آن سوی مرگ: دانشِ حیات پس از مرگلیزا میلر/ ترجمه: ریحانه بیآزاران
هفتهنامهی تایم/ بیستم آوریل ۲۰۱۴
آن سوی مرگ، پرسشی فراتر از یک دغدغهی ذهنی است. در طول هزاران سال، برخی ادعا کردهاند مکانی را دیدهاند که پولس قدیس وعده داده بود: «هیچ چشمی آن را ندیده . . . و هیچ ذهن انسانی آن را تصور نکرده است». اغلب گفتههای این افراد فرم روایی مشابهی را دنبال میکند:
آدمی شکاک یا فردی سرکش یا انسانی بیگناه دچار آسیب یا مشقتی میشود؛ سرش ضرب دیده، سکته کرده، یا در حادثهی اتومبیل یا روی تخت جراحی صدمه دیده است. او دچار احساس قطع ارتباط میشود، نوعی حس از خود «بیرون بودن». او احتمالا با دریچهای مواجه میشود: یک دروازه، یک در، یک تونل. بعد، به ناگاه، به جهانهای دیگری هدایت میشود که برایش «واقعی»تر از جهانی است که زمانی در آن وجود داشته است. این قلمروها هم آشنا و هم غریبهاند؛ همراه با نوای موسیقیای هستند که شباهتی به موسیقی ندارد و نوری که از هر نور دیگری روشنتر است، و موجوداتی که ممکن است یا فرشته باشند یا نباشند، و صورتهای آشنا از عزیزان از دست رفته و همچنین شخصیتهایی از تاریخ و گاهی (بسته به راوی) حتی خود ]حضرت[ مسیح. مسافر متحیر است. کلمات قاصرند. او این جهان جدید را با اکراه ترک میکند و به بدن خود و کرهی خاکی باز میگردد. اما این تجربه او را برای همیشه تغییر میدهد. اکنون که به وجود یک واقعیتِ کاملا متفاوت وقوف پیدا کرده، آرامتر و مطمئنتر است و مصمم است تا مردم را متقاعد به حقانیت بهشت کند. او داستانش را برای دیگران بازگو میکند و اعلام میکند که «بهشت واقعی است!».
در سفر اخنوخ[۱]، که صدها سال پیش از تولد]حضرت[ مسیح نوشته شده، صورتی از این داستان، آمده است. در کتاب مکاشفه[۲] نیز که در مسیحیت اصلیترین نوشتهی بیانگر مناظر و اصوات بهشتی است، روایتی این چنینی وجود دارد. همچنین پیشگویان قرون وسطی این حوادث «واقعی» را به عنوان نوعی سرگرمی محبوب (با پیام مسیحی مقدسی در درونش) به مردم عرضه میکردند. گفتههای این پیشگویان برای مردم قرون وسطی، همانند برنامههای سرگرمی تلویزیونی واقعنما[۳] در قرن بیستویکم بوده است. علیرغم (یا شاید به خاطر) رشد عقلگرایی در دوران ما، این ژانر روایی امروزه رونق یافته است. کتاب نود دقیقه در بهشت[۴] (۲۰۰۴) دربارهی کشیشی مسیحی است که پس از تصادف رانندگی به سوی خدا عروج میکند. بهشت واقعی است[۵] (۲۰۱۰) دربارهی کودکی است که هنگام عمل جراحی بهشت را میبیند. اثبات بهشت[۶]، نوشتهی یکی از جراحان مغز و اعصاب پژوهشگاه دوک[۷] است که در سال ۲۰۱۲ به بهشت سفر کرده است. همهی این کتابها جزء آثار پرفروش بودند و همه هم خط داستانی یکسانی را دنبال کردهاند. همین جراح مغز و اعصاب، ابن الکساندر[۸]، در سال ۲۰۱۲ در مجلهی نیوزویک[۹] گفت که تجربهاش او را متقاعد کرده که آگاهی او (روح، یا نفس) به نحوی جدا یا خارج از ذهن وجود دارد و خودش میتواند به بُعدهای دیگر سفر کند. او نوشت: «این جهانِ آگاهی که ورای بدن است، مرز حقیقی جدیدی است نه تنها برای علم، بلکه برای بشریت، و من عمیقا امیدوارم آن چه برای من اتفاق افتاد، جهان را یک قدم به پذیرش آن نزدیکتر کند.»
