از پیش قرار بوده است این جا باشیمگفتوگو با پل دیویس/ ترجمه: حمیرا افشار
اگر میخواهید ایدههای واقعا دیوانهکنندهای درمورد جهان بشنوید، فقط کافی است داستانهای علمی تخیلی را فراموش کنید و به نظریههای فیزیکدانان پیشرو ما گوش دهید. تا بهحال آرزو کردهاید میتوانستید در زمان به عقب بروید؟ باید بگویم طبق برخی تفاسیر مکانیک کوانتوم پاسخ این سوال مثبت است؛ بله میتوانید. آیا ممکن است بینهایت جهان موازی وجود داشته باشد؟ فیزیکدان برندهی جایزهی نوبل، استیون واینبرگ[۱] این امر را واقعیتی محتمل میداند. حتی مهبانگ، که دهههای زیادی توضیحی معمول برای شروع پیدایش جهان بود، اکنون در حال بررسی مجدد است. امروزه بسیاری از کیهانشناسان حدس میزنند ما در مجموعهی «چند جهانی» زندگی میکنیم که مهبانگ آنها را در سراسر گیتی پراکنده کرده است و هرکدام از آنها دنیای حبابوار خود را در قانونهای فیزیکی خود بهوجود آوردهاند؛ اما خوششانسی ما این است که حباب دنیای ما سازگار با حیات از آب درآمده است.
اگر واقعا میخواهید مباحثهای در این زمینه راه بیندازید، از تعداد زیادی فیزیکدان که در اتاقی جمع شدهاند سوال کنید: «آیا قوانین فیزیک به گونهای شکل گرفتهاند که حیات را تایید کنند؟» بسیاری از دانشمندان از این ایده که اغلب «اصل پیدایش انسان» نامیده میشود، متنفرند. آنها حدس میزنند این حقهای برای شروع بحث دربارهی «وجود خدای خالق» است. اما تعداد زیادتری از فیزیکدانان به قوانین طبیعی مختلفی اشاره میکنند که گویی از پیش بهگونهای تنظیم شدهاند تا ستارهها و سیارهها بهوجود بیایند و حیات آغاز شود. برای مثال، اگر جاذبه اندکی قویتر بود، ممکن بود جهان قبل از آنکه حیات بهوجود بیاید از هم میپاشید و در مقابل اگر جاذبه فقط کمی ضعیفتر بود هیچ کهکشان یا ستارهای شکل نمیگرفت. اگر نیروی هستهای قوی فقط کمی متفاوتتر بود ستارههای غولآسای سرخ هرگز نیروی لازم گداخت را تولید نمیکردند تا اتمهای سنگینتری مانند کربن تشکیل شوند و در این صورت جهان مانند صحرایی وسیع و خالی از حیات میشد. آیا این وقایع، تصادفاتی از سر خوش شانسی هستند؟ فرد هویل[۲]، گیتیشناس معاصر، جهان را «نقشهی از پیش تعیین شدهای» نامیده است و فریمن دایسون[۳]، فیزیکدان دانشگاه پرینستون[۴]، گفته است احتمالا جهان در بعضی موارد «از آمدن ما خبر داشته است».
پل دیویس تنظیمات دقیق گیتی را «معمای انسان موطلایی» میخواند؛ مانند فرنیای که برای سه خرس داستان موطلایی و سه خرس[۵]بود. او معتقد است جهان برای وجود حیات کاملا مناسب است. دیویس در کتاب جدیدش، جکپات کیهانی[۶] حتی ذهن روشنفکرترین خوانندگان را به چالش میکشد و بدون هیچ اشارهای به خداوند، از وجود طرح کیهانی عظیمی صحبت میکند. دیویس معتقد است جهان پر از معنا و هدف است.
چیزی که پل دیویس ارایه میکند حقیقتا ذهن را به چالش میکشد؛ او بر مبنای اصول عجیب و غریب مکانیک کوانتوم میگوید ممکن است بشر با مشاهدهی محض، میلیاردها سال پیش به شکلگیری قوانین فیزیک کمک کرده باشد. همچنین اظهار میکند، به نظر میرسد جهان مانند رایانهای غول پیکر رفتار میکند، احتمال دارد واقعا همین طور باشد و ما مانند شخصیت نئو[۷] در فیلم ماتریکس[۸] در جهان مجازی شبیهسازی شدهای زندگی کنیم.
پس از آنکه دیویس برای تاسیس موسسهای تحقیقاتی در دانشگاه آریزونا، از استرالیا بازگشت، با او دربارهی برخی مسایل جنجالی که این روزها در فیزیک مورد بحث است و اینکه چرا او تا این حد مصمم است چنین مفاهیمی را در کیهان پیدا کند، گفتوگو کردم.
[۱] Steven Weinberg
[۵] داستان افسانهای قرن نوزدهم که در آن دختری موطلایی حین گشتوگذاردر جنگل، کاملا اتفاقی سر از منزل سه خرس درمیآورد؛ از وسایل آنها استفاده میکند و از غذای آنها که فرنی است میخورد. گفتهی دیویس از این نظر به این داستان شباهت دارد که انسان نیز بیآنکه بداند جهانی که در آن زندگی میکند دقیقا چهگونه به وجود آمده و اجزای آن از کجا آمده است، در آن زندگی میکند و از آن استفاده میکند.
