آیا باور به وجود جهانهای بسیار کار را آسان تر میکند؟جان ترل/ ترجمه: ریحانه بیآزاران
دانشمندان مسیحی، در پرتو درسهایی از تاریخ که از نتیجهی کار دانشمندانی همچون کپرنیک و داروین حاصل شده، در محکوم کردن نظریههای علمی به اتهام «غیرانجیلی» یا «غیرمسیحی» بودن، احتیاط میکنند. با این حال قابل تصور است که هرچه فیزیک و کیهانشناسی درهم تنیدهتر شوند، نهایتا برخی از نظریههای فیزیکی یا فرانظریهها با برخی از باورهای اصلی مسیحیت ناسازگار میشوند. نظریههای چندجهانی دیگر صرفا از جنس موضوعات علمی تخیلی نیستند. بعضی فیزیکدانها این نظریات را بسط منطقی نظریههای پویا و برخی دیگر آنها را تاملات خیالبافانه تلقی میکنند. از آن جا که تاکنون توجهها معطوف به توانایی این نظریهها در حل معضل «تنظیم دقیق» بوده، این مقاله به یک یا چند پیامد الهیاتی میپردازد که یک یا چندتا از آنها باید معتبر باشد.
کلیدواژهها و مفاهیم
واژهی «جهان»[۱] در اصل به معنای «همهی آنچه وجود دارد» به کار برده میشد. از این رو با روی کار آمدن نظریههای چندجهانی[۲] مشکلی زبانشناختی مانند مشکل به وجود آمده با واژهی «زیر اتمی»[۳] به وجود آمد. مسئله این بود که در صورت جایگزینی واژهی «چندجهانی» به معنای «همهی آنچه وجود دارد»، ابهام به وجود میآمد. برای پرهیز از این ابهام از چارچوب مشابهی که برنارد کار[۴]]۱[ بهکارگرفته است، استفاده میکنم. در این چارچوب از واژهی «عالم»[۵] برای دلالت به هرآنچه وجود دارد و از واژهی «جهان»[۶] برای دلالت به هرآنچه که در اصل ممکن است برای یک مشاهدهکنندهی خاص دست یافتنی باشد، استفاده میکنم. ]۲[
اصطلاح «چندجهانی» در فیزیک به جای مفاهیمی با معانی و دلالتهای مختلف بهکار رفته که میتواند عامل بعضی سردرگمیها باشد. برای تمایز میان این مفاهیم، مکس تگمارک[۷] یک چارچوب طبقهبندی چهار سطحی ارایه کرده است ]۳[ و عناوین زیر برگرفته از این طبقه بندی است.
سطح ۱- فراسوی افق کیهانی ما: نظریهی تورم برای حل مشکلاتی مانند یکنواختی کلی و چگالی عالم که در نظریهی مهبانگ وجود داشت، شکل گرفت. ]۴[ پیامد نظریهی تورم این است که عالم دارای چگالی بحرانی و در نتیجه هندسهای مسطح از فضا-زمان است؛ موضوعی که دلالت بر بینهایتی عالم دارد. در چنین عالمی، مشاهده، محدود به مدار «حجم هابل»[۸] یا «حجم افق»[۹] است، که محاسبهی شعاع آن عبارت است از میزان فاصلهای که نور در طولِ حیاتِ جهانهای ممکن، طی میکند. ]۵[ طبق تعریف ما در مرکز جهانمان قرار داریم، اما آشکارا جهانهای دیگری با فیزیک یکسان اما شرایط اولیهی متفاوت از ما وجود دارند. یعنی عالم فقط به دلیل محدویت دیداری ما یک چندجهانی است.
سطح ۲- حبابهای پسا-تورمی دیگر: (الف) در یک فضا-زمان چند بعدی، وجود «حبابهای چندجهانی»[۱۰] با ابعاد مختلف و/یا با ثابتهای فیزیکی مختلف محتمل است. ]۶[ یکی از راههای امکان بروز این رخداد، یک روند تورم تصادفی[۱۱] است. روندی که بر اساس آن، فضا-زمانی که از قبل موجود بوده، در نواحی متفاوت و با درجات متفاوت منبسط میشود. در بعضی مکانها این انبساط متوقف شده و شرایط تشکیل جزیرهای از جهانهای ممکن سطح اول را ایجاد میکند. جزیرهای از جهانهای ممکن در دریایی از انبساط مداوم و غیرقابل عبور. ]۷[ یک راه ممکن دیگر برای بروز چندجهانی، نظریهی برخورد غشایی اکپیروتیک[۱۲] است. نظریهای که بر پایهی نظریه محبوب ام[۱۳] شکل گرفته است. ]۸[ (ب) جهانهای ممکنی که موقتا از یکدیگر جدا شدهاند، میتوانند در این سطح قرار بگیرند؛ از جمله نظریهی انتخاب طبیعی کیهانی[۱۴] لی مولین ]۹[، نظریهی کیهانشناسی چرخشی سازگار [۱۵] راجر پنروز[۱۶] ]۱۰[ و نظریهی کیهانشناسی کوانتومی حلقوی[۱۷] ]۱۱[. این نظریات به این خاطر در این سطح قرار میگیرند چون میتوانند مجموعههایی ]از جهانهای ممکن[ را تولید کنند که غیر قابل تمییز از جهانهای مستقل فضایی هستند.
سطح ۳- جهانهای کوانتومی چندگانه: پذیرفتن ماهیت احتمالاتی مکانیک کوانتوم، با مشکلاتی مواجه است. این مشکلات منجر به اتخاذ دیدگاهی شده که در آن جهان میتواند در اثر یک «تابع موجی فراگیر»[۱۸] واقعی و غیرقابل اضمحلال، به وجود آمده باشد. جهانی که در طی دورانها، بالاجبار تکامل یافته است. ]۱۲[ راهحلهای متفاوتی وجود دارد که در روند کوانتومی تعریف شدهاند، راهحلهایی مانند فروپاشی رادیواکتیوی یا فروپاشی یک هسته. اما چون این راهحلها در روند کوانتومی تعریف شدهاند، پذیرش هر یک از آنها یا منتهی به برهمنهی «جهان»های بیربط با هم میشود، یا منتهی به جدا شدن واقعیتها. آنچه که ما از آن بهعنوان جهان یاد میکنیم تنها یک شاخه از این برهمنهی همواره دوسویه[۱۹] است. این شاخهها تنها با یک اختلاف کوچک از هم، مانند زندهماندن گربهی شرودینگر[۲۰]، آغاز میشوند اما مانند اثر پروانهای[۲۱] بهسرعت از یکدیگر فاصله میگیرند.
سطح ۴. ساختارهای ریاضی دیگر: ما میتوانیم جهانهای دیگری را تصور کنیم که با قوانین متفاوت اداره میشوند. حتی در زمانهایی چنین قوانینی را باور داشتهایم (برای مثال قوانین ثابت نیوتن). تگمارک معتقد بود که هر ارایهی ریاضیاتی باید در جایی یک تحقق فیزیکی داشته باشد. ]۱۳[ این موضوع ممکن است شبیه به حدس و گمانهای متافیزیکی به نظر برسد اما برای تگمارک این موضوع بر پایهی دیدگاهی حتی افراطیتر شکل گرفته است. این دیدگاه افراطیتر، فرضیهی جهان ریاضیاتی[۲۲] او است که در آن جهان فیزیکی ما در حقیقت یک ساختار انتزاعی ریاضیاتی است. ]۱۴[
ازدواج در بهشت
یک واکنش ممکن به ایدهی چندجهانی این است که این ایده بسیار نظریتر از آن است که بتوان جدیاش گرفت و در نتیجه نمیتواند به طور خاص برای الهیات مسئله آفرین شود. اما علم فیزیک چهگونه گرفتار نظریهی چندجهانی شد؟ برای روشن شدن این مسئله بهتر است مسیری را که علم فیزیک از زمان نظریهی کوانتوم به بعد پیموده است، مرور کنیم:
۱- علم فیزیک در قرن بیستم با انتشار نظریهی کوانتوم[۲۳] ]۱۵[، نسبیت خاص[۲۴] ]۱۶[، نسبیت عام[۲۵] ]۱۷[ و امواج ماده[۲۶] ]۱۸[ تغییرات اساسی یافت.
۲- هایزنبرگ نظریهی کوانتوم را از لحاظ ریاضیاتی در قالب مکانیک ماتریسی[۲۷] بسط داد. شرودینگر نیز نظریهی امواج ماده را در قالب مکانیک امواج[۲۸] توسعه داد. دیراک و شرودینگر همترازی این نظریهها را ثابت کردند ]۱۹[ و صورتبندی نتیجهگیری آنها امروزه به مکانیک کوانتوم[۲۹] مشهور است.
۳- مکانیک کوانتوم بسیار موفق است اما در تفسیر متحمل مشکلات فلسفی است.
۴- لازمهی تفسیر سنتی یا تفسیر کپنهاگی[۳۰]، باور به تابع موجی[۳۱] است که در توصیف احتمالات وضعیت یک سیستم فیزیکی، در لحظهی مشاهده، «فروریزش»[۳۲] کند. چنین باوری منتهی به یک پاسخ منحصر به فرد میشد که حالا باید با تابع موجی جدیدی توصیف شود. همین مسئله باعث شد تا در مورد واقعیت فیزیکی بیان شده تردیدهایی به وجود آید.
۵- سادهترین تفسیرهایی که واقعیت را تماما به تابع موجی نسبت میدهند و از فروریزش آن جلوگیری میکنند، بر پایهی فرضیهی «صورتبندی حالت نسبی اورت» ]۲۰[ از مکانیک کوانتوم[۳۳] شکل گرفتهاند. مشهورترین و متداولترین آنها، «تفسیر جهانهای موازی»[۳۴] است.
۶- بسط مکانیک کوانتوم در تعریف نیروها، منجر به پدید آمدن نظریههای میدان کوانتومی[۳۵] شد. اولین نظریهی میدان کوانتومی، الکترودینامیک کوانتومی[۳۶] بود. ]۲۱[ لازمهی کوانتیزه کردن میدانها وجود تبادل در ذرات است. بنابراین، فوتونها واسطهی نیروهای الکترومغناطیس هستند.
۷- کشف تابش زمینهی کیهانی[۳۷] ]۲۲[، مهبانگ را به عنوان کیهانشناسی ارجح تصدیق کرد، و نظریهی کوارک[۳۸] به آشفتگی ذرات نظم بخشید. ]۲۳[ اکنون میشد جدول زمانی را از مرحلهی هستهزایی[۳۹] ]۲۴[ (حدود ۳ دقیقه)، به مرحلهی حبس کوارک[۴۰] (حدود ۱میکرو ثانیه) عقبتر برد. در نتیجه، رابطهی بین فیزیک ذراتِ بسیار ریز و فیزیک جهانهای بسیار بزرگ، مستحکمتر شد.
۸- کیهانشناسیهای بعدی به دنبال بیان مشکلات نظریهی مهبانگ رفتند؛ مشکلاتی نظیر تکینگی[۴۱]، یکدستی[۴۲] و یکنواختی[۴۳] و همچنین مسایل تنظیم دقیق.
۹- نظریههای وحدت[۴۴]، فیزیک نیروها[۴۵] را سادهتر کردند. فیزیک نیروها تا قبل از این نظریات فیزیکی جداگانه تلقی میشد؛ مانند، الکترومغناطیس]۲۵[ و برهمکنش الکتروضعیف[۴۶].]۲۶[ هرچند کرومودینامیک کوانتومی[۴۷]، برهمکنشهای قوی را شرح داده است، در حال حاضر در فیزیک الکتروضعیف و برهمکنشهای قوی، هیچ نظریهی وحدت بزرگی[۴۸] وجود ندارد. هدف نهایی بعضی از فیزیکدانان دست یافتن به یک «نظریهی همهچیز»[۴۹] است که شامل نیروی گرانش نیز بشود. درحال حاضر امکان دست یابی به چنین نظریهای ضعیف است، زیرا هنوز نظریهی میدان کوانتومیای در مورد گرانش که عموما پذیرفته شده باشد وجود ندارد. این در حالی است که نظریهی بسیار موفق نسبیت عام، گرانش را شرح داده است.
۱۰- نظریهی میدان کوانتومی و نسبیت عام با یکدیگر سازگار نیستند. شناخته شدهترین نظریهای که تاکنون توانسته این دو را با یکدیگر وفق دهد، نظریهی ابرریسمان[۵۰] است که غیر از این انطباق مدرک موثق دیگری ندارد.
۱۱- پنج تفسیر از نظریهی ریسمان وجود دارد که هر کدام از آنها تمام ذرات بنیادین (از جمله ذرات تبادلی) را در قالب ریسمانهای کوچک، با حالتهای مختلف ارتعاش در یک فضا-زمان ده بعدی شرح میدهند. این نظریه با نظریهی یازده بعدی «ابرگرانش»[۵۱] متفاوت است.
۱۲- هرچند نظریهی ام هنوز ناقص است، اما به نظر میرسد بسط ابعاد نظریههای ریسمان به یازده، نوید یک نظریهی جامع از نظریههای ابرریسمان را بدهد. ]۲۷[
ملاحظه میشود که در گزارهی ۵ ما با سطح ۳ چندجهانی، و در گزارهی ۸ با سطح ۱ و ۲ چندجهانی مواجهایم. اکنون به مشکلات سازگاری میان مسیحیت و ادعاهای چندجهانی میپردازیم. ابتدا ادعاهای چندجهانی را به صورت خلاصه بررسی خواهم کرد تا بتوانیم بیشتر روی مشکلات این سازگاری تمرکز کنیم.
سطح ۱: حجمهای هابل
«جهان»های سطح ۱ زیاد بحثبرانگیز نیستند. تنها دلیلی که باعث میشود ما این جهانها را به شکل جداگانهای تصور کنیم، این است که آنها از یک حجم هابل همسایه، غیرقابل رویت هستند. از آن جایی که موقعیت ناظر، تعیین کنندهی حجم است، مفهوم «حجم هابل» نیز مفهومی ذهنی است؛ یک ناظر در فاصلهی نیمی از شعاع حجم هابل ما تعریف متفاوتی از «حجم هابل» ارایه میدهد. اما همین تعریف متفاوت منطبق بر یکی از حجمهای هابل همسایه ما است. تمام حجمها دارای فیزیک یکسانی بوده و تنها میتوانند در شرایط اولیه و در یک تحول با یکدیگر متفاوت باشند. احتمالا تنها مسئلهی نگران کننده، دوگانگی در فردیت جهانها از یک سو، و کلیت جهانها از سوی دیگر است.
