با مفهوم سنتی خداوند منطقا میتوان تنظیمدقیق را تبیین کردگفتوگو با رابین کالینز/ ترجمه: حمیرا افشار
رابین کالینز استاد فلسفه در کالج مسیا در گرانتام[۱] ایالت پنسیلوانیا که در حوزهی علم و دین پژوهش میکند. از او کتابها و مقالات زیادی درخصوص مباحث مشترک علم و دین از جمله مفهوم تنظیمدقیق کیهانی، نظریهی تکامل و دخالت خداوند، جهانهای موازی، نظریهی طراحی هوشمندانه و . . . منتشر شده است. کتاب مهم او با عنوان کتابدستی علم و دین آکسفورد[۲] در سال ۲۰۰۶ از سوی انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شده است.
ششم فوریه ۲۰۱۳/ www.apologetics315.com
سلام، من برایان آوتن از سایت [۳]apologetics 315 هستم و امروز با رابین کالینز مصاحبه میکنم. رابین استاد فلسفه در کالج مسیا[۴] است و در زمینهی فیزیک و فلسفه تحصیل کرده. او یکی از مدافعان برجستهی ادعای «تنظیمدقیق» جهان به عنوان استدلالی برای طراحی در زمینهی خداباوری است. این نظریه اغلب به عنوان یکی از مدرنترین و متقاعدکنندهترین استدلالها برای طراحی به شمار میرود. هدف از این مصاحبه این است که بیشتر درمورد «تنظیمدقیق» این جهان بدانیم و درک کنیم که این مفهوم در قالب طراحی به چه معنایی است و به اعتراضات رایجی که به این استدلال وارد میشود پاسخ دهیم. رابین از شما ممنونم که امروز در این مصاحبه شرکت کردید.
خواهش میکنم، من هم خوشحالم که اینجا هستم.
خوب، قبل از هر چیز ممکن است برای شنوندگان ما کمی از خودتان و کارهایی که مشغول آن هستید توضیح دهید؟
کمی از پیشینهی خودم بگویم، خوب. من در دههی هشتاد در سه رشتهی فلسفه، فیزیک و ریاضیات از دانشگاه ایالت واشنگتن[۵] فارغالتحصیل شدم. بعد در رشتهی فیزیک نظری در دانشگاه آستین تگزاس[۶] مشغول به تحصیل شدم و از آنجا که علاقه داشتم فلسفه را هم ادامه دهم، به دانشگاه نوتردام[۷] رفتم. در آن زمان دو سال پس از فارغالتحصیلی از فیزیک از دانشگاه آستین و با رفتن به دانشگاه نوتردام، روی فلسفهی دین تمرکز کردم اما در نهایت، دوباره به بحث تنظیمدقیق برگشتم که از قبل روی آن کار میکردم و چیزی حدود دوازده سال قبل آن را شروع کرده بودم. مقالات زیادی دربارهی این بحث دارم و دو کتاب هم در همین زمینه نوشتهام. یکی از آنها در زمینهی فیزیک و جنبههای کیهانشناسی و دیگری با فلسفه و الهیات سروکار دارد. جوایز متعددی هم در این زمینه دارم. البته کارهای دیگری هم در زمینههای علم و دین، فلسفهی فیزیک، الهیات فلسفی و فلسفهی دین انجام دادهام و حدود چهل مقاله داشتهام.
بسیار عالی. من خیلی هیجانزدهام که قرار است دربارهی تنظیمدقیق با شما صحبت کنم. میدانم که شمار زیادی از شنوندگان ما تاحدی با این بحث آشنا هستند، اما بیایید از پایینترین سطح شروع کنیم: تنظیمدقیق چیست و انواع گوناگون این تنظیم که در جهان مشاهده میکنیم چه هستند؟
معمولا ایدهی تنظیمدقیق به این اشاره دارد که جهان به گونهای بسیار دقیق برای ایجاد حیات تنظیم شده است. این موضوع که ساختار اولیهی جهان به گونهای بسیار بسیار دقیق برای شکلگیری حیات تنظیم شده است، از دههی هفتاد تاکنون مورد بحث بوده. حالا اما من این طور فکر میکنم که فقط حیات عامل مرتبط به این بحث نیست -و البته بعدا این موضوع را توضیح خواهم داد- بلکه در حقیقت موضوع مربوط به فاعلان آگاه دارای جسم[۸] است که میتوانند تصمیمات اخلاقی بگیرند. منظورم موجوداتی شبیه ما است، نه اینکه لزوما مثل ما باشند، بلکه موجوداتی که بتوانند مانند ما انتخاب کنند و این انتخابها از نظر اخلاقی مناسب باشند. اگر به دنبال یک قیاس برای جهان هستید، میتوان آن را به یک زیستکره تشبیه کرد. میدانید، چیزی شبیه به آن را ساختهاند، واقعا یکی از همین زیستکرهها را در آریزونا ساختهاند.[۹] زیستکره چیزی است که شما میتوانید در سیارههای دیگر نیز جایگذاری کنید، و همه چیز درون آن درست باشد؛ مانند اتمسفر مناسب، تزریق انرژی و چیزهایی شبیه به آن به طوری که انسان هم میتواند در آن به وجود بیاید. به همین ترتیب همه چیز باید بسیار دقیق تنظیم شود تا چنین زیستکرهای درست کار کند. جهان مانند همین مثال باید به طور خارقالعادهای دقیق باشد و امروزه بیشتر تنظیمدقیقی که بحث میشود پیرامون ایجاد حیات است که به نظر من به همان بحث موجودات دارای آگاهی، مرتبط است. اما محدودهی دیگری نیز وجود دارد که من وارد آن شدهام و تاکنون درمورد آن بسیار کم بحث شده و فقط به آن اشاراتی شده است. به نظر میرسد این عامل نیز باید دقیقا تنظیم شود تا تکنولوژی علمی وجود داشته باشد و ما بتوانیم جهان را کشف کنیم. در حقیقت من خوشبینانه این طور فکر میکنم.
جالب است. حالا این سوال برای من پیش میآید که صرفا از نقطه نظر فیزیک جدید، آیا این تنظیمدقیق مورد مناقشه است یا نوعی مشاهدهی پذیرفته شده محسوب میشود؟
فکر کنم شما در مورد فیزیکدانان اصلی صحبت میکنید که واقعا این موضوع را بررسی کردهاند. در این صورت باید بگویم که موارد متعددی از این تنظیمدقیق وجود دارد که در خصوص آنها هیچ مخالفتی وجود ندارد. یکی از این موارد مربوط به ثابت کیهانی یا چگالی انرژیتاریک[۱۰] است؛ در واقع مربوط به مقدار چیزی است که میتوانیم آن را انرژی خلأ میدان هیگز[۱۱]بنامیم. اینها مفاهیم بنیادین فیزیک هستند. به نظر میرسد این موارد دقیقا درست تنظیم شدهاند. یا به طور مثال جرم کوارک[۱۲] که تشکیلدهندهی پروتونها و نوترونها هستند، یا میتوان از نوسانات چگالی ازلی نام برد و در واقع نوسانات در این چگالی بود که کهکشانها را به وجود آورده است. حتی فیزیکدان شکاکی مانند استیون واینبرگ[۱۳] هم این نمونهها را میپذیرد. اما موارد دیگری وجود دارد که در مورد آنها اختلاف نظر وجود دارد. باید به حوزهی دیگری هم اشاره کنم که از نظر تنظیمدقیق در آن مناقشهای نیست و آن هم شرایط آغازین جهان است. در واقع موضوع این است که جهان از حالتی با آنتروپی بسیار کم آغاز شده است و این از دیدگاه مکانیک آماری، حالتی بسیار بسیار غیرمحتمل است. حالتی بسیار منظم که نمونهی دیگری برای تنظیمدقیق به شمار میرود. بنابراین، به نظر من موارد قطعی مورد مناقشه نیستند بلکه موارد دیگری هستند که در خصوص آنها توافقی وجود ندارد، ولی حتی این موارد مناقشهبرانگیز هم برای اثبات این ایده کافی هستند.
شما از سه دسته عامل در نوشتههای خود نام میبرید؛ قانونها، ثابتهای بنیادین و شرایط آغازین. آیا میتوانید تفاوت بین آنها را تشریح کنید؟ زمانی که از یک «قانون» صحبت میکنید، مخاطبان باید چه برداشتی داشته باشند، یا مثلا در مورد «ثابت»، آنها این کلمات را میشنوند اما ایدهای ندارند که اینها چه هستند. میتوانید تفاوت بین آنها را توضیح دهید و همینطور توضیح دهید که منظورتان از تنظیمدقیق این موارد چیست؟
قانون طبیعت اساسا نوعی فرمان طبیعت است و بیانگر این است که قرار است طبیعت چهگونه عمل کند. معمولا این قوانین در قالب معادلات ریاضی نوشته میشوند. برای مثال، قانون جاذبه را درنظر بگیرید که میگوید اجسام با نیرویی که به نسبت جرم آنها است، یکدیگر را جذب میکنند. بنابراین اگر وزنتان دو برابر حالت کنونیتان باشد زمین شما را با دوبرابر نیروی کنونی جذب میکند. همچنین این قانون درمورد این نیروی جاذبه و مسافت نیز رابطهای را بیان میکند، بدین صورت که اگر فاصلهی شما از جسمی دوبرابر شود، نیروی جاذبهی بین شما یک چهارم میشود، و اگر فاصلهی شما چهار برابر شود، این نیرو یک شانزدهم میشود. این آن چیزی است که شما به عنوان قانون جاذبه از آن یاد میکنید. جاذبه یک مثال است، مثالهای دیگری نیز وجود دارد، مانند اینکه بارهای همنام یکدیگر را دفع میکنند و بارهای ناهمنام یکدیگر را جذب میکنند. برای این که بتوانیم بگوییم قانونها تنظیمدقیق شدهاند، باید یک دسته از قانونها یا فرمانهای درست داشته باشید که بتوانند، به تعبیر من، از شکلگیری حیات فاعلان آگاه دارای جسم در جهان حمایت کنند. حالا درمورد یک ثابت فیزیکی، بیایید روی همین قانون جاذبه تمرکز کنیم. اینکه قانون جاذبه میگوید اجسام یکدیگر را جذب میکنند به تنهایی قانون خوبی نیست. شما باید بتوانید مقدار این نیرو را نیز ارایه دهید. بنابراین، میگویید که این اجسام با نسبتی از جرم یکدیگر را جذب میکنند. اما شما همچنان به یک عدد برای مشخصکردن این مقدار نیاز دارید. این مقدار را «ثابت فیزیکی» مینامند. بنابراین، این ثابت فیزیکی مقداری است که آن را در معادلهی فیزیک قرار میدهید. نمیدانم که آیا شنوندگان شما با قانون جاذبه آشنا هستند یا خیر اما میتوانم در اینجا قانون اولیهی جاذبهی نیوتن را بیان کنم: این نیرو برابر است با ثابت G (که ثابت جاذبه است) ضرب در مقدار جرم جسم اول و ضرب در مقدار جرم جسم دوم و سپس تقسیم بر مجذور فاصلهی میان این دو جسم. بنابراین لازم است که مقدار این ثابت G مشخص شود.