داستانهای این چنینی تا اندازهای هیجان انگیزند، چون نشان دهندهی باور دینی پرشور راویانی است که تغییر کیش دادهاند: «من آن را دیدم، پس باید واقعیت داشته باشد.»
بر اساس یک نظر سنجی که موسسهی گالوپ[۱۰] انجام داده است، هشت میلیون آمریکایی ادعا کردهاند که «تجربهی نزدیک به مرگ»[۱۱] داشتهاند. بسیاری از آنها این تجربه را اثبات وجود جهان پس از مرگ میدانند.؛ قلمرویی روحانی به موازات جهان کنونی ما که به گفتهی بسیاری از آنها واقعیتر از این جهان است. کتاب زندگی پس از زندگی[۱۲] که در سال ۱۹۷۵ ریموند موودی[۱۳] آن را نوشته است، جزء اولین و محبوبترین کتابهای مربوط به حوزهی تجربهی نزدیک به مرگ است. مودی در سال ۲۰۱۳ به شبکهی تلویزیونی سی ان ان گفت در میان افرادی که این تجربه را داشتهاند، اعتقاد به حیات پس از مرگ، از خصوصیات دینی فراتر رفته است. او گفت «بسیاری از مردم صحبت از مواجه با موجودی از جنس نور میکنند. مسیحیان آن را مسیح میدانند. یهودیان میگویند فرشته است. من به قارههای دیگر سفر کردهام؛ شما میتوانید در چین، هند و ژاپن هم داستانهایی از مواجهه با موجودی که سراسر عشق و محبت است، بشنوید.» مودی یکی از بنیانگذاران انجمن بین المللی مطالعات نزدیک به مرگ[۱۴] بود. انجمنی که برای ساختن درکی جهانی از این تجربیات تاسیس شده است.
مسئلهی حیات پس از مرگ، تقریبا، مسئلهی معکوس شده از یک معمای قدیمی فلسفی است: اگر درختی در جنگل سقوط کند و کسی نباشد صدای آن را بشنود، آیا صدایی بلند شده است؟ اگر شما مطمئن باشید که چیزی را دیدهاید (یا چیزی را حس کردهاید یا چیزی را شنیدهاید)، آیا به این معنا است که آن چیز به لحاظ تجربی اثبات شده است؟ و اگر شما مستعد و خواستار دیدن چیزی باشید، آیا محتملتر نیست که آن چیز را ببینید؟ همان طور که هری پاتر مادر از دست رفتهاش را در آینهی جادویی هاگوارتز[۱۵] دید؟ و در نهایت این که، اگر شما چیزی را هنگام اضطراب یا بیهوشی یا به صورتی در حین آسیب مشاهده کنید، آیا آن شرایط به شما این اختیار را میدهند که مشاهدهتان را صادق بدانید؟ تجربههای نزدیک به مرگ، به عنوان یک زمینهی مطالعات علمی، این مشکل را به همراه دارد که «شما نمیتوانید یک گروه کنترل داشته باشید». اغلب افراد محتضر هنگام مرگ میمیرند (و بنابرین نمیتوانند آن روند را توصیف کنند) و آنهایی که جان به در بردهاند، هر کدام هنگام احتضار به شکل متفاوتی -حادثهی رانندگی، سکته مغزی، حمله قلبی- به مرگ نزدیک شدهاند و به همین خاطر غیرممکن است بتوان تجربیات آنها را به لحاظ تجربی با هم مقایسه کرد. اما علم در طی سالیان، نظریههای متعددی را دربارهی ارتباط بین «مشاهدههایی از بهشت» و «روندهای فیزیکی و شیمیایی که هنگام مرگ رخ میدهند»، مطرح کرده است.