بسیاری از دانشمندان هستند که وقتی دربارهی این که جهان به طرز عجیبی برای حیات تنظیم دقیق شده است با آنها صحبت میکنید، آزرده میشوند. آنها این موضوع را گریزی برای به میان آوردن مذهب در بین توضیحات علمی دربارهی چهگونگی پیدایش جهان میدانند. واضح است که شما دیدگاه متفاوتی در این زمینه دارید. چرا تا این حد به این ایده که جهان کاملا برای ظهور حیات متناسب بوده، علاقه دارید؟
در تمام دوران کاریام، با این واقعیت که جهان نهتنها زیبا است، بلکه از بعضی جهات عمیقا هوشمند هم هست، به وجد آمدهام. بهنظر میرسد همه چیز چنان درکنار هم قرار گرفته است که بتواند بهصورتی استثنایی عمل کند. فکر میکنم برجستهترین مثال در این زمینه قوانین فیزیک و پارامترهای متغیری باشد که وقتی به آنها میپردازید، میفهمید دقیقا منطبق بر لزوم حیات هستند. اگر این قوانین کمی متفاوت بودند، احتمال داشت دیگر حیاتی وجود نداشته باشد. حتی هیچ مشاهدهکننده و انسان دیگری مثل من و شما وجود نداشت و نبودیم که بخواهیم با هم این مکالمه را داشته باشیم.
چه میزانی از قوانین فیزیک باید وجود داشته باشد که وجود حیات را محتمل کند؟
اینکه بخواهیم فهرست مشخصی بنویسیم کار سختی است و یکی از دلایلش این است که هنوز نمیدانیم اصول بنیادین قوانین فیزیک چه هستند. تغییر برخی از این قوانین، حتی به مقدار بسیار کم، ممکن است شانس وجود حیات را نابود کند. اما بهنظر میرسد برخی دیگر از این قوانین انعطافپذیری بیشتری دارند. بهطور کلی شاید تعداد تمامی این انطباقها یا پارامترهای خاص، بین ۵ تا ۱۰ باشد. فکر میکنم بیشتر دانشمندان موافق این هستند که نمیشود تغییرات زیادی در قوانین اعمال شود و همچنان حیات وجود داشته باشد.
پس نظرتان این است که برای حادث شدن تمام این اتفاقات، مثلا برای وجود میزان دقیقی از جاذبه که برای تشکیل مولکولهای کربن کافی است، چیزی بیشتر از تصادف دخیل است.
درست است. اگر اینطور نبود، ما الان اینجا نبودیم. بودیم؟ البته این پاسخ پرسش شما نیست؛ بلکه فقط انتخابی برای پنهان کردن پاسخ این سوال زیر فرش است. در مورد رزونانسهای کربن هم اگر نیروی هستهای قویای که ذرات را به هم متصل نگاه میدارد، فقط کمی قویتر یا کمی ضعیفتر بود، این رزونانسها انرژی متفاوتی داشتند و ممکن بود دیگر هیچ مولکول کربنی در دنیا وجود نداشته باشد. بنابراین، بهنظر میرسد این واقعیت که قوانین اساسی فیزیک بهدرستی برای تولید فراوان کربن، بهعنوان پارامتر اساسی حیاتبخش، شکل گرفتهاند، واضح است.
اما بیشتر دانشمندان عقیده دارند اینکه ما اینجا هستیم، فقط خوششانسی است. آنها میگویند هیچ دلیل ذاتیای که نشان دهد قوانین فیزیک ویژگیهای مناسبی دارند که با آن ویژگیها، کربن میتواند شکل بگیرد، زمین میتواند گسترش یابد و انسان میتواند پدید بیاید، وجود ندارد.
کاملا درست میگویید. بیشتر دانشمندان معتقدند این فقط خوش شانسی است و اگر این اتفاقات رخ نداده بود، ما اینجا نبودیم، پس به خودمان زحمت ندهیم که بپرسیم دارد چه اتفاقی میافتد. شاید چنین نقطهنظری بیست سال پیش قابل دفاع بود؛ زمانیکه قوانین فیزیک به همان میزان ساده بودند و بهصورت خدادادی یا با این دیدگاه که بدون هیچ منظور خاصی صرفا وجود دارند، به آنها نگاه میشد. آن زمان این طور تصور میشد که این قوانین چنین قالبهایی دارند؛ زیرا این طور مقرر شده است که در این قالبها در بیایند. اما جستوجو برای یکپارچگی نهایی فیزیک، چیزی بیشتر از تعدادی گفته است و ما نمیتوانیم قوانین فیزیک را همینطور که هست، بپذیریم. بنابراین، سوال میکنیم که این قوانین چهگونه بهوجود آمدهاند؟ و آیا این قوانین فقط در سطح انرژی پایین و تنها در محدودهی جهان ما اتفاق میافتند؟
در گذشته، سوالاتی مانند این که چرا قوانین فیزیک اینگونه هستند، چرا جهان بهوجود آمد و چرا ما اینجا هستیم که برمبنای «چرا» بودند، پرسشهایی بودند که نظریهپردازان و فلاسفه آنها را طرح میکردند. بهنظر میرسد چنین پرسشهایی فراتر از علم باشند. اما شما میگویید این حوزهای است که فقط علم میتواند وارد آن شود.
