آیا تجربیات نزدیک به مرگ، اکنون تبدیل به یک موضوع علمی شدهاند؟دنیس اولری/ ترجمه: مریم درودیان
گری هابرماس[۱]، استاد الهیات دانشگاه لیبرتی[۲]، در فیلمی محصول استودیو آنجل[۳] با نام پس از مرگ[۴] (۲۰۲۳) ظاهر شده است. او همچنین در کتابی با عنوان بررسی مغز[۵] (انتشارات موسسهی دیسکاوری، ۲۰۲۳) که بهتازگی منتشر شده است، فصلی در مورد تجربیات نزدیک به مرگ دارد.
این فصل به معماهای ایجادشدهی افرادی میپردازد که بر اساس سنجشهای مرسوم، مردهاند و سپس قهرمانان پزشکی آنها را به زندگی بازمیگردانند؛ آنها گزارش میدهند که در این فاصله افرادی را دیدهاند یا چیزهایی یاد گرفتهاند که احتمالا نمیتوانستهاند ببینند یا یاد بگیرند، مگر اینکه وقتی قلب و مغزشان کار نمیکرده، عنصری در وجودشان فعال بوده باشد؛ عنصری که میتوانید اسمش را بگذارید ذهن یا روح.
در اینجا به چند نکتهی برجسته از فصل پر از پاورقی هابرماس، به نام «تجربههای نزدیک به مرگ مبتنی بر شواهد» اشاره میکنم:
۱- تجربهکننده چیزهای بهظاهر بیاهمیتی را بازگو میکند.
پرستاری در نخستین روز بازگشت به محل کار خود پس از تعطیلات، یکی از اعضای گروه پزشکی بود که با موفقیت بیمار زنی را احیا کرد. او زن را نمیشناخت. روز بعد بیمار را دید که میگفت: «اوه، تو همانی هستی که کفشهایش بند شطرنجی دارد!» و توضیح داد که هنگام تماشای احیا از بالای سر آنها را مشاهده کرده است. جالب اینجا است که هارمون بهتازگی بند کفشهای چهارخانهای را در تعطیلات خریده بود و آن روز برای نخستینبار آنها را در بیمارستان پوشیده بود. گرچه صحبتهای معمولی یا پیشپاافتاده میان کارکنان اغلب، حتی در زمانهای استرسزا، در محیطهای بیمارستان اتفاق میافتد، به نظر نمیرسد که رنگ بند کفش موضوعی باشد که در طول یک اقدام احیای پراضطراب مورد بحث یا حتی توجه قرار گیرد.
اما چیزهای بیاهمیت گاهی میتوانند تفاوتی ایجاد کنند. روانپزشکی به نام بروس گریسون[۶] برای نخستینبار در موقعیتی مشابه به «تجربیات نزدیک به مرگ» علاقهمند شد. تجربهکنندهی حالات نزدیک به مرگ، در یک تجربهی خارج از بدن متوجه لکهی ناشی از اسپاگتی روی کراوات او شد که با موفقیت آن را از همکارانش پنهان کرده بود.
۲- پیامی که تجربهکنندهی حالات نزدیک به مرگ ارایه میدهد، بیاهمیت نیست:
پسر جوان نه سالهای به نام ادی که بهشدت بیمار بود، در بیمارستانی بستری شد. وقتی ادی از تب سیوشش ساعته بهبود یافت، بلافاصله به کسانی که در اتاقش در بیمارستان بودند، گفت که به بهشت رفته است و پدربزرگ، عمه و عمویش را که در آنجا زندگی میکنند، دیده است. سپس پدرش که مبهوت و آشفته بود، از ادی شنید که ترزا، خواهر نوزده سالهاش، که در کالج مشغول تحصیل بود هم در بهشت است. خواهرش به ادی گفته بود که باید برگردد. گرچه پدر دو روز پیش با ترزا صحبت کرده بود اما در تماس با کالج متوجه میشود که دخترش روز گذشته در تصادف رانندگی کشته شده است . . .
مسئولان کالج نتوانسته بودند با والدین ترزا تماس بگیرند؛ احتمالا به این دلیل که آنها در بیمارستان کنار ادی بودند. در حالی که تجربهکنندگان نزدیک به مرگ گاهی با افرادی ملاقات میکنند که از پیش نمیدانستند مردهاند، بهندرت با کسی که در این دنیا زنده است، ملاقات میکنند.
هابرماس خاطرنشان میکند که این نوع موارد آنقدرها هم که ما تصور میکنیم، نادر نیستند. موارد بسیار دیگری نیز وجود دارند.
