چرا این جهان؟رابرت لارنس کوهن/ ترجمه: مریم درودیان
در دوازده سالگی، در تابستان میان کلاسهای هفتم و هشتم، با فکری ناگهانی دچار چنان ترسی شدم که ناامیدانه سعی میکردم آن را از بین ببرم. میخواستم این ایدهی مخرب را که گویی ویروس کشندهی ذهن است، ریشه کن کنم. بدنم از ترس میلرزید. انگار پرتگاهی پیش رویام باز شده بود. حالا بعد از گذشت پنج دهه، هنوز آن طوفان ذهنی استخوانسوز را احساس میکنم:
چرا هیچ نباشد؟]۱[ چه میشود اگر همه چیز همیشه هیچ بوده باشد؟ نه فقط پوچی، نه فقط خالی بودن، و نه فقط پوچی و خالی بودن برای همیشه، بلکه حتی وجود پوچی، حتی معنای خالی بودن، وحتی معنای «برای همیشه». آیا داشتن هیچ به جای چیزی، آسانتر، سادهتر و منطقیتر نیست؟]۲[
این پرسش شریک زندگی من شد. از وقتی که میراث غنی فلسفی «هیچ» را آموختم، روزی را بدون حضور آزاردهندهی آن نگذراندهام.]۳[ من تسخیر شدهام. اینجا ما انسانهایی هوشمند و بهطور غیرمنتظرهای خودآگاه هستیم که با زندگیهایی گذرا و کوتاه در میان کیهانی عظیم، بهظاهر بیاعتنا و با عظمتی غیرقابلتصور رها شدهایم. گرچه پرسش «چرا همهچیز هیچ نباشد؟» ممکن است فهمناپذیر به نظر برسد، سوال «چرا این جهان؟»، که به کمک پیشرفتهای چشمگیر کیهانشناسی احیا شده است، میتواند قابل درک باشد.]۴[این دو پرسش اساسا یکسان نیستند اما شاید اگر بتوانیم سوال دوم را رمزگشایی کنیم، موفق به یافتن پاسخی برای سوال اول هم بشویم. پرسش «چرا این جهان؟» فرض میکند «چیزی» وجود دارد و به دنبال یافتن دلیل بنیادین این پرسش است که چرا چنین جهانی برای ما کار میکند.
من طراح و مجری مجموعهی تلویزیونی نزدیکتر به حقیقت[۱] از پیبیاس[۲] هستم و در چند سال گذشته دانشمندان و محققان را گرد هم آوردهام تا مفهوم و پیامدهای علم مدرن را بررسی کنند. فصل بعدی نزدیکتر به حقیقت که اکنون در حال تولید است، بر کیهانشناسی و فیزیک بنیادی، فلسفهی کیهانشناسی، فلسفهی دین و الهیات فلسفی تمرکز دارد. در این فصل من با کیهانشناسان، فیزیکدانان، فیلسوفان و عالمان دینی مصاحبه کردهام و در میان سایر پرسشها، از آنها پرسیدهام: «چرا این جهان؟». من از پاسخهای متعدد آنها و تأملات در خلوت خودم، نوعی طبقهبندی ایجاد کردهام]۵[ که در اینجا آنها را به شیوهای هیوریستیک[۳] ارایه میدهم تا به ذهن ما کمک کند در مورد این پرسش غایی و ابدی درک بهتری پیدا کند.
مسئلهای که باید حل شود
به نظر میرسد در سالهای اخیر جستوجو برای یافتن تبیینهای علمیِ واقعیت از این گزاره انرژی گرفته که شناخت فزاینده از قوانین فیزیک و ثابتهایی که در این قوانین تعبیه شدهاند، به گونهای«تنظیمدقیق»[۴] شدهاند تا شکلگیری ستارگان، سیارات، حیات و ذهن را امکانپذیر سازند. اگر قوانین فیزیک بسیار متفاوت بودند، اگر مقادیر ثابت این قوانین تغییر زیادی میکردند یا اگر شرایط اولیهی جهان بسیار متفاوت بود، آنچه ما میشناسیم دیگر وجود نداشت؛ زیرا همهی این پدیدهها در اندازهها و جوهرهای گوناگونشان دیگر شکل نمیگرفتند. استیون هاوکینگ[۵] این موضوع را این گونه مطرح می کند:
چرا جهان تا این حد به خط تقسیمکنندهی رُمبش[۶] دوباره یا انبساط نامحدود نزدیک است؟ برای اینکه جهان تا این حد نزدیک این مرز باشد که اکنون هست، سرعت انبساطِ عالم اولیه باید با دقت فوقالعادهای انتخاب شده باشد. اگر سرعت انبساطِ یک ثانیهی نخست پس از مهبانگ به میزان یک قسمت در ۱۰۱۰ کمتر بود، جهان پس از چند میلیون سال فرو میپاشید. از سوی دیگر، اگر این سرعت به میزان یک قسمت در ۱۰۱۰ بیشتر بود ، عالم اساسا پس از چند میلیون سال تهی میشد. هیچ یک از این دوحالت آنقدر طول نمیکشید که حیات تکامل یابد. بنابراین، یا باید به اصلانساننگر[۷] متوسل شد یا توضیحی فیزیکی برای اینکه چرا جهان این گونه است، پیدا کرد.]۶[
از نظر راجر پنروز[۸]، «میزان فوقالعادهای از دقت (یا تنظیمدقیق) که به نظر میرسد برای مهبانگ جهانی که ما مشاهده میکنیم لازم است . . . از نظر فاز-فضا-حجم، دستکم یک در ۱۰۱۰۱۲۳ است.» پنروز معتقد است «دو راه برای پرداختن به این پرسش متصور است . . . ممکن است این موضع را بگیریم که شرط اولیه” فعل خداوند“ بوده است . . . یا ممکن است به دنبال نظریهای علمی/ریاضی برای آن باشیم.» او میگوید تمایل شدید خودش «مطمئنا این است که ببینیم با احتمال دوم تا کجا میتوانیم پیش برویم».]۷[
برای استیون واینبرگ[۹]، «عجیب» است که مقدار محاسبهشدهی انرژی خلاء فضای خالی (به دلیل نوسانهای کوانتومی در میدانهای شناختهشده در انرژیهای کاملا معلوم) «به میزان ۱۰۵۶ برابر بزرگتر از حد مجازی که مشاهدات اجازه میدهند» باشد، و اگر این مقدار «به سادگی با گنجاندن یک ثابت کیهانی مناسب در معادلات میدان اینشتین [نسبیت عام]، قابل حذف باشد، این حذف باید دقیقا تا ۵۶ رقم اعشار باشد». واینبرگ میگوید: «هیچ استدلال تقارنی یا سازوکار تعدیلی یافت نشد که چنین حذفی را توضیح دهد.»]۸[
به عقیدهی لئونارد ساسکیند[۱۰]، «سختترین تلاش بهترین فیزیکدانان با استفاده از بهترین نظریههای ما، ثابت کیهانی اینشتین را با بزرگی۱۲۰ مرتبه اشتباه پیشبینی میکند!» ساسکیند میگوید: «این خیلی بد است، خندهدار است.» او میافزاید «برای دستهای از اعداد که هیچکدام از آنها بهطور خاص کوچک نیستند، اگر حذف یکدیگر با چنین دقتی باشد، این تصادف عددی به طرزی باورنکردنی چنان بیمعنا است که باید پاسخ دیگری برای آن وجود داشته باشد».]۹[
مشکلی که باید حل شود از این هم گستردهتر است. سر مارتین ریس[۱۱]، اخترشناس سلطنتی بریتانیا در کتاب فقط شش عدد[۱۲] خود دربارهی شش عددی بحث میکند که به عقیدهی او برای پدیدار شدن ما از مهبانگ ضروری هستند. تغییری جزیی در هر یک از این اعداد، جهان و حیات را آنگونه که ما میشناسیم، غیرممکن میکرد.]۱۰[ نکتهی ژرفتر این است که آنچه نیاز به توضیح دارد، تنها این تنظیمدقیق ظاهری نیست، بلکه این واقعیت بنیادیتر است که قوانین فیزیک اصولا وجود دارند و باعث میشوند ما طبیعت را قاعدهمند ببینیم.
این چه خوشاقبالی خیرهکنندهای است که به نام ما افتاده است؟ در سال ۱۹۳۸ پل دیراک[۱۳] همرویدادیهایی[۱۴] را در فیزیک کیهانی و اتمی مشاهده کرد.]۱۱[ رابرت دیک[۱۵] در سال ۱۹۶۱ اشاره کرد که سن «اکنون» عالم به عوامل زیستشناختی بستگی دارد.]۱۲[ در سال ۱۹۷۳ براندون کارتر[۱۶] از عبارت «اصل انساننگر» استفاده کرد. او در صورتبندی اولیهی خود از این اصطلاح به سادگی توجه را به چنین حقایق بحثبرانگیزی جلب میکند، زیرا جهان باید به گونهای باشد که در مرحلهای، ظهور ناظران را در خود بپذیرد.]۱۳[ سپس دیگران این ایدهی عجیبوغریب فریبنده را اتخاذ کرده و آنچه را که به نظر میرسد نوعی گزارهی اینهمانگویانه[۱۷] است «اصل انساننگر ضعیف»[۱۸] نامیدند تا آن را از چیزی که «اصل انساننگر قوی»[۱۹] مینامیدند، متمایز کنند؛ اصلی که ادعایی غایتشناسانه را مطرح میکند. براساس این ادعا جهان «باید» ویژگیهایی داشته باشد که پیدایش و توسعهی حیات هوشمند را مجاز یا الزامآور کند.]۱۴[ استیون واینبرگ برای ارایهی حد بالایی انرژی خلاء (ثابت کیهانی) و ارایهی ایدهای دربارهی مقدار مورد انتظار آن، از استدلال انساننگر به شیوهی دقیقتری استفاده کرد. او استدلال کرد که «این طبیعی است که دانشمندان خود را در زیرجهانی[۲۰] بیابند که در آن، انرژی خلاء مقداری مناسب برای پدیدار شدن این دانشمندان باشد.»]۱۵[
گرچه اصل انساننگر ضعیف کاملا بدیهی به نظر میرسد -تا حدی که برخی معتقدند تکرار واضحات منطقی نمیتواند گزارهای حاوی اطلاعات مفید در مورد جهان باشد- اما وارونه کردن جهتگیری آن ممکن است از نظر تبیینی غافلگیرکننده باشد:
آنچه ما میتوانیم انتظار مشاهده داشته باشیم، باید با شرایط لازم برای حضور ما به عنوان ناظر محدود شود. پس چنین انتظاراتی احتمالا بهطور ناگزیر این بینش شگفتانگیز را نشان میدهد که تعداد بیشماری از مناطق یا حوزهها یا «جهانهای» جداگانه میتواند وجود داشته باشد که هرکدام به شیوهی خود بسیار وسیع هستند و هر کدام با قوانین و مقادیر متفاوت وجود دارند اما چون اکثریت قاطع این مناطق، حوزهها یا جهانها فاقد حیات هستند، این نکته به ندرت مورد توجه واقع میشود که ما خود را در آنها نمییابیم و آنها را مشاهده نمیکنیم. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت در حالی که به نظر میرسد جهان ما به طرزی باورنکردنی برای پیدایش انسان تنظیم شده است و بنابراین به طور ویژه برای ما طراحی شده است، در واقع اینگونه نیست.
از دههی۱۹۷۰به بعد، خداباوران با توسل به تنظیمدقیق به عنوان مدرکی تجربی برای وجود یک آفریننده، ادعا کردهاند که تنها دو توضیح برای جهان وجود دارد: خدا یا شانس. با این حال، طرح انتخابی اینچنین واضح و سادهانگارانه، ساختن دوگانهای خطا و گمراهکننده است. از آنجا که اصل انساننگر به جهانهای چندگانه یا همان «چندجهانی»[۲۱] منتهی میشود، سایر تبیینهای ممکن نیز آشکار میشوند. من بیستوهفت مورد از این تبیینها را دستهبندی کردهام؛ مجموعهای از آنچه من «مولدهای واقعیت نهایی»[۲۲] در نوعی گونهشناسی گمانهپردازانهی کیهانی مینامم. مطمئن هستم تعداد بیشتری از این تبیینها وجود دارد، یا میتوان برخی از آنها را به تبیینهایی دیگر تقسیم کرد اما بهطورکلی طبقهبندی را میتوان به چهار دستهی کلی ساختاربندی کرد: مدلهای تکجهانی[۲۳]، مدلهای چندجهانی[۲۴]، علل غیرفیزیکی[۲۵]، و توهمات[۲۶]. ادعای من این است که فارغ از این که آن توضیح واقعی را کشف یا استنباط کرده باشیم، مجموعهی این چهار دسته بهطورکلی جامع است؛ به این مفهوم که تبیین واقعی «چرا این جهان؟» باید در یک (یا چند گونه) از این دستهها طبقهبندی شود.]۱۶[
با این حال، این مجموعهی بیستوهفت تبیین ممکن که طبقهبندی ما را تشکیل میدهند، نه بهطورکلی جامع هستند و نه امیدی عملی برای جامع ساختن آنها وجود دارد. بنابراین، تا وقتی که نتوانیم به پرسش «چرا این جهان؟» با قطعیت و یقین پاسخ دهیم (چشماندازی شکاکانه)، نمیتوان تبیینهای دیگر را منطقا کنار گذاشت. علاوه بر این، گرچه ممکن است به نظر عیبی نداشته باشد که این تبیینها متقابلا منحصربهفرد باشند -به این مفهوم که هیچ دو مورد از آنها نمیتوانند همزمان درست باشند– اما تایید صحت چنین ادعایی به سادگی قابل دستیابی نیست. تبیینها و دستهبندی آنها را میتوان به روشهای مختلف ترکیب کرد: به صورت مجموعهای، موازی و/یا تو در تو.