بله، این مربوط به تفکیک قدرتها است، همانطور که استفان جیگولد[۱]هم توضیح داده، نوعی «غیرهمپوشانی آمرانه»[۲] است. در گذشته، قوانین اصلی جهان، تا جایی که به دانشمندان مربوط میشد، فراتر از حد مجاز بود. دانشمندان برای کشف اینکه این قوانین چه بودهاند و نتایج آن چه خواهد بود، تلاش میکردند، اما نمیپرسیدند چرا این قوانین به برخی قوانین دیگر ارجحیت دارند؟ ولی من فکر میکنم آن زمان گذشته؛ آیا ما دانشمندان باید فرض کنیم این قوانین به شکلی جادویی و بدون هیچ دلیل خاصی در لحظهی مهبانگ روی نقش دنیا حک شدهاند و شکل این قوانین هیچ معنای خاصی ندارد؟
نسخههای مختلفی از اصل انسانی[۳] وجود دارد. میتوانید بهطور خلاصه آنها را برایمان بیان کنید.
واقعا هیچکس نمیتواند به «اصل انسانی ضعیف»[۴] اشکال بگیرد. این اصل فقط میگوید قوانین جهان باید با حیات سازگار بوده باشند که اگر اینطور نبود، ما اینجا نبودیم. اما اگر آن را با فرضیهی جهانهای موازی ترکیب کنیم، همان چیزی میشود که به کارمان میآید. فرضیهی وجود جهانهای موازی میگوید چیزی که تاکنون از جهان تصور کردهایم، هیچ نیست جز حبابی شناور در منطقهای کوچک از سیستمی بسیار وسیعتر و پیچیدهتر که جهانهای موازی نامیده و جهانهای موازی شامل تعداد زیادی جهان است. برای نظم دادن به آنها راههای زیادی وجود دارد؛ یکی از این راهها این است که آنها را پراکنده در فضا تصور کنیم، هر جهان میتواند حبابی بزرگ باشد؛ بسیار بزرگتر از اندازهای که ما در این لحظه میبینیم. اما ممکن است حبابهای بسیار بسیار زیادی وجود داشته باشد که هرکدام قوانین خاص خود را داشته باشند.
پس تمام این میلیاردها کهکشانی که در جهان وجود دارد تنها یک جهان را ساخته است، در حالی که ممکن است بیشمار جهان دیگر هم وجود داشته باشد.
بله درست است. همهی آنچه که قویترین ابزارهای ما تاکنون در آن نفوذ کردهاند مربوط به یک جهان است؛ به همین جهان ما. من این را «غلیان» مینامم. پس ما داریم در مورد مسافتی حدود ۱۴ میلیارد سال نوری صحبت میکنیم و بهنظر میرسد تمام چیزهایی که ما در همین یک ناحیه از فضا میبینیم، قوانین فیزیکی مشترکی دارند. طبق یکی از نسخههای فرضیهی جهانهای موازی، اگر شما به میزان مناسبی در یک جهت سفر کنید، به لبهی این حباب میرسید و ممکن است اینجا پرتگاه یک جهان بهشدت در حال گسترش باشد و بعد به حباب دیگری وارد میشوید و ممکن است در آن حباب الکترونها کمی سنگینتر باشند یا جاذبه کمی قویتر باشد. ممکن است تفاوتهایی با این حباب داشته باشد. سپس درمییابید ممکن است تنها در کسر بسیار بسیار کوچکی از همهی این حبابها، شرایط برای حیات مناسب باشد و بهطور قطع این مسئله که ممکن است خودمان را در حبابی که مشوق حیات است بیابیم، چندان هم تعجب آور نباشد؛ چرا که در باقی آنها نمیتوانستیم زندگی کنیم.
اصل انسانی قوی[۵]جنجال برانگیزتر است. دربارهی این نظریه هم توضیح میدهید؟
اصل انسانی قوی میگوید جهان باید حیات و مشاهدهگرها را همزمان در یک مرحله پدیدآورده باشد. بنابراین حتی اگر فقط یک جهان وجود داشته باشد، موجوداتی مانند ما باید قبلا این جهان را مشاهده کرده باشند. البته امروزه هضم این موضوع برای دانشمندان دشوارتر است چون این نظریه باعث از بین رفتن تمام نظریههای دیگر میشود. بیشتر دانشمندان تصور میکنند جهان در اثر مجموعهای از اتفاقات فرخنده بهوجود آمده است یا شاید هم در اثر انتخابی از میان جهانهای موازی موجوداتی ظهورکردهاند. اما این موجودات در نظریهی جهانهای موازی نقش اساسیای ایفا نمیکنند؛ یعنی آنها نقش آفرینشگر ندارند در حالی که طبق اصل انسانی قوی ، مشاهدهگران در مقام مرکز موقعیت هستند؛ آنها هستند که دیکته میکنند اجزای جهان چهگونه در کنار هم قرار بگیرند. بهنظر میرسد این موضوع برای بشر سنگین است و بهراحتی نمیتواند هضمش کند. این نظریه بهصورت کلی نقشی کلیدی برای ذهن و آگاهی قایل است.
خوب، این موضوع نسبتا مذهبی تلقی میشود. بیاید با آن روبهرو شویم.؛ معمولترین توضیح برای چهگونگی اتفاق افتادن تمام این مسایل این است که خدا این فرآیند را به حرکت واداشته و نهایتا در ادامه انسانها به وجود آمدهاند.
شما میتوانید به این موضوع، هم با دید مذهبی و هم با دید ضد مذهبی نگاه کنید. نگاه مذهبی این است که خدا جهان را بهگونهای آفریده است که حیات و موجودات هوشمند در آن به وجود بیایند. در نگاه دیگر که به نظر من نگاهی ضد دینی است، میتوان گفت این ظهور حیات و مشاهدهگران است که سبب میشود جهان قوانینی داشته باشد که اینک دارد. در رابطهی علت و معلولی، این دیدگاه ارابه را قبل از اسب قرار میدهد و در این جهان ظهور حیات و موجودات مشاهدهگر روی پیدایش قوانین حاکم بر آن تاثیر دارد.