درمورد شرایط آغازین چهطور؟ میتوانیم در این مورد صحبت کنیم؟
برمبنای کیهانشناسی معاصر و نظریهی پذیرفته شدهای که در مورد آغاز جهان وجود دارد، جهان ما با مهبانگ شروع شده است که منظور جهان مشاهدهپذیر است. ما به کهکشانها و سایر چیزهای مانند آن نگاه میکنیم که حدود ۷/۱۳میلیارد سال پیش شکل گرفتهاند. تمام جرمی که در آن لحظه به هم متراکم شده بود کوچکتر از ابعاد یک توپ بسکتبال بوده است. برای این که آن جرم به کهکشانها، حیات و ستارهها منجر شود، باید چینش بسیار دقیقی داشته باشد. میتوانید این موضوع را با بدن انسان مقایسه کنید. اگر زیر میکروسکوپ، یک میکروسکوپ بسیار قوی، به یک سلول لقاحشده نگاه کنید، خواهید دید که ساختار این سلول بسیار پیچیده است. ممکن است در نگاهی سطحی اینطور به نظر نیاید و تنها تودهای از پروتوپلاسم به نظر بیاید اما زیر میکروسکوپ، ساختار بسیار پیچیدهای از DNA و انواع دیگر ارگانهای درون سلولی دارد که نهایتا یک انسان را شکل میدهد. به طور مشابه، جهان هم باید در وضعیت بسیار دقیقی باشد و این همان شرایط اولیه است؛ چینشی از جرم و انرژی که کهکشانها، ستارهها و نهایتا حیاتی مانند حیات ما را به وجود میآورد. دقت این چینش با همان چیزی اندازهگیری میشود که فیزیکدانان آن را فضای فازی مینامند؛ فضایی که شامل تمام موقعیتهای محتمل است و یک روش اندازهگیری استاندارد احتمال وجود دارد که میتواند بیان کند چهقدر محتمل است این وضعیت در این بخش از آن فضای احتمالات باشد. بنابراین، زمانی که چنین محاسباتی انجام میدهید، مانند محاسباتی که راجر پنروز[۱۴]، فیزیکدان ریاضیاتی دانشگاه آکسفورد انجام داده است، مشخص میشود که این وضعیت به شدت تنظیمدقیق شده است و احتمال وقوع آن عددی به اندازهی یک تقسیم بر یک در ده به توان ده به توان صد و بیست و سه است که عدد به شدت کوچکی است. میتوانیم بعدا در مورد اینکه این عدد تا چه اندازه کوچک است مثال بیاوریم، اما اگر قرار باشد بگویم که ده به توان عددی، مثلا ده به توان سه چقدر میشود، به معنی یک به همراه سه صفر است که میشود هزار. ده به توان دو میشود یک به همراه دو صفر. چیزی که اینجا داریم ده به توان ده است که خود آن ده به توان بیست و سه رسیده است. بنابراین میتوانید این گونه تصور کنید که یک عدد ده دارید و بالانویس آن یک عدد ده دیگر بگذارید و بالای آن ده، عدد یکصدوبیستوسه را قرار دهید. حالا تصور کنید چند صفر بعد از آن خواهید داشت و اگر فرض کنید که هر صفر به اندازهی یک صفحهی معمولی باشد، این صفجات در کنار هم در امتداد جهان کشیده خواهند شد. وقوع این احتمال به میزان یک روی چنین عددی است و این همان دقتی است که از آن صحبت میکنیم.
این صرفا مثالی است برای بیان . . .
برای بیان آنتروپی. این تنها یک شرایط اولیه است، یک ثابت فیزیکی نیست، بلکه یک شرط اولیه است اما عددی است که به شما میگوید چینش جرم در کیهان چهگونه باید باشد.
خب، بیایید فرض کنیم این قوانین تنظیمدقیق شدهاند. هر کدام از آنها میتوانند در طیفهای متعددی جای بگیرند اما شما میگویید تنها محدودهی بسیار کوچکی از قوانین و مقادیر ثابتها وجود دارد که حیات را ممکن میکند.
بله.
پس برای هر کدام از این پارامترها، احتمال بسیار بسیار کمی برای شکلگیری حیات وجود دارد و حالا فرض میکنیم همهی آنها را کنار یکدیگر بگذاریم و همهی آنها باید دقیقا در محدودهی مجاز خود باشند تا حیات بتواند به وجود بیاید. میتوان گفت این خلاصهی این نظریه است؟
بله، این خلاصهی این نظریه است. بگذارید یکی یکی برایتان تشریح کنم. در گام اول شما باید قوانین درست را داشته باشید، قوانینی که از اصول اولیهی فیزیک هستند. پس باید مواردی مثل جاذبه را داشته باشید، باید قوانین الکترواستاتیک را داشته باشید که به بارهای همنام میگوید یکدیگر را دفع کنند. باید قوانین دیگری نیز داشته باشید که میتوانم مثالهایی از هرکدام برایتان بیاورم. اگر بخواهم بشمارم، میتوانم حدود چهارده قانون برایتان بیاورم. همهی اینها اصولی هستند که باید درست در جای خود قرار داشته باشند. حالا اگر هر کدام از این قوانین را درنظر بگیریم، تعدادی پارامتر اولیه وجود دارد که فقط چند عدد هستند و فیزیکدانها آنها را مقادیر ثابت نامیدهاند. این اعداد باید به گونهای بسیار دقیق انتخاب و تنظیم شده باشند. تعیین صحیح این مقادیر از میان دامنهی زیادی از احتمالات دیگر تنظیمدقیق مقادیر ثابت یا پارامترهای اساسی فیزیک خوانده میشود. در مرحلهی سوم، شرایط اولیهی جهان قرار دارد و این همان چیزی است که از آن با نام وضعیت با آنتروپی بسیار پایین یاد کردم؛ چینش بسیار دقیق ماده و انرژی که جهان با آن شروع شده است. پس سه موضوع کاملا جدا از هم دارید، در مورد دو موضوع اول نمونههای فراوان زیادی موجود است، اما در خصوص مورد آخر تنها یک نمونه وجود دارد، تنها یک شرایط اولیه وجود دارد و آن هم چهگونگی قرارگیری ماده و انرژی در آغاز جهان است.
میتوانید مثال دیگری از این تنظیمدقیق اعداد بیان کنید، مثلا نمونهای که بتوان تجسم کرد؟
خوب، میتوانم دو عدد دیگر به شما معرفی کنم. شما درمورد دو ثابت از من پرسیدید، میزان جاذبهی گرانشی و ثابت کیهانی. بیایید به قدرت نیروی جاذبه نگاه کنیم، همان عدد G که درموردش صحبت کردیم. میزان قدرت این نیرو میتوانست مقادیر مختلفی داشته باشد. مثلا برای تجسم بهتر به این فکر کنید که قدرت این ثابت میتوانست چیزی در حدود جاذبهی هستهای باشد، یعنی قویترین نیروی جاذبهای که وجود دارد و پروتونها و نوترونها را کنار یکدیگر نگاه میدارد. پروتونها یکدیگر را دفع میکنند، پس اگر میخواهید مادهای مانند هلیوم داشته باشید، از آنجا که پروتونهای درون آن یکدیگر را میرانند، باید نیروی دیگری وجود داشته باشد. پس باید قانون دیگری داشته باشید تا هسته بتواند تشکیل شود. این قانون، همان نیروی قوی هستهای است و نسبت به نیروی گرانشی پروتونها به شدت قویتر است. نسبت این نیروها به یکدیگر حدود ده به توان چهل است، یعنی نیروی هستهای به اندازهی یک به همراه چهل صفر جلو آن از نیروی گرانشی قویتر است. این مقیاسی است برای قدرت جاذبهی گرانشی. پس این جاذبه میتواند صفر باشد یا میتواند به اندازهی جاذبهی هستهای باشد. اگر بخواهیم به این مقادیر به چشم یک خطکش نگاه کنیم، مانند این است که یک خطکش در امتداد تمام جهان قابل رویت کشیده شده باشد که طول آن برابر با پانزده میلیارد سال نوری خواهد بود و یک سال نوری مسافتی است که نور در یک سال میپیماید. نور یک صد و هشتاد و شش هزار مایل در یک ثانیه میپیماید و در هر روز هشتاد و شش هزار ثانیه داریم و هر سال حدود سیصدو شصتوپنج روز است، پس اگر همهی اینها را در هم ضرب کنیم، نتیجه همان مسافتی میشود که نور در یک سال نوری میپیماید. سپس این عدد را در پانزده میلیارد ضرب کنید، این همان عددی است که در موردش صحبت میکنیم. حالا فرض کنید که این عدد در طول کیهان کشیده شده باشد. این مقیاسی است که از آن صحبت میکنیم. نیروی جاذبهی هستهای تقریبا در انتهای این خطکش قرار خواهد گرفت، این نیرو چنین عددی دارد. در این صورت قدرت نیروی جاذبه در حدود یک تریلیونم یک اینچ است، اینطور نیست؟ اگر جاذبه در همین مقیاس قرار نگیرد، و جای دیگری به جز این عدد را به خود اختصاص دهد، موجوداتی مثل ما نمیتوانند به وجود بیایند. در واقع این عدد حتی یک تریلیونم یک اینچ هم نیست، عدد بسیار کوچکی است در همان ابتدای خطکش که باید با کل خطکش مقایسه شود. این مثال یک راه برای تصور این موضوع است. فرضکنید که یک گیرندهی رادیویی قدیمی داشته باشید و میخواهید پیچ این رادیو را طوری تنظیم کنید تا در مقیاسی که پیش از این ذکر کردیم، در جایی معادل با ثابت G قرار گیرد برای این کار باید در جایی بسیار نزدیک همان رنج اولیهی پیچ تنظیم آن متوقف شویم تا موجوداتی مانند ما بتوانند وجود داشته باشند. حالا اگر به محاسبات سرراست احتمالات نگاه کنید، به نظر میرسد که احتمال این قضیه یک روی ده به توان سی و هشت باشد که حدودا میشود یک در یک میلیارد میلیارد میلیارد میلیارد. بنابراین این تنظیم باید دقیقا صحیح صورت بگیرد. این مثال تنها یکی از مثالهای موجود است. مورد دیگر ثابتکیهانی یا چگالی انرژیتاریک است. چگالی انرژیتاریک در جهان مانند یک نیروی بازدارنده عمل میکند که اگر مثبت باشد ماده را از هم جدا میکند و در مقابل گاهی میتواند منفی باشد، گرچه درک شهودی آن آسان نیست. اما اگر منفی باشد، مانند یک نیروی جاذبهی قوی عمل میکند. بیایید به حالتی که مقدار مثبتی دارد نگاه کنیم؛ اگر این نیرو خیلی مثبت باشد، کهکشانها و موادی که از مهبانگ به وجود آمدهاند و همینطور مواد کیهانیای که در این انفجار به بیرون پرتاب شدهاند، چنان از هم فاصله میگیرند که ستارهها و کهکشانها هرگز شکل نمیگیرند. بنابراین، مقدار این چگالی انرژیتاریک باید بسیاربسیار کوچک باشد. زمانی که فیزیکدانان این محاسبات را انجام دادند، اینطور مشخص شد که احتمال این عدد، در مقایسه با سایر مقادیری که میتوانست داشته باشد، یک در ده به توان صد و بیست است؛ یعنی یک به همراه صد و بیست صفر جلو آن. اگر مقدار آن بزرگتر از این بود، کهکشانها نمیتوانستند شکل بگیرند. این بیشترین موضوعی است که در مقالات مربوط به تنظیمدقیق کیهانی درمورد آن بحث شده است و این همان بحثی است که سبب شد تا استیون واینبرگ ایدهی جهانهایموازی را مطرح کند که بعدا درمورد آن صحبت خواهیم کرد. مثالهای دیگری نیز وجود دارد و در این بین میتوان گفت که ثابت کیهانی موثرترین نمونه در اثبات تنظیمدقیق مقدار یک ثابت است.