اندرو نیوبرگ[۱۶] متخصص و استاد علوم اعصاب در دانشگاه و بیمارستان توماس جفرسون[۱۷] است. شهرت او به دلیل مطالعه روی اسکنهای مغزی افراد مذهبی (راهبهها و راهبان) است که در حین مراقبه تجربیات عرفانی داشتهاند. او معتقد است توصیفهای «تونل» و «نور» که بارها افراد در تجربههای نزدیک به مرگ آن را توصیف کردهاند، به سادگی قابل توضیح است. او میگوید وقتی بینایی شما در حال محو شدن است، شما ابتدا بینایی مناطق پیرامونی خود را از دست میدهید. «به همین دلیل به شما احساس حضور در یک تونل دست میدهد». از نظر او دیدن یک نور روشن، میتواند به معنای خاموشی کامل بخش مرکزی دستگاه بینایی باشد.
نیوبرگ طرحی را پیشنهاد میدهد و تاکید میکند این یک طرح فرضی است: هنگامی که افراد میمیرند، دو قسمت مغز که معمولا در حالت متضاد با یکدیگر عمل میکردهاند، فعالیت مشارکتی پیدا میکنند. دستگاه عصبی سمپاتیک[۱۸] (شبکهای از اعصاب و نرونها که از درون ستون فقرات عبور میکنند و تقریبا در همهی اعضای بدن پخش میشوند) مسئول انگیزش یا هیجانات هستند. این دستگاه عصبی، شما را آمادهی عمل میکند. دستگاه عصبی پاراسمپاتیک[۱۹]، که با دستگاه عصبی سمپاتیک در هم تنیده است، به شما آرامش میدهد و شما را احیا میکند. در حیات ما، فعال شدن یکی از این دو دستگاه باعث توقف دستگاه دیگر میشود. هنگامی که در اتوبان با یک ماشین تصادف میکنید، دستگاه عصبی سمپاتیک وارد عمل میشود؛ این در حالی است که دستگاه عصبی پاراسمپاتیک هنگامی که به خواب میروید فعال است. اما درون مغز افرادی که تجارب عرفانی دارند، و شاید افرادی که در حال مرگ هستند، هر دو دستگاه به طور کامل «فعال» اند. همین مسئله باعث میشود فرد در عین حال، هم احساس آرام شدن و «خارج بودن از بدن» کند، و هم احساس دیدن واضح اشیاء که شامل خاطرات افراد مهم و حوادث گذشته است. نیوبرگ ادعا میکند ممکن است (و اصلا قطعی نیست) که دیدن بهشت صرفا فعالیت شیمیایی و رویدادهای عصبیای باشد که در زمان مرگ اتفاق میافتد.
دانشمندان، دستکم از دههی ۱۹۸۰، تجربههای نزدیک به مرگ را به عنوان نوعی مکانیزم دفاعی فیزیولوژیکی نظریهپردازی کردهاند. در زمان آسیب، مغز برای جلوگیری از بروز ضایعه مواد شیمیایی محافظی را ترشح میکند که منجر به بروز توهمات شدید نیز میشود. این نظریه بعد از یک پژوهش به خصوص میان دانشمندان عمومیت یافت. در این پژوهش دانشمندان دریافتند که تقریبا تمام ویژگیهای تجربهی نزدیک به مرگ (حس حرکت در تونل، احساس خارج شدن از بدن، ترس روحانی، توهمات دیداری، خاطرات متعدد) میتواند با مقدار زیادی از داروی کتامین[۲۰] به وجود آید. کتامین داروی آرام کنندهی اسب است که برخی در مهمانیها به عنوان مادهی مخدر مصرف میکنند در سال ۲۰۰۰، روان پزشکی به نام کارل جنسن[۲۱] کتاب کتامین: رویاها و واقعیات[۲۲] را منتشر کرد که در آن با تعدادی از مصرفکنندگان تفننی این ماده مصاحبه کرده بود. یکی از این افراد حال خود را پس از مصرف داروی مخدر به صورتی توصیف کرده که میتواند برای دانته[۲۳]، یا نویسندهی کتاب مکاشفه[۲۴] آشنا باشد. «وارد نور طلایی رنگی شدم. داخل نور شدم و خودم را در یک تبادل مسکوت با آن نور یافتم، و باور کردم که آن نور، خدا است . . . من به خدا اعتقاد نداشتم، و همین مسئله تجربهام را تکان دهندهتر کرد. بعد از مصرف، ساعتها در اطراف خانه قدم میزدم در حالی که میگفتم “چشمانم شاهد شکوه خداوند بوده است.”»