بیستوهفت تبیین ممکن، یا مولدهای واقعیت نهایی که در ادامه میآیند، بر اساس معیارهایی هستند که از نظر منطقی مجازند؛ منطقی که برای برخی ممکن است آسانگیرانه به نظر برسد. با این حال، من گمانهزنی را با علم اشتباه نمیگیرم. احتمالات منطقی را نباید با نظریههای علمی یا حتی احتمالات علمی اشتباه گرفت.]۱۷[ گمانهزنیهای یک فیزیکدان، با کیمیاگری کیهانشناسانه یا خوشزبانیهای حرفهای، از متافیزیک به فیزیک تثبیتشده تبدیل نمیشود. با این حال فیزیکدانان گاهی برخی احتمالات متافیزیکی جذابتر را پیشنهاد دادهاند.]۱۸[
من تحلیل مختصری از این تبیینها ارایه میکنم. همهی این تحلیلها در معرض نقدهای بیرحمانهی متخصصان قرار خواهند گرفت، که البته باید چنین هم باشد. در مورد این انتقاد که خطوط طبقهبندی خیلی تند ترسیم شدهاند، یا اینکه تبیینهای ارایهشده با هم همپوشانی دارند، فقط میتوانم موافقت کنم و منتقد را به ارایهی نسخهای دقیقتر تشویق کنم.
۱- مدلهای تکجهانی[۲۷]
کارمان را با تبیینهای سنتی خداناباورانه شروع میکنیم (یادآوری میکنم که بهطور سنتی فقط یک جهان وجود داشت) که همچنین شامل یک تبیین کاملا غیرسنتی و مواضعی فلسفی مبتنی بر این ادعا است که این پرسش معنا ندارد و حتی اگر معنا داشته باشد، باز هم بیپاسخ خواهد بود.
۱-۱- پرسش بیمعنا
«چرا»های بزرگ مانند «چرا این جهان» پرسشهای بیمعنا و به نظر فاقد مفهوم هستند. این تهیبودن از محتوا با طرح پرسش نهایی «چرا» تجسم پیدا میکند: «چرا هیچچیز نباشد؟». از نظر زبانی، درخواست تبیین نهایی هستی، طرح پرسشی است که معنایی ندارد.]۱۹[ معناشناسی و ساختار زبانی انسانی، و شاید خود ذهن انسان، کاملا ناتوان از ضمیمه کردن قابلیتدرکبودن به این مفهوم است. کلمات از مرزهای کاربرد معمولی فراتر میروند تا جایگاه خود را از دست میدهند.]۲۰[ عدم انسجام عمیق در اینجا با این واقعیت تایید میشود که فقط دو نوع پاسخ ممکن مجاز است: یا تسلسلی بینهایت از علیت یا پذیرش چیزی که ذاتا و بهطور خودبنیاد وجود دارد. هیچکدام از این دو حالت نمیتوانند ابطالپذیر یا حتی مجابکننده باشند. (اثباتگرایی منطقی، گزارهها را فقط با حقایق حسی یا دستور زبان منطقی به عنوان گزارههایی که از نظر شناختی معنادار هستند، تایید میکند.)
۱-۲- واقعیت بیرحم
پرسش معنادار است اما هیچ پاسخی حتی بهطورکلی هم امکانپذیر نیست. تنها یک جهان وجود داشته و دارد و قوانین آن برای وجود انسان بهخوبی تنظیم شدهاند، صرفا به این دلیل که اینگونه است. جهان و همهی کارکردهای آن به عنوان یک «واقعیت بیرحم»]۲۱[ از وجود، پایانهای از مجموعه تبیینهایی هستند که نمیتوانند توضیح بیشتری را تاب بیاورند.]۲۲[ همه چیز اتفاق میافتد و «هیچ اشارهای از ضرورت برای کاستن از این دلبخواهی بودن وجود ندارد» (رابرت نوزیک[۲۸]).]۲۳[
۱-۳- راه ضروری/تنها راه
تنها یک جهان وجود داشته و دارد و به نظر میرسد قوانین آن برای وجود انسان تنظیم دقیق شدهاند، زیرا به دلیل جوهرهی ژرف این قوانین، آنها باید شکلی را که دارند به خود بگیرند و ثابتهای آنها باید تنها مقادیری را داشته باشند که اکنون دارند. هرگز ممکن نیست این قوانین یا ضرایب شکل یا مقادیر دیگری داشته باشند. یافتن این «جوهرهی ژرف»، امید نظریهی وحدت بزرگ[۲۹] یا همان نظریهی همهچیز[۳۰] است. از نظر فنی، هیچ پارامتر آزادی در معادلات ریاضی این قوانین وجود ندارد، بلکه همهی آنها تعیینشده، مشتقشده یا منتج از اصولی بنیادین هستند.]۲۴[ در این «تبیین این است و جز این نیست»[۳۱]، در خصوص پیدایش حیات و ذهن، قوانین زیستشناسی یا به طور تفکیکناپذیر یا به شکلی تصادفی باید در قوانین فیزیک جاسازی شده باشند. (که در این صورت به نظر من، ما خوششانس هستیم، خیلی خوششانس هستیم).
۱-۴- راههای تقریبا ضروری/محدود
قوانین فیزیکی محدودهی کوچکی دارند که میتوانند در آن تغییر کنند، به طوری که تعداد جهانهای ممکن بسیار محدود است. این بدان معنا است که آنچه در ظاهر غیرمحتملتر به نظر میرسد، یعنی جهانی که تصادفا میزبان حیات و ذهن است، در ساختار عمیق خود محتملترین جهان است. (مانند حالت ۳-۱، این حالت هم یکی از حالاتی است که وجود حیات و ذهن در آن همچنان نیاز به توضیح دارند.)
۱-۵- انتخاب زمانی
حتی اگر این امر ممکن باشد که قوانین فیزیکی یا مقادیر ثابت آنها بهطور منظم یا خودسرانه تغییر کنند، ما در طول (یا در پایان) یک دورهی زمانی طولانی زندگی کردهایم که طی آن این قوانین و مقادیر به دلایلی یا بدون دلیل، در محدودهای سازگار با شکلگیری ستارگان و سیارات و پیدایش حیات و ذهن هستند. این انتخاب زمانی میتواند در دورههای زمانی پس از یک مهبانگ در یک جهان واحد یا در دورههای زمانی بسیار طولانیتر پس از مهبانگهای متوالی در یک جهان واحد نوسانکننده میان انبساط و انقباضهای بیپایان عمل کند.
۱-۶- خودتبیینگر
کائنات، خودآفرین و خودهدایتگر و در نتیجه، خودتبیینگر است. در صورتبندی پل دیویس[۳۲]، ظهور آگاهی (انسانی و شاید سایر آگاهیها) باعث ایجاد نوعی علیت معکوس برای انتخاب از میان قوانین ناگفته و مقادیر بیشماری میشود که در آغاز جهان محتمل به نظر میرسند انتخابی که با هدف به فعلیت رساندن آن دسته از قوانین و مقادیری صورت میگیرد که ثابت میکنند با تکامل بعدی حیات و ذهن مطابقت دارند. در این طرح غایتشناسانه، جهان و ذهن در نهایت با هم ترکیب شده و یکی میشوند، به طوری که هدف هستی این است که اجازه دهد تا خودش خودآگاهیِ خود را مهندسی کند. ]۲۵[
نکته: کوئنتین اسمیت[۳۳] این نظریه را مطرح میکند که «جهان باعث شد خودش شروع به وجود داشتن کند». منظور او این است که عالم مجموعهای از حالات است که هر حالت ناشی از حالتهای قبلی است و تکینگی مهبانگ مانع میشود که اولین لحظه وجود داشته باشد. بنابراین، در نخستین ساعت، بینهایت حالتهای لحظهای با مدت زمان صفر در عالم وجود دارد که هر کدام ناشی از حالتهای قبلی هستند اما هیچ حالت اولیهای ندارند.]۲۶[ این مدل، مانند سایر سازوکارهای الحادی که نیاز به یک علت اولیه[۳۴] یا احتمال وجود خدا را از بین میبرد، میتواند هریک از این مدلهای تکجهانی را تقویت کند. به طور مشابه، اگر اطلاعات به نحوی برای واقعیت بنیادی باشند (برخلاف این گزاره که این ذهن انسان است که آن را میسازد تا به ما امکان نمایش واقعیت را بدهد)، ایدهای که ست لوید[۳۵] با عنوان «برآمده از بیت»[۳۶] از آن دفاع میکند، اطلاعات فینفسه زیربنای آنها یا اعطاکنندهی این مدلهای تکجهانی (و همچنین مدلهای چندجهانی) خواهد بود.]۲۷[ بهطور مستقل، اگر حوزههای نامحدود جهان احتمالا نامتناهی ما فراتر از افق مریی ما وجود داشته باشند]۲۸[، این حوزهها همچنان در مدلهای تکجهانی گنجانده میشوند؛ یعنی مطمئنا جهانِ بهطور غیرقابلبرآوردی بزرگتر خواهیم داشت اما همچنان فقط یک جهان برای تبیین خواهیم داشت.
۲- مدلهای جهان چندگانه (چندجهانی)[۳۷]
جهانهای بیشماری وجود دارد (و/یا بسته به تعریفی که فرد از «جهان» دارد، حوزههایی که به طور علّی در یک محیط مکانی-زمانی دچار قطع ارتباط شدهاند) که در یک چندجهانی هرکدام جهانهای جدیدی را بهطور بیوقفه و بیکران پدید میآورند.]۲۹[ علاوه بر این، شاید ابعاد اضافی بیشماری هم وجود داشته باشد که با همهی جهانها و ابعاد خود، مجموعههای متفاوتی از قوانین و مقادیر را در ترکیبهای متغیر تشکیل داده باشند و در عین حال همه به نحوی در بافتار بیپایان و در حال گسترش کلیت واقعیت، همزیستی داشته باشند. واقعیت ما تنها واقعیت موجود است اما بسیار بیش از آنچه هر کس بتواند تصور کند. این بدان معنا است که در متن این ملغمهی چندبُعدی و چندجهانی، این که جهان ما به شکلی «معنادار» تنظیمدقیق شده است، خیالی واهی است. تنظیمدقیق بهخودی خود واقعی است، اما محصول هدفی غایتشناختی نیست. در واقع تنظیمدقیق بیشتر مرهون آماری است که به جبر پیشبینی میشود، زیرا تنها در جهانی که در آن ناظرانی وجود دارند، این ناظران میتوانند مشاهده کنند (اصل انساننگر ضعیف)]۳۰[. بنابراین، قوانین و مقادیری که باعث ایجاد حیات هوشمند در عالم ما میشوند، «خوششانسی تصادفی» نیستند، بلکه اطمینانی تضمینشده هستند که اصول فیزیکی و قوانین طبیعی میتوانند آنها را کاملا توضیح دهند.
۲-۱- چندجهانی بهواسطهی مناطق مجزاشده (بهطور فضایی)
شرایطی که ویژگیهای بنیادی فضا-زمان ایجاد میکند و خود این شرایط سازوکارهایی را برای بذرپاشی جهانهای چندگانه نتیجه میدهد؛ برای مثال، تورم آشفتهی ابدی (یعنی انتقال فاز بیوقفه و هستههای حباب فضا-زمان) باعث فوران حوزههای فضایی، به نوعی فشرده شدن و (شاید) انبساط میشود و بدین ترتیب این جهانها بدون امکان تماس علّی-معلولی خود را برای همیشه از یکدیگر جدا میکنند (آلن گوث]۳۱[، آندره لینده]۳۲[، الکس ویلنکین]۳۳[).
۲-۲- چندجهانی به واسطهی چرخهها (چرخههای زمانمند)
چندجهانی ایجاد شده از طریق توالی بیپایانی از دورههای کیهانی که هریک از آنها با «انفجار»[۳۸] شروع میشود و با «فروریزش»[۳۹] به پایان میرسد. در مدل استاینهارت تورک[۴۰]، این چندجهانی شامل چرخههایی از انبساط با شتاب آهسته است که به دنبال آن انقباضهایی میآیند که همگنی، تختی و انرژی لازم برای شروع چرخهی بعدی را فراهم میکنند (شاید هر چرخه یک تریلیون سال طول بکشد)]۳۴[. راجر پنروز نوعی «کیهانشناسی چرخهای همدیس» را فرض میکند که در آن تکینگی اولیهی فضا-زمان را میتوان به عنوان مرز گذشتهی هموار برای هندسه همدیس فضا-زمان نشان داد. پنروز استدلال میکند که با تغییرناپذیری هم در آیندهی دور و هم در نقطهی مبدأ مهبانگ، این دو موقعیت از نظر فیزیکی یکسان هستند، به طوری که آیندهی دورِ یک مرحله از جهان به مهبانگ بعدی تبدیل میشود. گرچه این ایده متعلق به پنروز است اما خودش آن را «نامتعارف» مینامد]۳۵[.
