سه اکتشاف علمی مهم در قرن اخیر که بر وجود خدا دلالت دارنداستفن سی. مایر/ ترجمه: مریم درودیان

۲ آوریل ۲۰۲۱
در این روزها یهودیان و مسیحیان سنتی به پاس رخدادهای خاصی از اعمال خداوند در تاریخ بشری جشن برپا میکنند. با این حال، نتایج نظرسنجیها نشان میدهد که جمعیت روبه رشدی از جوانان، حتی در میان خانوادههای مذهبی، نسبت به اصل وجود خدا دچار تردید شدهاند.
علاوه بر این، نظرسنجیهایی که به بررسی این جوانان «ندانمگرا و خداناباور غیروابسته به دین» پرداختهاند، نشان دادهاند که علم -یا دستکم ادعای نمایندگان علم- نقش برجستهای در تثبیت بیمیلی نسبت به باورهای مذهبی ایفا کرده است. در یکی از این نظرسنجیها، بیش از دو سوم خداناباوران و یک سوم ندانمگراها، تایید کردند که «یافتههای علم وجود خدا را کمتر محتمل میکند».
درک اینکه چگونه بسیاری از افراد به چنین باوری رسیدهاند، دشوار نیست. از سال ۲۰۰۶ به این سو، نویسندگان محبوب «خداناباور جدید» -ریچارد داوکینز[۱]، ویکتور استنگر[۲]، سام هریس[۳]، کریستوفر هیچنز[۴]، دانیل دنت[۵]، استیون هاوکینگ[۶]، بیل نای[۷] و لارنس کراوس[۸]– مجموعهای از کتابهای پرفروش منتشر کردهاند که در آنها استدلال میکنند علم باورهای مذهبی را غیرمحتمل میسازد. به گفتهی داوکینز و همفکرانش، تکامل داروینی بهویژه نشان میدهد که «اگر در نهایت هیچ طرح و هدفی وجود نداشته باشد ]که ندارد[، پس جهانی که ما مشاهده میکنیم، دقیقا ویژگیهایی را دارد که باید انتظار داشته باشیم … عالم چیزی جز نوعی بیتفاوتی کور و بیرحمانه نیست.»
اما آیا علم واقعا از این دیدگاه کاملا مادیگرایانه دربارهی واقعیت پشتیبانی میکند؟ در واقع، سه اکتشاف علمی مهم در طول قرن گذشته با انتظارات خداناباوران علمی (یا ماتریالیستها) در تضاد هستند و به وضوح به سمت بینش خداباورانه اشاره میکنند.
نخست کیهانشناسان کشف کردهاند که جهان فیزیکی احتمالا آغازی داشته است، بر خلاف انتظار مادهگرایان علمی که مدتها جهان مادی را ابدی و قائمبهذات میدانستند و در نتیجه نیازی به خالقی خارجی برای آن قایل نبودند.
اولین شواهد آغاز کیهان در دههی ۱۹۲۰ ظاهر شد، زمانی که ستارهشناسان دریافتند نوری که از کهکشانهای دور میرسد، کشیده میشود یا به اصطلاح «انتقال به سرخ» دارد، گویی که کهکشانها از ما دور میشوند. اندکی بعد، ژرژ لومتر[۹]، کشیش و فیزیکدان بلژیکی و همچنین ادوین هابل[۱۰]، ستارهشناس برجستهی کلتک[۱۱]، به طور مستقل نشان دادند که کهکشانهای دورتر از زمین، سریعتر از کهکشانهای نزدیکتر در حال دور شدن از ما هستند. این یافتهها حاکی از انبساط کروی جهان (و فضا) بود، مانند بادکنکی که از یک انفجار اولیهی واحد -یک «مهبانگ»- در حال باد شدن است.
