داروین در برابر طراحیهوشمندانهالن اور/ ترجمه: حسنا ارشدی

پیش از آن که مطمئن شوید نقطهی پایان درست را در دست گرفتهاید، گره را محکم نکشید.
ویتگنشتاین[۱]
صفحات این مجله، معمولا درگیر مقالات انتقادی از سخنهای آفرینشگرایان نیست. با این همه، اینها غذای ناسالم فکریای هستند که دستورکار واضح و روشن پروتستانْ آنها را عرضه میکند. اما هر از گاهی، دانشمندی مشهور یا حتی معتبر، دست به حملهای علیه سیر تکامل میزند. این حملات، بهطور بالقوه مهماند و به نظر برسند یا نه، چشمگیر و قابل توجه هستند. برای مثال، یک نسل پیش، سِر فرد هویلِ[۲] منجم بیان کرد «نظریهی انتخاب طبیعی»[۳] بهشکلی عمیق دارای اشکال بوده است و هیچگاه نتوانسته برای وجود ارگانیسمهای پیچیده (شبیه من و تو) دلیل موجهی بیاورد. ایراد هویل که سوتفاهم گیجکنندهای از منطق داروینی را منعکس میکرد، بهشکلی روشن احمقانه بود. اگر به گذشته نگاهی بیندازیم، تنها دلیلی که میتوان برای توجه به این ایراد احمقانه پیدا کرد، این است: «هویل فیزیکدان بود» و همه، حتی زیستشناسان، میدانستند فیزیکدانان از بقیهی ما باهوشترند.
اما از روزهایی که زیستشناسان از حسادت فیزیکدانان رنج میبردند، مدتها گذشته است. ما زیستشناسان ساختار DNA را کشف کردهایم، کد ژنتیک را شکستهایم، ژنوم[۴] کامل برخی موجودات را ترتیب دادهایم و از همه مهمتر، فهمیدهایم چهگونه تخمکی کوچک تبدیل به انسانی بزرگ میشود (این آخری را در دههای فهمیدهایم که برایمان سراسر هیجان بود). اگر امروز شخصی مانند هویل ادعا میکرد زیستشناسان کاملا دربارهی انتخاب طبیعی یا زیستشناسی عصب[۵] گیج شدهاند، کسی به این ادعا توجه نمیکرد. برای آنکه احساسات زیستشناسان را تحریک کنیم، تنها یک راه وجود دارد؛ حمله باید از درون باشد.
بسیار خوب، اگر پرسیدید، باید جوابش را هم بگیرید. مایکل جی بیهی[۶]، زیستشناسی در دانشگاه لیهای[۷]، حملهای (به اصطلاح) به خودی و ظاهرا موشکافانه بر داروینگرایی منتشر کرده است. کتاب او، جعبهی سیاه داروین[۸]، بهخوبی نوشته شده است، استدلالهای زیرکانهای دارد و کاملا از اطلاعات زیستشناسانه بهرهمند است. کسی نمیتواند فهم بیهی از زیست شیمی را انکار کند. برخلاف تعدادی از «زیستشناسان پیشین» که داروین را نشانه رفتهاند، بیهی موجودی واقعی است: دانشمندی محقق، کسی که تجربه میکند، امتیاز میگیرد و مقاله منتشر میکند. ممکن است کار بیهی پیچیدهترین و گمراهکنندهترین حملات آفرینشگرایان بر سیر تکاملی در ربع قرن را بهخوبی نشان دهد. اما برعکس، بیهی از لحاظ مهمی، با همکار خود که کمتجربهتر است، فرق میکند؛ او سیر تکاملی را بهطور کامل انکار نمیکند و هیچ مشکلی با داستانهای حشراتی که از رنگآمیزی تیره بیرون میآیند تا روی درختان آلوده یا از آنتوبیوتیکهای زرنگ استرپتوکوک پنهان شوند، ندارد. همچنین، نژاد عمومی را نیز انکار نمیکند؛ این باور که تمام موجودات، حتی انسانها از جد یا اجداد معدودی سرچشمه گرفته شدهاند. اما ادعای مهم بیهی بهشکلی عمیقْ انقلابی باقی مانده است: او میگوید تکامل نمیتواند دلیل موجهی برای سلول (بنیاد اولیهی حیات) ارایه کند. در عوض سلول، نشانههای صریح طراحی به دست عامل هوشمند را نشان میدهد.
جای تعجب نیست که بیهی اندکی مورد توجه قرار گرفته است. هر چه باشد کتاب او آرزوی هر آفرینشگرایی است که به واقعیت تبدیل شده است. رقابتش با داروین در هفتهنامهی نیوزویک[۹]، رسانهی اخبار و گزارش جهان آمریکا[۱۰]، مجلهی نیویورک تایمز[۱۱] و مجلهی نشنال ریویو[۱۲] مورد بحث قرار گرفته است. حتی جاج بورک[۱۳] نیز به صدا در آمده و اظهار کرده است «بیهی نشان داده داروینگرایی نمیتواند زندگی را همانطور که ما میشناسیم تعریف کند»[۱] (با آشکارشدن مهارت و تخصص بورک در چنین چیزهایی، او بهاشتباه بیهی را به عنوان «میکروبشناس» بشناسد، نه به عنوان زیستشیمیدان). روشن است که کریستین رایت[۱۴] و نیروهای محافظهکار متحد، هیاهوی زیادی دربارهی کتاب او به راه انداختهاند (چه بیهی این همراهی را میخواسته و چه نمیخواسته). سلاح کاملا نو و جدیدی در مهمات آفرینشگرایان وجود دارد؛ زیستشناس واقعی میگوید حق با من است.
