نظم خدا، نظم انسان و نظم طبیعتنانسی کارترایت/ ترجمه: سید مهدی محمدی
چکیده
این مقاله یک انقلابِ نسبتا بیصدا اما دراماتیک را توصیف میکند؛ اینکه چهگونه علم تجربی دارد به شکلی فهمیده میشود که امروز میبینیم. در این انقلاب، این ایدهی دیرینه که علم و طبیعت، کاملا تحت قوانین طبیعی عمل میکنند بهوسیلهی دانشمندان، تاریخدانان، فلاسفه و جامعهشناسان مورد پرسش قرار گرفته است. هرکدام از اینها با اینکه علم در عمل چهگونه کار میکند درافتادهاند. درنتیجهی این بحثها، بازارزیابیِ اساسیای صورت گرفته دربارهی اینکه چهگونه میتوان و باید نظم طبیعت را فهمید. این دیدگاههای جدید دربارهی طبیعت، تاثیرات چالشبرانگیز و پرهیجانی هم دربارهی علم تجربی و هم دربارهی الهیات دارند. امیدوارم در این مقاله کمی این موضوع را برای شما روشن کنم..
۱- انقلاب بیصدا
از زمان انقلاب علمی، فلسفهی طبیعی و الهیات طبیعی مسیحی، با یکدیگر متحد شدهاند تا در جهان نظم و ترتیبیافته- با استدلالی قوی- دارای جایگاه شوند. با وجود این، استدلال میشود که ظهور موفقیتهای مفهومی و تجربی علم تجربی جدید حاکی از این است که ما در جهانی زندگی میکنیم که هر رویداد طبیعی در آن، محصول قانون طبیعیای جهانشمول و تغییرناپذیر است. این تصویر حتی از عدمتعین و آشوب کوانتومی جان سالم بهدرمیبرد: جهان همچنان بهگونهای جهانشمول هدایتشده با قانون[۱] است؛ گرچه بعضی از پایهایترین قوانین، احتمالاتیاند و وقوع بسیاری از آنها عملا قابل پیشبینی نیست.
در دههی اخیر این تصویرِ چهارصدساله با قدرت به چالش کشیده شده است. شاید این ستیز از طرف علوم اجتماعی چندان دور از انتظار نباشد، اما بسیار مهم است که از سمت زیستشناسی و حتی فیزیک هم این ستیز وجود دارد.. ظهور این چالش بهسبب وقوع انقلابی غیرعامدانه در فلسفه و تاریخ علم است که بهطور فزایندهای دیدگاه سنتی دربارهی علم نظمیافته را مورد پرسش قرار میدهد. این فروریختن نظم نه در امتداد شکافی است و نه برآمده از کشفی بزرگ مثل عملکرد کوانتومی. حتی برخاسته از فقط یک علم نیز نیست.. درعوض، در بسیاری از مطالعات جزیی و متمایزِ علمی ظاهر شده است. هر چند این مطالعات مختلف بهکلی به هم نامرتبطاند، در جدایی کامل از دیدگاه استاندارد، مشترکاند. آنها بدیلهایی برای قوانین کلی بهعنوان مکانیزمهای پیشگویانه و تبیینکنندهی طبیعت پیشنهاد میدهند. پرسش از نظم حاکم بر علم، از تحلیل کارکردهای علمی در رشتههای مختلف آمده است؛ از فیزیک بنیادی گرفته تا زیستشناسی و اقتصاد سیاسی. در فلسفهی علم دیگر این فرض که «نظم طبیعت کامل است و قوانین آن جهانشمول و بدون استثنا هستند» فرضی نیست که مورد سوال قرار نگیرد. اما این موضوع دربارهی طرح خدا برای طبیعت و طرحش برای ما و در واقع دربارهی خود خدا چه میتواند به ما بگوید؟
سنت دین طبیعی، مخصوصا به طبیعت نگاه میکند تا چیزی به ما دربارهی خالقش بیاموزاند. این سنت اغلب بهخاطر تاکیدش بر مبنایی تجربی برای باور دینی، علاقهی ویژهای به دانشمندان دارد. رابطهی درونی مفروض میان ذات خدا و ماهیت جهانی که « او» آفریده است، بر این دلالت دارد که انقلاب در اندیشهی مربوط به نظم طبیعت ممکن است تاثیرات الهیاتی عمیقی داشته باشد. هدف این مقاله این است که در وهلهی نخست معنای این تصویر جدید از طبیعت را مشخص کند و در وهلهی دوم میکوشد تا برخی پرسشهای جدیِ تازه و عمیقی را دربارهی نقش خدا در طبیعت و نقشی که « او» به انسان میدهد تا نظمی را در جهان آشکار سازد، ترسیم کند.