آیا این همان چیزی است که جان ویلر[۶]، فیزیکدان نظری مشهور، زمانی که نظریهی جهان مشارکتی[۷] را ارایه میداد، در موردش صحبت کرده بود؟
بله. ما امروزه با نسخهی دیگری از اصل انسانی روبهرو هستیم اصلی که گاهی با نام «اصل انسانی نهایی» از آن یاد میشود و در آن ظهور حیات و مشاهدهگران بهگونهای به جهان اولیه باز میگردد. ویلر این ایده را چندان خوب پروبال نداد، اما من تلاش میکنم این نظریه را گسترش دهم. این نظریه جذابیتهایی دارد؛ زیرا تفاسیر خداپرستانهی سنتی و مفاهیم علمی سنتی هردو از یک نقص آسیب میبینند: هر دو آنها تلاش میکنند جهان را با توسل به چیزی بیرون از آن توصیف کنند. در توضیحات دینی، این اتفاق، توسل به خدایی غیرقابل توصیف است که حقیقا باید جایی وجود داشته باشد تا به جهان شکلی را که اکنون دارد، ببخشد. در توصیف علمی، قوانین فیزیک بهشکل خوشبینانه و بیهیچ دلیل خاصی حضور دارند و اینکه خصوصیات متناسبی با حیات دارند، صرفا امری اتفاقی است. اما همهی اینها غیرقابل توصیف هستند و جهتشان به سوی جایی خارج از جهان است. چیزی که در مورد ایدهی جان ویلر برای من جالب است این است که این نظریه تلاش میکند تا ثابت کند توضیحی برای همراهی زیستی جهان با درون آن وجود دارد. اما دشواری این داستان آنجا است که باید توضیح دهیم چرا حیات امروز میتواند هر تاثیری روی قوانینی که هنگام مهبانگ در جهان وجود داشته است، بگذارد.
بهنظر میرسد این موضوع از دل این داستان علمی تخیلی که انسانهایی از آینده میتوانند در زمان به عقب بروند و نقش موثری در خلق دنیا داشته باشند، بیرون میآید. بسیار بعید است که اینطور باشد.
این موضوع بعید به نظر میرسد، مگر آنکه این طرز تفکر را که چیزی در قوانین فیزیک وجود ندارد که یک جهت را در زمان به جهتی دیگر ترجیح دهد، کنار بگذارید. قوانین فیزیک در هر دو حالت جلورونده در زمان و عقبرونده در زمان، بهخوبی عمل میکنند. ویلر یکی از پیشگامان این تقارن اساسی زمان در قوانین فیزیک بود. بنابراین، او این واقعیت را باور داشت که هرگاه بحث علت و معلول پیش میآید، ما نباید نسبت به زمان گذشته و آینده با تعصب و پیشفرض برخورد کنیم. مکانیزم خاصی که ویلر در ذهن داشت به فیزیک کوانتوم مربوط بود. فیزیک کوانتوم خود برمبنای اصل عدم قطعیت هایزنبرگ[۸] است و در حالت معمول معنایش این است که دربارهی اینکه یک اتم چهگونه رفتار خواهد کرد، عدم قطعیتهایی وجود دارد. شاید بتوانید اتفاقاتی عجیب و نادر را پیشبینی کنید که اتم این کار یا آن کار را انجام میدهد اما نمیتوانید به طور قطع بگویید دقیقا چه چیزی در آینده اتفاق خواهد افتاد. امروزه اصل عدم قطعیت در هر دو جهت زمان کار میکند و هیچ شکی در این زمینه وجود ندارد. اگر ما اتمی را در وضعیتی قاطع مشاهده و بررسی کنیم، گذشتهی آن همانقدر نامشخص است که آیندهی آن.
پس یکی از راههای تفکر در این زمینه این است که میشود گذشتههای زیادی برای منجر شدن به وضعیت کنونی جهان متصور شد. در گذشتهی دور، وضعیت آن نامعمول بوده است اما امروزه در آزمایشگاه میتوان بهراحتی اتمها را در وضعیتی مشخص قرار داد و روی آن در زمان دیگری آزمایشهایی انجام داد. اما وقتی فیزیک کوانتوم را در سراسر جهان اعمال میکنیم، دیگر نمیتوانیم ابتدا وضعیت کوانتومی مشخصی برای جهان تعریف کنیم و بعدتر روی آن مشاهداتی انجام دهیم. ما الان و اینجا هستیم؛ بنابراین فقط میتوانیم درمورد گذشته گمانهزنی کنیم. بخشی از مکانیک کوانتومی متعارف این است که شما میتوانید اکنون مشاهداتی انجام دهید که روی ماهیت واقعیت همانگونه تاثیر بگذارد که قبلا تاثیر گذاشته است. نمیتوانید از این موضوع برای انتقال پیام به گذشته استفاده کنید، نمیتوانید اطلاعاتی به گذشته بفرستید اما ماهیت حالت کوانتومی درگذشته نمیتواند از ماهیت کوانتومی زمان حال جدا شود.
پس شما در مورد موجودات فوق هوشمند در آیندهی دور که بتوانند در زمان عقب بروند و قوانین فیزیک را جوری دستکاری کنند که مهبانگ بهوجود بیاید، صحبت نمیکنید. شما میگویید این اتفاق با «مشاهده» و با این واقعیت که انسانها یا سایر موجودات زنده نسبت به وجود کیهان آگاهند، اتفاق میافتد.