۲-۳- چندجهانی بهواسطهی انتخاب متوالی (زمانی)
جهانها را سیاهچالههای بارور ایجاد میکنند که از آنها جهانهای جدید با «جهش» به مهبانگهای جدید (بهجای فروپاشی به تکینگیهای راکد) بهطور مداوم ایجاد میشوند. لی اسمولین[۴۱] با به کارگیری اصول تکامل زیستشناختی در گسترش جهانی و با فرض اینکه ثابتهای فیزیک میتوانند در هر جهان جدیدی تغییر کنند، نوعی انتخاب طبیعی کیهانی را فرض میکند که در جهانهای متوالی (پسآیند[۴۲]) به سود سیاهچالهها است. بنابراین، در طول زمان، تعداد سیاهچالهها در جهانهای متوالی افزایش مییابد، زیرا هرچه تعداد سیاهچالهها بیشتر باشد، جهانهای بیشتری تولید میکنند]۳۶[. سیستم مولد چندجهانی که از سیاهچالهها پشتیبانی میکند، ممکن است به سود کهکشانها و ستارگان (به جای گاز هیدروژن پراکنده) باشد اما با این حال جهشی که در تمام مسیر در جهت پدیدار شدن حیات و ذهن باشد، جهشی با ابعاد بزرگتر است.
۲-۴- چندجهانی از طریق نظریهی ریسمان (با ابعاد کوچک ریزمقیاس)
نظریهی ریسمان «چشماندازی» وسیع از «خلاءهای کاذب» متفاوت را فرض میکند که هریک از آنها «وضعیت پایه»ی مقادیر مختلفی از ثابتهای فیزیک را در خود جای داده است (به گونهای که گاه برخی از آنها با ظهور حیات سازگار است). نظریهی ریسمان که با شش، هفت یا چند بُعد اضافی در اندازهی زیراتمی ساخته شده است، نوعی از جهانهای چندگانهی مختص خود را ایجاد میکند (لئونارد ساسکیند).]۳۷[
۲-۵- چندجهانی از طریق ابعاد اضافی بزرگ
چندجهانی با ابعاد بزرگ و ماکروسکوپی اضافی که در واقعیت (نه فقط در ریاضیات) وجود دارند، شاید در نامحدود بودن تعداد، اشکال و ساختارها ایجاد میشوند گرچه نمیتوان آنها را دید یا درک کرد (شاید به جز با «نشت»[۴۳] گرانش).]۳۸[ جهانهای متعددی که ابعاد اضافی ایجاد میکنند هم میتوانند چرخهای باشند.]۳۹[
۲-۶- چندجهانی از طریق انشعاب یا انتخاب کوانتومی
این نوع چندجهانی براساس تفسیر چندجهانی نظریهی کوانتومی است که هیو اورت[۴۴] و جان ویلر[۴۵] آن را صورتبندی کردهاند. در این تفسیر، جهان در هر لحظه منقبض میشود به طوری که «تاریخهای» متفاوت و موازی به طور پیوسته و تصاعدی شکل میگیرند و همهی آنها در بستری از فراواقعیت[۴۶] وجود دارند.]۴۰[ این بدان معنا است که هرگاه یک شیئ کوانتومی در هر حالت کوانتومی باشد، یک جهان جدید تشکیل میشود، به طوری که در این فرایند دایمی، تعداد غیرقابل محاسبهای از جهانهای موازی به وجود میآید که هر جهان نمایانگر هر حالت ممکن منحصربهفرد هر جسم ممکنالوجود است. استیون هاوکینگ این آبشار حیرتانگیز از «جهانهای منشعبشده» را بهعنوان نوعی انتخاب پسرونده مفهومسازی کرده است؛ انتخابی که در آن تصمیمگیریها یا مشاهدات کنونی به نوعی از میان تعداد بیشمار تاریخهای ممکن جهانهایی انتخاب میشوند که به طور همزمان وجود دارند و هر حالتی از هر جسمی را نشان میدهند و جهان به نوعی پیشتر آنها را زندگی کرده است.]۴۱[
۲-۷- چندجهانی از طریق ریاضیات
این نوع از چندجهانی برآمده از فرضیهی ماکس تگمارک[۴۷] است. بر اساس این فرضیه، هر شکل یا ساختار ریاضی قابل تصور مربوط به یک جهان موازی فیزیکی است که در واقع وجود دارد.]۴۲[
۲-۸- چندجهانی بهواسطهی همهی احتمالات
این رهیافت با این فرضیه ایجاد میشود که هر حالت منطقا ممکن الوجود، چیزی واقعی است و واقعا وجود دارد، به این معنا که جهانهای ممکن به اندازهی جهان بالفعل واقعی هستند، و اینکه صرف ممکن بودن به جای بالفعل بودن، به معنای وجود داشتن در جای دیگری است. («واقعگرایی جهتمند»[۴۸] دیوید لوییس[۴۹]]۴۳[ و «اصل باروری»[۵۰] رابرت نوزیک]۴۴[).
نکته: از نظر پل دیویس، «چندجهانی روایت کاملی از هستی ارایه نمیکند، زیرا هنوز به مقدار زیادی فیزیک بیاننشده و بسیار «مناسب» برای کارکردن روی آن نیاز دارد.» او معتقد است که باید یک «سازوکار مولد جهان» و «نوعی انتخاب هوشمندانه» وجود داشته باشد، مگر این که همهی جهانهای ممکن واقعا وجود داشته باشند (۲-۷ و ۸-۲)، «یک چندجهانی که کمتر از همه چیز را شامل شود، متضمن قاعدهای است که آنچه را وجود دارد از آنچه ممکنالوجود است اما وجود ندارد جدا میکند»؛ قاعدهای که «تبییننشده باقی میماند». با توجه به تمام جهانهای ممکن که واقعا وجود دارند، دیویس میگوید: «نظریهای که میتواند هر چیزی را توضیح دهد، واقعا هیچ چیز را توضیح نمیدهد.»]۴۵[ به گفتهی ریچارد سویینبرن[۵۱]، در استدلال به سود خداباوری، مشکل با فراخوانی چند جهان حل نمیشود: به گفتهی او مشکلی که باقی میماند این است که چرا جهان چندگانهی ما باید واجد این ویژگی خاصی باشد که اکنون دارد، یعنی تولید دستکم یک جهان که برای حیات به طرز دقیقی تنظیم شده است. او میافزاید: فرض سازوکاری که هر نوع جهانی را تولید میکند، فرض سازوکاری با پیچیدگی بسیار زیاد است تا وجود جهان ما را توضیح دهد، فرضی که نه تنها بسیار فراتر از سادهترین توضیح دادههای جهان ما است بلکه این پرسش را مطرح میکند که چرا همه چیز اینچنین است.]۴۶[ به گفتهی کوئنتین اسمیت، با استدلال به سود الحاد هنوز نمیتوان تعیین کرد که آیا یک چندجهانی، که او آن را حدس و گمان و نه علم مینامد، حتی از نظر منطقی ممکن است یا نه.]۴۷[
۳- علل غیرفیزیکی
هرچند این جهان غیرقابل درک است اما برای وجود انسان به دقت تنظیم شده است، زیرا یک علت غیرفیزیکی آن را به این شکل ساخته است. این علت ممکن است یک شخص، هستی، ذهن، نیرو، قدرت، موجودیت، وحدت، حضور، اصل، قانون، پیش قانون، پدیده یا ویژگیای باشد که احتمالا متعالی و یقینا تقلیلناپذیر[۵۲] است. فراتر از مرزها و محدودیتهای قانون فیزیکی، ماده، انرژی، مکان و زمان وجود دارد و در حالی که علت است، خود علتی ندارد یا نیازی به آن ندارد. بین این توضیحات ابهام و همپوشانی وجود دارد، با این حال هر کدام به اندازهی کافی در نحوهی ادعای تولید واقعیت نهایی متفاوت هستند و به اندازهی کافی با ادعاهای رقبای خود مخالفت دارند که تمایز را تضمین کنند.
۳-۱- شخص خداگونه
موجودی متعالی که در فلسفهی مسیحی به شکل غیرجسمانی، قادر مطلق، دانای مطلق، کاملا آزاد، کاملا خوب، واجبالوجود و خالق همهچیز معرفی شده است و همچنین «شخصی» با ویژگیهای شبهشخصی مانند عقاید، مقاصد و اهداف است. یک «موجود الهی» (همانطور که ریچارد سویینبرن تعریف میکند.]۴۸[)، یک خدای موحدانه (که آلوین پلانتینگا[۵۳] از آن دفاع میکند.]۴۹[) با یک «ذات» خاص.]۵۰[ در سنت یهودی-مسیحی، نام «وجود به مثابه ذات» به موسی ارایه شده است: «من همان هستم که هستم».]۵۱ [این پدیده در فلسفهی اسلامی حایز مفاهیم یکتا، مطلق و ماورای هستی است.]۵۲[ در اندیشهی مدرن، خدا به عنوان واقعیت بنیادی زیربنایی، مستلزم معنای جهان و زندگی است (جورج الیس[۵۴]).]۵۳[ خدا از طریق فعل ویژهی الهی، مداخلهگرانه یا غیرمداخلهگرانه عمل میکند (رابرت جان راسل[۵۵]).]۵۴[ فعل آفرینش مثبت این خدای موحدانه ممکن است جهان را با خلقت از هیچ[۵۶] به وجود بیاورد]۵۵[، یا ممکن است آفرینش نگهدارندهی مستمر جهان[۵۷] و یا هر دو باشد.]۵۶[ یک توضیح خداباورانه از واقعیت غایی به طور منطقی با هر دو مدل تکجهانی و چندجهانی سازگار است.]۵۷[
۳-۲- ذهن نهایی
آگاهی عالی که میان یک خدای موحدانهی شخصی و یک علت اول غیرشخصی مبتنی بر دئیسم[۵۸] معلق است؛ هنرمندی بیهمتا که به امکانات بیحدوحصر میاندیشد. یک شبهموجود با افکار واقعی که تصمیم میگیرد جهانهای خاصی را به فعلیت برساند (کیث وارد[۵۹]).]۵۸[ درک این نوع خدا با یک «شخص» قادر مطلق آغاز نمیشود، بلکه با یک منبع غیرقابلدرک از تواناییهایی که در همهی جهانهای ممکن به نمایش درآمده است، آغاز میشود؛ خدایی که ذهن نهایی[۶۰] تنها پایه و اساس ضروری آن است.