اما حتی اگر هر کدام از آنها هم به طرز خارقالعادهای مطابق با علم نجوم تنظیمدقیق شده باشند، باید همهی آنها در کنار یکدیگر هم به درستی قرار بگیرند. این موضوع به چه صورتی احتمالات را تغییر میدهد؟ مثلا به صورت نمایی؟
خوب، اگر این پارامترها مستقل از هم باشند، احتمالاتشان در هم ضرب خواهد شد. بنابراین ده به توان صدو بیست در ده به توان چهل ضرب میشود و سپس این عدد در عدد آنتروپی ضرب میشود و نهایتا به عدد شدیدا کوچکی میرسید. اما آنتروپی چنان مقدار کمی دارد که به ندرت ممکن است عدد کمتری از آن پیدا کنید. بنابراین از یک نظر راهش این است که همهی آنها را در هم ضرب کنید. راه دیگر این است که به آنها به چشم شواهدی مستقل از هم نگاه کنید که جهان به خاطر آنها دارای تنظیمدقیق است. به عبارت دیگر، در قیاس با یک دادگاه، فرض کنید که شما یک متهم در دادگاه دارید و یک مدرک هم دارید که مثلا اثر انگشت روی اسلحه است. خوب، این جرم را نشان میدهد اما به تنهایی کافی نیست. حالا فرض کنید شاهدانی هم دارید که مثلا او را دیدهاند وارد ساختمانی شده که مقتول در آن کشته شده. پس این هم مدرک مستقل دیگری است. حالا فرض کنید شما مدرکی هم از DNA متهم دارید؛ هم روی اسلحه و هم روی بدن. این هم مدرک مستقل دیگری خواهد بود. وقتی همهی اینها را کنار هم میگذارید شما دلایل محکمی برای اثبات جرم دارید. حتی اگر کسی یکی از دلایلتان را مورد سوال قرار دهد و مثلا بپرسد: «چهطور این اثرانگشت را شناسایی کردید؟ شاید اثر انگشت او نباشد یا توضیح دیگری وجود داشته باشد»، هنوز باقی موارد به قوت خود باقی هستند. این چیزی است که فیلسوفان آن را استدلالانباشتی[۱۵]مینامند، چون شواهد مستقلی وجود دارد که همه به یک چیز دلالت دارند و همهی آنها نمیتوانند غلط باشند و اگر یکی از آنها هم درست باشد، همان برای اثبات جرم کافی است. به همین ترتیب، حتی اگر یکی از این موارد اثبات شود، برای اثبات تنظیمدقیق کافی خواهد بود. البته دلایل بسیار بسیار بسیار زیادی برای آن وجود دارد. این راه دیگری برای نگاه به این مسئله است و با چنین دیدگاهی استدلال محکمی برای تنظیمدقیق خواهید داشت.
فکر میکنم که این روش بسیار مفید است، چون وقتی به استدلالهای خداباوری نگاه میکنیم، ترجیح میدهیم آنها را به صورت تجمعی کنار هم ببینیم. خوب، شما میگویید باید به موضوع تنظیمدقیق اینطوری نگاه کنیم، یعنی این که خود این موضوع هم شامل مجموعهای از شواهد تنظیمدقیق است، تمام شواهد مربوط به قوانین و مقادیر پارامترها.
بله، و میخواهم تشبیه دیگری هم درمورد ثابت کیهانی و نیروی جاذبه برایتان بگویم و اینکه این اعداد و همینطور عدد آنتروپی در چه حدودی هستند. مثلا فرض کنید که شما یک دارت پرتاب کردهاید و میخواهید یک پروتون را هدف بگیرید، که بسیار کوچک است، میخواهم بگویم که این ذره حتی به اندازهی اتم هم نیست، بلکه حتی بسیار کوچکتر از یک اتم است، و فرض کنید که شما خارج از جو زمین هستید. احتمال اینکه دارت به همین پروتون مورد نظرتان اصابت کند بسیار بیشتر از این است که ثابت کیهانی به میزان مدنظر تعیین شود! پروتون در مقایسه با ثابت کیهانی مثل بادامزمینی بزرگ است. در مورد آنتروپی هم بیایید به یک مثال دیگر بپردازیم. ساختمانی در نظر بگیرید که کاملا خرد شده و فرو ریخته است. فرض کنید شما دینامیتی در اختیار دارید، و میخواهید دینامیت را به روش صحیح و در جای درست خود قرار دهید به طوری که با انفجار آن ساختمان دوباره به روز اول خود برگردد. در واقع مانند فیلمبرداری وارونه است، شما یک مسیر را میروید و خراب شدن ساختمان را میبینید و حالا همین مسیر را وارونه میکنید. اگر همه چیز درست پیش برود و همهی اجرام در مسیر حرکت پرتابی خود به عقب باز گردند، در این صورت تمام ساختمان به همان حالت خود برمیگردد. بنابراین میتوان گفت این مسئله از نظر فیزیکی کاملا محتمل است که دینامیت را در جای صحیح خود قرار دهیم و تمام ساختمان به جای اصلی خود بازگردد و مثلا حتی تمام وسایل ساختمان نیز به جای خود بازگردد. اما بسیار بعید است که چنین امری رخ دهد. وقوع شرایط اولیهی جهان از این هم بعیدتر خواهد بود. هیچ چیزی قابل مقایسه با آن نیست.
پس آن استدلال خداباورانهای که شما برای تنظیمدقیق جهان ارایه کردهاید چه؟ چهطور آن را به صورت فرمولی در قالب یک عبارت ساده درآوردهاید؟
دو راه مختلف برای به فرمول در آوردن آن وجود دارد. یک راه کاملا شهودی است اما راه دیگر بسیار دشوار است گرچه وقتی بخواهید به اعتراضات مربوط پاسخ دهید، راه بسیار سودمندی است. پس من دو فرض جدا برای توضیحات و یا جوابهای مربوط به تنظیمدقیق درنظر میگیرم. یا سه راه متفاوت درنظر میگیرم که یکی از آنها تبیینی خداپرستانه است به این معنا که: خوب، خدا این کار را کرده است. تبیین دیگر چیزی است که میتواند اسمش «فرضیهی مجموعهی حقایق»[۱۶]یا «واقعیت فاقد شعور جهان یگانه»[۱۷] باشد. یعنی تنها یک جهان وجود دارد و این جهان به گونهای پدید آمده که همه چیز در آن درست به صورتی قرار دارد تا منجر به شکلگیری حیات در آن شود. بنابراین ما فقط خیلی خوششانس هستیم که جهان به این صورت پدید آمده است. ادعای سوم هم جهانهای موازی[۱۸] است که به این معنا است که تعداد بسیار بسیار زیادی جهان وجود دارد و من بعدا به این بحث برمیگردم اما فعلا میخواهم روی واقعیت فاقد شعور و دیدگاه خداپرستانه تمرکز کنیم و دلایلی ارایه کنم که نشان دهد استدلال خداپرستانه به واقعیت فاقد شعور برتری دارد.
این واقعیت فاقد شعور میگوید که این پدیده صرفا از روی شانس اتفاق افتاده است که حیات شکل گرفته است. تشبیه آن به این میماند که شما در آپارتمان خود یک همخانه دارید که رشتهی تحصیلی او در کالج زیستشناسی است. شما تمام در و پنجرهی خانه را باز گذاشتهاید و رطوبت و گرد و خاک به درون خانه نفوذ کرده و شکلی شبیه صورت آبراهام لینکلن را روی دیوار تشکیل داده است. آن تصویر دقیقا شبیه آبراهام لینکلن شده و شما نمیگویید که این قضیه از روی تصادف و شانس اتفاق افتاده است بلکه ممکن است به همخانهی خودتان بگویید: «رفیق! ببین رشتهی زیستشناسی شما چه طرح هنرمندانه و هوشمندانهای روی دیوار زده است.» چون بسیار نامحتمل است که همه چیز از روی شانس به شکل آبراهام لینکلن دربیاید. پس شما دو پارامتر دارید که نمیگذارد بپذیرید این طرح تصادفا شکلگرفته باشد، یکی اینکه اتفاق بسیار نامحتمل است و دیگری این که چیز خاصی در این مورد وجود دارد و آن هم این است که این تصویر شبیه صورت آبراهام لینکلن شده است. این «چیز خاص» به این معنا است که شما میتوانید اجمالا به دنبال یک تبیین جایگزین باشید، تبیینی که این پدیده را از نامحتمل بودن خارج کند. این تبیین برای مثال میتواند این باشد که همخانهی شما آن را کشیده است. یک مثال دیگر میتواند این باشد که قطرهای جوهر درجایی ریخته باشد و البته میدانید که خیلی نامحتمل است که قطرهی جوهر جایی بریزد و شکل یک صورت را به خود بگیرد و اگر این طور شود نمیتوانیم آن را پای شانس بگذاریم. یک مثال دیگر میتوانم برای شما بزنم و آن هم این که اگر صدبار پشت سر هم یک سکه را بالا بیندازید، نمیتوانید هیچ ترتیبی از شیر یا خط آمدن سکه را پیش بینی کنید اما اگر تمام صد بار سکه شیر بیاید چه؟ شما این را پای اتفاق نمیگذارید. شانس آخرین چیزی است که میپذیرید و قطعا به دنبال دلیل خواهید گشت. چیز خاصی درمورد هر صدبار شیر آمدن شیر آمدن سکه وجود دارد. حالا بار دیگر به جهان نگاه کنید، این امر به طرز خارقالعادهای نامحتمل و به طرز خارقالعادهای شگفتآور است که جهان به این شکل وجود دارد. چیز خاصی وجود دارد که سبب شده به موجوداتی مانند ما اجازهی حیات داده شود و ما میتوانیم به یک تبیین جایگزین تکیه کنیم تا بتوانیم این شگفتی را کنار بگذاریم. این همان استدلال خداباورانه است. اینجا هم مثل باقی موارد، آخرین چیزی که باید سراغ آن رفت فرضیهی واقعیت فاقد شعور است. این روش من برای مواجهه با این موضوع است. راه کمی رسمیتری هم وجود دارد که میتوانیم برای رهایی از چیزی که میشود اسمش را اصلشگفتی[۱۹] گذاشت، به آن متوسل شد؛ یعنی به شیوهی یک فرد غیرمتخصص به نوع خاصی از یک اصل که به شکل متعارف به نام نظریهیتایید[۲۰]مشهور است، متوسل شویم. پس بگذارید برایتان بگویم این اصلشگفتی چه هست.
بسیار خوب.
این اصل میگوید اگر شواهدی در دست دارید، اگر رخدادی پیش رو دارید که این رخداد از منظر یکی از فرضیهها بیشتر از سایر فرضیهها حیرتآور به نظر میرسد، آنگاه این رخداد میتواند شاهدی باشد به سود آن فرضیهای که این رخداد از منظر آن فرضیه کمتر شگفتانگیز به نظر میرسد. بنابراین، هرچه یک رخداد برای یک فرضیه عجیبتر باشد، بیشتر ضد آن تلقی خواهد شد.
مثلا بیایید به اثرانگشت روی یک تفنگ بپردازیم. چرا ما به اثرانگشت روی یک تفنگ معمولا به چشم یک اثر جرم نگاه میکنیم؟ خوب، چون این اثرانگشت بر اثرانگشت متهم منطبق است و فرض ما این است که خیلی نامحتمل است اگر متهم بیگناه باشد، این اثرانگشتها بر هم منطبق باشند. البته ممکن است این طور باشد و فرد دیگری هم اثرانگشت یکسانی با او داشته باشد و اگر بنا را بر بیگناهی او بگذاریم میتوانیم باور کنیم متهم بیگناه است. اما اگر متهم مجرم باشد، نتیجه میگیریم که این مدرک گناه او را اثبات میکند. این مدرک نمیتواند به تمام تردیدها پاسخ دهد و آن را به صورتی قطعی اثبات کند اما به عنوان مدرکی محکم به کار میآید. مسئلهی ساختار جهان نیز مانند همین است، اینجا هم وضعیت مشابهی داریم؛ بسیار بسیار غیرمحتمل است که با فرضیهی واقعیت فاقد شعور این جهان وجود داشته باشد اما با فرض خداباوری این موضوع خیلی نامحتمل به نظر نمیرسد. در نتیجه وجود جهان، در مقایسه با فرضیهی دیگر، شاهدی قوی به سود خداباوری محسوب میشود.
