراحی و سپس آن بخشها را در سیستمها و سلسلهمراتب غنی از اطلاعات کاربردی سازماندهی کنند. (ص ۳۶۶)
مِیِر نتیجه میگیرد که «هم ظهور جانوران در دوران کامبرین و هم الگوی ظهور آنها در فسیلها دقیقا نشان دهندهی همان ویژگیهایی است که اگر عامل هوشمندی آنها را به وجود آورده بود، میداشتند» (ص. ۳۷۹) او استدلال خود را اینگونه خلاصه میکند:
وقتی با چیزهایی مواجه میشویم که یکی از ویژگیهای کلیدی موجود در جانوران دوران کامبرین را دارند، یا رویدادهایی را ملاحظه میکنیم که همان الگوهای موجود در فسیلهای ثبتشدهی دوران کامبرین را نشان میدهند، و ما میدانیم که این ویژگیها و الگوهای امروزی چهگونه]بر اساس طراحی هوشمندانه[ پدید آمدهاند، همواره نتیجه این است که طراحی هوشمندانه نقشی علّی در منشا آنها داشته است. بنابراین، وقتی با همین ویژگیها در رویداد دوران کامبرین مواجه میشویم، میتوانیم بر اساس روابط علت و معلولی ثابت شده و اصل یکنواختی استنباط کنیم که همین نوع علت در تاریخ حیات عمل کرده است. به عبارت دیگر، طراحیهوشمندانه بهترین و به لحاظ علّی مناسبترین تبیین برای خاستگاه اطلاعات و سیر لازم برای به وجود آمدن حیوانات دوران کامبرین است. همچنین این تبیین بهترین توضیح برای الگوی از کل به جزء ناگهانی و ناپیوستهی ظهور حیوانات دوران کامبرین را در پیشینهی فسیلی ارایه میدهد. (ص ۳۸۱)
۶- خاستگاه انسانها
جنبههای زیادی از انسانیت وجود دارد که به طراحی هوشمندانه اشاره میکند. همانطور که در کتاب علم و خاستگاه بشر[۴۳] آمده است، طرح بدن انسان به طور ناگهانی در پیشینهی فسیلی ظهور یافته و تبیین تکاملی را به چالش میکشد:
فسیلهای هومینین[۴۴] معمولا به دو گروه تقسیم میشوند: گونههای میمونمانند و گونههای انسانمانند؛ دو گروه با شکاف بزرگ و بدون هیچ پلی میان آنها. علیرغم تبلیغاتی که بسیاری از دیرینمردمشناسان تکاملی ترویج میکنند، پیشینهی فسیلی هومینین چندپاره، تکامل انسان از گونههای اولیهی میمونمانند را توجیه نمیکند. (علم و خاستگاه بشر، ص ۴۵)
کتاب در ادامه ویژگیهای متعدد منحصر به فرد آناتومی انسانها را که به طراحی هوشمندانه اشاره دارد، توضیح میدهد:
چه تعداد جهش لازم است تا تغییرات آناتومی لازم برای راه رفتن و دویدن ایجاد شود؟ اگر نه صدها یا هزاران اما دهها تغییر لازم است، تازه اگر اصولا ایجاد این تغییرات با جهش تصادفی ممکن باشد. اگر بازهی زمانی در دسترس برای تکامل انسان از یک اجداد شامپانزهمانند شش میلیون سال باشد، اندازهی موثر جمعیت[۴۵] ده هزار، نرخ جهش به ازای هر نوکلئوتید[۴۶] 10-۸ در هر نسل و مدت زمان هر نسل پنج تا ده سال (برای یک اجداد شامپانزهمانند) است، که در این صورت تنها میتوان انتظار ایجاد یک تغییر واحد در یک محل اتصال دیانای بهخصوص را داشت. چنین واقعیتی این باور را تضعیف میکند که هر شانزده ویژگی آناتومی به طور تصادفی در همین بازهی زمانی تکامل یافته باشند، به خصوص اگر هر کدام نیازمند جهشهای متعدد باشند. با توجه به این اعداد، اگر نگوییم «مطلقا غیرممکن است»، بسیار بعید است که ما از طریق فرایند تدریجی و هدایت نشده، از اجداد هومینین، تکامل یافته باشیم. (ص ۲۶)