یکی از پیامدهای پذیرش نامتناهی بودن عالم این است که در بعضی جهانهای دیگر، فردی عینا مشابه شما وجود خواهد داشت. ]۲۸[ این یک بحث آماری است. در یک عالم نامتناهی، حتی یک امکان با احتمال بسیار ناچیز هم در جایی رخ میدهد. بنابراین، در جایی، قوانین فیزیک مشابه شما را ذره به ذره دوباره به وجود آورده است. تگمارک حتی از این نیز فراتر رفته و فاصلهی احتمالی نزدیکترین دو قلو به شما را تا ۱۰۲۹^۱۰ متر تخمین میزند. ]۲۹[ در یک محاسبهی مشابه، فاصله احتمالی نزدیکترین جهان کاملا یکسان ۱۰۱۱۵^۱۰ متر است. اینها فواصل عظیم غیرقابلتصوری هستند. ]۳۰[ به همین خاطر مطمئنا شما دو قلوی خود را در حجم هابل خودتان نخواهید یافت. اما بدون در نظر گرفتن فاصله، آیا وجود مفروض چنین فردی، خطری برای هویت شما محسوب میشود؟
مسیحیانی که به نوعی از دوگانهانگاری جوهری اعتقاد دارند، بعید است در این مورد نگران باشند. شاید قیافه و رفتارهای همسان من خیلی شبیه دوقلوهای همسان باشد، اما هیچکس وجود دوقلوهای همسان را در این جهان برای الهیات مشکل آفرین نمیداند. دوقلوی من فاقد روح من است و حتی اگر استعدادهای مشابه مرا داشته باشد، باور ندارم که او همواره محدود به همان انتخابهایی باشد که من دارم. اگر رفتار او مانند انتخابهای من باشد، آن رفتارها انتخابهای «او» هستند اما اگر معتقد به یگانهانگاری[۵۲]، یا حتی یگانهانگاری دو وجهی[۵۳] باشید، پاسخ چیست؟ یکی از قیود یگانهانگاری این است که خداوند در قیامت قادر به خلقت دوبارهی فرد است، زیرا بدن از بین رفته و هیچ روح جاودانی وجود ندارد. در یکی از مقالاتم این استدلال را مردود دانستهام؛ به این دلیل که «خصوصیات فردی، خودِ فرد نیستند». ]۳۱[ این در حالی است که اگر انسان صرفا به صورت فیزیکی تعریف شود، چیزی جز خصوصیات فردیاش نیست. در کدام معنا «خود ِدیگر»[۵۴] شما، شما نیست؟ به همین خاطر است که شخص یگانهانگار به درستی میتواند همتای دوقلوی خود را، در معنایی، یک دزد شخصیت بداند. بدتر این که، اگر وجود یکی از آن دو، برای تعریف و حفظ کردن شخص لازم باشد، وجود دیگری غیرضروری است. در قیامت، یک بدن برای هر دو آنها کارآیی دارد، اما آن بدن، آگاهی کدام یک را خواهد داشت؟
مسایل دیگری از این دست نیز میتواند مطرح شود اما آنها هم بر پایهی این «مادهگرایی آماری بینهایت»[۵۵] هستند؛ هر اتفاق ممکنی، در جایی و در زمانی رخ خواهد داد. لازمهی تکثیر تاریخ سیارهی ما برای مثال، پذیرش دوبارهی تجسد حضرت مسیح[۵۶] است. هرچند پذیرش دوبارهی تجسد، از دید الهیات ممنوع نیست (از نظر من ]۳۲[)، اما پیامدی ناشی از تکامل کیهانشناختی هم نیست. هرقدر هم جهان دیگری به لحاظ توازی به جهان ما نزدیک باشد، نمیتوانیم برای خدا تعیین تکلیف کنیم که او باید چهگونه با آن جهان تعامل داشته باشد. یک مسیحی در مقابله با چنین استدلالهایی، با نظریهی چندجهانی مخالفت نمیکند، بلکه مخالفت او با فلسفهای است که این نظریه با خود به همراه میآورد. مادیگرایی و یکتاپرستی در هر جهانی باشند، مشکل آفرینند.
سطح ۲: (الف) حبابها و غشاها
جهانهای سطح ۲، برخلاف جهانهای سطح ۱، ممکن است دارای ابعاد، ثابتهای فیزیکی و فیزیک ظاهری متفاوتی باشند. تصور میشود این جهانها در مبناییترین سطح فیزیکشان یکسان باشد اما بسیاری از قوانینی که ما برای تعریف پدیدهی فیزیکی استفاده میکنیم قوانین «تاثیرپذیر»[۵۷] هستند و ممکن است وابسته به مقیاس و درجه باشند. قوانین تاثیرپذیر قوانینی هستند که نتیجهی اثر شرایط فیزیکهای پایهایترند؛ مانند روشی که در آن فرض شده وجود شرایط اولیه، منجر به کسر تناظر[۵۸] یا «خروج»[۵۹] چهار نیروی بنیادی (الکترومغناطیس، گرانش، نیروی هستهای قوی، نیروی هستهای ضعیف) میشود. پژوهش در مورد نظریههای وحدت، منجر به تقویت این باور شده است که قوانین تاثیرپذیر ممکن است حاصل پذیرش همهجانبهی قوانین پایه باشند.
لازمهی اثبات نظریههای ابرریسمان، وجود یک فضا-زمان ده بُعدی است. نظریهی ام این عدد را به یازده افزایش میدهد. دلیل این که چرا ما تنها سه بُعد از فضا را درک میکنیم این است که فرض میشود ابعاد باقیمانده به صورت شدیدا محکمی «در هم تنیده»[۶۰] اند. این درهمتنیدگی به حدی است که برای تمامی موجودیتها در فضا-زمان یک «فضای درونی»[۶۱] چند بُعدی میدهند. برای امکانپذیر شدن این «فشرده سازی»[۶۲] راههای زیادی وجود دارد. اگر این فشردهسازی امکان پذیر نشود، طبیعتِ فضای درون موظف است مقادیر ظاهری ثابتهای فیزیکی قراردادی را تعیین کند. به این ترتیب یک جهان و قوانین فیزیکیاش را فشرده سازی و ابعاد تاثیرپذیری که به دنبالش میآید، تعریف میکند. تخمین زده شده که این «چشمانداز ریسمانی»[۶۳] به ما محدوده احتمالاتی ۱۰۱۰۰ تا ۱۰۱۰۰۰ را بدهد.
تورم نامنظم، مکانیزم محتملی را به وجود میآورد که به واسطهی آن، قوانین تاثیرپذیر مختلف و ثابتهای فیزیکی میتوانند از یک فیزیک بنیادین واحد به دست آیند. توصیف این روند به «نامنظم» به این روند نشان میدهد تورم فضا-زمان به صورت یکدست نیست و گویای تصادفی بودن این تغییرات است. تصور میشود ماهیت تورم و توقف نهاییاش میتواند به طرق مختلفی منتهی به خنک شدنی شود که در آغاز تولد یک چندجهان سطح اول رخ میدهد؛ درست مانند تودهی مذاب آتشفشانی که وقتی سرد میشود، طبق میزان دمای از دست رفته، میتواند فرمهای کریستالی متفاوتی پدید آورد. این فرمهای کریستالی هم در ترکیب کریستالی خود با هم متفاوتند و هم در اندازههایشان. به همین خاطر است که آندره لینده[۶۴] این طور نتیجهگیری میکند: «در حال حاضر جهان ما باید تعداد بیشماری از جهانهای کوچک را در درون خود داشته باشد. جهانهای کوچکی با تمام تراکمهای ممکن و با تمام حالتهای خلاء ممکن؛ حالتهای خلاء (کم ثباتی) که با وجود مراحل اولیهی تورم سازگارند». ]۳۳[
مکانیزم ممکن دیگری نیز وجود دارد که در آن، از نظریهی ام استفاده شده است. در این نظریه، یک جهان ممکن است روی یک پوسته یا غشای[۶۵] «پی-بعدی»[۶۶] ]۳۴[ درون بُعد یازدهم فضا-زمان یا «توده»[۶۷] وجود داشته باشد. اکنون این احتمال را در نظر بگیرید که دو «سه غشایی»[۶۸] مشابه، در یک بُعد فضایی چهارم از یکدیگر جدا شده باشند و فاصلهی آنها از یکدیگر، فاصلهای نسبتا کم باشد. نیروی گرانش ]۳۵[ میتواند منجر به برخورد غیرعادی آنها شود. چرا که مقداری از انرژی جنبشی میتواند به ماده تغییر شکل یابد. در نتیجهی این تغییر شکل، حوادث اکپیروتیک «شبه مهبانگ» رخ میدهد. ]۳۶[ همان طور که غشاها به دلیل بینظمی کوانتومی به هم نزدیک میشوند، احتمالا موج پیدا میکنند. همین رخداد باعث میشود که در بعضی قسمتها موج زودتر از قسمتهای دیگر پدیدار شود. ناهماهنگی موضعی که در پخش ماده و انرژی دیده میشود، به همین خاطر است. در این طرح، تکینگی[۶۹]، انبساط ورای سرعت نور[۷۰] و مسئلهی یکنواختی[۷۱] وجود ندارد. ]۳۷[ هر تعدادی از غشاها میتواند با ابعاد و فشردگی گوناگون وجود داشته باشد تا برخوردها بتوانند جهانهایی با قوانین و ثابتهای فیزیکی متفاوت پدید آورند. بسیاری از این جهانها ممکن است برای «حیات آنگونه که ما میشناسیم» مناسب نباشند. برای مثال، ما برای تولید میدانهای نیروی قانون مربع معکوس[۷۲]، به یک فضا-زمان چهار بُعدی نیاز داریم. بدون فضا-زمان چهار بعدی، وجود مدارهای پایدار غیرممکن میشد و در این صورت اتم هم نمیتوانست وجود داشته باشد، چه رسد به سامانهی سیارهای[۷۳].
مدتها تصور این بود که بعضی از ثابتهای فیزیکی (بعضی ثابتهای نظری و بعضی ثابتهای محیطی) نشان دهندهی نحوهی بسیار دقیق انتخاب هستند. انتخابهایی که حیات را در جهان ما ممکن کرده است. ]۳۸[ از دید مسیحیان این تصویر شاهدی برای وجود خدای طراح است ]۳۹[ اما از دید خداناباوران (یا شاید بهتر از آنها، دانشمندانی که نمیخواهند خداوند نقشی در توصیفهای علمی خلقت داشته باشد)، این تبیین یا نشانگر یک انتخاب انسانی[۷۴] است، ]۴۰[ یا نشانگر یک نقص نظری. ]۴۱[ به نظر میرسد چندجهانی سطح۲ پاسخی برای مسئلهی تنظیمدقیق داشته باشد. چندجهانی سطح۲ ادعا میکند که در واقع تعداد زیادی از این جهانها که شرایط اولیه و ثابتهای متفاوتی دارند، وجود دارند. به همین خاطر طرح این پرسش که چرا قوانین جهانی به این شکل است، سوال بیمعنایی است. این قوانین در هر جهان دیگری متفاوت خواهند بود و در یک قلمرو بینهایت از جهانها تقریبا هرگونه ترکیب ممکنی از قوانین وجود دارد.
نظریهی چندجهانی که بتواند وجود یک جهان تنظیمدقیق شده را به صورت اتفاقی در میان جهانهای نامنظم دیگر اثبات کند، یک هدیه برای خداناباوران محسوب میشود: «دیگر نیازی نیست تصور کنیم که یک عامل فراطبیعی عالم را با ویژگیهایی که برای حیات ما مخصوصا تنظیمدقیق شدهاند، آفریده است». ]۴۲[ من در این جا به این بحث نخواهم پرداخت که «آیا یک فرضیهی چندجهانی میتواند معضل تنظیم دقیق را به شکل مناسبی حل کند یا نه؟». رادنی هولدر[۷۵] به نقد چنین موضوعی پرداخته است. ]۴۳[ پرسشهای جدیای در ارتباط با معنادار بودن «خلقت بینهایت» مطرح است، و این که اگر معنا هم داشته باشد، در این صورت چه تعدادی جهانِ حامی حیات وجود دارد. اما این کار کیهانشناسان کوانتومی است تا چیزی برتر از استدلالهای بیاساس کنونی اریه دهند. در عوض من قصد دارم روی این موضوع تمرکز کنم که: آیا باور به این که «خداوند به جای آفرینش تنها یک عالم تنظیمدقیق شده ممکن است یک چندجهانی خلق کرده باشد»، معقول است یا خیر. آیا مسیحیان با این تهدید که خداوند از یک شکاف دیگرِ علم حذف میشود، در موضع دفاع قرار میگیرند؟[۷۶]
مفهوم تنظیم دقیق کیهانشناسانه[۷۷]، به طور نسبی در جامعهی علمی مفهوم جدیدی است. به همین خاطر این مفهوم از جمله شکافهای سنتی علم نیست که خدا سابقا در آن ساکن بوده باشد. با این حال این مفهوم نوعی نتیجهگیری از پیش محسوب میشود به این معنا که اگر «تکامل» ابزار خلق حیات است، خداوند باید تنها یک عالم را دقیق خلق کند. بنابراین احتمال این که خداوند یک چندجهانی را خلق کند که تنها جزیی از آن «به صورت اتفاقی» دارای مولفههای درست است، ممکن است نوعی اسراف غیرضروری به نظر برسد. هر چند در مقابل میتواند این طور مطرح شود که خلق چندجهانی چیزی بیشتر از تکثیرهای فراوانِ موجود در جهان طبیعت نیست؛ تکثیرهای فراوانی که هم در روند تکامل و هم در چرخهی عادی حیات ما وجود دارند. رابین کالینز این تکثیرهای فراوان را نمونهای از خلاقیت نامحدود خداوند میداند. ]۴۴[
نظر مشابهی نیز میتواند با خلق عناصر مورد نیاز برای حیات ترسیم شود به این صورت که این عناصر را حاصل وجود ستارهها بدانیم. در این فرض «عناصر سنگین تا آهن»، از طریق گداختگی درون هستهای ستاره[۷۸] و «عناصر سنگینتر» نیز در فروپاشی نهایی ابرنواختر[۷۹]، به وجود آمدهاند. این روشی بسیار عجیب برای خلق ملزومات حیات ما است اما بیشک میتوان آن را نقشهی خدایی به شدت بخشنده و مبتکر دانست. خدایی که تمامی جهان را برای دست یافتن به هدفش که حیات هوشمندانه، عقلانی و اخلاقی است، خلق میکند. خداوند در این شیوهی خلق، نه تنها ملزومات حیات، بلکه طیف جامعی از عناصر را به وجود آورده که میتوانیم از آنها به عنوان زمین بازی یا کارگاه برای کشفیات علمی و توسعهی تکنولوژیکی استفاده کنیم. این واقعیت بیانگر خرد و دانش است و در عین حال نشان دهندهی یک ویژگی مهم خداوند است؛ او واقعا میخواهد اجرای مخلوقاتش را ببیند، نه این که تنها شاهد تماشای بازی آنها در نمایشی باشد که خودش آن را قبلا نوشته است.