لومتر همچنین نشان داد که معادلات اینشتین دربارهی گرانش، بهطور طبیعی دلالت بر جهانی پویا و در حال تحول دارند؛ برخلاف تلاش نخست اینشتین برای دستکاری معادلاتش به گونهای که جهانی ایستا و ازلی را نشان دهند، جهانی که نه منبسط میشود و نه منقبض. در سال ۱۹۳۱، اینشتین به رصدخانهی مونتویلسون[۱۲] در کالیفرنیا رفت تا همراه با هابل شواهد انتقال به سرخ را با چشمان خودش ببیند. او بعدها اعتراف کرد که انکار شواهد مربوط به آغاز کیهان، «بزرگترین اشتباه» زندگی علمیاش بوده است.
این شواهد از وجود یک آغاز -که بعدها با پیشرفتهای بیشتر در نجوم رصدی و فیزیک نظری تایید شد- نه تنها با انتظارات مادهگرایان علمی در تضاد بود، بلکه در عوض با باورهای خداباوران سنتی همخوانی داشت. همانطور که فیزیکدان و برندهی نوبل، آرنو پنزیاس[۱۳] گفته است: «اگر هیچ مرجعی جز پنج کتاب اول موسی، مزامیر و کتاب مقدس به طور کلی در اختیار نداشتم، بهترین دادههایی که [دربارهی یک آغاز] داریم، دقیقا همان چیزی بود که پیشبینی میکردیم.»
دومین کشف این بود که فیزیکدانان دریافتند ما در نوعی «جهان گلدیلاکس»[۱۴] زندگی میکنیم. در واقع، از دههی ۱۹۶۰ به بعد، فیزیکدانان دریافتهاند که قوانین و پارامترهای بنیادین فیزیکی جهان ما، برخلاف هر احتمالی، بهگونهای دقیق تنظیم شدهاند تا امکان پیدایش و تداوم حیات را فراهم کنند. حتی تغییرات جزئی در مقادیر بسیاری از پارامترهای مستقل -مانند شدت نیروی گرانش و الکترومغناطیس، جرم ذرات بنیادی یا آرایش اولیهی ماده و انرژی در جهان- وجود حیات را ناممکن میساخت.
طبیعی است که بسیاری از فیزیکدانان این تنظیم دقیق بعید برای حیات را نشانهای از وجود یک «تنظیمگر دقیق کیهانی» دانستهاند. همانگونه که اخترفیزیکدان برجستهی کمبریج[۱۵]، فرد هویل[۱۶] استدلال کرده است: «تفسیر عقل سلیم از دادهها نشان میدهد که یک ابَرعقل در فیزیک دست برده است تا امکان ظهور حیات فراهم شود.»
با این حال، برای گریز از چنین نتیجهای، برخی فیزیکدانان فرضیهی وجود شمار عظیمی از جهانهای دیگر را مطرح کردهاند. این ایدهی «چندجهانی» جهان ما را محصول یک قرعهکشی بزرگ میداند؛ به این معنا که یک سازوکار مولد جهان، میلیاردها و میلیاردها جهان پدید میآورد، آنقدر زیاد که سرانجام جهانی با این ترکیب بعید و مساعد برای حیات نیز به وجود میآید.
با این حال، طرفداران ایدهی چندجهانی یک مشکل آشکار را نادیده میگیرند. همهی این فرضیهها -چه بر پایهی «کیهانشناسی تورمی» و چه بر اساس «نظریهی ریسمان»- مستلزم وجود سازوکارهایی برای تولید جهان هستند که خودشان به نوعی تنظیم دقیق پیشینی و غیرقابل توضیح نیاز دارند. به این ترتیب، دوباره به همان نقطهی آغاز بازمیگردیم: یعنی ضرورت وجود یک تنظیمگر نهایی.
در نهایت، کشفیات زیستشناسی مولکولی نشان دادهاند که در بنیان حیات نوعی کد دیجیتال وجود دارد؛چیزی که بیشتر به کار یک برنامهنویس ماهر شباهت دارد. پس از آنکه جیمز واتسون[۱۷] و فرانسیس کریک[۱۸] در سال ۱۹۵۳ ساختار مولکول دیاناِی را کشف کردند، کریک «فرضیهی توالی» معروف خود را مطرح ساخت. او پیشنهاد داد که اجزای شیمیایی دیاناِی همان نقشی را ایفا میکنند که حروف در یک زبان نوشتاری یا نمادهای دیجیتال در یک کُد رایانهای عمل میکنند.