درست است. من درمورد سفر در زمان صحبت نمیکنم. این فیزیک کوانتوم استاندارد است. فیزیک کوانتوم استاندارد میگوید اگر امروز مشاهدهای داشتهای که ممکن است صرفا موقعیت یک اتم باشد، دربارهی اینکه این اتم در آینده چهگونه رفتار خواهد کرد، عدم قطعیت وجود دارد. عدم قطعیتی هم وجود دارد دربارهی اینکه این اتم در گذشته چهگونه بوده است؛ این عدم قطعیت به معنای وجود نوعی ارتباط است که انیشتین آن را «عمل شبحوار در یک فاصله» نامید.
اما چیزی که درک آن بسیار دشوار است، این است که عملکرد مشاهدات در سطوح زیراتمی، میتواند روی روش اجسامی که مهبانگ آنها را پراکنده کرده است، تاثیر بگذارد. این امر شدیدا بعید بهنظر میرسد.
خوب این امر زمانی بسیار بعید است که بخواهید فکر کنید هر مشاهدهی کوچکی که امروز انجام میدهیم، بهگونهای در مقیاس میکرونی، بخشی از جهان را در گذشتهی دور مدیریت کرده است. ما در مورد این صحبت میکنیم که اگر در زمان به عقب برویم، تاریخچههای کوانتومی بسیار بسیار زیادی وجود دارد که میتواند به نقطهی کنونی منجر شود و از آنجا که امروزه موجودات مشاهدهگر در این دنیا وجود دارند، آن دستهای از تاریخچهها انتخاب میشود که بهشکل غیرقابل اجتنابی و بهمعنای واقعی کلمه به وجود حیات منجر میشوند. گمان نمیکنم امروزه کسی دراین زمینه مناقشهای کند. چیزی که من پیشنهاد میکنم -و این همان جایی است که در آن چیزها از دید سنتی فاصله میگیرند- این است که خود قوانین فیزیک هم به همان عدم قطعیت کوانتومی بستگی دارند. بنابراین مشاهدهای که امروز صورت بگیرد، نه تنها شماری از سوابق را از میان بینهایت گذشتهی محتمل در بر میگیرد، بلکه مجموعهای از قوانین فیزیک را هم که با ظهور حیات سازگار هستند، انتخاب میکند. این نقطهی اساسی عزیمت تعریف میشود و فقط به جنبهی عقب رفتن در زمان که از طریق آزمایشهایی پایهگذاری شده باشد، مرتبط نیست. شک نیست که مکانیک کوانتوم راهی برای ارتباط گذشته و آینده ایجاد میکند. من پیشنهاد میکنم چنین تفکری را از موقعیت جهان به قوانین اصلی فیزیک تغییر دهیم. این قدم زیادی افراطی به نظر میرسد؛ چراکه بیشتر فیزیکدانان به قوانین در حد پدیدههایی خدادادی که ثابت و تغییر ناپذیر در جهان اعمال شدهاند، احترام میگذارند. اما ویلر میگوید قوانین فیزیک تغییرناپذیر نیستند و من هم با او در این زمینه موافقم.
سعی میکنم بفهمم قوانین فیزیک چهگونه میتوانند تغییر کنند. شما میگویید این قوانین ۱۰ میلیارد سال پیش متفاوتتر از امروز بودهاند. چهطور ممکن است این قوانین از طریق انجام مشاهدات تغییر کرده باشند؟
باید نظر خودم را در این زمینه در رابطه با قوانین فیزیک توضیح دهم. در دید ارتدوکس، این قوانین غیرقابل توضیح، ثابت و با روابط ریاضی ایدهآل فرض میشوند. این ایده به زمان نیوتن برمیگردد که دنیا را قوانین ریاضی دقیق نامحدود کنترل میکرد.
این موضوع اساسا دید افلاطونی به دنیا است.
دید افلاطون این بود که ریاضیات بیرون از دنیای فیزیکی قرار میگیرد؛ در قلمرویی که بخشی از فضا یا زمان نیست. این فضا معمولا «بهشت افلاطونی» نامیده میشود. اما دیدگاه دیگری هم به قوانین فیزیک وجود دارد که به خاطر انقلاب اطلاعاتی بهوجود آمده و این روزها اعتبار بیشتری پیدا کرده است. بنابراین فیزیکدانهای زیادی تصور میکنند نباید قوانین فیزیک را بهعنوان اشکال ریاضی عالی و غیرقابل تغییری که بیهیچ دلیلی در این قلمرو افلاطونی ایجاد شدهاند، در نظر گرفت کرد بلکه باید بهعنوان پدیدهای شبیه نرمافزارهای کامپیوتری ملاحظه کرد.
بگذارید اینطور توضیح دهم. زمانیکه زمین به دور خورشید میچرخد، میتوانیم قوانین نیوتن را که پیشبینی میکنند این حرکت چهگونه خواهد بود، تصور کنیم. این دقیقا مانند الگوریتم کامپیوتری است. اگر امروز موقعیت و حرکت زمین را بدانیم، میتوانیم موقعیت و حرکت آن را همین لحظهی سال بعد محاسبه کنیم. بنابراین، قوانین فیزیک شبیه الگوریتمهای کامپیوتریای هستند که اطلاعات ورودی را میگیرند، آنها را تحلیل میکنند و اطلاعات خروجی را تحویل میدهند. این امر ناگزیر به این قیاس میانجامد که جهان کامپیوتری غولپیکر است و بسیاری از مردم شیفتهی این ایده هستند.
