مقدمهای بر اصل انسانی، اثرات ناشی از انتخاب در مشاهدهنیک بوستروم/ ترجمه: سولماز عبدی
نیک بوستروم، استاد دانشکدهی فلسفه و مدرسهی آکسفورد مارتین، به عنوان یکی از صد متفکر برتر جهانی از سوی مجلهی سیاست خارجی (Foreign Policy Magazine) انتخاب شده است.
کوچکترین ماهی در برکه چه اندازه است؟ شما ۱۰۰ قطعه ماهی صید میکنید که همه بزرگتر از شش اینچ هستند. آیا این شواهد، فقط این فرضیه را که ماهی کوچکتر از پانزده سانتیمتر در برکه وجود ندارد، تایید میکند؟ و نه اینکه شاید تور شما نتوانسته ماهیهای کوچکتر را صید کند. آگاهی از محدودیتهای فرآیند گردآوری دادهها بر اینکه چه نتیجهگیریای از دادهها میتوانید داشته باشید، تاثیر میگذارد. در مورد مسئلهی برآورد اندازه ماهی-این که در نمونهبرداری تور فقط ماهی بزرگ وجود دارد- اثر ناشی از انتخاب[۱] هرگونه تلاش برای گمانیزنی میزان ماهیهای باقیمانده در آب براساس ماهیهای صیدشده را، بیاثر میکند. اگر تور شما بهطور تصادفی از همه ماهیها نمونه برمیداشت، آنگاه پیدا کردن یکصد ماهی بزرگتر از سی سانتیمتر، گواه خوبی بود که ماهیهای باقیمانده بسیار کوچکتر هستند.در سال ۱۹۳۶، مجلهی لیتریری دایجست[۲] یک نظرسنجی برای پیش بینی نتایج انتخابات ریاست جمهوری آینده انجام داد. آنها پیشبینی کردند که آلف لندون [۳]، کاندیدای جمهوریخواه، با اختلاف زیادی پیروز خواهد شد. در انتخابات واقعی، دولتمردی به نام فرانکلین روزولت[۴] این پیروزی را از آن خود کرد. مجلهی لیتریری دایجست برای ارسال فرم نظرسنجی نشانیها را عمدتا از طریق دفترچههای تلفن و شماره پلاک وسایل نقلیهی موتوری پیداکرده بود و فرم را برایشان ارسال کرده بود. بدین ترتیب یک اثر انتخابی مهم را معرفی کرده بود. فقرای دوران رکود، گروهی که حمایت ویژهای از روزولت میکردند، اغلب ماشین یا تلفن نداشتند. در روش پیشبینی پیچیدهتر، یا از گروهی استفاده میشود که جامعه را بهتر نمایندگی میکنند یا اثرات انتخابی احتمالی و شناخته شده را مورد توجه قرار میدهد. لیتراری دایجست که به دنبال رایگیری نامناسب، عمدهی اعتبارش را از دست داد، بلافاصله تعطیل شد و نسل جدیدی از ناظران انتخاباتی نظیر جورج گالوپ[۵] جایگزین آن شدند. او نه تنها انتخابات ۱۹۳۶ را به درستی پیشبینی کرد بلکه با استفاده از نمونهای درست به اندازهی یک هزارم نمونهی دایجست، احتمال صحت پیشبینی لیتریری دایجست را 1% برآورد کرده بود زیرا به شکل موفقیتآمیزی از اثرات انتخابی دوری جسته بود. از نظرسنجی نامطلوب سال ۱۹۳۶ به عنوان الگویی برای مثال زدن تاثیر انتخاب یاد میشود. مثال دیگری را در نظر بگیرید، فرض کنید شما سرمایهگذار جوانی هستید که فکر میکند پسانداز بازنشستگی خود را در اوراق قرضه یا به صورت سهام در بورس سرمایهگذاری کند. شما بهطور مبهمی از برخی مطالعات که نشان میدهد در گذشته سهامها در طول مدت زمان کافی عملکرد به مراتب بهتری نسبت به اوراق قرضه داشتهاند آگاه هستید. بنابراین وسوسه میشوید پول خود را در بازار سهام بگذارید. با این حال