۳-۳- علت اول مبتنی بر دئیسم
این علت یعنی یک نیروی اولیه، قدرت یا قانون غیرشخصی که جهان را به حرکت در میآورد اما نه از وجود آن آگاه است و نه درگیر فعالیت آن است. این ایده به قدرتهای اولیه نیاز دارد، اما باورها، مقاصد و نیات، آگاهی فعال، خودآگاهی یا حتی آگاهی منفعل را رد میکند. چنین علتی هیچ تعاملی با موجودات (انسان) ندارد.]۵۹[
۳-۴- جوهرهی مبنی بر وحدتوجود
مفهوم وحدتوجود، خدا را بدین شکل با طبیعت یکی میداند که خدا همه چیز است و همهچیز خدا است. ]۶۰[ جهان (همهی ماده، انرژی، نیروها و قوانین) با یک وجود متافیزیکیِ همهجاحاضر[۶۱] یکسان است؛ وجودی که از نظر باروخ اسپینوزا[۶۲] ویژگیهای نامحدودی دارد و «جوهرهی» بیعلت همهی آن چیزی است که وجود دارد. «خدای» وحدتوجود، غیرالهی و غیرشخصی است، نمونهی کامل[۶۳] حضور در جهان است، از آن جهت که نه بیرون از جهان است و نه فراتر از آن. وحدتوجود به اشکال گوناگون در فلسفهی غرب («یگانگی» پلوتینوس[۶۴]، «مطلق»[۶۵] هگل)، الهیات فرآیندی، و در برخی ادیان شرقی (تائوییسم، بودیسم متاخر، هندوییسم که در آن، برهمن همهی هستی است) ظاهر میشود.]۶۱[ وحدتوجود در هر چیزی که وجود دارد، وحدت یافته و در این وحدت مفهومی الهی مییابد.]۶۲[
۳-۵- قلمروهای روحی
در این دیدگاه صفحات، گویها، سطوح، حوزهها و ابعاد وجود روح به عنوان واقعیترین و اساسیترین شکل واقعیت در نظر گرفته میشود. این قلمروهای روحی که عارفان، رسانهها و درمانگران غیبی آن را توصیف کردهاند و نمونههایی از آنها ادیان عرفانی، شرکآلود و همزادگرایی است، با حضور موجودات روحی مختلف و آیینها و طرحوارههای معنوی پیچیده (برخی خیر و برخی شر) پُر شدهاند.]۶۳[
۳-۶- آگاهی به عنوان علت
در اینجا آگاهی ناب به عنوان مادهی اساسی واقعیت است که دنیای فیزیکی از آن تولید یا پدیدار میشود.]۶۴[ این توضیحی است که برخی از نظامهای فلسفی و شبهالهیاتی، ادیان شرقی، ادیان عرفانی، پیروان آگاهی کیهانی و برخی که واقعی بودن پدیدههای ماوراءالطبیعه را میپذیرند، ادعا یا معرفی میکنند.]۶۵[ برای مثال میتوان بودیسم و ریگپا[۶۶] در بودیسم تبتی]۶۶[ (دانش مطلق یا روشنگری بدون محدودیت)]۶۷[ را نام برد. حتی برخی فیزیکدانان در مورد پیشوجود ذهن تفکر میکنند.]۶۸[
۳-۷- هستی و نیستی به عنوان علت
هستی و نیستی به مثابه حالات دوگانهی وصفناپذیری هستند که از چنان قدرت ذاتی حداکثری برخوردارند که هریک میتواند به نحوی همه چیز را به وجود آورد. در مکتب تائوییسم، تائو (راه) نامریی جهان را به وجود میآورد. همهچیز محصول هستی است و هستی محصول نیستی است.]۶۹[ در هندوییسم، همهچیز برهمن (تغییرناپذیر، نامتناهی، ماندگار، متعالی)]۷۰[ است. زمینهی همهی هستی، زنجیرهی بزرگ وجود، آشیانهی بزرگ روح (کن ویلبر[۶۷]).]۷۱[
۳-۸- اشیای انتزاعی / مُثُل افلاطونی به عنوان علت
گرچه فیلسوفان منکر این هستند که اشیای انتزاعی میتوانند تاثیرات علّی بر اشیای انضمامی داشته باشند (اشیای انتزاعی اغلب به صورت علّی خنثی تعریف میشوند)، اما پتانسیل آنها برای تبدیل شدن به منبع تبیینی واقعیت غایی را، مثلا به عنوان یک کلیت، بهطور منطقی نمیتوان کنار گذاشت. (این رهیافت فرض را بر این میگذارد که اشیای انتزاعی، مانند ریاضیات، کلیات و منطق، وجود واقعی را در سطحی از هستی ظاهر میکنند نه در فضا-زمان.) مُثُل افلاطونی، به عنوان موجودات انتزاعی که کامل و تغییرناپذیرند و مستقل از جهان ادراکات وجود دارند، گهگاه مشکوک به وجود و داشتن نوعی قدرت علّی یا شبهعلّی هستند.]۷۲[
۳-۹- اصل یا ویژگی قدرت کافی
این یک اصل کیهانی گستردهی فراتر از هستی و وجود، مانند «خیر»[۶۸] افلاطون یا «ضرورت اخلاقی»[۶۹]]۷۳[ جان لزلی[۷۰] یا «ارزشهای کیهانی»[۷۱]]۷۴[ نیکلاس رسیر[۷۲] و یا برخی مشخصههای تعیینکنندهی بسیار ضروری برای واقعیت نهایی و بسیار عمیق قدرتِ امری و سببیِ خلاق برای ایجاد هستی و وجود که هر دو را در خود دارد. دِرِک پارفیت[۷۳] بیان میکند که این قدرت ممکن است تصادفی نباشد و اگر از بین احتمالات کیهانی بیشمار یا راههایی که ممکن است در واقعیت وجود داشته باشند، یک ویژگی بسیار خاص داشته باشد؛ این امکانی است که به دست میآید (در واقع وجود دارد). او میگوید: «واقعیت ممکن است این روش باشد، زیرا این روش حایز این ویژگی است.» او این ویژگی خاص را «انتخابکننده[۷۴]» مینامد و دو نامزدی که او در نظر میگیرد، به نظر خودش «قانونی هستند و قوانین سادهای دارند».]۷۵[
نکته: جهانهای چرخهای در سنتهای دینی شرقی میتوانند با همهی این مولدهای واقعیت نهایی غیرفیزیکی سازگار باشند]۷۶[، گرچه شخص خداگونهی غربی (۱-۳) معمولا حذف میشود. از نظر دِرِک پارفیت، اگر تنظیمدقیق جهان را نه حامی فرضیهی چندجهانی یا جهانهای متعدد، بلکه تاییدی بر فرضیهی خداباورانه در نظر بگیریم، این دیدگاه باید از خالقی استفاده کند که ممکن است قادر مطلق و دانای کل باشد، اما نیست. او کاملا خیّر یا در واقع به طور قابلتوجهی خیّر است. به عقیدهی پارفیت، آنچه ما از واقعیت میبینیم، به شدت علیه این فرضیه قرار دارد.]۷۷[
۴- توهمات
این عالم و هر چیزی که فکر میکنیم میدانیم، واقعی نیست. حقایق در واقع توهمات هستند. هیچ چیز اساسی نیست. همهچیز سرتاسر فریبنده است.
۴-۱- آرمانگرایی
براساس این مفهوم که نسلهایی از فیلسوفان ایدهآلگرا برای آن استدلال کردهاند، همهی چیزهای مادی مظاهر آگاهی یا مجموعهای از ذهن هستند. یعنی، گرچه به نظر میرسد جهان فیزیکی از چیزهای غیرذهنی تشکیل شده است، اما اینگونه نیست.]۷۸[
۴-۲- شبیهسازی در واقعیت حقیقی
ما بهطور صرف یا به صورت حاشیهای در شبیهسازی کسی یا چیزی وجود داریم، در یک دنیای مصنوعی که به عنوان ذرات فیزیکی، نیروها، کهکشانها و ستارگان وجود دارد اما این کلیت آن چیزی نیست که به نظر میرسد بلکه کلیتی است مشتق شده که دارای اصالت نیست. آندره لینده[۷۵] «تشکیل عالم جدید» را تجزیه و تحلیل میکند و سپس میپرسد: «آیا این بدان معنا است که جهان ما نه با طرحی الهی بلکه به دست یک هکرِ فیزیکدان ساخته شده است؟»]۷۹[ پل دیویس از «جهانهای جعلی»[۷۶] و موجوداتی به عنوان «خدایان دروغین»[۷۷] که آنها را خلق کردهاند، صحبت میکند. او به این فکر میکند که اگر واقعا چند جهان وجود داشته باشد، اکثر آنها ممکن است جعلی باشند، زیرا برخی از آنها (که تعداد زیادی هستند) میتوانند در زمانی معین یا هر زمان دیگری، موجودات برتری را تولید کنند که توانایی ایجاد این عالم را داشته باشند: جهانهای جعلی. اگر آنها میتوانستند این کار را انجام دهند، و آن را انجام میدادند، جهانهای جعلی بسیار زیادی ایجاد میکردند و در نتیجه جهانهای واقعی را تحت تاثیر قرار میدادند.]۸۰[
۴-۳- شبیهسازی در واقعیت مجازی
ما بهطور صرف یا به صورت حاشیهای در شبیهسازی کسی یا چیزی در یک ساخت حسی مصنوعی که تقلیدی از چیزی است که در واقعیت ممکن است باشد، اما نیست، وجود داریم. به عنوان مثال، دنیایی ماتریکسمانند که در آن همهی ادراکات مستقیما به سیستم عصبی انسان (مغز در خمره) یا به آگاهی فاقد جسم ما وارد میشود. به عبارتی دیگر، ما به عنوان فرایندهایی وجود داریم که نرمافزار محض آنها را تولید کرده و درون ابررایانههای کوانتومی کیهانی در حال اجرا هستیم.]۸۱[
۴-۴- نفسگرایی
عالم به طور کامل مخلوق ذهن خودِ شخص است و در نتیجه به طور کامل در آن ذهن و برای آن ذهن وجود دارد.]۸۲[
کار ناتمام
اگر بعید به نظر میرسد که اندیشهی بشری بتواند در میان این مقولات و تبیینها پیشرفتی حاصل کند، پیشرفت فرمولبندی را در نظر بگیرید. حدود دو قرن پیش، گزینههای موجود عمدتا دلایل غیرفیزیکی (دستهبندی ۳) داشتند که با رهیافت سادهسازی ساختار یافته بودند. یک قرن پیش دانشمندان فرض کردند که کهکشان خود ما، کهکشان راه شیری، کل جهان است. امروز ما عظمت کیهان را درک میکنیم. پرسش «چرا هیچ نباشد؟» در طبقهبندی توضیحات ممکن برای یافتن پاسخ «چرا این جهان؟»، ممکن است دریاهای جدیدی را برای دریانوردی پیشِ روی ما قرار دهد، اگر فقط با رها کردن لنگرگاههای ذهنی خود از یک یا دو توضیح شرطی فرهنگی که به طور کلی و غیرانتقادی پذیرفته شدهاند، پا به قلمروهای جدید بگذاریم.]۸۳[ با این حال، شکاف بزرگی بین این دو پرسش باقی میماند: حتی اگر در نهایت توضیحی دربارهی این جهان به دست آوریم، احتمال دارد همچنان در این خصوص که «چرا چیزی به جای هیچ وجود دارد» پیشرفتی حاصل نکنیم.]۸۴[
بینشهای کیهانشناختی بسیار زیاد است اما من به طرز عجیبی درگیر پدیدهی دیگری هستم. چهگونه است که ما انسانها تنها پس از چند هزار سال آگاهی تاریخی، تنها چند صد سال علم کارآمد و تنها چند دهه رصدهای کیهانشناختی، چنین درک دوراندیشانهای داریم؟ شاید هنوز برای شروع بازی خیلی زود است. شاید پاسخها همیشه با ما بوده است. این یک کار ناتمام است و مشارکتهای متنوعی را میطلبد.]۸۵[
یادداشتها:
۱- کوئنتین اسمیت پرسش من را به صورت دیگری مطرح می کند: «چرا هیچ نباشد؟…» تا فیلسوف تحلیلی نوعی را راضی کند. او (در یک مکالمهی شخصی) اشاره میکند که صحبت کردن دربارهی «هیچ» اشتباهی منطقی است و با «هیچ» بهگونهای برخورد میشود که انگار «چیزی» (با ویژگیهایی خاص) است. گفتن «ممکن است چیزی وجود نداشته باشد» به معنای «ممکن است هیچچیز وجود نداشته باشد» است. «وجود دارد» به «چیزی هست» معنا میشود. بنابراین، «هیچ چیز وجود ندارد» به معنای «چیزی نیست» است که یک تناقض منطقی است. پیشنهاد او حذف «هیچ» و جایگزینی آن با «فقدان چیزی» یا «هیچچیز» است، زیرا میتوان با اشاره به چیزی یا چیزی که نمونهای از آن وجود ندارد، در مورد معنای «هیچ» صحبت کرد (یعنی مفهوم «چیزی» این خاصیت را دارد که مصداق ندارد). روش عقل سلیم برای صحبت در مورد «هیچ» این است که در مورد چیزی صحبت کنیم و آن را نفی کنیم و وجود چیزی را انکار کنیم. اسمیت خطوط من را در مورد این موضوع این چنین بازنویسی میکند: «چیزی وجود دارد. اما چرا؟ شاید هیچ وقت اصلا چیزی وجود نداشته باشد. چرا موجودات وجود دارند و هیچ وجود ندارد؟» اسمیت میگوید که به دلیل «آسانتر» بودن هیچ چیز، این کلمه نشان میدهد که برای «خدا» آسانتر میبود و خدا اصلا آن را دوست ندارد. بنابراین، نقلقول من اینطورمیشود: «آیا اگر حتی هیچ چیز وجود نداشت، آسانتر نبود، به این معنا که هیچ فعالیت علّی وجود نداشت، در حالی که اشیا برای به وجود آمدنشان نیاز به عللی دارند؟ «آیا سادهتر نبود» به این معنا که «اگر چیزهایی وجود نداشته باشند، چیزهای صفر وجود دارند، و عدد صفر سادهتر از یک، دو، سه یا هر عدد دیگری است؟ آیا به این معنا منطقیتر نبود که قوانین منطق دلالت بر وجود چیزها ندارد و اگر چیزهایی وجود دارد، این واقعیت از نظر قوانین منطق غیرقابل توضیح است؟» (با پوزش از کوئنتین، به دلیل خوشآوایی و همچنین سادگی واژهی «هیچ»، من به استفاده از آن ادامه خواهم داد.)
۲- هیچ استدلالی، فقط واقعیت موضوع، من را از ادامه این احساس منصرف نمیکند. به پیروی از لایبنیتس، هیچچیز، هیچ جهانی، سادهتر و آسانتر نیست، حداقل دلخواهترین و منطقیترین توصیفکنندهی واقعیت نهایی است. پس از آن جهان خالی، هیچ، به ترتیب افزایش پیچیدگی، غیرمنطقی و عجیب و غریب بودن، به دنبال آن خواهد بود: تعداد بی نهایت جهان (برای صرفهجویی، «همه» بعد از «هیچ» دوم است)، یک جهان (این تنها چیزی است که ما میدانیم اما توضیح غیرقابل تصور)، جهانهای کم، اما نه بسیار (شاید یک اصل سادهی مولد در کار باشد)، تعداد بیشمار اما محدودی از جهانها، و جهانهای بسیار اما نه بی شمار. پیتر ون اینواگن استدلال میکند از آنجا که بینهایت جهانهای غیرخالی (فرهم آمده از چیزها، اصلا هر چیز) میتواند وجود داشته باشد، اما فقط یک جهان خالی («هیچ») وجود دارد، احتمال این که هر دنیای معینی غیرخالی باشد (نه هیچ) احتمال حداکثری را دارد (یعنی احتمال هیچ صفر است). این استدلال جذاب است و بر دو فرض استوار است: (۱) همهی جهانهای پرجمعیت ممکن احتمال یکسانی دارند و (۲) احتمال جهان خالی (هیچ چیز) با احتمال هیچ یک از بینهایت جهانهای پرجمعیت ممکن تفاوتی ندارد. ون اینواگن در حالی که تشخیص میدهد جهان خالی بسیار، حتی بی نهایت، برای «توصیف» آسانتر است، استدلال میکند که این موضوع نباید احتمال نسبی آن را افزایش دهد مگر اینکه «کسی پنهانی فکر کند که چیزی وجود دارد که خارج از” واقعیت“ است . . . [مثل] یک «ماشین انتخاب پیش از کیهان»، نه بخشی از واقعیت» (از نظر لایب نیتس این خدا بود) . . . یا «چیزی که تعیین میکند که هیچ ”تنظیم پیشفرضی“ در صفحه کنترل واقعیت وجود ندارد.» ون اینواگن استدلال میکند: «اما چنین چیزی نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا هیچ چیز خارج از واقعیت نیست» و او به طور آزمایشی نتیجه میگیرد که «سادگی دنیای خالی هیچ دلیلی برای ما فراهم نمیکند که آن را محتملتر از هر جهان محتمل دیگری بدانیم.» با این حال، به سختی میتوانم این حس را از ذهنم بیرون کنم که احتمال پیشینی یک جهان خالی (هیچ) از هر جهان پرجمعیت احتمالی (چیزی) بیشتر است، زیرا به نظر میرسد داشتن چیزی نیاز به مرحلهی دوم دارد (و احتمالا مراحل بسیاری دیگر)، به یک فرایند یا قانون یا اتفاق هوسبازانهای که هر چیزی را که در هر جهان پراکنده است، ایجاد میکند. اگر چنین باشد، هر جهان محتمل مفروض (چیزی) نایابتر از دنیای خالی (هیچ چیز) خواهد بود، که به این معنا است که احتمال دنیای خالی (هیچ چیز) بزرگتر از صفر خواهد بود.