بسیار خوب. میدانم نقدهای زیادی در خصوص ایدهی تنظیمدقیق وجود دارد. بگذارید برخی از این نقدها و پرسشهایی را که در این زمینه شنیدهام مطرح کنم. فکر میکنم شاید کسی مثل پروفسور ریچارد داوکینز[۲۱]ممکن است چنین چیزی بگوید: «میدانید همهی ما فکر میکردیم زیستشناسی طراحیشده است، چون به نظر طراحیشده میرسید اما بعد داروین آمد و به ما نشان داد که ما به طراح نیاز نداریم. حالا فیزیک هم منتظر داروین خودش است که بیاید و به ما نشان دهد که به یک طراح نیاز نداریم تا چیزی را که ظاهرا طراحی است، تبیین کند.» رابین، شما به چنین مخالفتهایی چه پاسخی میدهید؟ یا شاید بخواهید اسمش را تلاش بیهوده بگذارید!
فرضیهی جهانهایموازی در مسئلهی تنظیمدقیق مشابه تبیین داروینی در مسئلهی تکامل است که بعدتر دربارهاش صحبت خواهیم کرد. بگذارید اول بگویم چرا این مقایسه از جنس تشابه[۲۲] است. این تبیین جایگزین، یعنی تشابه داروینی موجودات زنده عبارت است از احتمال بروز تنوع در زادوولد، مانند تنوع ژنی، یا احتمال تنوع در ساختار یک موجود زنده به علاوهی انتخاب طبیعی. مفهوم این وضعیت این است که موجودات زندهای که میتوانند خود را با شرایط وفق دهند زنده میمانند و سایر انواع آن از بین خواهند رفت. این تشریح کارکرد تکامل است. در خصوص جهانهای موازی هم همین موضوع مطرح است و این تبیین، تبیین اصلی در مقابل تبیین خداباورانه است. یعنی من میگویم که اگر از یک کیهانشناس دربارهی این مسئله بپرسید، هیچ کدام از آنها نمیخواهند وجود خدا را بپذیرند و همه سراغ مسئلهی جهانهایموازی میروند. ایدهی جهانهایموازی به این معنا است که تنها یک جهان وجود ندارد، بلکه تعداد بسیار بسیار زیادی جهان دیگر وجود دارد که ساختار هر کدام با دیگری با متفاوت است. بنابراین، اگر به تعداد کافی جهان در اختیار داشته باشید، نهایتا یکی از آنها ساختار مناسبی خواهد داشت که موجوداتی شبیه ما بتوانند در آن پدید آیند. آنها میگویند به همین دلیل نباید شگفتزده شویم که جهان ما به صورت دقیق تنظیم شده باشد چون در غیر این صورت وجود نمیداشتیم و این همان مشاهدهیگزینشی[۲۳] است. یعنی در میان تمام جهانهایی که موجوداتی مشاهدهگر دارند، این مشاهدهگران تنها قادرند جهانی را ببینند که تنظیمدقیق شده است. از این رو، از نظر اینان، باز هم تعجبی ندارد که ما به عنوان ناظران تصادفا انتخابشده جهان خودمان را تنظیمدقیق شده مییابیم. این همان چیزی است که آنها اسمش را «اثر گزینش در مشاهدهگران»[۲۴] مینامند. این ایده در واقع به موازات همان بحث تبیین دارروینی است.
بنابراین در مورد چیزی که به نظر طراحی میآید باید گفت در حقیقت این طراحی نیست، توضیح صحیح آن این است که تعداد بیشمار جهان آن بیرون وجود دارد که به صورتی اتفاقی ما آن موجودات خوششانسی هستیم که توانستهایم همین یکی را ببینیم.
درست است، و بیشمار اتفاق ممکن است رخ دهد تا نهایتا یکی از آن جهانها پدید آید و وقتی یکی از آنها پدید آمد، مشاهدهگران تنها میتوانند جهانی را مشاهده کنند که به صورت دقیق تنظیم شده است. بنابراین تعجبی ندارد که ما جهانی را میبینیم که دقیق تنظیم شده است.
خوب، یک سوال دیگر. وقتی میگوییم قوانین و ثابتها به صورت دقیق تنظیم شدهاند تا حیات را به وجود بیاورند، پرسشها یا ایرادهای دیگری به ذهن میرسد و اولین آنها این است که منظور از حیات چیست؟ مثلا آیا ممکن نیست انواع دیگری از حیات وجود داشته باشد که ما با آن آشنایی نداشته باشیم؟
این سوال دو بخش دارد. یکی اینکه آیا نوع دیگری از حیات وجود دارد که ما با آن آشنایی نداشته باشیم و برای بحث تنظیمدقیق مفید باشد؟ فرض کنید که جهان سرشار از حیات باشد، بالاخره باید تنظیمدقیق شده باشد تا این حیات روی آن پدید آمده باشد. مثلا شاید موجوداتی از نوع کلینگون، رمولانس یا بورگ[۲۵] آنجا داشته باشیم، درست است؟ این همچنان مبحث تنظیمدقیق را تحت تاثیر قرار نمیدهد، چون حتی برای به وجود آمدن چنین موجوداتی هم جهان باید ساختار مناسبی داشته باشد. درست است؟
بله.
بنابراین ایرادی که سعی دارید به آن اشاره کنید این است که آیا ممکن نیست جهانهایی وجود داشته باشد که در ساختار با یکدیگر متفاوت باشند و انواع مختلفی از حیات که مبتنی بر کربن نیستند در آنها وجود داشته باشد؟ تنظیمدقیق میگوید «باید شرایط درست را داشته باشید تا حیات به وجود بیاید.» مخالفان معتقدند: «برای اینکه چنین حیات مفروضی بخواهد به وجود بیاید، باید شکل مشخصی از ساختار جهان وجود داشته باشد.» من میگویم: «خیر، مسئله این نیست. نخستین نکته در این زمینه این است که این موضوع مربوط به موجودات هوشمند یا وجود حیاتی مرتبط (با آن موجودات) است.» به خاطر داشته باشید همانطور که پیش از این هم اشاره کردم، این موضوع تحت بحث خداباوری (نسبت به سایر فرضیهها) باید قابل پذیرش باشد تا به عنوان داده در این بحث استفاده شود، چون چنانچه قبلا ذکر کردم، این همان حالتی است که قبلا به آن اشاره کردم، یعنی یک نظریه ممکن است با یک فرضیه شگفتآور باشد اما تحت نظریهی دیگری شگفت نباشد. خوب، تنها دلیلی که میتوانید بگویید این نظریه با فرضیهی خداباوری معقول و قابلپذیرش است این است که باید برای این موضوع که چرا خدا نوع خاصی از حیات را به وجود آورده است دلایل خوبی وجود داشته باشد. فکر نمیکنم برای این موضوع که چرا باکتریها یا کریستالها یا ویروسها به خودی خود دارای ارزش خاصی هستند دلایل چندانی وجود داشته باشد. اما این دلایل برای موجوداتی از نوع ما که میتواند انتخاب کند و برای صفاتی مانند شجاعت، عشق و از خودگذشتگی ارزش قایل شود، وجود دارد. یعنی میتوان به صورتی اجمالی دلیلی درنظر گرفت که چرا خدا چنین جهانی آفریده است تا چنین گونهای از حیات در آن به وجود بیاید. بنابراین این همان نوع خاص از حیات است.
این نوع از حیات به تمام چیزهایی که درمورد آن میشناسیم احتیاج دارد. فاعلان آگاه دارای جسم به مقدار زیادی پیچیدگی پایدار قابلتکثیر[۲۶] نیاز دارند. میتوانید آزمایشهای سادهای انجام دهید که نشان میدهد نمیتوانید این پیچیدگی پایدار را داشته باشد مگر آنکه همه چیز در جای درست خود قرار گرفته باشد. برای مثال، بیایید به یکی از نمونههای موجود در مورد یکی از قوانین نگاهی بکنیم. فرض کنید هیچ نیروی بین هستهای قویای وجود نداشت. اگر این نیرو، یعنی همان نیرویی که پروتونها و نوترونها را کنار هم نگاه میدارد، وجود نداشت، تنها اتمی که وجود میداشت هیدروژن بود. چون اگر تلاش میکردیم که برای مثال هلیوم داشته باشیم، باید دو پروتون میداشتیم اما آن دو همدیگر را دفع میکردند و در نتیجه دیگر هستهی اتم تشکیل نمیشد. بنابراین گاز هیدروژن تمام جهان را فرامیگرفت. جهانی که از گاز هیدروژن تشکیل شده باشد، نمیتواند به شکلگیری موجودات هوشمند ختم شود. شما نمیتوانید با گاز هیدروژن به پیچیدگی پایدار قابلتکثیر برسید. مثال دیگر میتواند درمورد ثابت کیهانی باشد. اگر کهکشانها و ستارهها شکل نگیرند منبع انرژی برای حیات نخواهید داشت و جایی هم ندارید که آنها در آن شکل بگیرند. فقط موادی خواهید داشت که به سرعت از هم دور میشوند و به شکل رقیقی در جهان پراکنده خواهند بود و در نتیجه دیگر امکانی برای تولیدمثل پیچیدهی پایدار وجود نخواهد داشت. یعنی شرایط مساعدی برای آن ندارید. پس این شرایطی که برای پیچیدگی پایدار قابلتکثیر نیاز دارید حداقل نیازهایی است که میتواند از طریق یک فرآیند تکاملی رخ دهد. با استدلالهای سرراست زیادی خواهید دید که شما در بسیاری از حالتها نمیتوانید چنین شرایطی را پیدا کنید.
شما به موضوعات زیادی پرداختید که میخواهم به آنها اشاره کنم. گفتید حیات ممکن است به شکل حداقلی چهگونه باشد و از فیلم پیشتازان فضا[۲۷] نام بردید ولی از شخصیتهای فیلم جنگ ستارگان[۲۸] نام نبردید، این نکتهای علیه شما است.
بسیار خوب.
نه، شوخی کردم. ما در مورد اشکال دیگری از حیات که ممکن است وجود داشته باشند صحبت کردیم اما چیزی که از شما میخواهم در اینجا تشریح کنید این است که من ایراداتی شنیدهام بر این مبنا که «چرا تنظیمدقیق برای ظهور حیات؟ شاید تنظیمدقیق برای ایجاد صخره و یا هیدروژن باشد». شما به پاسخهایی برای این گونه پرسشها اشاره کردید اما میخواهم در این زمینه توضیح بیشتری بدهید. شما این مطلب را به عنوان بخشی از تاییدیهی چیزی قلمداد کردید که در واقع همان چیزی است که خدا میخواهد خلق کند. منظور من این است که ممکن است برخی بگویند: «بیایید به تمام اتمهای هیدروژن موجود نگاه کنیم» یا «اصلا جهان بیشتر برای مرگ تنظیمدقیق شده است، چون مرگ بیشتر از حیات وجود دارد». بنابراین هرکس تنظیمدقیق جهان را در راستایی میبیند که آن را بیشتر در جهان مشاهده میکند. حالا بیایید به بحث موجودات هوشمند و اخلاقگرا برویم و این مطلب را بیشتر روشن کنیم.
