تصادف، ضرورت و طراحی در شکلگیری حیاتکیت گریسون بویسورت/ ترجمه: حسنا ارشدی
امروزه، اغلب دانشمندان، دستکم در بحثهای عمومی، دیگر دربارهی منشا طبیعی یا ماوراءالطبیعی حیات بحث نمیکنند. اکنون مباحثهی اصلی، پیرامون مفاهیم فلسفیتری از تصادف و ضرورت میچرخد. تمام دانشمندانی که در این حوزه پژوهش میکنند، هم نقش تصادف و هم نقش ضرورت را در منشا و تکامل حیات تصدیق میکنند. با وجود این، اغلب آنها بر غلبهی یکی بر دیگری تاکید دارند. سایر دانشمندان به نوعی جبرگرایی ضعیفتر اذعان دارند. در این جبرگرایی، قوانین مکمل «خود ساماندهی»[۱] و قواعد نظریهی اطلاعات که در حال توسعه هستند، نقش مهمی ایفا میکنند. تقریبا در تمام این موقعیتهای فلسفی، حیات و هوشمندی مشترک است؛ به استثنای دیدگاهی که در آن، رویداد احتمالی نادری، علت تصادف محسوب شود. برخی دانشمندان نیز دنبال اثبات طراحی (به دست خدایی سنتی یا نوعی «هوشمندی برتر»[۲] نامشخص) هستند. دلالتهای این دیدگاه اخیر دربارهی وجود حیات فرازمینی مبهم است.
حیات به واسطهی تصادف
در قرن اخیر، این دیدگاه که منشا حیات رویداد تصادفی نادری بوده است، مورد توجه بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی و زیستشناسان قرار گرفته است. این دیدگاه به بهترین شکل در کتاب احتمال و ضرورت[۳] (۱۹۷۲)، نوشتهی جکویز موند[۴] (برندهی فرانسوی نوبل زیستشناسی) بیان شده است. او نوشته است:
حیات محصول بخت آزمایی بسیار بزرگی بود است که انتخاب طبیعی آن را اداره کرده است. به این صورت که برندگان معدود را کاملا تصادفی، بهصورت کورکورانه انتخاب کرده است . . . نه جهان حامل حیات بوده است و نه کرهی زمین حامل بشریت. فقط قرعه به نام ما افتاده است]۱[.
او برآورد کرد که احتمال به وجود آمدن حیات خود به خودی «تقریبا صفر است». محققان گوناگون با محاسبهی زمان مورد نیاز برای به حرکت در آوردن مولکولهای تصادفی برای تولید پروتیینهای ساده، اسید ریبونوکلئیک[۵] یا نوعی باکتری، این دیدگاه را تایید کردهاند. این برآوردها از زمان موجود در تاریخچهی کرهی زمین با ضریب صدها تا صدها میلیون تجاوز میکند. ایدهی مونود[۶] مبنی بر اینکه علت به وجود آمدن حیات، تصادفی عجیب و غریب بوده، به اعدادی متکی است که به شکل سرسامآوری غیر محتمل هستند. محققانی که این محاسبات را انجام دادهاند، به نتیجهی یکسانی نرسیدهاند. لکومت دو نوی[۷]، دانشمند فرانسوی و هویلِ[۸] ستارهشناس به نظریهی طراحی خداوند یا هوش برتر متوسل شدند. هارولد مورویتزِ[۹] فیزیکدان و رابرت شاپیرو[۱۰]ی زیستشیمیدان، سازوکارهای گوناگون پیدایش حیات مولکولی را کشف کردند]۲[. با وجود این، شمار زیادی از محققان در زمینهی حیات به این اتفاق نظر رسیدهاند که منشا حیات تصادفی و به شکل دلهرهآوری غیر محتمل بوده است؛ دستکم اگر گروهی از مولکولهای تصادفی آن را ایجاد کرده باشند. میر[۱۱] این دیدگاه و درک روشن آن از زیست فرازمینی[۱۲] را بهخوبی خلاصه میکند:
فهم کامل از امکانناپذیری تقریبی منشا حیات، این نکته را نشان میدهد که این حادثه تا چه اندازه غیر محتمل بوده است. به همین خاطر است که بسیاری از زیستشناسان بر این باورند که منشا حیات حادثهای منحصربهفرد بوده است. مهم نیست که چند میلیون سیاره در جهان وجود دارد؛ به هر حال احتمال اینکه این پدیدهی غیر محتمل بتواند چندین بار رخ دهد، بهشدت پایین است]۳[.
بر اساس فرضیهی «حیات تصادفی»[۱۳] حتی اگر حیات ابتدایی بتواند بهراحتی شکل بگیرد، احتمال تکامل آن حیات ابتدایی به هوشمندی نوع بشر یا شاید هر نوع هوشمندیای، تقریبا هیچ است. بشر محصول تعداد سرسامآوری از گونههای متمایز است که از سر تصادف به وجود آمدهاند و محیطی که جاندار در آن به سر میبرد، انتخاب شده است. همانطور که در آغاز قرن اخیر، آلفرد راسل والاس[۱۴]، یکی از پدیدآورندگان نظریهی تکامل، نشان داده است «قوانین شناختهشدهی نظریهی تکامل، مجموع احتمالات موجود برای تکامل بشر یا موجودی اخلاقمدار و هوشمند در هر سیارهی دیگر را یک در یکصدمیلیون نشان میدهد»]۴[. دو دهه بعد از آن، دبلیو. دی. متیو[۱۵] که دیرینشناس بود در موافقت با تخمین والاس و دیدگاه او بر این باور بود که چنین تخمینهایی، یقینا شامل هوشمندی فرازمینی نمیشود. چنین هوشمندیای حتی اگر از روی اتفاق و از جایی دیگر سرچشمه میگرفت، مطمئنا نه شباهتی به هوشمندی ما داشت و نه در دسترسمان بود. لورن ایزلی[۱۶]، انسانشناسی که در میانهی قرن حاضر میزیست، چنین میگوید: «هرگز هیچ گونهای از نوع بشر در جایی دیگر و حتی ماورای آن، وجود نخواهد داشت . . . هر موجود زندهای محصول تاریخی منحصربهفرد است. احتمالِ آماری تکرارِ دقیق و موبهموی آن در سایر سیارهها آنقدر اندک است که گویی بی معنا است»]۵[. در شرایطی که میر معتقد به غیرمحتملبودن هر نوعی از هوشمندی بود، در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، سیمپسون[۱۷] و دابژانسکی[۱۸]، هم بر عدم احتمال و هم عدم تکرارپذیری پیدایش بشریت تاکید میکردند. پس از آن، گولد[۱۹] با آنها همصدا شد و سیر تکاملی را چنین دانست:
. . . دنبالهای از حوادث که به شکل حیرتآوری غیر محتمل، در عین حال در بازنگری و توضیح موشکافانه به اندازهی کافی معقول اما کاملا غیر قابل پیشبینی و تکرارناپذیر هستند. اگر نوار کاست حیات را به عقب برگردانیم تا به روزهای نخستین برگس شیل[۲۰] برسیم و دوباره از همان نقطهی آغازین دکمه پخش را بزنیم، این احتمال که چیزی همانند هوشمندی انسان امکان بازپخش داشته باشد، به شکل بسیار ناچیزی اندک خواهد بود]۶[.