۳- مارتین هایدگر به شکلی عالی پرسش «چرا چیزی به جای هیچ چیز وجود دارد؟» را پرسش بنیادین متافیزیک نامیده است.
Heideggar, Martin, 1959. Introduction to Metaphysics. New Haven: Yale University Press. Leibniz. 1714. Parfit, Derek. 1998. “Why Anything? Why This?” London Review of Books. January 22, pp. 24-27 and February 5, pp. 22-25. van Inwagen. 1996. (van Inwagen says “we can make some progress…if we do not panic.”) Leslie, John. 1998. Modern Cosmology and Philosophy. Amherst, N.Y: Prometheus Books. Rundle, Bede. 2004. Why is there Something Rather than Nothing. Oxford: Clarendon Press. (Rundle seeks “what might be possible in areas where it is so easy to think that we have come to a dead end.”) Leslie, John. 2005. Review of Why is there Something Rather than Nothing by Bede Rundle. MIND. January 2005. Nagel,Thomas. 2004. Review of Why is there Something Rather than Nothing by Bede Rundle. Times Literary Supplement. May 7. “Nothing.”Stanford Encyclopedia of Philosophy. http://plato.stanford.edu/entries/nothingness/. Carlson, Erik and Erik J. Olsson. 1998. “The Presumption of Nothingness.” Ratio, XIV, 2001: 203-221. Nozick, Robert. 1981. “Why is there Something Rather than Nothing,” Philosophical Explanations. Cambridge, MA: Harvard University
۴- کوئنتین اسمیت جهان را به عنوان یک کل در نظر میگیرد و میپرسد: «چرا؟» ترسی جهانی ایجاد میکند و باعث میشود احساسات در برابر عظمت خیرهکنندهی آن اوج بگیرد و بالای سر ما متورم شود. او معتقد است که هر چه بیشتر به این پرسش نهایی از هستی فکر کنیم، فرهنگ اجتماعی ما بیشتر بهبود خواهد یافت.
(Personal communication and Smith, Quentin. 1986. The Felt Meanings of the World: A Metaphysics of Feeling. West Lafayette, Indiana: Purdue University Press.)
آرتور ویترال استدلال میکند که «احساس شکوه [تعجب، حیرت، و حالات مختلف عاطفی دیگر] نسبت به وجود چیزی به جای هیچ چیز مناسب و مطلوب است»، شاید به این دلیل که «در وجود جهان معنایی متعالی از واقعیت وجود دارد.»
(Witherall, Arthur. Forthcoming, Journal of Philosophical Research, http://www.hedweb.com/witherall/existence.htm, 2006).
سانتایانا هستی را «از لحاظ منطقی بیمعنا و از نظر اخلاقی کمیک» و «یک فزونی و زاید واقعا هیولایی» توصیف میکند.
(Santayana, George. 1955. Skepticism and Animal Faith. New York: Dover Publications, p. 48).
۵- این قلمرو جدید است و اولین گام در اکتشاف روشمند اغلب ایجاد یک طبقهبندی است. چهگونه میتوانیم: (۱) تمام تبیینهای ممکن دربارهی واقعیت نهایی را (که هوش انسانی آنها را ابداع کرده یا با گمانهزنی انسان تصور شدهاند) تشخیص داده و توصیف کنیم و سپس (۲) این توضیحات ممکن را به دستههایی طبقهبندی کنیم تا بتوانیم ماهیت، کارآمدی، قدرت تبیینی و روابط متقابل آنها را ارزیابی و مقایسه کنیم؟
- Hawking, Stephen. 1996. “Quantum Cosmology.” In Hawking, Stephen and Roger Penrose. The Nature of Space and Time. Princeton, NJ: Princeton University Press, pp. 89-90
- Penrose, Roger. 2005. The Road to Reality: A Complete Guide to the Laws of the Universe. New York: Knopf, p. 726-732, 762-765.
تحلیل پنروز از «ویژگی فوقالعادهی مهبانگ» بر اساس قانون دوم ترمودینامیک و وضعیت «آنتروپی بسیار کم» [یعنی بسیار سازمانیافتهی] عالم اولیه است.
- Weinberg, Steven.2007.“Living in the Multiverse.” In Carr, Bernard, ed. Universe or Multiverse. Cambridge, UK: Cambridge University Press.
- Susskind, Leonard. 2005. The Cosmic Landscape: String Theory and the Illusion of Intelligent Design. Boston MA: Little, Brown, p. 66, 78-82.
- Rees, Martin. 2000. Just Six Numbers: The Deep Forces That Shape the Universe. New York: Basic Books.
شش عدد اینها هستند:
N= ، نسبت قدرت نیروهای الکتریکی که اتمها را کنار هم نگه میدارند به نیروی گرانش بین آنها به طوری که اگر N فقط چند صفر کمتر داشت، فقط یک جهان کوتاه مدت و مینیاتوری میتوانست وجود داشته باشد که برای تکامل حیات بسیار کوچک و جوان بود.
ε=۰.۰۰۷، تعریفی از اینکه هستههای اتم چهگونه محکم به هم متصل میشوند، به طوری که اگر این عدد ۰۰۶/۰ یا ۰۰۸/۰ میبود، ماده نمیتوانست آنطور که هست وجود داشته باشد.
Ω امگا =~۱، مقدار ماده در جهان است، به طوری که اگر Ω خیلی زیاد بود، جهان مدتها پیش فرو میریخت و اگر Ω خیلی کم بود، هیچ کهکشانی تشکیل نمیشد.
λ لامبدا = ~ ۰.۷، ثابت کیهانی، انرژی مثبت فضای خالی، نیروی «ضد گرانش» که باعث میشود جهان با سرعتی شتابدار منبسط شود، اگر λ بسیار بزرگتر بود، جهان با سرعت زیادی منبسط می شد وستارهها و کهکشانها شکل نمیگرفتند.
Q = 1/100000، توضیحی در مورد چهگونگی بستگیداشتن بافتار جهان به نسبت میان دو انرژی اساسی است، به طوری که اگر Q کوچکتر بود، جهان بیاثر و بیخاصیت بود و اگر Q بسیار بزرگتر بود، جهان زیر سلطهی سیاهچالههای غولپیکر خشن قرار داشت.
D=3، تعداد ابعادی که در آن زندگی میکنیم به گونهای که اگرD 2 یا ۴ میبود، حیات نمیتوانست وجود داشته باشد.
- Dirac, P.A.M. 1938. Proceedings of the Royal Society A165, 199-208.
دیراک اشاره کرد که به دلایل غیرقابل توضیحی نسبتِ نیروی الکترواستاتیکی به نیروی گرانشی که بین یک الکترون و یک پروتون وجود دارد تقریبا برابر است با سن جهان تقسیم بر یک ثابت زمانی ابتدایی که به او نشان میداد نرخ انبساط ماکروسکوپی جهان به نحوی با جهان زیراتمی میکروسکوپی مرتبط بود (و گرانش با زمان تغییر میکرد). گرچه استنباط دیراک اشتباه بود اما مشاهدات او روش جدیدی را برای تفکر در مورد جهان ایجاد کرد.
- Dicke, Robert H. 1961. “Dirac’s cosmology and Mach’s principle.” Nature 192: 440.
برای اینکه کیهان میزبان ناظران بیولوژیکی باشد، باید به اندازهی کافی پیر باشد تا کربن در ستارگان سنتز شده باشد و به اندازهی کافی جوان باشد تا ستارههای دنبالهی اصلی و منظومههای سیارهای پایدار همچنان به حیات خود ادامه دهند («عصر طلایی»).
Dicke, Robert H. 1970. Gravitation and the Universe. Philadelphia: American Philosophical Society
- Carter, Brandon. 1973. “Large Number Coincidences and the Anthropic Principle in Cosmology,” reprinted in Leslie, John. 1999. Modern Philosophy and Cosmology. Amherst, NY: Prometheus Books
- Barrow, John D. and Frank Tipler. 1986. The Anthropic Cosmological Principle. New York: Oxford University Press.
- Weinberg, 2007, op cit. Weinberg, Steven. 1987, “Anthropic Bound on the Cosmological Constant.” Physical Review Letters 59, 22 2607-2610
۱۶- از نظر روششناختی، هدف من در اینجا این است که ابتدا سعی میکنم تبیینهای ممکن و دستهبندیهای آنها را بسط دهم و تلاش کنم تا این رهیافت به طور جهانی جامع باشد. در ادامه تلاش خواهم کرد تا به نحوی آنها را با دادهها، تحلیل یا استدلال جمعآوری کنم. پل دیویس پس از اینکه مزایا و معایب مواضع اصلی مختلفی را که برای پاسخ به پرسشهای نهایی هستی ارایه میکند، سوالی کسلکننده اما عمیق طرح میکند: «چیزی را جا نینداختهام؟»
Davies, Paul. 2006. The Goldilocks Enigma: Why is the Universe Just Right for Life? London: Allen Lane / Penguin Books, p. 302.
۱۷- «منطق مودال» تعداد بی نهایتی از احتمالات منطقی را که از نظر علمی غیرممکن هستند (یا دستکم اینطور به نظر میرسد) مجاز میداند. اسمیت، کوئنتین. مکالمات شخصی.
۱۸- اینکه فهم تبیین جهان ممکن است دشوار باشد، برای درک پارفیت تعجبآور نیست. «اگر تبیینی از کل واقعیت وجود داشته باشد، نباید انتظار داشته باشیم که این تبیین خیلی منظم در دستهبندیهای آشنای ما قرار گیرد. این سوال خارقالعاده میتواند یک پاسخ خارقالعاده داشته باشد.»
Parfit. January 22, 1998.
۱۹- کسانی که ادعا میکنند «چرا هیچ نه؟» پرسشی بیمعنا است (۱-۱) اغلب بر آنچه که معتقدند تضادهای منطقی در مفاهیم «هیچ» و «چیزی» تکیه میکنند. به عنوان مثال، آنها استدلال میکنند که عبارت «هیچ چیز وجود ندارد» هیچ مرجعی ندارد و هیچ ادعای مشروعی ندارد. چیزی بیشتر، مانند مکان هیچ، باید معین شود تا این تعین آن را کامل و معنادار کند اما هر افزودهای از این جهت با خود در تناقض است چون هر تعینی، مفهوم «هیچ چیز» را از بین میبرد.
Rundle. 2004. Olsson, Erik, J. 2005. Notre Dame Philosophical Reviews. March 3. http://ndpr.nd.edu/review. cfm?id=2081. See Endnote 1.
به همین ترتیب، در پرسش «چرا چیزی وجود دارد؟» یک اشتباه منطقی ساده وجود. به این معنا که شرط مقدمی را پیش فرض میگیرد که میتواند آن چیز را توضیح دهددر حالی که چنین شرط مقدمی نمیتواند وجود داشته باشد زیرا آن هم باید در چیزی مندرج شود که باید توضیح داده شود.
Edwards, Paul. 1967. “Why” in Edwards, Paul, ed. The Encyclopedia of Philosophy. New York: Macmillan, vol. 8, pp. 300-301. Witherall, 2006.
۲۰- جان لزلی این دیدگاه را اینطور بیان میکند: «تلاشهای متافیزیکی برای توضیح کیهان علیه دستور زبان به مفهوم ویتگنشتاینی آن است».
۲۱- به عنوان یک واقعیت بیرحم، پیدایش یک جهان به هیچ مکانیسم مولد جهان خاصی وابسته نیست؛ مهبانگ، حالت پایدار و چرخههای پیچیده همگی با چارچوب واقعیت مطابقت دارند. چندجهانی یا یک خدایی میتواند یک واقعیت بی رحمانه باشد. نکته این است که بالاخره باید یک نقطهی پایانی در تبیین وجود داشته باشد: یک واقعیت بیرحمانه، حتی از دیدگاه نظری، نقطهی پایان نهایی درک ما در تبیین است.
۲۲- برتراند راسل میگوید: «جهان صرفا وجود دارد. همین.»
Russell, Bertrand and F.C. Copleston. 1964. “The Existence of God.” In Hick, John, ed.. Problems of Philosophy Series. New York: Macmillan & Co., p. 175.