بیهی با وجود اینکه احساسات دینی خود را مطرح میکند، اینطور ذکر میکند که اصول کاتولیکی لاتینش که از روی بدخواهی پخش شده است، میان علم و دین خواهد بود و این اصول زیرکانه (اما بهشکلی روشن) به دست کفر ریچارد داروینِ زیستشناس صدمه خورده است. او هیچگاه خود را مستقیما در دستهی آفرینشگرایان قرار نمیدهد[۲] و مدعی است موقعیتش کاملا علمی است و این اطلاعات از سر ناچار، او را به سوی دیدگاهش بردهاند. او انگار که بخواهد محدودیت علمیاش را اثبات کند، حتی از اینکه بر ماهیت «طراح» تفکر کند، خود داری میکند. با وجود اینکه در فصل آخر کتابش اشارههای زیادی به الوهویت طراح میکند اما همچنان تا حدودی در را برای برخی مداخلات ناسازگار باز گذاشته است (با وجود اینکه آدم میماند چه کسی آنها را طراحی کرده است). بسیار دشوار است بگوییم عدم تمایل بیهی برای گفتن اینکه «خدا این را انجام داده» زیرکانه است یا خالصانه. از سویی، آفرینشگرایان از مدتها پیش این را فهمیدهاند که دربارهی علت و انگیزهی مذهبی احتیاط کنند از سویی دیگر، بیهی آنقدر خبره و ماهر به نظر میرسد که بداند داروینگرایی کسی را تهدید نکرده است، مگر افراد مذهبی که اندیشههای دقیق دارند (همانطور که بهشکل عجیبی پاپ ژان پل دوم[۱۵]، سیر تکاملی را به عنوان «چیزی فراتر از فرضیهای ساده» پذیرفت)[۳].
در هر صورت، من به حرف بیهی پی خواهم برد. بحث او، همانطور که در خواست کرده است، باید از پسِ اساس علمی بر بیاید. در نهایت به همین دلیل، بیهی یا درست فکر میکند یا اشتباه و من متقاعد شدهام او کاملا اشتباه فکر میکند.
پیچیدگیکاهشناپذیر
تا همین اواخر، خبری از اینکه چه اتفاقی درون سلول افتاده، نداشتیم. با وجود اینکه علم زیستشناسی گامهای بلندی در راستای آناتومی و فیزیولوژی برداشته اما همچنان سلول به عنوان جعبهی سیاه بستهای باقی مانده است. بیهی بر این باور است که تکاملشناسان این جعبهی سیاه را بسیار راحتتر از آن چه که باید پذیرفتهاند. برای مثال تکاملشناسان بر این باورند که زیستشناسان میتوانند در توضیح سیر تکاملی چشم، داستان خود را با سلولی حساس به نور و از نوعی که شبکیههای چشم ما را تراز میکند، شروع کنند. آنها سپس توضیح دادند که چهگونه ریختشناسی بزرگ چشم (شبکیهی چشم منحنی و لنزی که درست شکل گرفته) تکامل یافته است. هیچکس این داستانها را با مطرحکردن این پرسشها قطع نکرد که «شما سرانجام چهگونه سلول حساس به نور را در جایگاه اولیه به دست می آورید؟» بیهی میگوید این پرسش به این دلیل مطرح نشد؛ زیرا همه تصور میکردند کارهای درونی سلول باید به میزان ناچیزی ساده باشد و مسلما این چیزی نبود که بتواند قالیچه را از زیر «داروینگرایی» بیرون بکشد.
اما اوایل دههی ۱۹۵۰، قهرمانهای کتاب بیهی، که همان زیستشیمیدانها بودند، شروع به کاوش برای بازکردن جعبهی سیاه و تدبر برای ساختار و کارکرد مولکولهای مستقر در سلول کردند. انجام چنین کاری برای چند دهه، باعث شده است دو یافتهای که بیهی ادعا میکند از اهمیت ویژهای برای تکامل برخوردار هستند، از زیر خاک بیرون آورده شود. نخست آنکه، سلول بهطور وحشتناکی پیچیده است. در واقع، بیهی در یکسوم کتاب خود میکوشد شما را متقاعد کند سلول چهقدر پیچیده است. یکی از لختههای خون انتخابشدهی خود را که درون سلولتان واقع شده و پاسخگوی مقاومت و مصونیت شما است در نظر بگیرید؛ همهی آنها مانند ماشینهای روب گلد برگ[۱۶] هستند که بهشکل سرگیجهآوری پیچیدهاند.
همانطور که بیهی اشاره میکند، پیچیدگی سلول به عنوان شگفتی بزرگی مطرح شده است. اما من فکر میکنم نمایش و تظاهر به شگفتزدهشدن و شوکهشدن او، اندکی غیر صادقانه، ریاکارانه و تمایلی برای ساختن فضایی بحرانی و حساس باشد. برای تمام آنهایی که در طول قرن گذشته توجه کردهاند، فاشکردن موضوع پیچیدگی، به هیچ عنوان آشکارسازی نبوده است. به عنوان مثال، نسلشناسان، به مدت شصتسال میدانستند یک کرم میوهی ساده، نشان دهندهی دستکم پنجهزار ژن است. پس سلول چهطور میتواند پیچیده نباشد؟ شما برای اینکه بدانید نمایشی که پنجهزار نقش سخنگو دارد، فقط مقدار کمی پیچیده خواهد بود، نیازی به سند ندارید. به علاوه، تمام تکاملگرایان میدانند از زمانی که زمین شکل گرفت، سهمیلیارد سال طول کشید تا نخستین سلول واقعی تکمیل شود و نمو یابد. اما این فقط نصف زمانی بود که طول کشید تا بشر از این سلول تولید شود و همهی ما این موضوع را به یک شکل تفسیر میکنیم: نمو یک سلول دشوارتر از دادن یک سلول آماده به بشر است. اما حیرتانگیز باشد یا نه، صحبت بیهی دربارهی پیچیدگی کاملا جدا از این موضوع است. همانطور که او بهخوبی میداند، داروینگرایی برای اینکه پیچیدگی محض را توضیح دهد، مشکلی ندارد: چهار میلیارد سال، برای پیچیدهشدن موجودات، زمان طولانیِ غیر قابل تصوری است.
نکتهی دوم بیهی بهمراتب مهمتر است؛ او ادعا میکند زیستشیمی نهتنها پیچیدگی، بلکه نوع خاصی از پیچیدگی را آشکار کرده است: بسیاری از سیستمهای مربوط به زیستشیمی، دارای پیچیدگیکاهشناپذیر هستند. از آنجایی که این موضوع بیانکنندهی بحث اصلی کتابش است –و کلید حملهی بیهی به داروینگرایی است– واجب است بدانیم منظور بیهی در اینجا چیست:
«منظور من از “بهطور کاهشناپذیری پیچیدهبودن”، سیستم واحدی است که از چند بخش که بهخوبی به یکدیگر متصل شدهاند و متقابلا روی هم اثر دارند، تشکیل شده است؛ طوری که در کارکرد پایه همکاری میکنند؛ از این نظر که حذف هر یک از بخشها منجر به این میشود که سیستم بهطور موثری از کارکرد بایستد».