یکی از پیامدهای فرضیهی تصادف این است که روند تکامل تحت هیچ شرایطی نمیتواند تدریجی یا پیشرو تفسیر شود؛ زیرا هر تغییر جداگانهای، همانطور که مونود بیان کرد صرفا از روی «تصادف در حال حرکت» اتفاق میافتد. این واقعیت که موجوداتِ پیچیدهتر و حتی هوشمندتر، از موجودات ابتداییتر ایجاد شدهاند، بهخودیخود تصادف محض است. گولد مشخصا روی این موضوع تاکید داشت: «پیشرفت[۲۱]، ایدهای مهلک، آزمونناپذیر، غیرعملی و حلناشدنی است که از طریق فرهنگ نهادینه شده و اگر بخواهیم الگوهای تاریخ را درک کنیم، این ایده باید تغییر کند و جایگزین شود»]۷[.
حیات به واسطهی ضرورت
درست در برابر فرضیهی تصادف، این دیدگاه وجود دارد که پیدایش حیات پیامد ضروریای از کارکرد قوانین شناختهشدهی فیزیک در شرایط مناسب است. به وجود آمدن حیات و آگاهی اتفاقی نبوده و از پیش در ساختار جهان تعبیه شده است. تصادف کماکان نقش خودش را ایفا میکند اما احتمال شکلگیری حیات بهشدت بالا است. استدلال ضرورت را لئونارد ترولاندِ[۲۲] زیستشیمیدان که نظریهی آنزیم را در تکوین و پیدایش حیات پیشنهاد داده بود، در اوایل قرن بیستم مطرح کرد:
این واقعیت قابل توجه که نظریهی آنزیم، تنها تولید مولکول واحدی از کاتالیز اصلی[۲۳] را ضروری میسازد، استدلال مخالف، یعنی «عدم احتمال» را تقریبا بیمعنا میکند و هنگامی که یکی از این آنزیمها برای نخستین بار، در حجم عظیمی از مواد نخستین، مجزا از تمام بدنه ظاهر شد، به دنبال آن و در نتیجهی ماهیت تنظیمگرش، پدیدهی حیات نیز به وجود آمد]۸[.
در میانهی قرن حاضر، منجمی انگلیسی به نام رویال سر هارولد اسپنسر جونز[۲۴] و شیمیدان آلی به نام مِلوین کالوین[۲۵] که ابتدا زیستشناس فرازمینی بود، در پی اثبات پیدایش اجتنابناپذیر حیات با فرض وجود شرایط مناسب بودند. کالوین تا جایی پیش رفت که بر این باور بود که سنجش احتمال حیات سلولی در جهان، تنها نیازمند دانستن تعداد سیارههایی است که شرایطی مشابه زمین دارند. زیستشیمیدان روسیای به نام ای. آی. اُپارین[۲۶] که به توسعهی فرضیهی «سوپ بنیادین»[۲۷] در زمینهی منشا حیات کمک کرده بود، سال ۱۹۷۵ چنین نتیجهگیری کرد:
اکنون دیگر دلیل کافی وجود دارد تا منشا حیات را نه «تصادفی مبارک» که پدیدهای کاملا عادی بدانیم؛ یعنی مولفهی ذاتیای در مجموع توسعهی تکاملی سیارهمان. بنابراین، جستوجوی زیست فرازمینی، تنها بخشی از پرسش کلیتر منشا حیات در جهان در مواجه با علم است]۹[.
در سالهای اخیر، زیستشیمیدان بلژیکی، کریستین دو دوو[۲۸]، سخنگویی قاطع برای جبرگرایی زیستی بوده است. او استدلال میکند که بیان اینکه جهان دربردارندهی حیات نبوده، به معنای متوسلشدن به معجزه است؛ این در حالی است که زیستشناسی مدرن نشان میدهد نیازی به مداخلهی الهی نیست. او در اینجا به تشابه فلسفی «منشا تصادفی» و «منشا الهی» اشاره میکند که هر دو رویدادهای محتملالوقوع هستند و در نهایت، هر دو آنها را رد میکند. به عقیدهی او:
به احتمال زیاد، حیات و آگاهی از طریق رویدادهای صرفا طبیعی توسعه پیدا کردهاند. شرایط فیزیکی-شیمی حاکم، وقوع این رویدادها را محتمل یا حتی اجباری کرده است . . . این «دربرداشتن»[۲۹] که مونود به اشتباه آن را نفی کرده بود، در حقیقت پیامد همان ویژگیهای بهخصوصی است که از پیش، در ساختار طبیعی جهان نهادینه شده است]۱۰[.
دو دوو «ایدهی احتمال» را نفی میکند؛ ایدهای که بر اساس آن بشر «پیامد بیمعنایی از رویدادهای تصادفی در جهانی بیهدف است». دو دوو با عدم پذیرش این ایده، پیدایش ما را «نقطهی عطفی»[۳۰] میبیند که از لحاظ معنا و مفهوم بسیار غنی است. گونهای از موجودات به اندازهای توسعه پیدا کرده که دنبال درک «حقیقت در پس ظاهر» است؛ نهتنها در پی درک ماهیت و تاریخ جهان فیزیکی، که حتی مفاهیم انتزاعیای همچون حقیقت، زیبایی، نیکی و عشق. این نزدیکترین حدی است که ما میتوانیم با استطاعت ناچیزمان به آن واقعیت غایی که عدهای آن را خدا مینامند نزدیک شویم. شکی نیست که موجودات برتر آینده تصور روشنتری از این واقعیتها خواهند داشت اما از نظر دو دوو «همین نگاه اجمالی که تا کنون از عهدهی آن برآمدهایم، بینهایت باارزش است»]۱۱[. از دیدگاه او، جهان از طریق ما، به سوی آگاهی بزرگتری از واقعیت معنوی غایی رشد میکند. هرچند ممکن است در حال حاضر موجودات بیگانهی برتری وجود داشته باشند و مسلما این احتمال باید در کیهانشناسی مد نظر قرار گیرد اما به عقیدهی دو دوو، وجود آنها تحت هیچ شرایطی از معناداری چیزی که این جا اتفاق افتاده، نمیکاهند.