پارفیت بیان میکند که «اگر چهگونگی واقعیت تصادفی باشد، جهان نه تنها دلیلی ندارد بلکه هیچ توضیحی هم ندارد.» از میان احتمالات تبیینی، او بعدا خاطرنشان میکند که واقعیت بیرحم «به نظر میرسد سادهترین را توصیف میکند، زیرا ادعای آن فقط این است که واقعیت هیچ توضیحی ندارد.»
Parfit. February 5, 1998. Smith, Quentin. 1997. “Simplicity and Why the Universe Exists.” Philosophy 71: 125-32.
- Nozick, 1981.
- Weinberg, Steven. 1983. Dreams of a Final Theory: The Scientist’s Search for the Ultimate Laws of Nature. New York: Vintage Books. Witten, Edward. 2002. “Universe on a String.” Astronomy magazine (June 2002). Gell-Mann, Murray. 1994. The Quark and the Jaguar. New York: W.H. Freeman. Greene, Brian. 2003. The Elegant Universe: Superstrings, Hidden Dimensions, and the Quest for the Ultimate Theory. Reissue edition. New York: W.W. Norton.
- Davies, 2006. Davies, Paul. 1993. The Mind of God. London: Penguin. Personal communication. Davies, Paul. 2005. In Harper, Charles L., Jr., ed. Spiritual Information: 100 Perspectives on Science and Religion. West Conshohocken, PA: Templeton Foundation Press.
- Smith, Quentin. 2007. “Kalam Cosmological Arguments for Atheism.” In Martin, Michael, ed., The Cambridge Companion for Atheism. Smith, Quentin. 1999. “The Reason the Universe Exists is that it Caused Itself to Exist”, Philosophy, Vol. 74, pp. 136-146. Personal communication.
- Lloyd, Seth. 2006. Programming the Universe: A Quantum Computer Scientist Takes On the Cosmos. New York: Knopf
۲۸- برای هر ناظری، افق مریی کیهانی که میبیند، یعنی دورترین فاصلهای که میتواند ببیند، با سرعت نور ضرب در سن جهان محدود میشود، به طوری که نور میتواند تنها در این مدت طولانی سفر کند. (در نسبیت خاص، «مخروط نور» الگویی هندسی است که تکامل زمانی یک بردار نور را در فضا-زمان مینکوفسکی توصیف می کند.)
Wikipedia, http://en.wikipedia.org/wiki/Light_cone.)
- Rees, Martin J. 1998. Before the Beginning: Our Universe and Others. New York: Perseus Books. Rees, Martin J. 2004. Our Cosmic Habitat. Princeton, NJ: Princeton University Press. Rees, Martin J. 1999. “Exploring Our Universe and Others,” Scientific American, December. Leslie, John. 1989. Universes. London: Routledge. Davies, 2006, p. 299. Personal communication.
۳۰- (از گفتوگوهای شخصیام با استیون واینبرگ،۱۹۸۷و۲۰۰۷). در مورد اصل انساننگر بین فیزیکدانان اتفاق نظر اندکی وجود دارد. برخی این اصل را به عنوان خیانت به تلاش برای یافتن اصول اولیهی اساسی که میتواند جهان را توضیح دهد و اجزای تشکیل دهندهی آن را پیش بینی کند، توصیف می کنند. دیوید گراس از آن «متنفر» است و آن را با یک ویروس مقایسه میکند: «وقتی ویروس را دریافت کردید، نمیتوانید از شر آن خلاص شوید».
Overbye, Dennis. 2003. “Zillions of Universes? Or Did Ours Get Lucky?” New York Times. October 28. Personal communication.
- Guth, Alan. 1981. “The Inflationary Universe: A Possible Solution to the Horizon and Flatness Problems.” Phys. Rev. D 23, 347. Guth, Alan. 1997. The Inflationary Universe: The Quest for a New Theory of Cosmic Origins. Boston: Addison-Wesley.
- Linde, Andrei. 1982. “A New Inflationary Universe Scenario: A Possible Solution of the Horizon, Flatness, Homogeneity, Isotropy and Primordial Monopole Problems.” Phys. Lett. B 108, 389. Linde, Andrei. 1990. Particle Physics and Inflationary Cosmology. Chur, Switzerland: Harwood. Linde, Andrei. 2005. “Inflation and String Cosmology.” J. Phys. Conf. Ser. 24 151–۶۰. Linde, Andrei. 1991. “The SelfReproducing Inflationary Universe.” Scientific American, November 1991, 48-55. Linde, Andrei. 2005. “Current understanding of inflation.” New Astron.Rev. 49:35-41. Linde, Andrei. 2005. “Choose Your Own Universe,” in Harper, 2005.
- Vilenkin, Alex. 2006. Many Worlds in One: The Search for Other Universes. New York: Hill and Wang.
- Steinhardt, Paul J. and Neil Turok. 2002. “A Cyclic Model of the Universe.” Science, May
۲۰۰۲: Vol. 296. no. 5572, pp. 1436–۱۴۳۹.
نویسندگان ادعا میکنند که یک مدل چرخهای ممکن است مشکل ثابت کیهانشناختی را حل کند؛ از طریق «آرامش دادن» طبیعی آن -چون به طور محوشدنی کوچک است و در عین حال صفر نیست- به کمک تعداد زیادی چرخهها و دورههای زمانی که بهطور تصاعدی قدیمیتر از تخمین مهبانگ است.
Steinhardt, Paul J. and Neil Turok. 2006. “Why the Cosmological Constant is Small and Positive.” Science 26 May 2006: Vol. 312. no. 5777, pp. 1180–۱۱۸۳
فرضیهی جهان نوسانی را قبلا جان ویلر پیشنهاد کرده بود. او این سناریو را دههی ۱۹۶۰ در ارتباط با مدلهای کیهانشناختی استاندارد بازانقباض فریدمن مطرح کرده بود. (از پل دیویس برای مرجع تشکر میکنم).
- Penrose, Roger. “Before the Big Bang: An Outrageous New Perspective and Its Implications for Particle Physics.” Proceedings of the EPAC 2006, Edinburgh, Scotland.
- Smolin, Lee. 1992. “Did the universe evolve?” Classical and Quantum Gravity 9, 173–۱۹۱. Smolin, Lee. 1997. The Life of the Cosmos. New York: Oxford University Press.
از آنجا که گفته میشود هر سیاهچاله در مرکز خود یک «تکینگی» دارد، نقطهای که در آن گرانش بینهایت قوی باعث میشود که ماده بینهایت چگال و حجم صفر داشته باشد و انحنای فضا-زمان بینهایت است و آنطور که ما می شناسیم وجود ندارد، و از آنجا که گفته میشود مهبانگ در شرایط مشابهی آغاز میشود، این ایده که مورد دوم را مورد اول ایجاد کرده است، چندان دور از ذهن به نظر نمیرسد. در سال ۱۹۹۰ کوئنتین اسمیت پیشنهاد کرد که انفجار بزرگ ما یک سیاهچاله در جهان دیگری است اما خاطرنشان کرد که این نمیتواند یک نظریهی علمی واقعی باشد، مگر اینکه بتوان راهحل جدیدی را برای معادلات میدانی دهگانهی اینشتین در نسبیتعام گسترش داد.
- Susskind, Leonard, “The anthropic landscape of string theory.” arXiv:hep-th/0302219. Susskind, 2005.
گفته میشود چشمانداز نظریهی ریسمان۱۰۵۰۰ عبارت دارد.
- Randall, Lisa. 2006. Warped Passage: Unraveling the Mysteries of the Universe’s Hidden Dimensions. New York: Harper Perennial. Krauss, Lawrence. 2005. Hidden in the Mirror: The Mysterious Allure of Extra Dimensions, from Plato to String Theory and Beyond. New York: Viking.
۳۹- سازوکار «اکپیروتیک» در تولید جهانها فرض میکند که «غشاها»ی سهبُعدی غیرقابل اندازهگیری (که جهان ما در یکی از آنها وجود دارد) در فضایی با ابعاد بالاتر حرکت میکنند، به طوری که وقتی یک غشا به نحوی با دیگری برخورد میکند، یک جهان منقبض شده و خالی برای گسترش و تشکیل ماده در یک مهبانگ انرژی میگیرد.
Khoury, Justin, Burt A. Ovrut, Paul J. Steinhardt and Neil Turok. 2002. “Density Perturbations in the Ekpyrotic Scenario.” Phys. Rev. D66 046005. Ostriker, Jeremiah P. and Paul Steinhardt, “The Quintessential Universe.” Scientific American, January 2001, pp. 46-53.
- Everett, Hugh. 1957. “Relative State’ Formulation of Quantum Mechanics.” Reviews of Modern Physics 29, No.3, 1957, pp. 454- 462. Reprinted in DeWitt. B.S. and N. Graham, eds. 1973. The Many-Worlds Interpretation of Quantum Mechanics. Princeton NJ: Princeton University Press, pp. 141-149. Wheeler, John Archibald. 1998. Geons, Black Holes & Quantum Foam. New York: W.W. Norton, pp. 268-270. Deustch, David. 1997. The Fabric of Reality. London: Penguin Books.
- Getler, Amanda. 2006. “Exploring Stephen Hawking’s Flexiverse.” New Scientist, April 2006.
- Tegmark, Max. 2003. “Parallel Universes.” Scientific American, May 2003, pp. 41-51
- Lewis, David. 1986. On the Plurality of Worlds. Oxford, UK: Blackwell Publishing, p.2.
لوییس مینویسد: «من از ایدهی کثرت جهانها یا رئالیسم مدال دفاع میکنم که معتقد است جهان ما فقط یک جهان در میان بسیاری عوالم دیگر است. جهانهای بیشماری دیگر وجود دارد . . . در واقع، آنقدر جهانهای دیگر داریم که به طور مطلق، هر جهانی که ممکن است وجودش به طریقی محتمل باشد، راهی برای این که آن جهان تحقق پیدا کند، وجود دارد.»
۴۴- نوزیک در پی آن است که «تمایز طبقاتی نابرابری بین هیچ چیز و چیزی را از بین ببرد و آنها را در یک سطح تلقی کند، نه اینکه موجود یا نابهدستآمده (nonobtaining) را طبیعیتر یا ممتازتر تلقی کند . . .» او پیشنهاد میکند که یکی از راههای انجام این کار این است که بگوییم همهی احتمالات محقق میشوند.» بنابراین، او «اصل باروری» را اینگونه تعریف میکند: «همهی جهانهای ممکنالوجود ایجاد میشوند». Nozick, 1981, p. 127-128, 131.
- Davies, 2006, pp. 298-299.
۴۶- گفتوگوهای شخصی
۴۷- گفتوگوهای شخصی
- Swinburne, Richard. 2004. The Existence of God (second edition). Oxford: Clarendon/Oxford University Press. Swinburne, Richard. 1993. The Coherence of Theism (revised edition). Oxford: Clarendon/Oxford University Press. Swinburne, Richard. 1994. The Christian God. Oxford: Clarendon/Oxford University Press. Swinburne, Richard. 1996. Is There a God? Oxford: Clarendon/Oxford University Press.
سویینبرن در کتاب تاثیرگذار خود با نام وجود خدا، «حالت تجمعی» از استدلالهای استقرایی را برای دفاع (و نه اثبات) این ادعا مطرح میسازد که گزارهی «خدا وجود دارد» محتملتر از عدم آن است. کتاب او با شرحی از منظورش از خداوند آغاز میشود. («من در درک خدا به عنوان یک شخص، در عین حال که نسبت به دیدگاه یهودی و اسلامی نسبت به خدا منصف هستم، اما دیدگاه مسیحی را بیش از حد ساده میکنم.»
سویینبرن میگوید: من گزارهی «خدا وجود دارد» (و گزارهی معادل «خدایی هست») را منطقا معادل «لزوما شخصی بدون بدن (یعنی روح) وجود دارد که لزوما ابدی و کاملا ابدی، آزاد، قادر مطلق، دانای مطلق، کاملا خیّر و خالق همه چیز است» در نظر میگیرم. من از «خدا» به عنوان نام شخصی که با این توصیف انتخاب شده است استفاده میکنم. او سپس هریک از اصطلاحات خود را تعریف میکند. سویینبرن با بیان شخص بودن خدا، «فردی با قدرتهای اساسی (برای اقدام جهانی)، دارای اهداف و باورها» را در نظر دارد. با ابدی بودن خدا، میفهمد که «همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهد داشت». با آزادی کامل خدا، او میفهمد که «هیچ شیئ یا رویداد یا حالتی (از جمله حالات گذشتهی خودش) به هیچوجه بر او تاثیر نمیگذارد تا عملی را که انجام میدهد، انجام دهد؛ انتخاب خودش در لحظهی عمل به تنهایی تعیین میکند که او چه میکند.» او از قدرت مطلق بودن خدا، میفهمد که «او قادر است هر کاری را که منطقا ممکن است (یعنی فرضش منطقی است) انجام دهد. از دانای مطلق بودن خدا، او میفهمد که «هرچه را که منطقا ممکن است، میداند». از آنجا که خدا کاملا خیّر است، میفهمد که «او همیشه از نظر اخلاقی بهترین عمل را انجام میدهد (اگر وجود داشته باشد) و هیچ عمل بد اخلاقی انجام نمیدهد.»