اما این فقط آناتومی ما نیست که به طراحی اشاره دارد:
استدلال فوق صرفا بر اساس تغییرات آناتومی لازم برای وضعیت کاملا ایستاده، دوپا و حرکت در مسافت طولانی است و من نمیتوانم این بحث را بدون اشاره به بسیاری چیزهای دیگر که ما را از میمونها متمایز میکند، رها کنم. در سطح حرکتی ظریف، ما تواناییهای زیادی داریم که نیازمند ویژگیهای آناتومیکی هستند که میمونها فاقد آنها هستند. برای مثال، ما ماهیچههای بسیار دقیقتری در دستها، صورت و زبانهایمان داریم. بدون آنها مهارت ما به عنوان هنرمند یا صنعتگر، توانایی ما در گفتوگو و بیان احساسات با تفاوتهای ظریف حالات صورت، غیرممکن خواهد بود.
اما مهمتر از آن، تواناییهای شناختی و ارتباطی ما هستند. ما موجوداتی بسیار فراتر از میمونهای ایستاده با کنترل حرکتی بالا هستیم. ظرفیت ما در تفکر انتزاعی، خودآگاهی و توانایی برقراری ارتباط، ما را کاملا در دستهی دیگری قرار میدهد. این ویژگیها پیچیدهتر از هر چیزی هستند که حیوانات قادر به آن باشند. مثلا، زبان هم به ویژگیهای آناتومیک (موقعیت حنجره و مراکز زبان در مغز ما) و هم به یک دانش ذاتی مرموز از قواعد دستور زبان نیاز دارد که به نظر میرسد در مغز ما جایگذاری شده است. کودکان سه ساله به طور غریزی این قوانین را میدانند، میمونها نه. زبان واقعی مستلزم توانایی تفکر انتزاعی است. کلمات نمادهایی هستند که بیانگر اشیا و ایدهها هستند. ما با مرتب کردن کلمات در جملات نمادین پیچیده، با یکدیگر ارتباط برقرار میکنیم. ما به افکار جدید میاندیشیم و ایدههای جدید را به دیگران منتقل میکنیم. ما به خودمان میاندیشیم. ما دربارهی خاستگاه خود بحث میکنیم، غزل مینویسیم و جهانهای خیالی و دنیای واقعی را که در آن زندگی میکنیم، توصیف میکنیم. زبان، در عینحال که نشاندهندهی ظرفیت ما برای تفکر انتزاعی و خلاقیت است، این ظرفیت را غنیتر هم میکند.
این پیشرفتهای عظیم در مهارت حرکتی ظریف و جهشهای قابل توجه در زبان، هنر و تفکر انتزاعی از کجا آمده است؟ ویژگیهای منحصربهفرد انسانی ما جهش چشمگیر است نه صرفا نوآوری و نه صرفا جهشی که بدون راهنمایی به وجود آمده باشد. ما میمونهای پیشرفته نیستیم.
برای این که بتوانیم خاستگاه خود را توضیح دهیم، نیازمند روش جدیدی در برخورد با مسایل هستیم. در دیدگاه نوداروینی هیچ پلی از اجداد شامپانزهمانند به نوع بشر وجود ندارد؛ مهم نیست که چهقدر شبیه به نظر میرسیم. (ص ۲۶-۲۷)
کشف طراحی هوشمندانه به طور مشابه توضیح میدهد که انسانها دارای تواناییهای اخلاقی و شناختی منحصر به فردی هستند:
بدیهی است که بین انسان و میمون تفاوتهای قابل توجهی وجود دارد. برای مثال، انسانها تنها نخستینهایی هستند که همواره راست راه میروند، بدنهای نسبتا بیمو دارند و لباس میپوشند. اما تفاوتها بسیار فراتر از ویژگیهای فیزیکی و ظاهر است.