همانطور که عملکرد یک کُد کامپیوتری وابسته به ترتیب دقیقی از صفر و یکها است توانایی مولکول دیاناِی برای هدایت ساخت پروتئینهای حیاتی در سلولها نیز به چیدمان خاصی از ترکیبات شیمیایی به نام «بازها» در امتداد ستون مارپیچ دوتایی آن بستگی دارد. به همین دلیل، حتی ریچارد داوکینز نیز اذعان کرده است که «کُد ماشینی ژنها به طرز شگفتانگیزی شبیه کُد رایانهای است.» و همانطور که بیل گیتس[۱۹] توضیح میدهد: «دیاناِی مانند یک برنامهی کامپیوتری است، اما بسیار بسیار پیشرفتهتر از هر نرم افزاری که تا به حال ساختهایم.»
هیچ نظریهای از «تکامل شیمیاییِ بدون هدایت» نتوانسته منشا اطلاعات موجود در دیاناِی (یا آرانای) را که برای ساخت نخستین سلول زنده از مواد شیمیایی غیرزنده و سادهتر لازم است، توضیح دهد. در مقابل، تجربهی یکنواخت و مکرر ما –که اساس همهی استدلالهای علمی است- نشان میدهد که نظامهایی که دارای اطلاعات کارکردی یا دیجیتال هستند، همواره از علل هوشمندانه پدید میآیند.
ما به تجربه میدانیم که نرمافزار حاصل کار برنامهنویسان است. به طور کلی میدانیم که اطلاعات -چه در خط هیروگلیف نوشته شود، چه در یک کتاب، و چه در قالب سیگنالهای رادیویی رمزگذاری شود- همیشه از منبعی هوشمند ناشی میشود.
بنابراین، کشف اطلاعات -و نیز نظام پیچیدهی انتقال و پردازش اطلاعات- در هر سلول زنده، مبنای نیرومندی برای این استنتاج فراهم میکند که هوش نقشی در منشا حیات ایفا کرده است. نظریهپرداز اطلاعات، هنری کواستلر[۲۰] دراینباره میگوید: «اطلاعات همواره از فعالیت آگاهانه پدید میآید.»
همچنین، مورخ علم به نام فردریک برنهام[۲۱] یادآور میشود: «ایده این که خدا جهان را آفریده است، امروز بیش از هر زمان دیگری در صد سال اخیر، به فرضیهای قابل احترام بدل شده است.» من نیز در کتابم با عنوان فرضیهی بازگشت خدا[۲۲] با این دیدگاه موافقم و استدلال میکنم که کشفیات علمی اخیر دربارهی منشاهای زیستشناختی و کیهانشناختی پیامدهایی آشکارا خداباورانه دارند. این یافتهها نشان میدهند که گزارشهای رایج علمی دربارهی «مرگ خدا» -به اقتباس از طنز مشهور مارک تواین[۲۳]– بهشدت اغراقآمیز بوده است.
منبع:
Three Major Scientific Discoveries In The Past Century That Point To God
[۱] Richard Dawkins
[۲] , Victor Stenger
[۳] Sam Harris
[۴] Christopher Hitchens
[۵] Daniel Dennett
[۶] Stephen Hawking
[۷] Bill Nye
[۸] Lawrence Krauss
[۹] Georges Lemaître
[۱۰] Edwin Hubble
[۱۱] California Institute of Technology
[۱۲] Mt. Wilson observatory
[۱۳] Arno Penzias
[۱۴] اشاره به داستان کلاسیک گلدیلاکس و سه خرس.م
[۱۵] Cambridge
[۱۶] Sir Fred Hoyle
[۱۷] James Watson
[۱۸] Francis Crick
[۱۹] Bill Gates
[۲۰] Henry Quastler
[۲۱] Fredrick Burnham
[۲۲] Return of the God Hypothesis
[۲۳] Mark Twain