به همین ترتیب در یک چندجهانی که در آن، از زاویه دید فعلی ما، یک یا چندجهان مفید یا مولد باشند، ممکن است هدفی پیدا شود. اما چهگونه میتوانیم مطمئن باشیم جهانهایی که اکنون از دسترس ما خارجاند بعد از آن که «همه چیز تازه میشود» (مکاشفهی یوحنا، ۲۱) باز هم غیرقابل دسترس باقی بمانند؟ در این سطح از بیاطلاعی ما، این که بگوییم یک چندجهانی از یک عالم به درستی تنظیمشده مفیدتر نیست، قضاوت بسیار عجولانهای خواهد بود. باید اعتراف کرد که ممکن است خداوند برای خلقت جهانها، دلایل دیگری، جدای از برآورده کردن نیازهای موجودات، داشته باشد. ما تمایل داریم یک نقطه نظر بسیار انسانشناسانه از خلقت خداوند اتخاذ کنیم، تقریبا چیزی شبیه به تصور کودکان از وجود والدین. کودکان تصور میکنند پدر و مادرشان وجود دارند تا نیازهای آنها را برآورده کنند و تصور نمیکنند که والدینشان برای خودشان زندگی داشته باشند. این در حالی است که ما بزرگسالان اغلب در پی منافعی هستیم که در خودشان دلیل موجهی دارند اما شاید لزوما یک توجیه کاربردی نداشته باشند. حالا چرا باید برایمان عجیب باشد اگر خداوند، به عنوان خالق ما، از خلقت یک چندجهانی که تنها بعضی اجزای آن برای به وجود آمدن و حفظ حیات استفاده خواهد شد، لذت ببرد؟
ممکن است این اشکال ]۴۵[ وارد شود که در چنین مجموعهای، با توجه به ذات خدایی که آنها را آفریده است، اکثریت قریب به اتفاق این جهانها بیفایده خواهند بود. البته مهم است که میان «فایده»[۸۰] و «هدف»[۸۱] تمایز قایل شویم. مفهوم «فایده» نوعی وابستگی را میان موجودات ذینفع[۸۲] پیش فرض میگیرد؛ هم به معنای تواناییشان در تفکر و هم به معنای فایده بردن از جهان میزبانشان. این در حالی است که مفهوم «هدف» میتواند در معنای گستردهتری به کار رود. حتی در همین عالم خودمان، مکانها و موجودیتهایی هستند که ما نمیتوانیم فایدهای درشان پیدا کنیم، اما اشتباه است که آنها را بخشی از آفرینش خداوند ندانیم. آنها بخشی از چارچوب و طرح کلیتری هستند؛ طرحی که یک هدف کلی دارد. البته «فایده» هم مانند «زیبایی» از دید هر کس یک چیز است. بعضی انسانها شاید نتوانند فایدهی وجود ذرات پوزیترون[۸۳] یا سیاره پولوتو را درک کنند؛ و بعضی دیگر مانند پل دیراک[۸۴] و کلاید تامباخ[۸۵]، ممکن است قسمت اعظمی از زندگی خود را صرف مطالعهی همین مسایل کنند. اگر فایده در مفهوم انسانیاش تا این حد متنوع است، تعیین حدود برای متناظر الهی آن، گستاخانه خواهد بود.
اشکال جدیتر آن است که یک مجموعهی تصادفی ممکن است شامل جهانهای شرِ غیرقابل پذیرش[۸۶] باشد. در وضعیت فعلی بیاطلاعی مان، نمیتوانیم بفهمیم که آیا قوانین فرض شده (که تعیین کنندهی محدودهی جهانهایی هستند که هر مجموعهای میتواند شامل آن باشد)، اجازهی یک پیوستگی بینهایت[۸۷] یا یک گسستگی[۸۸] (هرچند بزرگ) را به مجموعهی اعضا میدهد یا خیر. منطقا یک «پیوستگی بینهایت» برای الهیات تهدید بزرگتری محسوب میشود، اما ظاهرا یک «گسستگی بزرگ» نیز نمیتواند متضمن این باور باشد که تمام جهانهای فیزیکی ممکن از منظر الهیاتی قابل دفاع هستند. این مسئله، اخطار قابل ملاحظهای به نظر میرسد. اگر وجود جهانهای سطح ۲، حتی در اصول هم، با الهیات سازگار باشد، باز هم نمیتوان فرض کرد که هر چهارچوب نظری پیشنهادی برای خلقتش، لزوما در عمل هم همین طور باشد. مسیحیانی که طرفدار موضع چندجهانی هستند باید کماکان نظریههای چندجهانی را به دقت زیر نظر داشته باشند. پرفسور کیث وارد[۸۹] در این مورد معتقد است:
آگوستین نیز به احتمال وجود «جهانهای بینهایت»[۹۰]، به این معنا که تعداد بینهایتی از جهانهای متفاوت وجود دارد، فکر میکرد، هرچند مایل نبود در این خصوص تصمیمی بگیرد. کیهانشناسان به سرعت برای اثبات موضوعی که مسیحیان مقدس در قبولش تردید داشتند، دست به کار شدند . . . اگر خداوند حقیقتا زیبایی و سعادت مطلق است، این که به آن جهانهای ممکن اجازهی وجود بدهد، بسیار قابل پذیرش است، زیرا این عمل در خور صفت کمال خداوند است. از آن جا که جهانهای ممکنِ بسیاری دارای شرور حل ناشدهی فراوانی هستند، خداوند به آن جهانها اجازه وجود نخواهد داد اما ممکن است این در ذات خداوند باشد که به عنوان یک واقعیتِ محضِ خودآگاه، به تمام جهانهای ممکنی که بسیار خیر هستند، اجازهی وقوع بدهد (سفر پیدایش 1:۳). جهانهایی که وجود شر و رنج در آنها شرط لازم برای خیر بزرگتر موجودات مدرک[۹۱] است. ]۴۶[
با این حال ممکن است فرض جهانهای شر بیشمار، مبالغه آمیز یا غیرقابل اثبات باشد. استدلال تنظیم دقیق، زمینه را برای این باور فراهم میکند که ما حتی برای «گسترش حیات» نیز محتاج شرایط بسیار دقیق قطعی ]و نه تصادفی[ هستیم. هیچ استنباطی وجود ندارد که بگوید وجود جهانهای بینظم، منجر به رنج غیرقابل قبول موجودات آن جهانها میشود؛ و هیچ نظریهای وجود ندارد که به ما بگوید اگر نظمی متفاوت حاکم بود، ما در چه نوع جهانی زندگی میکردیم. باید به یاد داشت مکانهای بسیاری در جهان منظم ما وجود دارند که زندگی در آنها غیرقابل تحمل است و دقیقا به همین خاطر است که در این مکانها هیچ حیاتی وجود ندارد.
آیا خداوند از چندجهانی به عنوان راه حلی برای مسئلهی تنظیمدقیق استفاده کرده است؟ آیا این که خداوند گفت «روشنایی بشود»[۹۲]، یعنی ابتدا احتمالهای حیات در تمامی هستی را مد نظر قرار داد و سپس تصمیم گرفت که تنها در یکی از جهانها روشنایی به وجود آید؟ این مسئله هم میتواند مورد پرسش خداباوران قرار گیرد و هم خداناباوران؛ آیا خداوند از چندجهانی بهره جسته است، آن هم هنگامی که علم لایتناهی به او این توانایی را میداد تا تنها یک عالم، با مولفههای درست، خلق کند؟ اما از چهگونگی طبیعت روشن است که خداوند به دنبال خلق جهانی بوده که عملکردش بینیاز از مداخله باشد. عالمی که براساس قاعدهی درونی طراحی شده باشد، برتر از عالمی است که نیازمند الوهیت بیرونی باشد. چنین عالمی هوشمندانهتر است. مخالفت بعضی دانشمندان تعجبآور است، زیرا دانشمندانی که حضور خداوند را برای مولفههای موجود ضروری نمیدانند، طبیعتا بهتر است با خدایی که همین دیدگاه را دارد مخالفت نکنند.
سطح ۲: (ب) تولد و تولد دوباره
چندجهانیهای اسمولین و پنروز[۹۳] بیشتر تخمین و احتمال محسوب میشوند تا یک نظریه. این در حالی است که چندجهانیهای آشتکار و بوخووالد[۹۴] را که برآمده از نظریهی گرانش کوانتومی حلقه[۹۵] است، آشتکار، اسمولین[۹۶] و کارلو روولی[۹۷] به عنوان نگاهی جایگزین به «مسئلهی تطبیق QED با GR »[۹۸] ارایه کردهاند. چندجهانیهای مد نظر در این سه نظریه، چندجهانیهای سطح ۱ هستند. چندجهانیهایی با توالی زمانی که در نظریهی اول به صورت نمایی هستند و در دو نظریهی دیگر به صورت خطی.
لی اسمولین در نظریهی «انتخاب طبیعی کیهانی»[۹۹] (یا «عالم بارور»[۱۰۰]) این طور مطرح میکند که سیاه چالهها بذرهای جهانهای جدید هستند و هر چندجهانی تازه متولد شده به لحاظ فیزیکی تفاوت اندکی با والدین خود دارد. در نتیجه، ممکن است بعضی از این چندجهانیها در تولید نوع خاصی از ستارهها بهتر از بعضی دیگر باشند؛ ستارههایی که نهایتا تبدیل به سیاه چاله میشوند. چندجهانیهایی که در تولید این ستارهها بهترند، چندجهانیهای بیشتری تولید خواهند کرد. این صورتی از انتخاب طبیعی است. از آن جا که یک ابرنواختر از نوع ۲ در زمان فروپاشی هستهای خود عناصر سنگینی را که برای حیات ضروری است تولید و پراکنده میکند، موجودات زنده هم برای وجود خود به چنین ستارههایی نیازمندند. از طرفی، چون انتخاب طبیعی کیهانی به سود مولفههای فیزیکی مناسب حیات است، دیگر ضرورتی برای رجوع به اصل انساننگر قوی وجود ندارد.
در نظریهی «کیهانشناسی دورهای ساختاری»[۱۰۱] راجر پنروز، این احتمال میرود که سرنوشت نهایی چندجهانی سطح ۱ ما ممکن است نابودی کامل بر اثر دما باشد. در این حالت یا تمامی ذرات سنگین از بین رفته و تبدیل به فوتون میشوند (این حالت نیازمند ساختار فیزیکی جدید است)، یا در سیاه چالههایی میافتند که «تشعشع هاوکینگ»[۱۰۲] آنها را تبدیل به بخار میکد. در نبود وجود ذرات، جایی برای تعریف زمان یا فضا باقی نخواهد ماند. از نظر نسبی، حرکت یک فوتون از یک نقطه به نقطهی دیگر، در چارچوب مربوط به خود زمانی نمیبرد و فاصله بینهایت فشرده شده است. در نتیجه، این چندجهانی تبدیل به یک بذر احتمالی برای مهبانگی دیگر میشود.
در نظریهی «کیهانشناسی کوانتومی حلقوی»[۱۰۳] آشتکار و بوجووالد، منحصر به فرد بودن نظریهی مهبانگ با یک جهش بزرگ[۱۰۴] در انتهای مهرمب[۱۰۵] عالم پیشین جایگزین شده است. این اتفاق زمانی خواهد افتاد که تراکم عالم پیشین به تراکم پلانک، یعنی حدود ۱۰۹۶ کیلوگرم بر مترمکعب، برسد و در زمان پلانک، یعنی حدود ۴۳-۱۰ ثانیه، به طول بینجامد. باورها در این مورد که آیا جهش میتواند دادهها را از عالمی به عالم بعد حفظ کند یا نه، متفاوت است. ]۴۷[ به همین خاطر مشارکت این نظریه در بحث تنظیمدقیق قطعی نیست.
احتمال دارد از این طبقهبندی دو مسئله ناشی شود. مسئلهی اول این است که در تمام موارد میتوان فرض کرد آغاز یا پایانی وجود ندارد و به این ترتیب بار توجیه از دوش «فیزیک خلقت نخستین»[۱۰۶] برداشته و بر دوش «فلسفهی وجود ابدی»[۱۰۷] گذاشته میشود. به نظر میرسد خداناباوران این مسئله را ترجیح دهند. هر چند این موضوع شباهتهایی با مشکل درک وجود ابدی خداوند دارد اما مسئلهای علمی (و نه الهیاتی) محسوب میشود. این طور تلقی میشود که سر و کار داشتن با مسئلهی فلسفیِ «چرا چیزی هست، به جای آن که هیچ چیز نباشد» ]۴۸[ بهتر از سر و کار داشتن با یک مسئلهی فیزیکی با پاسخی فراطبیعی است. اما این موضوع برای یک مسیحی کم اهمیت است زیرا طبق باور او، اینجا نقطهای است که دیگر نیازی به پاسخ ندارد. مفهوم یک جهان فیزیکی ابدی، از گذشته مشکل الهیاتی محسوب نمیشده است. توماس آکویناس[۱۰۸] معتقد است «در این که بگوییم چیزی را که خدا آفریده، همیشه وجود داشته هیچ تناقضی وجود ندارد». ]۴۹[ اما این که تصور یک زنجیرهی علیت بینهایت، از لحاظ فلسفی امکانپذیر است یا نه، خود موضوع دیگری است.