با این حال، توضیحات صرفا علمی برای تبیین «دیدن بهشت» برای برخی دانشمندان کفایت نمیکند. امیلی ویلیامز کلی[۲۵] روانشناسی است که در دانشگاه ویرجینیا[۲۶] و در بخش مطالعات ادراکی[۲۷] کار میکند. در این بخش، پژوهش دربارهی تجربههای نزدیک به مرگ، تحقیقاتی علمی تلقی میشوند. کارنامهی علمی او چشمگیر است: او نه از موسساتی که معمولا وابسته به مطالعات ماوراء الطبیعی هستند، بلکه از پژوهشگاه دوک، دانشگاه ویرجینیا و دانشگاه ادینبورگ[۲۸] مدرک علمی دارد. امیلی کلی، طبق گفتهی خودش، حرفهاش را صرف تحقیقات در مورد «رابطهی بین مغز و ذهن» کرده است. او در واقع با افراد در حال مرگ مصاحبه میکند و تلاش میکند تا از شباهتهای گفتههایشان به الگوهایی دست پیدا کند. امیلی کلی معتقد است تجربیات افرادی که مشاهدههای نزدیگ به مرگ داشتند، حاکی از این است که آگاهی حتی بعد از توقف عملکرد مغز نیز وجود دارد. (به نظر میرسد او تاییدیهای برای ادعاهای ابن الکساندر ارایه میدهد.) امیلی کلی استدلال میکند که این نظریه میتواند توضیحاتی برای حیات پس از مرگ ارایه دهد: «اگر تجربهی آگاهی ما کاملا وابسته به مغز باشد، بنابراین بعد از مرگ، حیات پس از مرگی نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا دیگر نه مغز وجود دارد و نه ذهن. اما موضوع به این سادگی نیست، حتی زمانی که به نظر میرسد مغز تقریبا از کار افتاده است، افراد هنوز این تجربیات را دارند.»
منظور کلی چیست؟ این که هنگام مرگ واقعا افراد به قلمرو دیگری میروند؟ و علم میتواند این را اثبات کند؟ امیلی کلی شانههایش را بالا میاندازد: «من تمایل دارم تا این نقطه پیش بروم که: تجربیات نزدیک به مرگ به ما میگویند که دیدمان را وسیع کنیم و بیاندیشیم که ممکن است موضوعات بسیاری در رابطه با ذهن و آگاهی وجود داشته باشد.»
در سال ۲۰۱۲، هنگامی که الکساندر کتابش را براساس تحقیقات امیلی کلی و همسرش ادوارد به چاپ رساند، میدانست کتابش با تمسخر بخش اعظم جامعهی عقلگرا و علمی مواجه خواهد شد. او بعد از دچار شدن به مننژیت باکتریایی[۲۹] به کُما رفت و در کُما چیزهایی باورنکردنی دید. ا الکساندر در مصاحبهای گفت: «من یک لکه روی بال پروانهای زیبا بودم. در اطراف ما میلیونها پروانهی دیگر بود. ما از میان گلهای شکفتهشده و شکوفههای روی درختان پرواز میکردیم. همانطور که از میان آنها عبور میکردیم، آنها شکفته میشدند . . . در آنجا آبشارها، استخرهای آب و رنگهای غیرقابل توصیفی وجود داشت و بر فراز آنها هلالهایی روشن از نقره و طلا بود که سرودهای روحانی زیبا از آنها شنیده میشد. سرودهای مجلل غیرقابل توصیف. به این نتیجه رسیدم که آن هلالهای نورانی در آسمان را “فرشته” بخوانم.» این تجربه او را متقاعد کرد که بدون شک هم خداوند مهربانی وجود دارد و هم روحها قادر هستند به قلمرویی که خدا در آن زندگی میکند، بروند. او در کتابش نوشت، ایدهی جهانِ بدون خدا «حالا شکستهشده و جلو پاهای ما ریخته شده است. آن چه برای من اتفاق افتاد این ایده را نابود کرد و من تصمیم گرفتم باقی عمرم را به پژوهش در خصوص ماهیت حقیقی آگاهی بپردازم و تا جایی که میتوانم این واقعیت را که ما فراتر از مغزهای فیزیکی هستیم، واضح کنم.»