ممکن است بخواهید در نظر بگیرید که یک اثر ناشی از انتخاب ممکن است حداقل تا حدودی مسئول مزیت مسلم سهام باشد. گرچه حقیقت این است که بیشتر اطلاعات موجود در دسترس به سود سهام هستند، این اطلاعات عمدتا از بورس اوراق بهادار آمریکا و بریتانیا گرفته شدهاند؛ جاهایی که هر دو بیش از یک قرن است که سوابق مستمر در مورد تجارت دارند. اما آیا این تصادفی است که بهترین اطلاعات از این بورسها حاصل میشود؟ هم آمریکا و هم بریتانیا در طول این دوره از سیستمهای سیاسی پایدار و رشد اقتصادی ثابتی سود بردهاند. کشورهای دیگر خیلی خوش شانس نبودهاند. جنگها، انقلابها و سقوط ارز بارها تمام بورسهای سهام را از بین بردهاند و دقیقا به همین دلیل است که سوابق تجاری مستمر در جای دیگری قابل دسترسی نیستند. نگاهکردن به تنها دو نمونه از موفقترین داستانها ممکن است ارزیابی عملکرد تاریخی سهام را به خطر اندازد. سرمایهگذار محتاط هنگام تنظیم اوراق بهادارش عاقلانه رفتار میکند.
در این سه مثال، یک اثر انتخابی با این حقیقت معرفی میشود که ابزار مورد استفادهی شما برای جمعآوری دادهها (تور ماهیگیری، نظرسنجی ایمیلی، سوابق تجاری محفوظ) فقط از یک زیرمجموعهی مناسب دامنهی هدف نمونهبرداری میکند. به همین ترتیب، اثرات انتخابیای وجود دارد که از محدودیتهای برخی دستگاههای اندازهگیری ناشی نمیشوند بلکه از این حقیقت نشات میگیرند که تمام مشاهدات نیاز به استقرار درست مشاهدهگر دارند. دادههای ما نه تنها به دلیل محدودیتهای ابزار ما فیلتر میشوند، بلکه به دلیل وجود پیششرایطی است که مشاهدهگر را در جایی مینشاند که بتواند دادهها را از طریق ابزارها «به دست آورد.»
این پیش داوریها که به دلیل همان پیش شرایط شکل میگیرند –که باید اسمشان را اثرات ناشی از انتخاب در مشاهده بگذاریم- موضوع این مقاله هستند.
استدلال از طریق اصل انسانی که کشف، تشخیص و درمان چنین پیش داوریهایی را دنبال میکند، یک منبع غنی فلسفی است. تعداد کمی از رشتهها وجود دارد که در پیامدهای تجربی بسیار غنی هستند، با بسیاری از پرسشهای مهم علمی سروکار دارند، چنین پارادوکسهای پیچیدهای را مطرح میکنند و شامل تعداد زیادی سردرگمی مفهومی و روششناختی هستند که باید مرتب شوند. کار کردن در این زمینه از نظر فکری بسیار سرگرم کننده است.بگذارید نگاهی بیاندازیم به نمونهای از یک اثر ناشی از انتخاب در مشاهده: ما متوجه می شویم که حیاتهوشمندانه روی زمین تکامل یافته است. به ندرت ممکن است کسی فکر کند که این شواهد نشان میدهد حیات احتمالا روی اکثر سیارههای مشابه زمین نیز تکامل یافته است. اما این موضوع میتواند یک اثر ناشی از انتخاب در مشاهده را نادیده بگیرد. از آنجا که مهم نیست نسبت کل سیارههای مشابه زمین که حیاتهوشمندانه را شکل می دهند، چهقدر کم است، ما خودمان را بر سیارهای خواهیم یافت که این کار را کرده است (یا منشاء خود را تا سیارهای که حیاتهوشمندانه در آن شکل گرفته است ردیابی میکنیم در حالی که در یک کلونی فضایی متولد شدهایم). دادههای ما –در خصوص