استدلال دیگر در زمینهی اهمیت پیدایش آگاهی را پل دیویس[۳۱] مطرح کرده است. دیویس در کتاب خود با عنوان آیا ما تنها هستیم: دلالتهای فلسفی در کشف زیست فرازمینی[۳۲]، به این حقیقت جالب توجه اشاره میکند که مغز بشر به عنوان اندامی که بیشترین پیچیدگی را در جهان دارد، توانایی درک قوانین حاکم بر سادهترین سطح ماده را دارد. روشن است که این «ارتباط کیهانی عمیق و همچنان مرموز، میان ذهنهایی که توانایی محاسبات ریاضیاتی دارند و قوانین بنیادی طبیعت که آن محاسبات را تولید میکند»، نشان میدهد آگاهی تا چه اندازه باید بنیادی و متداول باشد. پیداکردن هوشمندی فرازمینی، تاییدی بر این نقش ضروری ذهن در کیهان و ماهیت رو به رشد روند تکامل محسوب میشود]۱۲[.
ایدهی پیشرفت تکاملی، ویژگی متعارفی در اندیشهی جبرگرایی است. در تضاد با اینکه اغلب تکاملگرایان، «جهتمندی»[۳۳] را قاطعانه تکذیب کردهاند، اندکی از زیستشناسان بر این باورند که رشد از موجود ابتدایی به موجود پیچیده و از موجود پیچیده به حیات آگاه، بهروشنی «نردبان ترقی»[۳۴] محسوب میشود. کریستین دو دوو بر این باور است که هرچند گونههای منحصربهفرد تصادفی هستند اما مسیری به سوی پیچیدگی بیشتر و آگاهی احتمالی وجود دارد؛ مسیری که ذات آن معین و فراگیر است. سایمون کانوِی موریس[۳۵]، دیرینزیستشناس[۳۶] انگلیسی بر این باور است که وقوع همگرایی[۳۷] تکاملی، این ایده را تقویت میکند. در همگرایی، گذرگاههای مستقل ژنتیکی، کارکردهای مشابهی در موجودات بسیار متفاوت به وجود میآورند. مانند بالها برای پرواز یا چشمها برای دیدن یا این واقعیت که حیوانات در زیستبومهای گوناگون، مکانهای مشابهی برای سکونت انتخاب میکنند. مانند پستانداران جفتدار[۳۸] و کیسهدار[۳۹]. کانوِی موریس، به همین شیوه استدلال میکند که هر جا که حیات به وجود آید، در نهایت زیستبوم انسانیای شکل میگیرد و موجودات هوشمندی در سیارههای دیگر، حتی در ظاهر نیز شبیه ما خواهند بود]۱۳[.
زیست شناسان فرازمینی، که غالبا زیستشیمیدان یا دانشمندان علوم طبیعی هستند، با نگاه فلسفی، نسخهای از ضرورت را تصدیق میکنند. این واقعیت که حیات چندان هم اجتنابناپذیر نیست صرفا به این دلیل نیست که حیات از قوانین فیزیکی جداییناپذیر است بلکه بیشتر به علت محدودهی زمانی و فضایی عظیمی است که تصادف محض میتواند در آن اتفاق بیفتد. دیک[۴۰]، منجم و مورخ علمی، وضعیت این محدوده را به این شکل خلاصه میکند: «با توجه به زمان یا فضای کافی یا موجود ابتدایی کافی یا لزوم وجود تنها یک مولکول نخستین، زیستشناسان فرازمینی تنها زمانی میتوانند رویداد تصادفی را به رویداد ضروری مبدل کنند که آزمایشگاهشان، جهان عظیم و بینهایت قدیمی باشد»]۱۴[. در نیمقرن گذشته، زیستشناسان فرازمینی روی این دیدگاه پافشاری کردهاند و آن را گسترش دادهاند تا سیر تکاملی اجتنابناپذیر آگاهی را نیز در بر بگیرد. تقریبا تمام زیستشناسان فرازمینی با نظر ساگان[۴۱] موافقاند:
به محض این که حیات در محیطی نسبتا ایمن آغاز شود و میلیاردها سال زمان برای تکامل در دسترس باشد، اغلب ما انتظار خواهیم داشت موجودات هوشمند به وجود آیند. روشن است که سیر تکاملی، متفاوت با چیزی خواهد بود که در زمین رخ داده است. سلسلهی دقیق رویدادهایی که در کرهی زمین رخ داده است، احتمالا در هیچ جای دیگری در جهان، دقیقا به همین شیوه اتفاق نیفتاده است. اما باید خط سیرهای عملی مشابه بسیاری وجود داشته باشند که منتهی به نتیجهی نهایی مشابهی شوند]۱۵[.
با وجود این، برخی فیزیکدانها و زیستشناسان فرازمینی از ساگان فراتر رفتهاند و اینطور استدلال کردهاند که حتی هوشمندی مشابه انسان،بهضرورت به وجود خواهد آمد. چنین فیزیکدانان برجستهای مانند نوبل لوریتز گلاشو[۴۲] و وین برگ[۴۳] و همچنین دراکِ[۴۴] منجم، همگی ادعا کردهاند که ممکن است «انساننماها»[۴۵] در جهانهای دیگر، ریاضیات و علوم فضایی داشته باشند که کاملا مشابه با ریاضیات و علوم ما است. دراک باور داشت که آنها حتی در شکل فیزیکیشان چندان متفاوت با ما نخواهند بود]۱۶[.
مفسران در تفسیر وضعیت زیستشناسان فرازمینی به دلالتهای فلسفی متفاوتی اشاره کردهاند؛ میان آنها میتوان به «انسانپنداری خداوند»[۴۶]، «طرفداران جهانشمولی قوانین فیزیک» و «مکتب کوپرنیکی»[۴۷] اشاره کرد که هر یک کاربردهای ضد و نقیضی دارد. باسالا[۴۸]ی مورخ]۱۷[ هنگام توضیح انسانپنداری خداوند، ضرورت پیدایش هوشمندی انسان را باور دارد؛ او حتی ساگان را به علت فرضکردن توانایی ارتباطات رادیویی میان موجودات بیگانه، «خودخواه الکترونیکی» میخواند. دیک این مسئله را ناشی از فرض متداولی میان دانشمندان فیزیکی میداند؛ فرضی مبنی بر اینکه تمامی قوانین که شامل قوانین زیستی نیز میشوند، جهانشمول هستند و همه جا بهشکل ناگزیر نتایج یکسان دارند. در حقیقت، دیک یافتن زیستشناسی جهانشمول را بخش عمدهی تمام تحقیقات زیست فرا زمینی میداند؛ هر چند که این هدف مشترک اغلب جوامع زیستشناسی نیست]۱۸[. گونزالز[۴۹] و ریچاردز[۵۰] بر این باورند که ترکیب ضرورت و تصادف در زیستشناسی فرازمینی، منجر به تناقضی فلسفی میشود. زیستشناس ستارهای و زمینشناس، بروس جکوسکی[۵۱]، این وضعیت را با عنوان «ملقمهی ناآرام»[۵۲] بهخوبی به تصویر کشیده است:
یافتن حیات فرازمینی آخرین قدم در تغییر دیدگاه ما در مورد چهگونگی تناسب حیات روی زمین با چشمانداز بزرگتری از جهان است. ما باید بفهمیم حیات روی زمین اتفاق ویژهای نبوده است و جهان و تمام رویدادهای درون آن نتایجی طبیعی قوانین فیزیک و شیمیایی بودهاند و بشر حاصل سلسلهی طولانیای از رویدادهای تصادفی است]۱۹[.