بنابراین، این اطلاعات تماما در خود جهان است.
درست است. این جهان تحلیلگر بزرگی داده است که ویلر آن را «آن از بیت»[۹] میخواند. حالا اگر دیدگاهتان این باشد که جهان یک ابررایانه است، فورا به این نتیجه میرسید که منابع این رایانه محدود هستند. جهان متناهی است؛ به این دلیل که سرعت نور متناهی است. از زمان مهبانگ نیز زمانی متناهی گذشته است. بنابراین، اگر ما جهانی متناهی داشته باشیم، با رایانهای با منابع محدود طرف هستیم و به همین دلیل دقت این سیستم نیز محدود است. به همین دلیل وقتی تشخیص دهید جهان رایانهای غولپیکر است، میبینید که قوانین فیزیک نمیتوانند دقیق و بینقص باشند. باید میزانی همهمه یا درهم و برهم بودن یا ابهام در آن وجود داشته باشد.
اما نکتهی کلیدی میزان خطای ذاتی در این قوانین است که به زمان بستگی دارد. همچنان که سن جهان افزایش مییابد، خطاهای کمتری رخ میدهد؛ چراکه زمان بیشتری برای انجام محاسبات وجود دارد. اگر به عقب و به زمان اولین ثانیهی جدایی پس از مهبانگ بروید، ممکن است خطاهای ضمنی قوانین فیزیک بسیار بزرگ باشد. بنابراین، به جای اینکه پیدایش جهان را به شکل جادویی و با یک انفجار تصور کنیم و بگوییم قوانین فیزیک بهشکلی جادویی و با دقتی تام و تمام در جهان حک شده اند، باید اینگونه فکر کنیم که این قوانین معلول جهان هستند و جزء امور ذاتی جهاناند که از فضایی مبهم و تار بهوجود آمدهاند و طی زمان چنان متمرکز شدهاند که بهشکل امروزیشان رسیدهاند.
پرسشهای زیادی در مورد مهبانگ وجود دارد، آیا میتوانیم بگوییم این پدیده واقعا از هیچ نشات گرفته است؟ نباید بپرسیم آیا آنجا چیزی نبوده است که این مهبانگ را بهوجود آورده باشد؟
افراد زیادی در این دام میافتند. اما آگوستین[۱۰] در قرن پنجم به این موضوع اشاره کرد که دنیا با زمان ساخته شده است؛ نه در زمان. من فکر میکنم او کاملا درست گفته است. مسلما بیشتر مردم فکر میکنند اتفاق پیشینی وجود داشته است که آن رخدادی را که دربارهاش صحبت میکنیم به وجود آورده باشد. اما این مسئله واقعیت ندارد. ما میدانیم خود زمان بخشی از جهان فیزیک است و زمانیکه از مهبانگ در مدلی سادهشده صحبت میکنیم، فقط دربارهی پیدایش ماده و انرژی صحبت نمیکنیم، بلکه پیدایش فضا و زمان نیز در این قضیه درگیر است. پس قبل از مهبانگ زمان هم وجود نداشته است. مهبانگ خودش منشا زمان است. مردم دوست دارند بپرسند قبل از مهبانگ چه اتفاقی افتاده یا چه چیزی مهبانگ را بهوجود آورده است؟ اما در تصویر سادهای که در آن فقط یک جهان وجود دارد، مهبانگ میتواند منشا مطلق فضا و زمان باشد، همانطور که منشا ماده و انرژی است. در این حالت، اگر ازلی بودن جهان را کنار بگذارید با مشکل پیدایش خود زمان مواجه خواهید بود و در این وضعیت هر تلاشی برای صحبت پیرامون نسبت علت و معلولی باید در قالب این کلمات باشد که چیزی نه قبل از شروع، که پس از شروع به وجود آمده است، چون چیزی بهعنوان «قبل از آن» وجود نداشته است.
اشارات مذهبی واضحی به این مسایل وجود دارد. حس میکنم شمار زیادی از یهودیان و مسیحیان به عقیدهی مهبانگ و این ایده که جهان از هیچ بهوجود آمده است، واقعا اعتقاد دارند. این امر بر داستان خلقت هم منطبق است.
به نظر من اگر افراد مذهبی فکر میکنند مهبانگ بهمعنای خلقت از هیچ است، برداشتشان اشتباه است. مردم به اشتباه گمان میکنند مهبانگ همان چیزی است که میگوید خلقت از هیچچیز میآید. این مانند آن نیست که خدایی در طول زمان و برای ابدیت آنجا وجود داشته و بعد در زمانی خاص، از روی هوس با خود گفته است «تصمیم گرفتهام جهان را خلق کنم» و بعد دکمهای را فشار داده و مهبانگ ایجاد شده است. این دقیقا همان مسئلهای را آشکار میکند که آگوستین به آن اشاره کرده است: «خداوند قبل از خلقت دنیا چه میکرده است؟» اگر خلقت جهان ایدهی خوبی بود، چرا خدا این ایده را در زمان بینهایت قبلتر عملی نکرده بود؟
باید این نکته را هم بگویم؛ اینکه مردم ابتدا تصمیم بگیرند یک اعتقاد مذهبی را باور کنند و بعد آگاهانه آن دسته از حقایق فیزیکی را انتخاب کنند که به باورهای مذهبیشان نزدیک است، ایدهی خوبی نیست. چون این حقایق قابل تغییرند و ممکن است در آینده، در سطوحی، دریابیم نظریهی مهبانگ فرضیهی نامطلوبی است. آنوقت چه میشود؟ مردم مذهبی تمام این مدت روی اسب اشتباهی سوار بودهاند. بنابراین، این مسئله پر از ریسک و خطر است که به دنبال این ایدههای کیهانی باشیم. ولی من شخصا فکر میکنم میتوانیم به این نتیجه برسیم که ما در جهانی که معنا و هدف عمیقا در آن رخنه کرده است، زندگی میکنیم.