شکلگیری حیاتهوشمندانه بر سیارهی ما- هم با این فرضیهای که میگوید امکان شکلگیری حیاتهوشمندانه حتی در سیارههای زمین-مانند بسیار نامحتمل است و هم با فرضیهای که معتقد است امکان شکلگیری حیاتهوشمندانه بر سیارات مشابه زمین بسیار محتمل است، به طور مساوی قابل پیشبینی است. بنابراین، این دادهها بین این دو فرضیه وجه تمایزی قایل نمیشوند، به شرطی که در هر دو فرضیه حیاتهوشمندانه در جایی تکامل یابد. (از سوی دیگر، اگر فرضیهی «حیات-هوشمندانه-غیرمحتمل-است» اثبات میکرد که زندگی هوشمندانه آنقدر غیرمحتمل است که بعید به نظر میرسد در هر نقطه در سراسر جهان تکامل یافته باشد، پس شواهدی که نشان میدهد حیاتهوشمندانه بر زمین تکامل یافته علیه آن به حساب می آمد، زیرا این فرضیه مشاهدات ما را پیشبینی نکرده بود. در واقع، پیشبینی کرده بود که اصلا هیچ مشاهداتی وجود نداشته است.)ما قبل از وارد شدن به قلمرویی که اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات موجب ایجاد مسایل دشوار و بحثبرانگیز شوند، نباید مدتی طولانی در مسیر عقل سلیم (درک عام) پیش برویم. در حال حاضر در پاراگراف قبل نکتهای را نادیده گرفتیم که مورد بحث است. ما این توضیح را درک کردیم که حیاتهوشمندانه بر سیارهی ما، به یک معنای «انعطافپذیر» شکل گرفته است. با این حال، برخی نویسندگان ادعا میکنند که توضیح باید اینگونه باشد: چرا حیات هوشمندانه روی این سیاره شکل گرفت؟ (طوریکه «این سیاره» به عنوان یک اختصاص انعطافناپذیر به کار میرود)، سپس استدلال میکنند که چون فرضیهی حیاتهوشمندانه در سیارات مشابه زمین نسبتا محتملتر است به این حقیقت احتمال بیشتری خواهد داد.[۶] غیرقابلقبول بودن این نتیجهگیری که چون حیاتهوشمندانه بر زمین تکامل یافته است پس حیاتهوشمندانه در بخش اعظمی از همهی سیارات مشابه زمین تکامل یافته است، به این دلیل نیست که این نتیجهگیری متکی به تنها یک تک نقطهی داده است. فرض کنید ما تواناییهای تلهپاتی میداشتیم و میتوانستیم به طور مستقیم با تمام موجودات هوشمند موجود در جهان هستی ارتباط برقرار کنیم. تصور کنید از همهی موجودات فضایی میپرسیدیم آیا حیاتهوشمندانه روی سیارهی آنها نیز شکل گرفته است؟ بدیهی است همهی آنها میگویند: بله، همینطور است. اما واضح است که این شمار از اطلاعات هنوز هیچ دلیلی به ما ارایه نمیدهند تا فکر کنیم حیاتهوشمندانه به آسانی گسترش مییابد. زیرا ما تنها دربارهی سیاراتی پرسوجو کردهایم که زندگی حقیقتا در آنها شکل گرفتهاست (برای برخی موجودات فضایی آن سیارات تنها سیارهای هستند که «سیاره خودشان» است) و ما اطلاعاتی از موجودات فضایی دریافت نکردهایم و از آنها نشنیدهایم که شکلگیری حیات در سایر سیارات را تایید کرده باشند (فرض بر این است که تعداد موجودات فضایی را که به نظرسنجی ما پاسخ دادهاند نمیدانیم و به همین ترتیب تعداد کل سیارهها را نمیدانیم). با این روش، اثر ناشی از انتخاب مشاهدات هرگونه تلاش برای استخراج اطلاعات مفید را خنثی میکند. بنابراین، روشهای دیگری برای انجام این کار باید به کارگرفته شود. (اگر تمام موجودات فضایی گزارش میکردند که سیارهشان سیارهای مشابه زمین است، این نشان میداد بعید به نظر میرسد حیاتهوشمندانه روی سیارههایی که مشابه زمین نیستند تکامل یابد؛ در غیر این صورت برخی موجودات فضایی احتمالا در سیارههای متفاوت از زمین تکامل یافتهاند.)