در نتیجه، هر دو ایدهای که در ظاهر با یکدیگر متفاوتاند، یعنی اینکه «حیات در عین حال که طبیعی و متدوال است اما اتفاقی تصادفی است» ناشی از این فرض کوپرنیکی هستند که حیات زمینی تحت هیچ شرایطی ویژه نیست. برای گونزالز و ریچاردز که هر دو حامی نظریهی طراحی هستند، این تناقض بهراحتی دلیلی بر ضد مکتب کوپرنیکی محسوب میشود. زیستشناسان فرازمینی، در دفاع از آنها، دشواری تصمیم فلسفی را تصدیق خواهند کرد و به تنها راه چارهی مطمئن رو خواهند آورد: «تجربه گرایی»[۵۳].
حیات به واسطهی خود ساماندهی – جبرگرایی ضعیف
در سالهای اخیر، وضعیتی میانی بین تصادف و جبرگرایی که عدهای آن را «جبرگرایی ضعیف»[۵۴] نامیدهاند، از نظریههای خود ساماندهی و علم اطلاعات به وجود آمده است. این وضعیت ادعا میکند حیات با احتمال بالایی به وجود آمده است؛ نه به این علت که «در قوانین فیزیک نوشته شده است»، بلکه به این علت که بر اساس اصول تکمیلی قوانین فیزیک که در عین حال با قوانین عادی فیزیک نیز مطابق هستند، ماده و انرژی به «خود ساماندهی و خودپیچیدگی[۵۵]» گرایشی طبیعی دارند]۲۰[. مطالعات در زمینهی سیستمهای نامنظم اینطور نشان داده است که خود ساماندهی زمانی رخ میدهد که انرژی ورودی جدیدی، سیستم را به «مرز آشوب»[۵۶] و به عدم تعادل براند. در نتیجه، سیستم به شکل غیرمنتظرهای واکنش نشان داده، پیچیدگی و نظم بیشتری تولید میکند. در سطح شیمیایی، نوع ویژهای از چرخههای خود سامانده و بههممرتبط، به نام «فراچرخهها»[۵۷] وجود دارد. منفرد ایگن[۵۸] شیمیدان، این چرخهها را کشف کرد تا بتواند پیچیدگی بیشتری را بسیار سریعتر از فعل و انفعالات مولکولی تصادفی ساده تولید کند. او همچنین کشف کرد در «چرخههای خودکاتالیزی»[۵۹]، سیستمی از مولکولهای اصلی میتواند به سطح حداقلیای از پیچیدگی برسد تا تولید خود را در «حلقهی خود تقویتکننده»[۶۰] راه بیندازد]۲۱[. به نظر میرسد چنین روندهایی این احتمال را که مولکولهای زنده بتوانند در زمان کوتاهی که در تاریخچهی زمین موجود است شکل بگیرند، بهشدت افزایش میدهند. زیست فیزیکدانی به نام استوارت کافمن[۶۱]، این نظریهها را، هم در زمینهی منشا حیات و هم در زمینهی سیر تکاملی حیات به کار برده و نظریهی جایگزین یا تکمیلیای به داروینگرایی نوین[۶۲] ارایه کرده است. پیشنهاد او این بود که چرخهی یکپارچهی ایگن، پیش از اینکه اسید نوکلئیک[۶۳] ظاهر شود، به درجاتی از پیشرفت رسیده است که زمانی که DNA و RNA ایجاد شدند، بتوانند دستورات خود را بهسادگی از نظم پیشین[۶۴] بگیرند. کافمن با در نظر گرفتن سیر تکاملی، اینطور استدلال کرد که گرایش ذاتی سیستمهای پیچیده برای ساختن آزادانهی سطوح جدید از نظم، نیروی مضاعف و شاید قویتری از انتخاب طبیعی داروینی برای تغییر محسوب میشود. طبیعت از میان سیستمهایی انتخاب میکند که از پیش تکامل ناگهانی پیچیدگی در آنها اتفاق افتاده است و از این رو، «به نظم زیستیای شکل میدهد که از پیش موجود بوده. از آن جایی که این نیروها در هم میپیچند و در جمعیت در حال تکامل به رقابت با هم میپردازند، انتخاب طبیعی برای اینکه سیستم را به مرز آشوب بکشاند، گرایش پیدا میکند؛ جایی که تغییر و سازش از همهچیز موثرترند». به این ترتیب، کافمن پیشنهاد میکند چیزی شبیه به «قانون پیچیدگی فزاینده»[۶۵] میتواند مکمل قوانین شناختهشدهی طبیعت باشد]۲۲[.
به نظر میرسد برای ساختن چنین شیوهی میانیای بین شانس محض افراطی و «جبرگرایی قوی»[۶۶]، مفاهیم نظریهی اطلاعات، مفید و شاید ضروری باشد؛ زیرا مادهی زنده با ساختار و کارکردی که دادهی ژنتیکی آن را رمزگذاری کرده، بهشکل ذاتی «پردازش اطلاعات و سیستم پیشرونده» محسوب میشود]۲۳[. در این بستر، مسئلهی پیدایش حیات و سیر تکاملی، دیگر پرسشی دربارهی چهگونگی کارکرد «شیمی عجیب و غریب» نیست، بلکه پرسش از چهگونگی نشاتگرفتن اطلاعات زیستی و ایجاد پیچیدگی کارکردی بزرگ و بزرگتر است. در اصطلاح علوم اطلاعات، ساختار و کارکرد «درشتملکول»[۶۷] مانند DNA، به «قاعده»[۶۸] (ترتیب معینی از جفتهای پایه) و «معنا»[۶۹] (معنا یا کارکرد اختصاص داده شده به آن ترتیب معین) پاسخ میدهد. به این ترتیب، مطرحکردن این پرسش که حیات چهگونه سرچشمه میگیرد و تکامل مییابد، به نوعی همان پرسش از چهگونگی به وجود آمدن هر یک از این ابعاد است؛ نخست اینکه، درشت مولکولهایی که ترتیبهای پایهی مفید زیستی دارند، چهگونه از میان شمار بسیار زیادی از درشت مولکولهای دیگر با ساختار مشابه انتخاب میشوند و دوم اینکه، کارکردهای مشخص یا «معانی» چهگونه به ترتیبهای تعیینشده، اختصاص داده میشوند.