بسیار خوب، ما باید به یک تشبیه نگاه کنیم چون به دنبال شواهد مرتبط با این موضوع میگردیم. منظورم این است که پدیدههای زیادی در جهان وجود دارند که به سادگی در این بحث نمیگنجند. پس اجازه دهید دوباره به مثال دادگاه برگردیم. اگر خراشی روی اسلحه افتاده باشد، هیچکس این را به عنوان یک سند مرتبط به دادگاه نخواهد برد. چرا؟ چون هیچ دلیل خاصی وجود ندارد که به این خراش به عنوان یک الگوی مشخص نگاه کنیم؛ بالاخره روی بدنهی هر اسلحهای خراشهایی پیدا میشود. پس هیچ دلیلی وجود ندارد که خراش روی اسلحه باعث شود با فرض گناهکار بودن متهم نسبت به فرض بیگناه بودن او، ما را کمتر شگفتزده کند. اما ما دلیل دیگری داریم که آن هم اثر انگشت است. اگر متهم گناهکار باشد، هیچ تعجبی ندارد که اثرانگشتها با هم منطبق باشند اما در فرضیهی بیگناهی، این موضوع بسیار تعجبآور است. پس توجهکنید که آنچه اینجا شواهد را با فرضیه مرتبط میسازد، تفاوت است؛ تفاوت در شگفتزده شدن با یک فرضیه نسبت به شگفتزده نشدن در فرضیهی دیگر.
حالا بیاید آزمایش دیگری انجام دهیم. فرض کنید میدانیم اثرانگشتی روی اسلحه یا چاقو وجود داشته و میدانیم که یک قاتل زنجیرهای؛ مثلا قاتلی که از پارانویا یا نوعی روانپریشی رنج میبرد، همیشه خراشهای مشخصی را روی اسلحهاش به جا میگذارد. اگر این خراشها، یعنی الگویی مشخص را، روی اسلحه پیدا کنیم، آن وقت چنین چیزی یک مدرک کاملا مرتبط خواهد بود و در نتیجه به دلیل روانپریشی متهم، وجود خراشها -چه با فرضیهی بیگناهی و چه با فرضیهی گناهکاری متهم- به یک اندازه شگفتانگیز نخواهند بود. پس در این صورت خراشها یک مدرک مرتبط به حساب میآید.
حالا اگر به بحث تنظیمدقیق برگردیم، چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که چه چیز درمورد این جهان متفاوت و شگفتانگیز است؟ مثلا وجود چیزی مثل صخره یا ماههای زیاد دور سیارهی مشتری تحت فرضیهی خداباوری کمتر تعجببرانگیز نیستند تا تحت فرضیهی واقعیت فاقد شعور. دقیقا مانند این که اگر من سکهای را صدبار بالا بیندازم و در تمام این دفعات سکه به یک رو بیاید، این در فرضیهی خداباوری کمتر از فرضیهی دیگر شگفتآور نیست، بلکه در هر دو فرضیه بسیار نامحتمل است. اما در مورد موضوع حیات، میتوانیم نگاهی اجمالی به دلیل وجود نوع فاعلان آگاه دارای جسم بیندازیم. میتوانیم نظری اجمالی به ارزشی که این فاعلان دارند، بیندازیم. فرضیهی خداباوری تنها به معنای وجود خدا به عنوان یک طراح نیست، بلکه به معنای خدا به عنوان یک طراح کاملا عالی است. جهانی که از چنین طراحی انتظار ساخت آن را داریم باید سرمشق ارزش باشد. چون این تنها عاملی است که به خدا انگیزهی خلق چیزی را خواهد داد. ما نمیتوانیم هیچ پیشبینیای از آنچه خدا خواهد کرد داشته باشیم اما میدانیم از آنجا که خدا خیّر[۲۹] است، جهانی را به وجود خواهد آورد که تعادل بهتری از خیر در برابر شر داشته باشد. بنابراین میتوانیم به ارزش وجودی خودمان نگاهی بیندازیم. نمیتوانیم برای جهانی صرفا شامل هیدروژن و نه چیزی بیشتر از آن ارزش قایل شویم. چرا جهانی را با فقط هیدروژن، و نه چیزی بیشتر از آن، مقابل آن جهانهای دیگر قرار دهیم؟ در این صورت میان این جهانها چیزی برای شگفتی وجود نخواهد داشت. اما اگر فاعلان آگاه دارای جسمی مانند ما وجود داشته باشند، در این صورت یک چیز متفاوت و خاص وجود خواهد داشت و این چیز فورا به همان مدرک مرتبط تبدیل میشود. کاری که در اینجا انجام میدهید مانند مثال دادگاه میماند که شما شروع به جمعآوری شواهد مرتبط میکنید و کوچکترین مدرک مرتبطی را که پیدا میکند در این بین میگنجانید. در مثال دادگاه، شما خراش روی اسلحه را یک مدرک به حساب میآورید چون قاتل زنجیرهای موردنظر اینطور ترجیح میدهد که روی اسلحه خراش باقی بگذارد. بنابراین شما فورا این موضوع را به مدرک اثر انگشت اضافه میکنید. اینجا هم همینطور است. هرچیزی که بتواند دلیلی باشد مبنی بر این که چرا خدا چنین کاری کرده است، فورا آن را به فهرست مدارک خود اضافه خواهید کرد. بنابراین، شما نه فقط هیدروژن، بلکه فاعلان آگاه دارای جسم را هم به این مجموعه اضافه میکنید. خیّر بودن[۳۰] خدا یک نکتهی کلیدی است. اگر خیّر بودن را نداشتید، یعنی یک طراح ذاتا باهوش را نداشتید، هیچ تاییدی برای این موضوع وجود نمیداشت. پس باید خیّر بودن وجود داشته باشد چون با وجود این خیّر بودن است که شما میتوانید انتظار چنین کاری را از خداوند داشته باشید.
اشکال دیگری هم وجود دارد، اینکه عدهای میگویند «ممکن است قوانین دیگری وجود داشته باشند که هنوز کشف نشدهاند و این قوانین توضیح خواهند داد چرا ثابتهای موردنظر اینطور هستند.» بنابراین، آیا ممکن است قوانین دیگری کشف شوند که فرضیهی تنظیمدقیق را تضعیف کنند؟
بیایید به حالتی نگاه کنیم که یک فرضیهی قاطع و نهایی داریم. فیزیکدانان دایما به دنبال یک فرضیهی نهایی هستند، به دنبال مجموعه معادلات کاملی که همهچیز را تبیین کنند. همچنین بیایید فرض کنیم که این فرضیه جزییات مربوط به این ثابتها را نیز دربر میگیرد. بنابراین، با استفاده از این فرضیه میتوانیم توضیح دهیم که چرا این ثابتها چنین مقادیری دارند. در واقع، اینها همان امیدهایی بود که حدود ده سال پیش یا پیشتر برای نظریهیابرریسمان[۳۱]وجود داشت که چنین مهمی را انجام دهد، اما محقق نشد. حتی اگر درست میبود، این فرضیه حیرتآور بودن این پدیده را یک مرحله عقبتر میبرد؛ این که چرا این نظریهی نهایی و نه نظریهای دیگر که مستلزم مقادیر دیگری برای ثابتها میبود. بنابراین در آن صورت هم بسیار تعجبآور میبود که این مجموعه قوانین تحققیافتهی نهایی هم به گونهای هستند که به جای هر مقدار دیگر مستلزم مقادیر مولد حیات برای ثابتها شدهاند. این موضوع با ایدهی خداباوری چندان عجیب نیست؛ اینکه خدا به طرزی بسیار ظریف همین کار را کرده است، یعنی مجموعه قوانینی به وجود آورده است که تمام ثابتهای مورد نیاز را شکل بدهد. بنابراین با فرضیهی خداباوری جای شگفتی نیست که این قوانین وجود دارند اما با فرضیهی خداناباوری این شگفتی وجود دارد.
برای درک بهتر موضوع میتوانید از یک تشبیه استفاده کنید. فرض کنید نظریهای نهایی داریم که نه تنها مقادیر ثابتهای فیزیکی را توجیه میکند، بلکه تمام شرایط اولیهی جهان را هم توجیه میکند و هر چیز دیگری را هم تعیین میکند. بسیار خوب؟ بنابراین ما به کمک این نظریهی نهایی تبیین کاملی از آن چه اتفاق میافتد در دست داریم. چنین قانونی هرگز وجود نخواهد داشت و همچنان وجود این قانون نامحتمل است. فرض کنید من به بالای یک کوه میروم و تعدادی سنگ پیدا میکنم که به صورت این جمله کنار هم چیده شدهاند: «به کوههای رابین کالینز خوش آمدید.» چنین پدیدهای بسیار غیرمحتمل خواهد بود و من برای چنین چیزی دو فرضیه میتوانم داشته باشم، یکی اینکه برادرم زودتر از من آنجا بوده و آنها را اینطور چیده است یا اینکه سنگها به خاطر زلزله یا چیزی مشابه آن اینطور کنار هم قرار گرفتهاند. حتی اگر نظریهی نهایی مورد نظر این پدیده را توضیح دهد، بسیار نامحتمل است که این سنگها اتفاقی این طرح را تشکیل داده باشند تا اینکه برادرم این کار را کرده باشد. چرا؟ چون از میان تمامی نظریههای نهایی که ممکن است وجود داشته باشند بسیار نامحتمل است که هیچ کدام بتوانند چنین چیزی را توضیح دهند اما اینکه برادر من این طرح را درست کرده باشد غیرممکن نیست. بنابراین همچنان امور غیرمحتملی وجود دارد که اتفاق میافتند و شما نمیتوانید به این سوال پاسخ دهید که آیا قانونی نهایی و قطعی وجود دارد که شامل تمام شرایط اولیه و ثابتها بشود و بتوان به کمک آن به چنین نتیجهگیریهای سادهای دست یاقت یا نه. همین موضوع درمورد تنظیمدقیق هم وجود دارد.
پیش از این در مورد فرضیهیجهانهایموازی صحبت کردیم. شاید این فرضیه بتواند به موضوع تنظیمدقیق کمک کند یا آن را رد کند. آیا دیدگاههای مختلفی در این زمینه وجود دارد؟ آیا این دیدگاههای مختلف، رویکردهای متفاوتی برای تبیین تنظیمدقیق دارند؟ و اصلا چه چیزی را میتوانیم ضعف اصلی این فرضیه به عنوان یک تبیین قلمداد کنیم؟
در خصوص فرضیهیجهانهایموازی دو دیدگاه وجود دارد، دو دستهبندی اساسی. یکی از این دیدگاهها که من آن را نسخهی ایجادکنندهیجهان[۳۲] میخوانم، میگوید فرآیندهای فیزیکی بنیادینی وجود دارد که این جهانها را به وجود میآورد. این همان چیزی است که تورم کیهانی نامیده میشود و جهانهای موازی محصول مفهوم تورم هستند، به این معنا است که وقتی فضایی خالی وجود داشته باشد این تورم کیهانی سبب میشود جهان موجود به سرعت منبسط شود و جهان دیگری را تولید کند که ثابتها در آن جهان با جهان اول اندکی متفاوت است. در نتیجه این موضوع به ایجاد مقادیر مختلف برای ثابتها میانجامد و این به همان بحث مشاهدهی گزینشی برمیگردد که پیش از این در مورد آن صحبت کردم. بنابراین، با این نظریه، شما نهایتا به جهانی میرسید که فقط با همان سناریو مقادیر مناسبی را برای ثابتها دارد. نظریهی ابرریسمان که استفان هاوکینگ[۳۳] در کتاب طرح بزرگ[۳۴] خود آن را بهینه کرده است، مانند همین فرضیه است با این تفاوت که این نظریه از نظریهی ابرریسمان به علاوهی علم دینامیک استفاده میکند تا تعداد زیادی جهان ایجاد کند. این یک نمونه است، یک فرآیند فیزیکی که به شما تعداد زیادی جهان را نتیجه میدهد. نوع دیگر آن متافیزیکی است، به این معنا است که تمام واقعیتهای ممکن وجود دارند. بنابراین، هر مجموعه قوانین محتملی که میتوانند از هر مجموعهی محتملی از ثابتها وجود داشتهباشند در یک جایی وجود دارند و بنابراین جهانی وجود دارد که در آن فردی مانند من در آن رییس جمهور ایالات متحده است. هر جهان دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد، مثلا جهان جنگ ستارگان. البته جهانهایی که از نظر منطقی درست باشند؛ دنیای پیشتازان فضا، جهان ارباب حلقهها[۳۵] و هر جهانی که در داستانهای علمی تخیلی یا فانتزیهای خود میبینید. پس این دو دستهبندی اصلی را داریم. حالا اجازه بدهید اول با فرضیهی ایجادکنندهی جهان شروع کنم. به دلایل واضحی، اینکه احتمال دهیم تمام جهانهای محتمل وجود خارجی دارند، به هیچ عنوان ایدهی رایجی نیست. حتی به نظر میرسد خیلیها صحت چنین وضعیتی را به گونهای توهینآمیز قلمداد میکنند در حالی که فرضیهی ایجادکنندهی جهان تاکنون بسیار محبوب بوده است.