مسئلهای مشابه که به بحث من مربوط است نوخاستهگرایی[۲] است. هرچند دغدغهی من اینجا با نوخاستهگرایی درهمتنیده است، ولی اینها با یکدیگر متعامدند. نوخاستهگرایی مجبور است با شکست احتمالی تقلیلگرایی عمودی سروکله بزند؛ نوخاستهگرایی یعنی اینکه سطوح مبناییتر واقعیت، آنچه را که در سطوح بالاتر واقعیت رخ میدهد متعیّن یا فیکس نمیکنند، اینکه پدیدههای جدید، ویژگیهای جدید و حتی قوانین جدید طبیعت، در ابعاد بزرگتر، جرم سنگینتر، سرعت بالاتر یا پیچیدگی بیشتر ظاهر میشوند. در سیوپنج سال اخیر، حمایت فلسفی از ایدهی نوخاستهگرایی در سطح وسیعی در کارهای فلسفهی علم، فلسفهی ذهن و الهیات ظهوریافته است. در این مقاله، دغدغهی من اما چیزی است که میتوان آن را تقلیلگرایی افقی خواند: این ایده که شمول قوانین طبیعت، در برخی یا همهی سطوح، ممکن است کامل نباشد. آن نظمِ موجود در طبیعت ممکن است بهوسیلهی ما ساخته شود، نه اینکه فقط کشف شود. آثار فلسفی جدیدی که من از آنها متاثرم، در مقایسه با تقلیلگرایی عمودی، کمتر فهمیده شده و همینطور کمتر انسجام یافتهاند. من احساس میکنم تقلیلگرایی افقی دربرابر افقها و چشماندازهای جدید دربارهی آن نظمی که در طبیعت آشکار میشود، گشوده است. آنگونه که گفته شد، اگر نوخاستهگراییای متمایز از نوعِ نوخاستهگراییِ مرسوم که در تقلیل روبهپایین شکست میخورد، وجود نداشته باشد، (نوخاستهگراییای که بر ملاحظات جدیدی دربارهی شکست جهانشمولی قوانین طبیعت تکیه دارد) ممکن است کسی بتواند از امکان ایجاد نظم صحبت کند.
۲- قابها
واکنش در برابر این دیدگاه که قوانین علمی، جهانشمول و استثناناپذیرند، به همان تنوع و گستردگی رشتههای علمیای بوده است که نقدها در بستر آنها توسعه یافتهاند. اگرچه دیدگاه هیچکدام عین دیگری نیست اما همهی آنها در این تصویر اشتراک دارند که قوانین استثناناپذیر و تغییرناپذیری وجود ندارد که نظم جهان کاملا تحت هدایت آنها ایجاد میشود.
صرفا برای اینکه یک نگاه کلی و ناکامل از این واکنش ارایه دهیم، بعضی از دیدگاههایی که بهنفعشان استدلال میشود را میآوریم
– قوانین حذفناشدنیاند، در صورتیکه سایر چیزها تغییر نکنند [۱و۲و۳]
– بسیاری از قوانین پایهای، اصولی علّیاند اما اینگونه نیست که رفتار همیشگیِ بدون استثنائی (یعنی کاملا منظمی) را توصیف کنند [۴]
– قوانین بهنحو تاریخی ظهور مییابند، بنابراین از نظر زمانی جهانشمول نیستند [۵ و ۶ و ۷]
– منشأ این قوانین ظهوریافته در تاریخ امکانیاند، بنابراین خود این قوانین نیز امکانیاند [۵]
– قوانین تنها نسبت به مدلها باقیاند [۸ و ۹ و ۱۰]
– قوانین تنها در محیطهای ساختاریافته[۳] ظهور مییابند [۱۱ و ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ و ۱۵]
– طبیعت با قوانین هدایت نمیشود، بلکه با قدرتها، ظرفیتها و تمایلات هدایت میشود [۱۶ و ۱۷ و ۱۸ و ۱۹]
– طبیعت صرفا بهوسیلهی ضرورتهای محلی (محدود)[۴] هدایت میشود [۲۰ و ۲۱ و ۲۲]
– قوانین با درجات و انواع مختلفِ ثبات باقی میمانند [۲۳]
– قوانین ابتدائاً بهعنوان ابزارها یا هادیهایی برای عمل بهخدمت گرفته میشوند [۲۴ و ۲۵]
– قوانین علم بهعنوان مبانی گفتوگو بهوجود میآیند [۲۶ و ۲۷]
– قوانین علم بهنظر تکمعنا و جهانشمول میآیند اما در کاربردها و شرایط مختلف معانی متفاوتی دارند [۲۶]
– میزان اطلاعات موجود در تاریخ جهان برای محاسبه/تولید قوانین دقیق، کافی نیست.
برای روشنشدن این نوع ادعاها، نگاه مختصری میکنم به مطالعات در دو رشتهی علوم طبیعی؛ زیستشناسی و فیزیک.