دیویس فیزیکدان و برند اولاف کاپرز[۷۰] فیلسوف زیستفیزیکدان بر این باورند که اگر مفاهیم نظریهی اطلاعات بر مسئله اعمال شوند، فرضیهی «جبرگرایی قوی» رد میشود. اما اگر جبرگرایی قوی صادق باشد، باید توضیح فیزیکیای دربارهی این موضوع وجود داشته باشد که درشتمولکولهای زیستی چهگونه ترتیبهای پیچیده، تصادفی و بسیار مشخص خود را که در سازواره معنا و کارکرد دارند، به وجود میآورند. قوانین فیزیکی میتوانند تصادفیبودن را ایجاد کنند و خودسازماندهی نیز میتواند ترتیبهای معنادار زیستی را میان بسیاری از ترتیبهای تصادفی محتمل انتخاب کند. اما هیچ قانون فیزیکی نمیتواند پیشبینی یا تعیین کند که آن ترتیب چه باشد؛ این یعنی همان محتوای واقعی اطلاعات. همانطور که نظریهی اطلاعات الگوریتمی بیان میکند، قوانین سادهی فیزیک که محتوای اطلاعات پایینی دارند، نمیتوانند اطلاعات غنیتر و پیچیدهتری از آن چه را که خود دارند، تولید کنند، قوانین فیزیک و شیمی نمیتوانستهاند بهتنهایی «پیچیدگیای را که برای یک ساختار لازم است، ایجاد کنند»]۲۴[. محتوای اطلاعاتی درشتمولکول (پیام[۷۱] در حد متوسط) تنها میتواند از فعل و انفعالات تاریخی منحصربهفرد نهاد زیستی و محیط آن ناشی شود که آن هم در قانونی متدوال قابل بیان نیست. روندهای داروینی میتوانند، هم تصادفیبودن و هم پیچیدگی کارکردی را میسر کنند اما تنها میتوانند روی چیزی عمل کنند که از پیش زنده بوده باشد.
هرچند میشود با اطمینان گفت علم اطلاعات، محدودیتهای جبرگرایی قوی را افشا میکند اما این نوید وجود دارد که پیشرفتهای آینده از جبرگرایی ضعیفتر در تکامل حیات حمایت خواهد کرد. ممکن است قوانین اطلاعاتی جدیدی کشف شوند که بتوانند مولکولهایی را که اطلاعات دارند، تولید کنند؛ مولکولهایی که به جای آنکه صرفا اطلاعات را جابهجاکردن کنند، خودشان اطلاعات تولید کنند. همانطور که ایگن بیان میکند «وظیفهی ما این است که الگوریتم و قانونی طبیعی بیابیم که منتهی به منشا اطلاعات شود»]۲۵[. برخی دانشمندان، چنین تصوراتی را تصوف و عرفان میخوانند اما از آنجایی که نظریهی اطلاعات کماکان در حال توسعه است، سایر دانشمندان چنین اتهامی را موجه نمیدانند. در عین حال ممکن است فهم بهتری از «پویایی» اطلاعات[۷۲] بتواند سرنخهایی به ما ارایه دهد؛ فهم بهتر اینکه جریان اطلاعات چهگونه به جنبش مادهی فیزیکی و انرژی ارتباط پیدا میکند و بخشهای سیستم را به کل واحدی متصل میکند. دیویس اینطور تصور میکند که ممکن است اصول جدیدی در محاسبات کوانتومی کشف شود که بتواند قوانین شناختهشدهی پویایی مکانی را تکمیل کند و توسعه دهد. کاپرز روی این احتمال تمرکز میکند که «نظریهی عام اصالت تاریخی»[۷۳] میتواند منشا و تکامل دستورالعملهای اطلاعاتی را توضیح دهد. اما او تصدیق میکند که بسیاری از جزییات کوچک فعل و انفعالات تاریخی در طول زمان، هیچگاه نمیتوانند به وسیلهی قانون توضیح داده شوند؛ زیرا شامل نقاط انشعاب[۷۴] زیادی هستند که تصادفْ آنها را کنترل کرده]۲۶[.
نسخهی دیگری از جبرگرایی ضعیف نیز وجود دارد که گسترش سادهی داروینیسم است. بر اساس این نسخه از جبرگرایی ضعیف، ممکن است روند داروینی حتی در سطح پیش از حیات، روی رونوشت سادهی تصادفیای عمل کند؛ رونوشتی که خود تصادفا شکل گرفته است. در سناریوِ «داروینیسم در سرتاسر مسیر»، تنوع و انتخاب طبیعی، هر دو پیچیدگی ساختاری و کارکردی مولکول تکثیرشده را افزایش دادند تا جایی که نوکلئیک اسیدها و پروتیینها به وجود آمده، بر آنها غلبه پیدا کردند]۲۷[. گره کار اینجا است که وجود مولکول تکثیرشده که به اندازهی کافی پیچیده و بزرگ باشد تا بتوان آن را به عنوان نمونهی اولیه شناخت، باید از روی تصادف اتفاق بیفتد و در حال حاضر، اینطور تخمین زده میشود که احتمال رخدادن چنین تصادفی بسیار کم است. به همین خاطر همچنان پیدایش مولکولهای اصلی حامل اطلاعات مسئلهساز است. کاپرز نکتهای مشابه را بیان میکند: حتی در سناریو خودساماندهی، توضیح طرح کلی اطلاعات باید از سطوح ابتداییتری آغاز شود و ما بهناچار باید این سطوح را همچون شرایط اولیه فرض کنیم؛ زیرا جستوجوی سرمنشا نهایی آنها، ما را به «چرخهی قهقرایی»[۷۵] بیپایان و به مرز دانش خواهد رساند. به عقیدهی او، این پرسش بهطور کامل «پذیرای فرضیهای ماورالطبیعی» است؛ درست به همان شکلی که پرسشهای ما از سرمنشا جهان، ماورالطبیعی هستند]۲۸[.
حیات به واسطهی طراحی
آخرین اما مهمترین دیدگاه فلسفی، علیّتی است که طراحی آن را به وجود آورده. این نکته دربارهی نظریهی طراحی که در گذشته، به این نظریه به عنوان فرضیهای در توضیح منشا جهان نگاه میشد تا نظریهای علمی دربارهی پیدایش حیات، قابل توجه است. احتمالا توجیهی که برای این موضوع وجود دارد این است که پیدایش کیهان مستلزم مطرحکردن پرسشهای همهجانبهای از همان شروع ماده و انرژی و قوانینی است که آنها را هدایت میکنند. این در حالی است که فرض بر این است که مبحث پیدایش حیات، در جهان مادهای رخ میدهد که از پیش وجود داشته است. علاوه بر این، بهطور معمول از تفاسیری که به این موضوع استناد میکنند که خداوند طراحی را انجام داده، به شکل موشکافانهای اجتناب میشود؛ زیرا چنین تفاسیری با کشف علتهای طبیعی کنار گذاشته میشوند. با وجود این، در طول سالها، بحث طراحی دربارهی سرمنشا حیات از جانب شماری از دانشمندان با تفاسیر گوناگون از این مفهوم ارایه شده است و بهتازگی، این بحثها تبدیل به هستهی تمرکز جنبش «طراحیهوشمندانه»[۷۶] شدهاند.