در نهایت، از همهی این روایتها چه نتیجهای میتوان گرفت؟ برای شروع، دو نکته را در نظر داشته باشید: نخست اینکه از زمانهای بسیار قدیم، گاهبهگاه داستانهایی از شخصی وجود داشت که ظاهرا مرده، عالم غیب را دیده و برگشته بود تا دربارهاش بگوید. کارول زالسکی[۷] کتاب ارزشمندی به نام سفرهای عالم اموات[۸] (انتشارات دانشگاه آکسفورد، ۱۹۸۷) نوشت و در آن چنین داستانهایی را از ژانرهای گوناگون جمعآوری کرد. اما این داستانها را چهگونه باید درک کنیم؟ آیا آنها حقیقتی الهی هستند؟ یا داستانهای پارسایان؟ یا تخیلات افراد خودشیفته؟ چه کسی میداند؟ در هر تفسیری از این تجربهها، ما با مشکلاتی مواجه هستیم. اگر این روایات نوعی حقیقت الهی است، نقش تفاوتهای فرهنگی چیست؟ اگر داستانسرایی پارسایان است، اطالاعاتی که افراد در ظاهر مرده به دست آوردهاند (تجارب واقعی) چه توجیهی دارد؟ اگر تخیلات است، چرا این تجربیات تا این حد زندگی افراد را دچار تحول میکنند؟
اگر مایل هستید، میتوانید علم پزشکی را سرزنش کنید
نکتهی دوم این است که علم پزشکی، و نه دین، شواهد محکمی برای این تجربیات فراهم آورده است. توانایی بازگرداندن بیماران پس از مرگ، مرگ بر اساس معیارهای بالینی، زمینهای را به وجود آورده است. البته که هیچکس نمیخواهد بدون این شگفتیهای پزشکی کار کند. احتمالا به همین دلیل است که رسانههای علمی که رویکرد مادهگرایانهی سنتی دارند، تجربیات نزدیک به مرگ را بیارزش جلوه ندادهاند، هر چند آنها به توضیح مادهگرایانه امیدوارند. با این حال، در حال حاضر روی راههایی تمرکز میکنند که طی آن مغز میتواند پس از مرگ فعال شود.
این واقعیت که در مجموع به نظر نمیرسد تجربیات نزدیک به مرگ بتواند از یک مکتب الهی نسبت به دیگری حمایت کند، شایان توجه است. شاید ما نباید تعجب کنیم. اگر تجربهی نزدیک به مرگ حقیقتا نوعی مواجهه با حقیقتی الهی میبود، شاید بسیاری از ما نمیتوانستیم آن را درک کنیم و طبعا قادر به توصیف آن نیز نمیبودیم. در عوض، آنچه که تجربهی نزدیک به مرگ نشان میدهد، این است که ذهن انسان میتواند مستقل از بدن عمل کند و در این حالت، دنیای غیبی که با آن روبهرو میشود، بسیار غنیتر و غریبتر از آن چیزی است که تصور میشود. هابرماس خاطرنشان میکند:
چیزهایی که معمولا در گزارشهای ماورایی ظاهر میشوند، مانند زیبایی باورنکردنی موسیقی یا محیط اطراف، احساسات غیرقابلوصف، افزایش حواس آگاهی یا شناسایی صحیح شخصیتهای آسمانی مانند فرشتگان، عیسی یا دیگر شخصیتهای مذهبی، تقریبا بهطور کامل فاقد شواهدی هستند که بتوان گزارشها را با آن ارزیابی کرد. (ص ۳۳۷)
البته این گفته به این معنا نیست که گزارشها «درست نیستند»، بلکه چیزی که تجربیات نزدیک به مرگ را بسیار پراهمیت جلوه میدهد، گزارشهای تجربهکنندگان از رویدادهای این جهان است که خواه جدی یا پیشپاافتاده، میتواند از سوی دیگران تایید شود.
ما حتی نمیدانیم چه اتفاقی برای تجربهکنندگانی که برنمیگردند، میافتد. آیا آنها به وجود خود ادامه میدهند؟ چهگونه بدانیم؟ من و جراح مغزواعصابی به نام مایکل اگنور[۹] در کتابی به نام روح انسان[۱۰] (انتشارات ورتی ۲۰۲۴)، فصلی را به استدلالهای فلسفی در خصوص جاودانگی روح انسان اختصاص دادهایم.
روح جاودانه است و در این موضوع بحثی نیست. با این حال، تجربیات نزدیک به مرگ تنها نشان میدهند که جاودانگی امکانپذیر است. استدلال منطقی-فلسفی نشان میدهد که چرا جاودانگی روح ضروری است.
بنا به تعریف، «تجربهی نزدیک به مرگ» یعنی مغز پس از مرگ فعال است. پژوهشگران این حوزه اینک نتیجه گرفتهاند که تجربههای نزدیک به مرگ، شایستهی بررسی تجربی واقعی و بدون پیشداوری است.
یادداشتها:
[۱]. pp. 326–۲۷ Ref: Kenneth Ring and Madelaine Lawrence, “Further Evidence for Veridical Perception During Near-Death Experiences,” Journal of Near-Death Studies, 11 (1993): 223–۲۲۹.
[۲]. ۳۳۱ Bruce Greyson, “Seeing Dead People Not Known to Have Died: ‘Peak in Darien’ Experiences,” Anthropology and Humanism, 35 (2010): 159–۱۷۱. P. 167 The paper is open access.منبع:
[۱]. Gary Habermas
[۲] Liberty University
[۳] Angel Studio
[۴]. After Death
[۱۰]. The Human Soul