مثال مورد علاقهی بیهی را در نظر بگیرید؛ همان تلهموش. تلهموش کارکرد واضح و روشنی دارد (لهکردن موش) و از بخشهای گوناگونی تشکیل شده است (تختهی تله، فنر و میلهای که وظیفهاش لهکردن است). اگر هر یک از این بخشها حذف شود، تلهموش کار نمیکند. از این رو، تلهموش بهشکل پیچیدهای کاهشناپذیر است. این مثال، متفاوت با چیزی مانند ماشین است که حتی اگر چراغهای جلوِ آن بسوزد یا شمع جرقهی موتور آن نسوزد، باز به کار خود ادامه خواهد داد.
یکی از اهداف بیهی این است که نشان دهد پیچیدگیکاهشناپذیر محدود به جهان بیجان نیست؛ برخی سیستمهای مربوط به زیستشیمی نیز بهشکل پیچیدهای کاهشناپذیر هستند. در این نقطه است که او موفق میشود؛ سیستمهای مشخص زیستشیمیایی دقیقا ویژگیهایی را که بیهی به آنها نسبت میدهد، نشان میدهند. تفسیر او از بارش اعجابانگیزِ واکنشهایی که هنگام لختهشدن خون اتفاق میافتند، بهشکل ویژهای متقاعدکننده است: ترومبین[۱۷]، کاتالیزور را که به کمک عامل استوارت[۱۸]، پروترومبین[۱۹] را میشکافد، به کار میاندازد؛ ترومبین بهدستآمده، فیبرینوژن[۲۰] را میشکافد و باعث ایجاد فیبرین[۲۱] و . . . میشود. از پا در آوردن هر یک از این مراحل بیشمار، منجر به خونریزی موجود زنده یا لختهشدن خونْ در حد مرگ میشوند.
به باور بیهی، پشت سر پیچیدگیکاهشناپذیر، نتیجهگیری غیر عادیای وجود دارد؛ داروینگرایی نمیتواند چنین سیستمی را توضیح دهد. او میگوید «دلیل آن واضح است: سیستمی که بهطور پیچیدهای کاهشناپذیر است، نمیتواند مستقیما با اصلاحات ناچیز و پیدرپی از سیستمی با مادهی متشکلهی جسم جدید به وجود آید؛ زیرا هر مادهی متشکلهی جسم جدید برای سیستمی که بهطور پیچیدهای کاهشناپذیر است و بخشی را از دست میدهد، بر اساس تعریف، غیر کارآمد است». به بیانی دیگر شما نمیتوانید یک تلهموش را تنها با اضافهکردن بخشی و سپس بخشی دیگر، بهتدریج پیشرفته سازید. کارکرد تلهای که تنها نیمی از بخشهایش را دارد، نصف کارکرد یک تلهی واقعی نیست؛ بلکه اصلا کار نمیکند. بنابراین، مشکل داروینگرایی روشن است: در سیر تکاملی یک سیستم، هر مرحله باید کارکردی و قابل تطبیق باشد. زیستشیمی، پس از آن، شکاف عمیق غیر قابل عبوری پیدا کرد؛ سیر تکاملی نمیتواند از آنجا به اینجا برسد. در واقع داروینگرایی، پیش از انتشار نظریهی پیچیدگیکاهشناپذیر، آن قدر مهم تلقی میشد که بیهی احساس میکند مجبور شده عقیدهای را احیا کند که از زمان داروین، میان تمام تابوهای بیولوژیکی، بزرگترین آنها بوده است و آن چیزی نیست جز طراحیهوشمندانه[۴].
بنابراین، پرسشی که زیستشناسان با آن روبهرو هستند، روشن است: «آیا سیستم پیچیدگیکاهشناپذیر شکاف تکاملی غیر قابل عبوری را نشان میدهد؟» اگر چنین است، داروینگرایی در مسیر بدی قرار گرفته و بیهی کشف حیرتانگیزی داشته است. اگر چنین نباشد، مورد بیهی سقوط میکند و او فقط موفق به منحرفکردن و کجکردن راه عدهی زیادی شده است. بیهی هیچگاه خجالت نمیکشد. او تاکنون نظر خود را طرح کرده است و به ما اطمینان میدهد کشف طراحی «چنان برجسته و مهم است که باید به عنوان یکی از مهمترین موفقیتها در تاریخ علم رتبهبندی شود؛ چیزی شبیه «کارهای نیوتن، اینشتین، لاوازیه، شرودینگر، پاستور و داروین».
پیچیدگیکاهشپذیر
نخستین چیزی که لازم است دربارهی بحث بیهی بدانید این است که بحث او بهشکلی آشکار اشتباه است. موضوع این نیست که او یکسری حقایق پراکنده را دربارهی سیر تکاملی به هم وصلهپینه کرده است یا اینکه زیستشیمی خود را نمیداند. بلکه موضوع این است که بحث او -به عنوان موضوعی قابل بحث- بهشکل اجتنابناپذیری خدشهدار و همراه با عیب و کاستی است. برای فهمیدن این موضوع ابتدا نیاز داریم بهشکلی روشن بفهمیم داروینگرایی چه راهحلهایی را در قبال پیچیدگیکاهشناپذیر نمیپذیرد.
نخست آنکه، اگر بگوییم تمام اجزای مورد نیاز خطسیرهای زیستشیمیایی را جهش به وجود آورده است، هیچ فایدهای ندارد. با وجود اینکه محصول این «راه حل» سیستم کارکردیای در حرکت سریع نزولی است، این موضوعْ ناامیدکننده و تا حدودی غیر محتمل است و هیچ داروینگرایی آن را جدی نمیگیرد. همانطور که بیهی بهشکل درستی میگوید به واسطهی جایگزینکردن مسئله با معجزه، چیزی عاید ما نمیشود. دوم آنکه ما باید اینطور فکر کنیم که برخی بخشهای سیستم پیچیدهی کاهشناپذیر، گام به گام برای برخی اهداف تحول یافتهاند، سپس یکجا نیروی خود را بازیافتهاند و کارکرد جدید تقویتیافتهای پیدا کردهاند. اما همچنان این نیز غیر محتمل است. شما ممکن است آرزو کنید نیمی از ترانسمیشن[۲۲] ماشینتان بهطور ناگهانی در بخش کیسهی هوا به کمک شما بیاید. احتمال وقوع چنین چیزهایی بسیار بسیار کم است و بهطور قطع، راهحل کلیای برای پیچیدگیکاهشناپذیر به شما نخواهند داد.