در نیمهی نخست قرن بیستم، دو دانشمند تاثیرگذار، بحثهای سودمندی در زمینهی هدفمندی حیات یا منشا الهی ارایه دادند. والاس[۷۷]، فردی که در تفکر تکاملی نقش کلیدیای داشت در کتابش با عنوان جایگاه بشر در جهان[۷۸] از مفهوم «هدف»[۷۹] کمک گرفت تا پیدایش غیرمحتمل بشر در کیهان را توضیح دهد.
موقعیت ما در جهان ماده، ویژه و احتمالا منحصر به فرد است و معطوف به حمایت از این دیدگاه است که غایت نهایی و هدف این جهان گسترده، به وجود آوردن و رشد روح زنده در بدن نابودشدنی انسان بوده است]۲۹[.
در میانهی قرن، پیر دونوی[۸۰]، احتمال بسیار اندک پیدایش حیات را از این هم فراتر ارایه داد. کتاب تحسین شدهی او با نام سرنوشت بشر[۸۱] محاسباتی ارایه میکرد که نشان میدادند شکلگیری پروتیینها بهصورت تصادفی، در آنْ زمان بهشکل حیرتآوری بعید و نامحتمل بوده است. دونوی سپس نتیجه گرفت که نمیتوان استدلالهای احتمال را در زیستشناسی اعمال کرد. به عقیدهی او، اکتشافات علم «ناگزیر به خداوند منتهی میشوند»]۳۰[.
در نیمهی دوم قرن بیستم، بسیاری از دانشمندان، همانطور که بیان شد، بر این باور که حیات را خدای خالق هدفمندی طراحی کرده باقی ماندند. این در حالی بود که سایرین شروع به تفسیر طراحی به صورت گستردهتر کردند. این صورت گستردهتر، در ارتباط با مفاهیم پیدایش یا ایجاد به دست «هوشمندی» یا «هوشمندی برتر» نامعلوم بود. لری ویتام[۸۲] در کتاب خود با عنوان به وسیلهی طراحی[۸۳]، مفاهیم گوناگونی از طراحی در اندیشهی دانشمندان را مطرح میکند و نشان میدهد حرکت تصادفی مولکولی در ادوار زمانی وسیع، چهگونه نظریات تکاملی را با شکست مواجه میکند. ادوارد پِلزر[۸۴] زیستشیمیدان، دانشمند پژوهشگری است که به ایمان اونجلیسم[۸۵] و نظریهی سنتی طراحی به دست خداوند علاقهمند است. پِلزر با این توضیح که «تا زمانی که خداوند علت اول است، سازوکار مهم نیست» هیچ ناسازگاریای میان علم و دین نمیبیند]۳۱[. او بر این باور است که تعدد رویکردها و شواهد اندک، ما را ملزم به انتخاب میان آفرینش عمدی حیات یا پیدایش طبیعی میکند و به عقیدهی او «این ایده که جهانْ هدفمند طراحی شده، بسیار بدیهی به نظر میرسد»]۳۲[. پلزر نمونهای از گروه گستردهای از دانشمندان است که باور راسخی به دین مسیحیت دارند اما در عین حال قاطعانه طرفدار صحت و درستی روندهای علمیای هستند که جریان غالب دانشمندان آنها را پذیرفتهاند.
مسیر متفاوتی در راستای دیدگاههای معتدلتر دربارهی طراحی وجود دارد که موروویتزِ[۸۶] زیستشناس آن را دنبال کرده است. او کسی بود که به واسطهی پژوهشهای پیشگامانهاش در بهکاربردن نظریهی اطلاعات برای سیستمهای سادهی زیستی، از «تقلیلگرایی افراطی» به «دانشمندی عارف» تبدیل شد. او بعدها تلاشهای اولیهی خود را برای محاسبهی تمامی اطلاعات و زمان لازم برای شکلگیری اجزای سلول، «غروری گستاخانه»[۸۷] نامید. هنگامی که او زمان لازم برای شکلگیری را به شکل نامحتملی آنقدر طولانی یافت که پرسش را به حوزهی «خارج از علم» میکشاند، آفرینشگرایان خوشحال شدند. اما برای خود او، این درک متفاوت ایجاد شد که سرمنشا حیات نیازمند سهم قابل توجهی از انرژی بوده است که اطلاعات جدید را تهیه میکرده؛ چیزی شبیه «آنتروپی منفی»[۸۸] که شرودینگر[۸۹] فیزیکدان کوانتومی در کتاب مشهورش با عنوان زندگی چیست؟[۹۰] آن را بیان کرده است. این اکتشافات، موروویتز را به سوی زمینههایی در جهت توسعهی نظریات آشوب، پیچیدگی و پیدایش سوق داد. او بر این باور بود که این نظریات «علم را بهشکل عمیقی در سطح معرفتشناسی تغییر داده است». ویژگی «ترکیب بینظم سریع»[۹۱] اینطور نشان میدهد که سازوکار قدیمیای که ترکیبی از بخشها است برای سیستمهای زنده، ناکافی است. سیستمهایی که همچون بازیای چیزی را که مفید است، ارتقاع داده، چیزی را که مفید نیست، حذف میکنند؛ در نتیجه باعث بروز ویژگیهای نوظهور جدید و غیر قابل پیشبینی میشوند. موروویتز این را شکلی از طراحی میبیند که هیچ طراحی ندارد. زمانی که از او دربارهی باورهایش پرسیدند، پاسخ داد: «من در سنّت اسپینوزا[۹۲]، به وحدت وجود معتقد هستم. من جهان و خداوند را تا حدودی یکی و همپوشان تصور میکنم». با وجود این، موروویتز نیز مانند پِلزر تمایز روشنی قایل است میان زمانی که دربارهی کاربستهای دینی اندیشهاش گمانهزنی میکند و زمانی که به عنوان دانشمندی جبرگرا، پژوهشهایش را پیش میبرد]۳۳[.
احتمالا امروزه بهترین مدافعان شناختهشدهی طراحی، دانشمندان و فیلسوفانی هستند که وابسته به جنبش طراحیهوشمندانه هستند؛ کسانی که استدلال اصلیشان این است که پیچیدگی شکلهای زیستی، نمیتواند به دست علتهای طبیعی به وجود آید و باید به عنوان محصول هوشمندی تبیین شود. در حالی که اغلب دانشمندان به دیدگاههای طراحی خود برچسب باور شخصی و یا تفکر فلسفی میزنند، مدافعان طراحیهوشمندانه، آن را در چهارچوب خودِ علم میدانند و از این رو، مفروضات روششناختی علم را به چالش میکشند.