اشکالات زیادی به نظریهی ایجادکنندهی جهان وجود دارد. یک مورد مربوط به بررسی جزییات آن است که من این کار را برای بحث تورم کیهانی انجام دادهام و این بررسیها منتشر شده است. فیزیکدانان و اخترفیزیکدانها هم نگاهی به این موضوع انداختهاند. در واقع اگر جهانهای متعدد بخواهند وجود داشته باشند، باید قوانین و راهکارهای مناسبی باید برای آن وجود داشته باشد. در یک قلمرو وسیع، اینجا هم موضوع طراحی یا تنظیمدقیق یک مرحله عقبتر رانده شده است؛ به خود ایجادکنندهی جهان. به این معنا که چرا در میان همهی قوانین، این قوانین باید وجود باشند؟ پس دوباره، اما در یک سطح دیگر، به تنظیمدقیق برمیگردیم. در اینجا پاسخ دیگر به ایدهی تنظیمدقیق این است که میگوید این موضوع توضیحی برای تنظیمدقیق مقادیر ثابتها ارایه نمیدهد و دلیلش هم آن است که از نظر بحث مشاهدهی گزینشی ما به عنوان یک ناظر تصادفی میتوانیم بگوییم نامحتمل نیست که بتوانیم جهانی را ببینم که به صورت دقیق تنظیم شده باشد. حالا بگذارید توضیح دهم که نقد اصلی به این موضوع چیست. با فرضیهی چندجهانی، هر نوع اتفاق نامحتملی جایی رخ خواهد داد. به یاد بیاورید مثالی که برای صدبار سکه بالا انداختن و هر صدبار شیر آمدن سکه توضیح دادم. این اتفاق ممکن است جایی رخ دهد و موجودی مانند من هم این موضوع را تماشا میکند چون جهانی وجود دارد که این اتفاق در آن رخ میدهد. در جهانهایموازی شما طیف زیادی از تنوع را دارید. البته که نمیخواهید فرضیهی جهانهایموازی این موضوعات را توجیه کند، چون اگر من چنین پدیدهای را شاهد باشم نمیخواهید فرضیهی جهانهایموازی پاسخ دهد: «بسیار خوب، نیازی به توضیح پدیده نیست، بالاخره این موضوع در جایی رخ خواهد داد.» چون اگر چنین کاری کنید، هر نتیجهگیری احتمالاتی از بین میرود و علم و تمام استدلالها از هم میپاشند، به این دلیل که همه چیز را میتوان با آن تبیین کرد و نیازی به تبیین دیگری نیست. هر چیزی که ما آن را نامحتمل میدانیم دیگر نامحتمل نیست. پس از آنجا که نظریهپردازان نمیخواهند چنین کاری بکنند و برای جلوگیری از چنین دیدگاهی، میگویند این اتفاق بسیار نامحتمل است که یک ناظر تصادفی بتواند چنین پدیدهای را مشاهده کند، یعنی ببیند که سکه هر صدبار به یک سمت بیفتد. برای تماشای چنین چیزی یک ناظر گزینشی بسیار نامحتمل است هرچند یک ناظر نهایتا چنین چیزی را مشاهده خواهد کرد اما این که یک ناظر گزینشی چنین چیزی را ببیند بسیار نامحتمل است. بنابراین من به عنوان یک ناظر گزینشی تصادفی نامحتمل هستم که بتوانم شیر آمدن متوالی سکه را در هر صدبار مشاهده کنم نه این که آن رویداد نامحتمل باشد. تا اینجا را متوجه شدید؟
بله، بله.
خوب. حالا اینجا مشکل به وجود میآید و این مشکل در مورد نظریهی آنتروپی پایین بسیار خوب توضیح داده شده است. چیزی که نظریهی آنتروپی پایین را نظریهی محکمی میکند این است که فرضیهی جهانهایموازی برمبنای آنتروپی پایین جهان پایهریزی شد. این فرضیه و احتمال وجود آن را نخستین بار در فیزیک و در شاخهی مکانیک آماری در حدود سال ۱۹۰۰ لودویگ بولتزمن[۳۶] مطرح کرد. او این نظریه را مطرح کرد که شاید تعداد زیادی جهان آن بیرون وجود داشته باشد که بتواند اتفاقات زیادی را توجیه کند. اولین ایراد به این ایده آن است که برای یک ناظر بسیار محتمل است که در یک محدوده و در اثر نوسان به شکل منظم ظهور کند ولی باقی جهان نامنظم باشد، تا اینکه تمام جهان بخواهد به همان گونهای که مشاهده میکنیم منظم بوده باشد. این امر توضیح نمیدهد که چرا ما چیزی که از آن با نام «مغزهای بولتزمن»[۳۷] یاد میشود نیستیم. مغزهای بولتزمن صرفا یک موجود ناظر است که بین وجود و عدم نوسان میکند و ساختار منظم ذهنی دارد و از این رو میتواند پدیدهها رامشاهده کند. اما این موجود تنها زمان اندکی دوام میآورد و بینظمی آن را تسخیر میکند تا سرانجام از بین میرود. در مکانیک آماری بیشتر ناظران در اندازهی معمول به همین صورت هستند.
برای اینکه این نظریه را بیشتر درک کنید، بگذارید چند مثال برایتان بزنم. یک مورد همان صدبار پرتاب سکه است. فرض کنید صد عدد سکه را کنار هم در یک خط قرار دادهایم و فرض کنید اگر پنج سکهی کنار هم به یک رو قرار گرفته باشند کافی است تا باور کنیم ناظری وجود دارد. حالا فرض کنید که این خط را به هم بریزیم. احتمال بیشتری دارد که پنج عدد از این سکهها به رو باشند، و بقیه به صورت نامنظم قرار گرفته باشند تا اینکه تمام آنها به رو قرار بگیرند. بنابراین چیزی که انتظار داریم این است که تحت این به هم ریختن اتفاقی، برای اینکه ناظری وجود داشته باشد، انتظار داریم ترتیب خاصی در چینش آنها ببینیم. مثال دیگر میتواند تایپکردن تعدادی میمون با یک ماشین تایپ باشد که اگر به تعداد کافی از آنها داشته باشید، نهایتا به آثار شکسپیر ختم شود! اما این احتمال بیشتری دارد که تنها یک پاراگراف معنادار ایجاد کنند و باقی آن بیمعنا باشد. بنابراین اگر در همهی جهانها میمونهایی پشت ماشین تایپ داشته باشیم، در یکی از آنها ممکن است آثار شکسپیر خلق شود اما در باقی آنها به آثار بیارزشی ختم میشود که تنها تعداد اندکی پاراگراف معنادار دارند. اگر این چینشهای اکثرا منظم، این پاراگرافهایی که معنادار هستند وجود داشته باشند، این معادل وجود یک ناظر است. گسترهی عظیمی از پاراگرافهایی که معنادار هستند ممکن است در هر متنی که با بینظمی کنار هم قرار گرفته باشند، رخ دهد. اما بسیار بسیار بسیار نادر است که این متنها در کنار یکدیگر به خلق آثار شکسپیر بینجامند.
به همین ترتیب، در فرضیهی جهانهایموازی، حتی اگر چندین جهان وجود داشته باشد، بسیار بسیار نامحتمل است که بتوانیم خودمان را به عنوان ناظرانی در جهانی که سرتاسرش نظم و ترتیب دارد، بیابیم. منظور جهانی نیست که ما در آن تافتهی جدابافتهای از باقی جهانها هستیم و به شکل سادهای منظم هستیم، بلکه منظور جهانی است که موجودات دیگری مثل ما در آن وجود داشته باشد و ما عضوی از جامعهی این موجودات باشیم. چنین جهانی به شدت نامحتمل است، و این همان جهانی است که ما خود را در آن میبینیم و جهانهای موازی نمیتواند آن را تبیین کند. این همان جهانی است که خداباوری میتواند آن را تبیین کند. چون که اگر قرار باشد در چنین جهانی امکان رفتارهای اخلاقی مانند شجاعت داشته باشیم، در این صورت باید موجودات دیگری هم وجود داشته باشند و ما تنها نباشیم. بنابراین در مسئلهی آنتروپی شما احتمالاتی را که پیش از آن داشتهاید مجددا درک میکنید. این را درک میکنید که چرا نمیتوانیم موجوداتی منزوی و تنها باشیم؛ چیزی که به عنوان ذهنهای بولتزمن یا نوسانات بین وجود و عدم مشاهدهگران تعریف میکنند.
متشکرم، چون بالاخره متوجه شدم منظور از مغزهای بولترمن چیست، بارها نام آن را شنیده بودم و دربارهی آن خوانده بودم ولی مفهوم آسانی برای درک کردن نیست اما بالاخره برایم معنا پیدا کرد.
پس حالا میتوانی مسئلهی میمونها را درک کنی؟ درست است. که اگر حتی یک متن صحیح را دریافت کرده باشی، باز هم این پاراگراف معنادار در میان متنی آشفته قرار گرفته است.
بله.
چون خیلی نامحتمل است نظمی که پشت سر این وقایع است برای همه معنادار باشد. مشکل دوم «امکان وجود تمام احتمالات» این است که جهان ما در قالب قوانین خود نظم خاص و هوشمندانهای دارد. اگر به تمام طرحهای ممکنی که جهان ممکن است داشته باشد فکر کنید، چیزی که قوانین بیان میکنند، چینشهای مختلف ماده و انرژی است که جهان در سادهترین حالت این چینش قرار دارد، طرحهای سادهای که در یک معادله بیان میشوند. اما در میان تمام این چینشهای محتمل، برخی از آنها در قالب هیچ طرحی قرار نمیگیرند؛ طرحهای بسیار پیچیدهای که نمیتوانیم آنها را درک کنیم و به همین دلیل آنها را بدون نظم میخوانیم. بنابراین، عمدهی قسمت این احتمالات، احتمالات ممکن نامنظم خوانده میشوند و مانند مثال کتاب شکسپیر، ممکن است تنها در برخی بخشها نظمهایی در آن پیدا شود و باقی آن بینظم باشد، تا این که یک جهان منظم در میان جهانهایی با بینظمی زیاد قرار گرفته باشد. بنابراین اگر وجود تمامی جهانهای محتمل واقعی باشد بار دیگر شما ممکن است این انتظار را داشته باشید که ما ممکن است همان مغزهای بولتزمن باشیم، و این امر فقط به خاطر آنتروپی نیست، این را خود قوانین هم میگویند. به قول پیتر فارست[۳۸] که خودش فیلسوف است؛ «جهانهای آشغالی» مشابه اتاقهای درهم و برهم میماند و احتمال وجودشان نسبت به جهانهای منظم بسیار بیشتر محتمل است. به همین خاطر است که شما به سختی میتوانید نظم اتاق خودتان را حفظ کنید چون چینشهای بینظم و ترتیب بیشتر متداول و محتمل است و برای همین شما باید انرژی صرف کنید تا بتوانید همه چیز را در جای خود بگذارید چون راههای بیشتری برای بینظمی وجود دارد تا برای منظم بودن. اگر کاری نکنید اتاق شما به سمت یک فاجعه پیش میرود و همین است که ساختمانها فرو میریزند، پلها فرو میریزند و تمام این فرآیندها از چنین قاعدهای پیروی میکنند و این موضوع نقشی حیاتی در علم فیزیک و درک جهان دارد؛ این که بینظمی همیشه از نظم فراگیرتر است.