او از این که خداوند خالق همه چیز است، میفهمد که «هر چیزی که در هر لحظه از زمان وجود دارد (جدا از خودش) به این دلیل وجود دارد، زیرا در آن لحظه او است که آن را میسازد، یا اجازه میدهد وجود داشته باشد». این ادعا را که «خدا وجود دارد» سویینبرن «خداباوری» مینامد.
- Plantinga, Alvin. 1983. “Reason and Belief in God,” in Plantinga, Alvin and Nicholas Wolterstorff, eds. Faith and Rationality: Reason and Belief in God. Notre Dame, IN: University of Notre Dame Press.
پلانتینگا در بیان معروفی استدلال میکند که اعتقاد خداباورانه، بهطورکلی برای منطقی و موجه بودن نیازی به استدلال یا مدرک ندارد. اعتقاد به خدا، در اصطلاح معروف پلانتینگا، «بهدرستی اساسی است». این بدان معنا است که اعتقاد به خدا به گونهای است که شخص میتواند آن را بدون دلیل، یعنی بدون پشتوانهی اثباتی سایر اعتقادات، به درستی بپذیرد. پلانتینگا معتقد است: «شاید شخص خداباور کاملا در حقوق معرفتی خود مجاز باشد که از اعتقاد به خدا شروع کند [حتی اگر هیچ دلیل یا مدرکی نداشته باشد]، و این گزاره را یکی از احتمالاتی میداند که شایستگی عقلانی سایر باورهایی که او را تعیین می کند.» با وجود این موضع، پلانتینگا دلایل خود را برای وجود خدا ارایه می کند:
Plantinga, Alvin. “Two Dozen (or so) Theistic Arguments.” Lecture notes. http://www.calvin.edu/academic/ philosophy/virtual_library/articles/plantinga_alvin /two_dozen_or_so_theistic_arguments.pdf.
۵۰- بحثهای فلسفی دربارهی ماهیت خدا که بسیاری از متکلمان قرون وسطی را به خود مشغول کرده بود، امروزه نامربوط و بیمعنا به نظر میرسد اما ممکن است ساختار و معنای یک خدای الهیاتی لحاظ کند، به این معنا که میتواند تبیین کند آیا چنین موجودی واقعا وجود دارد یا خیر. دکترین سنتی «سادگی الهی» را در نظر بگیرید (که اساسا ساده نیست): خدا کاملا عاری از پیچیدگی است، در خدا نمیتوان تمایزی قایل شد، خدا «جزء» ندارد. پلانتینگا این آموزه را چنین توصیف میکند: «ما نمیتوانیم او را از ماهیتش، یا ماهیتش را از وجودش، یا وجودش را از سایر ویژگیهایش متمایز کنیم. او عین ذات و وجود و خوبی و حکمت و قدرت و امثال آن است. در واقع این گفته هم از روی بیاطلاعی است.»
Plantinga, Alvin. 1980. Does God Have a Nature? Milwaukee: Marquette University Press.
۵۱- در کتاب مقدس، اسامی اغلب بیانگر ماهیت چیزها هستند. «آدم» به معنای زمین، خاک، چیزهای مایل به قرمز مایل به قهوهای است، همانطور که داستان میگوید، خداوند آدم را از آن آفرید – «آدم» به معنای چیز همان آدم به معنای واقعی کلمه بود. عبارت عبری زیربنایی «من آن هستم که هستم» – شکل ناقص اول شخص مفرد فعل «بودن» – شاید با دقت بیشتری، اما کمتر به صورت آواشناختی، ترجمه شده باشد: «من-به بودن آن چیزی که من-به بودن ادامه می دهم- ادامه می دهم». پس چون اسم ذات است و اسم در اینجا به معنای وجود است، وجود خداوند ذات او است. خدایی به این نام میتواند ادعا کند که بینیاز به توضیح بیشتر است، نه به این معنا که توضیح بیشتر را نمیتوان شناخت، بلکه به این معنا که نمیتواند وجود داشته باشد.
- Nasr, Seyyed Hossein. 2006. Islamic Philosophy from Its Origin to the Present: Philosophy in the Land of Prophecy. Suny Series in Islam. Albany, NY: State University of New York Press. Nasr, Seyyed Hossein, Randall E. Auxier and Luican W. Stone, eds. 2000. The Philosophy of Seyyed Hossein Nasr. Library of Living Philosophers Series. Chicago and La Salle, IL: Open Court Publishing Company.
- Ellis, George F. R. 2002. “Natures of Existence (Temporal and Eternal).” In Ellis, George F. R., ed., The Far-Future Universe: Eschatology from a Cosmic Perspective. Philadelphia, PA: Templeton Foundation Press.
- Russell, Robert John. 2002. “Eschatology and Physical Cosmology—A Preliminary Reflection.” In Ellis. 2002. Russell, Robert John, Nancey Murphy and Arthur Peacocke, eds. 1997. Chaos and Complexity: Scientific Perspectives on Divine Action. Vatican City State: Vatican Observatory Publications.
- Craig, William Lane. 1991. “The Existence of God and the Beginning of the Universe.” Truth: A Journal of Modern Thought 3: 85-96. Copan, Paul and William Lane Craig. 2004. Creation out of Nothing: A Biblical, Philosophical and Scientific Exploration. Grand Rapids, MI: Baker Academic. Craig, William Lane and Quentin Smith. 1993. Theism, Atheism, and Big Bang Cosmology. Oxford: Clarendon Press.
۵۶- از نظر جان پوکینگهورن، فیزیکدان و ریاضیدانی که کشیش شد، مهبانگ «از نظر علمی بسیار جالب، اما از نظر الهیاتی خنثا است». او ادعا میکند که دکترین مسیحی، که به گفتهی او هرگز در بحث مهبانگ علیه حالت پایدار نقشی نداشته است، اغلب به اشتباه تصور میشود که «اصولا به شروع و در لحظهی اولیه توجه دارد». اما دغدغهی الهیات «فقط به کاری که خدا انجام داد نیست، بلکه به کاری است که خدا انجام میدهد. توجهA آن مبدأ هستیشناختی است، نه آغاز زمانی.»
Polkinghorne, John. 1995. Serious Talk: Science and Religion in Dialogue. Valley Forge, PA: Trinity Press International, p. 64
۵۷- خداباوران در میان خود بحث میکنند که آیا خدای یهودی-مسیحی از نظر الهیات با جهانهای چندگانه سازگار است یا خیر. در حالی که بسیاری از خداباوران جهانهای متعدد را به عنوان جایگزینی طبیعتگرایانه برای خدا محکوم میکنند، -آنها استدلال میکنند که پذیرش خدا بسیار سادهتر از فرضیهی چندجهانی است- برخی خداباوران اکنون با این ادعا که یک جهان چندگانه میتواند حتی عظمتی بزرگتر برلی خالق را آشکار کند، سنتشکنی میکنند.
Collins, Robin. 2007. “A Theistic Perspective on the Multiverse Hypothesis.” In Carr, 2007. Collins, Robin. 2005. “Design and the Designer: New Concepts, New Challenges.” In Harper, 2005.
- Ward, Keith. 2006. Pascal’s Fire: Scientific Faith and Religious Understanding. Oxford: Oneworld Publications. Personal communication. Ward’s blurring of personal / impersonal models of God, he says, is influenced by the Brahman / Isvara distinction in Indian philosophy, with resonances in Eastern Orthodox theology (the distinction between ousia and economia).
- “Deism,” Dictionary of the History of Ideas, http://etext.lib.virginia.edu/cgi-local/DHI/dhi. cgi?id=dv1-77. Deist website: http://www. deism.com/.
- Levine, Michael, “Pantheism”, The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Spring 2006 Edition), Edward N. Zalta (ed.), http://plato. stanford.edu/archives/spr2006/entries/ pantheism/.
اچ پی اُوِن تعریف رسمیتری ارایه میکند: «وحدتوجود» . . . دلالت بر این باور دارد که هر موجود باشندهای تنها یک موجود است و اینکه تمام اشکال دیگر واقعیت، یا حالتها (یا ظواهر) آن هستند یا با آن یکسان هستند.
وحدتوجود از این جهت از دئیسم متمایز میشود که گرچه هر دو حاکی از خدایانی غیرموحدانه و غیرشخصیاند، اولی اجازه جدایی بین خدا و جهان را نمیدهد ولی دومی از آن بهره میبرد. گونههای فراوان وحدتوجود مواضع متضادی را در مورد مسایل متافیزیکی اتخاذ میکنند: جوهر بنیادی آن میتواند واقعی یا غیرواقعی، متغیر یا تغییرناپذیر و غیره باشد.
۶۱- همهدرخداانگاری (Panentheism)، اصطلاحی که همزاد وحدتوجود است. براساس این آموزه، جهان در خدا است اما خدا فراتر از جهان هستی است؛ یعنی هستهی قوی وحدتوجود (خدا به طور واقع «در جهان» است) را با جهان تعالی نهایی خداباوری (خدا در «دیگری» هستیشناسانهی خود از جهان فراتر میرود) ترکیب میکند. به طور رسمیتر، «همه درخداانگاری» عبارت است از «اعتقاد به این که وجود خدا کل جهان هستی را شامل میشود و در آن نفوذ میکند، به طوری که هر جزیی از آن در او وجود دارد، اما (در برابر وحدتوجود) وجود او بیش از جهان هستی است و با آن تمام نمی شود.»
Cross, F. L. and E. A. Livingstone, eds. 1985. Oxford Dictionary of the Christian Church. 2nd ed. Oxford: Oxford University Press, p. 1027.
«همه درخداانگاری»، در صورتبندی متاخرش، راهنمای فلسفهی چارلز هارتشورن، متکلمان فرایندی و برخی است که به دنبال هماهنگی میان علم و دین هستند.
Clayton, Philip and Arthur Peacocke, eds. 2004. In Whom We Live and Move and Have Our Being: Panentheistic Reflections on God’s Presence in a Scientific World, Grand Rapids, MI: Eerdmans.
- MacIntyre, Alasdair. 1967. “Pantheism.” In Encyclopedia of Philosophy. Edwards, Paul, ed. New York: Macmillan and Free Press. John Leslie derives pantheism from his thesis that “ethical requiredness” (see endnote 73) is the ultimate reality generator. Leslie, John. 2001, Infinite Minds: A Philosophical Cosmology. Oxford: Oxford University Press, pp. 39-41, 126- 130, 215-216.
۶۳- طیف گستردهای از نمونههای ترکیبی عبارتند از: معنویتگرایی، روحگرایی، آنیمیسم، غیبت، ادیان عصر جدید از همه نوع، ادگار کیس و کسانی مانند او، تئوسوفی و انواع آن، اشکال گنوسی و . . . این فهرست به همان اندازه که خسته کننده است، بیپایان هم هست.
۶۴- به گفتهی آمیت گوسوامی، فیزیکدانی کوانتومی که از فلسفهی هندو تاثیر پذیرفته است، «همه چیز با آگاهی شروع می شود. یعنی آگاهی زمینهی همه هستی است» که «علت نزولی» را بر هر چیز دیگری تحمیل میکند.
Goswami, Amit. 1995. The Self-Aware Universe: How Consciousness Creates the Material World. New York: Tarcher
۶۵- طرحهای فراوان و خیالانگیزی وجود دارند که تلاش میکنند آگاهی را بنیادی کنند. بسیاری از فلسفهها و نظامهای جهانی «ذهن کیهانی» را سرچشمهی همه واقعیتها میدانند.
(e.g., http://primordality.com/)
۶۶- از نظر دالایی لاما، آگاهی (در شکل ظریف خود) که آغازی ندارد، جهان را توضیح می دهد. گرچه او هرگونه آغاز آفرینش را رد می کند («پس آفرینش ممکن نیست»)، او ادعا میکند که «خلق جهان» در آیین بودایی «ذهن» است و «تاثیرات کارمایی جمعی که به صورت جداگانه انباشته شدهاند، در منشا آفرینش یک جهان قرار دارند.»
Dalai Lama XIV, Marianne Dresser and Alison Anderson. 1996. Beyond Dogma: Dialogues & Discourses. Berkeley, CA: North Atlantic Books.
- Rigpa is considered to be a truth so universal, so primordial, that it goes beyond all limits, and beyond even religion itself (http://www. rigpa.org/).
- Vilenkin, 2006, p. 205
۶۹- تائوئیسم، دین بومی چین، بر «راه» متمرکز شده است، مسیری برای درک مبانی و ماهیت واقعی بهشت و زمین. کتاب مقدس این آیین، دائو دِ جینگ (تائو ته چینگ)، نسبتا کوتاه (۸۱ فصل، ۵۰۰۰ کاراکتر چینی) است که ماهیت آن با اولین بیت معروف آن مشخص شده است: «تائویی که میتوان گفت، تائوی ابدی نیست، زیرا همهی مخلوقات زیر افلاک محصول هستی هستند و هستی خود محصول نیستی است» (فصل ۴۰؛ ترجمه، آرتور ولی).
- Wikipedia, http://en.wikipedia.org/wiki/ Brahman.
رابرت نوزیک، در کاوش خود دربارهی «چرا چیزی به جای هیچچیز وجود دارد»، آغاز سرود خلقت وداهای هندو را نقل میکند، «آن گاه نبودن وجود نداشت، هستی نیز وجود نداشت» و سپس نشان میدهد که چهگونه هستی و نیستی همهی احتمالات را از بین نمیبرند. او میگوید: «خارج از حوزهای خاص، ممکن است چیزی هیچکدام از این دو نباشد. بنابراین، نوزیک پیشنهاد میکند که «این امر قابل قبول است که هر چیز موجود که از آن سرچشمه میگیرد، خارج از مقولههای هستی و نیستی قرار میگیرد».