مسئلهی دوم اساسا شبیه به مسئلهی تکامل زیستی است. آیا میتوان همواره از خلقت تعریف شده در کتاب مقدس، یک خوانش تکاملی داشت؟ و آیا این خوانش تکاملی با صفات آشکار الوهی ناسازگار است؟ از آن جا که کتاب مقدس در مورد «کیهانشناسی خلقت» کمتر از «زیست خلقت» صحبت میکند، بعید به نظر میرسد مسیحیانی که زیستشناسی تکاملی و کیهانشناسی تکاملی نظریهی مهبانگ را پذیرفتهاند، به دنبال دلیلی علیه تکامل چندجهانی باشند. برای مثال، ممکن است کاملا منطقی به نظر برسد که خداوند عالمی را خلق کرده که در درون خود گرایشی برای بوجود آوردن چندجهانی دارد؛ چندجهانیای که آن هم درون خود گرایشی برای بوجود آوردن حیات دارد. چنین فرضیهای ممکن است بیشتر طول بکشد اما اینجا زمان برای ما اهمیتی ندارد.
سطح ۳: جهانهای کوانتومی
هیو اورت سوم[۱۰۹] در زمان تحصیل دکتری در دانشگاه پرینستون، نظریهی «صورتبندی حالت نسبی مکانیک کوانتوم»[۱۱۰] خود را ارایه داد. اولین ادعای نظریه این بود که یک ناظر در قبال سیستم فیزیکی که مشاهده میکند، ماهیت مستقل خارجی ندارد. دومین ادعا این بود که وقتی شرح تابع موج از یک اتفاق کوانتومی به بیش از یک نتیجهگیری قابل اندازهگیری منجر شود، هر دو نتیجهگیری، به احتمالِ «وجود داشتن» ادامه میدهند. برای مثال، در اندازهگیری جهت چرخش یک ذرهی بنیادی، هر دو احتمال، واقعا وجود دارند. به این معنا که هر نتیجهای یک حالت همبسته با ناظر خواهد داشت. آن چه که در مقالهی اورت قطعی نیست، این است که حالتهای مختلف ناظر[۱۱۱] چهگونه به تجربه در میآیند. اورت به شخصه تحقیقات علمیاش را ادامه نداد و تفسیر و بسط ایدههایش را به عهدهی دیگران گذاشت. در نتیجه، این ابهام منجر به برداشت تفاسیر متعددی شد. از میان این تفاسیر، نظریهی «جهانهای چندگانه»[۱۱۲] ]۵۰[ به عنوان فیزیکیترین نظریهی موجود، مورد توجه قرار گرفت. ]۵۱[ در این تفسیر، اگر اندازهگیری بر مبنای یک سیستم کوانتومی موجود اولیه، آن هم به عنوان یک برهم نهی حالتها باشد، هر حالت منجر به اندازهگیری متفاوتی خواهد شد. این تناقض آشکار با بهرهگیری از عدم انسجام تابع موجی، برطرف میشود؛ یعنی «تقسیم کردن»[۱۱۳] جهانها به «رونوشت»[۱۱۴]های مستقل که مشترکا غیرقابل رویتاند. در هر جهان، یک رونوشت از ناظری وجود دارد که دست به یک اندازهگیری مقرر متفاوت، زده است. از آن جا که در هر جهان تعداد زیادی از این گونه حوادث همواره درحال رخ دادن است، تعداد جهانها سریعا به یک میزان بزرگ غیرقابل تصور، افزایش مییابد.
برای مسیحیان پرسش اجتناب ناپذیر این است که آیا میتوان تفسیر جهانهای چندگانه را، بدون این که آسیبی به الهیات وارد شود، بر اتقاقات و روندهای مهم مسیحیت اعمال کرد؟. راجر پل[۱۱۵] ]۵۲[ و رادنی هولدر[۱۱۶] ]۵۳[ دو نویسندهای هستند که در سال ۲۰۰۵ به این گونه موضوعات پرداختهاند [۱۱۷]. در اینجا برخی از این موارد را به علاوهی پرسشهای خودم آوردهام.
۱- هنگامی که یک ناظر تقسیم میشود، آیا هر دو نمونه، یک شخص واحد هستند؟ در آیندهی من، در جهانهای موازی، بیش از یک شخص میتواند با من در جهان کنونی شناخته شود. آنها چهگونه به هم مربوط میشوند؟ ]۵۴[ اگر به دوگانگی جوهر معتقد باشید، هنگامی که یک ناظر تقسیم میشود، چه اتفاقی برای روح میافتد؟
۲- آیا تصمیمات اخلاقی در هرحال وابسته به اتفاقات کوانتومی هستند؟ در هر تفسیری از مکانیک کوانتوم غیرقابل قبول است که اتفاقات کوانتومی را علت اصلی تصمیمات اخلاقی بدانیم زیرا این کار باعث کاستن اهمیت و مسئولیت تصمیمات اخلاقی میشود. ]۵۵[ اگر هر انتخابی وابسته به اتفاقات کوانتومی باشد ممکن است تصمیمات متفاوت در جهانهای متفاوت محقق شوند. به نظر میرسد چنین باوری منجر به این شود که من دیگر در مورد این که کدام گزینه را انتخاب کنم، نگران نباشم زیرا در نهایت تمامی گزینهها محقق میشوند. ]۵۶[ از آن جا که نظریهی جهانهای چندگانه کاملا جبرگرایانه است، درک این که چهطور هرگونه آزادی، اخلاق یا عقلانیت میتواند در این چندجهانی به انسان نسبت داده شود، دشوار است. در هر اتفاق کوانتومی که اندازهگیری میشود، هر عنصر برهم نهی این اتفاق کوانتومی، به صورت متناظر با حالت مغزی فرد ناظر ترکیب شده است. این مسئله یک حالت روانی آگاهانه را به فرد القا میکند که در آن، «منِ همایندگرا»[۱۱۸] هیچ کنترلی ندارد.
۳- اگر فردی رستگار شود، آیا در همهی جهانها رستگار شده است؟ برای یک کالوینیست[۱۱۹]، آیا اصل انتخاب چنین ایجاب میکند که رستگاری یک شخص ملزم به رستگاری تمامی مشتقات آن شخص است؟ آیا یک غیرکالوینیست میتواند در این جهان دست به گناه بزند چون اطمینان دارد در جهانی دیگر مورد فضل و رحمت خدا خواهد بود؟ ]۵۷[
۴- اگر مسیح «مانند ما وسوسه شده»[۱۲۰] است، پس انتخابهای او نیز مانند انتخابهای ما بوده است. این به آن معنا است که مسیح هم مانند ما، تقسیم میشود. آیا میتوان پذیرفت که مسیح هم در طی تصمیمگیریهایش، مانند ما به افراد تقسیم شده و چه بسا برخی از رونوشتهای او (در جهانهای دیگر) در برابر وسوسه به زانو درآمده باشند؟
۵- خداوند چهگونه میتواند با یک جهان، تعاملی تاثیرگذار داشته باشد در حالی که تمام نتایج آن جهان از قبل محقق واقع شده است؟ به نظر میرسد که تکمیل رسالت تنها در بعضی از شاخههای واقعیت، امکان پذیر خواهد بود. برای رسالتهای جزییتر، ممکن است صرفا تفسیرهای متفاوت بتواند «مسئله را حل کنند». هر چند این امر در مورد حوادث اصلی مانند تولد مسیح و مصلوب شدن او صادق نخواهد بود. ]۵۸[ آیا چنین حوادثی در بیش از یک جهان رخ میدهند؟ ]۵۹[ آیا جهانهایی وجود دارند که در آنها این حوادث اصلا رخ ندهد؟
۶- ما هر دیدگاهی در مورد مسئلهی شرّ ]۶۰[ داشته باشیم، به نظر میرسد هیچ تئودیسهی[۱۲۱] ممکنی وجود نخواهد داشت که در آن تمامی پیشینههای محتمل رخ داده باشد.
تگمارک معتقد است عدم پذیرشی که ما به شکلی شهودی در قبال نظریهی «جهانهای چندگانه» در خودمان احساس میکنیم، موجه نیست زیرا تمامی جهانهای سطح ۳ میتوانند در سطح ۱ باز تولید شوند. اما چنین استدلالی تنها زمانی درست خواهد بود که اولا، سطح ۱ تماما مادهانگارانه[۱۲۲] باشد و ثانیا، «تصمیمگیری»[۱۲۳] و «دوام»[۱۲۴] شخصی در سطح ۳ بیاهمیت باشند. اگر همزاد[۱۲۵] من تصمیمی متفاوت از تصمیم من در زندگیاش بگیرد، من به او اعتراضی نمیکنم. اما اگر موجود تقسیمشدهی[۱۲۶] من این کار را انجام دهد، اعتراض میکنم، زیرا معتقدم همان قدر که او حق دارد از «منِ قبل از تصمیمگیری» نشات بگیرد، من هم به همان میزان حق دارم. این یعنی من به احتمال قوی میدانم که او تصمیمی گرفته است که من نمیخواستهام بگیرم.
به نظر میرسد پل و هالدر، هر دو، از پیامدهای نظریهی «جهانهای چندگانه» در الهیات ناراضی هستند اما در اظهار عقیدهشان احتیاط میکنند. این مسئله موضوع قابل درکی است زیرا در دههی ۱۹۶۰ فیزیکدانها عمدتا این نظریه را به رسمیت نمیشناختند. حتی امروزه هم این نظریه از دید عدهای صرفا یک فرضیه یا یک نظریهی غیرقابل قبول است. به همین خاطر چرا باید پل و هالدر برخلاف این جریان حرکت کنند؟ همچنین مسیحیان احتمالا دیگر تمایلی به تکرار اشتباهات گذشته خود ندارند و دیگر نمیخواهند زودهنگام چیزی را محکوم کنند که شاید روزی نظریهی غالب در علم شود. در هر صورت، نظریهی «جهانهای چندگانه» اکنون به عنوان جایگزین اصلی تفسیر کپنهاگی محسوب میشود. به همین خاطر احتمالا وقت آن رسیده باشد که مسیحیان نظرشان را در این مورد اعلام کنند. ما براین باوریم که حقایق علمی، عقاید ما را تهدید نمیکنند اما این که بخواهیم برای مدتی طولانی واکنش نشان ندهیم خطرناک است. کنش و واکنش مانند آونگی است که ما هرچه بیشتر به آونگِ واکنش دامنهی نوسان دهیم، هنگام پاسخ مجبور خواهیم شد بدون در نظر گرفتن پیامدهایش برای الهیات آمادهی پذیرش هرگونه تفسیر از هر نظریهای باشیم. برعکس، اگر بپذیریم که مسیحیت لزوما در مقابل نظریهی «جهانهای چندگانه» قرار ندارد، خودمان را ملزم میبینیم تا یک «انسانشناسی»[۱۲۷] و «مسیح شناسی»[۱۲۸] سازگار با نظریه پیدا کنیم. اگر این راه غیرممکن به نظر میرسد، جامعهی مسیحیت ناگزیر است یا یکی دیگر از تفسیرهای مکانیک کوانتوم ]۶۱[ را بپذیرد و بگوید چرا آن را پذیرفته و یا تفسیر جدیدی ارایه دهد!
سطح ۴: ریاضیات و متافیزیک
نظریهی «فرضیهی عالم ریاضیاتی»[۱۲۹] تگمارک بر دو فرض استوار است. فرض اول این است که جهان فیزیکی ما یک ساختار ریاضیاتی است –نظریهی همه چیز– و «خاصیت فیزیکی» این جهان به وسیلهی ساختارهای خودآگاه درونیاش (مانند خود ما) ]۶۲[ خلق شده است. فرض دوم این است که هر ساختار ریاضیاتی ثابت دیگری، وضعیت رونوشت یکسانی با جهان ما خواهد داشت و در نتیجه با جهانهای دیگر مطابق خواهد بود. بحث کامل در مورد چندجهانی غایی تگمارک[۱۳۰] در مجال این نوشته نیست. ]۶۳[ اثبات این چندجهانی، به مراتب متافیزیکیتر از اثبات چندجهانیهای سطح پایینتر است اما تعبیر خود تگمارک از «فرضیهی عالم ریاضیاتی» مطمئنا باید زنگ خطری برای مسیحیان باشد، به خصوص اگر واقعا به این معنا باشد که:
معادلات ریاضیاتی، تنها مجموعهای معدود از ویژگیهای جهان فیزیکی را شرح نمیدهد، بلکه میتوانند تمامی ویژگیهای جهان را شرح دهند و در نتیجه دیگر جایی برای «معجزه» یا «اختیار» در معنای سنتیشان باقی نمیگذارند. ]۶۴[
«فرضیهی عالم ریاضیاتی» قطعا پرسشهای جالبی را مطرح میکند، از جمله سوالاتی مربوط به اصل واقعیت فیزیکی و استقلال یا وابستگی آن به ناظران آگاه. همچنین سوال در مورد این که آیا تمایز قایل شدن میان یک جهان شبیهسازی شده و یک جهان واقعی، تمایز معناداری است یا خیر. به علاوه، تمامی اینها جدای از این بحث است که اصولا میتوان مشخص کرد که جهان ما یک جهان شبیهسازی شده است یا یک جهان واقعی؟ این که آیا ارایهی تفسیر متفاوتی از نقل قول بالا ممکن است یا نه، (آن هم در حالی که اصول فلسفهاش حفظ شود) جای بحث دارد؛ اما از آنجا که مشخص نیست نتیجهی این مباحث کمکی به حل مسایل شناخته شدهی فیزیکی کند، باید پرسید آیا میتوان انگیزهای علمی یا الهیاتی برای یافتن تفسیرهای متفاوت از این فرضیه یافت یا خیر؟
نظریههای همه چیز
برخی فیزیکدانان تصور میکنند که نظریهی ام شاید همان «جام مقدس» فیزیک یعنی یک «نظریهی همه چیز»[۱۳۱] باشد. در فیزیک ذرات، این اصطلاح در اصل به یک نظریهی وحدت[۱۳۲] اشاره دارد که شامل قانون گرانش است. ]۶۵[ در اینجا منظور از «همه چیز»، تمامی فعل و انفعالات به علاوهی ذرات است. ممکن است این سوال مطرح شود که چرا یک نظریهی فیزیک محض باید فراتر از صورتبندی منظومه شمسی، به تاریخ کیهانشناسی توجه نشان دهد؟ در پاسخ این سوال باید گفت اگر هر یک از مولفههای این جهان از فرآیندهای اولیهی شکلگیری جهان اثر گرفته باشد، این مسئله که «نظریهی همه چیز» در آن دخالت داشته، مسئلهی قابل توجهی است.