اشتباه بسیار بزرگ بیهی این است که با ردکردن این احتمالها، نتیجه میگیرد هیچ راهحل داروینیای باقی نمیماند. اما در واقع، یکی از آنها باقی میماند و آن این است: سیستم پیچیدهی کاهشناپذیر میتواند بهتدریج و با اضافهکردن بخشهای گوناگون ساخته شود؛ بخشهایی که در آغاز صرفا مفید هستند و با تغییرات بعدی ضروری نیز میشوند. منطق بسیار ساده است؛ برخی بخشها (بخشهای الف) از آغاز یکسری از کارها را انجام میدهند (البته احتمالا نهچندان خوب) و برخی دیگر از بخشها (بخشهای ب) بعدا اضافه میشوند؛ زیرا به بخشهای الف کمک میکنند. این بخشهای جدید ضروری نیستند، بلکه فقط کارکرد سایر بخشها را بهتر میکنند. اما ممکن است پس از آن، بخش الف (یا چیز دیگر) در جهتی تغییر کند که از آن به بعد بخش ب ضروری شود. این روند تا جایی ادامه مییابد که بخشهای بیشتری به سیستم آمیخته شوند و در نهایت ممکن است بسیاری از بخشها مورد نیاز واقع شوند.
نکته این است که هیچ ضمانتی وجود ندارد که پیشرفتها صرفا پیشرفت باقی بمانند. در واقع، به دلیل اینکه تغییرات بعدی تغییرات گذشته را ساختهاند، برای آنکه فکر کنیم پالایشهای اولیه ممکن است ضروری شوند، دلایل گوناگونی وجود دارد. دگرگونی کیسههای هوا در ششها که به حیوانات اجازه میداد اکسیژن هوایی را تنفس کنند، ابتدا فقط مفید و بهصرفه بودند؛ چنین حیواناتی میتوانستند مکانهای باز (مانند زمین خشک) را سیاحت کنند (کاری که برای همنوعان بدون شششان ناممکن بود). اما هنگامی که سیر تکاملی این اقتباس و سازواری را به وجود آورد (برای مثال، تغییر اندام پا برای راهرفتن) ما کاملا زمینی و خاکی رشد کردیم و در نتیجه از آن به بعد ششها دیگر عضوی مجلل و لوکس نبودند؛ بلکه تبدیل به عضوی ضروری شدند. من فکر میکنم مَخلص کلام روشن است: با وجود اینکه این روند کاملا داروینی است، ما گاهی با سیستمهایی سروکار داریم که بهشکل پیچیدهای کاهشناپذیر هستند. من میترسم اینجا مجالی برای توافق و مصالحه نباشد؛ کلید راهنمای بیهی اذعان میکند این ادعا که «تمام اجزای سیستمی که بهطور پیچیدهای کاهشناپذیر است باید از ابتدا اینچنین بوده باشد» کاملا نادرست است.
باید به این نکته نیز توجه شود که سناریوِ ما نه فرضی است و نه محدود به جهان معمول برگشتناپذیر تاریخ زیستشناسی. در واقع، این تجربهی رایج برنامهریزان کامپیوتر است. هر کس برنامهریزی میکند میداند چهقدر راحت میتوان میان راه گیر افتاد؛ ممکن است تغییری که کسی به وجود میآورد تا بتواند کارایی را بهبود بخشد، پس از تغییرات بیشتری لازمالاجرا و ضروری باشد. ممکن است پیشرفتها، خطی از کدها را در یک زمان بسازند اما با وجود این، برنامه در تمام مراحل، کار خود را انجام میدهد و در نهایت تمام خطوط مورد نیاز هستند. این مقایسهی برنامهنویسی باعث میشود نکتهی مهم دیگری دستگیر ما شود: اگر مجبور میشدم برنامهی نهایی را به شما تحویل دهم، احتمال داشت شما نتوانید گذشتهی آن را از نو بسازید؛ اینکه بهطور مثال این خط در نهایت اضافه شده است و در نسخهی قبلی برخی خطوط میان این دو قرار داشتند. در واقع، ممکن است به این دلیل که چککردن دوبارهی برنامه، مسیری به سوی نابودکردن شواهد و نشانههای گذشته و تاریخچهی آن است، منجر به این شود که بازسازی مسیر پیمودهشده ناممکن باشد. بهطور مشابه هیچ تضمینی وجود ندارد که نشان دهد ما میتوانیم خط سیر مربوط به تاریخچهی زیستشیمی را بازسازی کنیم. اما حتی اگر نتوانیم این کار را انجام دهیم، پیچیدگیکاهشناپذیری که در این خط سیر وجود دارد، چیزی بر علیه سیر تکامل محسوب نمیشود؛ همان طور که پیچیدگیکاهشناپذیر یک برنامه کامپیوتری، ضد روند تکاملی آن برنامه محسوب نمیشود.
آرزو داشتم میتوانستم برای این مدل پیچیدگیکاهشناپذیر داروینی ادعای اعتبار کنم اما متاسفانه در انجام این کار، هشتاد سال تاخیر داشتهام. این سناریو را ابتدا نسلشناسی به نام اچ. جی. مولر[۲۳] در سال ۱۹۱۸ مورد توجه قرار داد و سال ۱۹۳۹ به برخی جزییات آن پی برد[۵]. در واقع، مولر برای فکرکردن به ژنهایی که ابتدا کارکردهای پیشرفتهی آنها بتواند بهطور مستمر تبدیل به بخشهایی حیاتی از خط سیر شوند، دلایلی ارایه داد. بنابراین، سیر تکامل تدریجی یک سیستم پیچیدهی کاهشناپذیر نهتنها ممکن است، بلکه مورد انتظار نیز است. بگذارید خیال شمایی را که زیستشناس نیستید اینگونه راحت کنم؛ من این اطلاعات نیمهپخته را با شبزندهداری و مطالعهی دشوار به دست آوردهام، نه اینکه مانند فردی غیر حرفهای و مبهم، کاوش کرده باشم. مولر (که سال ۱۹۴۶ جایزهی نوبل را از آن خود کرد) فردی بسیار بزرگ در بحث سیر تکاملی و ژنتیک بود.