۱-۲- زیستشناسی
از زیستشناسی همواره نقد شده است؛ اینکه یک علم صحیح[۵] نیست، چرا که قوانین صحیحی ندارد. ولی آنها که کاربردهای مختلفاش را آموختهاند و موفقیتهای چشمگیرش را دیدهاند آمادهی نزاعاند. شاید کل دیدگاه سنتی در این باره که چه چیزی علم صحیح با قوانین صحیح محسوب میشود، اشتباه باشد. زیستشناسی معاصر به نظر میرسد دقیقا همان چیزی را دارد که میتواند طبیعت را بهطرز موفقیتآمیزی توصیف کرده و دانش آن را فراهم آورد.
احتمالا دو محققی که به سود صحت کلی و وسیع زیستشناسی استدلال میکنند، جان دوپر[۶]، سرپرست مرکز مطالعات علوم حیات[۷] در دانشگاه اگزتر[۸] و ساندرا میچل[۹]، محقق رشتهی فلسفهی زیستشناسی دانشگاه پیتزبورگ[۱۰] هستند. نظر میچل را ملاحظه کنید:
قانون تفکیک مندل را درنظر بگیرید. این قانون می گوید در تکثیر جنسی کلیهی ارگانیسمها، هنگام تشکیل گامت، هر یک از رشتههای یک جفت آللی از یک دیگر جدا میشوند تا ساختار ژنتیکی گامت یک فرد را تشکیل دهند. بنابراین، در جرم گامتها یک نسبت ۵۰:۵۰ از اللها وجود دارد. در واقع قانون مندل در همهی حالات عمل نمیکند. ما دو بیقانونی در مورد این ساختار علّی میدانیم. نخست این که این قاعده فقط پس از تکامل تکثیر جنسی ارگانیسمها اعمال میشود؛ یعنی یک رویداد تکاملی که به تعبیری نیازی به وقوع آن نیست. دوم، تکثیر جنسی برخی از ارگانیسمها از این قانون پیروی نمیکند و تقسیم میتوز را تجربه میکنند. آیا این بدین معنی است که قانون تفکیک مندل یک قانون نیست؟
بهخاطر مواردِ بسیار در زیستشناسی، از جمله همین مورد، نویسندگان مختلف نتیجه گرفتند که زیستشناسی بهجای آن قوانین صحیحِ دیرین، قوانینی را پیشنهاد میکند که
– بهنحو تاریخی ظهور مییابند.
– امکانیاند.
این دو گزاره بهطور طبیعی از منشأ اول بیقانونیِ[۱۱] میچل میآیند. آنها همچنین نتیجه میگیرند که زیستشناسی قوانینی را پیشنهاد میکند که
– استثناناپذیر نیستند.
این گزاره تبیینی طبیعی است از منشأ دومِ بیقانونیِ میچل. انواع مختلفی از این موارد که بسیار زیستشناسی تکاملی نیز دورند، مثل زیستشناسی مولکولی و عصبی، دیگران را به این سمت بردهاند که بگویند چنین نیست که زیستشناسی، قوانین رفتارهای منظمی را توصیف کند که حتما رخ میدهند، بلکه درعوض:
– مکانیزمهایی را توصیف میکند که اگر به درستی و در مکان مناسب عمل کنند، میتوانند رفتارهای منظمی ایجاد کنند. برای مثال، برهمکنش ساختارهای رشتههای non-RNA با مولکولها و ریبوزومهای tRNA که باعث سنتز پروتئین میشود.
میچل همچنین به به نویسندگانی اشاره میکند که ادعا میکنند زیستشناسی علمی است که «قوانین را درصورت عدم تغییر سایر چیزها مطالعه میکند، قوانین تنها در یک شرایط خاص برقرارند.»
اما او خود از چیزی عملیتر دفاع میکند. او پیشنهادی فراتر از زیستشناسی طرح میکند، پیشنهادی که تمام رشتهها را، از اقتصاد گرفته تا فیزیک، در برمیگیرد: «ما نیاز داریم بهنحو پراگماتیک یا کارکردگرایانه دربارهی قانون علمی بازاندیشی کنیم، یعنی از این منظر که قانون علمی به ما اجازه میدهد چه بکنیم به جای اینکه ایدهآل قانون را چیزی بدانیم که با آن میتوانیم برخی کمبودهای رایجتر (و البته بسیار مفید) را دربارهی حقیقت (از آن نوع که زیستشناسی به ما میآموزد) قضاوت کنیم.»