مثال دیگری از استدلال که موجب اثر ناشی از انتخاب مشاهده میشود، تلاش برای ارایهی یک توضیح ممکن (نه لزوما تنها توضیح) برای این است که چرا به نظر میرسد جهان برای حیاتهوشمندانه تنظیم دقیق شده است؛ به این معنا که اگر هر یک از ثابتهای فیزیکی گوناگون یا شرایط اولیه، تفاوت حتی بسیار کمی با آن چیزی که هستند، میداشتند، آن گاه حیات آن گونه که ما میشناسیم وجود نمیداشت. ایده پشت این تبیین احتمالی اصل انسانی ممکن است این باشد که کل فضا-زمان ممکن است خیلی عظیم باشد و ممکن است مناطقی را دربرگیرد که در آن مقادیر ثابتهای بنیادی و دیگر پارامترها از جهات مختلف، شاید با توجه به توزیع تصادفی گسترده، متفاوت باشند. اگر به این صورت باشد، ما نباید از این دریافت که در منطقهی خودمان شرایط فیزیکی با «تنظیم دقیق» ظاهر شدهاند، شگفتزده شویم. در نتیجهی اثر ناشی از انتخاب مشاهدهی آشکار، تنها چنین مناطقی با چنین تنظیم دقیقی قابل مشاهده خواهند بود. اگر این نظریه درست باشد، مشاهده یک منطقه با تنظیم دقیق، عینا همان چیزی است که ما باید انتظار داشته باشیم و بنابراین بهطور بالقوه میتواند دادههای موجود را به شیوهای شفاف و ساده توجیه کند؛ بدون اینکه لازم باشد تصور کنیم این شرایط فقط به این دلیل اتفاق افتادهاند تا از طریق برخی همرویدادیهای کیهانی فوقالعاده خوشیمن -و مسلما یک همرویدادی پیشین بسیار نامحتمل- به نتیجهی مطلوب «درست» برسند.هدف اصلی ما ساخت یک نظریه از اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات است. ما به دنبال بسط و توسعهی نوعی روششناختی هستیم که وقتی گمان کردیم شواهدمان با مشکلات اصلانسانی آلوده شدهاند بدانیم چهگونه استدلال خود را پیش ببریم. هدف دوم ما این است که این نظریه را برای پاسخگویی به برخی پرسشهای علمی و فلسفی جالب به کار گیریم. در واقع، این دو هدف تا حد زیادی همپوشانی دارند. تنها با تعمیمدادن میان ضرورت نظری و طیف گستردهای از کاربردهای فلسفی و علمی است که میتوانیم به یک گزارش رضایتبخش از اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات دست یابیم؛ دستکم این روشی است که در اینجا به آن میپردازیم.
ما از چارچوب بیزی[۷] استفاده خواهیم کرد اما خوانندهای که فرمالیسم را دوست ندارد، نباید نادیده گرفته شود. در این روش حجم زیادی از مفاهیم ریاضی وجود ندارد و بیشتر فرمولها در سطح ریاضیات ابتدایی و نظریهی احتمال است که نتایج آنها نیز به صورت شفاهی بیان میشوند. موضوع اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات بسیار دشوار است. با این حال، مشکل در ریاضیات نیست، مشکل در درک و تحلیل اصول اساسی و در انتخاب مدلهای مناسب است.