دو طرفدار برجستهی طراحیهوشمندانه، زیستشیمیدانی به نام مایکل بیهی[۹۳] و فیلسوف ریاضیدانی به نام ویلیام دمبسکی[۹۴]، روی پیچیدگی به عنوان مدرکی برای طراحی تمرکز کردند. به عقیدهی بیهی، تکامل اتفاق افتاده است اما «پیچیدگیکاهشناپذیرِ»[۹۵] ساختارهای بیشمار سلولی و روندهایی با میزانسازی دقیق و ویژگیهای وابستهشان، هیچگاه نمیتوانستند طی تغییرات تدریجی و یکییکیِ روند داروینی توسعه یابند، بلکه باید هوش مداخلهگری آن را طراحی کرده باشد. دمبسکی در کتاب خود با عنوان از غذای مجانی خبری نیست: چرا نمیتوان پیچیدگی معین را بدون هوشمندی، خریداری کرد[۹۶]، سه موقعیت احتمال، پیچیدگی و مشخصبودن را در سنجش طراحی مد نظر قرار میدهد. یک رویداد یا یک روند در صورتی تصادفی است که قانون و تصادف، هر دو آن را به وجود آورده باشند؛ در صورتی پیچیده است که مراحل به وجود آمدنش مراحل بیشتری از زمان کیهانی و ذرات موجود در جهان باشد و در صورتی مشخص است که دارای الگوی «جداشدنی»[۹۷] باشد؛ به این معنا که بتواند بهشکلی مستقل از رویداد یا روند تشخیص داده شود. دمبسکی بر این باور است که طراحی میتواند حوادث طبیعی را به شکل درستتری از قانون یا تصادف و همچنین، بهتر از روندهای خودساماندهی توضیح دهد؛ زیرا روندهای خودساماندهی با تولید الگوهای تکراری به جای الگوهای غیرتکراری و سرشار از اطلاعاتِ موجودات زنده، شکست خواهد خورد. گونزالس و ریچاردز ادعا میکنند اگر بخواهیم سنجش طراحی دمبسکی را روی هوشمندی موجود اعمال کنیم، همبستگی «سازگاری زمین در به وجود آوردن موجودات هوشمند» و «تناسب بینظیر آن برای اکتشافات علمی» چنان الگوی مشخصشدهای است که طراحیهوشمندانه را آشکار میکند. با وجود این، آنها نیز از سایر طرفداران طراحیهوشمندانه پیروی میکنند و هیچ ادعایی دربارهی اینکه «طراح» چه کسی یا چه چیزی است، ندارند.
از سوی دیگر هویل[۹۸]، منجم انگلیسی، تمایل دارد نظری دربارهی ماهیت طراح ارایه دهد. سکوی پرش او برای بحث طراحی، تصادفات متعدد مربوط به دوران پیدایش انسان در قوانین فیزیک هستند که اجازهی شکلگیری به حیات میدهند. هویل بر این باور بود که رخدادن این قوانین آن هم به دست روندهای فیزیکی تصادفی، کاملا ساختگی به نظر میآید؛ باید نوعی از «هوشمندی برتر» در کار بوده باشد. او در کتاب خود با عنوان جهان هوشمند[۹۹] چنین استدلال میکند که موجودات زیستی میکروسکوپی فرازمینی که حیات روی زمین را بذر افشانی کردند، حاصل دست موجودات هوشمند پیشرفته بودند؛ صنعتگرانی مشابه با ایدهی دمیورگ افلاطون[۱۰۰]. درست همانطور که دمیورگ را قدرت بزرگتری (خدا) هدایت کرده بود، موجودات پیشرفتهی هویل نیز زیر نظر «هوشمندی برتری» در عرصهی ابدی عمل کردند]۳۴[.
همانطور که این دیدگاههای متفاوت نشان دادهاند، بحثهای امروزی فلسفی دانشمندان دربارهی سرمنشا حیات و غلبهی کیهانی[۱۰۱]، تصویر پیچیدهتری نسبت به بحثهای گذشته نشان میدهد که بیشتر بر دوگانگی سادهتری میان طبیعت در برابر معجزه تاکید داشتند. بحثهای امروزه اساسا پیرامون ایدههای احتمال و ضرورت میچرخند. با این حال، این مفاهیم هنوز بهطور خاص تعریف نشدهاند. احتمال، دو امکان کاملا متفاوت را مطرح میکند: سرمنشا به دست تصادف و سرمنشا به دست طراحی. به نظر میرسد هر دوِ این دیدگاهها در دهههای اخیر تقویت شدهاند. بهطور مشابه، ضرورت نیز به دو شکل ضعیف و قوی جبرگرایی و حتی «احتمال محض» زیستشناسان فرازمینی که طی زمانهای طولانی عمل میکند، مربوط میشود. دیدگاههای طراحی نیز به انواع گوناگونی توسعه یافتهاند؛ از احتمال محض فعل الهی دخالتگر گرفته، تا «طراحی» که بهطور بالقوه شبیه به قانون است و اشاره به نظریههای پیچیدگی و پیدایش دارد.
رابطهی این دیدگاههای متفاوت با باور به خداوند نیز به همین میزان رشدکرده و پیچیدهتر شده است. پل دیویس چنین استدال میکند که مادامی که ارتباطی عمومی میان خداناباوری و فهمیدن سرمنشا حیات به عنوان «حادثهای عجیب» و حتی ارتباطی میان جبرگرایی و باور به «معناداری، هدف و طراحی در طبیعت» وجود دارد]۳۵[، این دیدگاهها انعطافپذیرند. دیویس مینویسد: «کاملا ممکن و شدنی است که شخصی در عین خداناباوری قایل به این باشد که حیات بهشکل هوشمندانهای در تار و پود جهان ایجاد شده است. همچنین، کاملا ممکن و شدنی است که شخصی در عین خداباوری قایل به این باشد که خداوند تنها یک سیاره را، چه با کمک معجزه چه بدون کمک معجزه، همراه با حیات طراحی کرده است»]۳۶[. با این حال، باید بدانیم که هریک از این دیدگاهها، پیامدهای روشنی برای وضعیت کیهانی بشر دارند.
منبع:
Kate Grayson Boisvert, Religion and the Physical Sciences, Greenwood Press, 2008, 137-148
یادداشتها:
- Dick, Steven J. 1996. The Biological Universe: The Twentieth-Century Extraterrestrial Life Debate and the Limits of Science. New York: Cambridge University Press, 382
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press, 187–۸۹
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press, 169
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press, 193
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press,194
- Dick, Steven J. 1996. The Biological Universe: The Twentieth-Century Extraterrestrial Life Debate and the Limits of Science. New York: Cambridge University Press, 394
- Davies, P. C. W. 1995. Are We Alone? Philosophical Implications of the Discovery of Extraterrestrial Life. New York: Basic Books, 76
- Dick, Steven J. 1996. The Biological Universe: The Twentieth-Century Extraterrestrial Life Debate and the Limits of Science. New York: Cambridge University Press, 380
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press, 269
- de Duve, Christian. 2000. “Lessons of Life.” Pp. 3–۱۳ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 11–۱۲
- de Duve, Christian. 2000. “Lessons of Life.” Pp. 3–۱۳ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 12–۱۳
- Davies, P. C. W. 1995. Are We Alone? Philosophical Implications of the Discovery of Extraterrestrial Life. New York: Basic Books, 127–۲۹
- Davies, P. C. W. 2003. “E. T. and God: Could Earthly Religions Survive the Discovery of Life Elsewhere in the Universe.” The Atlantic Monthly 292.2 (Sept. 2003): 112(6). Expanded Academic ASAP. Thompson Gale. Los Medanos College. 6 Sep. 2006.