نویسندهی عقلگرا سم هریس[۳۰]، که یک عصبشناس است، گزارش الکساندر را در خصوص تجربهی نزدیک به مرگش شدیدا به باد انتقاد گرفت. هریس در وبلاگ خود نوشت، با اینکه شخصا عقیدهی خاصی در مورد ماهیت یا منشا آگاهی ندارد، اما با این حال مطمئن است که استدلال الکساندر تنها ظاهر درستی دارد و در واقع غلط است. هریس به این نکته اشاره میکند که در حالت کُما غشای مغزی هیچکس کاملا از کار نمیافتد. به علاوه، از دید او، دکتر الکساندر هیچ درکی از انواع انتقال دهندههای عصبی[۳۱] که در حالت کُما مغز آنها را آزاد میکند، نداشته است. از جملهی این انتقالدهندههای عصبی میتوان به «DMT» اشاره کرد که منجر به توهم میشود. هریس این گونه نتیجهگیری میکند: «بگذارید این طور بگویم، چه بهشت وجود داشته باشد چه نداشته باشد، گفتهی الکساندر دقیقا شبیه به گفتهی دانشمندی است که نمیداند در مورد چه چیزی صحبت میکند.»
در ارتباط با موضوع معمای درخت در جنگل، نگرانی من تا حدی متفاوت است. من معتقدم الکساندر (و تمام آنهایی که شهادت میدهند بهشت را دیدهاند) آن چه را ادعا میکنند دیدهاند، واقعا دیدهاند. اما مشاهدات یک نفر در حین آسیب، مدرک علمی محسوب نمیشود. به علاوه، فارغ از تمام تاکیدی که بر اعتبار علمی الکساندر برای بازاریابی کتاب شدهاست، که به نظر ریاکارانه میآید، باید گفت: صحت «دیدن بهشت»، ربطی به این ندارد که فرد کجا به دانشکدهی پزشکی رفته است.
منبع:
https://time.com/68381/life-beyond-death-the-science-of-the-afterlife-2
[۱] The Book of Enoch
[۲] Book of Revelation
[۳] reality TV
[۴] Ninety Minutes in Heaven
[۵] Heaven Is for Real
[۶] Proof of Heaven
[۷] Duke-trained neurosurgeon
[۸] Eben Alexander
[۹] Newsweek
[۱۰] Gallup poll
[۱۱] near-death experience (NDE(
[۱۲] Life After Life
[۱۳] Raymond Moody
[۱۴] the International Association for Near-Death Studies
[۱۵] Hogwarts
[۱۶] Andrew Newberg
[۱۷] Thomas Jefferson University and Hospital
[۱۸] The sympathetic nervous system
[۱۹] parasympathetic
[۲۰] ketamine
[۲۱] Karl Jansen
[۲۲] Ketamine: Dreams and Realities
[۲۳] Dante
[۲۴] Revelation
[۲۵] Emily Williams Kelly
[۲۶] University of Virginia
[۲۷] Division of Perceptual Studies
[۲۸] University of Edinburgh
[۲۹] bacterial meningitis
[۳۰] Sam Harris
[۳۱] neurotransmitters