تاریخچهای کوتاه از استدلال اصل انسانی
حتی اثرات انتخابی بدیهی نیز گاهی میتوانند به راحتی نادیده گرفته شوند: این پاسخ خوب از سوی فردی گفته شد که وقتی تصویر آویزانشده در معبدی را نشانش دادند -تصویر افرادی که سوگند خورده بودند از کشتی شکسته شده فرار کنند -و او را گفتند آیا او اکنون قدرت خدایان را تایید میکند، او دوباره پرسید: «آه، اما آنها که بعد از سوگندهایشان غرق شدند، چهگونه نقاشی شدهاند؟» و چنین است شیوه تمام خرافات ، چه در طالع بینی، تعبیر خواب، پیش گویی ها، قضاوت های الهی و چه مانند آنها. در جایی که بشر از داشتن چنین غروری لذت می برد، رویدادها را در جایی که اتفاق می افتند نشان می دهند، اما جایی که شکست می خورند، هرچند که بسیار بیشتر این اتفاق میافتد، آنها را نادیده میگیرند و از کنارشان میگذرند. (بیکن، ارغنون جدید)
وقتی حتی یک اثر انتخابی ساده و واضح، مانند آنچه فرانسیس بیکن در عبارت نقل قول شده توضیح میدهد، میتواند از ذهنی که توجه نمیکند، فرار کند، شاید قابل پیشبینی باشد که اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات متمایل به پیچیدهتر شدن، صرفا به تازگی نامگذاری و به یک موضوع مطالعهی سیستماتیک تبدیل شده باشند.
چرا اثر ناشی از انتخابی که بیکن به آن اشاره میکند یک اثر انتخابی «مشاهداتی» نیست؟ به هرحال آن زمان هیچکس نمیتوانسته ته دریا را ببیند. البته آنها میتوانستهاند گمشدن دریانوردان را ببینند. اساسا معیاری که میتوانیم برای تعیین اینکه چیزی اثر ناشی از انتخاب مشاهده است یا خیر، استفاده کنیم این است که آیا نظریهی اثر ناشی از انتخاب مشاهده برای شکل دادن به آن لازم است یا نه. این مسئله برای موردی که بیکن توصیف میکند ضروری نیست.
اصطلاح «اصل انسانی»، که برای برچسبگذاری طیف گستردهای از چیزهایی که تنها برخی از آنها ارتباطی با اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات دارند، کمتر از سه دهه قدمت دارد. با این حال، پیشگامان از زمانهای خیلی قبلتر وجود دارند. به عنوان مثال، در کتاب گفتوگوهایی دربارهی دین طبیعی[۸] هیوم، میتوان اظهارات اولیهی برخی ایدههای اثرات انتخابی اصل انسانی را پیدا کرد. برخی عناصر اصلی فلسفهی کانت در مورد اینکه چهگونه جهان تجربهی ما به شکل استعدادهای حسی و فکری ما بستگی دارد، با ایدههای جدید در مورد اثرات انتخابی مشاهدات به عنوان ملاحظات مهم روش شناختی به کلی بیربط نیست، اگرچه تفاوت های اساسی نیز وجود دارد. در تلاش لودویگ بولتزمن[۹] برای ارایهی یک گزارش ترمودینامیک از پیکان زمان[۱۰] شاید برای نخستین بار یک استدلال علمی یافتیم که استفاده از اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات را معقول کردهبود. دستیازیدن موفقتر به اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات از سوی آر اچ دیک[۱۱] صورت گرفت؛ کسی که از آن برای توضیح برخی «همرویدادهای بسیار زیاد»، مانند ناهنجاری زیاد در تطابق میان برخی ثابتهای فیزیکی به ظاهر نامربوط و پارامترهای کیهانی، استفاده کرد. موضوعی که قبلا فیزیکدانان برجستهای مانند ادینگتون[۱۲] و دیراک[۱۳] را در جستوجویی بیهوده برای توضیح ادعاهای جسورانهی فیزیکی گمراه کرده بود.
در دوران جدید، استدلالهای مربوط به اصل انسانی اخیرا با مجموعه مقالات براندون کارتر[۱۴]، یکی دیگر از کیهان شناسان، شروع شد. کارتر در سال ۱۹۷۴، به منظور ارایهی راهنماییهایی مفید در مورد چهگونگی استدلال در سایهی اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات، اصطلاح «اصل انسانی» را ابداع کرد. گرچه کارتر خودش هم آشکارا میدانست که چهگونه اصل خود را برای رسیدن به نتایج جالب به کار ببرد، متاسفانه نتوانست آن را به اندازهی کافی توضیح دهد تا همهی پیروانش هم بتوانند همان کار را انجام دهند.