خیلی از کسانی که اکنون این مصاحبه را میخوانند ممکن است در مورد تنظیمدقیق جستوجو کنند و به کتاب فیزیکدان ویکتور استینجر[۳۹] با نام مغالطهی تنظیمدقیق؛ چرا جهان برای ما طراحی نشده است[۴۰] اشاره کنند. پس میتوانید در مورد دیدگاه او مختصر توضیحی بدهید. او چه دلایلی داشت که این را مغالطه بخواند و استدلالهای آنها چه وزنی در برابر حرفهای شما دارند؟
خوب، من با شنیدن اسم ویکتور استینجر دارم به شما چشم غره میروم، چرا که دلایل او به طور رقتانگیزی بد هستند. او فیزیک را بد متوجه شده است. این کتاب یکی از کتابهایی است که باید به زبالهدان انداخته شود. چیزی که او میخواهد بگوید این است که انتقادات زیادی به تنظیمدقیق وارد میبیند در حالی که دقیقا نمیداند در مورد چه صحبت میکند. حالا من به او پاسخ مناسبی خواهم داد. ما یک مجموعه مباحثات دربارهی خداباوری مسیحیت در آکسفورد داشتهایم که به زودی منتشر خواهد شد که من هم یک نسخهی کامل آن را روی وبسایت خودم دارم. لوک بارنز[۴۱] هم که فیزیکدان است پاسخ مفصلی برای او در وبسایت اخترفیزیک منتشر کرده است و به زودی یک نسخهی خلاصهتر از آن هم در آستورالین جورنال او آستروفیزیک[۴۲] منتشر خواهد شد. او چیزهای بسیاری را اشتباه متوجه شده است و این سوءبرداشتها به شدت بد هستند. میتوانم برخی از گفتههای او را اینجا بیاورم. مثلا او در این زمینه مرا نقد میکند که من میگویم باید نیروی جاذبهای وجود داشته باشد. او میگوید که جاذبه در هر دنیایی میتواند وجود داشته باشد، چرا که به نظر این مسئله از نوع نگرش به بحث تعدد سرچشمه میگیرد. به نظر او قوانین فیزیک باید در عین این که متعدد هستند، صرف نظر از اینکه با چه نقطه نظری به آنها نگاه شوند، یکی باقی بمانند. پس خود این به معنای وضعیت عینی بودن است، یعنی یک پدیده اگر از نقطه نظر شما دیده شود، و اصلا صرفنظر از اینکه چه کسی آن را میبیند، نهایتا همان پدیده باشد. خیلی خوب، این حرف معناداری است. اما او سپس میگوید که باید بتوان از این اصل جاذبه را نتیجه گرفت. کافی است یک دقیقه روی آن فکر کنید تا بتوانید بفهمید که او موضوع را گم کرده است. ما میتوانیم دنیا را بدون جاذبه تصور کنیم. بدون جاذبه اجسام همدیگر را جذب نمیکنند، خوب این به چه معنا است؟ میتوانید جهانی را تصور کنید که تمام اجسام از یکدیگر جدا میشوند و حتی اگر در جایی نسبت به جاهای دیگر چگالی بیشتری از مواد وجود داشته باشد، آنها باز هم در حال جدا شدن از هم هستند. فارغ از نرخ متلاشی شدن اجرام، این جهان بدون نیروی جاذبه، جهان عینی و واقعی است. بنابراین در چنین جهانی شما نمیتوانید قانون جاذبه را از عینیت استنباط کنید چون میتوانید جهانهای عینی زیادی را توصیف کنید که جاذبه ندارند. به عبارت دیگر، اجسام وقتی از فاصلهی مشخصی به هم نزدیکتر میشوند دیگر تمایلی برای نزدیکتر شدن به هم ندارند و از هم جدا میشوند. پس جاذبه چیزی است که عملا ما آن را کشف میکنیم.
مورد دیگر بحثی است که او در مورد آنتروپی پایین میگوید. استینجر فکر میکند میتوان آنتروپی پایین را با ابعاد جهان توضیح داد، چون جهان با ابعاد بسیار کوچکی شروع شده است. این تصویر را بیش از سی سال پیش راجر پنروز و سایرین رد کردند و این گونه تصور کردند که جهان رو به گسترش است، سپس از گسترش باز میایستد و بعد فرو میپاشد؛ تصویری که یکی از مدلهای محتمل در نسبیت عام است. آنتروپی همچنان در حال افزایش است و جهانها همچنان کوچکتر میشود. پس داشتن ابعاد کوچک دلیل بر کم بودن آنتروپی نیست چون آنتروپی رو به افزایش است، حتی اگر جهان در حال فروپاشی باشد. شواهد دیگری هم برای این قضیه وجود دارد. شما میتوانید محاسبات سادهای انجام دهید که نشان میدهد آنتروپی به شدت و به طرز خارقالعادهای از چیزی که باید باشد کمتر است. این را همه میپذیرند و این همان فیزیک استاندارد و کیهانشناسی است و استینجر گمان میکند که او توضیح جدیدی برای این مطلب پیدا کرده است. خیر، این توضیحی است که از دههی هفتاد وجود داشته و با دلایل مختلفی اشتباه بودن آن نشان داده شده است. او فکر میکند چیزی میداند که باقی افراد نمیدانند. او سپس مانند موضوعات دیگری که توضیح میدهد، به توضیح کوچک بودن جرم پروتون میپردازد و آن را راهی برای درک اینکه چرا عدد جاذبه کم است میداند. او فکر میکند کم بودن جرم پروتون و نوترون به علت آن است که این مواد از جرم کوارک نشأت گرفتهاند و نتیجهی چیزی هستند که از آن با نام اصلاح کوانتومی یاد میشود. درست است، اما سوال اینجا است که چرا این اجسام از چیزی که باید باشند کوچک تر هستند؟ و اگر او نگاهی به ادبیات موجود در این زمینه میکرد، میدید این مسئلهای است که همه در موردش صحبت کردهاند و او دارد مشکل را به عنوان راهحل مطرح میکند. بارنز بارها و بارها به این مسئله اشاره کرده است. بنابراین مثل این میماند که بگویید «اوه، من میتوانم کوچک بودن ذرهی پروتون را توجیه کنم، چون از کوارک و جرمهای کوچک آن تشکیل شده است.» بله، درست است اما چرا آنها اینقدر کوچک هستند؟ پس هنوز چیزی را توجیه نکردهاید! و این مشکل همینطور ادامه دارد.
شیندهام در حال تالیف کتابهایی هستید که قرار است به زودی منتشر شود. میتوانید کمی در مورد موضوع این کتابها صحبت کنید؟
بله، کتابی در زمینهی فیزیک و کیهانشناسی است که میخواهم اول این کتاب را کامل کنم. عنوانش هست: تنظیمدقیق جهان برای حیات، تکنولوژی و کشفیات[۴۳]. این کتاب در مورد تنظیمدقیق است و میگوید که جهان نه تنها برای بروز موجوداتی مانند ما، بلکه برای ظهور تکنولوژی و برای اینکه ما این تکنولوژی را کشف کنیم به وجود آمده است. در واقع این جهان به صورت بهینهای برای همین به وجود آمده است. بگذارید چند مورد برایتان بیاورم؛ مواردی که چند فیزیکدان دیگر هم آنها را بررسی کردهاند.
یکی از آنها که اول از همه به سراغش میروم این است که من از قابل کشف بودن قوانین اطلاع دارم مانند چیزی که در مقالهی معروف یوجین ویگنر[۴۴] با عنوان سودمندی نامعقول ریاضیات[۴۵] در مورد آن صحبت شده است. اینکه قوانین به درستی انتخاب شدهاند تا ما بتوانیم آنها را کشف کنیم. من در این مورد مقالهای هم نوشتهام. اما این بحث فراتر از نگاه به مقادیر ثابتها و سایر پارامترها است. من چیزی را بررسی کردم که ثابتساختاردقیق[۴۶] نامیده میشود و قدرت واکنشهای الکتریکی و مغناطیسی را اندازه میگیرد. دو نیروی مغناطیسی و الکتریکی در فیزیک کنونی یکپارچه شدهاند و الکترومغناطیس نامیده میشود که یک ثابت ساختاری دقیق قدرت آن را اندازه میگیرد. در مقیاس اتمی، این پارامتر عکس سرعت نور است. بنابراین شما میتوانید این گونه تصور کنید که انگار سرعت نور را تغییر میدهید و این برای بیشتر افراد قابل درک تر است. اگر شما سرعت نور را کم کنید، نمیتوانید یک چوب را آتش بزنید. و اگر نتوانید آتش روشن کنید نمیتوانید فلز را آب کنید و اگر نتوانید فلز را آب کنید در همان عصر حجر باقی ماندهاید. چرا اینطور میشود؟ بیایید به آتش فکر کنید. زمانی که روبهروی آتش ایستادهاید و گرمای آن را احساس میکنید، از خود چیزی بپرسید که اکثر مردم نمیپرسند؛ این که چه میزان انرژی تشعشعی از آتش ساطع میشود؟ در یک دمای مشخص در یک آتشسوزی، چیزی که اهمیت دارد، سرعت نور است. این یکی از مهمترین پارامترها است و همین مقادیر ثابت پایهای است که دمای آتش را تعیین میکند، پس اگر شما سرعت نور را در یک دمای ثابت کم کنید، مقدار تشعشعی که از آن ساطع میشود افزایش مییابد. پس اگر تصور کنیم دستگیرهای وجود دارد که با پیچاندنش میزان سرعت نور را کم میکنیم، شما انرژی تشعشعی بیشتری دریافت میکنید. پس انرژی بیشتری از سطح آتش ساطع میشود و به جای احتراق، به دود و تشعشع تبدیل میشود که سبب میشود دمای آتش پایین بیاید چرا که سطح انرژی باید حفظ شود. اگر این کار را انجام دهید (و سرعت نور را همینطور پایین بیاورید) دما اجبارا پایین خواهد آمد تا جایی که دیگر آتش روشن نشود. اگر در جهت مخالف پیش روید و سرعت را زیاد کنید باز هم شعلهای نخواهید داشت، چون دما از نقطهی احتراق نیز پایینتر میآید. هرچند میتوانید مشاهده کنید که به شدت به مرز آتش گرفتن نزدیک میشود. میتوانید به تجربه ببینید که اگر چوبهای در حال آتش سوزی را در تماس با هوایی که در معرض انرژی تشعشعی نیست، قرار دهید، خاموش خواهد شد. همین توضیح میدهد که چرا رساندن آتش به نقطهی شروع کار سختی است. اگر در جهت مخالف پیش برویم، موتورهای الکترویکی، ژنراتورها و ترانسفورمرها باید بسیار بزرگتر باشند. بنابراین به نظر میرسد سرعت نور طوری تنظیم شده است که شما بتوانید کوچکترین و کارآمدترین موتورها و ژنراتورهای الکتریکی و ترانسفورمرها را که نقش محوری در تکنولوژی مدرن دارند، داشته باشید. همچنین با این سرعت نور بهترین دقت را در میکروسکوپهای نوری خواهید و در عینحال قابلیت ذوب فلزات را نیز داشته باشید. بنابراین شما در نقطهی بهینه قرار دارید. دستهی دیگری از چیزهای مختلفی مانند این وجود دارد که همه در نقطهی بهینه قرار دارند. این یک مثال از قلمرویی است که میتوان برای بحث تنظیمدقیق به آن اشاره کرد این ایدهای است که پشت این کتاب وجود دارد. است.