با وجود اینکه مقالهی مولر آنطور که باید مشهور نیست، خلاصهی ایدهی او در زیستشناسی تکاملی، حکمت و دانش اشتراکی و کاربست مهمی به این قرار است: سیر تکاملی مولکولی نشان داده است برخی ژنها تکثیری از ژنهای دیگر هستند. به زبانی دیگر، در لحظهای از زمان، نسخهی رونوشت دیگری از یک ژن به وجود آمد. این نسخه ضروری نبود؛ طوری که سازواره بهشکل آشکار بدون آن نیز بهخوبی به کار خود ادامه داد. اما در خلال زمان این نسخهی رونوشت تغییر کرد و کارکرد جدید و معمولا مرتبطی برای خود برداشت. این ژن تکثیرشده پس از سیر تکامل بیشتر، ضروری خواهد شد (ما مملو از ژنهای تکثیرشدهای هستیم که لازم و ضروری هستند: برای مثال میوگلوبین[۲۴] یا همان پروتیین محتوی آهن قرمز در عضله که اکسیژن را به عضلات حمل میکند، مرتبط با هموگلوبین[۲۵] است که اکسیژن را در خون حمل میکند. در حال حاضر هر دوِ آنها ضروری هستند). داستان تکثیر ژن که میتوان آن را در بسیاری از متون سیر تکاملی یافت، فقط نمونهی ویژهای از نظریهی مولر است. اما نمونه و موردی بیاندازه مهم است: زیرا توضیح میدهد ژنهای جدید چهگونه به وجود میآیند و از این رو، سرانجام خط سیر زیستشیمی چهگونه ساخته میشود.
بنابراین، بیهی چهگونه ژنهای تکثیرشده را توضیح میدهد؟ او این کار را نمیکند. او با بیمیلی ادعا میکند ژنهای متفاوت معمولا ترتیبهای مشابهی دارند. حتی ادعا میکند برخی ژنها در خط سیر مورد علاقهاش (مانند لختهشدن خون) یکسان هستند[۶]. اما از اینکه نتیجهی روشنی بگیرد، خودداری میکند: «برخی ژنها، نسخهی رونوشت سایر ژنها هستند». آیا بیهی فکر میکند شباهت آنها تصادفی است؟ یعنی آنها بهطور اتفاقی شبیه به هم هستند؟ به نظر من اینکه چرا بیهی نمیتواند با ژنهای تکثیرشده روبهرو شود، روشن است؛ اگر بیهی ادعا میکرد یک ژن، نسخهی رونوشت ژن دیگری است، باید این را نیز ادعا میکرد که نسخهی رونوشت در لحظهای از زمان ساخته شده است و از این رو، سازواره زمانی بدون آن سازگار بوده است. اما این مطلب اشاره بر این دارد که چنین سیستمهایی میتوانند گام به گام به وجود بیایند. بیهی صرفا با یک بهانهی محض از این نتیجهگیری طفره میرود؛ او خاطر نشان میکند تکثیر ژن فرضیه است، شباهت ژنهای مورد علاقهی خود را بدون توضیح باقی میگذارد و خیلی سریع به سوی قلمرویی مطمئنتر حرکت میکند.
سردرگمی کاهشناپذیر
در واقع، کار ما تمام است. مخالفت اصلی بیهی با داروینیسم قطعا اشتباه است و او بدون این ایراد، حرف زیادی برای گفتن ندارد. اما اگر سراغ گفتههای دیگرش بروید، با جریان بیتناسب و غیر عادیای از سردرگمی و تناقضات مواجه خواهید شد. برای مثال، آنجایی که ادعا میکند شواهد و ادلهی هدف و غایت خلقت نیاز به علم جدید بیوشیمی دارد، توضیح نمیدهد چه چیزی باعث شده بیوشیمی را چنین متمایز از سایر علوم بداند. درست است که مولکولها مثالهای جالب و زیبایی از پیچیدگی قابل حل ارایه میکنند اما چرا نمیتوانیم چنین پیچیدگیای را در سطوح دیگر نیز پیدا کنیم؟ پاسخ این است که اتفاقا میتوانیم. برای مثال، قلب. قلب انسان از یک پمپ و تعدادی دریچه تشکیل شده است که اگر هر یک را حذف کنیم، قلب از کار میافتد و انسان میمیرد. اما به نظر میآید بیهی دربارهی اینکه آیا تمثیل به چنین مثالهای غیرمولکولیای جایز است یا خیر، بسیار گنگ و مبهم رفتار میکند. او یکبار میگوید «سیستمهای مولکولی ادلهی مناسبی برای بررسی غایت و هدف خلقت هستند»، سپس در جایی دیگر بهضرسقاطع بیان میکند «توصیف ویلیام پیلیِ نظریهپرداز از قلب که اعتقاد داشت قلب بهشکل تبدیلناپذیری پیچیده است، درست است». بالاخره کدامیک درست است؟ اگر مثال پیلی «کاملا درست» است پس اصلا چه نیازی بود در انتظار علم بیوشیمی باشیم؟ این مسئلهی بیاهمیت و ناچیزی نیست؛ زیرا اگر آناتومی نمیتواند داروینیسم را سرنگون کند (که اتفاقا به نظر میآید که نتوانسته) بیوشیمی چهطور می تواند آن را سرنگون کند؟
تنها تلاش بیهی برای توضیح اینکه چه چیزی دربارهی مولکولها تا این حد ویژه است، فقط ما را به سوی سردرگمی بیشتر و عمیقتر پرتاب میکند. او پیشنهاد میکند مثالهای مرتبط با زیستشیمی از آن جایی بهترین هستند که سادهتر و واضحتر هستند. اما من یکی نمیتوانم بهراحتی این صحبت او را بپذیرم چرا که با ادعای اصلی او مبنی بر پیچیدگی بسیارِ بیوشیمی مطابقت ندارد. گمان میکنم دلیل اصلیای که بیهی بیوشیمی را اینقدر ویژه میداند این است که او دو معنا و مفهوم «کاهشپذیر»[۲۶] را با هم اشتباه گرفته است. پیچیدگیکاهشناپذیر ویژگی تفصیلیای از یک سیستم است و هیچ ربطی به مقیاس فیزیکی ندارد. شما ممکن است بگویید اگر تمام آنها مورد نیاز و ضروری هستند، پس نمیتوانیم کارکرد سیستم را به بخشهای آن «کاهش» دهیم و خلاصه کنیم. اما اگر بخواهیم، همیشه میتوانیم چنین سیستمی را به خردهها و تکههای مولکولی آن «کاهش» دهیم (قلب از پروتیین اساسی عضله[۲۷] تشکیل شده . . . و بسیاری مثالهای دیگر). زمانی که بیهی به این میاندیشد که سازوارهی آناتومی و تشریحی از بسیاری از مولکولهای متفاوت تشکیل شده است و دشوار است که بدانیم بهطور پیچیدهای کاهشناپذیر است یا نه، در واقع دارد این دو مفهوم کاهشپذیر را با یکدیگر اشتباه میگیرد. مطلقا دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم در مقیاس «بسیار کوچک»[۲۸] به پیچیدگیکاهشناپذیر واقعیتری دست مییابیم تا در مقیاس «بسیار بزرگ»[۲۹]. این موضوع بهدرستی با مثال خود بیهی روشن شده است؛ برای اینکه بدانیم تلهموش بهطور پیچیدهای کاهشناپذیر است، لازم نیست در علم شیمی به آن فکر کنیم! تلهموش چه از یک مدل مولکول و چه از یک میلیون مدل مولکول تشکیل شده باشد، بهطور پیچیدهای کاهشناپذیر است. نتیجه این است که ادعای بزرگ بیهی که میگوید «زیستشیمی از نظر کیفی چالشهای جدیدی را به داروینگرایی وارد میکند»، بیمعنا است و مفهومی ندارد. پیچیدگیکاهشناپذیر در تمام مقیاسها وجود دارد.