میچل استدلال میکند که ما باید از دوگانهی قدیمیِ قانون و بیقانونی خارج شویم. دوگانهی بین چیزی که جهانشمول، بدون استثنا و تغییرناپذیر است و سایر چیزها. این دوگانه باید در ابعاد بسیار مختلف با معیاری متغیر جایگزین شود:
همهی حقایق کلی که دربارهی جهان کشف میکنیم از این حیث که احتمال وقوعشان تا چه حد وابسته به شرایطی است که در آن روابط توصیف شدهاند، گوناگون خواهد بود. در واقع، بیشتر قوانین بنیادی فیزیک در همه جا قابل اِعمالند. درحقیقت آنها در برابر تغییرات زمانی و مکانی نسبت به روابط علّیای که در جهان زیستشناسی کشف میشوند، بسیار پایدارترند. قوانین فیزیک به آن ارتباطات علّیِ ایدهآلی که ما انتخاب میکنیم آنها را قانون بخوانیم، نزدیکترند. با اینحال، حتی تعدادی از اینها هم میتوانند -درصورت یکسان بودن سایر شرایط[۱۲]– از نیاز ما که آنها را منطقا صادق بدانیم، میگریزند.
نگاهکردن به اینکه چهگونه موفقیتهای علمی در رشتههای مختلف با اشکال گوناگون و درجات متفاوتی از جهانشمولی و استثناناپذیری و نظمهای مختلف، حاصل شدند، به ما اجازه میدهد بفهمیم برای ایجاد آن موفقیتها به چه نیازمندیم.
۲-۲- فیزیک
ملاحظات نهایی میچل ما را به فیزیکی رهنمون میکند، جایی که نهایتا وقتی نظم بهچالش کشیده میشود در آن چنین مکالمهای پیش میآید: «مطمئنا جهان فیزیک کاملا منظم است و اگر فیزیک منظم است پس بقیهی چیزها هم منظماند.» من با تاکید بر این نکته آغاز میکنم که نیمهی دوم این ادعا واضح است که خطاست. تحقیقات سیوپنج سال اخیر در فلسفه و در جای دیگر یعنی جایی که من آن را تقلیلگراییِ روبهپایین و نوخاستهگرایی نامیدم، نشان میدهد که ما هیچ مبنایی برای این فرض که فیزیک همهی مسیر را دیکته میکند، نداریم. اما موضوع ما اینجا تقلیلگرایی افقی است: آیا فیزیک قوانینی پیشنهاد میدهد که آن قوانین یک نظم و ترتیب کامل را به رویدادهای مورد مطالعهی فیزیک، دیکته میکنند؟ انواع مختلف مطالعات، با این نظر مخالفاند.
پیشنهاد اول این است که قوانین فیزیک، همچون سایر قوانین علمی، درصورت یکسانبودن سایر شرایط برقرارند. مارک لانج[۱۳] فیلسوف فیزیک را ملاحظه کنید: «برای برقراری قانون انبساط حرارتی [که میگوید تغییر طول یک میلهی فلزی منبسط، مستقیما متناسب است با تغییر دما] . . . نهتنها لازم است که انتهای میله تحت ضربه قرار نگیرد، بلکه نباید هیچکدام از چهار وجه جانبی آن محصور در یک جسم صلب باشد. در این صورت قانون انبساط حرارتی در مورد آن صادق نخواهد بود. و همینطور است سایر موارد.» [۲۹].
مدافعان جهانشمولبودن قوانین فیزیک یک جواب طبیعی متعارف دارند. فهرستِ بیانشده بهوسیلهی «همینطور است سایر موارد» زمانی نامشخص است اگر بهوسیلهی زبانی بیان شود که ظاهرا میخواهد از فیزیک دور باشد، وگرنه شرط بهراحتی قابل بیان میشود: قانون انبساط حرارتی قویا صحیح است اگر در تمام فرایند، فشار بیرونی مرزی بر میله وارد نشود [۲۹].
این پاسخ، بر عبارات فنی فیزیک، مثل تنش[۱۴]، متمرکز میشود. اما تا کجا امتداد مییابد؟ اینجا بسیاری از ویژگیهای فیزیک بهدردسر میافتند. اصطلاحشناسی[۱۵] فیزیک بهشدت کنترل شده است. این کنترل، چیزی است که فیزیک را از رشتههای دیگر که اصلا بهسختی علم محسوب میشوند، متمایز میکند. آنها از اصطلاحاتی مثل «جهانیسازی»[۱۶] یا «میل ناخودآگاه»[۱۷] استفاده میکنند؛ عباراتی که هیچ معیار محکمی برای استفادهشان ندارند. اما در فیزیک قواعدی وجود دارد که توضیح میدهد چهگونه باید از زبان استفاده کرد. مثلا چهگونه یک میدان کوانتومی یا نیروی کلاسیک را نسبت دهیم. مانند قانونی مثل 𝐹 = 𝐺𝑀𝑚/𝑟۲ وقتی بخواهیم بگوییم دو جرم با فاصلهی r چهگونه بر یکدیگر برهمکنش دارند. در اغلب وضعیتها فاکتورهای زیادی وجود دارد که بر خروجی موثر است و ما نمیدانیم چهگونه به کمک این وصفهای منظم آنها را توصیف کنیم.