اما بیشتر دانشمندان ممکن است بگویند که هیچ معنا و هدف ذاتیای در جهان نیست و این یک جهان پوچ است. جملهی معروفی از استفان واینبرگ، برندهی جایزهی نوبل، وجود دارد که میگوید: «هرچه جهان قابل فهمتر بهنظر میرسد، به همان میزان بیهودهتر مینماید». واینبرگ خداناباوری است که معتقد است هیچ مقصد نهاییای برای هستی انسان وجود ندارد. آیا او اشتباه میکند؟
او و من در تمام حقایق فیزیکی با هم توافق داریم، اما بهراحتی از آنها نتایج متفاوتی میگیریم. بحث در مورد این است که نیمهی پر لیوان را ببینیم یا نیمهی خالی را. کلماتی مانند «معنا» یا «هدف» دستهبندیهای انسانیای هستند که از تجارب انسانی میآیند، بنابراین ما آنها را وارد طبیعت میکنیم و میگوییم بهترین روش برای درک جهان این است که فکر کنیم دنیا رفتاری هدفدار دارد.
شما در کتابهایتان میگویید انگار تحولات این جهان از روی یک نمایشنامه صورت میگیرد. این مسئله تصور وجود فرجام و هدفمندیای را ایجاد میکند که بین دانشمندان هنوز در هالهای از ابهام است.
گمان نمیکنم هیچکس، حتی واینبرگ، این را که جهان مانند یک نمایشنامه است، رد کند. ما این نمایشنامه را قوانین فیزیک مینامیم. شکی نیست که جهان از نوعی الگو پیروی میکند، حتی میتوانیم واژهی نقشه[۱۱] را برای آن بهکار ببریم. دلیل آنکه من به راحتی از واژههایی مانند معنا یا هدف در ارتباط با جهان استفاده میکنم این است که من اینها را با کلماتی مانند «مکانیزم» یا «تحلیل اطلاعات» چندان متفاوت نمیبینم. پیش از این گفتم جهان مانند یک رایانه است. بنابراین ایدهی صحیح سیاستمدارانه در این زمینه این است که بگوییم جهان یک مکانیزم یا یک ماشین است. این ایده مشکلی ندارد، اما اگر بگوییم موجود زندهی هدفداری است درست نیست؟ بهنظر من این تناقض است.
آیا منظور شما این است که اگر به ثانیههای اول پیدایش جهان نگاه کنیم، قوانین طبیعت آن زمان به گونهای پدید آمدند که میلیاردها سال بعد از آن، زندگی هوشمند بتواند به وجود بیاید؟
من نمیگویم طراح باهوشی همهی اینها را از قبل چیده است و جهان را با مجموعهای از قوانین که موجودات هوشمندی را میتواند به وجود بیاورد، تولید کرده است.
شما میخواهید خدا را کنار بگذارید.
من میخواهم از بحث وجود جادوگری کیهانی که قبل از همهی اینها میزیسته و طی زمان و برای ابد آنجا بوده و جهان را مانند نقشهی از پیش تعیین شدهای به عرصهی حضور رسانیده دور بمانم. به نظر من این ایده، ایدهای خام و احمقانه است که امروزه دیگر در قالب آموختههای اغلب نظریهپردازان قرار نمیگیرد و با حقایق علمی همخوانی ندارد. من این را نمیخواهم، چون ایدهی وحشتناکی است. اما دلیلی هم نمیبینم که عاملی غایتمند که شامل معنا و هدف باشد در تکامل جهان نقش نداشته باشد. بنابراین، من بهجای دست یازیدن به موجود غیرقابل تبیینی که بیرون از جهان ایستاده باشد، در مورد چیزی صحبت میکنم که از بطن خود جهان بهوجود آمده است. این دیدگاه طبیعیتر است. بنابراین تلاش میکنیم تصویری از جهان بسازیم که کاملا مبنای علمی داشته باشد اما بهگونهای که هنوز جایی برای معنا و هدف باقی بماند،. بنابراین مردم میتوانند زندگیهای شخصی خودشان را بخشی از طرح بزرگ کیهانی که دارای معنا است، بدانند. همانطور که استفان واینبرگ میگوید، ما تصادفات بیهدفی نیستیم که هیچ مفهوم یا مقصدی ندارند. به نظرم ما میتوانیم بهتر از این عمل کنیم.
به نظر شما یکی از دلایل همهگیر شدن ایدهی وجود جهانهای موازی در سالهای اخیر این است که کل ایدهی وجود خدا را پس بزنند؟
بله.
چون به نظر میرسد بسیاری از فیزیکدانان برای توضیح تنظیم دقیق کیهانی درماندهاند اما با ایدهی وجود جهانهای موازی، میتوانیم بگوییم بینهایت جهان وجود دارد و ما خوششانس بودهایم که در آن جهانی زندگی میکنیم که از حیات حمایت میکند.