انسانها تنها گونهای هستند که از آتش و فناوری استفاده میکنند. انسانها تنها گونهای هستند که موسیقی میسازند، شعر مینویسند و به دین پایبندند. در مبحث اخلاق، وسلی جی اسمیت[۴۷]، متخصص اخلاق زیستی، چنین بیان میکند:
ما بدون شک گونهای منحصربهفرد هستیم، تنها گونهای که میتواند حتی به مسایل اخلاقی فکر کند و مسئولیتهایی را بر عهده بگیرد. ما به طور منحصر به فردی قادر به درک تفاوت بین درست و غلط، خوب و بد، رفتار صحیح و نادرست هستیم…
همچنین انسانها تنها گونهای هستند که جهان طبیعت را از طریق علم بررسی میکنند. علاوه بر این، استفادهی انسانها از زبان پیچیده است که میان آنهل تمایز ایجاد میکند. همانطور که نوام چامسکی[۴۸]، زبانشناس انستیتو تکنولوژی ماساچوست اشاره میکند:
به نظر میرسد زبان انسان پدیدهای منحصربه فرد است که نظیر قابل توجهای در دنیای حیوانات ندارد . . . هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم این «شکافها» قابل پلزدن هستند.
زبانشناسان دیگر معتقدند که این یافته دلالت بر وجود نوعی «معادلشناختی مهبانگ»[۴۹] است.
به خاطر این شواهد است که برخی از محققان انسانها را موجودات استثنایی میدانند؛ دیدگاهی که معتقد است نسل بشر دارای تواناییهای اخلاقی، فکری و خلاقیت منحصر به فرد و بینظیری است.
مادیگرایان اغلب با استثناگرایی انسانی مخالفاند زیرا این موضوع باورِ آنها را که ما چیزی بیش از نوعی حیوان نیستیم، به چالش میکشد. دفعهی بعدی که کسی خواست تفاوتهای بین انسان و میمونها را به حداقل برساند، به او یادآوری کنید این انسانها هستند که مقالات علمی در مطالعهی میمونها مینویسند، نه برعکس. (کشف طراحی هوشمندانه، صفحه ۱۹۰-۱۹۱)
برخی از تواناییهای اخلاقی ما را نمیتوان با انتخاب طبیعی توضیح داد. هواداران این دیدگاه، برخلاف دیدگاه انتخاب طبیعی، معتقدند که حیات انسان در پی اهدافی عالی است، نه صرفا بقا و تولید مثل؛
هرچند روایتهای تکاملی در مورد توضیح زبان بشری با موانع بزرگی روبهرو هستند، شکی نیست که زبان پیچیده، پس از به وجود آمدن، مزیت بزرگی برای بقا به دنبال خواهد داشت. با این حال برخی از ارزشمندترین افعال بشری وجود دارد که به نظر میرسد هیچ مزیت تکاملی با خودشان به دنبال ندارند.
الزامات انتخاب داروینی ساده است: موجودات زنده باید زنده بمانند و ژنهای خود را گسترش دهند. به همین خاطر مایکل راس[۵۰] و ادوارد ویلسون[۵۱] توضیح میدهند که طبق دیدگاه داروینیسم، «اخلاق… توهمی است که ژنهایمان بر سر ما میافکنند تا ما را به همکاری وادار کند». به عبارت دیگر، در دنیای کاملا داروینی، چیزی به نام اخلاق عینی، از خودگذشتگی واقعی یا نوع دوستی خالص وجود ندارد.