اصطلاح «اصل انسانی» یک اسم بیمعنا است. استدلال در مورد اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات، هیچ ارتباط ویژهای با بشر ندارد اما به طورکلی با ناظران مرتبط است. کارتر از اینکه نام بهتری انتخاب نکرده که بدون تردید میتوانست از وقوع بسیاری از سردرگمیها جلوگیری کند، اظهار پشیمانی میکند. هنگامی که جان بارو[۱۵] و فرانک تیپلر[۱۶] در سال ۱۹۸۶ با انتشار کتاب اصلانسانی کیهانشناسانه[۱۷]، استدلالهای اصل انسانی را به مخاطبان بیشتری معرفی کردند، اختلالات واژگانی را با ایجاد چندین اصلانسانی تازه -که برخی از آنها به هیچ وجه ارتباطی با اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات نداشتند- ترکیب کردند.
نویسندگان مختلف -به روشهای غیریکسان- مجموعا بیش از سی اصل انسانی را صورتبندی کردهاند. بسیاری از این صورتبندیها چندین بار -گاهی حتی از طرف همان نویسندگان- در موارد گوناگون تعریف شدهاند. جای تعجب نیست نتیجه دربارهی موضوعی که همه چیز در موردش گفته شده است تا این حد سردرگم کننده باشد. برخی، استدلالهای اصل انسانی را بیدرنگ به خاطر بیان شکل غیرمنطقی و منسوخ انسان محوری[۱۸] رد میکنند. برخی معتقدند استنتاجهای اصلانسانی بر اشتباهات ابتدایی در محاسبات احتمالی متکی هستند. گروهی دیگر مدعی هستند که دستکم برخی از اصول اصل انسانی، اینهمانگویی[۱۹] و در نتیجه بدیهی هستند. اینهمانگویی را برخی به دلیل پوچ بودن در تبیین پدیدهها رد میکنند. سایرین اصرار دارند که اصول اصلانسانی هرچند مانند برخی نتایج در ریاضیات به لحاظ تحلیلی درست هستند، اما این اصول میتوانند جالب و آموزنده باشند. برخی همچنان ادعا میکنند میتوانند از این اصول پیشبینیهای تجربی را استنتاج کنند و آنها را به عنوان فرضیههای آزمونپذیر در نظر بگیرند.
براندون کارتر استدلال معروف روز قیامت[۲۰] را خلق کرد، هر چند هرگز آن را منتشر نکرد. جان لسلی[۲۱] اولین کسی بود که در مورد آن به صورت چاپی بحث کرد؛ فیلسوفی که نوشتههای پرکاربردش طیف گستردهای از مسایل دیگر مربوط به استدلالهای اصل انسانی را توضیح داده است. یک نسخه از استدلال روز قیامت را ریچارد گات[۲۲]، اخترفیزیکدان، جداگانه منتشر کرد. استدلال روز قیامت ادبیات وسیعی را ایجاد کرده است که گاهی متحمل قطع ارتباط از دیگر زمینههای استدلال اصل انسانی میشود.
کاربردهای متفاوت استدلالهای اصل انسانی، سرنخهای مهم جداگانهای ارایه میدهند تا نشان دهند روایت نظری درست اثرات ناشی از انتخاب مشاهدات باید شبیه چه چیزی باشد. تنها زمانی که تمام قطعات پازل را در جای درست خود قرار دهیم، تصویر معناداری پدیدار خواهد شد.
منبع:
http://www.anthropic-principle.com/?q=anthropic_principle/primer
[۱] selection effect
[۲] Literary Digest
[۳] Alf Landon
[۴] Franklin D. Roosevelt
[۵] George Gallup
[۶] Hacking 1987; Dowe 1998; White 2000
[۷] Bayesian framework
[۸] Dialogues Concerning Natural Religion
[۹] Ludwig Boltzmann
[۱۰] time’s arrow
[۱۱] R. H. Dicke
[۱۲] Eddington
[۱۳] Dirac
[۱۴] Brandon Carter
[۱۵] John Barrow
[۱۶] Frank Tipler
[۱۷] Cosmological Anthropic Principle
[۱۸] anthropocentrism
[۱۹] tautological
[۲۰] Doomsday argument
[۲۱] John Leslie
[۲۲] Richard Gott