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press, 187
- Dick, Steven J. 1996. The Biological Universe: The Twentieth-Century Extraterrestrial Life Debate and the Limits of Science. New York: Cambridge University Press, 397
- Basalla, George. 2006. Civilized Life in the Universe: Scientists on Intelligent Extraterrestrials. New York: Oxford University Press, 176–۱۷۷, ۱۹۸
- Basalla, George. 2006. Civilized Life in the Universe: Scientists on Intelligent Extraterrestrials. New York: Oxford University Press, 199
- Dick, Steven J. 1996. The Biological Universe: The Twentieth-Century Extraterrestrial Life Debate and the Limits of Science. New York: Cambridge University Press, 192
- Gonzalez, Guillermo, and Jay W. Richards. 2004. The Privileged Planet: How Our Place in the Cosmos Is Designed for Discovery. Washington, DC: Regnery Publishing, Inc, 411n
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 18
- Davies, P. C. W. 1995. Are We Alone? Philosophical Implications of the Discovery of Extraterrestrial Life. New York: Basic Books, 34, 79
- Davies, P. C. W. 1995. Are We Alone? Philosophical Implications of the Discovery of Extraterrestrial Life. New York: Basic Books, 78–۷۹
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 18
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 21
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 24
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 42
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 22
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 43
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press, 22
- Dick, Steven J. Life on Other Worlds: The 20th-Century Extraterrestrial Life Debate. New York: Cambridge University Press, 188
- Witham, Larry. 2003. By Design: Science and the Search for God. San Francisco: Encounter Books, 104
- Witham, Larry. 2003. By Design: Science and the Search for God. San Francisco: Encounter Books, 112
- Witham, Larry. 2003. By Design: Science and the Search for God. San Francisco: Encounter Books, 108–۱۰
- Davies, P. C. W. 1995. Are We Alone? Philosophical Implications of the Discovery of Extraterrestrial Life. New York: Basic Books, 136–۳۷
- Davies, P. C. W. 2000. “Biological Determinism, Information Theory, and the Origin of Life.” Pp. 15–۲۸ in Steven J. Dick, ed., Many Worlds: The New Universe, Extraterrestrial Life and the Theological Implications. Philadelphia: Templeton Foundation Press, 26–۲۷
- Davies, P. C. W. 2003. “E. T. and God: Could Earthly Religions Survive the Discovery of Life Elsewhere in the Universe.” The Atlantic Monthly 292.2 (Sept. 2003): 112(6). Expanded Academic ASAP. Thompson Gale. Los Medanos College. 6 Sep. 2006.
[۱]. self-organization
[۲]. superintellect
[۳]. Chance and Necessity
[۴]. Jacquees Monod
[۵]. RNA (Ribonucleic acid)
[۶]. Monod
[۷]. Lecomte du Nouy
[۸]. Hoyle
[۹]. Harold Morowitz
[۱۰]. Robert Shapiro
[۱۱]. Nayr
[۱۲]. extraterrestrial life
[۱۳]. life by chance
[۱۴]. Alfred Russell Wallace
[۱۵]. W. D. Matthew
[۱۶]. Loren Eiseley
[۱۷]. Simpson
[۱۸]. Dobzhansky
[۱۹]. Gould
[۲۰]-Burgess Shale ، نوعی فسیل سنگ رسوبی است که در سال ۱۹۰۹ در کوههای راکی کانادا کشف شد. علت شهرت این فسیل بقای استثنایی قسمتهای نرم فسیل است. این فسیل که قدمت آن به ۵۰۸ ملیون سال پیش میرسد، یکی از نخستین فسیلهایی است که دارای نقوش قسمت نرم است. م
[۲۱]. Progress
[۲۲]. Leonardo Troland
[۲۳]. the original catalyst
[۲۴]. Royal Sir Harold Spencer Jones
[۲۵]. Melvin Calvin
[۲۶]. A.I. Oparin
[۲۷]. primordial broth or Primordial soup
[۲۸]. Christian de Duve
[۲۹]. The “pregnancy”
[۳۰]. watershed
[۳۱]. Paul Davies
[۳۲]. Are We Alone: Philosophical Implications of the Discovery of Extraterrestrial Life
[۳۳]. directionality
[۳۴]. ladder of progress
[۳۵]. Simon Conway Morris
[۳۶]. paleobiologist
[۳۷]. convergence
[۳۸]. placental
[۳۹]. marsupial
[۴۰]. Dick
[۴۱]. Sagan
[۴۲]. Nobel Laureates Glashow
[۴۳]. Weinberg
[۴۴]. Drake
[۴۵]. humanoids
[۴۶]– Anthropomorphism، مکتبی که در آن برای خدا جنبهی انسانی قایل میشوند.
[۴۷]. Copernicanism
[۴۸]. Basalla
[۴۹]. Gonzalez
[۵۰]. Richards
[۵۱]. Bruce Jakosky
[۵۲]. uneasy amalgam
[۵۳]. empiricism
[۵۴]. weak determinism
[۵۵]. self-complexify
[۵۶]. edge of chaos
[۵۷]. hypercycles
[۵۸]. Manfred Eigen
[۵۹]. autocatalytic cycles
[۶۰]. self-reinforcing loop
[۶۱]. Staurt Kauffman
[۶۲]. neo-Darwinism
[۶۳]. nucleic acid
[۶۴]. preexisting order
[۶۵]. law of increasing complexity
[۶۶]. strong determinism
[۶۷]. macromolecule
[۶۸]. syntax
[۶۹]. semantics
[۷۰]. Bernd-Olaf Kuppers
[۷۱]. message
[۷۲]. information “dynamics”
[۷۳]. general theory of historicity
[۷۴]– bifurcation points، نقطهای از فضای پارامترها که در آن پایداری ساختاری تغییر میکند.
[۷۵]. regression cycle
[۷۶]. ID (Intelligent Design)
[۷۷]. Wallace
[۷۸]. Man’s Place in the Universe (۱۹۰۳)
[۷۹]. purpose
[۸۰]. Du Nouy
[۸۱]. Human destiny (۱۹۴۷)
[۸۲]. Larry Witham
[۸۳]. by Design
[۸۴]. Edward Pelzer
[۸۵]. evangelical faith
[۸۶]. Morowitz
[۸۷]. hubris
[۸۸]. negentropy
[۸۹]. Schrödinger
[۹۰]. What Is Life?
[۹۱]. combinatorily explosive
[۹۲]. Spinoza
[۹۳]. Micheal Behe
[۹۴]. William Dembski
[۹۵]. irreducible complexity
[۹۶]. No Free Lunch: Why Specified Complexity Cannot Be Purchased Without Intelligence
[۹۷]. detachable
[۹۸]. Hoyle
[۹۹]. The Intelligent Universe
[۱۰۰] Plato’s Demiurge
[۱۰۱] cosmic prevalence