در فیزیک قانونی وجود ندارد که ما را از میلهای تحت ضربه به میلهای تحت تنشی معین ببرد. قوانین موجود برای نسبتدادن عباراتی مثل فشار مستلزم استفاده از لغات منظم و فنیتری نسبت به لغات غیردقیق روزمرهاند. تنش و کرنش[۱۸] که بهعنوان نیرو و کارکرد نیرو مشخص میشوند، قوانین دقیقی برای کاربردشان دارند؛ قوانینی مثل 𝐹 = 𝐺𝑀𝑚/𝑟۲ وقتی دو جرم با فاصلهی r برهمکنش میکنند، 𝐹 = 𝜖۰𝑞۱𝑞۲/𝑟۲ وقتی دو بار الکتریکی برهمکنش میکنند و از این قبیل. اصولا واضح نیست که هر بار میلهای تحت ضربه قرار بگیرد، یکی از این عبارات فنی حاصل شود.
ما میتوانیم بگوییم میله تحت تنش است بهخاطر شیوهای که رفتارش تحت تاثیر قرار میگیرد. اما در اینصورت فیزیک به روانکاوی تقلیل پیدا میکند. ما میتوانیم بگوییم بهخاطر شیوهی عجیبی که بر رفتارمان تاثیر گذاشته است، میل ناخودآگاه مشخصی داریم اما فیزیکی که بخواهد چیزهایی بر این پایه بگوییم، فیزیکی نیست که نتیجهاش پیشبینی و کنترل دقیق طبیعت باشد تا با تکیه بر آن استدلال کنیم که قوانین آن حقیقیاند. بهتر است فرض کنیم قوانین درصورت یکسانبودن سایر شرایط[۱۹] برقرارند تا این که آنها را از قدرت پیشبینی دقیق و در نتیجه از حمایت تجربی عظیمی که این قدرت تامین میکند محروم سازیم.
نوع دوم مطالعات به برهمکنش میان انواع مختلف فیزیکدانها، مثل فیزیکدانهای ابزارگرا، تجربهگرایان و نظریهپردازها توجه دارد. بیشتر این مطالعات از پیتر گلیسون[۲۰]، محقق هوشمند تاریخ فیزیک در هاروارد آغاز شد. شروع این مطالعات با تحقیقات او دربارهی جریان خنثی در تعقیب ذرهی هیگز آغاز شد که نشان داد تجربهگرایان و نظریهپردازها معمولا از کلمات مشابهی استفاده میکنند اما چیزهای بسیار متفاوتی از این کلمات قصد میکنند. این مسئله به این خاطر است که معنای یک عبارت فنی در فیزیک فقط با یک تکتعریف در زبان فهمیده نمیشود که آن هم بهنحو پیشینی دانسته شود، بلکه معنای عبارت در شبکهای از فرضها و استنتاجات با عبارات فنی دیگر که استفاده از آن عبارت را ایجاب میکنند، مشخص میشود. تجربهگرایان و نظریهپردازها فرضها و استنتاجات مختلفی دارند که با چیزهایی که دیگران دربارهی جریان خنثی و ذرهی هیگز میگویند اشتراک اندکی دارد و اغلب حرف یکدیگر را متوجه نمیشوند. . این عقیده شبیه تز شناخته شدهی تامس کون[۲۱] یعنی قیاسناپذیری است بههمراه توصیف ستبر گلیسون از انواع فرضهای مختلفی که تجربهگرایان و نظریهپردازها برای مشخص کردن آن دربارهی جریان خنثی یا ذرهی هیگز اضافه میکنند.
آنچه مساهمت گلیسون است و واقعا جدید است، تبیین اوست از اینکه چهگونه این دو گروه مفاهمه میکنند. این مفاهمه زمانی رخ میدهد که ادعاهای نظری[۲۲] آزموده شوند. ملاقات دو گروه شبیه ملاقات در منطقهی آزاد تجاری است، جایی که هیچ زبان مادری از سوی طرف مقابل فهمیده نمیشود. آنها از یک زبان تجاری استفاده میکنند، یک ساختار زبانی کاملا مشخص «که آن دو گروه را هماهنگ میکند». در حقیقت یک زبان دستوپاشکسته[۲۳] یا حتی زبانی بسیار بسیط[۲۴]. گلیسون تاکید میکند که میخواهد « بهعنوان راهی که بتوان به کمک آن بعضی مسایل عمومیتر مربوط به زبان را به آن ارجاع داد، با دستوپاشکستهسازی[۲۵] و بسیطسازی[۲۶] زبان علمی رفتاری جدی صورت گیرد.»[۳۰]و نه اینکه فقط بهعنوان یک استعارهی ضعیف درنظر گرفته شود..