نظریهی اولیه مهبانگ دارای چند معضل بود: دورهی پلانک[۱۳۳]، یعنی از تکینگی تا زمان تقریبی۴۳-۱۰ یک ثانیه، برای فیزیک غیرقابل دسترس بود و در آن هیچگونه توضیحی برای یکپارچگی جهان وجود نداشت. نظریههایی که تاکنون برای حل این معضلات ارایه شدهاند، با استناد به فیزیک پیدایش خودبهخودی[۱۳۴]، مسئلهشان دیگر حول محور منشا موجودات است و از مسئلهی «تنظیمدقیق» فراتر رفته است. ]۶۶[ این ایده برخاسته از دو مبحث است؛ یکی منشا جرم/ انرژی و دیگری مکانیسم خلقت. در کمال تعجب، مبحث منشا، سادهتر از مبحث مکانیسم خلقت است. فرض یک سناریو که در آن جرم و انرژی مربوط به آن، حاصلی مساوی با صفر داشته باشند، بسیار آسان است. اگر برای مثال، یک الکترون و پوزیترون در حال استراحت بوده و با یکدیگر فاصلهای معادل حدود شعاع پروتون داشته باشند، انرژی بالقوه الکترواستاتیک یا منفیشان –e۲/۴πƐ۰r به صورت عددی، مساوی با انرژی کلی در حال استراحت یا مثبتشان 2mc۲ است. بنابراین، طبق اصول، میتوانند از انرژی صفر برآمده باشند. اما آیا این موضوع میتواند در مقیاس کیهانشناسی در تعامل گرانشی بسیار ضعیفتر، صادق باشد؟ در کمال شگفتی به نظر میرسد که:
در حالتی که یک جهان در فضا وحدت تقریبی داشته باشد، میتوان نشان داد که این انرژی گرانشی منفی، دقیقا انرژی مثبت حاصله از جرم را خنثی میکند. بنابراین حاصل جمع انرژی جهان صفر خواهد بود. ]۶۷[
این موضوع را شواهد قابل رویت حمایت میکند:
این مسئله را میتوان با یک محاسبهی ساده، حل و فصل کرد. اخترشناسان میتوانند جرم کهکشانها، میانگین فاصلهشان از هم و سرعت بازگشتشان[۱۳۵] را اندازهگیری کنند. با جایگذاری این اعداد در یک فرمول، ما به مقداری میرسیم که برخی فیزیکدانان آن را حاصل جمع انرژی جهان میدانند. در حقیقت پاسخ این فرمول با دقت قابل رویتی، عدد صفر بوده است . . . اگر چنین باشد، کیهان میتواند مسیر کمترین مقاومت را طی کند، یعنی بدون این که هیچ گونه نیازی به ورود ماده و انرژی باشد، به وجود بیاید. ]۶۸[
یک مکانیزم ساده از خلقت اولیه میتواند مبتنی بر اصل عدم قطعیت[۱۳۶] باشد. فرمول مربوط به آن به این صورت است: ΔE.Δt≥ħ. ]۶۹[ یعنی یک خلأ کوانتومی باعث به وجود آمدن مداوم جفتهای ذره-پادذرهی تصادفی[۱۳۷] با انرژی استراحت ΔE در یک دوره زمانی Δt میشود که بعد از این دورهی زمانی از بین میروند. برای دایمی شدن تجمع ذرات، مدلی از خلقت جهان باید ساخته شود که در آن انرژی دریافت شده، طی زمان تعیین شده، به شکل دیگری برگشت داده شود. به عبارت دیگر، باید حاصل جمع ترکیب انرژی صفر باشد.
واضح است که فرآیندهای حقیقی وابسته به مدلاند و نمیتوانند با قطعیت کامل مشخص شوند. این مسئله تعجبآور نیست، زیرا پدیدارشناسی ذرات ناقص است. رویکرد معمول در مدلهای تورمی، بدیهی شمردن یک میدان نامشخص و فراگیر اسکالر اینفلیتون[۱۳۸] است. این میدان اسکالر، انبساط را تا جایی پیش میبرد که قوه به حداقل میرسد و بعد انرژی باقی مانده به ذرات اولیه تبدیل میشود. در مدلهای برخورد غشایی[۱۳۹]، انرژی مثبت لازم برای به وجود آمدن ذرات، از کاهش انرژی پتانسیل گرانشی ناشی میشود که در هنگام جذب غشاها به یکدیگر رخ میدهد. اما حتی اگر انرژی کلی در نقطهی صفر حفظ شود، هیچکدام از این سناریوها را نمیتوان «خلق از عدم»[۱۴۰] دانست. هزینهی لازم برای ورود فیزیک به مقولهی خلقت، وجود یک «خلأ کوانتومی نخستین»[۱۴۱] به همراه یک زمینهی چندبُعدی مفروض با قوانین مورد نیازش است.
گرایش رایج در پذیرفتن نظریهی ام، به عنوان شرحی جامع از خلقت، قابل درک است، زیرا به نظر میرسد توانسته است به نظریات ریسمان وحدت ببخشد. این وحدت بخشی باعث میشود ما در رسیدن به یک نظریهی کوانتوم گرانشی، امیدوارتر شویم. اما این ایده که ممکن است نظریهی ام همان «نظریهی همه چیز»ی باشد که مدتها است منتظرش هستیم، برای عدهای امیدوار کننده و برای برخی مشکوک است. این نظریه فاصله بسیار زیادی تا کامل شدن دارد و هنوز معلوم نیست که آیا میتواند به عنوان یک نظریهی واحد ارایه شود یا به عنوان مجموعهای از نظریهها. ماهیت این نظریه چنین ایجاب میکند که سناریوهایی بیشتر از آنچه که بتواند در یک جهان تحقق یابد، ارایه بدهد. به همین خاطر به نظر نمیرسد که این نظریه بتواند انتظارات آن دسته از فیزیکدانها را که به دنبال یک نظریهی بیبدیل و واحد هستند، برآورده کند. حامیان این نظریه از محدودیت درونی آن آگاهاند و از هم اکنون در حال آماده کردن جامعه علمی برای یک شکست هستند:
ما به دنبال نظریهای بیبدیل و زیبا بودیم که بتواند بدون هیچ ابهامی، مقادیر مشاهده شدهی تمام مولفههای ذرات بنیادین را پیشبینی کند تا دیگر جایی برای تصادف صرف باقی نماند . . . . اما اگر ]پهنهی ریسمان[[۱۴۲] درست باشد، فیزیک به تنهایی نمیتواند توضیح کاملی از تمام ویژگیهای عالم ارایه دهد زیرا همان نظریه فیزیکی ممکن است در بخش اعظم عالم که ویژگیهای متفاوت دیگری دارد، کارگر نیافتد. ]۷۰[
بدون شک، عدهای این مسئله را نمونهای از قدرت مسحور کنندهی اصل انساننگر خواهند دید.
دست خدا
اگر یک «نظریهی همه چیز» ادعا کند که «خلقِ خودبهخودی پاسخ پرسشهایی مانند چرا چیزی هست به جای آن که هیچ چیز نباشد؟، چرا جهان وجود دارد؟ و چرا ما وجود داریم؟ را فراهم میآورد»، چه مشکلی برای الهیات پدید میآید؟ ]۷۱[ قبل از انتشار کتاب طرح بزرگ[۱۴۳]، نوشتهی استیون هاوکینگ، جملهای از این کتاب به بیرون درز کرد. این جملهی غیرمنتظره، تبدیل به تیتر تمام رسانهها شد: «برای به وجود آمدن جهان، لزوما نیازی نیست که به فعل خداوند استناد کنیم.» هاوکینگ در مصاحبهای از این هم فراتر رفت و گفت: «نمیتوان ثابت کرد که خداوند وجود ندارد اما علم وجود خداوند را غیرضروری میکند. قوانین فیزیک میتوانند وجود جهان را، بدون نیاز به یک خالق، توضیح دهند.» ]۷۲[ برخلاف ادعای برخی از مفسران ]۷۳[ این اتفاق تازگی نداشت. هاوکینگ در کتاب تاریخ مختصر زمان[۱۴۴] این طور نوشته است:
در تمام این مدت که ما آغازی برای جهان متصور بودیم، خیال میکردیم خالقی وجود دارد. اما اگر جهان حقیقتا و کاملا خود اتکا بوده و حد و مرزی نداشته باشد، بنابراین آغاز و پایانی هم نخواهد داشت؛ فقط به سادگی وجود خواهد داشت. در این صورت دیگر چه نیازی به وجود یک خالق داریم؟ ]۷۴[
«در تمام این مدت»؛ همین؟ شاید نظریهی مهبانگ دست دوستی به سوی مسیحیت دراز کرده باشد، اما نظریهای جوان است و هرگز یکی از اصول ایمان[۱۴۵] نبوده است. «بسیار قبلتر از آن» جهان را بدون آغاز در نظر میگرفتند و با این حال باز هم تصور میشد که جهان خالقی دارد. این باور ارسطو بود، ]۷۵[ آگوستین و آکوئیناس هم هر چند استدلالهایی در برابر ارسطو داشتند، اما هر دو اذعان داشتند که ]وجود یک خالق و وجود جهان بدون آغاز[ هیچگونه تناقضی با هم ندارند. ]۷۶[ لایبنیتس[۱۴۶] معتقد بود:
موجودات ازلی ممکن است برای وجودشان علتی نداشته باشند اما باید برای وجودشان دلیلی تصور کرد . . . بنابراین روشن است که حتی با فرض ازلی بودن جهان نیز، نمیتوان از پذیرفتن خداوند به عنوان علت غایی ورای این جهان، چشم پوشی کرد. ]۷۷[
او قایل به تمایز میان «علت فیزیکی درون سیستمی» و «دلیل وجودی برون سیستمی» بود. کیث وارد[۱۴۷] نیز معتقد به تمایز مشابهای بود:
خلقت آغاز جهان نیست و این سوال که آیا خلقتی وجود دارد، با این سوال که آیا جهان آغازی داشته است یکسان نیست. در حقیقت، این که جهان –یا زمان- نقطهی آغازی داشته یا نه، هیچ ربطی به خلقت ندارد . . . خلقت مستقل از هر فضا-زمانی است . . . خلقت به واقعیتی ورای فضا-زمان مربوط است. در مورد خلقت باید حتی فراتر از این برویم و بگوییم که خلقت، آن ارتباطی است که عمدی باشد. این بدین معنا است که آن واقعیت ورای فضا-زمان که موجودات را خلق میکند و آنها را (در) فضا-زمان نگه داشته است، باید این کار را به طور عمد انجام دهد. ]۷۸[
بنابراین بعید به نظر میرسد که هاوکینگ باعث نگرانی مسیحیان شود. آنها از قبل به خدایی باور داشتهاند که خلقت را «از بیرون» یک جهان آغاز کرده. او جهانی را خلق کرده که «بر اساس یک سیستم قانون درونی،» میتواند از میان آشفتگی ذرات، «هوشمندی» به وجود آورد. اگر ما در فهممان از آن قوانین تجدیدنظر کنیم و بتوانیم موضوعات بیشتری را توضیح دهیم، آیا نباید به سادگی اذعان کنیم که خداوند باهوشتر از آن است که ما انتظار داشتیم؟ بدون در نظر گرفتن عقاید دینی، یک نظریهی علمی تنها زمانی علمی تعریف میشود که بتواند در توضیح یک پدیده براساس قوانین و روشهای علمی موفق باشد، فارغ از این که آن پدیده چهقدر در گذشته تایید یا تکذیب شده باشد. یک نظریه در نقطهای از اعتبار علمی ساقط میشود که ما قایل به مداخلهی فراطبیعی خداوند شویم. برای یک دانشمند مسیحی، یافتن نظریهای که خداوند در آن «نیروی محرک وسیله» نباشد، همواره جذابتر است. چنین نظریهای حق خداوند را بهتر ادا میکند.
در کیهانشناسی این نخستین باری نیست که اظهار نظری در مورد نیاز به خداوند موجب برانگیختن ناراحتی و عصبانیت شده است. پیر سیمون لاپلاس[۱۴۸]، اخترشناس و ریاضیدان فرانسوی بود که با جایگزین کردن ریاضیات به جای استدلال هندسی قدیمی، مکانیک نیوتن را بسط داد. او در تلاش بود تا نشان دهد ثبات منظومهی شمسی را میتوان کاملا با قوانین فیزیکی توجیه کرد. این در حالی بود که طبق باور نیوتن، مداخلهی گهگاه خداوند برای جبران انحرافهای سیارهای لازم است. وقتی لاپلاس کتابش را منتشر کرد، ناپلئون او را به خاطر این که کتاب بزرگی دربارهی سیستم جهان نوشته اما در آن حتی یک اشاره هم به خالق نکرده است، به چالش کشید. پاسخ مشهور لاپلاس این بود: «من نیازی به این فرضیه نداشتم.» خداناباوران این گفته را، از جمله کهن الگوهای پاسخ عقلانی به مذهب میشناسند. حق با لاپلاس بود. نیوتن نیاز به توجههای مداوم الهی را احساس کرده بود، اما لاپلاس نه.
در واقع چنین فرضیهی خداگونهای «از زاویه دید درونی» برای هر نظریهی محکم و کارآمدی، غیرضروری است. تنها «از نقطه نظر بیرونی» میتوان سوالهای مذهبی را مطرح کرد. در دههی ۱۹۸۰ پوستری از معادلات الکترومغناطیس مکسول[۱۴۹] در لابراتوارهای دانشگاهی مورد توجه قرار گرفت. در این پوستر معادلات با پیشوند «و خداوند گفت . . . » و پسوند «. . . و روشنایی شد» از کتاب مقدس به تصویر کشیده شده بودند. طبق تجربه معتقدم در آن زمان هیچکس ناسازگاری و تناقضی در این پوستر نمیدیده است. نکته اینجا است که درون معادلات هیچگونه اشارهای به خداوند نشده است. این دیدگاه تومیسی-آگوستینی[۱۵۰] به خداوند، به عنوان موجودی خارج از مخلوقاتش، پاسخ نهایی به خداناباورانی است که طرفدار دیدگاه هاوکینگ- لاپلاس هستند.