پس اینطور است.
چیزی که برای خود من اتفاق افتاده است این است که سالها قبل من چندان مطمئن نبودم که بتوان این بحث را سرپا نگاه داشت، چون در آن زمان اشتباهات فاحشی در ادبیات مربوط به این قضیه وجود داشت اما امروزه با بررسی موارد بیشتر، خیلی بیش از آن چه میدانستم در این زمینه وجود دارد، به تنظیمدقیق مطمئن هستم.
ما در مورد مسایل مختلفی از تنظیمدقیق و پرسشها و ایراداتی که در این زمینه وجود دارد، صحبت کردیم. اما همینطور که به انتهای بحث نزدیک میشویم، بیایید در مورد آنهایی که از این موضوع برای استدلال در زمینهی خداباوری یا مسیحیت استفاده میکنند صحبت کنیم. مثلا کاربردش برای شخصی که در این زمینه تخصص ویژهای ندارد چه خواهد بود؟ به عبارت دیگر اگر شما با فردی معمولی در این مورد صحبت کنید و بخواهید این اطلاعات را در قالب یک ارایهی ساده به او بدهید، چه چیزی به او خواهید گفت؟ چهگونه مردم را تشویق میکنید که چنین چیزهایی را دریابند؟
من صرفا آنها را تشویق میکنم که به این نکته دقت کنند که جهان به صورت وسیع و دقیقی برای وجود ما مهیا شده است. بسیار خوب، اول نکته همین تنظیمدقیق است. در این صورت این بحث معنادار است و در قالب خداباوری تنظیمدقیق تعجبآور نیست، اما وقتی تحت عنوان واقعیت فاقد شعور بخواهیم در موردشان فکر کنیم، بسیار شگفتآور خواهند بود؛ مثل مورد لینکلن. مورد دیگر مشکلاتی است که در فرضیهی جهانهایموازی به عنوان یک تبیین وجود دارد. مثلا اینکه اگر جهانهایموازی وجود داشته باشد، ایجادکنندهی این جهانها باید قوانین درستی را داشته باشد و معضل مشهور مغزهای بولتزمن هم همینجا مطرح میشود. پس نمیتوان گفت که این فرضیه میتواند این مشکلات را توجیه کند.
وقتی افراد میخواهند این مبحث را درک یا ارایه کنند، معمولا چه اشتباهات رایجی انجام میدهند؟
آنها معمولا به شرایط خاص زمین اشاره میکنند، مثلا اینکه زمین باید فاصلهی مشخصی از خورشید و چیزهای دیگر داشته باشد، به جای اینکه به شرایط خاص جهان به عنوان یک مجموعه نگاه کنند. شرایط خاص زمین را میتوان به راحتی با این واقعیت که سیارههای بسیار بسیار زیادی در جهان وجود دارد توضیح داد. امروزه میدانیم که سیصد میلیارد کهکشان اطراف ما وجود دارد و هر کهکشان هم شامل سیصد میلیارد ستاره است. میدانیم که ستارگان زیادی هستند که گرد آنها سیاره وجود دارد و بنابراین جهان بسیار بزرگتر از جهان قابل رویت برای ما است. پس از روی تصادف، این محتمل است که یک سیاره دقیقا شرایط مساعد داشته باشد. بنابراین برای بحث تنظیمدقیق باید جهان را به صورت کلی ببینیم، نه اینکه فقط مثلا به تعدادی سیاره نگاه کنیم.
جالب بود. وقتی شما این اطلاعات را برای مخاطبانتان بازگو میکنید، بیشترین ایرادی که تاکنون به آن برخورد کردهاید چه بوده است؟
بیشترین ایرادی که به آن برخورد کردهام این است که «خدا را چه کسی خلق کرده است؟» آنها میگویند «شما خدا را خالق مینامید، اما آیا خدا صرفا توجیهی برای وجود جهان نیست؟» در واقع، این رایجترین ایراد خداناباورانه است که به مبحث طراحی گرفته میشود. من فکر میکنم این موضوع صرفا برای فرار از موضوع اصلی است، چون آنها واقعا خداباوری سنتی را درک نکردهاند. اگر خالقی انسانگونه داشته باشید، یکی که دارای ذهن و جسم است، مانند چیزی که مورمونها به آن اعتقاد دارند، در این صورت مشکل بزرگی خواهید داشت، چون در آن صورت مشکل را باز گرداندهاید به «چه کسی این جسم و این ذهن را آفریده است؟» که خودش هم نیازمند تنظیمدقیق است. اما در خداباوری سنتی، خدا به صورتی نامحدود فرض شده است، صفات او هم نامحدود است و او دانای مطلق است که همه چیز را میداند، همه قدرتها را دارد و هیچ پیچیدگی درونی ندارد. برای این پیچیدگیها باید حد و مرزی داشته باشد. مثلا ما به یک ساعت نگاه میکنیم و محدودیتهایی برایش میبینیم، مثلا در مدل قدیمی ساعت، بین فنرها، چیزهایی که به این فنرها وصل هستند، چرخدندهها و باقی چیزها. ماده محدودیت را به وجود میآورد، همان چیزی که آن را چیزی که هست کرده است. پس خدا در دیدگاه سنتی، به دلایل متعدد، هیچ پیچیدگی ندارد. پس اگر چنین خدایی وجود داشته باشد، که از نظر منطقی هم امکانپذیر است، این موضوع میتواند پاسخگوی تنظیمدقیق باشد و پرسش اصلی در این صورت این خواهد بود که «آیا وجود چنین موجودی معنا میدهد؟» آیا این مطلب که از نظر منطقی محتمل خوانده شده، واقعا این طور هست؟ اگر این طور است، میتوان مبحث تنظیمدقیق را بدون اینکه به سطح بالاتری برد، توضیح داد. بنابراین این سوال که آیا این امر منطقا محتمل است یا خیر همچنان باقی میماند و تنظیمدقیق این سوال را از بین نمیبرد اما اگر این طور باشد، یعنی وجود چنین موجودی منطقا معنا داشته باشد، در این صورت این امر میتواند تنظیمدقیق را توجیه کند. از سوی دیگر کاری که مبحث تنظیمدقیق انجام میدهد این است که به شدت هزینههای خداناباوری را افزایش میدهد، چون در این صورت سخت است که بخواهید خداناباور باشید، چون باید این را بپذیرید که از نظر شما این یک واقعیت فاقد شعور است که از روی یک شانس و تصادف کاملا نامحتمل این جهان را پدید آورده و احتمال آن یک به روی ده به توان صد و بیست و سه است.
رابین، شما زمان زیادی را به مواجهه با بحث تنظیمدقیق اختصاص دادهاید و ممکن است افراد زیادی، حتی خداباورها، اعتقاد داشته باشند که «این یکی از مباحث قدرتمند در خداباوری است». بنابراین مشتاقم بدانم که به نظر شما این مبحث تا چه حد در استدلال طراحی قدرتمند است؟
من فکر میکنم استدلال بسیار قدرتمندی است. البته من نمیگویم برای طراحی، بلکه میگویم برای خداباوری اینگونه است. بیایید به نظریهی واقعیت فاقد شعور برگردیم. «آیا شما واقعا اعتقاد دارید که احتمال یک در ده به توان صد و بیست و سه واقعا از روی شانس اتفاق افتاده است؟ آیا واقعا به چنین چیزی بائر دارید؟» بیایید به حالتهای دیگر نیز نگاه کنیم. بسیار سخت است که چنین چیزی را بپذیریم بنابراین فکر میکنم تنظیمدقیق برای خداباوری استدلال بسیار قدرتمندی است. به نظر من این مبحث در میان دانشمندان و در میان مردم عامه، محکمترین استدلال است. امروزه فلاسفه نیز بر همین عقیده هستند و فکر میکنم که به نظر افراد زیادی این مبحث همچنان محکم ترین استدلال است و من نیز بر همین عقیده هستم.
رابین من از شما بابت زمانی که برای این موضوع گذاشتی بسیار تشکر میکنم. افتخار بزرگی برای من بود که امروز با شما صحبت کردم.
برای من هم صحبت با با شما جالب بود.
- Messiah College (Grantham, PA)
- The Oxford Handbook of Science and Religion
- سایت و رادیو اینترنتی هوادار مسیحیت. این گفتوگو متن پیادهشدهی مصاحبهی اوتن با رابین کالینز است که اندکی کوتاه شده است.
- Messiah College
- Washington State University
- University of Texas at Austin
- University of Notre Dame
- embodied conscious agents
- زیستکره، Biosphere پروژه ای است که از سال ۲۰۱۱ دست اندرکاران آن در اوراکلِ ایالت آریزونا زیر نظر دانشگاه این ایالت تلاش دارند تا باز آفرینی محیطی با ویژگیهای خاص با شبیه سازی اکوسیستمهای روی کرهی زمین درک صحیحی از حیات بر روی آن، جایگاه زمین در کیهان و سیستمهای زنده این کره خاکی به دست آورند. م
- انرژی تاریک نوع ناشناختهای از انرژی است که همهی فضا را به صورت فرضی در بر میگیرد و سرعت انبساط جهان را میافزاید.
- Higgs Field، از دیدگاه فیزیک ذرات، در خلأ میدان هیگز وجود دارد. در مدل استاندارد فیزیک ذرات، جرم همهی ذرات را برهمکنش آنها با میدان هیگز به وجود میآورد.
- کوارک، ذرهای بنیادی و یکی از اجزای پایهای تشکیلدهندهی ماده است. کوارکها با هم ترکیب میشوند تا ذرات مرکبی به نام هادرون را پدیدآورند. پایدارترین هاردونها پروتون و نوترون، اجزای تشکیلدهنده هستهی اتم هستند.
- Steven Weinberg
- Roger Penrose
- cumulative case argument
- group fact hypothesis
- single universe brute fact
- multiverse
- surprise principle
- confirmation theory
- Richard Dawkins
- Analog
- observers selection
- observers selection effect
- Klington, Romulans, Borg، انواع مختلف موجودات فضایی تخیلی که در فیلمهای پیشتازان فضا به تصویر کشیده شدهاند.
- stable reproducible complexity
- Star Trek
- Star Wars
- good
- goodness
- super string theory
- universe generator
- Stephen Hawking
- The Grand Design
- Lord of the Rings
- Ludwig Boltzmann
- Boltzmann Brains
- Peter Forrest
- Victor Stinger
- The Fallacy of Fine-Tuning, Why the Universe is not Designed for Us
- Luke Barnes
- Australian Journal of Astrophysics
- The Fine-Tuning of the Universe for Life, Technology and Discoverability
- Eugene Wigner
- The Unreasonable Effectiveness of Mathematics
- fine structure constant