با وجود این، بیهی تناقض دیگری تقدیم ما میکند و آن، زمانی است که به ما میگوید نژاد تمام گونههایی را که از اجداد مشترک هستند «بهشکل روشنی متقاعدکننده» میداند و از سویی دیگر دربارهی تکامل درشت (درشت فرگشت) چندان هم مطمئن نیست[۷]. اکنون تکامل درشت روندی است از اینکه گونهها را از اجداد مشترک بدانیم؛ شما نمیتوانید به یک واحد اعتقاد داشته باشید و به واحد دیگر اعتقاد نداشته باشید؛ نمیتوانید به آبجو اعتقاد داشته باشید و به تخمیرکردن آن نداشته باشید. نکتهی عجیب این است که به نظر میرسد بیهی معنای هر دو کلمه را میداند. او حرفهای معناداری دربارهی اجداد مشترک و سپس دربارهی تکامل درشت میزند. او فقط به این نکته دقت نمیکند که هر دوِ این مجموعهبیانات، بهطور محض متناقض هستند.
در نهایت، بیهی در یکی از عجیبترین بخشهای کتابش، اینطور میاندیشد که ممکن است طراحی که سلول اولیه را با تمام ژنها تهیه کرده، نیاز به سازوارههای مدرن داشته باشد (به این معنا که نخستین باکتری، ژنها را برای مراکز گفتار انسان میرساند). اگر نسلی نیاز به برخی از ژنها نمیداشت، آنها گم یا خاموش میشدند. چنین باوری به قدری سیر تکاملی مولکولی را برای ما مبهم باقی میگذارد که نمیدانیم از کجا شروع کنیم. در اینجا فقط یک مسئله وجود دارد: با وجود اینکه برخی ژنها طی زمانْ کشته یا خاموش میشوند (شبهژن[۳۰]های غیر کاربردی تولید میکنند)، چرا ما تنها شبهژنهایی را حمل میکنیم که نسخههای رونوشت خرابی از ژنهای اصلی ما هستند. به زبانی دیگر، چرا من شبهژنهایی را که برای کلوروفیل یا ساختار گل است، حمل نمیکنم؟ چرا گل آزالیا شبهژنهایی را که برای سلولهای مغز است حمل نمیکند؟ فرضیهی بیهی که میگوید «از روز اول تمام آنها وجود داشتند»، با استناد به این موضوع و سایر الگوهای شناختهشده در سیر تکاملی مولکولی، کاملا باطل است.
من اولین نفری خواهم بود که بپذیرد که چنین عدم توازنی در بحث اصلی بیهی، کشنده نیست. با وجود این، از یک سردرگمی قابل توجه پرده بر میدارد یا بدتر از آن، در ما میل شدیدی ایجاد میکند تا بخواهیم بفهمیم منظور او چیست؛ آن قدر شدید که تناقضات او را نادیده بگیریم. به هر جهت، رشتههای چنین تناقضاتی در مورد بیهی فرسوده میشوند و در نهایت، باور این را که داروین در زمانی نزدیک در کلیسای وستمینستر در شهر لندن[۳۱] انجمن و گروهی برای خود تشکیل خواهد داد، دشوار میکند.
دشمنت را بشناس
یکی از جذابترین پرسشها دربارهی کتاب بیهی این است که چرا او خود را بهطور ویژهای شایستهی انتقادکردن از داروینگرایی میداند (نهتنها خردهگیری بیمورد به جزییات، بلکه اعلام این موضوع که «داروینگرایی علم نیست»؛ درست همان کاری که در نامهی اخیرش به رشتهی تحریر درآورد). به دید یک مورخ یا متخصص برق، مسلما بیهی شایستهی این کار به نظر میرسد. او زیستشناس است. اما آنطوری که جابهجایی میزها برای لحظهای آسان به نظر میرسد، این موضوع به این راحتیها هم نیست. اگر من به عنوان زیستشناس تکاملی اعلام میکردم زیستشیمی شدیدا دارای کاستی است (برای مثال، نشان میدادم آنزیمها کاتالیزور[۳۲] نیستند)، بعید میدانم شنوندهای پیدا میکردم و مسلما برای انتشار این حرفها هیچ ناشری پیدا نمیکردم و هیچ حقوقدانی به اندیشههای بیهودهام توجهی نمیکرد. اما چهرهی درخشان بیهی در بحثهای عمومی ناشری خوب (یکی از بخشهای انتشارات سایمون اند شوستر)[۳۳] و شنوندهای مانند قاضی بورک[۳۴] دارد. چرا زمانی که موضوع داروینگرایی مطرح است، هر کس شاهدی متخصص است اما هنگامی که موضوع زیستشیمی مطرح است، این طور نیست؟
پاسخ این پرسش پیچیده است اما یکسری از موارد روشن و واضح است. نخست اینکه داروینگرایی اهمیت دارد. بسیاری از مردم از این رو که الزاما به داروینگرایی فکر میکنند، بهناچار پرسشهایی دربارهی داروینگرایی نیز خواهند داشت. برای مقایسه، من شک دارم که بسیاری از کلاسهای «دین مسیح»[۳۵]، نیروی جنبشی آنزیمها را تحریک کنند. دوم اینکه (این مورد بیشتر در رابطه با حملههایی است که از سوی دانشمندانی همچون بیهی انجام میگیرد) در دانشگاههای آمریکا عدم تقارن قابل توجه مولکولی در تقابل با آموزش تکاملی وجود دارد. با وجود اینکه بسیاری از محصلین علم و تمام محصلین زیستشناسی ملزم به گذراندن دورهها و واحدهای مولکولی هستند اما تکامل (حتی مقدمهی تکامل) یک واحد اختیاری است. دلیل آن ساده است. علم زیستشیمی و زیستشناسی سلولی، در سالهای ابتدایی در دانشکدههای پزشکی جای دارد اما این موضوع دربارهی تکامل صدق نمیکند. در نتیجه، بسیاری از دانشمندان متخصص بهطور باورنکردنیای اطلاعات ناچیزی دربارهی تکامل دارند.