شکاف را در نظر بگیرید
شرح آشنا و تقلیلگرایانهی «خدای شکافها»[۱۵۱] در الهیات، از طرف مخالفان مسیحیت مطرح نشد. به احتمال بسیار زیاد این واژه را نخستین بار مبلغ مسیحی اسکاتلندی، هنری دروموند[۱۵۲] (۹۷-۱۸۵۱) استفاده کرد. او مسیحیانی را که خدایشان تنها در بخشهای دست نیافتهی علم فعال بود، سرزنش میکرد. دروموند در آخرین مجموعه از سخنرانیهایش، از تکامل به عنوان روش برگزیدهی خداوند برای خلقت یاد کرد و در عین حال میان نظریهی تکامل و فلسفهی تقلیلگرا تمایز قایل شد:
افراد محترمی هستند که بیوقفه عرصههای طبیعت و کتابهای علمی را برای یافتن شکافهایی بررسی میکنند تا آنها را با خدا پر کنند. گویی خداوند در این شکافها وجود دارد. دیدگاه این افراد از طبیعت یا از حقیقت چیست که در علم به دنبال «پاسخ» نیستند، بلکه به دنبال «مسایل بیپاسخ»اند؟ چرا به جای دانش، در پی ناآگاهیاند؟ . . . اگر جایگاه خداوند را تنها در شکافهای دانش بشری بدانیم، زمانی که این شکافها پر شوند باید چه کار کنیم؟ حتی اگر این شکافها هرگز پر نشوند، آیا خدا را باید تنها در نابسامانیهای جهان یافت؟ آنانی که تسلیم این وسوسهها شدهاند و قصد دارند در هر جا دخالت مخصوص الوهی را حفظ کنند، فراموش کردهاند که این کارشان خدا را از حضور در بقیهی فرایند طبیعت کنار میگذارد. ]۷۹[
در قرن اخیر، چارلز کولسون[۱۵۳]، ریاضیدان متدیست، در کتابی که با هدف مرتبط کردن انجیل با دانشمندان نوشت، دیدگاه مشابهی را مطرح کرد: «چیزی به نام «خدای شکافها» برای بهدست گرفتن نقاط استراتژیکی که علم در آنها شکست خورده، وجود ندارد، زیرا شکافهایی از این دست به شکل غیرقابلکنترلی، به مرور کوچک میشوند.» ]۸۰[ خداناباوران این عبارت را اغلب به نادرستی استفاده کردهاند و آن را شکست عمومی مسیحیت تصور میکنند. این گفتهی کولسون در وبسایت شناختهشدهی خداناباوران، به اشتباه در میان عبارتهایی آورده شده که به عنوان «عبارات مشهور به سود خداناباوری» فهرست شدهاند. ]۸۱[
دیدگاهی که دروموند آن را مورد نقد قرار داد، این بود که طبیعت به خودی خود دارای «شکافهای معمول»[۱۵۴] است و خود خداوند موظف است کاستیهای خلقت را برطرف کند. این دیدگاه در باور دروموند فلسفهی «خدای گاهبهگاه»[۱۵۵] است. دیدگاهی که نسبت به فلسفهی «خدای همه»[۱۵۶]، از اصالت کمتری برخوردار است؛ «خداوندی که همه جا حاضر است، همان خداوند تکامل، بینهایت عظیمتر از خدایی است که گاه به گاه دست به معجزه میزند». همانطور که در زیر اشاره میشود، حتی الهیات نیوتن نیز در این مسیر ناکارآمد بود:
دنبالهدارها[۱۵۷]، با هر وضعیتی، برای مدتی در مدارهایی حرکت میکنند که بسیار خارج از مرکز[۱۵۸] هستند. سرنوشت کور هرگز نمیتواند تمام سیارات را مانند هم و در یک جهت در مدار به حرکت درآورد. انتظار میرود که به علت عمل و عکسالعمل متقابل دنبالهدارها و سیارات بر روی هم، بی نظمی جزیی رخ دهد. تا زمانی که سیستم نیازمند اصلاحات[۱۵۹] شود، این بینظمیها مستعد افزایش هستند. ]۸۲[
لایبنیتس[۱۶۰] هیچ کدام از این گفتهها را ندارد، به همین خاطر جالب است بدانیم او چه چیزهایی را مجاز و چه چیزهایی را مردود میداند:
نیوتن و همفکرانش نظری غیرمعمول در مورد خلقت خداوند دارند. طبق باور آنها، لازم است که خداوند گاهبهگاه ساعت خود را کوک کند تا از ایستادن آن جلوگیری شود. گویی خداوند برای خلق ماشینی که بتواند در حرکت دایم باشد دید کافی نداشته است. این ماشین الهی به قدری ناقص است که (بنابه گفتهی آنها) خداوند مجبور است به طور مداوم آن را به شکل معجزهآسایی سرویس و حتی تعمیر کند؛ درست مانند یک ساعتساز که تولیدات خود را تعمیر میکند. هر چه ساعتساز تولیدات خود را بیشتر دستکاری و تعمیر کند، نشان از صنعتگری بد او دارد . . . من این گونه تصور میکنم که معجزات خداوند نه از سر برطرف کردن نیازهای طبیعت، بلکه از سر بخشش[۱۶۱] است. نگاهی غیر از این نگاهی از روی غرضورزی به حکمت و قدرت خداوند است. ]۸۳[
بنابراین لایبنیتس میان «خدای شکافها» که نواقص موجود در قانون طبیعت را درست میکند، و «خدای قادر»[۱۶۲] تمایز قایل میشود. از دید او خدای قادر، خدایی است که تنها برای دلایل روحانی غیرمعمول و خاص، آن هم در یک خلقت بدون نقص، مداخله میکند. ]۸۴[
نکتهی مهم در تفکر دروموند این است که فعلیت خداوند، «جایگزین» فعلیت طبیعتی نیست که علم بتواند آن را توضیح دهد. این طور نیست که خداوند از شکافها خارج شده باشد، چون دیگر شکافی وجود ندارد. بیمعنا خواهد بود اگر تصور کنیم که دست خداوند تنها در آن چه طراحی نکرده قابل مشاهده است و نه در آنچه که طراحی کرده. در نتیجه چنین نیست که پیشرفت دانش علمی منجر به محدود شدن خداوند در چهارچوب ناآگاهی ما شود، بلکه این ناآگاهی ما نسبت به روشهای کارکرد خداوند است که محدود میشود. دانش روزافزونی که همواره با تجدید نظر همراه است، باعث فروتنی ما میشود.
نظریههای قائم به ذات
این که یک «نظریهی همه چیز» خداوند را از صحنه خارج میکند، در اصل نتیجهی این است که «نظریهی همه چیز» را یک نظریهی وجودی[۱۶۳] بدانیم. برای اجتناب از چنین سردرگمی، من ترجیح میدهم نظریهی وجودی را یک «نظریهی قائم به ذات»[۱۶۴] بنامم. «نظریهی قائم به ذات»، نظریه، یا اگر دقیقتر بگویم، فلسفهای است که ادعا میکند عالم برای موجودیتش، تنها قایل به خودش است. من طی قیاسی واژهی «قائم به ذات» را از الهیات وام گرفتهام. این واژه در الهیات به این معنا است که علت وجود خداوند درون خود اوست. به همان روشی که دروموند معتقد بود مسیحیان باید باور به «خدای شکافها» را کنار بگذارند، من هم معتقدم که ما باید این تصور را که علم میتواند به پرسش «چرا چیزی هست به جای آن که هیچ چیز نباشد؟» پاسخ دهد، کنار بگذاریم.
استدلال هاوکینگ در کتاب طرح بزرگ این است که «چون قانونی مانند گرانش وجود دارد، جهان میتواند خودش را از هیچ خلق کند». ]۸۵[ اما چرا قانون گرانش وجود دارد؟ (شاید) به خاطر نظریهی ام. اما چرا نظریهی ام وجود دارد؟ حتی یک میدان تورم سادهی چند بُعدی نیز باید «قوانین زمینهای»[۱۶۵] خاص خودش را داشته باشد. ]۸۶[ حتی با فرض این که به نقطهای برسیم که بتوانیم بگوییم یک نظریهی خاص پاسخ نهایی است، باز این پرسش طرح میشود که چرا این قانون وجود دارد؛ و آن نقطهای است که در آن دیگر نمیتوانیم امیدی به پاسخگویی علم داشته باشیم. در نتیجه این مسئله از حوزهی علم خارج و وارد حوزهی فلسفه میشود. ]۸۷[ به لحاظ منطقی غیرممکن است که یک «نظریهی همه چیز» بتواند وجود خود را توضیح دهد زیرا قوانین فیزیکی بیانی (ریاضیاتی) دارند که کمیتهای فیزیکی را به یکدیگر ارتباط میدهد. شما نمیتوانید قانونی بنویسید مگر این که در قدم اول کمیتی مرتبط با آن قانون داشته باشید.
در نمایش بهشت گمشده[۱۶۶]ی جان میلتون[۱۶۷] صحنهی بسیار خندهداری وجود دارد که در آن فرشتهای به نام آبدیل[۱۶۸] به سایر فرشتگان یادآور میشود که آنان مخلوقات خدا هستند، سپس شیطان میپرسد:
چه کسی دیده
این خلقت چه زمانی بوده؟ به یاد بیاورید
خلقتتان را. خالق چه هنگام شما را وجود بخشید؟
ما زمانی را نمیشناسیم که در آن، همچون حال، موجود نبوده باشیم
کسی را قبل از خودمان نمیشناسیم که با قدرت روح بخشیِ خودش،
خودش را به وجود آورده باشد، خودش را ایجاد کرده باشد . . . ]۸۸[
این ادعا که خداوند با نظریهی علمی جامع و شامل «خلق خودبهخودی»[۱۶۹]، کنار گذاشته میشود، ادعایی مشابه با همین صحنه است. من نمیگویم که ما اینجا با یک دلیل کیهانشناسانهی خطاناپذیر در اثبات وجود خدا مواجهایم. بلکه معتقدم، وجود خداوند را نمیتوان با یک «نظریهی همه چیز» مستقل رد کرد. چرا که یک «نظریهی همه چیز» توصیفی درونی از قوانین عالم است نه توصیفی بیرونی؛ یعنی یک «نظریهی همه چیز» نمیتواند یک «نظریهی قائم به ذات» باشد. این که توضیح نهایی خود پاسخگوی خودش باشد، امیدی واهی است. نقل شده است که انیشتین چنین بیان کرد که: «آنچه برای من جالب توجه است این است که آیا خداوند میتوانست جهان را به صورت دیگری خلق کند یا نه. به عبارت دیگر، آیا «ضرورت سادگی منطقی»[۱۷۰] مقداری «آزادی» را روا میدارد؟ ]۸۹[ حتی اگر روزی یک «نظریهی همه چیز» پیدا شود که به این پرسش پاسخ منفی دهد، باز هم یک «نظریهی قائم به ذات» نخواهد بود. این نظریه برای این که بتواند یک «نظریهی قائم به ذات» باشد، باید بتواند خداوند را نفی کند؛ نه تنها امکان آنچه[۱۷۱] را او میآفریند بلکه باید بتواند امکان چرایی[۱۷۲] خلقت او را هم نفی کند.
نتیجهگیری
در سالهای اخیر، نظریههای چندجهانی به خاطر مسئلهی «تنظیمدقیق» از حیات تازهای بهرهمند شدهاند. بدون شک بخشی از انگیزه، میل به بیرون نگاه داشتن خداوند از بحث بوده است. اما به نظر میرسد سردرگمی میان «علل وجود» و «دلایل وجود» و میان «آغاز عالم» و «خلق عالم»، زمینه را برای این ادعا فراهم کرده که وجود خداوند ضروری نیست. برخی دانشمندان مسیحی حقیقتا برخورد خوبی با احتمال وجود چندجهانی دارند. ]۹۰[ میتوان این گونه تصور کرد که ممکن است حتی خداپرستان هم دلایلی برای ترجیح دادن چندجهانی به یک جهان، داشته باشند. ]۹۱[ ترجیحی که با توجه به انگیزههایشان برای فرضگرفتن وجود جهانها، عجیب به نظر میرسد. با یک چرخش علمی از موضع کنونی، میتوانیم بدون جانبدارای، در مورد فواید و مضررات نظریهی چندجهانی، بحث کنیم.
به هرحال ملاحظاتی در این خصوص وجود دارد. در چندجهانی سطح ۱ (و هر مجموعهی اثرگذار بینهایتِ دیگری) ممکن است مسایلی در مورد هویت انسان، به ویژه برای هواداران یگانهانگاری به وجود آید. این مسایل برای دوگانهانگاران مطرح نمیشود زیرا در باور آنها هر روح انسانی منحصر به فرد است و این طور نیست که صرفا مجموعهای از عملکرد ذرات باشد. در چندجهانی سطح ۲، حفظ یک دیدگاه اساسی ضروری است، زیرا اگر نظریات چندجهانی در این سطح پیچیدگی کافی برای توصیف دقیق جهانهای ممکن را داشته باشند، برخی از این جهانها میتوانند اخلاقا غیر قابل باور شوند. سطح ۳ و ۴ چندجهانی، هر دو باعث بروز مشکلات دیگری میشوند. به نظر میرسد سطح۳ چندجهانی در «تفسیر جهانهای موازی» با دیدگاه عموم مسیحیت، به خصوص در مسایل هویت و شخصیت، ناسازگار باشد. هم چنین به نظر میرسد که سطح ۴ چندجهانی خط جداکنندهی میان حقیقت و تخیل را کم رنگ کرده است. همین امر موجب ازدیاد جهانهای خارج از کنترل خلقت یا خالق شده است. در ارتباط با این دو موضوع، گذاری از مرحلهی «تلاش برای توضیح واقعیت فیزیکی به کمک ساختاری ریاضیاتی»، به مرحلهی «تلاش برای تفسیر ساختار ریاضیاتی برای خلق یک واقعیت فیزیکی» وجود دارد. در این گذار، خطر کم ارزش شدن «شواهد»، که استاندارد طلایی تحقیقات علمی محسوب میشود، رو به افزایش است.