شکی نیست که علت محبوبیت ایدهی جهانهای موازی این واقعیت است که بهصورت سطحی توجیه میکند چرا جهان حیات- دوست است. بیست سال پیش، مردم خجالت میکشیدند راجع به این تنظیمات دقیق صحبت کنند، انگار خالقی در این موضوع دست داشته است. وقتی بهتدریج موضوع جهانهای موازی مطرح شد، آنها از صحبت درمورد این موضوع خوشحال شدند، چون توضیح حاضر و آمادهای به آنها میداد؛ تنها آن جهانهایی که حیات در آنها وجود دارد مورد مشاهدهپذیرند و باقی آنها از مشاهدات ما دور میمانند. دقت کنید به هر حال این از تبیین کامل علت وجود دور است. شما همچنان باید حدس و گمان زیادی در این زمینه داشته باشید. شما در این شرایط هم به مکانیزمی برای خلق جهان نیاز دارید که این همه «جهان» به شما بدهد، مجموعه قوانینی نیاز دارید که میان این جهانها پراکنده شده و بر مبنای نوعی الگوریتم پخش شده باشند. این توضیح هم چندان بهتر از این نیست که بگوییم خدایی غیرقابل توضیح وجود دارد.
حتی تبیینهای علمی برای جهان، ریشه در نوع خاصی از تفکر الهیاتی دارد. این تبیینها میکوشند جهان را با چیزی بیرون از آن توضیح دهند و من فکر میکنم زمان آن رسیده است که از این موضوع فراتر برویم. اگر سخت تلاش کنیم، میتوانیم بدون آنکه به چیزی جادویی یا رازآلود در خارج از جهان متکی باشیم، به توضیح کاملی از وجود حیات در داخل خود جهان هستی برسیم. فکر میکنم دانشمندانی که ضدخدا هستند، ولی به مجموعهی قوانین غیرقابل توضیح یا جهانهای موازی غیرقابل توضیح گرایش دارند، به همان میزان در خطا هستند که خداپرستی میگوید خدای مرموز غیرقابل توضیحی وجود دارد.
شما در کتابهای خود گفتهاید توضیح دیگری برای سازوکار جهان وجود دارد. میگویید امکان دارد ما درحال زندگی در دنیایی غیرواقعی باشیم، ممکن است بخشی از یک «نمایش واقعیت مجازی که زیرکانه طراحی شده است» باشیم؛ مانند چیزی که در فیلمهای ماتریکس میبینیم. به نظر شما چنین چیزی ممکن است؟
اگر تصور کنیم ما میتوانیم در صد یا هزارسال، کامپیوترهایی درست کنیم که به اندازهی کافی قدرتمند هستند و درک و شعور را هم شبیه سازی میکنند، به وضوح این امکانی منطقی است که تمامی این جهان شبیهسازی شده باشد. فقط کافی است باور کنید شعور فرآیندی فیزیکی است که میتوانیم اصول آن را تقلید کنیم. پس از آن کاملا توانایی آن را داریم ماشینی بسازیم که پالسهای برقی به آن برسانیم و او حسهای مختلف را تولید کند. این موضوع سوال واضحی را برمیانگیزد که آیا جهانی واقعی آن بیرون وجود دارد؟ و چهگونه میتوانم بفهمم اینها همه یک نمایش واقعیت مجازی نیست و کامپیوتری خارقالعاده، تجربههای ذهنیام را به وجود نیاورده و من فقط دارم درون این ماشین زندگی میکنم؟ امروزه تعداد زیادی از فیلسوفان شیفتهی این نظریه هستند. چهطور میتوانیم از داخل یک ماشین شبیهسازی شده بگوییم آن ماشین شبیهسازی است یا واقعیت؟ اگر شبیهسازی خوبی باشد، ما نمیتوانیم این موضوع را تشخیص دهیم. پس باید ذهن خود را برای احتمالات جدیدی که بیان میکند جهان شبیهسازی غول پیکری است، آماده کنیم.
در انتهای کتاب جکپات کیهانی شما میگویید که تمامی این توضیحات درمورد جهان احتمالا اشتباه است و «ما به تنگنایی رسیدهایم که احتمالا به علت محدودیت هوش بشر است.» فکر میکنید دانشمندان در آینده بتوانند به این سوالات پاسخ دهند؟
اگر دانشمندان آینده نیز بشر باشند، به همان مشکلات برمیخورند؛ طرز تفکرمان، روشی که مسایل را تحلیل میکنیم و دستهبندیهایی که تعریف میکنیم – مانند علت و معلول، فضا-زمان و ماده، معنا و هدف- همهی اینها دستهبندیهای انسانیای هستند که نمیتوانند از ذات تکاملی ما جدا باشند. باید با این حقیقت که بعضی محدودیتهای بنیادین از طرز کار ذهن ما نشات میگیرد، روبهرو شویم. بنابراین ما به انتهای حد ذهن خود رسیدهایم. اما این به معنای آن نیست که هیچ سیستم هوشمندی در جهان وجود ندارد. ممکن است زمانی در آینده این موضوعات قابل درک باشند. درنهایت ممکن است هوشمندی زنده یا قابل تجسمی وجود نداشته باشد اما نوعی سیستم تحلیل اطلاعات هوشمند وجود دارد که قادر مطلق است و میتواند تمام جهان را در بر بگیرد. این همان دید برتری است که من میپسندم اما اینکه این موضوع صحت داشته باشد یا نه بحث دیگری است.
[۱۱] plan