در حال حاضر من چنین فرض نمیکنم که جزییات آموزش بیهی را میدانم اما این را میدانم که او در رابطه با ادبیات فنی تکاملی اطلاعات چندانی ندارد. کتاب او نشان میدهد که فهمش از تکامل، عموما از ادبیات پاپ و سرچهای اینترنتی دربارهی ادبیات علمی، که او بهشکل عجیبی آنها را بزرگ وانمود میکند، نشات میگیرد. من با اینکه به زیستشیمی بیهی اعتماد کامل دارم، در این زمینه که آیا او میتواند دربارهی مفاهیم گزینش معتدل یا ضامن چرخدندهی مولر[۳۶] یا برهان بنیادین انتخاب طبیعی[۳۷] (که تمام آنها بخشهای اصلی زیستشناسی تکاملی هستند) توضیح دهد، کماعتمادتر هستم. مسلما آسان است که در این باره سخت تحت تاثیر قرار بگیریم و میخواهم تاکید کنم منظورم این نیست که بیگانگان (یعنی افراد علوم دیگر) نمیتوانند هیچچیز با ارزشی ارایه دهند (لازم است به یاد بیاوریم خود داروین نیز ابتدا به عنوان زمینشناس تعلیم دیده بود و نه زیستشناس). من فقط میخواهم بگویم هر کس که به گمان خود منتقد به داروینگرایی است، باید به همان اندازه که هر منتقدِ به زیستشیمی دربارهی مولکولها شناخت دارد، دربارهی سیر تکاملی شناخت داشته باشد (اندیشهای که ظاهرا هیچگاه در این بخش از انتشارات سایمون اند شوستر اتفاق نیفتاده است؛ انتشاراتی که احتمالا ما را به تفکرات گیاهشناسانه روی زمین مسطح مهمان خواهد کرد).
در نهایت، ممکن است بیهی و دیگران احساس کنند مجبورند به سوی مسیر داروین گِل پرتاب کنند؛ زیرا زیستشناسان تکاملی چنین نخواهند کرد. تکاملگرایان در همه جا، به عنوان نظریهپردازانی غیر قابل انتقاد که علاقهمند به سرکوب و متوقفکردن تمام شک و شبهات دربارهی سیر تکاملی هستند، شناخته شدهاند. اینکه ببینیم این احساس چهگونه به وجود میآید، بسیار آسان است؛ هر چه باشد تکاملگرایان بیشتر زندگی عمومی خود را در حال حمایت از داروین در برابر بازیافتههای بیپایان مباحث آفرینشگرایان میگذرانند. پس مسلما ما بازگشتکنندگانی با حد و مرز پنهان به نظر میرسیم (اگر نظریهی جاذبه نیز هر چند سال یکبار به دادگاه کشیده میشد، فیزیکدانان هم اینطور به نظر میرسیدند). اما من فکر میکنم حقیقت کاملا متفاوت است؛ انکار این موضوع که دانشمندان میتوانند از نظر عقلی محافظهکار یا متمایل به پرستش قهرمان باشند، احمقانه خواهد بود و به همان اندازه نامعقول است که اظهار کنیم تکاملگرایانْ تمام مسایل عمدهای را که با آن روبهرو هستیم، رفع کردهاند؛ بسیاری از مسایل همچنان باقی مانده است. اما حقیقت، همانطور که در هر علمی وجود دارد، این است که تکاملگرایان معمولا بهشکل زیرکانهای مخالفت میکنند و همانطور که در هر علمی وجود دارد، این مخالفتها بعضی اوقات مرتبط با اصول بنیادی است. برای مثال در دههی ۱۹۳۰، سوال رایت[۳۸] از نقش و وظیفهی «حرکت تدریجی ژنتیک» در سیر تکاملی پشتیبانی کرد. برخلاف تصور رایج، او استدلال کرد که تغییرات تصادفی در ترکیبات ژنتیکی جمعیتها (منظور انتخاب طبیعی نیست) به دلیل بسیاری از تفاوتهایی است که ما میان انواع گونهها میبینیم. اخیرا موتو کیمورا[۳۹] از نظریهای بیطرفانه دفاع کرد؛ او چنین استدلال کرد که تکامل زیاد در سطح مولکولی، منتج به انتخاب طبیعی نمیشود. در اینجا تلاشهای آشکاری برای محدود و مشخصکردن نقش انتخاب وجود داشت و این تلاشها شدیدا موفق بودند؛ کسی دهان رایت و کیمورا را نبست و آنها را محدود نکرد. در عوض، امروزه در هر مطلب تکاملیای، حرکت تدریجی ژنتیک و نظریهی بیطرفانه گرامی داشته میشود.
بنابراین، زمانی که کریستین رایت[۴۰] میکوشد به شما بگوید تکاملگرایان بهطور غیر ارادی، زمانی تلاش میکنند در برابر خطرات خارجی از خود دفاع کنند که کسی جرات کند وضعیت موجود داروینگرایان را نقد کند، شما باید از خود بپرسید چرا رایت و کیمورا با موفقیت کار را تمام کردند اما بیهی نتوانست چنین کند. من فکر میکنم پاسخ سر راست است؛ رایت و کیمورا میدانستند دربارهی چه چیزی صحبت میکنند.