گلیسون پاسخی زیبا به مسئلهی قیاسناپذیری میدهد که با توجه به توصیفات تاریخی پذیرفتنی مینماید. اما دستوپاشکستهسازی مشکلاتی جدی برای تبیین سنتی از قانون ایجاد میکند. قوانین فیزیک از طرفی جهانشمول و جامع فرض میشوند اما همچنین قرار است از آزمون، سربلند بیرون آمده باشند. حالا کدام قوانین اینگونهاند؟ قوانین نظریهپردازها که با هم در یک بستهی نظری منسجم هماهنگاند و ادعا میشود جامعاند یا قوانین تجربی با ارتباطشان با همهی پیشفرضهای تجربهگرایان که امتحان شدهاند؟ قوانین دستوپاشکسته[۲۷] شامل هیچکدام نمیشوند زیرا از پشتیبانی کافی زبان مادری برخوردار نیستند. همانطور که ساندرا میچل تاکید دارد، اینجا تکثری از قوانین وجود دارد که در خدمت اهداف عملی ما است. با گزینش، انتخاب و ترکیب ما میتوانیم آنچه را که نیاز داریم انجام دهیم. اما مجموعهای از قوانین سربلند[۲۸] وجود ندارد که در حد کفایت جامع به نظر برسند و از نظم کلی قلمرو فیزیک حمایت کنند.
پژوهش من روی آزمون، شاهد و استقرا در فیزیک تاییدکنندهی روایت گلیسون است. موفقیت دراماتیک تجربی فیزیک جدید، هم در پیشبینیهای دقیق تجربیاش و هم در کاربرد تکنولوژیک شگفتانگیزش، بیشک شاهدی برای ادعاهای فیزیکی از نوع خیلی جزییاش را فراهم میآورد. ادعاهایی که بیشتر شبیه طرحی اولیهاند برای این که اسباب و ابزارها چگونه کار میکنند. . این ادعاها که قطعا غیرنظری نیستند – مثلا لیزر تودهای از اتمها را در یک وضعیت کوانتومیِ وارون پمپ میکند-اما باعث میشوند چهگونگی عملکرد ابزاری را دقیق بفهمیم، با واژگانی مخلوط از شاخههای مختلف فیزیک و مهندسی محض و کاربردی در سطوح متفاوت تشکیل شدهاند. مشکل این است که این ادعاهای همراه با جزییات، دستکم اگر قوانین بنیادی بههمان طریق سنتی بهعنوان ادعاهایی جهانشمول درنظر گرفته شوند، بهنحوی استنتاجی از بنیادیترین لایههای فیزیک حمایت نمیکنند. تصویر باقیمانده جهانی فیزیکی است که بسیار دقیق منظم شده اما همراه با وصله و پینه و با لبههایی مهآلود. این چیزی است که من در کتابم به نام جهان لکهلکه: مطالعهای دربارهی مرزهای دانش[۲۹] توصیف کردهام.
اگر فقط کتاب من بود، باز هم جسورانه اصرار میکردم که باید شکست تصویر سنتی ماخوذ از علم، یعنی جهان کاملا منظم، جدی گرفته شود. اما رویکرد من تنها یکی است از میان چیزی که حالا پیکرهی بزرگ و متنوعی است از کارهایی که عملکرد علم را بسیار متفاوت از تصویر سنتی قوانین جهانشمول و کاملا منظم میبینند.
نمیخواهم ادعا کنم هیچکدام از این کارها بحثبرانگیز نیستند. همینطور اینگونه نیست که تعداد عظیمی از آنها دقیقا نتیجهگیری عمومی من را ترسیم کرده باشند. آنها عمدتا نتایجشان را به کاربردهای مشخصی در رشتههای مشخصی که خودشان آشناترند محدود کردهاند. چیزی که متاثرکننده است این است که تعداد زیادی از این مطالعات در رشتههای مختلف وجود دارد. گویی اینگونه است که برای یکبار این ایده که موفقیت علم جدید ناشی از قوانین جهانشمول و از نظم کاملِ طبیعت است، فروریخته و این را میتوان در اینجا، آنجا و هرجای دیگری مشاهده کرد. نکته این است که این مطالعات، گسترده، همراه با جزییات و متنوعاند که توسط محققان جدیای انجام شده که بهجد تلاش کردهاند بفهمند علم چهگونه کار میکند. گرچه این مطالعات شاید بحثبرانگیز باشند، اما آنها نباید نادیده گرفته شوند؛ نه در تلاشهایمان برای فهم جهان و نه در کوششمان برای فهم خدا و قصد او دربارهی مسئولیت ما در نظم جهان.
دیگران همچنین دربارهی تاثیرات تصویر جدید از طبیعت، ذات خدا و رابطهی خدا با انسان سخن گفتهاند. اون گینگریچ[۳۰] در کتاب جدیدش[۳۱] استدلال کرده است این دیدگاههای پیشگامانهی جدید که طبیعت با قوانین جهانشمولی هدایتشده نیست، بهخوبی با این ادعا هماهنگ است که خداوند در نقاطی کلیدی، مداخلههایی عاقلانه در جهان دارد تا آن را به اهدافش هدایت کند. این مسئله از این استدلال پرشور و احساس که علم و خداباوری[۳۱] با یکدیگر سازگار و بلکه مکمل یکدیگرند حمایت میکند.