به نظر میرسد رفتار نوع دوستانه در تضاد با انتخاب طبیعی است و رفتاری است که باید مدتها پیش حذف میشده است. اما چنین اتفاقی نیفتاده و انسانها نمونههای خیرهکنندهای از نوع دوستی را از خود به نمایش میگذارند. حوزهی روانشناسی تکاملی مدعی است که این معما را حل کرده است. آنها بر این باورند که رفتارهای به ظاهر غیرخودخواهانه در واقع در خدمت ژنهای خودخواهانهی شما هستند.
به عنوان مثال، من غذایم را با همسایهام تقسیم کنم چون احتمالا او این لطف مرا بعدا جبران خواهد کرد. این رفتار را نوع دوستی متقابل[۵۲] مینامند. به همین نحو، اگر من برای کمک به خواهرم در تربیت فرزندانش، موفقیت باروری خودم را نادیده بگیرم، ممکن است به این دلیل باشد که شاید میخواهم از این طریق برخی ژنهای من منتقل شود. این انتخاب را انتخاب خویشاوندی[۵۳] مینامند.
در سالهای اخیر چنین نظریههایی توجه روزنامهنگاران را به خود جلب کرده است. در سال ۲۰۰۶، نیویورک تایمز نقدی درخشان بر کتاب ذهنهای اخلاقی: چگونه طبیعت احساس عمومی ما را به درست و نادرست طراحی کرد[۵۴]، منتشر کرد. طرح این کتاب به دنبال ترویج این فرضیه بود که «مردم با نوعی دستور اخلاقی متولد میشوند که سیر تکامل به مدارهای عصبی آنها متصل کرده است».
به نظر میرسد انسانها واجد نوعی سختافزار اخلاقی هستند، اما آیا فرآیندهای تکاملی هدایتنشده ما را برنامهریزی کرده است؟
انتخاب طبیعی نمیتواند افعال انسان دوستانهی افراطی را توضیح دهد. صرف نظر از پیشینه یا باورها، مردم اگر غریبهای را ببینند که در اتومبیل در حال سوختنی گیر افتاده است، بدون هیچ منفعت تکاملی برای خودشان، جان خود را به خطر میاندازند تا او را نجات دهند.
جفری شلوس[۵۵] زیستشناس تکاملی، توضیح میدهد که نجات دهندگان قربانیان هولوکاست خطرات بسیاری را متحمل شدند؛ خطراتی که هیچ مزیت بیولوژیکی شخصی برایشان نداشته است:
خانوادهی شخص نجاتدهنده، بستگان و دوستانش همگی در خطر بودند و نجاتدهنده به این مسئله واقف بوده است. علاوه بر این، حتی اگر خانوادهی او از مرگ نجات پیدا میکردند، اغلب محرومیت از غذا، فضا و داد و ستد اجتماعی، سرکوب عاطفی شدید و جریمهی نجاتدهنده را تجربه کردهاند.
فرانسیس کالینز[۵۶] با استفاده از مثال اسکار شیندلر[۵۷]، که جان خود را به خطر انداخت تا بیش از هزار یهودی را از اتاقهای گاز نجات دهد، این موضوع را توضیح میدهد. «کار شیندلر کاری بر خلاف نجات ژنهای او است.» شلوس نمونههای دیگری از رفتار «فداکارانهی رادیکال»[۵۸] را نیز اضافه میکند که «موفقیت باروری را کاهش میدهند» و هیچ منفعت تکاملی ندارند؛ رفتارهایی مانند انتخاب داوطلبانهی فقر، تجرد و شهادت.