- Wilber, Ken. 1995. Sex, Ecology, Spirituality: The Spirit of Evolution. Boston: Shambhala Publications. Thompson, William Irwin. 1996. Coming into Being: Artifacts and Texts in the Evolution of Consciousness. New York: St. Martin’s Press.
- Penrose, Roger. 2006. “The Big Questions: What is Reality?” New Scientist, November 18.
- Leslie, John. 2001. Leslie, John. 1979. Value and Existence. Oxford: Blackwell. Personal communication
لزلی میگوید: «نیروی الزامات اخلاقی خلاق یا . . . یک اصل که شامل گروههای منسجمی از الزامات اخلاقی، یعنی خواستههای اخلاقی برای حضور واقعی این یا آن موقعیت میشود، گاهی میتوانند تحقق خودشان را به همراه داشته باشند. کیهان ممکن است وجود داشته باشد زیرا وجود آن بدون کمک موجودی قادر مطلق که تصمیم به انجام کاری در این زمینه داشته باشد، از نظر اخلاقی ضروری بوده است. گرچه لزلی حدس میزند «یک شخص الهی ممکن است در رأس فهرست چیزهایی باشد که نیروی خلاق خلق میکرد»، موقعیت مطلوب او «کیهانی از بینهایت قلمروهای یکپارچهی آگاهی است که هریک از آنها بینهایت غنی است . . . تصویری از بینهایت ذهنها که هریک ارزش “الهی” نامیدن را دارند و میتوان از هر کدام آنها انتظار دانش مطلق هر چیزی را داشت که ارزش دانستن را دارد.»
- Rescher, Nicholas. 1984. The Riddle of Existence: An Essay in Idealistic Metaphysics. Lanham, MD: University Press of America.
«ارزشهای کیهانی» رسیر عبارتاند از سادگی، صرفهجویی، ظرافت، هماهنگی و مواردی از این دست که با آنچه او «پیشقوانین» مینامد، به حداکثر میرسد، زیرا این«پیشقوانین» هستند که قوانین مکانی-زمانی و اشیای عینی جهان واقعی را به وجود میآورند.
- Parfit. January 22, 1998 and February 5, 1998.
پارفیت پیشنهاد میکند که اگر واقعیت تا آنجا که میتوانست کامل بود («فرضیهی همه جهانها»)، دیگر تصادفی در کار نبود. ما میتوانیم به طور منطقی فرض کنیم که اگر این امکان به دست آید، به این دلیل است که احتمالش حداکثر یا در همین حدود بوده است. در این دیدگاه حداکثری، این یک حقیقت اساسی است که ممکن بودن، و بخشی از کاملترین راهی که واقعیت میتواند باشد، برای واقعی بودن کافی است. این بالاترین قانون حاکم بر واقعیت است.»
موضوع به اینجا ختم نمیشود. پارفیت «انتخابکننده» را به عنوان یک ویژگی خاص که دنیای واقعی را از میان احتمالات کیهانی بیشمار به فعلیت میرساند، مفهومسازی میکند. «این امر تعیین میکند که واقعیت به طریق معینی نیست، بلکه تعیین میکند که واقعیت چهگونه باید باشد.» سپس، تا حدی که انتخابکنندگان معتبر رقیب وجود داشته باشند، قوانینی برای انتخاب از میان آنها لازم است، قوانینی که ممکن است انتخابکنندگان و قوانین سطح بالاتر آن را دنبال کنند. این زنجیره هرگز میتواند متوقف شود؟ پارفیت با بیان این که «همانطور که سادهترین امکان کیهانی این است که هیچ چیز وجود نداشته باشد، سادهترین امکان تبیینی این است که انتخابگر وجود ندارد. پس نباید انتظار سادگی در هر دو سطح واقعی و تبیینی داشته باشیم. اگر انتخابگر وجود نداشته باشد، نباید انتظار داشته باشیم که جهان نیز وجود نداشته باشد. پس به نظر می رسد که به واقعیت بیرحم باز میگردیم که اکنون کمی رنگ بیشتری می یابد و ما از این سفر تا حدودی آگاه شدهایم.»
- In Tao, the only motion is returning. Dao De Jing, chapter 6; translation, Arthur Waley
۷۷- گفتوگوی شخصی: برای دادن زمان برابر به طرف مقابل باید گفت که خداباوران توضیحات یا توجیهات فراوانی دربارهی شر دارند که برخی از آنها مبتکرانه و پیچیده هستند، «دفاع از ارادهی آزاد» رایجترین آنها در میان دیدگاههای دیگر است.
- “Idealism” Wikipedia, http://en.wikipedia. org/wiki/Idealism. Goswami, 1995.
- Linde, Andrei. 1992. “Hard Art of the Universe Creation.” Nucl. Phys. B372 421-442.
لینده با استفاده از رویکردی تصادفی برای تونلزنی کوانتومی، روشی را برای ایجاد «جهان در آزمایشگاه» پیشنهاد میدهد. او با مشاهدهی این که این «کاری بسیار دشوار» است، نتیجهگیری میکند که: «اما اگر درست باشد، امیدوارم که او [هکر فیزیکدان دنیای دیگر] اشتباهات زیادی مرتکب نشده باشد…»
- Davies, 2006.
- Bostrom, Nick. 2003. “Are You Living in a Computer Simulation?” Philosophical Quarterly, Vol. 53, No. 211, pp. 243-255. Bostrom, Nick. 2005. “Why Make a Matrix? And Why You Might Be In One.” In Irwin, William, ed. More Matrix and Philosophy: Revolutions and Reloaded Decoded. Chicago: IL: Open Court Publishing Company. “Life’s a Sim and Then You’re Deleted” New Scientist, 27 July 2002
نوع دیگری از شبیهسازی در واقعیت مجازی (۳-۴) تصور فرانک تیپلر از رستاخیز عمومی درست قبل از یک بحران بزرگ در نقطهای است که او آن را «نقطهی امگا» مینامد. در این نقطه مقدار تقریبا نامحدودی از قدرت محاسباتی تولیدشده را یک جهان ایجاد میکند و طی آن هجوم گرانشی به داخل به طور تصاعدی شتاب میگیرد.
Tipler, Frank. 1997. The Physics of Immortality: Modern Cosmology, God and the Resurrection of the Dead. New York: Anchor Books.
- “Solipsism” Wikipedia, http://en.w ikipedia.org/wiki/Solipsism
۸۳- اگر مشکل از تبیین تنظیمدقیق این جهان به مشکل عمیقتر تبیین ماهیت بنیادی یا وجود واقعیت نهایی (که به صورت فیزیکی تعریف شده است) -چرا هیچ نه؟- تبدیل شود، مقولهها و توضیحات تغییر میکنند. طبقهبندی جدید دو پرسش اساسی را مطرح میکند: «واقعیت نهایی از چه چیزی تشکیل شده است؟» و «واقعیت نهایی را چه چیزی -اگر چیزی باشد- ایجاد میکند؟» یا به عبارت دیگر، «به چه دلیلی (اگر وجود دارد) واقعیت نهایی وجود دارد؟» زیر چتر پرسش «ایجاد»، دستههایی از تکجهانی و چندجهانی داریم (که به طور کامل هر نوع جهان چندگانهی ممکن را فهرستبندی میکند). همچنین، ذیل پرسش «علت» یا «دلیل»، همه تبیینهای فهرست شده در «مدلهای تکجهانی» را که در متن بررسی شد در نظر میگیریم. در اینجا گروه «تبیینهای طبیعی» را برچسبگذاری میکنیم تا آن را از «علل غیرفیزیکی» و «توهمات» متمایز کنیم. (تبیینهای زیرمجموعهی اینها تا حد زیادی یکسان است).
- van Inwagen, Peter. 2002. Metaphysics (Second Edition). Boulder, CO: Westview Press, p. 132
همچنین، به یادداشتهای پایانی ۲ و ۷۵ مراجعه کنید. درک پارفیت میگوید: «واقعیت ممکن است به آن نوعی که هست به این دلیل باشد که آن نوع یا بهترین یا سادهترین یا غیردلخواهترین راه است، یا به این دلیل که به دست آوردن آن واقعیت را تا آنجا که میبایست کامل و متنوع میسازد، یا به این دلیل که قوانین اساسی آن، به طریقی، در نهایت ظرافتی که میتوانستند باشند، هستند.»
Parfit, February 5, 1998.
۸۵- این که جهان ممکن است از طریق نوعی احتراق خودبهخود کیهانی از «هیچ» فضای خالی (یعنی انرژی خلاء تولید شده به کمک نوسانات کوانتومی، انرژی بالای ناپایدار «خلاء کاذب») یا از «تونلزنی کوانتومی» پدید آمده باشد (ویلنکین، ۲۰۰۶)، ممکن است علت اصلی این باشد که چرا ما در وهلهی اول یک جهان داریم اما به خودی خود نمیتواند دلیلی باشد بر اینکه چرا جهانی که داریم تا این حد برای ما دقیق کار میکند. سازوکارهای مولد جهان، مانند تورم بینظم ابدی یا هستههای فاقدعلت در فضازمان، مشکل تنظیمدقیق را حل نمیکنند. همچنین، انرژی خلاء یا تونلزنی کوانتومی یا هر چیز دیگری نمیتواند علت نهایی کیهان باشد، زیرا هر قدر هم که این پرسش کلیشهای باشد، باز هم هنوز پابرجا و بیپاسخ باقی میماند که «آن قوانین از کجا آمدهاند؟»
منبع:
Skeptic, Vol. 13, No. 2, 2007
[۱] Closer To Truth
[۲]PBS Public Broadcasting Service))، شبکهی تلویزیونی آمریکایی که هدفش نمایش برنامههای باکیفیت است.
[۳]Heuristic، روشی کاربردی که در آن فرد برای حل مسایل پیچیده یا گرفتن تصمیمی دشوار، بدون ورود به جزییات تخصصی، از اصولی قابل فهم استفاده میکند. تا موضوعات پیچیده و چندمتغیره را سادهسازی کند. م.
[۴] fine tuned
[۵] Stephen Hawking
[۶] collapsing
[۷]anthropic principle، اصلی که بر اساس آن حیات ما در این جهان وابسته به پارامترها و مقادیر ثابت کیهانشناختی متعددی است؛ مقادیری که دامنهی عددی آنها چنان محدود و دقیق است که اگر یکی از این مقادیر –حتی به میزان ناچیزی– تغییر میکرد، ما دیگر وجود نمیداشتیم. بدینگونه، به نظر میرسد گویا جهان برای شکلگیری حیات هوشمند (انسان) تنظیم و جهتگیری شده است. م.
[۸] Roger Penrose
[۹]Steven Weinberg، فیزیکدان آمریکایی و برندهی جایزهی نوبل
[۱۰]Leonard Susskind، فیزیکدان برجستهی آمریکایی. م.
[۱۱] Sir Martin Rees
[۱۲] just six numbers
[۱۳]Paul Dirac، ریاضیدان و فیزیکدان انگلیسی و از پایهگذاران مکانیک کوانتومی.
[۱۴] coincidences
[۱۵] Robert Dicke
[۱۶]Brandon Carter، فیزیکدان استرالیایی
[۱۷] tautological
[۱۸] Weak Anthropic Principle
[۱۹] Strong Anthropic Principle
[۲۰] subuniverse
[۲۱] multiverse
[۲۲] ultimate reality generators
[۲۳] One Universe Models
[۲۴] Multiple Universe Models
[۲۵] Nonphysical Causes
[۲۶] Illusions
[۲۷] One Universe Models
[۲۸] Robert Nozick
[۲۹] Grand Unification Theory
[۳۰] Theory of Everything
[۳۱] only-way explanation
[۳۲]Paul Davies، فیزیکدان نظری و اخترزیستشناس برجستهی انگلیسی. م.
[۳۳]Quentin Smith، فیلسوف معاصر آمریکایی. م.
[۳۴] First Cause
[۳۵] Seth Lloyd
[۳۶] It from Bit
[۳۷] Multiple Universe (Multiverse) Models
[۳۸] bang
[۳۹] crunch
[۴۰] Steinhardt-Turok
[۴۱] Lee Smolin
[۴۲] offspring
[۴۳] leakage
[۴۴] Hugh Everett
[۴۵] John Wheeler
[۴۶] meta-reality
[۴۷] Max Tegmark
[۴۸] modal realism
[۴۹] David Lewis
[۵۰] principle of fecundity
[۵۱] Richard Swinburne
[۵۲] irreducible
[۵۳] Alvin Plantinga
[۵۴] George Ellis
[۵۵] Robert John Russell
[۵۶] creatio ex nihilo
[۵۷] creatio continua
[۵۸]Deism، اعتقاد به خدا بدون باور به وحی یا دین.
[۵۹] Keith Ward
[۶۰] Ultimate Mind
[۶۱] ubiquitous
[۶۲] Baruch Spinoza
[۶۳] paragon
[۶۴] Plotinus
[۶۵] Absolute
[۶۶] Rigpa
[۶۷] Ken Wilbur
[۶۸] the Good
[۶۹] ethical requiredness
[۷۰] John Leslie
[۷۱] cosmic values
[۷۲] Nicholas Rescher
[۷۳] Derek Parfit
[۷۴] Selector
[۷۵] Andre Linde
[۷۶] fake universes
[۷۷] false gods