ممکن است در وهلهی اول این گونه به نظر برسد که روش چندجهانی برای رسیدن به تنظیمدقیق، بر خلاف صفات یک خداوند قادر متعال باشد. اما باید پرسید که آیا این دیدگاه با باور مسیحیان تناقض دارد یا خیر. مسیحیان از گذشته پذیرفتهاند که خداوند میتواند به واسطهی روندهای تکاملی موجود در یک جهان، به اهداف خلاقانهی خود برسد. ممکن است برخی این نگرانی را داشته باشند که «فشردهسازی تصادفی»[۱۷۳] و «کسر تناظر»[۱۷۴]، دستورالعملی برای تضمین جهانهای خیر محسوب نمیشوند. این در حالی است که ما هنوز تحت سلطهی «نظریهی همه چیز» نهایی قرار نگرفتهایم. اگر این اتفاق رخ دهد، «نظریهی همه چیز» احتمالا بیشتر از آن چه انتظار داریم روی مولفههای آزاد اعمال محدودیت میکند. کشف اصول جدید «پردازش سیگنال»[۱۷۵] که به شدت دامنهی احتمالات را محدود میکند، تعجب آور نخواهد بود. این که ما معمولا تصادف را در تضاد با نقشهی الهی میدانیم، یک باور ضد و نقیض است. انیشتین با این استدلال که «خداوند تاس بازی نمیکند» با مکانیک کوانتومی مخالفت کرد. بدون شک علم لایتناهی خداوند و نظم طبیعی این باور را تقویت کردهاند. اما جهان بدون «تصادف»، مکانی بیخاصیت خواهد بود و فیزیک مدرن ثابت میکند که این مسئله با «نظم» ناسازگار نیست. گرچه ممکن است مکانیک کوانتومی در زمان خودش خشم بسیاری برانگیخته باشد ]۹۲[ اما منبع بسیاری از پیچیدگیهای ذاتی و علایق مطلوب به طبیعت هم بوده است. ]۹۳[ درست همانگونه که رادیواکتیو در عین خطرناک بودنش، کلید حل مشکلات محیط زیست بوده و قدرت فوق العادهای در بهبود محیط ما دارد. ما شواهد فراوانی وجود داردذ که نشان میدهد زیبایی و تنوع، که هر دو به عنوان موارد مثبت شناخته میشوند، بدون «تصادف» نمیتوانستهاند پدید بیایند. این که «تصادف» هستهی اصلی فعالیتهای انسان، از جمله بازی، کشف، اختراع و خلاقیتهای هنری است، تجربهی مشترک همهی ما محسوب میشود.
اگر «تصادفی بودن» نتواند با صفات خداوند سازگاری پیدا کند، این چیزها چهگونه ممکن خواهند بود؟ درست است که «تصادفی بودن» در کنشهای انسانی اغلب به عنوان رفتاری نامناسب، مانند دمدمی مزاجی یا پرخاشگری تصور می شود، اما این موضوع زمانی اتفاق میافتد که از کنترل خارج شده باشد و ارزیابی نشده باشد. در نتیجه، «تصادفیبودن» به این معنا نیست که هیچ حالت مثبتی ندارد. اولین قدم برای کشف این حالت مثبت، تمایز قایل شدن میان «تصادفی بودن» و «غیرمنطقی بودن» است. از راه مقایسه در مییابیم که چیزی به نام خشم عادلانه وجود دارد و خشم الهی واکنش اجتنابناپذیر یک خدای خوب نسبت به شرارت اخلاقی است و با عشق الهی ناسازگار نیست. شاید ما موظفیم نگاهی سخت و طولانی به این موضوع بیندازیم که مفهوم «تصادفی بودن» واقعا چیست و برای درک ذات خداوند جایی برای این مفهوم در فاهمهی خودمان باز کنیم.
یادداشتها:
- Carr, B. (ed.) Universe or Multiverse?, Cambridge: Cambridge University Press (2007), xv.
- البته این تعریف خیلی دقیق نیست چون ممکن است بعضی جهانها با یکدیگر تقابل گرانشی داشته باشند.
- Tegmark, M. ‘Parallel universes’, Scientifc American, May 2003.
- Guth, A.H. ‘The infationary universe: a possible solution to the horizon and fatness problems’, Phys. Rev. (1981) D 23, 347.
- دانشمندان بر این باورند که سن جهانهای ممکن درحالحاضر ۷/۱۳ میلیارد سال است اما شعاع آن به خاطر انبساط جهان، در طی زمانی که نور آن را پیموده، بیشتر از ۷/۱۳خواهد بود. محاسبات فعلی این شعاع را حدود ۴۷ میلیارد سال تخمین میزنند اما این عدد تا حدی گمراهکننده است چون ما توانایی مشاهدهی چنین فاصلهای را نداریم.
- در این مقاله اصطلاح «ثابت فیزیکی» اشاره به مقادیری همچون الف) ثابتهای نیروی اتصال، مانند ثابت ساختاری α=e۲/۲Ɛ۰hc که بیانگر قدرت فعل و انفعال الکترومقناطیس است، ب) جرم ذرات بنیادی و ج) ثابتهای محیط کیهانی، مانند میزان تراکم انرژی خلأ، دارد.
- Linde, A.D. ‘Eternally existing self-reproducing chaotic inflationary universe’, Lett(۱۹۸۶) B ۱۷۵, ۳۹۵-۴۰۰.
- Lehners, J-L., McFadden, P. & Turok, N. ‘Colliding branes in heterotic M-theory’, APS Rev. (۲۰۰۷) D75, 103510.
- Smolin, L. The Life of the Cosmos, Oxford: Oxford University Press (1997).
- Penrose, R. Before the big bang: An outrageous new perspective and its implications for particle physics, Edinburgh: Proceedings of EPAC (2006), pp. 2759-2767.
- Bojowald, M. ‘Loop quantum cosmology’, in Ashtekar, A. (ed.), ۱۰۰ Years of Relativity. Space-Time Structure: Einstein and Beyond’, Singapore: World Scientific (2005).
- Everett, H. ‘Theory of the Universal Wavefunction’ Thesis, Princeton University 1956.
- Chown, M. ‘Anything goes’, New Scientist ۶ June 1998.
- Tegmark, M. ‘The Mathematical Universe’, Phys. November 2007, 116.
- Planck, M. ‘Über das Gesetz der Energieverteilung im Normalspektrum’, Annalen derPhysik Leipzig (1901) 4, 553.
- Einstein, A. ‘Zur Elektrodynamik bewegter Körper’, Annalen der Physik (1905) 17, 891.
- (۱۹۱۶) ۴۹, ۷۶۹. Einstein, A., ‘Die Grundlage der allgemeinen Relativitätstheorie’, Annalen der Physik
- Broglie, L.de ‘Recherches sur la théorie des quanta’, Thesis, Paris (1924); Ann. Phys.Paris (1925) 3, 22
- Dirac, P.A.M. Principles of Quantum Mechanics, Oxford: Oxford University Press (1930).
- Everett, H. ‘“Relative state” formulation of quantum mechanics’, Reviews of Modern Physics (۱۹۵۷) ۲۹, ۴۵۴-۴۶۲.
- Schwinger, J. ‘Quantum electrodynamics. I. a covariant formulation’, Rev.۷۴, ۱۴۳۹–۱۴۶۱, and others. (1948)
- Penzias, A.A. & Wilson, R.W. ‘A measurement of excess antenna temperature at 4080Mc/s’, Astrophysical Journal (۱۹۶۵) ۱۴۲, ۴۱۹.
- Gell-Mann, M. ‘A schematic model of baryons and mesons’, Physics Letters (۱۹۶۴) ۸ (۳),۲۱۴-۲۱۵.
- (۱۹۴۸) ۷۳ (۷), ۸۰۳-۸۰۴.Alpher, R.A., Bethe, H. & Gamow, G. ‘The origin of chemical elements’, Physical Review
- Maxwell, J.C., ‘A dynamical theory of the electromagnetic feld’, Trans. Roy. Soc.(۱۸۶۵) ۱۵۵, ۴۵۹-۵۱۲.
- Weinberg, S. ‘A model of leptons’, Rev.Lett. (۱۹۶۷) ۱۹, ۱۲۶۴-۱۲۶۶, also Glashow, S.& Salam, A.
- Witten, E. ‘Magic, Mystery and Matrix’, Notices of the AMS October 1998, 1124-1129 اکثر افراد معتقدند در این نظریه، «ام» نشانگر واژهی «غشا» است، اما از روی قصد به صورت مبهم رها شده تا راه را برای تفسیرهای دیگر باز بگذارد.
- هرچند احتمالش به صورت غیرقابل باوری کم است، اما به لحاظ نظری ممکن است حتی درون یک جهان واحد نیز وجود داشته باشند.
- Tegmark,M Tegmark, M., ‘Parallel universes’, in Barrow, J.D. Davies, P.C.W. & Harper, C.L. Science and Ultimate Reality: Quantum Theory, Cosmology, and Complexity, Cambridge: Cambridge University Press (2003. حتی با فرض همان مقدار یکدستی و در نتیجه بینهایت بودن عالم، «برآورد خام» تگمارک مرا متقاعد نمیکند. برآورد او نوعی استدلال ذرات درون شکافی است و جایی برای توجه روندهای ممکن و احتمالات مرتبطی که همین ذرات را به وجود آوردهاند، باقی نمیگذارد.
- در جهان ما نسبت فاصلهای وجود ندارد که بتوان آن را با چنین ضریبی مقایسه کرد. ضریبی که در آن دو فاصله مد نظر است و فاصلهی کوتاهتر، شعاع جهان قابل مشاهده را افزایش میدهد. باید توجه داشت که اعداد به توان دو هستند. اجازه دهید ۱۰۲۹^۱۰ را با Rd نشان دهیم، شعاع جهان قابل مشاهدهی کنونی، یعنیm 10۲۶~ ، را با Ru، شعاع پروتون، یعنی m ۱۵-۱۰~ ، را با Rp. در این صورت Ru/ Rp= 10۴۱ میشود. برای کاهش Rd به Ru ، جهان ما باید به اندازهی یک پروتون کوچک شود و این کوچک شدن باید با همین ضریب حدود ۱۰ به توان ۲۷ بار تکرار شود ]به اندازهی دقیق (۱۰۲۹ -۲۶)/۴۱ بار [.
- Turl, E.J. ‘Substance dualism or body-soul duality?’, Science and Christian Belief (2010)22(1),68.
- Turl, E.J. ‘All Things New’, Science and Christian Belief (2007) 19(2), 153.
- Linde, A.D. op. cit., (7)
- P به تعداد ابعاد فضایی اشاره دارد.
- تبادل گراویتون محدود به ابعادِ فضاییِ غشایِ منبع نخواهد شد.
- Takamizu, Y. & Maeda, K. ‘Particle production in a two-brane collision and reheating of the brane universe’, IoP Journal of Physics, Conference Series 31 (۲۰۰۶), ۱۷۷-۱۷۸
- حرکت نقطهی اشتراک دو سطح برخوردکننده میتواند هر سرعتی داشته باشد چون یک وجود فیزیکی نیست.
- Davies, P. ‘How bio-friendly is the universe?’ International Journal of Astrobiology (2003), vol. 2, no. 2, 115; Hawking, S. A Brief History of Time, Toronto: Bantam (1988), p. 125; Rees, M. Just Six Numbers, London: HarperCollins (1999).
- g. W.L. Craig, R. Holder, J. Polkinghorne, R. Swinburne.
- g. Weinberg, S. ‘Living in the multiverse’, in Carr, B. (ed.) op. cit., (1), p.39.
- g. Wilczek, F. ‘Enlightenment, knowledge, ignorance, temptation’, in Carr, B. (ed.) op.cit., (1) p.49ff.
- Linde, A. ‘The infationary multiverse’, in Carr, B. (ed.) op. cit., (1), p.135.
- Holder, R.D. God, the Multiverse, and Everything, Farnham: Ashgate (2004).
- Collins, R. ‘The multiverse hypothesis: a theistic perspective’, in Carr, B. (ed.) op. cit., (1).
- از یکی از داوران این مقاله به دلیل طرح سوالی که در این پاراگراف و پاراگراف قبلی آمده، سپاسگزارم.
- Ward, K. ‘Cosmology and creation’, Gresham College Lecture (Notes), November 2004.
- Bojowald, M., ‘Quantum nature of cosmological bounces’, Relativ. Gravit. (۲۰۰۸) ۴۰,۲۶۵۹-۲۶۸۳;Corichi, A. & Singh, P.., ‘Quantum bounce and cosmic recall’, Phys.Rev.Let. (۲۰۰۸)۱۰۰, ۱۶۱۳۰۲
- Leibniz, G.W. The Principles of Nature and Grace, Based on Reason, (۱۷۱۴).
- Aquinas, T. De Aeternitate Mundi, (‘on the eternity of the world’), (۱۲۷۱).ا
- DeWitt, B.S. ‘The many-universes interpretation of quantum mechanics’, in d’Espagnat,B. (ed.) Foundations of Quantum Mechanics, New York: Academic Press (1971).
- نظریهی آشکار (The Bare Theory) (Albert, D.Z. & Loewer, B. ‘Interpreting the Many Worlds Interpretation’,Synthese (۱۹۸۸) ۷۷, ۱۹۵-۲۱۳ ) ملزم به پذیرفتن این باور است که ناظران فریب خوردهاند و از درک هرگونه دلیل یا مدرک محکم ناتواناند. نظریهی جهانهای چندگانه (Zeh, H-D. ‘On the interpretation of measurement in quantum theory’, Foundations of Physics (۱۹۷۰) Vol.1, Issue1, 69-76 ) ملزم به پذیرفتن این باور است که ناظران ذهنهای بینهایت دارند، ذهنهایی که به شکل دوگانهانگارانهای از «مغز» جدا هستند. همین امر منجر به برهم نهی حالتهای مغز میشود که در آن، یک «انتخاب»، برآمده از یک نتیجهی مقرر است.
- Paul, R.P. ‘Relative state or it-from-bit’, Science and Christian Belief (۲۰۰۵) ۱۷ (۲), ۱۵۵-۱۷۵.
- Holder, R.D. ‘God and differing interpretations of quantum theory’, Science and Christian Belief (۲۰۰۵) ۱۷ (۲), ۱۷۷-۱۸۵.
- Paul, R.P. cit., (۵۲), ۱۶۵.
- Turl, E.J. ‘Substance dualism or body-soul duality?, Science and Christian Belief (۲۰۱۰)۲۲ (۱), ۵۸
- Paul, R.P. cit., (۵۲), ۱۶۵.
- Holder, R.P. cit., (۵۳), ۱۸۰.
- Paul, R.P. cit., (۵۲), ۱۶۶,۱۶۷.
- Holder, R.P. cit., (۵۳), ۱۷۹.