یادداشت ها:
- رابرت اچ بورک، سر به زیر به سمت شهر غموره (مرکز فساد) رفتن: لیبرالیسم مدرن و زوال آمریکایی (نیویورک، ۱۹۹۶)
- همچنین رجوع شود به مقالهی بیهی در مجلهی نیویورک تایمز (۲۶ اکتبر، ۱۹۹۶)، جایی که او بهطور صریحتری دربارهی دین خود سخن میگوید.
- نیویورک تایمز، ۲۵ اکتبر ۱۹۹۶، صفحهی A1.
- در اینجا بیهی اندکی ایندست و آندست میکند. بهطور نمونه او ادعا میکند سیستمهایی که بهطور کاهشناپذیری پیچیدهاند، «نمیتوانند» به وسیلهی انتخاب طبیعی (یعنی همانطور که تمام اجزا مجبور هستند) از اول آنجا بوده باشند. اما او یکی دو بار با اظهار این موضوع که تعریف داروینگرایان ممکن «به نظر میرسد»، این ادعاهای قوی را رد میکند. چنین صحبتهای متناقضی در صفحهی مقابل سرمقالهی او در نیویورک تایمز نیز به چشم میخورد؛ جایی که او بسیار با شهامت بیان میکند ما دربارهی «هیچ سازوکار دیگری (از جمله سازوکار داروینی) که چنین پیچیدگیهایی را تولید میکند» چیزی نمیدانیم و «چنین سیستمی احتمالا نمیتواند با رفتار داروینی سر هم شود». تمایز برای اهداف فعلی، آنچنان مورد توجه نیست؛ خواهیم دید که پروراندن تدریجی پیچیدگیکاهشناپذیر نه غیر ممکن و نه دشوار است.
- اچ جی مولر، برگشتپذیری در سیر تکامل که از نقطهنظر علم ژنتیک مطرح شده است، مقالات انتقادی مربوط به زیستشیمی شمارهی ۱۴ (۱۹۳۹)، صفحات ۸۰ – ۲۱۶: البته مسلما مولر از لفظِ «پیچیدگیکاهشناپذیر» بیهی استفاده نمیکند. بلکه بیشتر از الفاظ برگشتناپذیری سخن به میان میآورد: شما میتوانید چیزی بیشتر اضافه کنید؛ زیرا آنچیز همینقدر سودمند و مفید است. اما زمانی که تبدیل به چیز ضروری شود، نمیتوانید آن را حذف کنید. پیچیدگیکاهشناپذیر به این معنا است که سیر تکامل برگشتپذیر نیست.
- وضعیت، اندکی پیچیدهتر از این امر است. برخی اوقات فقط بخشهایی از ژنها تکثیر میشوند. اما مسئله باقی میماند؛ بخشهایی از برخی از ژنها در خط سیر لختهشدن خون، نسخهها و رونوشتهایی از بخشهایی از سایر ژنها هستند. برای بحث پیرامون تکثیر «ژنهای بخشی» در تقابل با «ژنهای کامل» و سیر تکامل کارکرد جدید ژن، رجوع شود به دبلو اچ لی[۴۱] و دی گرار[۴۲]، اصول بنیادین سیر تکاملی مولکولی، ۱۹۹۱
- رجوع شود به جی ای کوین[۴۳]، جزییات پروردگار، (۱۹۹۶): صفحات ۲۲۷-۲۸. کوین همچنین تاکید میکند نظریهی بیهی غیر قابل تحریف است؛ از آنجایی که بیهی ادعا میکند، هم سیر تکامل تدریجی و هم طراحی، این موضوع را ثابت میکنند که خط سیری که بهتدریج ساخته شده است، نمیتواند او را گیج کند. او همیشه میتواند ادعا کند خط سیرهای دیگری طراحی شدهاند.
منبع:
http://bostonreview.net/archives/BR21.6/orr.html
[۱] Wittgenstein, Notebooks, 1914–۱۶, ed. G. H. von Wright and G. E. M. Anscombe (Oxford: Blackwell, 1961), p. 47.
[۲] Sir Fred Hoyle
[۳] Natural Selection Theory
[۴] Genome، همهی کروموزومهای گوناگون که در هستهی سلولهای یک گونهی معین یافت میشوند.
[۵] neurobiology
[۶] Michael J. Behe
[۷] Lehigh University
[۸] Darwin’s Black Box
[۹] Newsweek
[۱۰] U.S. News & World Report
[۱۱] New York Times
[۱۲] National Review
[۱۳] Judge Bork
[۱۴] Christian Right
[۱۵] Pope John Paul II
[۱۶] Rube Goldberg، او کارتونیست آمریکاییای بود که بیشتر برای سری کارتون های ماشینهای روب گلد برگ شناخته می شود. ماشینهای پیچیده و جالبی که با نوعی هنرمندی مبتکرانه برای انجام عملیاتی ساده طراحی شدهاند.
[۱۷] Thrombin، ترومبین یا همان لختهساز، نام آنزیمی است که موجب انعقاد خون میشود.
[۱۸] Stuart factor، نوعی فاکتور انعقادی خون.
[۱۹] Prothrombin، نوعی فاکتور ضروری برای انعقاد خون.
[۲۰] Fibrinogen، پروتیین محلول در خون است که به آن تار لختهزا نیز میگویند.
[۲۱] Fibrin، نوعی مادهی پروتیینی رشتهمانند.
[۲۲]– اسبابی که به وسیلهی آن نیروی موتور اتومبیل به چرخها منتقل میشود.
[۲۳] H. J. Muller
[۲۴] myoglobin
[۲۵] hemoglobin
[۲۶] reducible
[۲۷] myosin
[۲۸] micro
[۲۹] macro
[۳۰] pseudogenes
[۳۱] Westminster Abbey
[۳۲] catalysts، عامل فعل و انفعالات اجسام شیمیایی در اثر مجاورت.
[۳۳] Free Press, a division of Simon & Schuster
[۳۴] Bork، سیاستمدار و قاضی مشهور آمریکایی.
[۳۵] Sunday school
[۳۶] Muller’s ratchet
[۳۷]Fundamental Theorem of Natural Selection، فرایندی که طی نسلهای پیاپی، سبب شیوع آندسته از صفات ارثی میشود که احتمال زندهماندن و موفقیت زاد و ولد یک ارگانیسم را در یک جمعیت افزایش میدهد.
[۳۸] Sewall Wright
[۳۹] Motoo Kimura
[۴۰] Christian Right
[۴۱] W. -H. Li
[۴۲] D. Graur
[۴۳] J. A. Coyne