علیرغم ادعاهای روانشناسان تکاملی، بسیاری از چشمگیرترین تواناییهای خیرخواهانه، هنری و فکری بشریت از الزامات اساسی انتخاب طبیعی فراتر رفته است. اگر زندگی صرفا در مورد بقا و تولید مثل است، چرا انسانها سمفونی خلق میکنند، مکانیک کوانتومی را بررسی میکنند و کلیساهای جامع میسازند؟
فیلیپ اِسکل[۵۹]، از اعضای آکادمی علوم طبیعی، توضیح میدهد که چرا روانشناسی تکاملی نمیتواند رفتار انسان را به قدر کافی پیشبینی کند:
توضیحات داروینی برای چنین چیزهایی اغلب بیش از حد انعطافپذیر است؛ انتخاب طبیعی انسانها را خودمحور و پرخاشگر میسازد، به غیر از زمانی که آنها را نوع دوست و صلحجو کند. یا انتخاب طبیعی مردانی را به وجود میآورد که مشتاقانه در پی تولید مثل هستند، مگر در مواردی که مردانی را ترجیح دهد که محافظان و تامینکنندگان وفادار باشند. وقتی یک توضیح آنقدر انعطافپذیر باشد که بتواند هر رفتاری را توضیح دهد، آزمایش تجربی آن دشوار میشود، چه رسد به این که بتوانیم از آن به عنوان عامل تسهیلکننده در اکتشافات علمی استفاده کنیم.
برخلاف داروینیسم، شواهد نشان میدهد که زندگی انسان صرفا برای بقا و تولید مثل نیست. (کشف طراحی هوشمندانه، صفحه ۱۹۰-۱۹۱). به طورکلی، تواناییهای فیزیکی، رفتاری و شناختی منحصربهفرد انسان، نشان از وجود طراحی در گونهی ما دارد.
منبع:
یادداشتها:
[۱] Discovering Intelligent Design
[۲] Casey Luskin
[۳] Signature in the Cell
[۴] Darwin’s Doubt
[۵] Stephen Meyer
[۶] Kalam cosmological argument
[۷] حادث در کلام اسلامی به معنای «آغاز داشتن» و در مقابل مفهوم «قدیم» (ازلی/ بیآغاز) است. م
[۸] the redshift and the Doppler effect
[۹] microwave background radiation
[۱۰] Georges Lemaître
[۱۱] Big Bang
[۱۲] Edwin Hubble
[۱۳] Doppler effect
[۱۴] the redshift
[۱۵] microwave background radiation
[۱۶] George Gamow
[۱۷] Steady State theories
[۱۸] COBE, NASA’s Cosmic Background Explorer
[۱۹] Neil F. Comins
[۲۰] specified complexity
[۲۱] Charles Townes
[۲۲] uniform experience
[۲۳] Bill Gates
[۲۴] DNA-to-design argument
[۲۵] Bruce Alberts
[۲۶] Cell
[۲۷] Discovering Intelligent Design
[۲۸] Ribosome
[۲۹] Craig Venter
[۳۰] Ada Yonath
[۳۱] ATP Synthase
[۳۲] David Goodsell
[۳۳] Michael Behe
[۳۴] Darwin’s Black Box
[۳۵] micro-molecular propeller
[۳۶] Scott Minnich
[۳۷] Co-option
[۳۸] William Dembski
[۳۹] Jonathan Witt
[۴۰]the Cambrian explosion، دوران کامبرین اشاره به دوران اول زمینشناسی، یعنی از ۵۰۰ تا ۷۵۰ میلیون سال پیش دارد. م
[۴۱] top-down
[۴۲] problems of combinatorial inflation
[۴۳] Science and Human Origins, Ann Gauger, Casey Luskin, and Douglas Axe, Discovery Institute Press; 1st edition (2012)
[۴۴] Hominin
[۴۵] the effective population size
[۴۶] nucleotide
[۴۷] Wesley J. Smith
[۴۸] Noam Chomsky
[۴۹] a cognitive equivalent of the Big Bang
[۵۰] Michael Ruse
[۵۱] E.O. Wilson
[۵۲] reciprocal altruism
[۵۳] kin selection
[۵۴] Moral Minds: How Nature Designed Our Universal Sense of Right and Wrong
[۵۵] Jeffrey Schloss
[۵۶] Francis Collins
[۵۷] Oskar Schindler
[۵۸] “radically sacrificial” behavior
[۵۹] Philip Skell