۳- پیامدها چه هستند؟
بحث را با نگاهی خیلی مختصر به انواع مشکلات الهیاتیای که فکر میکنم باید با آنها روبهرو شویم، تمام میکنم. دستکم از زمان انقلاب علمی[۳۲] سه برنهاده مرتب دست به دست شده است:
۱- خداوند جهانی کاملا تنظیم دقیق شده نسبت به اهدافش آفریده است
کمال طرح خدا در این حقیقت منعکس شده است که:
۲- یک نظم کامل و جهانشمول در طبیعت وجود دارد
به دلیل نظم کامل و شگفتانگیز طبیعت،
۳-هر آنچه در طبیعت اتفاق بیفتد میتواند در قوانین جهانشمول و استثناناپذیر توصیف شود.
عموما این قوانین کامل و استثناناپذیر را قوانینی ریاضی در نظر گرفتهاند، گرچه استثنائات قابلتوجهی هم وجود دارد؛ مثل جنبش رمانتیک که تنوع و پیچیده بودن طبیعت را ستودهاند و نیز وایتهد[۳۳] و پیروانش که در قرن پیش زیستشناسی را بهعنوان نظم بنیادین درنظر میگرفتند.
در دو قرن اخیر تردیدهایی در این مسئله که «آیا طبیعت برای منشأ خود به خداوند نیازمند است یا نه؟» شکل گرفته است اما چندان تردیدی در این باره نبوده که اگر خدا منشأ طبیعت است، این طبیعت در کمال است و کمال آن در نظم جهانشمول و کاملش آشکار شده است؛ نظمی که میتواند در قوانین استثناناپذیر توصیف شود. بنابراین، برنهادههای دوم و سوم تا زمان خیلی نزدیک به ما دستنخورده باقی مانده است. اما همانطور که دیدیم، در یک دهه و نیم اخیر، شبهانقلابی که در ماهیت قوانین طبیعت و نظمی که آنها توصیف میکنند رخ داده، تردیدهایی جدی در این گزاره که آیا علوم تجربی واقعا یک جهان یکنواخت هدایتشده به کمک قوانین را توصیف میکنند یا خیر، ایجاد کرده است.
اما اگر فرضهای استاندارد برنهادههای دوم و سوم مورد تردید قرار گیرند، آنگاه طبیعی است که دربارهی اثراتی که این تصویر جدید برای فهم ماهیت کمال خداوند و نقش او در مقابل مسئولیتی که به ما در تنظیم دقیق و گشودن طبیعت ایجاد کرده است، پژوهش کنیم. این انقلاب در تاریخ و فلسفهی علم معاصر به ما این امکان را فراهم آورده است تا بگوییم اشتباه است اگر بخواهیم بین کمال و قدرت مطلق خداوند از یک طرف و نظم یکنواخت و کامل طبیعت در طرف دیگر پیوند ایجاد کنیم. اگر ما، مثل جرارد منلی هاپکینز[۳۴]، از این فرض رها شویم که کمال خداوند حتما باید در شکل نظمی بیاستثنا ظاهر شود، آنگاه میتوانیم برای این ایده که جهان میتواند منظم باشد، معانی بدیلی در نظر بگیریم. ما همچنین میتوانیم سوال کنیم که این انواع نظمهای بدیل، چهقدر با این برنهاده سازگارند که خداوند جهان را دقیقا تنظیم میکند تا به آنچه میرسد، هدایت شود. همچنین میتوانیم بپرسیم طرح جدید چه درسهایی دربارهی قصد خداوند از نقش انسان در طبیعت دارد.
اگر خداوند جهانی ساخته است که بیشتر نظمبخشی آن به انسان واگذار شده، ما چه نتیجهای باید دربارهی ذات خداوند و کمالش، رابطهی او با انسان و جهان و نیز مسئولیت آدمی در برابر جهان بگیریم؟
منبع:
Euresis Journal, Volume 5, Summer 2013, pp. 99-108
منابع مقاله:
- Rosenberg, A. (1994). Instrumental Biology or the Disunity of Science (Chicago: University of Chicago Press).
- Lipton, P. (1999). \All Else Being Equal”, Journal of Philosophy, 74, 155-168.
- Morreau, M. (1999). \Other Things Being Equal”, Philosophical Studies, 96, 163-182.
- Steel, D. (2008). Across the Boundaries: Extrapolation in Biology and Social Science (Oxford: Oxford University Press).