- برای دیدن دیدگاههای مرتبط با دیدگاه نویسنده نگاه کنید به؛ Turl, E.J. ‘Theodicy & Geodesy’, Science and Christian Belief (۲۰۱۱) ۲۳ (۱).
- میتوانید یک خلاصهی مفید و فهرستی از منابع در این باره را در (http://en.wikipedia.org/wiki/Interpretations_of_quantum_mechanics) پیدا کنید. اگر بپذیریم یک «تابع موجی فیزیکی بدون فروریزش» که منتهی به رخدادهای جایگزین نمیشود، تنها در تفسیری محتمل است که از لحاظ زمانی نامتقارن باشد، در این صورت، تنها نمایندهی کنونی این دیدگاه قاعدهی «برولی بام» است. برای شناخت این قاعده نگاه کنید به: http://plato.stanford.edu/entries/qm-bohm/
- شباهت این موضوع با داستان ارایه شده در فیلم ماتریکس بسیار روشن است.
- من علاوه بر بحث «چندجهانی غایی تگمارک»، بحث در مورد یک فرضیهی ریاضیاتی دیگر را نیز حذف کردم. این فرضیه «عالم هولوگرافیک» نام دارد و بیشتر یک جهان «جایگزین» یا «موازی» توصیف میشود نه یک چندجهانی. برای شرح مختصر این فرضیه، نگاه کنید به: Greene, B. The Hidden Reality, London: Penguin (2011), chap.9
- Tegmark, M. ‘The multiverse hierarchy’, in Carr, B. (ed.), cit., (۱)
- Ellis, J. ‘The superstring: theory of everything, or of nothing?’, Nature (۱۹۸۶) ۳۲۳, ۵۹۵-۵۹۸
- Tryon, E.P., ‘Is the universe a vacuum fluctuation?’, Nature (۱۹۷۳) ۲۴۶, ۳۹۶; Vilenkin,A., ‘Creation of universes from nothing’, Lett. (۱۹۸۲) 117B, 25; Linde, A.D., ‘Eternally existing self-reproducing chaotic inflationary universe’, Phys. Lett. (۱۹۸۶) 175B, 395-400;Gorsky, A.S. ‘Spontaneous creation of the brane world and direction of the time arrow’, Physics Letters B, Vol. 646, Issue 4, 15 March 2007, 183-188
- Hawking, S. cit., (۳۸), p.129
- Davies, P. God and the New Physics, London: J.M. Dent & Sons (1983), pp.31-32
- ممکن است این اشکال وارد شود که اصل عدم قطعیت در واقع مکانیزم خود را آشکار نکرده، بلکه تنها تاثیر خود را مشخص میکند، و آن این است که اگر یک وضعیت فیزیکی در مدت زمان tΔ وجود داشته باشد، انرژیاش با مقداری حدود حداقل EΔ قطعیت ندارد.
- Linde, A. ‘The inflationary multiverse’, in Carr, B. (ed.) cit., (۱), pp.127-128, 131
- Hawking, S. & Mlodinow, L. The Grand Design, London: Bantam Press (2010), p.180
- ABC News, 7 September 2010: http://abcnews.go.com/GMA/story?id=11571150
- g. BBC News UK, 2 September 2010: http://www.bbc.co.uk/news/uk- 11161493, also Reuters
- Hawking, S. cit., (۳۸), pp.140-141، پاسخ شخصی که قایل به سنت آگوستینی است، به این سادگی است: «جایی که قبلا بوده، در خارج»
- Aristotle De Generatione et Corruptione, Bk.II, cap.10, 336a 27-28
- Aquinas cit., (۴۹)
- Leibniz, G.W. On the Ultimate Origination of the Universe (۱۶۹۷)
- Ward, K. cit., (۴۶)
- Drummond, H. The Lowell Lectures on The Ascent of Man, New York: James Pott & Co(1904), chap.10 ‘Involution’
- Coulson, C.A. Science and Christian Belief, London: Fontana Books (1958), p.32
- دلایل ناخداباوری: http://argumentsforatheism.com/quotes.html as seen 6/6/2011
- Newton, I. The Third Book of Opticks, 2nd edn., (1718), Qu.31
- Leibniz, G.W. Letter to Princess Caroline of Ansbach, November 1715
- Turl, E.J. cit., (۶۰): معجزهی مسیح (ع) به خاطر دلایل روشن الهیاتی رخ داد . . . نه برای تاثیر گذاری نمایشگونه یا جبران نواقص در نظم طبیعی.
- Hawking, S. & Mlodinow, L. cit., (۷۱), p.180
- Collins, R. cit., (۴۴)
- این که نویسندهی کتاب طرح بزرگ ادعا میکند فلسفه مرده است (در صفحه ۵) و اختیار یک توهم است (صفحه ۳۱ و ۳۲) نگران کننده است. چنین اخطاری آن هم در کتابی که نویسندهاش در تلاش است از نظریات علمی، نتایج فلسفی برداشت کند، کمی بیجا به نظر میسد.
- Milton, J. ‘Paradise Lost’, Book V, ll.853-858
- ‘Was mich eigentlich interessiert, ist, ob Gott die Welt hätte anders machen können; das heisst, ob die Forderung der logischen Einfachheit überhaupt eine Freiheit lässt’, نوشتهی ارنست ج. استرواس (دستیار آلبرت انیشتین از سال ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۸)،in Seelig, C., Helle Zeit -Dunkel Zeit, Zurich: Europa Verlag (1956), p. 72
- g. Stephen Barr, Don Page, Arthur Peacocke
- Collins, R. cit., (۴۴)
- اگر بخواهیم صحیحتر بگوییم: «آن واقعیت (احتمالا غیرقابلدرکی) که مکانیک کوانتوم در تلاش است تا توضیحش دهد».
- پروفسور دان پیج در پاسخ به این مقاله، به نکتهای اشاره میکند: «اگر خداوند حقیقتا از مدل اورت نظریهی کوانتوم استفاده کرده باشد، میتوانست پیچیدگی، زیبایی و تفاوتهایی را که مشاهده میکنیم بدون هیچ تصادفی یا خارج از ارادهاش، صرفا از طریق نقشهی الهی و نظم طبیعی به وجود آورد.» اگر این سخن درست باشد، باید بگویم که تصادف الوهی، در دیدگاه «من»، به شکل «آن» شاخهای که اتفاقا آن را پذیرفتم، دوباره ظهور کرده است.
منبع:
Science & Christian Belief, Vol 24, No. 1, pp. 55-79
[۱] universe
[۲] multiverse
[۳] subatomic
[۴] Bernard Carr
[۵] Universe
[۶] universe
[۷] Max Tegmark
[۸] Hubble volume
[۹] horizon volume
[۱۰] bubble multiverses
[۱۱] Chaotic Infation
[۱۲] The Ekpyrotic Brane Collision Theory
[۱۳] M-theory
[۱۴] Cosmic Natural Selection
[۱۵] Conformal Cyclic Cosmology
[۱۶] Roger Penrose
[۱۷] Loop Quantum Cosmology
[۱۸] universal wave function
[۱۹] ever-bifurcating superposition
[۲۰] the liveliness of Schrödinger’s cat
[۲۱] butterfy effect
[۲۲] Mathematical Universe Hypothesis
[۲۳] Quantum Theory (QT)
[۲۴] Special Relativity (SR)
[۲۵] General Relativity (GR)
[۲۶] Matter Waves (MW)
[۲۷] matrix mechanics
[۲۸] wave mechanics
[۲۹] Quantum Mechanics (QM)
[۳۰] Copenhagen Interpretation
[۳۱] wave function
[۳۲] collapses
[۳۳] Everett’s Relative State Formulation of QM
[۳۴] Many Worlds Interpretation (MWI)
[۳۵] Quantum Field Theories (QFTs)
[۳۶] Quantum Electrodynamics (QED)
[۳۷] Cosmic Microwave Background Radiation
[۳۸] quark theory
[۳۹] nucleosynthesis
[۴۰] quark confnement
[۴۱] singularity
[۴۲] flatness
[۴۳] uniformity
[۴۴] Unifcation theories
[۴۵] the physics of interactions
[۴۶] electroweak interaction
[۴۷] Quantum Chromodynamics
[۴۸] Grand Unifcation Theory
[۴۹] Theory of Everything
[۵۰] superstring theory
[۵۱] Supergravity
[۵۲] monist
[۵۳] dual-aspect monist
[۵۴] alter ego
[۵۵] infnite statistical materialism
[۵۶] Incarnation
[۵۷] ‘effective’ laws
[۵۸] symmetry-breaking
[۵۹] freezing out
[۶۰] curled up
[۶۱] inner space
[۶۲] compactifcation
[۶۳] string landscape
[۶۴] Andrei Linde
[۶۵] brane
[۶۶] p-dimensional
[۶۷] bulk
[۶۸] 3-branes
[۶۹] singularity
[۷۰] superluminal expansion
[۷۱] uniformity problem
[۷۲] inverse square law force fields
[۷۳] planetary systems
[۷۴] anthropic selection
[۷۵] Rodney Holder
[۷۶] نظریهی خدای شکافها را نخستین بار هنری درومند مطرح کرد. این نظریه که با نامهای «خدای رخنهپوش» یا «خدای حفرهها» نیز یاد میشود بر این فرض دلالت دارد که خداوند تنها برای پر کردن خلأ علمی بشر ساخته شده است. در نتیجه با پیشرفت روز افزون علم و پر شدن این خلأها، در نهایت بشر دیگر به خدایی احتیاج نخواهد داشت. م
[۷۷] cosmological fne-tuning
[۷۸] fusion in stellar cores
[۷۹] the fnal collapse of supernovae
[۸۰] interest
[۸۱] purpose
[۸۲] interested beings
[۸۳] positrons
[۸۴] Paul Dirac
[۸۵] Clyde Tombaugh
[۸۶] Unacceptably evil universes
[۸۷] an infinite continuum
[۸۸] a discrete
[۸۹] Professor Keith Ward
[۹۰] Worlds without end
[۹۱] sentient beings
[۹۲] اشاره به فراز سوم سفر پیدایش: «و خدا گفت “روشنایی بشود” و روشنایی شد». م
[۹۳] The multiverses of Smolin and Penrose
[۹۴] Abhay Ashtekar and Martin Bojowald
[۹۵] Loop Quantum Gravity
[۹۶] Lee Smolin
[۹۷] Carlo Rovelli
[۹۸] the problem of reconciling QED with GR
[۹۹] Cosmic Natural Selection
[۱۰۰] Fecund Universe
[۱۰۱] Conformal Cyclic Cosmology
[۱۰۲] Hawking radiation
[۱۰۳] Loop Quantum Cosmology
[۱۰۴] a Big Bounce
[۱۰۵] Big Crunch
[۱۰۶] the physics of first creation
[۱۰۷] the philosophy of eternal existence
[۱۰۸] Thomas Aquinas
[۱۰۹] Hugh Everett III
[۱۱۰] Relative State Formulation of Quantum Mechanics
[۱۱۱] the different observer states
[۱۱۲] Many Worlds Interpretation
[۱۱۳] splitting
[۱۱۴] copies
[۱۱۵] Roger Paul
[۱۱۶] Rodney Holder
[۱۱۷] Science and Christian Belief ۲۰۰۵, ۱۷(۲)
[۱۱۸] the epiphenomenal ‘I’
[۱۱۹]– Calvinist، کالوینیسم شاخهای از مسیحیت پروتستان که یکی از عقاید اصلی آن باور به «تقدیر» با این مفهوم است که خداوند پیش از خلقت انسانهای رستگار را برگزیده است. م
[۱۲۰]– نامه به عبرانیان (۴:۱۵)، ]این کاهن اعظم (مسیح (ع) از ضعفهای ما بیخبر نیست، زیرا او خود در همین امور وسوسه شد، اما حتی یک بار هم به زانو در نیامد و گناه نکرد.[
[۱۲۱] Theodicy,م: تئودیسه، استدلالی الهیاتی است که سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد که چرا خداوند اجازه داده است شر در جهان وجود داشته باشد. بهطور کلی تئودیسه با اثبات این که میان وجود خداوند دانا، توانا و خیرخواه و وجود شر در جهان، تضادی وجود ندارد، به مسئله شر پاسخ میدهد.
[۱۲۲] materialistic
[۱۲۳] decision-making
[۱۲۴] continuity
[۱۲۵] doppelgänger
[۱۲۶] splitgänger
[۱۲۷] anthropology
[۱۲۸] Christology
[۱۲۹] Mathematical Universe Hypothesis (MUH)
[۱۳۰] Tegmark’s ultimate multiverse
[۱۳۱] Theory of Everything (TOE)
[۱۳۲] unified theory
[۱۳۳] The Planck Era
[۱۳۴] the physics of spontaneous creation, یا نظریهی خلق الساعه
[۱۳۵] speeds of recession
[۱۳۶] the Uncertainty Principle
[۱۳۷] random particle-antiparticle pairs
[۱۳۸] an unspecified all-pervading scalar ‘inflaton’ field
[۱۳۹] brane collision models
[۱۴۰] creation ex nihilo
[۱۴۱] a primordial quantum vacuum
[۱۴۲] the string landscape
[۱۴۳] The Grand Design
[۱۴۴] A Brief History of Time
[۱۴۵] a tenet of faith
[۱۴۶] Leibniz
[۱۴۷] Keith Ward
[۱۴۸] Pierre-Simon Laplace
[۱۴۹] Maxwell’s equations of electromagnetism
[۱۵۰] Thomist-Augustinian view
[۱۵۱] God-of-the-Gaps
[۱۵۲] Henry Drummond
[۱۵۳] Charles Coulson
[۱۵۴] nomic gaps
[۱۵۵] ‘occasional-God’ philosophy
[۱۵۶] ‘all-God’ philosophy
[۱۵۷] Comets
[۱۵۸] in very excentrick Orbs
[۱۵۹] Reformation
[۱۶۰] Leibniz
[۱۶۱] Grace
[۱۶۲] a Sovereign God
[۱۶۳] a Theory of Existence
[۱۶۴] a Self-Existence Theory (SET)
[۱۶۵] background laws
[۱۶۶] Paradise Lost
[۱۶۷] Milton
[۱۶۸] seraph Abdiel
[۱۶۹] Spontaneous creation
[۱۷۰] The requirement of logical simplicity
[۱۷۱] what
[۱۷۲] whether
[۱۷۳] random compactifications
[۱۷۴] symmetry-breaking
[۱۷۵] quantisation