- Beatty, J. (1995). \The Evolutionary Contingency Thesis.” In: Concepts, Theories, and Rationality in the Biological Sciences, eds. G. Wolters and J. G. Lennox. The Second Pittsburgh-Konstanz Colloquium in the Philosophy of Science (Pittsburgh: University of Pittsburgh Press).
- Gould, S. J. (1989). Wonderful Life: The Burgess Shale and the Nature of History (New York: W. W. Norton & Company).
- Pickering, A. (1984). Constructing Quarks (Chicago: University of Chicago Press).
- Giere, R. (1999). Science Without Laws (Chicago: University of Chicago Press).
- Heckman, J. (2005). \The Scientic Model of Causality”, Sociological Methodology, 35,1-97.
- Van Fraassen, B.C. (1989). Laws and Symmetry (Oxford: Oxford University Press).
- Bhaskar, R. (1975). A Realist Theory of Science (Leeds Books Ltd).
- Cartwright, N. (1999). The Dappled World: A Study of the Boundaries of Science (Cambridge: Cambridge University Press).
- Harr, R. (1993). Laws of Nature (London: Duckworth).
- Lamb, W. (1993). \Quantum Theory of Measurement”, Unpublished lecture notes (London:School of Economics).
- Lawson, T. (1997). Economics and Reality (London: Routledge).
- Cartwright, N. (1989). Natures Capacities and their Measurement (Oxford: Oxford University Press).
- Ellis, B. (2002). The Philosophy of Nature: A Guide to the New Essentialism (Montreal: McGill-ueen’s University Press).
- Molnar, G. (2003). Powers: a Study in Metaphysics (Oxford: Oxford University Press).
- Mumford, S. (2004). Laws in Nature (London: Routledge).
- Machamer, P., L. Darden and C. Craver (2000). \Thinking about Mechanisms”, Philosophy of Science, 67, 1{25.
- Glennan, S. (2002). \Rethinking Mechanistic Explanation”, Philosophy of Science, 69, 342-353.
- Bechtel, W. & A. Abrahamsen (2005). \Explanation: A mechanistic alternative”, Studies in History and Philosophy of the Biological and Biomedical Sciences, 36, 421{441.
- Dupr, J. (1996). The Disorder of Things: Metaphysical Foundations of the Disunity of Science (Harvard: Harvard University Press).
- Cartwright, N., T. Shomar and M. Suarez (1995). \The Tool-box of Science”, In: Theories and Models of Scientic Processes, eds. W. Herfel, W. Krajewski, I. Niiniluoto, R. Wojcicki. Poznan Studies in the Philosophy of the Sciences and the Humanities, 44,137{149.
- Mitchell, S. (1997). \Pragmatic Laws”, Philosophy of Science, 64, 468{479.
- Galison, P. (1997b). \Material Culture, Theoretical Culture and Delocalization.” In: Science in the Twentieth Century, ed. J. Krige and D. Pestre (Amsterdam: Harwood Academic Publishers).
- Longino, H. (2001). The Fate of Knowledge (Princeton: Princeton University Press).
- Mitchell, S. (2002). \Ceteris Paribus An Inadequate Representation For Biological Contingency”, Erkenntnis, 57, 329{350.
- Earmon, J., J. T. Roberts and S. Smith (2002). \Ceteris Paribus Lost”, Erkenntnis, 57, 281{301.
- Galison, P. (1997a). Image and Logic: A Material Culture of Microphysics (Chicago:University of Chicago Press).
- Gingerich, O. (2006). Gods Universe (Cambridge, Mass.; Harvard University Press, Belknap Press).
[۱] Law-governed
[۲] emergentism
[۳] Structured enviroments
[۴] Local necessities
[۵] Proper science
[۶] John Dupr
[۷] Study of life sciences
[۸] Exeter
[۹] Sandra mitchell
[۱۰] Pittsburgh
[۱۱] unruliness
[۱۲] Ceteris paribus
[۱۳] Marc Lange
[۱۴] stress
[۱۵] terminology
[۱۶] globalization
[۱۷] unconscious desire
[۱۸] strain
[۱۹] Ceteris paribus
[۲۰] Peter Galison
[۲۱] Thomas Kuhn
[۲۲] Theoretical claims
[۲۳] pidgin
[۲۴] Creole
[۲۵] pidginization
[۲۶] Creolization
[۲۷] Pidgin laws
[۲۸] Well-tested
[۲۹] The Dappled World: A Study of the Boundaries of Science
[۳۰] Owen Gingerich
[۳۱] theism
[۳۲] ـ Scientific Revolution، منظور انقلاب علمیِ قرن هفدهم است. م
[۳۳] A.N.Whitehead
[۳۴] Gerard Manely Hopkins
این نظم نمیتونه برخاسته از شانس و احتمالات باشه قطعا خلقت هوشمندی منشاء اون بوده. قوانین کائنات و ریاضیات واقعا نعمت بزرگیه که باعث این همه پیشرفت و تکنولوژی شده